ظرفیت شناسی فلسفه اسلامی در تحول علوم انسانی
شاره:
نشست علمي «ظرفيت شناسي فلسفه اسلامي در تحول علوم انساني» 18 ارديبهشت 1393 به همت مجمع عالي حکمت اسلامي در سراي اهل قلم بيست وهفتمين نمايشگاه بين المللي کتاب برگزار گرديد.
در اين نشست علمي اساتيد بزرگوار حجج اسلام والمسلمين دکتر حميد پارسانيا و دکتر مسعود آذربايجاني مباحث خود را پيرامون ظرفيت فلسفه اسلامي مطرح نمودند.
در پايان اين نشست آثار جديد انتشارات حکمت اسلامي رونمايي شد..
آقاي خراساني: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین.
عرض سلام و ادب دارم خدمت شما حضار محترم و سروران گرامي، در خدمت شما هستيم با نشست علمي ظرفيت شناسي فلسفه اسلامي براي علوم انساني. سپس رونمايي از آثار جديد انتشارات حمکت اسلامي وابسته به مجمع عالي حکمت اسلامي را خواهيم داشت. قبل از اينکه در خدمت اساتيد محترم حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي دکتر آذربايجاني و حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي دکتر پارسانيا باشيم. توضيح خيلي مختصري در خصوص برنامه هاي مجمع عالي حکمت اسلامي عرض کنم.
مجمع عالي حکمت اسلامي در سال 1384 تحت اشراف و نظارت عالي حضرات آيات عظام جوادي آملي، سبحاني و مصباح يزدي تشکيل شد و به يک باشگاهي براي اصحاب علوم عقلي تبديل شد. يکي از برنامه هاي بسيار نو و جديدي را که مجمع عالي حکمت اسلامي از همان ابتدا شروع کرد و الآن هم بحمدلله با قوت بسيار بالايي برگزار مي شود، راه اندازي گروه هاي علمي تخصصّي است. گروه هاي علمي فلسفه عرفان، کلام، معرفت شناسي، فلسفه علوم انساني، فلسفه سياسي، فلسفه دين، فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق، نُه گروه تخصصي مجمع عالي حکمت اسلامي هستند که با حضور اساتيد برجسته حوزه و دانشگاه تشکيل و به نظريه پردازي و بررسي آراء و انديشه ها در يک محيط کاملاً علمي و محترمانه مي پردازند. گروه علمي فلسفه علوم انساني از اولين گروه هاي علمي (پس از عدم برگزاري جلسات گروه فلسفه هاي مضاف) بود که در مجمع عالي حکمت اسلامي فعاليت خودش را شروع کرد واز قريب يک سال قبل تمرکز خودش را بر ظرفيت شناسي علوم اسلامي براي علوم انساني در راستاي تحول علوم انساني و توليد علوم انساني اسلامي بنا گذاشت.
امروز ما در خدمت دو تن از اساتيد و کارشناسان محترم مجمع عالي حکمت اسلامي هستيم تا ان شاءالله در خصوص ظرفيت هاي فراواني را که فلسفه اسلامي براي توليد علوم انساني دارد بهره بگيريم و ان شاءالله در پايان جلسه امروز هم رونمايي از چهار اثر جديد انتشارات حکمت اسلامي صورت خواهد گرفت.
حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي دکتر آذربايجاني عضو هيئت مديره و مدير گروه فلسفه علوم انساني و عضو هيئت علمي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه مي باشند. حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي دکتر پارسانيا عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي، عضو هيئت مؤسس و هيئت مديره مجمع عالي حکمت اسلامي و معاونت آموزش مجمع را بر عهده بردارند. با ذکر صلواتي بر محمّد و آل محمّد از اساتيد محترم استفاده مي کنيم.
حجت الاسلام والمسلمين دکتر آذربايجاني: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين.
من صميمانه خير مقدم عرض مي کنم خدمت اساتيد ارجمند، خانم ها و آقاياني که به اين محفل ارزشمند تشريف آوردند و از دوستان عزيزي که در سراي اهل قلم درصدد برپايي اين گونه مجالس علمي هستند تقدير و سپاس داريم.
مقصود از ظرفيت شناسي، فلسفه و علوم انساني
«ظرفيت شناسي فلسفه اسلامي براي علوم انساني» موضوع بحث بنده است. توضيح مقدماتي را عرض کنم و بعد وارد پاسخ به اين سؤال مي شويم که فلسفه اسلامي چه ظرفيت هايي را براي تحوّل علوم انساني دارد؟ ضرورت و چرايي اين بحث از اين جهت است که يکي از روش ها و راهبردهاي مهم براي بومي سازي علوم انساني و اسلامي کردن علوم انساني، توجه به داشته هاي خودمان است اين است که ما از علوم و معارف خودمان و از جمله از فلسفه اسلامي و ظرفيت هاي آن بتوانيم بهره مند شويم. امّا مراد ما از فلسفه اسلامي چيست؟ مرادمان از ظرفيت شناسي چيست؟ ظرفيت شناسي؛ يعني امکانات و توانمندي هاي بالقوه اي که در مفاهيم، مسائل و ابواب مختلف معارف آن براي علوم انساني است.
ابتدا بايد فلسفه را توضيح دهم تا فلسفه اسلامي هم واضح شود. در غرب، فلسفه شامل پنج شاخه مي شود که منطق، معناشناسي، هستي شناسي، معرفت شناسي و اخلاق را شامل مي شود که اين ها در حقيقت علوم کاملاً نظري است اخلاق هم که مي گويند ethics هست که در حقيقت به بحث هاي فلسفه اخلاق مي پردازد. اما در ديدگاه ما فلسفه در فلسفه اسلامي، دامنه محدودتري دارد و در مباحث هستي شناسي و معرفت شناسي مشترک هستند و افزون بر اين از يک جهت بحث هاي عرفان و کلام عقلي هم در فلسفه خود ما بحث مي شود. اگر چه به صورت مستقيم مباحث منطق و معرفت شناسي جزء شاخه ها مطرح نشده است؛ ولي ما مي بينيم که در ذيل مباحث، اينگونه مباحث منطق و معنا شناسي يعني logic و semantic هم مطرح است. تنها تفاوت در اخلاق هست که نگاه ما در فلسفه اسلامي و مباحث اسلامي اين بوده که اخلاق را در حکمت عملي قرار مي دادند به دليل اينکه بيشتر از مباحث عملي و در حقيقت تخلّق به اخلاق بحث مي شده است نه پيش فرض ها و مباحث فلسفه اخلاق.
امّا در پنجاه ساله اخير مي بينيم که برخي از انديشمندان ما هم با ديدگاهي نظري و حکمي وارد برخي مباحث اخلاق شدند و به دنباله آن، مباحث فلسفه دين، فلسفه سياست، فلسفه حقوق و فلسفه هاي مضاف هم وارد شده است. پس فلسفه اسلامي با نگاهي اسلامي انديشمندان مسلمان، به مباحثي مانند منطق، معنا شناسي، هستي شناسي، معرفت شناسي، عرفان، کلام عقلي و فلسفه هاي مضاف بپردازند.
واژه ديگر، علوم انساني است؛ مراد ما از علوم انساني چيست؟ تعريف هاي مختلفي شده است. برخي گفته اند که رفتار معنادار موضوع علوم انساني است و من نمي خواهم وارد آن بحث ها شوم. اگر تعريف به مصداق کنيم بحث ما را واضح تر مي کند.
مراد ما از علوم انساني يا علوم اجتماعي، علومي مانند روان شناسي، جامعه شناسي، علوم سياسي، تعليم و تربيت، حقوق و مباحثي از اين قبيل است که امروزه در دپارتمان ها و دانشکده هاي علوم اجتماعي يا علوم رفتاري از آنها بحث مي شود. اگر در حقيقت اينها معلوم شد من مي توانم وارد بحثم شوم. پس چرا و چيستي بحث تا حدّي براي ما معلوم شد. نگاهي به پيشينه بحث کنم. بحث ظرفيت شناسي فلسفه اسلامي براي علوم انساني، بحث جديدي نيست اگر مباحث علوم انساني را تبارشناسي کنيم ريشه در فلسفه غرب دارد. دو نمونه را خدمتتان عرض مي کنم.
مثلاً روش پوزيتيويستي که در پنجاه ساله نيمه اول قرن بيستم بر علوم انساني حاکم بود، مبتني بر فلسفه تحليلي است که در حلقه وين و مباحثي از اين قبيل دنبال مي شد يا پارادايم انتقادي و روش انتقادي مبتني بر نگاه فلسفي مکتب فرانکفورت است. اگر بخواهم عيني تر بگويم با توجه به حوزه مطالعات بنده که در روان شناسي است مثال هايي از روانشناسي خدمتتان بگويم مثلاً نظر پياژه يا يونگ هر دو ريشه در مبناي فلسفي کانت دارد و تفکيک بين «فنومن» و «نومن» را مي بينيم يا نظريه مارکس در جامعه شناسي ريشه در نگاه هگل دارد و آن نگاه تاريخي که در مباحث فلسفي دارد. ديدگاه فرويد مبتني بر فلسفه بدبيني «شوپنهاور» هست که عمده مباحث و رفتارهاي انسان را به نفسانيات برمي گرداند.
«راجرز» و مفاهيم مکتب انسان گرايي ريشه در فلسفه بوديسم دارد، اينها مثال هاي خيلي واضحي است که نياز به تکرار اين مثال ها ندارم اما براي اينکه از مباحث استاد ارجمند جناب آقاي پارسانيا استفاده کنيم وارد بخش خودمان مي شوم.
نمونه ها و محورهای ظرفیت فلسفه اسلامی برای علوم انسانی
اکنون نمونه هايي از ظرفيت فلسفه اسلامي را براي علوم انساني بيان مي کنم. ما در اينجا در بحث هاي فلسفه غرب و علوم انساني غرب با توجه به اينکه پيشينه خوبي از علوم انساني وجود دارد نگاه پسيني مي توانيم داشته باشيم؛ يعني علوم انساني موجود مثل روان شناسي و جامعه شناسي بررسي کنيم که ريشه در چه مباحثي از فلسفه دارد؟ اين يک نگاه است اما در نگاه خود ما چون مباحث علوم انساني بومي يا اسلامي در حال شکل گيري است هنوز در آن حدي نداريم که ريشه شناسي کنيم؛ به همين دليل در اين بحث بيشتر نگاه پيشيني داريم.
محورهايي را عرض مي کنم براي اينکه ظرفيت فلسفه خودمان براي علوم انساني معلوم شود. يکي بحث مبادي و پيش فرض هاي علوم انساني است. از آنجايي که همه علوم به ويژه در علوم انساني مبتني بر مبادي ما بعدالطبيعه هستند، مبادي هستي شناسي، معرفت شناسي و انسان شناسي مورد اتفاق است، بعضي مبادي ارزش شناسي را هم اضافه کرده اند. ما مي توانيم اين مبادي را از فلسفه اسلامي که ظرفيت خوبي در اين بحث دارد استفاده کنيم. بحث هاي هستي شناسي، معرفت شناسي و انسان شناسي که در علم النفس يا در عرفانمان بحث شده است از آن موارد مي توانيم استفاده کنيم چند مثال برايتان مي گويم.
در مورد مباني هستي شناسي وقتي که ما در نگاه خودمان، عالم را به عالم طبيعت و ماده محدود نمي کنيم و عالم آخرت، يا عقل و مثال يا برزخ را داراي بهره اي از واقعيت مي دانيم نه امور خرافي و خيالي، در روان شناسي مثلاً وقتي به رشد رواني مي رسيم عوامل مؤثر بر رشد را وقتي بررسي مي کنيم ديگر آن را به عوامل مادي و طبيعي محدود نمي کنيم و عوامل ماوراء طبيعي مي تواند بر انسان مؤثر باشد؛ مثل تأثير شيطان ويا فرشتگان بر انسان و بالاتر از اين، تأثير خداوند بر انسان؛
کــل يوم هو في شأن بخوان
مر ورا بي کار و بي فعلي مدان
يعني اگر ما بپذيريم خدا هر لحظه در کار هست ممکن است فقط اين بحث پيش بيايد که قانونمندي هايش را چه کنيم؟ قانونمندي هايش را بيشتر از روش هاي معرفت نقلي مي توانيم به دست بياوريم و تا حدي عقلي يا يک مقال ديگر. عالم را به دنيا محدود نکنيم عالم آخرت و پس از مرگ را هم واقعي بدانيم. رشد رواني انسان محدود به اين دنيا نمي شود. الآن بعضي از دوستان ما کتابي را تدوين کرده اند در زمينه رشد رواني انسان پس از مرگ با استفاده از نهج البلاغه؛ يعني مراحلي که براي رشد رواني پس از مرگ است چطور مي شود؟ وقتي شما در کتاب هاي روان شناسي معاصر ببينيد بحث هاي رشد رواني حداکثر تا سالمندي محدود و تمام مي شود اين نکتة جديدي است که فلسفه ما و ديدگاه فلسفي ما مي تواند در روان شناسي تأثيرگذار باشد.
در مورد بخش معرفت شناسي هم به روش هاي معرفتي و هم به ابزارهاي معرفتي اشاره مي شود با استفاده از ديدگاه هاي فلسفي خودمان معرفت نقلي و وحياني هم پذيرفته مي شود. حداقل اين است که مي توانيم اصول موضوعه يا مباحثي را از آنجا بپذيريم مورد تأمل قرار دهيم و به روش هاي تجربي محدود نشويم يا در مورد انسان شناسي مثالي را برايتان بگويم دو نکته هست که مي تواند جديد باشد و نسبت به روان شناسي معاصر، يکي بحث واقعيت روح در انسان است بر اساس مباني فلسفي و علم النفس خود ما روح به عنوان واقعيتي براي انسان در جهان پذيرفته مي شود خود اين باعث مي شود که انسان در مباحث مختلف فقط به جنبه هاي مادي و ابعاد مادي محدود نشود يا در مورد اختيار و اراده انسان نيز اين بحث مطرح مي شود.
يکي از روان شناسان، «ويليام جيمز» است که بخشي از مباحثش را تجربه ديني قرار داده است و پذيرش تجربه ديني به عنوان يکي از موضوعات و مسائل روان شناسي مبتني بر اين پيش فرض است که روح را براي انسان بپذيرد. يا بر اساس پذيرش اختيار در مباحث رشد، باليني و بهداشت رواني رويکرد و گستره بحث عوض مي شود.
در بهداشت رواني اگر بخواهيم به جاي ناخوشي، خوشي را براي انسان به ارمغان بياوريم فقط ابعاد جسماني اش را ملاحظه نمي کنيم؛ بلکه ابعاد معنوي و spiritual که امروزه در بحث سلامت، چهار بُعد زيستي، رواني، اجتماعي و معنوي را مي گويند. اين ابعاد معنوي مبتني بر چيست؟ براي اين است که ما ابعاد روحاني را در انسان بگيريم شما مقايسه کنيد با نگاه رفتار گرايي که مثلاً در مورد بحث جبر و اختيار قائل به جبر و دترمينيسم1 است يا در مورد روانکاوي که قائل به جبر غريزي است. مورد ديگر در بحث روش شناسي است. فلسفه ما در بحث هاي متودولوژيک (روش شناسي) هم مي تواند بحث هاي جديدي را به ارمغان بياورد. من دو مثال مي زنم.
يکي در مورد چيستي علم است. در مورد چيستي علم امروز مثلاً آن نگاهي که به علم مي شود فقط به اين است که علم مانند اين است که موضوعات جديد را بتوانيم توصيف يا تبيين و يا حداکثر پيش بيني کنيم. در فلسفه ما که علم را مثلاً در نگاه مشاء از مقوله کيف نفساني مي بينند که حالتي براي انسان به وجود مي آيد يا در مرتبه عالي تر در حکمت متعاليه وقتي که علم را مقوله وجودي مي داند. تصوير ما وقتي دربارة علم عوض مي شود لوازم او هم در بحث هاي روانشناسي متفاوت خواهد بود يا تصور ما از عليت اين مثال را ملاحظه بفرماييد. امروزه عليت بيشتر تبيين ها، تبيين علت فاعلي است؛ ولي در بحث هاي عليت مي توانيم علت غايي و اينکه هدف و کارکرد چيست هم بياوريم.
نکته اي ديگر عرض کنم و بحثم را خاتمه بدهم. يکي از مباحث مهمي که مي توانيم از ظرفيت فلسفه خودمان براي علوم انساني استفاده کنيم که در بحث هاي فلسفه مضاف مطرح مي شود اثبات موضوع علوم انساني است. مثالي از روان شناسي مي گويم. ما در روان شناسي از احوالات رفتار انسان و از فرآيند هاي رواني بحث مي کنيم؛ اما اينکه خود روان چيست؟ آيا روان همان روح در انسان است؟ آيا روان سيستم عصبي انسان است؟ نفس است؟ اين به عهده فلسفه است. ما مي توانيم از ظرفيت هاي فلسفي استفاده کنيم و موضوع روان شناسي را اثبات کنيم. برخي از ابواب فلسفه به ويژه حکمت متعاليه از اين جهت مي تواند خيلي غني باشد. بحث هايي مثل حرکت جوهري يا جسمانيةالحدوث بودن نفس در انسان براي روان شناسي ارمغان هاي جديدي دارد. يکي از کتاب هاي فلسفه روان شناسي، کتاب «ماريوبونژه» است که ترجمه شده است. واقعاً آنها در رابطه نفس و بدن مشکل دارند؛ يعني احوالات رواني انسان با بدن چگونه مي شود؟ از مبناي جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن انسان که صدرالمتألهين مطرح مي کند ما در تبيين رابطه احوالات رواني و جسماني انسان مثل بحث هاي بيماري هاي «سايکوسوماتيک» که شاخه اي از بيماري ها در انسان و اختلالات است و مي توانيم کاملاً استفاده و تبيين کنيم يا در حرکت جوهري نيز همين طور است. در حقيقت با استفاده از اين نظريه، تحولات انسان را خيلي عميق تر و در لايه هاي عميق تري مي توانيم تبيين کنيم. من از تحمل و صبر شما تشکر مي کنم و از اطاله کلام عذرخواهي مي کنم به ويژه از استاد ارجمند جناب آقاي پارسانيا که در محضرشان جايز نبود صحبت کنم، پوزش مي خواهم و براي همه عزيزان آرزوي توفيق روز افزون داريم. والسلام علیکم و رحمة اللّٰه و برکاته.
دکتر شجاعي: خيلي ممنون و متشکر از جناب حجت الاسلام والمسلمين آقاي دکتر آذربايجاني مدير گروه فلسفه علوم انساني مجمع عالي حکمت اسلامي. جهت اطلاع دوستاني که کمتر با فعاليت هاي اين گروه؛ گروه فلسفه علوم انساني آشنا هستند مي رسانم که بيش از سي نشست تاکنون به همّت اين گروه برگزار شده که دو هدف عمده را دنبال کرده است: يکي بحث ظرفيت شناسي علوم اسلامي براي علوم انساني است يعني بازخواني سنّت علوم اسلامي خودمان؛ حديث، قرآن، تفسير فلسفه، کلام و عرفان براي مسائل و مباحث علوم انساني جديد که بحث هاي خيلي جدي بوده از جمله خود جناب آقاي دکتر پارسانيا و آيت الله فياضي همين بحث ظرفيت شناسي فلسفه اسلامي را بحث کردند. بخش دوّم فعاليت ها، بازخواني مباني علوم انساني مدرن از ديدگاه فلاسفه اي مثل کانت، هگل، گادامر که اينها در کنار هم ان شاءالله زمينه شکل گيري مباحث جدي خواهد بود.
در بخش دوم در خدمت استاد جناب حجت الاسلام والمسلمين دکتر حميد پارسانيا هستيم عضو محترم شوراي عالي انقلاب فرهنگي و عضو هيأت علمي دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران. از آقاي دکتر پارسانيا به جز کتاب مهم روش شناسي انتقادي حکمت صدرايي که به اين بحث جلسه امروز مرتبط است، اخيراً کتاب جهان هاي اجتماعي هم منتشر شد که در جلسه ديگري خدمتشان بوديم از ايشان دعوت مي کنم دربازة زماني ده تا پانزده دقيقه به بيان نکات مهم خودشان بپردازند. ضمن اينکه ما در پايان جلسه رونمايي از چهار اثر جديد مجمع عالي حکمت اسلامي داشته باشيم.
حجت الاسلام والمسلمين دکتر پارسانيا : اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیّدنا محمّد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین.
رويکردهاي موجود در علوم انساني
موضوعي را که بنده در چند محور درباره آن صحبت خواهم کرد تأثير يا ظرفيت هايي است که حکمت اسلامي در حوزه علوم انساني دارد. بلکه تأثيري است که علوم انساني در حکمت حوزه علوم انساني و علوم اجتماعي دارد. براي اينکه بتوانم نکات اصلي اين بحث را از ديدگاه خودم بگويم نگاهي به رويکردهايي که در حوزه علوم انساني وجود دارد و در دو سدة اخير از نيمه دوم قرن نوزدهم در جريان است، نگاهي به اينها مي کنيم و رويکردها و جريانهاي اصلي را معرفي مي کنيم تا بعد ببينيم که حکمت اسلامي در قياس با اين رويکردها چه موضعي دارد و چه افق هايي را باز مي کند؟
يک رويکرد، رويکرد تبييني در حوزه علوم اجتماعي است. ما عنوان علوم انساني را به کار مي بريم، اما وقتي علم به عنوان science به کاربرده نمي شود معناي خاصي دارد که خود اين معنا معناي science در طي قرن نوزدهم و بيستم متأثر از رويکرد فلسفي خاصي تعيّن پيدا کرده است. يک دانش تعيّن پذير که قصد آن تبيين جهان است. رويکرد اول که در قرن نوزدهم شکل گرفت و تا نيمه قرن سيطره داشت و هنوز هم جريان دارد اين است که حوزه حيات انساني را با روش علمي؛ يعني تجربي و آزمون پذير مثل بقيه پديده هاي طبيعي مي خواهد با مشاهده و آزمون بررسي و علوم اجتماعي را به علوم طبيعي ملحق کند. نقطه عطفي هم که در اين جريان به وجود آمد تفاوت موضوع علوم طبيعي و علوم اجتماعي بود؛ اما به رغم اين تفاوت همچنان مي خواست به روش تجربي به مسئله بپردازد و علت را بر مداري که عليت در مبناي تجربي و حس گرايانه معنا يافته بود تبيين کند.
رويکرد ديگري که شکل گرفت تأکيد بر همين تفاوت موضوع علوم انساني با علوم طبيعي بود به گونه اي که موضوع علوم انساني مثل طبيعت بي جان نيست؛ حوزه حيات و کنش هاي انساني است که بايد فهم شود. اين رويکرد، رويکرد تفصيلي و تفهّمي است و خود علم پديده انساني است و تمام بازي علم، تفسيري است که انسان از عالم مي کند و در اين رويکرد مي گويد که علوم انساني بر علوم طبيعي غالب مي شود. يعني نگاه تبييني مي خواهد حوزه حيات انسان را مثل مسائل طبيعي، طبيعت بي جان را بررسي کند و اين رويکرد مي گويد که خود علوم طبيعي، پديده اي انساني است و تبييني وجود ندارد. اين البته تفسير انسان است اين اساس و تبيين دگرگون مي شود لذا دنباله تبيين و تفسير به يک دو سومي افراط و تفريط ميل مي کند. تبييني که در آن روال تفسير بر حوزه حيات بود مثل مسائل طبيعي نگاه مي کند و تفسيري که اصلاً علوم طبيعي و ادعاي تبيين و شناخت جهان را هم زير سؤال مي برد.
رويکرد سومي که به رويکرد تفسيري نزديک است فقط نمي خواهد به تفسير جهان و حوزه حيات از ديدگاه انسان بپردازد. به تغيير جهان و حوزه حيات انساني هم مي خواهد نظر دهد و دانش اجتماعي و انساني را ناظر به اين مسئله هم مي بيند. اين ديدگاه که ديدگاه انتقادي است متأثر از بخشي از انديشه هاي مارکس هم هست که مي گفت فيلسوفان براي شناخت جهان آمده اند و ما براي تغيير جهان آمده ايم. حق علم و حق دانش مي داند که به گزاره هاي و عملکرد انتقادي و فعال هم بپردازد و فقط تفسير نکند. اين سه ديدگاه در عرض هم مطرح مي شود و ديدگاه هاي ديگري هم هست. هر کدام از اينها در حاشيه رويکرد هاي فلسفي خاصّي هستند. آن رويکرد هاي فلسفي معناي علم را تعين بخشيدند. يعني ما معناي مجردي از علم نداريم. بسته به اينکه مبناي فلسفي ما چه باشد علم را آنگونه تعريف مي کنيم.
جريان هاي معرفتي جهان اسلام
در جهان اسلام، جريان هاي معرفتي متکثري وجود دارد و هر کدام از اينها متناسب با خودشان علم را تعريف مي کنند و رويکردهاي مربوط به خودشان را براي تفسير و تبيين جهان داشته اند و دارند. رويکرد هاي ظاهرگرايانه، رويکردهاي عرفاني و باطني و کلامي، هر کدام خودشان دانش اجتماعي و انساني متناسب با خودشان را به وجود آوردند و عالمي را شکل دادند و تاريخي را ساختند. وقتي که ما از منظر مدرن نگاه مي کنيم با تعريفي که اينجا مدرن دارد مي گوييم که ما چگونه بسازيم؟ نه؛ از اين منظر بيرون بياييد ببينيم که جهان اسلام چگونه ساخته است؟ مگر عالمي بدون معرفت علمي نسبت به آدم مي تواند شکل بگيرد و مي تواند وجود داشته باشد؟
به عنوان مثال، رويکرد کلامي، دانش اجتماعي انساني مربوط به خودش را در سطوح مختلف داشته است. يکي از تعيّنات او به نظر بنده علم عمران ابن خلدون است که بايد با زمينه اي اشعري شناخته شود و نبايد او را با يک استصحاب قهقرايي علم اجتماعي مدرن بازخواني کرد، تبيين و عليت و مسائل ديگري که دارد با رويکردهاي پوزيتيويستي، تفسيري و انتقادي مدرن قابل شناسايي نيست.
بنده اشاره مختصري خواهم کرد. يکي از جريان هاي معرفتي جهان اسلام، جريان فلسفي و حکمت اسلامي است که با سه اوج و سه صورت مشخص ظهور و بروز پيدا مي کند. حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت صدرايي و در حاشيه، جريا ن هاي کلامي ديگر در کنار آنها قرار مي گيرد و براي خودش دانش اجتماعي متناسب با خودش را به وجود آورده است. از يکي از اين دانش ها به حوزه حکمت عملي تعبير مي شود. فارابي از او با عنوان علم انساني ياد مي کند. به نظر بنده اين رويکرد هم ويژگي تدوين و هم ويژگي تفسير و هم ويژگي انتقادي دارد. شما نمي توانيد رويکرد تبييني مدرن را با رويکرد انتقادي جمع کنيد، رويکرد تفسيري را با رويکرد تبييني نمي توانيد جمع کنيد. يک دو گانه روياروي و متقابل هستند. وقتي که بنده لفظ تبيين، تفسير و انتقاد را به کار مي برم اصلاً مرادم معنايي نيست که در حاشيه جريانات فلسفي شکل مي گيرد که بعد گفته شود که انتقاد آنجا به چه معنا است. Critical همان رويکرد مثلاً کانتي و مارکسي به مسئله است. نه اصلاً اينها نيست بايد با مبناي خودش فهميده شود که مراد چيست؟ البته مراد اين است که گزاره هاي انتقادي، بايد و نبايد دارد، تبيين در اين اينجا اگر از مبناي پوزيتيويستي بهره مي برد تبيين در اينجا يک رويکرد قياسي، تجربي و تجريدي در او وجود دارد؛ لذا فقط به يک عليت که به تباني زمان و علل اعدادي است متوقف نيست و اين تبيين در دل حيات انساني و حوزه تفسير هم وجود دارد.
فارابي با تقسيم علوم به علوم عملي و نظري، علوم عملي را علومي مي داند که موضوع آنها با اراده انسان ايجاد مي شود. مقوم موضوع آنها اراده و آگاهي انسان است؛ يعني تقسيم دوگانه اي به علوم مي کند. در اين حوزه شما ناظر نيستيد که از بيرون ببينيد، داخل موضوع و فعال هستيد و عمل مي کنيد. اينجا موضوع، موضوع تفهّمي است و بايد اين موضوع را فهم کرد. حوزه اخلاق، جامعه و سياست مدن، موضوعي تفصيلي است؛ اما به دليل حضور منابع معرفتي که در اينجا وجود دارد عقل عملي، حوزه وحي و نقل شما ظرفيت ورود و ارزيابي انتقادي آنچه را که فهم کرده ايد با اين مباني معرفتي داريد. لذا او از مدينه فاضله سخن مي گويد. مدينه فاضله با او سخن مي گويد؛ اما ابن خلدون سخن نمي گويد؛ چون او عقل عملي و حسن و قبح عقلي امور را باور ندارد؛ لذا معتقد است که علم عمران من جنبة تدويني ندارد؛ البته او مي توانست از ظرفيت نقل استفاده کند ولي اين کار را نکرد. به دلايلي مي بينيد هم شما در اين دانش اجتماعي جنبه انتقادي داريد، به دليل تفسيري که عقل و معرفت و سطوح مختلف، عقلانيت در اينجا وجود دارد. اين سطوح از عقلانيّت در هيچ کدام از رويکردهاي مدرن علم (رويکرد هاي تفسيري، تبييني و انتقادي) به اين صورت وجود ندارد. شما ممکن است که زبان به انتقاد نسبت به اين مفاهيم عقلي باز کنيد؛ اما آن هم بيان خودش را براي دفاع از خودش دارد.
عرض بنده آن است که آن رويکرد با آن مباني معرفت شناختي و با آن نوع هستي شناسي خاص خودش، تعريف خاصّي از علم دارد و بعد روش ويژه متناسب با خودش را در حوزه علم به وجود مي آورد. ما نبايد با تعاريف مدرن علم نه با تعريف مدرن علم که در جهان مدرن هم، علم تعريف واحدي ندارد، به اقتضائات علم در جهان اسلام و در حوزه حکمت اسلامي بنگريم و از اين زاويه به بررسي آنها بپردازيم. بايد اين مجموعه را به عنوان يک کل با همديگر ببينيم و آنگاه با هم مقايسه کنيم. والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
لازم به ذکر است در پايان اين نشست از چهار اثر جديد انتشارات حکمت اسلامي با عناوين «امامت در پرتو عقل و وحي»، «بررسي حديث معرفت امام از منظر فريقين»، «منطق صدرايي» و «حکمت صدرايي» رونمايي شد.
پی نوشت: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. determinism.
http://hekmateislami.com/showdata.aspx?dataid=6050&siteid=1 پایگاه مجمع عالی حکمت اسلامی