Related image

 

***نسیم معرفت***

 

 

 

تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان  جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت دوم

با ترجمه و توضیح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی


أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (14) هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15)‏ وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)‏ وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءََ ظَاهِراً وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً (23) إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) .


آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! (9) .

زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص  عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز)  (10) .


ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. (11) .

سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشکار گردد که)  کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدت خوابشان را بهتر داشته اند. (12) .


ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.(13) .


و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنين کنيم، سخني بگزاف گفته ايم. (14) .


اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري (بر اين کار) نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!) (15) .


و (به آنها گفتيم:) هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (16) .


و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست! هر کس را خدا هدايت کند، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! (17) .



و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها دستهاي خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهباني مي کرد). اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (18) .


اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز!) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. (19) .


چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند، و در آن صورت، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد) (20) .


و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است، و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: (بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند ! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!) ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: (ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود. ) (21) .


گروهي خواهند گفت: (آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!) و گروهي مي گويند: (پنچ نفر بودند، که ششمين آنها سگشان بود. ) -همه اينها سخناني بي دليل است- و گروهي مي گويند: (آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود. ) بگو: (پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!) جز گروه کمي، تعداد آنها را نمي دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو ، و از هيچ کس جز خدا درباره آنها سؤال مکن . (22) .


و هرگز در مورد کاري نگو : (من فردا آن را انجام مي دهم). (23) .


مگر اينکه خدا بخواهد . و هرگاه فراموش کردي و «اِن شاءَ اللهُ» نگفتی ، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بياور ، و بگو : (اميدوارم که پروردگارم مرا به راهي روشنتر از اين هدايت کند) (24) .

آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. (25) . [يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقف آنها در آن غار  309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است . مَجمَعُ البَیان]


بگو: (خداوند از مدت دَرنگ و اقامت و توقفشان در آن غار  آگاهتر است، غيب آسمانها و زمين از آن اوست . راستي چه بينا و شنواست! . آنها هيچ وَليّ و سرپرستي جز او ندارند .  و او هيچ کس را در حُکم و فرمان و فرمانروایی خود شرکت نمي دهد و از کسی در باره چیزی اجازه و مشورت نمی گیرد) (26) .


بَيانُُ (تبیین و تفسیر آیات)


* اَلآياتُ تَذكُرُ قِصَّةَ أَصحابِ الكَهفِ وَ هِيَ أَحَدُ الأُمُورِ الثَّلاثَةِ الَّتِي أَشارَتِ اليَهُودُ عَلَى قُرَيشِِ أَن تَسأَلَ النَّبِيَّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَنها وَ تَختَبِرَ بِها صِدقَهُ فِي دَعوَى النُّبُوَّةِ : قِصًّةُِ أَصحابِ الكَهفِ وَ قِصَّةُِ مُوسَى وَ فَتاهُ وَ قِصَّةُِ ذِي القَرنَينِ عَلَى ما وَرَدَت بِهِ الرِّوايةُ غَيرَ أَنَّ هذِهِ القِصَّةَ لَم تُصَدَّر بِما يَدُلُّ عَلَى تَعَلُّقِ السُّؤالِ بِها كَما صُدِّرَت بِهِ قِصَّةُ ذِي القَرنَينِ : "وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ.. " اَلآيَةَ وَ إِن كانَ فِي آخِرِها بَعضُ ما يَشعُرُ بِذلِكَ كَقَولِهِ : "وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً... " عَلى ما سَيَجيءُ .
اين آيات ، قِصّه و ماجرای اصحاب کهف را ذکر می کند و قصه و داستانِ اصحاب کهف یکی از امور سه گانه و یا یکی از آن سه سؤالی است که یهودی ها (جهت پرسش و سؤال از پیامبر اکرم صَ) برای مشرکینِ قُریش جمع آوری و تهیّه و طرح کردند تا از رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) پرسش کنند و بدين وسيله آن حضرت را در  صدقِ ادّعای نبوتش موردِ اِختِبار و  امتحان و آزمایش قرار دهند که آیا در این ادّعا راست می گوید یا نه !!! . آن سؤال ها و امور سه گانه بطوری که در قرآن و روایات ، وارد شده است عبارتند از : 1-قِصًّه و ماجرای أَصحابِ كَهف 2- قصه و ماجرای حضرت موسی (ع) و آن جوانی که در مسيرشان به سمتِ مَجمَعُ البَحرَين همراه و همسفرش بود 3- قصه و ماجرای ذُو القَرنَین . لکن در مورد قصه و داستان اصحاب كهف در ابتدای آیات مربوط به اصحاب کهف ،  لفظ و عبارتی همانند (يَسْأَلُونَكَ) که  دالّ و بیانگر سؤال و پرسشِ صریح  از رسولخدا (صَ) باشد ، صریحا  نیامده است آنگونه که این لفظ و عبارت یعنی (يَسْأَلُونَكَ) در ابتدای آیاتی که بیانگر داستان ذوالقرنین است بطور صریح  آمده است و بیانگر آن است که ماجرای ذوالقرنین را صریحا از رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) سؤال کردند. مثلا در آیه 83 از سوره کهف در رابطه با قِصّه ذوالقرنین  چنین آمده است : وَ يَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً  . و از تو درباره «ذو القرنین» می پرسند بگو: «بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.» .  اگر چه بنابر آن چیزی که بعدا می آید در آخر آیاتی که مربوط به ماجرای اصحاب کهف است عبارت و آیه ای وجود دارد که اِشعار و اشاره به همین مطلب دارد و می فهماند که گویا  ماجرای اصحاب کهف را از پیامبر پرسیده اند . مثل آیه 23 از سوره کهف که می فرماید :"وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً * إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسي‏ أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداًدر باره هيچ چيز (از جمله ماجرای اصحاب کهف که از تو سؤال کردند) مگو  اين كار را فردا مى كنم * مگر اینکه بگویی : اِن شاءَ اللّهُ . اگر خدا بخواهد و هر گاه فراموش کردی ، ( جبران کن ) و پروردگارت را به خاطر بیاور و بگو: «امیدوارم که پروردگارم مرا به راهی روشنتر از این هدایت کند»  .

* وَ سِياقُ الآياتِ الثَّلاثِ الَّتي اُفتُتِحَت بِهَا القِصَّةُ مُشعِرُُ بِأَنَّ قِصَّةَ الكَهفِ كانَت مَعلُومَةََ إِجمالاََ قَبلَ نُزُولِ الوَحيِ بِذِكرِ القِصَّةِ وَ خاصَّةََ سِياقُ قَولِهِ : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً» وَ أَنَّ الَّذي كَشَفَ عَنهُ الوَحيُ ، تَفصيلَ قِصَّتِهِم ، اَلآخِذُ مِن قَولِهِ : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ ... » إِلَى آخِرِ الآياتِ.
سياق آيات سه گانه اى كه داستان اصحاب کهف با آن ها افتتاح و آغاز شده است اِشعار و اشاره به اين دارد كه قصه اصحاب كهف قبلا به طور اجمال در بين مردم معروف و مشهور بوده است ، مخصوصا سياق آيه  («أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً .آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم که همان اصحاب کهف است از آيات عجيب ما بودند؟!») بيشتر به این مطلب اِشعار و اشاره دارد و آن چیزی که وحی و آیات قرآن (در سوره کهف)  کاشف و بیانگر آن است عبارت است از تفصیل ماجرای اصحاب کهف است که از آیه 13 از سوره کهف یعنی از آیه «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى»  شروع می شود .

ضمنا قابل ذکر است که مرحوم علامه در آغازین تفسیر سوره کهف(در ص 253 از المیزان جلد13) چنین آورده بود : * وَ غَيرُ بَعيدِِ أَن يُقالَ إِنَّ الغَرَضَ مِن نُزُولِ السُّورَةِ ذِكرُ القِصَصِ الثَّلاثِ العَجيبَةِ الَّتي لَم تُذكَر فِي القُرآنِ الكَريمِ إِلّا فِي هذِهِ السُّورَةِ وَ هِيَ قِصَّةُ أَصحابِ الكَهفِ وَ قِصَّةُ مُوسى وَ فَتاهُ فِي مَسيرِهِما إِلَى مَجمَعِ البَحرَينِ وَ قِصَّةُ ذِي القَرنَينِ ثُمَّ استُفيدَ مِنها ما استُفرِغَ فِي السُّورَةِ مِنَ الكَلامِ فِي نَفيِ الشَّريكِ وَ الحَثِّ عَلَى تَقوَى اللهِ سُبحانَهُ. و بعيد نيست گفته شود که غرض و هدف از نزول اين سوره بيان و ذکر سه داستان شگفت انگيز مي باشد كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده است و آن ها عبارتند از 1-  قصّه و ماجراي اصحاب كَهف  2- داستان موسى و آن جوانى كه در مسيرشان به سمتِ مَجمَعُ البَحرَين همراهش بود(تا حضرت موسي ع در آنجا براساس نشانه هايي که از طرف خدا داشت به حضرت خضر برسد و به شاگرديش نائل آيد و از محضرش بهره مند گردد)  3- حكايت و ماجراي ذِى القَرنين . و سپس از اين سه داستان استفاده مي شود که نهايت چيزي که کوشش شده در اين سوره عبارت است از اثبات  و بيان نفى شرک و شريك براي خدا و تشويق بر تقوى و ترس از خداوند است.

* وَ وَجهُ اِتِّصالِ آياتِ القِصَّةِ بِما تَقَدَّمَ أَنَّهُ يُشيرُ بِذِكرِ قِصَّتِهِم وَ نَفيِ كَونِهِم عَجَباََ مِن آياتِ اللهِ[وَ] أَنَّ أَمرَ جَعلِهِ تَعالَى ما عَلَى الأَرضِ زِينَةََ لَها يَتَعَلَّقُ بِهَا الإِنسانُ وَ يَطمَئِنُ إِلَيها مُكِباََّ عَلَيها مُنصَرِفاََ غافِلاََ عَن غَيرِها ، لِغَرَضِ البَلاءِ وَ الأِمتِحانِ ثُمَّ جَعَلَ ما عَلَيها بَعدَ أَيّامِِ قَلائِلَ صَعيداََ جُرُزاََ لايُظهِرُ لِلإِنسانِ إِلّا سُدَى وَ سَراباََ لَيسَ ذلِكَ كُلُّه ُ إِلّا آيَةََ إِلهِيَّةََ هِيَ نَظيرَةُ ما جَرَى عَلَى أَصحابِ الكَهفِ حِينَ سَلَّطَ اللهُ عَلَيهِمُ النَّومَ فِي فَجوَةِِ مِنَ الكَهفِ ثَلاثَ مِأَئَةِِ سِنینَ شَمسِيَّةََ ثُمَّ لَمّا بَعَثَهُم لَم يَحسَبُوا مَكثَهُم ذلِكَ  إِلّا مَكثَ يَومِِ أَو بَعضَ يَومِِ.

و  وجه و جهتِ پیوند و  اتصال آیاتی که مربوط به قصه و داستان اصحاب کهف است با آياتِ پیشین اين است كه  آنچه که در این جهان و در این عالَم رخ می دهد چه مایه شگفتی و تعجب مردم باشد و چه نباشد همه از آیات و نشانه های الهی است که برای امتحان و آزمایش مردم و معلوم ساختن مراتب ایمان و اعتقاد آنها به خداوند است. خداوند متعال در نخستین آیات مربوط به داستان و قصه اصحاب کهف ضمن اشاره به این ماجرا می فرماید که جای تعجب و شگفتی در این داستان(اصحاب کهف) نیست زیرا که همه حوادث و پدیده های جهان از جهت اینکه نشانه و آیت الهی و آزمایش و امتحان برای انسان ها است  همانند یکدیگر و شبیه هم هستند  و ماجرای اصحاب کهف هم یکی از آن ها است و برای امتحان و آزمایش کردن مردم است و جای شگفتی و تعجب نیست. خداوند متعال در آیه 9 از سوره کهف می فرماید : (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً. «ای پیامبر» آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟!). در آیات پیشین که توضیح و تبیین آن ها قبلا گذشت گفته شد كه اگر خداوند متعال «ما عَلَى الأَرض» و آنچه که روی زمین  به عنوان زینت است در نظر انسان جلوه داده، و علاقه و تعلُّقی در دل انسان نسبت به آن ها بوجود آورده به طوری که میل و اطمینان و اعتماد به امور دنیوی پیدا می کنند و مُکِبّ و فُرُو و بُرو  افتاده با تمام وجود روی مال و منال و امور دنیوی می شوند و  به اصطلاح زمین خورده دنیا هستند و روی آن می غلطتند در حالی که به دنیا و «ما فیها» چسبیده اند و  از غیر دنیا (یعنی خدا و معاد و و معنویت و...) منصرف و روی گردان و غافل هستند  همه اینها به منظور امتحان و آزمایش انسان ها است . و سپس خداوند مُتعال پس از گذشتن اندك زماني همه امور دنیوی و زمینی را  که بشر به آن ها دل بسته است با خاك يكسان نموده  و از چشم و دل آدمی مي‌اندازد ( ثُمَّ جَعَلَ ما عَلَيها بَعدَ أَيّامِِ قَلائِلَ صَعيداََ جُرُزاََ ) به گونه ای که  چیزی جز بطلان و پوچی و سراب را برای انسان آشکار نمی سازد. همه اینها همانند ماجرای اصحاب کهف از آیات و نشانه های قدرت الهی هستند . آیت و نشانه الهی  درباره اصحابِ كهف نیز جاری  و محقق شد و خداوند مُتعال در آن هنگامی که آنها در کُنج و عُمق و وسط  غاري بودند سيصد سال شمسي خواب را بر آنان مسلط نمود . (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً. آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. «سوره کهف آیه25») و  وقتی  که  آنها را از خوابشان مبعوث و برانگیخت و بيدارشان نمود خیال کردند که مَکث و اقامت و درنگشان در آن غار فقط  يا يك  روز و يا پاره‌اي از یک روز بوده است (وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ... .اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: چه مدت خوابيديد؟! گفتند: يک روز، يا بخشي از يک روز! سوره کهف آیه 19.) . . مرحوم علامه طباطبایی در دو صفحه بعد (ص264 از المیزان جلد 13) در ادامه تفسیر آیه نُهُم از سوره کهف چنین می فرماید : وَ قَد تَبَيَّنَ مِمّا تَقَدَّمَ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ أَنَّ مَعنَى الآيَةِ : بَل ظَنَنتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ - وَ قَد أَنامَهُمُ اللهُ مِئاتِِ مِنَ السِّنينَ ثُمَّ أَيقَظَهُم فَحَسِبُوا أَنَّهُم لَبِثُوا يَوماََ أَو بَعضَ يَومِِ - كانُوا مِن آياتِنا آيَةََ عَجيَبةََ كُلَّ العَجَبِ؟ لا وَ لَيسُوا بِعَجَبِِ وَ ما يَجرِي عَلَى عامَّةِ الإِنسانِ مِن اِفتِتانِهِ بِزِينَةِ الأَرضِ وَ غَفلَتِهِ عَن أَمرِ المَعادِ ثُمَّ بَعثِهِ وَ هُوَ يَستَقِلُّ اللَبثَ فِي الدُّنيا آيَةُُ جارِيَةُُ تُضاهِي آيَةَ الكَهفِ.
یعنی از مطالبی که در جهت اتصال آیاتِ قصه کهف با آیات پیشین گفته شد روشن شد که معنای آیه نُهُم از سوره کهف (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً چنین است: آیا تو گمان کرده اى که داستان و قصه اصحاب کهف و رَقیم  -  که خداوند صدها سال آنها را به خواب بُرد و سپس بیدارشان نموده و گمان کردند یک روز و یا پاره اى از یک روز خوابیدند - آیت و نشانه ای عجیب و  شگفت انگیز از آیات ما است ؟ نه ،  ماجرای آنها  هیچ عجیب نیست زیرا آنچه که بر عموم مردم جاری می شود و بر آنها  مى گذرد که سالها فریفته و مفتون و دلداده زندگى مادى و امور دُنیَوی و زرق و برق  و زر و زیور زمینی شده اند و در غفلت و بی خبری از معاد زندگی را سپری کرده اند و سپس در روز قیامت و عرصه محشر ، مبعوث و برانگیخته و محشور می شوند و زندگى چندین ساله دنیاىی خود را ناچیز (یک روز و یا ساعتى از یک روز) می شمارند ، این ماجرای عموم مردم  شبیه همان ماجرای اصحاب کهف است و دست کمى از سرگذشت اصحاب کهف ندارد. اگر بنای بر تعجب و شگفتی باشد باید بر  سرگذشت و ماجرای  این مردم هم  تعجب و شگفتی نمود و چه بسا ماجراهای این مردم شگفت انگیزتر باشد ؟!!!
به این معنا که واقعا می تواند جای شگفتی و تعجب باشد که این مردم با وجود پیامبر درونی یعنی عقل و فطرت و با وجود  همه تعالیم آسمانی و اِنذار و بشارت ها و هدایت ها از سوی انبیاء و سفیران الهی(پیامبران بیرونی) باز در باغِ غفلت و جهالت چرا می کنند و دل به امور فریبنده و فناپذیر دنیوی می بندند و از خداوند و آفریدگارشان و نیز از معاد و معنویت غفلت و اِعراض می کنند .
* فَمَكثُ كُلِّ إِنسانِِ فِي الدُّنيا وَ اشتِغالِهِ بِزَخارِفِها وَ زَِيناتِها وَ تَوَلُّهِهِ إِلَيها ذاهِلاََ عَمّا سِواها ، آيَةُُ تُضاهِي فِي مَعناها آيَةَ أَصحابِ الكَهفِ وَ سَيَبعَثُ اللهُ النّاسَ مِن هذِهِ الرَّقدَةِ فَيَسأَلُهُم " ... کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ": المؤمنون: 112 و 113 " . ... کَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ .": الأحقاف: 35 . فَما آيَةُ أَصحابِ الكَهفِ بِبَِدعِِ عَجيبِِ مِن بَينِ الآياتِ بَل هِيَ مُتَكَرِّرَةُُ جارِيَةُُ ما جَرَتِ الأَيّامُ وَ اللَّيالِي عَلَى الإِنسانِ.
پس مَکث و اقامتِ هر انسانی  در دنیا  (با اشتغالش به زَخارِف و امور رنگارنگ و زیبایی های دنیوی و سرگشتگی و دلدادگی به آن ها
در حالی که به دنیا و «ما فیها» چسبیده و  از غیر دنیا یعنی خدا و معاد و معنویت و... ذاهِل و غافل است) نشانه و آیتی همانند آیتِ اصحاب کهف است. همانگونه که اصحاب کهف وقتی  که خداوند متعال  آنها را از خوابشان مبعوث و برانگیخت و بيدارشان نمود خیال کردند که مَکث و اقامت و درنگشان در آن غار فقط   يك  روز و يا پاره‌اي از یک روز بوده است انسانها هم وقتى  که روز موعود فرا می رسد خيال و گمان مىكنند که يك روز و يا پاره اى از يك روز در دنيا (و در عالم برزخ و قبر) مكث  و اقامت كرده‌اند .  در سوره مؤمنون آیات 112 و 113 آمده است که خداوند متعال در روز قیامت و رستاخیز انسان ها را از این خواب و غفلت طولانی (که در دنیا به آن مبتلا بودند ) بیدار می کند و از آنها می پرسد که :"... کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ . چند سال در روى زمین توقف و زندگی كردید؟ . قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ. (در پاسـخ) مى‏گویند: «تنها به اندازه یك روز، یا قسمتى ازیك روز درنک و اقامت و  زندگی کردیم !! . و نیز در سوره اَحقاف آیه 35 آمده است که  :... کَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ . هنگامی که وعده هایی را که به آنها داده می شود ببینند ، احساس می کنند که گویی فقط ساعتی از یک روز ( در دنیا ) توقّف داشتند .

پس  آیت و نشانه و ماجرای اصحاب کهف ،  نخستین حادثه نوظهور و اولین پیشامد عجیب و شگفت انگیز از میان آیات الهی نبوده و نیست تا اینکه مایه شگفتی و تعجب باشد  بلکه این قبیل حوادث و آیات همیشه بوده و هست و تا وقتی که روز ها و شب ها بر انسان ها جریان دارد همانندِ مسئله اصحاب کهف  نیز  برای انسان ها جاری است و تکرار می گردد . لذا بر همه ما انسان ها لازم است که قبل از اینکه قیامت برپا شود از خواب غفلت خارج شویم و زندگی و عمر خود را در طریقی قرار دهیم که مورد رضایت و خوشنودی پروردگار باشد همانگونه که اصحاب کهف مسیر زندگی شان به سوی خداوند و یکتاپرستی و توحید و نفی شرک بوده است .

*  اَلزَّینَة : جمع آن : الزَینات

*  اَلبِدع : چیز تازه- کاری که قبلا نظیر نداشته - اِبداع-مرد جاهل و نفهم

( قولُهُ تَعالی : قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي‏ وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي‏ إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ. ای پیامبر بگو: «من پیامبر نوظهوری نیستم(من اوّلین پیامبری نیستم که مبعوث شدم) و نمی دانم با من و شما چه خواهد شد؟ من تنها از آنچه بر من وحی می شود پیروی می کنم ، و جز بیم دهنده آشکاری نیستم! سوره اَحقاف آیه 9)

* اَلبَدع :  نوظهور - بی نظیر - بدون مثال و بدون نمونه - آغاز کردن- ساختن - ایجاد کردن- اختراع کردن- خوب انجام دادن

* اَلبِدعة : بدعت- اختراع تازه که قبلا نبوده است - بدعت در دین یعنی چیزی را که جزء دین نیست به دین نسبت دادن و در آن وارد کردن است .

* اَلبَدیع : ایجاد کننده - ایجادی که مثل و نمونه ای از قبل نداشته است . بَدیع از اسمای الهی است . :
قَولُهُ تَعالی : بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضي‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ .او آفریننده آسمانها و زمین است و چون اراده آفریدن چیزی کند، به محض آنکه گوید: موجود باش، موجود خواهد شد. سوره بقره آیه 117.
* «فَكَأَنَّهُ تَعالَى» ، لَمّا قالَ: "
فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا" إِلَى تَمامِ ثَلاثِ آياتِِ ، قالَ مُخاطِباََ لِنَبِيِّهِ : فَكَأَنَّكَ ما تَنَبَّهتَ أَنَّ اِشتِغالَهُم بِالدُّنيا وَ عَدَمَ إِيمانِهِم بِهذَا الحَديثِ عَن تَعَلُّقِهِم بِزِينَةِ الأَرضِ آيَةُُ إِلهِيَّةُُ تُشابِهُ آيَةَ مَكثِ أَصحابِ الكَهفِ فِي كَهفِهِم ثُمَّ اِنبِعاثِهِم وَ لِذلِكَ حَزَِنتَ وَ كِدتَ تَقتُلُ نَفسَكَ أَسَفاََ بَل حَسِبتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ كانُوا مِن آياتِنا بَِدعاََ عَجَباََ [وَ] مِنَ النَّوادِرِ فِي هذَا البابِ. وَ إِنَّما لَم يُصَرَِّح بِهذَا المَعنَى صَوناََ لِمَقامِ النَّبِيِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَن نِسبَةِ الغَفلَةِ وَ الذُّهُولِ إِلَيهِ وَ لِأَنَّ الكِنايَةَ أَبلَغُ مِنَ التَّصريحِ . هذا ما يُعطيهِ التَّدبُّرُ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ وَ عَلى هذَا النَّمَطِ يَجرِي السِّياقُ فِي اِتِّصالِ ما يَتلُو هذِهِ القِصَّةَ مِن مِثلِ : «رَجُلَيْنِ لِأَحَدِهِما جَنَّتَانِ» وَ قِصَّةَ مُوسَى وَ فَتاهُ وَ سَيَجيءُ بَيانُهُ وَ قَد ذُكِرَ فِي اتِّصالِ القِصَّةِ وُجُوهُُ أخَرُ غَيرُ وَجيهَةِِ لا جَدوَى فِي نَقلِها.

تذکر: اگر عبارت «فَكَأَنَّهُ تَعالَى»  قبل از «قالَ مُخاطِباََ لِنَبِيِّهِ» آورده شود با ادبیات سازگارتر و از نظر چینش عبارتی و معنا و مفهوم  هم بهتر است . یعنی بدینگونه آورده شود : لَمّا قالَ: "فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا" إِلَى تَمامِ ثَلاثِ آياتِِ ، «فَكَأَنَّهُ تَعالَى» قالَ مُخاطِباََ لِنَبِيِّهِ :

وقتی که خداوند مُتعال در آیاتِ ثلاثه (إِلَى تَمامِ ثَلاثِ آياتِِ) یعنی در آیه ششم و دو آیه بعدش از سوره کهف فرمود : «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا» *  «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» *  «وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا» در واقع با این آیات ثلاثه  پیامبرش حضرت محمد (صَ) را مخاطب قرار داده و چنین فرموده است : گویا تو متوجه نشدى که اشتغال و سرگرمی مردم به دنیا و ایمان نیاوردنشان به این قرآن کریم  که ناشی از تعلّق و دلدادگیشان به زیورهای دنیوی و زمینی است ، در حقیقت  همه اینها ( یعنی اشتغال مردم به دنیا و ایمان نیاوردن آنها ) همانند توقف و اقامتِ اصحاب کهف و خواب آنها در غارشان و سپس بیدار شدنشان از خواب ،  نشانه و آیه ای از آیات الهی است. همه این امور اعم از ماجرای اصحاب کهف و دلدادگی مردم به دنیا و کفر و عصیانشان در واقع از آیات و نشانه های الهی است تا آزمایش و امتحان الهی نسبت به مردم محقق گردد . ای پیامبر : چون توجه به این مطلب نکردی که دلدادگی مردم به دنیا و ایمان نیاوردنشان عینا همانند ماجرای اصحاب کهف ازآیات الهی است و همه اینها در راستای تحقق امتحان و آزمایش الهی است  لذا  محزون و اندوهناک شدى تا حدى که خواستى از غم و غصه و اندوه( کفر و ایمان نیاوردن برخی از مردم) خودت را بکشى ، ای پیامبر تو گمان و  خیال کردى که داستان اصحاب کهف یک ماجرا و پدیده و حادثه  نوظهور و عجیب و شگفت انگیز و از وقایع و حوادث نادر در بابِ آیات الهی است؟!!  نه ، چنین نیست . ماجرای اصحاب کهف چیز تازه ای نیست . همه حوادثی که در عالَم برای انسان ها اتفاق می افتد چه ماجرای اصحاب کهف و چه دنیا طلبی مردم و کفر و ایمان نیاوردن آنها  همه و همه می تواند از آیات الهی جهت تحقق امتحان و آزمایش برای انسان ها باشد  و به اصطلاح و طبق قاعده حُکمُ الأَمثال : («حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ واحِدُُ اَو سَواءُُ») حوادثِ مشابِه و همانند ،حکم همانند دارند . ای پیامبر نگران مباش زیرا که ماجرای اصحاب کهف و داستان زندگى مردمِ دنیاپرست و دنیا طلب  هر دو مشابِه و همانند همند و وجه تشابه و همانندی شان آن است که از نشانه ها و  آیات الهی هستند تا آزمایش و امتحان الهی نسبت به مردم محقق گردد . ای پیامبر از اینکه بعد از این همه دلسوزی ها و هدایت ها و روشنگری های تو باز آنها همچنان به امور دنیوی دل خوش کرده اند و کفر را پیشه خود ساخته اند و به تو و قرآنت ایمان نمی آورند  نگران مباش و از شدت حزن و غم و غصه و اندوه جان خود را به خطر مینداز و به قول شیخ اجلّ سعدی شیرازی :

چندین چراغ دارد و بیراهه می‌رود

بگذار تا بِیُفتد و بیند سزای خویش

اگر در آیات 6 و 7 و 8 از سوره کهف  بطور اشاره و کنایه وار این مطالب و معانی  برای  نبیّ مکرم اسلام بیان شد و این معنا یعنی «عدم توجه» و «عدم التفات»  (فَكَأَنَّكَ ما تَنَبَّهتَ :گویا توجه نکردی)  صریحا به پیامبر (صَ) نسبت داده نشده است و یا خداوند به آن تصریح نکرده است بدان جهت بوده که  مقام و منزلت و شأن و ساحتِ مقدس پیامبر (صَ) از نسبتِ غفلت و فراموشی مصون و محفوظ باشد و نیز به جهت آن بود که  سخنی که با کنایه همراه باشد  بلیغ تر و  رساتر از گفتاری است که دارای صراحت است .
* هذا ما يُعطيهِ التَّدبُّرُ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ وَ عَلى هذَا النَّمَطِ يَجرِي السِّياقُ فِي اِتِّصالِ ما يَتلُو هذِهِ القِصَّةَ مِن مِثلِ : «رَجُلَيْنِ لِأَحَدِهِما جَنَّتَانِ» وَ قِصَّةَ مُوسَى وَ فَتاهُ وَ سَيَجيءُ بَيانُهُ وَ قَد ذُكِرَ فِي اتِّصالِ القِصَّةِ وُجُوهُُ أخَرُ غَيرُ وَجيهَةِِ لا جَدوَى فِي نَقلِها.
 این معنا و مطلبی که ذکر شد چیزی است که از طریق تدبر در چگونگی اتصال و پیوند بین قصه و ماجرای اصحاب کهف با آیات قبلش بدست می آید و به عبارت دیگر  این معنا و مطلبی که بیان شد می تواند وجه و جهتِ  پیوند و ارتباط بین
قصه و ماجرای اصحاب کهف با آیات قبلش را روشن نماید . و نیز دو ماجرایی (مثل قصه دو مردی که یکی از آنها صاحب دو باغ بود و قصه موسی و همسفرش) که در قالب آیات 32  و 60  از سوره کهف پس از قصه اصحاب کهف  می آید و به زودی بیانش خواهد آمد از نظر سیاق و ترکیب آیات بر همین معنا و مِنوالی که گفته شد حمل و جاری می شود  یعنی جهت و وجهِ پیوند و ارتباط و اتصال آن دو ماجرای بعدی  با آیات پیشین و با قصه اصحاب کهف در این است که همه این ماجراها و حوادث از آیات و نشانه های الهی در راستای تحقق امتحان و آزمایش نسبت به مردم است . و به عبارت دیگر مسئله آزمایش و امتحان الهی نسبت به مردم که خیلی اهمیت دارد ،می تواند نقطه مشترک همه این اتفاقات و ماجراها و قصه ها باشد  و به اصطلاح و طبق قاعده حُکمُ الأَمثال : («حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ واحِدُُ اَو سَواءُُ») حوادثِ مُشابِه و همانند ،حُکم همانند و مشابه دارند . البته آیات الهی به اَشکال مختلفی (همانند ماجرای اصحاب کهف و قصه موسی و همسفرش  و کفر و ایمان نیاوردن مردم به قرآن و اسلام  و غیره)  ظهور و بروز می کنند ولی ماهیت و هدف و غرض اصلی و نقطه مشترک همه آن ها ، امتحان و آزمایش مردم  است تا جوهره اصلی انسان ها آشکار گردد و مراتب ایمان و عقیده درست آنها روشن شود . البته برخی از مفسرین در وجه و جهتِ  اتصال و ارتباط بین آیاتِ مربوط به قصه(اصحاب کهف) و آیاتِ قبلش  تفسیر ها و وجوه  دیگرى ذکر کرده اند که موجّه نیستند و فائده و سودی در نقل آنها نیست .

* قَولُهُ تَعالَى: "أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً" أَلحُِسبانُ هُوَ الظَّنُّ ، وَ الكَهفُ هُوَ المَغارَةُ فِي الجَبَلِ إِلّا أَنَّهُ أَوسَعُ مِنها فَأِذا صَغُرَ سُمِّيَ غاراََ وَ الرَّقيمُ مِنَ الرَّقْمِ وَ هُوَ الكِتابَةُ وَ الخَطُّ فَهُوَ فِي الأَصلِ فَعيلُُ بِمَعنَى المَفعُولِ كَالجَريحِ وَ القَتيلِ بِمَعنَى المَجرُوحِ وَ المَقتُولِ، وَ العَجَبُ مَصدَرُُ بِمَعنَى التَّعَجُّبِ أُريدَ بِهِ مَعنَى الوَصفِ مُبالَغَةََ.

قول خداوند متعال در آیه  نُهُم از سوره کهف چنین است :"أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً"آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! 

کلمه «حِسبان» به کسر حاء از «حَسِبَ ، یَحسَِبُ ، حِسباناََ و مَحسَبَةََ »  به معناي ظنّ و گمان و  پندار و مَظنَّه است، و کلمه «كَهف» به معناي مَغارَه‌ و غاری وسیع و بزرگ است كه در كوه قرار داشته باشد . پس کَهف همان مَغارَه (غار) است لکن کَهف وسیع تر و گسترده تر از غار است و وقتی که کَهف کوچک باشد به آن غار گفته می شود . به عبارت دیگر غار و مَغارَه همان شکاف در سینه کوه است که اگر این شکاف ، گسترده و وسیع و بزرگ و عمبق باشد به آن کَهف می گویند و اگر کوچک باشد به آن غار و مَغارَه می نامند .  و كلمه «رَقيم» از ریشه و ماده «رَقْم»ِ گرفته شده است كه به معناي نوشتن و نیز به معناي خط. آمده است . پس کلمه «رَقيم» در این آیه شریفه  در اصل بر وزن «فَعیل» (که یکی از اَوزان و وزن های صفتِ مُشَبَّهَه است) می باشد ولی معنای صفتِ مُشَبَّهَه ای ندارد بلکه به معنای اسم مفعولی یعنی به معنای «مَرقُوم : نوشته شده» آمده است چون در  ادبیات عرب ، وزنِ «فَعيل» در مواردی به معناي «اسم مفعول» هم آمده است همانند کلمه «جَریح» که به معنای مجروح و «قَتیل» که به معنای مقتول است  و كلمه «عَجَب»  از (عَجِبَ ، یَعجَبُ ، عَجَباََ) مصدر است  که به معنای «تَعَجُّب : به شگفت آمدن» می باشد ولی در این آیه شریفه  از کلمه «عَجَب»  معنای وصفی یعنی «عَجیب» به معنای شگفت آور و شگفت انگیز ، جهت مبالغه ،  اراده شده است نه معنای مصدری که «تَعَجُّب :به شگفت آمدن» باشد . 

در قرآن کریم کلمه غار و  نیز کلمه مَغاره به صورت جمع (مَغارات) آمده است :

[لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ. اگر پناهگاه یا غارها یا راهی در زیر زمین بیابند ، بسوی آن حرکت می کنند ، و با سرعت و شتاب فرار می کنند. سوره توبه آیه 57.]

[إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ کَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذينَ کَفَرُوا السُّفْلي‏ وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَکيمٌاگر او را یاری نکنید ، خداوند او را یاری کرد ( و در مشکلترین ساعات ، او را تنها نگذاشت ) آن هنگام که کافران او را ( از مکّه ) بیرون کردند ، در حالی که دوّمین نفر بود ( و یک نفر بیشتر همراه نداشت ) در آن هنگام که آن دو در غار بودند ، و او به همراه و مُصاحِبِ خود می گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا «غم مخور و محزون و نگران مباش که خدا با ماست» در این موقع ، خداوند سکینه ( و آرامش ) خود را بر او (پیامبر ص) فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید ، او را تقویت نمود و گفتار ( و هدف ) کافران را پایین قرار داد ، ( و آنها را با شکست مواجه ساخت ) و سخن خدا ( و آیین او ) ، بالا ( و پیروز ) است و خداوند عزیز و حکیم است.  سوره توبه آیه 40] .  (إِذْ هُما فِي الْغارِ .). مراد از غار در آیه چهلُم از سوره توبه همان غارثَور است که رسولخدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) به هنگام هجرت از مکه  به همراه شخصی دیگر  غیر از ابوبکر در آن مخفی شدند (اگرچه معروف و مشهور است که در آن غار، ابوبکر همراه پیامبر «ص» بوده است ولی شواهدی وجود دارد که خلاف آن را ثابت می کند و معلوم می شود که اَبُوبَکر بن اَبی قَحافَه در غارِ ثَور مُصاحِب و همراه پیامبر«صَ» نبوده است.)  و کفار تا نزدیکی آن غار آمدند ولی به قدرت الهی نتوانستند آن حضرت را بیابند . جَبَل ثَور  که غار ثَور در آنجا واقع است تقریبا در چهار فرسخی مکه معظّمه قرار دارد و غارثَور نیز در یکی از ارتفاعات آن واقع شده است  که بالا رفتن از کوه و رسیدن به آن غار همراه با زحمت و دشواری است .  و در علت تسمیه و نامگذاری جَبَلِ ثَور به این نام چنین گفته اند که چون «ثَور بن عَبدِالمَناة» که یکی از اَشراف قُرَیش بود در آنجا به دنیا آمد لذا معروف به جَبَلِ ثَور شده است و برخی دیگر نیز گفته اند که بلندی این کوه همانند شاخ‌های گاو است لذا به آن « کوه ثَور» یعنی « کوه گاو» گفته اند ]

 

* وَ ظاهِرُ سِياقِ القِصَّةِ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ جَماعَةُُ بِأَعيانِهِم وَ القِصَّةُ قِصَّتُهُم جَميعاََ فَهُمُ المُسَمُّونَ أَصحابَ الكَهفِ وَ أَصحابَ الرَّقيمِ أَمّا تَسمِيَتُهُم أَصحابَ الكَهفِ فَلِدُخُولِهِمُ الكَهفَ وَ وُقُوعِ ما جَرى عَلَيهِم فِيهِ. وَ أَمّا تَسمِيَتُهُم أَصحابَ الرَّقيمِ فَقَد قِيلَ : إِنَّ قِصَّتَهُم كانَت مَنقُوشَةََ فِي لَوحِِ مَنصُوبِِ هُناكَ أَو مَحفُوظِِ فِي خَزانَةِ المُلُوكِ فَبِذلِكَ سُمُّوا أَصحابَ الرَّقيمِ : وَ قِيلَ: إِنَّ الرَّقيمَ اِسمُ الجَبَلِ الَّذي فِيهِ الكَهفُ ، أَوِ [اِسمُ] الوادِي الَّذي فِيهِ الجَبَلُِ أَوِ [اِسمُ]البَلَدِ الَّذِي خَرَجُوا مِنهُ إِلَى الكَهفِ أَوِ [اِسمُ] الكَلبِ الَّذِي كانَ مَعَهُم ، أَقوالُُ خَمسَةُُ، وَ سَيَأتِي فِي الكَلامِ عَلى قِصَّتِهِم ما يُؤَيِّدُ القَولَ الأَوَّلَ.
و از ظاهرِ سیاقِ آیاتِ  مربوط به قصه اصحاب کهف استفاده می شود که جماعت و گروهِ اصحاب کهف همان جماعت و گروه اصحابِ رَقیم هستند و غیر هم نمی باشند و قصه و داستان اصحابِ رَقیم همان داستان و ماجرای جمیعِ جماعتِ اصحاب کهف است و به عبارت دیگر آنها جماعت واحدي بوده‌اند كه دارای دو نام بودند و به عنوان اصحابِ کهف و اصحابِ رَقیم نامگذاری شدند . اما وجه و علت تسمیه و نامگذاری اصحابِ كهف به این نام به جهت دخول و ورود آنها در کهف و غار و نیز به دلیل ماجرا و جریانی که در درون غار برای آنها  واقع شده بود ، می باشد  و اما در رابطه با وجه و علتِ نامگذاری اصحابِ رَقیم به این نام در حدود پنج قول و نظر به شرح زیر وجود دارد :

سؤال : چرا اَصحاب کهف را اصحاب رقیم می گویند؟!

1- یک قول آن است که چون قصه و سرگذشت و ماجرای اصحابِ رقیم در یک تابلو و لوحِ سنگی(سنگنبشته ای) بر روی دیوار آن غارِمعروف منصوب و نصب بوده است و این سنگنبشته در آن منطقه پیدا شده است  و یا این  لوح  و سنگنبشته در خزانه و گنجینه  سلاطین و پادشاهان آن زمان محفوظ و نگهداری می شده است لذا به اصحاب رقیم نامیده شدند .(قِيلَ : إِنَّ قِصَّتهُم كانَت مَنقُوشَةََ فِي لَوحِِ مَنصُوبِِ هُناكَ أَو مَحفُوظِِ فِي خَزانَةِ المُلُوكِ فَبِذلِكَ سُمُّوا أَصحابَ الرَّقيمِ) .

2- قول دیگر آن است که رَقیم نام کوهی بوده که غار اصحاب کهف در آنجا قرار داشت .( وَ قِيلَ: إِنَّ الرَّقيمَ اِسمُ الجَبَلِ الَّذي فِيهِ الكَهفُ ) .

3- و یا  «رَقیم» نام وادی و منطقه و سرزمینی بوده که «جَبَلِ رَقیم : کوه رَقیم» در آنجا واقع شده بود .( أَوِ [اِسمُ] الوادِي الَّذي فِيهِ الجَبَلُ) .

4- و یا اینکه «رَقیم» نام بَلَد و شهری بوده که «اصحابِ رَقیم یا اصحابِ کهف» اهل آن شهر بودند و  از آنجا به سوی «غارِکهف» خارج شدند و به آن پناه بردند .  (أَوِ [اِسمُ] البَلَدِ الَّذِي خَرَجُوا مِنهُ إِلَى الكَهفِ) .

5-  و یا اینکه «رَقیم» نام سگی بوده  که  همراه با«اصحابِ رَقیم یا اصحابِ کهف» بوده است (أَوِ [اِسمُ] الكَلبِ الَّذِي كانَ مَعَهُم) .


اين مواردی که ذکر شد  اَقوال پنجگانه ای است كه در باره علت نامگذاری «اصحابِ رَقیم یا اصحابِ کهف» به این نام   بیان شده است  و به زودي در بحث و سخنی كه در پيرامون قصه و ماجرای اصحاب كهف خواهیم داشت مطالبی ذکر می گردد که در واقع مؤیِّد و تأیید کننده قول اول می باشد .

 

* وَ قِيلَ : إِنَّ أَصحابَ الرَّقيمِ غَيرُ أَصحابِ الكَهفِ وَ قِصَّتَهُم غَيرُ قِصَّتِهِم ذَكَرَهُمُ اللهُ مَعَ أَصحابِ الكَهفِ وَ لَم يَذكُرُ قِصَّتَهُم وَ قَد رَوَوا لَهُم قِصَّةََ سَنُشيرُ إِلَيها فِي البَحثِ الرَّوائِيِّ الآتِي. وَ هُوَ بَعيدُُ جِدّاََ فَما كانَ اللهُ لِيُشيرَ فِي بَليغِ كَلامِهِ إِلَى قِصَّةِ طائِفَتَينِ ثُمَّ يُفَصِّلُ القَولَ فِي إِحدَى القِصَّتَينِ وَ لايَتَعَرَّضُ لِلأُخرَى لا إِجمالاََ وَ لاتَفصيلاََ عَلَى أَنَّ ما أَورَدُوهُ مِن قِصَّةِ أَصحابِ الرَّقيمِ لايُلائِمُ السِّياقَ السّابِقَ اَلمُستَدعِي لِذِكرِ قِصَّةِ أَصحابِ الكَهفِ.

و قول دیگر در باره اصحاب رَقیم که از سوی برخی از مفسرین مطرح شده است آن است  که اصحاب رَقیم غیر از اصحاب کهف می باشد و قصه و داستان آنها غیر از قصه و ماجرای اصحاب کهف است  و خداوند متعال نام آنها را به همراه اصحاب کهف ذکر نموده است و ماجرای اصحاب کهف را به تفصیل بیان کرده ولی داستان و ماجرای اصحاب رَقیم را اصلا (نه به اجمال و نه به تفصیل) متذکر نشده است . این عده از مفسرين براي  اصحاب رَقيم ، قصه و ماجرایی  را روایت و نقل کرده اند كه به زودي در بحث روايتي که بعدا خواهد آمد به آن اشاره خواهین نمود . ولی این قول جدّاََ بعید و دور از صواب به نظر می رسد زیرا که خداوند متعال هرگز در کلام فصیح و بلیغش (قرآن کریم) چنین نمی کند که به قصه و داستان دو طایفه از مردم اشاره نماید و سپس ماجرای یکی از آن دو را به تفصیل  بیان کند ولی به هیچ وجه  ، نه  اجمالاََ  و نه تفصیلاََ متعرّضِ دیگری نشود .

علاوه براین آن داستان و ماجرایی را که برخی از مفسرین در باره اصحاب رَقیم نقل کردند ملائمت و مناسبت و سازگاری و ارتباطی  با سیاق آیات گذشته  ندارد . آن سیاقی که  مستدعی ذکر قصه اصحاب کهف بوده  و به تناسب آن ، قصه و ماجرای اصحاب کهف ذکر شده است .

[ قبلا بیان کردیم که وجه و جهتِ پیوند و  اتصال آیاتی که مربوط به قصه و داستان اصحاب کهف است با آياتِ پیشین اين است كه :  آنچه که در این جهان و در این عالَم رخ می دهد چه مایه شگفتی و تعجب مردم باشد و چه نباشد همه از آیات و نشانه های الهی است که برای امتحان و آزمایش مردم و معلوم ساختن مراتب ایمان و اعتقاد آنها به خداوند است. خداوند متعال در نخستین آیات مربوط به داستان و قصه اصحاب کهف ضمن اشاره به این ماجرا می فرماید که جای تعجب و شگفتی در این داستان(اصحاب کهف) نیست زیرا که همه حوادث و پدیده های جهان از جهت اینکه نشانه و آیت الهی و آزمایش و امتحان برای انسان ها است  همانند یکدیگر و شبیه هم هستند  و ماجرای اصحاب کهف هم یکی از آن ها است و برای امتحان و آزمایش کردن مردم است و جای شگفتی و تعجب نیست. خداوند متعال در آیه 9 از سوره کهف می فرماید : (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً. «ای پیامبر» آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟!). در آیات پیشین که توضیح و تبیین آن ها قبلا گذشت گفته شد كه اگر خداوند متعال «ما عَلَى الأَرض» و آنچه که روی زمین  به عنوان زینت است در نظر انسان جلوه داده، و علاقه و تعلُّقی در دل انسان نسبت به آن ها بوجود آورده به طوری که میل و اطمینان و اعتماد به امور دنیوی پیدا می کنند و مُکِبّ و فُرُو و بُرو  افتاده با تمام وجود روی مال و منال و امور دنیوی می شوند و  به اصطلاح زمین خورده دنیا هستند و روی آن می غلطتند در حالی که به دنیا و «ما فیها» چسبیده اند و  از غیر دنیا (یعنی خدا و معاد و و معنویت و...) منصرف و روی گردان و غافل هستند  همه اینها به منظور امتحان و آزمایش انسان ها است . و سپس خداوند مُتعال پس از گذشتن اندك زماني همه امور دنیوی و زمینی را  که بشر به آن ها دل بسته است با خاك يكسان نموده  و از چشم و دل آدمی مي‌اندازد ( إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا * وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا . ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها رابیازماییم که کدامینشان بهتر عمل می کنند. * (ولى) این زَرق و برقها پایدار نیست، و ما (سرانجام) قِشر روى زمین را خاک بى گیاهى قرار می دهیم .«آیه 7 و 8 از سوره کهف») به گونه ای که  چیزی جز بطلان و پوچی و سراب را برای انسان آشکار نمی سازد. همه این اموری که بر انسان ها می گذرد همانند ماجرای اصحاب کهف از آیات و نشانه های قدرت الهی هستند و ماجرای این مردم همانند اصحاب کهف است . اصحاب کهف بعد از  خواب سیصد ساله وقتی که بأِذنِ الله بیدار شدند  احساس می کردند که یک روز و یا نصف روز در خواب بودند. در باره مردمی که در این دنیا زندگی می کنند و سالها فریفته و مفتون و دلداده زندگى مادى و امور دُنیَوی و زرق و برق  و زر و زیور زمینی  می شوند و با غفلت و بی خبری از معاد ، زندگی را سپری می کنند و سپس در روز قیامت و عرصه محشر ، مبعوث و برانگیخته و محشور می شوند  همین قضیه و  مسئله وجود دارد که همانند اصحاب کهف ، زندگى چندین ساله دنیاىی خود را یک روز و یا ساعتى از یک روز می شمارند . با توجه به مطالب ذکر شده روشن می شود که ماجرای اصحاب کهف از جهات مختلف با سیاق آیات پیشین (آیات 6 و 7 و 8 از سوره کهف) . مناسبت و سِنخیت دارد ولی آن داستان و ماجرایی را که برخی از مفسرین در باره اصحاب رَقیم نقل کردند  مناسبت و سازگاری و ارتباطی  با سیاقِ این آیات مذکوره ندارد   ]

 و اما قصه و داستان اصحابِ رَقیم که بعضی از مفسرین براساس برخی از روایاتِ وارده آن را نقل کرده اند و  صاحبِ اَلمیزان (مرحوم علامه محمد حسین طباطبایی) آن را در «بحث روایی» آورده است به شرح زیر است :

* ... وَ فِي بَعضِها أَنَّ أَصحابّ الرَّقيمِ غَيرُ أَصحابِ الكَهفِ، وَ أَنَّ اللهَ سُبحانَهُ أَشارَ فِي كَلامِهِ إِلَيهِما مَعاََ لكِنَّهُ قَصَّ قِصَّةَ أَصحابِ الكَهفِ وَ أَعرَضَ عَن قِصَّةِ أَصحابِ الرَّقيمِ، وَ ذَكَرُوا لَهُم قِصَّةََ وَ هِيَ أَنَّ قَوماََ وَ هُم ثَلاثَةُُ خَرَجُوا يَرتادُونَ لِأَهلِهِم فَأَخَذَتْهُمُ السماءُ فَأَوَوا إِلَى كَهفِِ وَ انحَطَّت صَخرَةُُ مِن أعلَى الجَبَلِ وَ سَدَّت بابَهُ. فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضِِ : لِیُذَكِّرْ كُلُُّ مِنّا شَيئََا مِن عَمَلِهِ الصّالِحِ وَ لْيَدْعُ  اللهَ بِهِ لَعَلَّهُ يُفَرِّجُ عَنّا فَذَكَرَ واحِدُُ مِنهُم مِن عَمَلِهِ «لِوَجهِ اللهِ» وَ دَعَا اللهَ بِهِ فَتَنَحَّتِ الصَّخرَةُ قَدرَ ما دَخَلَ عَلَيهِمُ الضَّوءُ ثُمَّ الثّانِي فَتَنَحَّت حَتّى تَعارَفُوا ثُمَّ الثّالِثُ فَفَرَّجَ اللهُ عَنهُم فَخَرَجُوا . رَواهُ النُّعمانُ بنُ بَشيرِِ مَرفُوعاََ عَنِ النَّبِيِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) . وَ المُستَأنَسُ بِأُسلُوبِ الذِّكرِ الحَكيمِ يَأبَى أَن يُظَنَّ بِهِ أَن يُشيرَ فِي دَعوَتِهِ إِلَى قِصَّتَينِ ثُمَّ يُفَصِّلُ القَولَ فِي إِحداهُما وَ يَنسَى الأُخرَى مِن أَصلِها.

و در بعضى ديگر از روایات آمده است كه «اصحاب رَقيم» غیر از«اصحاب کهف» بوده اند . خداوند مُتعال در کلامش (در سوره کهف)  به نام هر دوی آنها اشاره نموده است ولى قصّه و داستان اصحاب کهف را بیان نموده و از قصه و داستانِ اصحاب رَقیم اِعراض کرده و ذکری از آن ننموده است .  برخی از مفسرین  با استناد به برخی از این روایات ، داستانی را برای اصحاب رَقیم ذکر کرده اند که بدین شرح است :  گروهی که سه نفر بودند از خانه بيرون رفتند  تا براى  اهل و عیال و خانواده هاى خود رزق و روزی ای تهيه كنند، در بيابان گرفتار و دچار باران شدید شدند به  ناچار به غارى  که در آن نزدیکی بود پناه بردند و داخل غار شدند و  بر اثر باران شدید  سنگِ بسيار بزرگى از بالای كوه  غلطید (غلتید) و سقوط کرد و جلو آن غار  فرود آمد و  درب غار را بست  و آن سه نفر  در درون غار محبوس شدند . يكى از آنها گفت:  باید هر یک از ما  اگر عمل صالح  و نیکی دارد آن را بیاد آوَرَد  و جهت رفع این مشکل خداوند متعال را  به حق آن عمل صالح سوگند دهد تا شاید که خداوند متعال گشایش و فَرَجی نسبت به ما عنایت فرماید  و این بلا را از ما دور گرداند .

پس یکی از آنها  عمل خیر و صالحی را که برای رضای خدا (لِوَجه الله) انجام داده بود به یاد آوُرد  و خداوند را به حق آن عمل سوگند داد که  رفع مشکل شود . پس آن سنگ کمی از درب غار دور شد  و كنار رفت و فاصله گرفت  به گونه ای كه روشنايى داخل غار شد. دومى نیز كار نيكی را که برای رضای خداوند (لِوَجه الله) انجام داده بود  به یاد آوُرد  و خداوند را به حق آن کار قَسَمَش داد تا گرفتاری برطرف گردد  پس آن  سنگ باز هم کمی كنار رفت به قدرى كه يكديگر را مى ديدند و می شناختند . سومى نیز همین عمل را  انجام داد و خداوند را سوگند داد که  گرفتاری بر طرف شود . وقتی که دعا کرد خداوند مُتعال هم نسبت به آنها فَرَج و گشایش عنایت فرمود و آن  سنگ بزرگ به طور كلى از درب غار دور شد و آن سه نفر خارج شدند و نجات یافتند .اين روايت را صاحب کتابِ «اَلدُّر ُّ المَنثُور» از نُعمان بن بَشير مَرفُوعاََ  (یعنی به طور حدیث مرفوع با حذف یک یا چند راوی از وسط یا آخر سَنَدِ حدیث)  از رسولخدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) نقل كرده  است .  اُنس و آشنایی به اُسلوبِ ذِکرِ حکیم (قرآن کریم) مانع از آن است و اِباء و امتناع دارد که گمان برده شود که قرآن کریم در (دعوت و هدایتِ خود نسبت به مردم )  اشاره به دو قصه و داستان بکند و سپس یکی از آنها را مفصلا بیان کند و داستان دیگر را به طور کلی به فراموشی بسپرد و ذکری از آن ننماید . و به عبارت دیگر  از اُسلوب و سیاقِ آیات قرآن کریم چنین چیزی معهود و مأنوس و محسوس نیست که به دو داستان  اشاره نماید و آنگاه یکی از آن دو را مفصلا بیان کند و  هیچ اشاره ای(نه به اجمال و نه به تفصیل) به داستان دیگر نکند و متعرِّض آن نشود  و به بوته فراموشی بسپرد .  

* وَ قَد تَبَيَّنَ مِمّا تَقَدَّمَ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ أَنَّ مَعنَى الآيَةِ : بَل ظَنَنتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ - وَ قَد أَنامَهُمُ اللهُ مِئاتِِ مِنَ السِّنينَ ثُمَّ أَيقَظَهُم فَحَسِبُوا أَنَّهُم لَبِثُوا يَوماََ أَو بَعضَ يَومِِ - كانُوا مِن آياتِنا آيَةََ عَجيَبةََ كُلَّ العَجَبِ؟ لا وَ لَيسُوا بِعَجَبِِ وَ ما يَجرِي عَلَى عامَّةِ الإِنسانِ مِن اِفتِتانِهِ بِزِينَةِ الأَرضِ وَ غَفلَتِهِ عَن أَمرِ المَعادِ ثُمَّ بَعثِهِ وَ هُوَ يَستَقِلُّ اللَبثَ فِي الدُّنيا آيَةُُ جارِيَةُُ تُضاهِي آيَةَ الكَهفِ.
از مطالبی که در جهت اتصال آیاتِ قصه کهف با آیات پیشین گفته شد روشن شد که معنای آیه نُهُم از سوره کهف (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً چنین است: آیا تو گمان کرده اى که داستان و قصه اصحاب کهف و رَقیم  -  که خداوند صدها سال آنها را به خواب بُرد و سپس بیدارشان نموده و گمان کردند یک روز و یا پاره اى از یک روز خوابیدند - آیت و نشانه ای عجیب و  شگفت انگیز از آیات ما است ؟ نه ،  ماجرای آنها  هیچ عجیب نیست زیرا آنچه که بر عموم مردم جاری می شود و بر آنها  مى گذرد که سالها فریفته و مفتون و دلداده زندگى مادى و امور دُنیَوی و زرق و برق  و زر و زیور زمینی شده اند و در غفلت و بی خبری از معاد زندگی را سپری کرده اند و سپس در روز قیامت و عرصه محشر ، مبعوث و برانگیخته و محشور می شوند و زندگى چندین ساله دنیاىی خود را ناچیز (یک روز و یا ساعتى از یک روز) می شمارند ، این ماجرای عموم مردم  شبیه همان ماجرای اصحاب کهف است و دست کمى از سرگذشت اصحاب کهف ندارد. اگر بنای بر تعجب و شگفتی باشد باید بر  سرگذشت و ماجرای  این مردم هم  تعجب و شگفتی نمود و چه بسا ماجراهای این مردم شگفت انگیزتر باشد ؟!!! به این معنا که واقعا می تواند جای شگفتی و تعجب باشد که این مردم با وجود پیامبر درونی یعنی عقل و فطرت و با وجود  همه تعالیم آسمانی و اِنذار و بشارت ها و هدایت ها از سوی انبیاء و سفیران الهی(پیامبران بیرونی) مخصوصا خاتم انبیاء حضرت محمد مصطفی
(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ)   باز در باغِ غفلت و جهالت چرا می کنند و دل به امور فریبنده و فناپذیر دنیوی می بندند و از خداوند و آفریدگارشان و نیز از معاد و معنویت غفلت و اِعراض می کنند . و روزی متوجه و بیدار خواهند شد ولی جز حسرت و ندامت سودی و نفعی برای آنان نخواهد بود و آیه 30 از سوره مبارکه یس به روشنی بیانگر این حسرت است : يا حَسْرَةً عَلَي الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ . افسوس و حسرت بر این بندگان که هیچ پیامبری برای هدایت آنان نیامد مگر اینکه او را استهزا می کردند .

 

* وَ ظاهِرُ السِّياقِ - كَما تَقَدَّمَتِ الإِشارَةُ إِلَيهِ - أَنَّ القِصَّةَ كانَت مَعلُومَةََ لِلنَّبِيِّ («صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ») أِجمالاََ عِندَ نُزُولِ القِصَّةِ وَ إِنَّمَا العِنايَةُ مُتَعَلِّقَةُُ بِالأِخبارِ عَن تَفصيلِها، وَ يُؤَيِّدُ ذلِكَ تَعقيبُ الآيَةِ بِالآياتِ الثَّلاثِ المُتَضَمِّنَةِ لِإجمالِ القِصَّةِ حَيثُ إِنَّها تَذكُرُ إِجمالَ القِصَّةِ المُؤَدِّي إِلَى عَدِّهِم آيَةََ عَجيبَة ََ نادِرَةََ فِي بابِها.

و ظاهرِ سياقِ آياتی كه داستان اصحاب کهف با آن ها افتتاح و آغاز شده - همانطور كه قبلا هم به آن اشاره شد - اين است كه قصه اصحاب كهف هنگام نزول اين آيات و نیز قبل از نزول آن  اجمالا براي رسول خدا  («صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ») معلوم بوده است، و در اين آيات ،  عنايت و توجه مربوط به اِخبار و  بيان تفصيلی قصه و ماجرای اصحاب کهف می باشد . و مؤيد اين مطلب و این استظهار(که ماجرای اصحاب کهف قبل از نزول این آیات اجمالا معروف بوده است) آن است كه بعد از آیه («أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً»)  سه آيه ديگر آمده است كه همه آنها بیانگر اجمال قصه اصحاب می باشد زیرا که این آیات مذکوره به نحو اجمال به قصه اصحاب کهف می پردازد که منجرّ به  این مطلب است که گویا قصه اصحاب کهف جزو آیات شگفت انگیز در بابِ آیات الهی  محسوب می شود . 

مرحوم علامه طباطبایی(صاحب اَلمیزان) قبلا در رابطه با این مطلب که ماجرای اصحاب کهف قبل از نزول این آیات ، اجمالا معروف بوده است چنین آورده بود :


** وَ سِياقُ الآياتِ الثَّلاثِ الَّتي اُفتُتِحَت بِهَا القِصَّةُ مُشعِرُُ بِأَنَّ قِصَّةَ الكَهفِ كانَت مَعلُومَةََ إِجمالاََ قَبلَ نُزُولِ الوَحيِ بِذِكرِ القِصَّةِ وَ خاصَّةََ سِياقُ قَولِهِ : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً» وَ أَنَّ الَّذي كَشَفَ عَنهُ الوَحيُ ، تَفصيلَ قِصَّتِهِم ، اَلآخِذُ مِن قَولِهِ : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ ... » إِلَى آخِرِ الآياتِ.


سياق آيات سه گانه اى كه داستان اصحاب کهف با آن ها افتتاح و آغاز شده است [ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً * إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً * فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ] اِشعار و اشاره به اين دارد كه قصه اصحاب كهف قبلا به طور اجمال در بين مردم معروف و مشهور بوده است ، مخصوصا سياق آيه  («أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً .) بيشتر به این مطلب اِشعار و اشاره دارد که قضیه اصحاب کهف قبلا به نحو اجمال معروف بوده است  و آن چیزی که وحی و آیات قرآن (در سوره کهف)  کاشف و بیانگر آن است عبارت است از تفصیل ماجرای اصحاب کهف است که از آیه 13 از سوره کهف یعنی از آیه «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى»  شروع می شود .

* قَولُهُ تَعالَى: «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ» إِلى آخِرِ الآيَةِ [إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً]. اَلأُوِيُّ : اَلرُّجُوعُ وَ لا كُلُّ رُجُوعِِ بَل رُجُوعُ الإِنسانِ أَوِ الحَيوانِ إِلَى مَحَلِّ يَستَقِرُّ فِيهِ أَو لِيَستَقِرَّ فِيهِ و َ الفِتيَةُ جَمعُُ سَماعِيُُّ لِفَتَى وَ الفَتَى : اَلشّابُّ وَ لا تَخلُو الكَلِمَةُ مِن شائِبَةِ مَدحِِ . وَ التَّهيِئَةُ : اَلإِعدادُ . قالَ البَيضاوِيُّ : وَ أَصلُ التَّهيِئَةِ إِحداثُ هَيأَةِ الشَّيءِ «اِنتَهَى» وَ الرَّشَدُ  بِفَتحَتَينِ أَوِ الضَّمِ فَالسُّكُونِ (اَلرُّشدُ) : اَلأِهتِداءُ إِلَى المَطلُوبِ ، قالَ الرّاغِبُ : اَلرَّشَدُ وَ الرُّشدُ خِلافُ الغَيِّ ،  يُستَعمَلُ اِستِعمالُ الهِدايَةِ. «اِنتَهَى» .


در آیه دَهُم از سوره کهف چنین آمده است : «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً». زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز)»

كلمه « اَلأُوِيُّ» از ( أَوَى ، یَأوِی ، اُوِیّاََ و أِواءََ ) به معناى رجوع و برگشتن و پناه و مأوی گرفتن می باشد ، البته نه هر  رجوع و برگشتنى، بلكه برگشتن انسان و يا حيوان به محل اقامت و زندگى‏ اش تا در آنجا ( فعلا مُستقر شود و یا بعدا مستقر گردد . يَستَقِرُّ فِيهِ أَو لِيَستَقِرَّ فِيهِ) . و كلمه «اَلْفِتْيَةُ» جمع سَماعى «اَلفَتَى» به معنای جوان یا جوانمرد و آزاد مَرد می باشد  و اين كلمه خالى از شائبه مدح نيست و به عبارت دیگر این کلمه اِفاده معنای مدح می کند و منظور از آن جوانِ خوب و شادب و زیبا و با عاطفه و بااحساس و نیرومند و توانمند و غیرتمند و رشید و نیز به معنای جوانمَرد و آزاد مَرد است . كلمه «هَيِّئْ» از ماده «التَّهيِئَةُ» به معنای اِعداد  و تَهَیّه و آماده كردنِ چیزی است. بَيضاوى (ناصِرُالدّین عَبدالله بَیضاویّ شیرازی صاحبِ کتاب اَنوارُ التَّنزیل وَ اَسرارُ التَّأویل معروف به تفسیر بَیضاوی) گفته است كه اصلِ معنای «تَهيِئَه» عبارت است  از  پديد آوردن هَيأت و حالت و شکل و صورت چیزی است . و كلمه «رَشَد» به فتحِ راء و شين و همچنين كلمه «رُشد» به ضمِّ راء و سكونِ شين به معنای اِهتِداء و  هدایت و راه يافتن به سوى مطلوب و مقصود است. راغبِ اصفهانی  گفته : «رَشَد» و «رُشد»  در مقابل غَيّ (گمراهی شدید که شخص هیچگاه راه به مقصود نمی برد) است و کلمه «رَشَد» و «رُشد» بجاي كلمه هدايت استعمال مي‏شود .


* « اَلأُوِيُّ» از ( أَوَى ، یَأوِی ، اُوِیّاََ و أِواءََ ) به معناى رجوع و برگشتن و پناه و مأوی گرفتن می باشد

* «اَلمَأوَی» : کُلُّ مَکانِِ یَأوِی اِلَیهِ شَئُُ لَیلاََ اَو نَهاراََ :  مأوی عبارت است از هر مکانی که به هنگام شب یا روز چیزی به سوی  آن پناه ببرد یا پناه بگیرد .


قوله تعالی :قالَ سَآوي إِلي‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ . پسر نوح گفت: «بزودی به کوهی پناه میبرم تا مرا از آب حفظ کند!» ( نوح ) گفت: «امروز هیچ نگهداری در برابر فرمان خدا نیست مگر آن کس را که او رحم کند!» در این هنگام ، موج در میان آن دو حایل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت . سوره هود آیه 43 .

* وَ قَولُهُ : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» تَفريعُُ لِدُعائِهِم عَلَى أُوِيِّهِم كَأَنَّهُم اِضطَرُّوا لِفَقدِ القُوَّةِ وَ انقِطاعِ الحِيلَةِ إِلَى المُبادَرَةِ إِلَى المَسأَلةِ، وَ يُؤَيِّدُهُ قَولُهُم : «مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» فَلَولا أَنَّ المَذاهِبَ  اَعْیَتْهُم وَ الأَسبابُ تَقَطَّعَت بِهِم وَ اليَأسُ أَحاطَ بِهِم ما قَيَّدُوا الرَّحمَةَ المَسئُولَةَ أَن تَكُونَ مِن لَدُنهُ تَعالَى بَل قالُوا: «آتِنَا رَحْمَةً» كَقَولِ غَيرِهِم «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ»: اَلبَقَرَة: 201 «رَبَّنا [وَ] آتِنا ما وَعَدتَنا عَلَى رُسُلِكَ»: آل عِمران: 194 . فَالمُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ : اَلتَّأيِيدُ الإِلَهِيُّ إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ.


و قول خداوند که فرمود : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پس گفتند: پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن. آیه دَهُم از سوره کهف » این جمله و عبارتِ دعایی از طرفِ اصحابِ کهف از نظر معنا دارای دو احتمال است : 1-  احتمال اول آن است که این عبارت متفرِّع و فرعِ برای دعا کردنشان بر رجوع و پناه آوردن به آن غار است و به عبارت دیگر این دعایشان متفرِّع و مرتبط و منوط  به مسئله رجوع و پناه بردن به آن غار است و با توجه به آن شرایط خاصی که دچار شدند لذا چنین دعایی را به پیشگاه الهی عرضه داشتند . آنها برای حفظ  ایمان  و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند و هنگامی که مدتی دچار سختی های غارنشینی شدند و دستشان از همه جا کوتاه شد دست به دعا بلند کردند و به درگاه الهی عرضه داشتند که : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره منقطع گشت) ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کنگويا اصحاب کهف وقتي که همه درها و تمام راه چاره ها را بسته دیدند و  ناتواني و بيچارگي  را در خود احساس کردند مضطر به اين شدند كه مبادرت کنند و سبقت بجویند در اینکه از درگاه خداوند کمک و عنایتِ خاصّ مسئلت نمايند و جمله «مِن لَّدُنكَ» این مطلب را تأیید می کند که آنها دستشان از همه جا کوتاه شده و ناتوان بودند و هیچ راه چاره ای نداشتند زيرا اگر همه راه ها بر آنها بسته نبود و تمام سبب ها و راه چاره ها بر آنها منقطع نبود و يأس و نوميدي از هر طرف بر آنان احاطه نكرده بود رحمتي را كه از خداوند درخواست و مسئلت كرده بودند مقيد و مشروط  به قيد «مِن لَّدُنكَ» نمي‏كردند ، بلكه  بدون قید «مِن لَّدُنكَ» مي‏گفتند «رَبَّنَا آتِنَا رَحْمَةً» یعنی خدايا به ما رحمتي بفرست همچنان كه ديگران (غیراصحاب کهف)  بدون قید «مِن لَّدُنكَ» چنین گفته و مي‏گويند : «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ. سوره بقره آیه 201» و يا مي‏گويند : «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمیعادَ. پروردگارا آنچه را بوسیله پیامبرانت به ما وعده فرمودى ، به ما عطا کن و ما را در روز رستاخیز ، رسوا مگردان . زیرا تو هیچ گاه از وعده خود ، تخلف نمى کنى.  سوره آل عمران آیه 194.»  پس مراد از رحمتِ درخواست شده(رحمتِ خاص) از خداوند در واقع همان  تاييد و تقویت و نُصرت و نجاتِ الهي بوده است در جائي كه مُؤيدي غير از او نيست . («إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ» زیرا که در حقیقت  مؤیِّدی غیر از او  نیست و همه تأیید ها و تقویت ها و نصرت ها و قدرت ها از ناحیه خداوند متعال است . )

تذکر : حرف «اِذ» در جمله «إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ»  دو احتمال در آن وجود دارد : 1- ممکن است که حرف «اِذ»  در اینجا برای  ظرف و وقت و زمان باشد . 2- و نیز ممکن است که «اِذ» در اینجا برای تعلیل و بیانگر علت باشد


* وَ يُمكِنُ أَن يَكُونَ المُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ «مِن لَدُنهُ» بَعضُ المَواهِبِ وَ النِّعَمِ المُختَصَّةِ بِهِ تَعالَى كَالهِدايَةِ الَّتِي يُصَرَِّحُ فِي مَواضِعَ مِن كَلامِهِ بِأَنَّها مِنه ُ خاصَّةََ، وَ يُشعِرُ بِهِ التَّقييدُ بِقَولِهِ
«مِن لَّدُنكَ»، وَ يُؤَيِّدُهُ وُرُودُ نَظيرِهِ فِي دُعاءِ  الرّاسِخينَ فِي العِلمِ ، اَلمَنقُولِ فِي قَولِهِ : «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» : آل عِمران: 8 . فَما سَأَلُوا إِلَّا الهِدايَةَ.

2- احتمال دوم آن است که  ممكن  است مراد از رحمتی که اصحاب کهف  در آیه دَهُم از سوره کهف در قالب دعا از نزدِ خداوندِ مُتعال درخواست و مسئلت نمودند ( رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً .پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن )، بعضی از مواهب و بخشش ها و عنایات و نعمت های خاصه الهی باشد مثل هدایت خاصه الهی که خداوندِ مُتعال در برخی از آیات قرآن کریم تصریح نموده است(و یا تصریح شده است) که آن هدایت ، فقط از جانب خداوند است و تقييد به جمله «مِن لَّدُنكَ» نیز به همین مطلب و معنایی که گفته شده  اِشعار و اشاره دارد( گفته شد که شاید مراد و منظور از رحمتی که اصحاب کهف از نزدِخداوند مسئلت کردند بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه» باشد) . و نیز  ورود نظير اين دعاء با قيد «مِن لَّدُنكَ» در دعاي راسخين در علم (محمد«صَ» و آل محمد «عَلَیهِمُ السَّلام» و برخی از خواص ) كه در قرآن کریم آمده است این معنا و اين احتمال را تاييد مي‏كند که مراد و منظور از رحمتی که  از نزدِخداوند مسئلت شده ، بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه الهی»می باشد ، چنانچه در آیه هشتم از سوره آل عمران فرموده است : («رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» راسخانِ در علم ، می گویند:  پروردگارا دلهایمان را ، بعد از آنکه ما را هدایت کردی ، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود ، رحمتی بر ما ببخش ، زیرا تو بخشنده ای  . سره آل عمران آیه 8 .) . پس آنها (اصحاب کهف و یا راسخون در علم) چیزی جز هدایت خاصه الهی را از نزد خداوند متعال مسئلت و درخواست نکردند و خواسته آنان فقط عنایت و  هدایتِ خاصه بوده است .

وَ قَولُهُ : «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً» اَلمُرادُ مِن أَمرِهِم [«مِن أَمرِنا»] : اَلشَّأنُ الَّذِي يَخُصُّهُم وَ هُم عَلَيهِ وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ ،  وَ الْتَجَئُوا إِلَى كَهفِِ وَ هُم لايَدرُونَ ما ذا سَيَجرِي عَلَيهِم؟ وَ لا يَهتَدُونَ [وَ لا یَعلَمُونَ] أَيَّ سَبيلِِ لِلنَّجاةِ يَسلُكُونَ؟ وَ مِن هُنا يَظهَرُ أَنَّ المُرادَ بِالرُّشدِ : اَلأِهتِداءُ إِلَى ما فِيهِ نَجاتُهُم.
فَالجُملَةُ أَعنِي قَولَهُ :
«وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً»  عَلَى أَوَّلِ الأِحتِمالَينِ السّابِقَينِ فِي مَعنَى الرَّحمَةِ ، عَطفُ تَفسيرِِ عَلَى قَولِهِ : «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» وَ عَلَى ثانِيهِما مَسأَلَةُُ بَعدَ مَسأَلَةِِ.

و در جمله («وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً . و راه نجاتي براي ما فراهم ساز. آیه 10 از سوره کهف») مراد از «أَمرِنا» آن شأن و وضع  و حالتی  است كه مخصوص به خود آنان(اصحاب کهف) بوده که دچارش بودند . وضعِ آنها چنین بود که برای حفظ  ایمان  و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند . و به خاطر شرایط خاصی که داشتند از ميان قوم خود بيرون آمده و فرار كردند . آنها (اصحاب کهف)از قومی فرار کردند که (طبق دستور طاغوت آن زمان یعنی دقیانوس) مُؤمنین و مُوحِّدین و خداپرستان را تعقیب و جستجو می کردند و آنان را بر عبادت و بندگی غیر خدا (یعنی دقیانوس و مانند او) وادار و اجبار می نمودند و اگر مؤمنین تسلیم نمی شدند خونشان را می ریختند و به قتل می رساندند . آنان برای حفظ ایمان و جانشان پناهنده به غار شدند در حالي كه نمي‏دانستند چه چیزی و چه سرنوشتی بر آنها جاری خواهد شد و سرانجامِ كارشان به كجا کشیده خواهد شد  و چه بر سرشان مي ‏آيد و نمی دانستند که به غیر از آن غار چه طریقی و راهی را جهت نجات خود طی نمایند ؟!! ، و  به عبارت دیگر  غير از پناهندگي به غار هيچ راه نجات ديگري سُراغ نداشتند .  و از اینجا (یعنی از مطلبی که در باره ««أَمرِنا»» گفتیم) معلوم و روشن مي‏شود كه مراد از رُشد همان راه یافتن و اِهتِداء به چیزی است که مایه نجاتشان بود و به عبارت دیگر مراد از رُشد همان رسیدن و راه يافتن و اهتداء به روزنه خلاصی و  نجات است .پس اين جمله  يعني جمله «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ، بنا بر احتمال اول  از دو احتمالي كه قبلا و سابِقاََ در معناي «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده  گذشت ، عطف تفسير بر جمله «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» خواهد بود ، و بنا بر احتمال دوم ، درخواست و دعای  ديگري غير  «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده خواهد بود .

تذکر 1 : در این عبارتِ  متنِ اَلمیزان (وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ) باید مختصر جابجایی به  صورت زیر انجام بگیرد :


(... وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم ... .   ... آنها (اصحاب کهف)از قومی فرار کردند که (طبق دستور طاغوت آن زمان یعنی دقیانوس) مؤمنین و موحِّدین و خداپرستان را تعقیب و جستجو می کردند و آنان را بر عبادت و بندگی غیر خدا(دقیانوس) وادار و اجبار می نمودند و اگر مؤمنین تسلیم نمی شدند خونشان را می ریختند و به قتل می رساندند...  )


تذکر 2به نظر می رسد که در متن عربی اَلمیزان ، عبارتِ [وَ لا یَعلَمُونَ] بجای «وَ لا يَهتَدُونَ» مناسب تر باشد . بنابراین عبارت چنین خواهد شد :  [وَ لا یَعلَمُونَ] أَيَّ سَبيلِِ لِلنَّجاةِ يَسلُكُونَ؟ یعنی : و نمی دانستند که به غیر از آن غار چه طریقی و راهی را جهت نجات خود طی نمایند ؟!!


* قَولُهُ تَعالَى: «
فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً» قالَ فِي الكَشّافِ ، أَي ضَرَبنا عَلَيها حِجاباََ مِن أَن تَسمَعَ يَعنِي أَنَمناهُم إِنامَةََ ثَقيلَةََ لاتُنَبِّهُهُم فيها الأَصواتُ كَما تَرَى المُستَثقَِلَ فِي نَومِهِ يُصاحُ بِهِ فَلا يَسمَعُ وَ لا یَستَنبِهُ فَحُذِفَ المَفعُولُ الَّذِي هُوَ الحِجابُ كَما يُقالُ : [فُلانُُ]بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ. «اِنتَهَى» .

قول خداوند در آیه 11 از سوره کهف چنین است :  «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. » .اصحاب کهف هنگامی که از شرِّحاکمِ ستمگرِِ روم (یعنی دقیانوس) به غار پناهنده شدند با تضرُّع به درگاه الهی عرضه داشتند  : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره بر ما بسته و منقطع گشت)  رحمتی خاص از سوي خودت بر ما عطا فرما .] خداوند هم جهتِ اجابتِ دعا و درخواست و حاجتشان فرمود : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم ، و سالها در خواب فرو رفتند. » پس به خواب رفتن اصحاب کهف در واقع نوعی اجابتِ دعایشان بوده است و خداوند متعال از این طریق به آنها راحتی و آرامش داد  و از اضطراب و نگرانی خارج شدند و در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش  و فعالیت باز ماندند .

 برای جمله(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) سه معنا و تفسیر مطرح شده است :

1-  تفسیر و معنای اول : جارُ الله زَمخشري خوارَزمی در تفسير كَشّاف خود گفته : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» : یعنی حجابی بر گوشهایشان زدیم که مانع می شود از اینکه گوش هایشان بشنوند (حجاب و  پرده و مانعی بر گوشهایشان زديم تا نشنوند)  و به عبارت ديگر : آنها را به خوابِ ثقیل و سنگینی فرو بردیم که صداهای اطراف غار آنها را متنبِّه و بیدار نمی کرد و متوجه صداها نمی شدند.  همانند کسی که مُستَثقِل در نَوم  و  در خوابِ سنگین باشد و می بینی که چنین شخصی اگر بر او صیحه و بانگ و فریاد هم  زده شود باز نمی شنود و  مُتنبِّه و متوجِّه و بیدار نمی گردد . حالت خواب اصحاب کهف هم اینچنین بود . پس کلمه «حِجاباََ» که مفعولِ «ضَرَبنا»  می باشد در این آیه شریفه حذف شده است .  همچنانكه در اصطلاحِ عرب ها وقتی که می گویند : [فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ  ، يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ : فلانی روی زوجه و  همسرش بنا کرد ، منظور و مقصودشان این است که روی قبر همسرش قُبَّه و  گنبدی  بنا کرد  که در اینجا  مفعولِ فعلِ«بَنَى» که کلمه «اَلقُبَّة» باشد  به جهت واضح بودن حذف شده است چون مقصود و معنا از این کلام معلوم است و  همه مي‏دانند كه مراد از این جمله «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» آن است که فلانی گنبدی و ساختمانی   روی قبر زوجه اش بنا كرده است . «اِنتَهَى کَلامُهُ . پایان یافت کلام زمخشری» .  

پس در آیه 11 از سوره کهف که می فرماید : (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ .ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم)  مراد از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ» ، معنای کنایه ای و استعاره ای می باشد که دلالت بر خوابِ سنگین آنها می کند . خواب عمیق آن است که گوش ها از کار بیفتند و صدا ها را نشنوند .پس در آیه 11 از سوره کهف مراد و منظور از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ»  معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است همچنانکه در لسان و در اصطلاح عرب ها وقتی که می گویند : «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» معنای استعاره ای مراد است به این معنا که فلانی گنبدی   روی قبر زوجه اش بنا كرده است .

* وَ قالَ فِي المَجمَعِ : وَ مَعنَى ضَرَبنا عَلَى آذانِهِم سَلَّطنا عَلَيهِمُ النَّومَ ، وَ هُوَ مِنَ الكَلامِ البالِغِ فِي الفَصاحَةِ  ،  يُقالُ : ضَرَبَهُ اللهُ بِالفالِجِ إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ، قالَ قُطرُبُ : هُوَ كَقَولِ العَرَبِ : ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ ، قالَ الأَسوَدُ بنُ يُعفَرُ وَ قَد كانَ ضَريراََ :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَبا لَكَِ أَنَّنِي       ضُرِبَت(ضَرَبَت)عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .


وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .

2-  تفسیر و معنای دوم : صاحبِ تفسیرِمَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) در تفسیر مَجمعُ البیان گفته است : معناي «ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» اين است كه ما خواب را بر گوشهايشان مسلط كرديم ، و اين تعبير بیانگرِ نهايتِ درجه فصاحت است . این تعبیر قرآنی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) شبیه آن  گفتاری است که عرب ها مي‏گويند : (ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ»  إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ) عرب ها برای کسی که مبتلا به بیماری فَلَج شده باشد چنین می گویند : ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ»  خدا زد او را به «فالِج»   یعنی  خداوند او را مبتلاي به « بیماری فَلَج» كرد . بیماری فَلَج  بر او مسلَّط شد و کسی که دچار بیماری فلج شود از حرکت و تلاش باز می ماند . اصحاب کهف نیز وقتی که خواب بر گوشهايشان مسلط  شد در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش باز ماندند .

قُطرُب (محمد بن مُستَنیر بصری مشهور به قُطرُب که شاگرد سِیبوَیه بود)  در باره این تعبیرِ قرانی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) گفته است  : اين تعبير نظير قول و سخنِ عرب است كه مي‏گويد : «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ . امیر و حاکم بر دست فلانی زد هنگامی که او را از تصرف در امور منع نماید . »  منظور از اين تعبيرِ «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ »آن است كه امير و حاکم ، فلاني را از دخالت و تصرفِ در امور و کارها باز داشت  و منع کرد . به عبارت دیگر : امیر دست فلانى را از دخالت و تصرف در کارها کوتاه نمود. در این آیه شریفه نیز معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است و  معنایش آن است که خداوند گوش های اصحاب کهف را از کار انداخت و دیگر نمی شنوند . آنها بواسطه خواب از جنب و جوش و حرکت و تلاش بازماندند و در غار آرمیدند .

اَسوَد بن يَعفُر نَهشَلِی تَمیمی  عراقی ( از شُعَرای عصر جاهلیت می باشد که 23 سال قبل از هجرت فوت کرده است (وَ يُقالُ يُعفَرُ ، بِضَمِّ الياءِ . و «یُعفَر» به ضًمِّ یاء هم  گفته می شود.) كه مردي ضَریر و نابينا بود گفته است :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَباََ لَكَِ أَنَّنِي    ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .

يعني : از حوادثِ بدِ روزگار و دهر و دنیا «لا أَباََ لَكَِ» دو معنی ممکن است داشته باشد : 1- «لا أَباََ لَكَِ» یعنی ای روزگار و ای دنیای بی پدر که اظهار نگرانی از دنیا و حوادث آن است 2- «لا أَباََ لَكَِ» این حوادثِ بدِ روزگار و دنیا همراه و مصاحِبِ تو نباشد و تو دچارش نشوی و دامنگیرت نگردد ) اينكه  زد  یا زده شد بر من  زمین با اَسداد و موانعِ گوناگون . یعنی یکی از حوادث روزگار و دنیا آن است که بواسطه اَسداد و موانعِ مختلفی که سرِ راهم پیدا شد بر زمين زده شدم (زمین خورده حوادث شدم) و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و جایی نمی توانم بروم . زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .

در شعرِ اَسوَد بن يَعفُر  که گفته (... ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ)معنای استعاره ای مراد است . یعنی من زمین خورده حوادث شدم و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .  در آیه 11 از سوره کهف نیز مراد از (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است . فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ به معنای «سَدَّدنا آذَانَهُمْ عَن نُفُوذِ الأَصواتِ اِلَیه» یعنی  گوش هایشان را از نفوذِ اَصوات و صداها ، سدّ و منع و جلوگیری کردیم . کنایه از اینکه آنها را به خواب فرو بردیم .

* وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .

آنگاه قُطرُب گفته است که این تعبیر(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) از تعابیر بسیار فصیح قرآنی است و ترجمه‌ای که دقیقا  معنای این لفظ  و تعبیر را برساند وجود ندارد  . نقل از تفسیرمَجمع البَيان ج‏۶، ص698 .  «اِنتَهَی کَلامُهُ»پایان یافت کلام صاحبِ تفسیرِ مَجمَع البيان .


* وَ ما ذَكَرَهُ[اَلطَّبَرَسِیُّ] مِنَ المَعنَى أَبلَغُ مِمّا ذَكَرَهُ الزَّمَخشَرِيُّ .

اين معنائي كه صاحبِ تفسیرِ مَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) براي جمله  (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كرده است از معناي زمخشري بليغ‏ تر و رساتر می باشد .


* وَ هُنا مَعنَى ثالِثِِ وَ إِن لَم يَذكُرُوهُ : وَ هُوَ أَن يَكُونَ إِشارَةُُ إِلَى ما تَصنَعُهُ النِّساءُ عِندَ إِنامَةِ الصَّبِيِّ غالِباََ مِنَ الضَّربِ عَلَى أُذُنِهِ بِدِقِّ الأَكُفِّ أَوِ الأَنامِلِ عَلَيها دَِقّا ََ نَعيماََ لِتَتَجَمَّعَ حاسَّتُهُ عَلَيهِ فَيَأخُذُهُ النَّومُ بِذلِكَ فَالجُملَةُ كِنايَةُُ عَن إِنامَتِهِم سِنِينَ مَعدُودَةََ بِشَفَقَةِِ وَ حَنانِِ كَما تَفعَلُ الأُمُّ المُرضِعِ بِطِفلِهَا الرَّضِيعِ.


3تفسیر و معنای سوم  :  و در رابطه با آیه 11 از سوره کهف که می فرماید :(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ)  معناي سومي هم وجود دارد اگر چه مفسرين آن را  ذکر نکرده اند  و آن اين است كه مقصود از «زدن بر گوش» اشاره به آن کار و  رفتاري است كه غالبا زنان هنگام خواباندن بچه ‏ها و کودکان خود  آن را انجام مي‏دهند  و آن اين است كه يا با كف دست و يا با سرِ انگشت به گوش بچه  به نرمی و آرامی مي‏زنند تا حواسش از همه جا جمع شده در يك جا متمركز شود  و به اين وسيله خوابش ببرد ، پس جمله (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كنايه از اين است كه خداوند متعال آنان را با  شَفَقَت و مهربانی به خواب بُرد همانگونه كه مادرِ شیردِه مِهربان با بچه شيرخوار خود عمل مي‏كند .

* اَلفَلَج : فلج شدن دست یا پا- کج شدن پاشنه پا - سپیده صبح - صبح

* اَلفالِج :  بیماری فَلَج- سکته ناقص

 

* اَلضَّربُ بِالأَسدادِ عِبارَةُُ عَنِ الحَیلُولَةِ وَ المَنعِ : مراد از «اَلضَّربُ بِالأَسدادِ» همان حَیلوله و حائل شدن و منع و مانع شدن است .

* سُدَّت عَلَیَّ الطَّریقُ : ای : عَمِیَت عَلَیَّ مَذاهِبِی . همه راه هایم کور و بسته شد .


*  قوله تعالی :حَتَّي‌ََّ إِذَا ضَاقَت‌ْ عَلَيْهِم‌ُ الاْرْض‌ بِمَا رَحُبَت‌ْ . تا آن اندازه كه زمين با همه وسعتش بر آن‌ها تنگ شد «سوره توبه آیه 118»


* قالَ اِبنُ عَباسَ : ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ بِالنَّومِ : اَی : سَدَّدنا آذَانَهُمْ عَن نُفُوذِ الأَصواتِ اِلَیها . ابن عباس گفته است که «ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ بِالنَّومِ» : یعنی گوش هایشان را از نفوذِ اَصوات و صداها ، سدّ و منع و جلوگیری کردیم .

* اَلسَّدّ : به معنای مانع و منع است و جمع آن «اَسداد : موانع» است .

* اَلسَّدّ ، اَلسُّدّ : به معنای  جَبَل و کوه - ابر سیاه که جلو اُفُق را می گیرد -

* اَلسَّدّ : عیب و نقص - نقصِ مهم مثل کوری . جمع آن «اَسِدَّة» است


* لا أَباََ لَكَِ :  جمله اسمیه دعاییه است که برای بیان فضل و برتری کسی گفته می شود خواه پدر داشته باشد و خواه پدر نداشته باشد .  «لا أَباََ لَكَِ» یعنی هیچکس را برتو برتری و فضل نیست و تو یگانه هستی . این جمله گاه در مدح آورده می شود و گاه در دشنام و مذمّت . (لُغَتنامه دهخدا)

* کلمه «اَب» در لغت معانی مختلفی دارد : پدر- مربِی- صاحِب-همراه - مؤسِّس - رئیس - ریش سفید قوم- شیخ - بزرگ خاندان

* اَبا صالِح : یعنی کسی که همراه یا همراهان نیک و صالحی با خود داشته باشد . به امام زمان «عج» نیز «اَباصالِح» گفته می شود چون یارانِ صالِح و نیکویی همراه خود دارد . به علی  «عَلَیهِ السَّلام»   «اَبُو تُراب»  گفته می شود . این کُنیه افتخار آمیز را پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  به مولا علی «عَلَیهِ السَّلام» داده است و برای کُنیه «اَبُو تُراب» معانی و تفسیرهای مختلفی بیان شده است . عَبَايَةَ بْنِ رِبْعِيٍّ می گوید : به عَبدُ اللهِ بن عبّاس گفتم :  چرا رسول خدا  (صَ)  علي (عَ) را ابو تراب ناميد ؟  گفت : از آن جهت كه علي(عً)  صاحبِ زمين و حُجّت خدا بر اهل آن پس از رسول خدا (صَ)  است ، و بقاي زمين و آرامش آن به او است.  (عِلَلُ الشَّرایِع از مرحوم شیخ صدوق  عَلَیهِ الؤَحمه .ج 1 ص 156 . )


* قالَ الأَسوَدُ بنُ يُعفَرُ وَ قَد كانَ ضَريراََ :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَبا لَكَِ أَنَّنِي       ضُرِبَت(ضَرَبَت)عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .

يعني : از حوادثِ بدِ روزگار و دهر و دنیا «لا أَباََ لَكَِ» دو معنی ممکن است داشته باشد : 1- «لا أَباََ لَكَِ» یعنی ای روزگار و ای دنیای بی پدر که اظهار نگرانی از دنیا و حوادث آن است 2- «لا أَباََ لَكَِ» این حوادثِ بدِ روزگار و دنیا همراه و مصاحِبِ تو نباشد و تو دچارش نشوی و دامنگیرت نگردد ) اينكه  زد  یا زده شد بر من  زمین با اَسداد و موانعِ گوناگون . یعنی یکی از حوادث روزگار و دنیا آن است که بواسطه اَسداد و موانعِ مختلفی که سرِ راهم پیدا شد بر زمين زده شدم (زمین خورده حوادث شدم) و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و جایی نمی توانم بروم . زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .

 

امام زین العابدین «عَلَیهِ السَّلام»  نقل می کند که پدرم (امام حسین «عَلَیهِ السَّلام») در شب عاشوراء این اَشعار را در بی وفایی دنیا  زمزمه می نمود :


يَا دَهْرُ أُفٍّ  لَكَ  مِنْ خَلِيلٍ

كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِيلِ

مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ

وَ اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ  بِالْبَدِيلِ

وَ کُلُّ حَیٍّ سالِکٍ سَبیلِِ

ما اَقربَ الوَعدُ اِلَی الرَّحیــلِ

 وَ اِنَّما الأَمرُ اِلَی الجَلیـــــــلِ

 


ای روزگار اُف بر دوستی تو باد . چه بسیار صبح و شام که صاحب و طالبِ حق (دوستان و خواستاران و طالبانت ) را به کُشتن می دهی . (یعنی دنیا بی وفا است) و روزگار هیچگاه به غیر از آنچه می خواهد قانع نمی شود و در کشتن هم بَدیل و عوض و جایگزین نمی پذیرد و هر کس را بخواهد به قتل می رساند . و هر زنده ای ناگزیر و به ناچار رهرو این راه(مرگ) خواهد بود (سرانجام همه به سوی مرگ است. اِنا لِلهِ وَ اِنّا اُلَیهِ راجِعُونَ). چه نزدیک است هنگام کوچ کردن و عاقبت کار به سوی پروردگار جلیل و بزرگ است.(بحارالأنوار ج 45 ص2 - اَعيانُ الشَّيعه، ج 1 ص 601. )

* وَ قَولُهُ : «سِنِينَ عَدَداً» ظَرفُ لِلضَّرْبِ (فَضَرَبْنَا) ، وَ العَدَدُ مَصدَرُُ كَالعَدِّ بِمَعنَى المَعدُودِ فَالمَعنَى سِنينَ مَعدُودَةََ ، وَ قِيلَ بِحَذفِ المُضافِ وَ التَّقديرُ ذَواتُ عَدَدِِ . 

جمله «سِنِينَ عَدَداً» در آیه 11 از سوره کهف ظَرف براي «ضَرْب» (فَضَرَبْنَا) است  و کلمه «عَدَد» مانند کلمه «عَدّ» مصدر به معناي معدود(محدود و معیّن و شمرده شده) است. به عبارت دیگر کلمه «عَدَد» به معنای اسم مفعول یعنی «مَعدود» می باشد .  بنا بر اين جمله «سِنِينَ عَدَداً» به معنای «سِنينَ مَعدُوداََ» می باشد.(یعنی سال هایی معدود و محدود و معیّن و مشخص)  و بعضي نیز گفته ‏اند که در جمله «سِنِينَ عَدَداً» مُضافي حذف شده است و  کلمه ای مانند «ذَوات» در تقدیر می باشد  و تقدیر کلام چنین است : ( فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ «سِنِينَ ذَواتَ عَدَدِِ ») يعني ما (پرده خواب را) در غار بر گوشهایشان زديم در سالهایي  که داراي عَدَد و شماره  معیّن و مشخص بوده است .(آیه 11.سوره کهف) [خواب اصحاب کهف براساس سال شمسى 300 سال  و طبق محاسبات ماه هاى قمرى 309 سال می باشد.]

* وَ قَد قالَ فِي الكَشّافِ ، إِنَّ تَوصيفَ السِّنينَ بِالعَدَدِ يُحتَمَلُ أَن يُرادَ بِهِ التَّكثيرُ أَوِ التَّقليلُ لِأَنَّ الكَثيرَ قَليلُُ عِندَهُ كَقَولِهِ : (لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ. اَلأَحقاف-35)، وَ قالَ الزَّجّاجُ إِنَّ الشَّيءَ إِذا قَلَّ فُهِمَ مِقدارُ عَدَدِهِ فَلَم يَحتَج أَن يُعَدَّ وَ إِذا كَثُرَ اِحتاجَ أِلَى أَن يُعَدَّ . اِنتَهَی مُلَخَّصاََ .

جارُ الله زمخشري در تفسیر كَشّاف گفته است که توصيف «سِنينَ : سال ها» به «عَدَد» در آیه 11 از سوره کهف(«فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً») مُحتمل است که مراد از آن(توصیفِ سِنین به عَدَد) برای بیان تکثیر یا تقلیل باشد زیرا آنچه را که ما انسان ها کثیر و زیاد حساب می کنیم در نزد خداوند قلیل و کم است و آنچه نزدِ خداوند قلیل و کم محسوب شود نزد ما بسیار و کثیر می باشد  و لذا با توجه به اینکه کثیر نزد ما ، قلیل نزد خداوند است و قلیلِ نزد خدا ، کثیر نزدِ ما است  جمله «سِنِينَ عَدَداً» به هر حال دال بر تکثیر و کثرت است  و به معنای «سال های بسیار»می باشد  و معنای آیه شریفه چنین است :  آنها (اصحاب کهف) را «سالهاي زیاد و کثیری» در غار به خواب فرو بردیم  . و شاهد اینکه  کثیر نزدِ ما ، قلیل در نزد خداوند است قولِ خداوند متعال در آیه 35 از سوره اَحقاف است  که دورانِ زندگی ما را در دنیا يكساعت از روز معرفی فرموده است : (لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ.... :  هنگامی که وعده هایی را که به آنها داده می شود ببینند  احساس می کنند که گویی فقط ساعتی از یک روز در دنیا توقّف داشتند . سوره اَحقاف آیه 35) . زَجّاج (اِبراهیم بن سَرِیّ بن سَهل معروف به زَجّاج صاحبِ کتابِ «تَفسیرُ مَعانِی القُرآنِ وَ اِعرابُهُ» . سَرِیّ به معنای باشرافت و سخاوتمند  و سُرَی به معنای شبرو است. اِبنُ السُّرَی یعنی شبرو) گفته است : توصيفِ «سِنينَ : سال ها» به «عَدَد» به منظور تكثير و کثرت است ، چون هر چيزي که اندک و قلیل باشد مقدار عددش  قابل فهم و معلوم و روشن است و نیازی به شمارش کردن نمی باشد ولی هنگامی که  مقدارش زياد باشد محتاجِ شمارش است و تعدادش را باید شمرد . [ روی این جهت خداوند متعال در آیه 25 از سوره کهف مقدارِ سال هایی را که اصحاب کهف به خواب رفته بودند بیان فرمود(وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً . آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال نيز بر آن افزودند . *يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقفِ آنها در آن غار  309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است .(300 سال شمسی برابر با 309 سال قمری می باشد) مَجمَعُ البَیان]  .     «اِنتَهَی کَلامُهُ مُلَخَّصاََ» کلام و سخن زمخشری که بطور خلاصه ذکر شد  پایان یافت .

* وَ رُبَما كانَتِ العِنايَةُ فِي التَّوصيفِ بِالعَدَدِ هِيَ أَنَّ الشَّيءَ إِذا بَلَغَ فِي الكَثرَةِ عَسَرَ عَدُّهُ فَلَم يُعَدُّ عادَةََ وَ كانَ التَّوصيفُ بِالعَدَدِ أَمارَةَ كَونِهِ قَليلاََ يَقبَلُ العَدَّ بِسُهُولَةِِ ، قالَ تَعالَى: «وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ»: يُوسُف: 20 . أَي : قَليلَةََ .

و چه بسا توجه و  عنايت در توصيف «سِنينَ» به «عَدَداََ» در آیه 11 از سوره کهف (که کمی و قِلّتِ سال های خوابِ اصحابِ کهف را می رساند و اینکه آنها سال های قلیل و معدود و معینی در خواب بودند) به اين جهت بوده است كه وقتی چیزی به حدِّ کثزت برسد  شمردن آن دشوار می شود و عادتاََ و عرفا  قابل شمارش نیست و هنگامی که شئ و چیزی را به عدد متصف می کنند این اتِّصاف نشانه و علامت آن است که آن شئ به راحتی و به سهولت قابل شمارش می باشد و توصیف و متصف شدن کلمه «سِنینَ» به کلمه «عَدَداً» در آیه 11 از سوره کهف بیانگر و نشانگر آن است که سال هایی که اصحاب کهف در خواب بودند بی اندازه و زیاد و غیر قابل شمارش نبوده  بلکه قلیل و اندک و کم  و معدود  و محدود بوده است . پس توصیف و اتصافِ «سِنینَ» به «عَدَداََ» از جهت اینکه دلالت بر قِلَّت و کمی بکند مورد توجه و عنایت است و نشانگر آن است که اصحاب کهف سال های کمی (اگر چه 309 سال هم باشد) در خواب بودند .[ روی این جهت خداوند متعال در آیه 25 از سوره کهف مقدارِ سال هایی را که اصحاب کهف به خواب رفته بودند  چنین بیان فرموده است (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً . آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال نيز بر آن افزودند . و در مجموع سیصد و نُه سال در خواب بودند که معیّن و  قلیل و معدود و قابل شمارش است . يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقفِ آنها در غار 309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است .(300 سال شمسی برابر با 309 سال قمری می باشد). مَجمَعُ البَیان ]  و  در داستان فروخته شدن حضرت يوسف (عَلَیهِ السَّلامُ)   به بهاي اندك که در آیه 20 از سوره یوسف (ع) آمده است  نیز این عنایتِ مذکور وجود دارد : «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ . و ( سرانجام ، ) او را به بهای معدود و کمی - چند درهم- فروختند و نسبت به ( فروختن ) او ، بی رغبت بودند ( چرا که می ترسیدند رازشان فاش شود ) . ». در این آیه شریفه کلمه «دَراهِمَ» به کلمه «مَعْدُودَةٍ» متصف شده است و این توصیف و اتصاف نیز مورد توجه و عنایت است   و دال بر قِلّت و کمی است و بیانگر و نشانگر آن است که  به مقدار قلیل و اندک و کمی حضرت یوسف «ع» را فروختند .


* وَ كَونُ الغَرَضِ مِنَ التَّوصيفِ بِالعَدَدِ هُوَ التَّقليلُ هُوَ المُلائِمُ [یُلائِمُ] لِلسِّياقِ عَلَى ما مَرَّ فَأِنَّ الكَلامَ مَسرُودُُ لِنفَيِ كَونِ قِصَّتِهِم عَجَباََ وَ إِنَّما يُناسِبُهُ تَقليلُ سِنِي لَبثِهِم لا تَكثيرُها  وَ مَعنَى الآيَةِ ظاهِرُُ وَ قَد دَلَّ فِيها عَلَى كَونِهِم نائِمينَ فِي الكَهفِ طُولَ المُدَّةِ  لا مَيِّتينَ .


[قبلا گفته شد که توصیف و اتصافِ  کلمه «سِنینَ» به کلمه «عَدَداََ» از جهت اینکه دلالت بر قِلَّت و کمی بکند مورد توجه و عنایت است و نشانگر آن است که اصحاب کهف سال های کمی (اگر چه 309 سال هم باشد) در خواب بودند.به علاوه  اگر غرض از این توصیفِ مذکور همان کمی و تقلیلی باشد که بیان شد این مطلب با سیاقِ آیاتی که ماجرای اصحاب کهف را مطرح می کند مناسب تر است مخصوصا با زمینه و سیاقِ آیه نُهُم از سوره کهف :[ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً . آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! .] کلام و سخن در رابطه با آیه 9 از سوره کهف و آیات بعدش با نفی عجیب بودن قصه اصحاب کهف هماهنگی و مناسبت داشت و بیانگر آن بود که سرگذشت و داستان اصحاب کهف چیز عجیب و شگفت انگیزی نیست . و همانا  عدمِ عجیب بودن قصه اصحاب کهف با تقلیل سال های درنگ و اقامتِ اصحاب کهف در غار هماهنگی و مناسبت دارد نه با تکثیرِ سال های درنگشان. و به عبارت دیگر اینکه قصه اصحاب کهف چیز عجیب و شگفت آوری نیست ، این مطلب ، با کمی و  قِلَّتِ سال های  درنگ و اقامت و خوابشان در غار مناسبت دارد نه با تکثیر و کثرت سال های درنگ و اقامتشان در غار . و معنای آیه 11 از سوره کهف روشن و واضح است . («فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً»ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم  و سالها در خواب فرو رفتند . ) و این آیه دلالت دارد كه اصحاب كهف  مدّت زمانی (309 سال)   در غار  در خواب بوده ‏اند نه اينكه مرده باشند .

* سَرَدَ الحَدیثَ اَوِ القَرائَةَ : سیاق و اُسلوب حدیث(روایت) و قرائت را مراعات کرد .

* تَسَرَّدَ الدُّرُّ : مرواریدها در نخ منظم و مرتب شد

* السَّرَد : پی در پی انجام دادن - پشت سر هم انجام دادن - پیاپی - تَتابُع

* سَرَدَ الجِلدَ : پوست را با دِرَفش سوراخ کرد و دوخت .(دِرَفش : سیخ آهنی نوک تیز با دسته چوبی که در کفش دوزی و کفّاشی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن بکار می رود)

* مَسرُود : زِره - تنظیم شده - مرتب شده - سوق داده شده - در ردیف هم قرار گرفته شده - پشت سر هم قرار گرفته شده- پیاپی هم و پی در پی هم قرار گرفته شده - دارای اُسلوب و سیاق و ترتیب - زمینه - مناسبت - هماهنگ بودن - مناسب هم بودن - سَمت و سوی و سَوق و سیاق چیزی- چینش و چیدمانِ کلام- سیاقِ کلام . [ فَأِنَّ الكَلامَ مَسرُودُُ لِنفَيِ كَونِ قِصَّتِهِم عَجَباََ . کلام و سخن (در رابطه با آیه 9 از سوره کهف و آیات بعدش) با نفی عجیب بودن قصه اصحاب کهف هماهنگی و مناسبت داشت ]


* اَلسَّرْد :  بافتن - «سَرْد»  در اصل به معناى بافتن اشیاء خَشِن، همانند زره (دِرع) است،


* جمله «وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ» مفهومش، همان رعایت کردن اندازه هاى متناسب در حلقه هاى زره و طرز بافتن آن است.( زِره یا دِرع : از حلقه هاى ريز فولادى بافته مى شود و در قديم بهنگام جنگ آن را روى لباسها بر تن مى كردند)

* اَلسَّرْد : بافتن . در اقربُ المَوارد آمده : «سَرَدَ الدَِرْعَ : اَی : نَسَجَها» یعنی زِرِه بافت.  در مَجمَعُ البَیان  آمده : «سَردُ الحَديد» منظم كردن آهن است و آن از «سَردُالكَلام» اخذ شده كه حروف و کلمات در رديف  و پشت سر يكديگر باشند . قوله تعالیأَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (و به او گفتیم:) زِرِه ‏هاى كامل و فراخ بساز ، و حلقه‏ ها رابه اندازه و متناسب كن! و عمل صالح بجا آورید كه من به آنچه انجام میدهید بیناهستم  .  (سوره سبأ آیه 11  ) .  اين كلمه در قرآن کریم فقط يكبار آمده است .

 

ادامه دارد ........

تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان  جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت دوم

با ترجمه و توضيح مختصر از استاد سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي


** آيت الله سيد اصغر سعادت ميرقديم لاهيجي

**********************************************************


*تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان جلد 13.علامه طباطبايي+با ترجمه و شرح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+قسمت اول+پایگاه اندیشوران حوزه


*تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد13.علامه طباطبایی+قسمت اول+با ترجمه و توضیح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم عسکری گیلانی لشت نشایی+کلیک کنید

 

************************************


موضوعات مرتبط: حکیم عسکری,مطالب مربوط به استادسید اصغر سعادت میرقدیم,
برچسب‌ها: ,,,,,,,,,,,