Image result for ?مبعث و شهيد مطهري?‎
**نسیم معرفت***

 

** مبعث و رسالت از ديدگاه علّامه شهيد مطهرّي

 


 

منابع مقاله: انديشه، سال سيزدهم، شماره  اول، فروردين و ارديبهشت 1386.

چکيده

يافتن نوع نگاه استاد مطهري به نکات کليدي فهم فلسفه  بعثت و رسالت ، موضوع اصلي اين جستار است. علل و عوامل بعثت، موضوعي است که ارتباطي تنگاتنگ با موضوع اصلي بحث اين نوشتار دارد. استاد مطهري به مباحث فراواني در خصوص بعث پرداخته اند که برخي از آنها بسيار مورد توجه قرار گرفته است، اما برخي کم تر مورد عنايت بوده است. علل و عوامل بعثت، وجه حاجت بشر به رسالت و بعثت، قلمرو بعثت و رسالت، هدف بعثت، مسأله ي خاتميت، رابطه ي خاتميت و امامت و... موضوعات و مباحثي هستند که مورد توجه جدي استاد مطهري بوده است. پرداختن به همه مسائل فوق، از زبان استاد، مجالي وسيع و فراتر از يک مقاله طلب مي کند، لذا تمرکز اصلي بحث و کانون تأمل در اين نوشتار مواردي است که به فهم فلسفه بعثت از منظر استاد مطهري مربوط مي شود. پس از فهم اجمالي علل و عوامل کليدي بعثت و رسالت، استاد، فلسفه  بعثت را در گفتمان هماهنگ و سازگار دين و دنيا و تلائُم دنيا و آخرت و توجه توأمان به حيثيت فردي و جمعي انسان و روابط سه گانه انسان با خود، با انسان هاي ديگر و با طبيعت، در طول رابطه  انسان با خدا، تبيين مي کند.

مقدمه

مطلع سخن را با بيان استاد مطهري «قُدِّسَ سِرُّهُ» آغاز مي کنيم که : روز مبعثِ خاتم الانبيا ء (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) ، روز توحيد و به همين جهت روز آزادي بشر است؛ روز رستاخيز جهان انساني است؛ روز عقل و علم است. آري بدون شک اسلام مُنادي توحيد در جهان است. فرياد «لا اله اله الله» را، فرياد اين که جز خدا چيز ديگري شايسته  پرستش و عبادت و خضوع و کرنش نيست و بشر جز در پيشگاه حق در پيشگاه هيچ موجودي، اعم از مجرد و مادي، نبايد خضوع نمايد، اين فرياد را اسلام بر آورد: « ... تَعالَوْا إِلي‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... آل عمران آيه 64.». اين آيه همان آيه اي است که رسول اکرم (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)، به عنوان بخشنامه، به نام سران جهان آن روز فرستاد. اين روز، روز رستاخيز انسانيت است، زيرا در اين روز تنها او برانگيخته و مبعوث نشد؛ دنياي بپا خاست؛ انقلابي عظيم و همه جانبه بر پا شد؛ انقلابي که در آن واحد در دو جبهه بود؛ در دو چبهه متخالف و متضاد؛ هم بروني و هم دروني، هم اخلاقي و هم اجتماعي، هم معنوي و هم دنيايي. مي دانيم که انقلابات مقدس اجتماعي منتهاي هنرشان اين است که در طبقه  محروم و مظلوم روح حياتي بدمند و آنها را به قيام در برابر طبقه  استثمارگر وادار کنند. ماهيت انقلاب اسلامي پيامبر (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) تنها اين نبود که طبقه اي را به جان طبقه ي ديگر بياندازند، البته اين کار را کرد، اين روح را دميد و مردم را  به قيام در برابر ظلم وادار نمود، اما کارش تنها اين نبود. کاري بالاتر و انقلابي عظيم تر نيز بر پا کرد که جز از او و کساني از طراز او، يعني پيغمبران، ساخته نيست. انقلاب دروني ايجاد کرد، يعني بشر را حتي عليه تبهکاري هاي خودش به قيام وا داشت. اين خصوصيت منحصرا از مذهب است که قادر است آدمي را عليه تبهکاري و جنايتکاري شخص خودش به قيام وا دارد، که از خود حساب بکشد، خود را ملامت کند، و خود را به پاي محکمه  عدل و انصاف بکشد (مطهري (الف)، 1374، 1513).

استاد شهيد مطهري در آثار خود به مناسبت هاي مختلف به جوانب مختلف مسأله بعثت پرداخته اند. عناوين ذيل موضوعاتي هستند که اين شهيد انديشمند در رابطه با مسأله  بعثت و رسالت بدان توجه نموده است:

1)     علل و عوامل بعثت؛

2)     وجه حاجت بشر به رسالت و بعثت؛

3)     قلمرو بعثت و رسالت؛

4)     هدف بعثت؛

5)     مسأله  خاتميت؛

6)     رابطه  خاتميت و امامت؛

آنچه از ميان مباحث استاد درباره  بعثت و رسالت مورد نظر اين جستار قرار گرفته است، مباحثي است که تبيين گر مسأله  مهم فلسفه  بعثت و رسالت است.

 

* فلسفه  بعثت و بيداري عقول

فلسفه  بعثت انبيا و ارسال رُسُل از دير باز محل تأمل حُکَماء و متکلمان، و در واقع همه  انديشمندان ديني بوده است و پاسخ هاي مختلفي بدان داده شده است. استاد رأي خود را بر اساس فرمايش امير مؤمنان علي (عَلَيهِِ السَّلامُ) تبيين مي نمايند: حضرت امير (عَلَيهِِ السَّلامُ) در نهج البلاغه، خطبه 1، در باب فلسفه  آمدن پيغمبران مي فرمايد: پيامبران را پشت سر هم فرستاده تا آن پيماني را که در فطرت مردم از آنها گرفته از ايشان بخواهند، يعني آنها را بر جاده  فطرت و طبيعتشان بيندازند؛ موانع فطرتشان را بر طرف کنند؛ نعمت هايي که به آنها داده و فراموش کرده اند به يادشان بياورند؛ بشناسانند به آنها که تو چه هستي  و چه نعمت هايي به تو داده ام.

اين نعمت ها يي که تو خودت را در خدمت او قرار مي دهي، او بايد در خدمت تو باشد. تا خاک ها را از روي دفائن عقول بردارند .  دفائن ، گنج را مي گويند که در زير خاک است، چون در زير خاک است و خاک رويش را گرفته آدم از رويش راه مي رود ولي نمي فهمد که زير پايش گنج است. تا خاک ها را از روي گنيجنه هاي عقل ها بردارند (همان، 32، و 33).

* علل و عوامل بعثت

علي «عليه السّلام» عصر و زمينه بعثت رسول اکرم «صلّي الله عليه و اله» را اين طور توصيف مي فرمايد: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا. نهج البلاغه فيض الأِسلام خطبه 88.» ؛ يعني خداوند او را در دوره اي مبعوث فرمود که فترت و فاصله اي در آمدن پيامبران رخ داده بود. ملت ها در خوابي گران و طولاني فرو رفته بودند. کارها پراکنده و تنور جنگ ها داغ بود. جهان را تاريکي فرا گرفته و غرور و فريب در آن نمايان بود. برگ درخت بشريت به سوي زردي گراييده و اميدي به ميوه  اين درخت نمي رفت.

پيامبران معمولا در مواقعي ظهور کرده اند که بشريت و لااقل محيط اجتماع ظهور آنها در يک پرتگاه خطرناکي قرار داشته و آنها سبب نجات و اصلاح اجتماع خود شده اند. قرآن کريم خطاب به مردم عصر رسول اکرم «صلّي الله عليه و اله» چنين مي فرمايد: «وَ کُنْتُمْ عَلي‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها. آل عمران آيه 103.»؛ شما در پرتگاه سقوط  در آتش بوديد که خداوند (به وسيله رسول مُکرَّم) شما را از آن نجات داد (مطهري (الف)، 1374، 82).

گاه سخن از علل و عوامل بعثت به معناي عام آن است و گاه سخن بر سر بعثت خاص پيامبر اعظم «صلّي الله عليه و اله » مي باشد. استاد مطهري درباره  علل و عوامل بعثت عامه و بعثت خاصه، هر دو، سخن گفته اند. درباره  بعثت به معناي عام و علل و عوامل  آن از فرمايشات قرآن مدد مي جويد و درباره  فلسفه  ارسال انبيا از نظر قرآن مي گويد:

آيه  213 سوره  بقره از عجيب ترين آيات است که در فلسفه بعثت و نبوت و ارسال انبيا مي باشد. مي فرمايد: «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً»؛ مردم همه يک واحدِ جمعيت بودند ، يک جمعيت بودند، يعني هيچ اختلاف و تشتت و تفرّقي در ميان بشر نبود. يعني زماني بر بشر گذشته است که در آن زمان در ميان افراد بشر اختلافاتي وجود نداشته است. «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ»؛ خدا پيغمبران را آن وقت مبعوث کرد، در حالي که مبشِّر و مُنذِر بودند و به مردم نويد مي دادند که اگر اين طور عمل بکنيد، چنين و اگر آن طور عمل بکنيد، چنان، و با آنها کتاب (مقصود از کتاب در اين جا شريعت و قانون است) نازل کرد، براي اين که اين قانون در ميان مردم حکم کند در آنچه که در آن اختلاف دارند. يعني اختلافاتي در ميانشان پيدا شده، قانون بيايد و حل کننده  اختلاف باشد. بنابراين ، از اين آيه چنين استنباط مي شود که همه مردم در يک زماني امت واحد بودند، هيچ اختلافي نبود، بعد در آنها اختلاف پيدا شد، و چون در آنها اختلاف پيدا شد، خدا قانون و کتاب براي آنها نازل کرد تا کتاب حل کننده  اختلافات مردم در زندگي باشد برهه اي از زمان بر بشر گذشته است که کتاب و قانون نداشته است و احتياجي هم به قانون نداشته است بعد اختلاف پيدا مي شود. در ابتدا موضوع اختلاف در ميان نبود، بعد که بشر، کم کم زندگي اش توسعه پيدا کرد و بنا گذاشت از مزاياي زندگي اش توسعه پيدا کند و بنا گذاشت از مزاياي زندگي براي خودش استفاده بکند و بگيرد، طبيعتا بعضي قوي تر بودند و برخي ضعيف تر؛ قوي ترها بيشتر گرفتند و ضعيف ترها محروم ماندند، و قوي ها ضعيف ها را استخدام مي کردند. اختلافات از اين جا پيدا شد.

چون در روابط مردم، که قبلا مثل يک خانواده زندگي مي کردند، اين اختلافات و بيگانگي ها پيدا شد، قانون عادلانه آمد ميان مردم و گفت خير، قوي حق ندارد حق ضعيف را بخورد؛ قوي حقي دارد، ضعيف حقي دارد، بزرگ چنين، کوچک چنين، عدالت چنين.

پس مردم در يک دوره اي واحد و يکنواخت بودند، بدون اختلاف و بدون اين که احتياج به قانوني داشته باشند که در روابط اجتماعي آنها رفع اختلافات بکنند. بعد اختلاف و تفاوت در ميان آنها پيدا شد، و خداوند پيغمبران صاحب کتاب را، که از نوح شروع مي شوند، فرستاد: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ»؛ پيغمبران را فرستاد و با آنها کتاب و قانون فرستاد تا آن کتاب و قانون در ميان مردم حاکم باشد (مطهري (ب)، 531374 58).

* اما فلسفه  تجديد بعثت انبيا چيست و چرا خداوند به طور مُتوالي رسولي را بعد از رسول ديگر مبعوث نموده است و به طور کلي علل تجديد بعثت در تاريخ اديان چيست؟ در اين رابطه استاد مي فرمايند:

قرآن يک اختلاف ثانوي را بيان مي کند و مي گويد بعد از آنکه قانون اجتماعي در ميان مردم آمد تا حل کننده اختلافات اجتماعي آنها باشد و عدالت را در ميان مردم بر پا کند، جلوي ظلم ظالم را بگيرد، به مظلوم کمک کند و حسن روابط اجتماعي ايجاد کند، خود اين ها موضوع يک اختلاف ديگر در ميان افراد بشر شد. چه اختلافي؟ اختلافات مذهبي. يک پيغمبري مي آيد با يک کتاب، بعد يکي از پيروان اين دين مي آيد و بدعتي در دين ايجاد مي کند. آن ديگري بدعتي ديگر ايجاد مي کند و رفته رفته مذاهب از آن مُنشعب مي شود، همين طور که در هر شريعت مذاهب مختلف پيدا شد. آن وقت پيغمبراني که پس از پيغمبر صاحب شريعت اول، يعني حضرت نوح (عَلَيهِِ السَّلامُ) آمدند، قانوني که آنها آوردند، براي حل دو اختلاف بود، يکي رفع اختلافات مردم در امور زندگي، يعني قانون براي زندگي مردم آوردند، و ديگر اين که آمدند و اين آراء و اَهواء يعني قانون براي زندگي مردم آوردند ، و ديگر اين که آمدند و اين مذاهب مختلف . يعني چه؟» اين اختلاف دوم را قرآن کريم چنين بيان مي کند:

 «وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» (بقره، 213)؛ اختلاف دوم که اختلاف در خود دين است، از ناحيه  صاحبان اَغراض و هوي و هوس پيدا شد، از روي جهل و ناداني و قصور نبود. اين طور نبود که چون نمي دانند اختلاف مي کنند، بلکه مي دانند و اختلاف مي کنند، بلکه مي دانند و اختلاف مي کنند، مي دانند و حقيقت را کتمان مي کنند، مي دانند و يک چيزي اضافه مي کنند. «وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ»؛ و اختلاف نکردند [آنان که کتاب داده شدند]. «إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» (آل عمران، 19)؛ مگر پس از آن که علم به آن کتاب را واجد بودند، روي بَغي، روي ظلم، روي سرکشي و هواي نفس.  [ و روي حسادت]

پس پيغمبران صاحب شرايع غير از صاحب شريعت اول دو کار مي کردند؛ يکي اين که قانوني براي مردم مي آوردند که اين قانون حل کننده  اختلافات مردم باشد و حقوق و حدود آنها را معين کند، کار ديگرشان اين بود که مبارزه مي کردند با بدعت هايي که قبلا پيدا شده بود، يعني مَرجع حلّ اختلافات مذهبي بودند. (همان، 58).

بنابراين استاد در فلسفه  تجديد بعثت در تاريخ به عوامل متعددي اشاره مي نمايد و معتقد است: ظهور پياپي پيامبران «عليهم السّلام» تنها معلول تغيير و تکامل شرايط زندگي و نيازمندي بشر به پيام نوين و راهنمايي نوين نيست، بلکه بيشتر معلول نابودي ها و تحريف و تبديل هاي کُتب و تعليمات آسماني بوده است. بشر چند هزار سال پيش نسبت به حفظ مواريث علمي و ديني ناتوان بوده است، و از او جز اين انتظاري نمي توان داشت. آنگاه که بشر به مرحله اي از تکامل مي رسد که مي تواند مواريث ديني خود را از دست خوردن نگهداري کند، علت عمده  تجديد پيام، و ظهور پيامبر جديد، منتفي مي گردد و شرط لازم (نه شرط کافي) جاويد ماندن يک دين، موجود مي شود (مطهري (د)، 1374، 12).

* فلسفه بعثت

استاد شهيد مرتضي مطهري، فلسفه  بعثت انبيا و ارسال رُسُل، و به عبارت ديگر فلسفه  بعثت و رسالت، را در رابطه  محکم و ناگسستني دين و دنيا و رابطه تنگاتنگ دنيا و آخرت جستجو مي کرد و در واقع فلسفه بعثت انبيا را در دو مقوله مهم مورد تحليل و تبيين قرار مي داد:

1)     ايمان به آخرت .

2)     بر پايي عدالت اجتماعي .

* ايمان به آخرت

ميان اعتقاد و باور انسان به آخرت و نشئه  ديگري از حيات، غير از نشئه  فعلي، با فلسفه  نبوت و چرايي نياز بشر به بعثت انبيا رابطه و همبستگي روشني وجود دارد. استاد اين رابطه و لزوم آن را اين چنين تبيين مي نمايند:

بدون شک اگر ما مسأله  آخرت را بپذيريم، يعني اگر قبول کنيم که زندگي بشر با مُردنش در اين دنيا پايان نمي پذيرد و نشئه  ديگر ماوراي نشئه  دنيا هم وجود دارد و بشر در آن نشئه، حيات و زندگي دارد و در آنجا هم به نوعي مَرزوق است و سعادت و شقاوتي دارد (اين جزو خبرهايي است که پيغمبران آورده و داده اند و از جنبه هاي علمي و فلسفي هم بحث هايي شده است)، بدون شک علم و عقل بشر کافي نيست براي تحقيق در مسائل آخرت و تشخيص اين که چه چيز براي سعادت اخروي نافع است و چه چيز مُضرّ . حتي بشر با علم و عقل خودش اصلا نمي تواند پي ببرد به وجود يک چنين نشئه اي. تا امروز، که علم بشر اين همه پيش رفته است، هنوز ما بعد مرگ به عنوان يک مجهول براي بشر تجلّي مي کند؛ هنوز هم واقعا، قطع نظر از هر فکري، اگر از نظر کلي بخواهيم ببينيم، به صورت يک مجهول است براي بشر، يعني نمي تواند اين را از نظر علمي صد در صد اثبات کند که چنين چيزي هست (البته يک قرائن و دلائلي هست اما يک امري که از نظر علم، قطعي تلقي شده باشد نيست). کما اين که از نظر علم نمي تواند اين را صد در صد نفي کند و بگويد نه، علم کشف کرده که چنين چيزي ...  جزء  مجهولات بشر است . پس اگر مسأله عالم آخرت را، که باز خود پيغمبران هستند که اصل وجود آن را خبر داده اند و راه سعادت و راه شقاوت در آنجا را نشان داده اند، در نظر بگيريم نياز به انبيا صد در صد قطعي است و جاي بحثي در آن نيست (مطهري (ج)، 1374، 16).

* عدالت اجتماعي

اما نياز بشر به بعثت و رسالت فقط در همين بُعد خلاصه نمي شود، بلکه نوع انسان در زندگي و حيات دنيوي خود که درگير حيات و زندگي جمعي است (هويت جمعي بشر) نيز مرکز نشانه روي انبياست. بر اين اساس استاد معتقد است:آن چيزي که بيشتر مورد بحث قرار می گيرد، مسأله  زندگي اجتماعي است که «آيا واقعا اين زندگي دنياي بشر نيازي به پيغمبران دارد يا ندارد؟». اولا ببينيم خود قرآن چه مي گويد. آيا در قرآن به اين مسأله عنايتي هست يا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟ ما مي بينيم قرآن تنها مسأله  عالم آخرت را بيان نمي کند، مسأله  زندگي دنيا را هم از نظر هدف انبيا مطرح مي کند، خيلي هم واضح و صريح، در آن آيه  معروف «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حديد، 25)؛ پيامبران خودمان را با دلايل و بيّنات فرستاديم، کتاب و مقياس همراه آنها فرستاديم تا در ميان مردم عدالت بر پا بشود. پس معلوم مي شود قرآن اين را يک نيازي دانسته است و براي اين اصالتي قائل شده است، و در اين جا حتي آن هدف ديگر (يعني شناخت خداوند) را هيچ ذکر نمي کند، شايد براي اين که نشان بدهد که اين هم اصالتي دارد و واقعا اين جهت مورد نياز است و بايد باشد پس قرآن که نظر داده است که از ضرورت هاي زندگي بشر وجود عدالت است، وجود پيغمبران را براي برقراري عدالت لازم و ضروري مي داند (همان، 17).

بدين ترتيب، اگر چه امروزه تحت عناوين جديد کلامي، از قبيل وجه حاجت و نياز بشر به دين و قلمرو اديان و از اين قبيل، رابطه  دين و دنيا در برخي نظريات مخدوش نشان داده شده است و نياز انسان به دين و هدف بعثت انبيا در آخرت خلاصه شده است، اما استاد، هم از حيث قرآني و درون ديني و هم از حيث عقلي و علمي و به شيوه  برون ديني، رابطه  ناگسستني دين و دنيا و آخرت را تبيين نموده و مي گويد:

بشر يک موجود خاصي است که زندگي اش بايد زندگي اجتماعي باشد، يعني بدون اين که با يکديگر زندگي کنند و با يکديگر ارتباط داشته باشند و زندگي تعاوني داشته باشند امکان پذير نيست ....  ولي بر خلاف ساير جاندارهاي اجتماعي ، که به حکم غريزه و اجبار زندگي شان اجتماعي هست ، [ انسان ]به حکم غريزه اجبار ندارد که زندگي اش اجتماعي باشد. مقصودم اين جهت است که حيوان هاي اجتماعي از طرف خود خلقت و طبيعت مسخر و مجبورند که اجتماعي زندگي کنند؛ تقسيم کار را خود خلقت و طبيعت در ميان آنها انجام داده است؛ قانون اجتماعي شان را خود خلقت جَبراََ براي آنها وضع کرده است و آنها هم به طور خودکار، کار خودشان را انجام مي دهند. مثلا زنبور عسل، ما داريم مي خوانيم و مي بينيم که تکليف و وظيفه  خودش را اجباراََ مي داند، يعني لزومي نيست با تعليم و تربيت ياد بگيرد و کوشش کند تا بفهمد راه چيست؛ اجباراََ به او داده شده است. وظيفه و راه خودش را اجبارا مي داند. پست ها هم عوض نمي شود، هر کدام يک مقام معلومي دارند، آن که کارگر است، کارگر است و آن که مهندس است، مهندس است و آن که حاکم و حکمران و مَلَکه است، مَلَکه است. حتي ساختمان هاي اين ها با هم متفاوت است؛ به عکس بشر که بايد زندگي اش زندگي اجتماعي باشد  و به حکم اين که يک موجود مختار و عاقل و آزادي آفريده شده است، تمام اين ها را خودش بايد انجام دهد، به اختيار خودش. [ نه از روی غریزه جبری ]

خودش بايد فکر کند و برود براي خودش انتخاب کند. اين نقص ها از نظر غريزي در بشر هست، به اين معنا که به او اين غريزه داده نشده است. حالا چرا داده نشده است، آن خودش يک حساب ديگري دارد، که گفته اند چرا داده نشده است. آن وقت بشر به موجب همين که مختار و آزاد آفريده شده است، هميشه امکان تخلف از وظيفه را دارد، و به حکم اين که غريزه  حيات دارد و مي خواهد زندگي کند، نفع جو آفريده شده و دنبال منفعت خودش هست. اين است که هر فردي آن چيزي ابتدائا درباره  آن فکر مي کند اين است که در اجتماع دنبال هدف هاي شخص خودش و فرد خودش برود، نه دنبال مصلحت اجتماع، يعني آن چيزي که اول براي بشر و براي فکر بشر مطرح است منفعت فرد است، نه مصلحت اجتماع. مصلحت اجتماع را نه خوب تشخيص مي دهد و نه به فرض تشخيص دادن، رعايت مي کند. حيوان اجتماعي به حکم غريزه، مصلحت اجتماع را تشخيص مي دهد، مي رود دنبالش و به حکم غريزه هم آن را اجرا مي کند. بشر در هر دو ناحيه اين نياز را دارد، نياز دارد به يک هدايت و رهبري که او را به سوي مصالح اجتماعي اش هدايت و رهبري کند، و نيازمند است به يک قدرتي که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه  حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعي بفرستد. مي گويند پيغمبران براي اين دو کار آمدند، هم او را به مصالح اجتماعي راهنمايي مي کنند و هم يک قدرتي بر وجودش مسلط مي کنند به نام (ايمان)، که به حکم اين قدرت آن مصالح اجتماعي را اجرا مي کند. دنبال آنچه که مصلحت اجتماعي تشخيص مي دهد (حالا يا به حکم وحي يا به حکم عقل و علم، فرق نمي کند) مي رود. اگر حکومت دين و حکومت انبيا در ميان بشر در گذشته و حال نبود، به عقيده  اين ها اصلا بشريتي نبود، يعني اصلا امروز بشري روي زمين نبود، بشر خودش را خورده بود، اصلا بشر فاني شده بود. بشر بقاي خودش را در روي زمين، و همين تمدني را که امروز در روي زمين دارد، مديون پيغمبران است. آنها، هم او را رهبري کردند و هم خودش را از شر خودش نگهداري کردند. حتي امروز هم که اين همه علم پيش رفته و عقل بشر کامل شده است، باز هم نقش انبيا محفوظ است، يعني همين الان هم بشر تربيت هاي انساني اي که دارد، ارث انبيا محفوظ است، يعني همين الان هم بشر تربيت هاي انساني اي که دارد، ارث از گذشته اي است که سر منشأش پيغمبران بوده اند، و مقدار انسانيتي که دارد باز هم از بقاياي همان تعليمات ديني و کتاب هاي آسماني است که اگر فرض کنيم همين الان تأثير کتاب هاي آسماني را با يک قوه و قدرتي از روح بشر به کلي بيرون بکشيم؛ اين مساوي خواهد بود با فناي بشريت، يعني با از بين رفتن روح انسانيت به طور کلي و قهرا فناي بشريت. بشر به صورت يک موجود درنده اي در خواهد آمد که هيچ روح اجتماعي نداشته باشند و همه مجبور باشند با همديگر باشند، ولي نه مجموع شيرها بخواهند با هم زندگي کنند، چون خيلي تفاوت است ميان افراد بشر، مثل يک جنگلي [خواهد بود] که در آن عده اي گوسفند باشد، عده اي گرگ، عده اي شُغال، عده اي شير، عده اي ببر، عده اي پلنگ، عده اي شتر و عده اي اسب، که اگر به جان يکديگر بيفتند قوي ضعيف را پايمال خواهد کرد (همان، 18 و 19).

نتيجه گيري

بر اساس مختلفي که در اين نوشتار بيان گرديد نتيجه مي گيريم که فلسفه بعثت بر مبناي علل و عواملي که در راستاي فرمايشات امام علي (عَلَيهِِ السَّلامُ) از زبان استاد شهيد مرتضي مطهري تبيين شد در گفتمان هماهنگ و سازگار دين و دنيا و تَلائُم ديني دنيا و آخرت معنا مي يابد. در اين تعبير از فلسفه  بعثت و توجه به ايمان به آخرت همان قدر اهميت دارد که توجه به عدالت اجتماعي و مبارزه عليه استبداد و استکبار. فلسفه  بعثت بيداري عقول آدميان است و علل و عوامل و خاستگاه رسالت بر همين اساس معنا مي يابد. در اين گفتمان ديگر کارکِرد بعثت و رسالت فقط مسائل شخصي و فردي و رابطه  انسان با خدا نيست، بلکه سه رابطه  ديگر را نيز تبيين مي کند:

1) رابطه ي انسان با خود؛

2)     رابطه ي انسان با انسان هاي ديگر (جامعه)؛

3)     رابطه ي انسان با طبيعت.

 

 

 

 

**  با اصلاحات و اضافات توسُّط : استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

 


منابع و مآخذ

1)قرآن کريم.

2) مطهري، مرتضي (1374 الف)، امدادهاي غيبي در زندگي بشر، تهران،

صدرا.

3)مطهري، مرتضي (1374 ب)، خاتميت، تهران، صدرا.

4) مطهري، مرتضي (1374 ج) ،نبوت، تهران، صدرا.

5)مطهري، مرتضي (1374 د)، ختم نبوت، تهران، صدرا.

 

 

 

 

http://www.mortezamotahari.com/fa/ArticleView.html?ArticleID=78698

 

*** مبعث و رسالت از ديدگاه علّامه شهيد مطهرّ+پایگاه اندیشوران حوزه +کلیک

*** مبعث و رسالت از ديدگاه علّامه شهيد مطهرّ+پایگاه اندیشوران حوزه +کلیک

*** مبعث و رسالت از ديدگاه علّامه شهيد مطهرّ+پایگاه اندیشوران حوزه +کلیک

*** مبعث و رسالت از ديدگاه علّامه شهيد مطهرّ+پایگاه اندیشوران حوزه +کلیک

*** مبعث و رسالت از ديدگاه علّامه شهيد مطهرّ+پایگاه اندیشوران حوزه +کلیک


موضوعات مرتبط: حکیم عسکری,درباره اهل بیت علیهم السلام,
برچسب‌ها: ,,,,,,,,,,,