***نسیم معرفت***
به نام خدا
تذکر: مطلب زیر درتاریخ 16/ 12 / 1385 نگارش یافت وبعضی عنوان ها قابل تقدیم وتأخیر می باشند.
درس هایی از کربلا وقیام امام حسین علیه السلام
1-درس توحید
2-درس خلوص واخلاص
3-درس توکل
4-درس راز ونیاز با پروردگار
5-درس امربه معروف ونهی ازمنکر
6-درس فریاد حق طلبانه دربرابرستمگران
7- درس شهادت
8-درس جانبازی وفداکاری همه جانبه
9-درس ایثار وازخودگذشتگی
10- درس مقاومت وسلحشوری واستقامت وپایداری
11- درس جهاد وپیکار دربرابر تبهکاران وستمگران
12- درس همراهی با ولایت ورهبری
13-درس جلوتراز زمان اندیشدن
14- درس عدم سازش بادشمنان اسلام
15-درس جوانمردی ومردانگی(فُتُوّت ومروّت)
16- درس شهامت ورشادت
17- درس کرامت وبزرگواری
18- درس نظم وانضباط
19- درس نگهبانی ودفاع از اسلام وقرآن ودین و ولایت
20-درس زهد واقعی نه تصنّعی
21- درس ذلت ناپذیری
22- درس بصیرت وهوشیاری وبیداری
23- درس اطاعت وحمایت همه جانبه ومستمر از رهبری و ولایت
24- درس دشمن شناسی
25- درس عشق
26-درس کمک به دیگران
27- درس میهمان نوازی
28- درس عفو وبخشش
29-درس وفا و وفاداری
30- درس انفاق و جود وبخشش
31-درس احیاء وحفظ ارزش ها وشعائر دینی
32-درس تعبد وبندگی
33-درس تعهد
34-درس حق شنوی وحق گرایی
35-درس امید وامیدواری
36-درس قاطعیت دربرابر دشمن
37-درس فریادرسی از یکدیگر
38-درس رازداری وحفظ اسرار
39-درس تسلیم ناپذیری دربرابر تهدیدهای دشمنان
40-درس سپاسگزاری وشکرازخداوند
41-درس معنویت ومعنویت گرایی
42-درس رزم ورزم آوری
43-درس عفت وپاکدامنی
44-درس خودسازی وتهذیب
45-درس خودشناسی
46-درس دوری ازغفلت وجهالت
47-درس تحمل وپایداری دربرابر مشکلات ومصائب
48-درس مهرورزی ومهربانی
49-درس امانتداری
50-درس حفظ و دفاع از حریم ناموس
51-درس در صحنه بودن ودوری از انزوای جاهلانه
52-درس کمال جویی و به کمال رسیدن
53-درس واقع نگری
54-درس درمحضر خدا بودن
55-درس ادب وحیاء
56-درس حق طلبی
57-درس توبه وانابه به درگاه خداوند
58-درس عزت واستقلال وسرافرازی
59-درس آمادگی دفاعی در برابر دشمنان ومتجاوزین
60-درس دفاع ودادرسی از مظلوم
61-درس مرعوب دشمن نشدن
62-درس افشاگری از کارهای ضددینی منحرفین ودشمنان اسلام
63-درس سوءظن به دشمنان
64-درس تشخیص وجداسازی خط حق از خط انحراف(جداسازی حق وباطل)
65-درس شکستن سکوت دربرابر خلاف ها وانحرافات
66-درس دوری از بی تفاوتی
67-درس نقاب گشایی از چهره های نفاق وتزویر
68-درس خدمت به مردم
69-درس تبلیغ وارشاد
70-درس دین باوری ودین مداری
71-درس اعتقاد واعتماد وامید به وعده های الهی
72-درس تسلیم وخضوع در برابرپروردگار
73-درس درد دینی داشتن
74-درس تفکر واندیشه وخردورزی
75-درس حرّیت و آزادگی
76-درس عدم اعتماد به دشمن
77-درس عدم وابستگی به دشمن
78-درس تعظیم وتکریم نماز
79-درس شناخت ومعرفت
80-درس دست رد زدن به دشمن( تسلیم ناپذیری دربرابر خواسته های ناحق دشمن)
81-درس فریب نخوردن دربرابر تطمیع وتزویر دشمن
82-درس برنامه وهدف داشتن در کارها بویژه درامورمهم وحیاتی
83-درس آینده نگری
84-درس انصاف
85-درس عدالت
86-درس نهراسیدن از کثرت نفرات وتجهیزات دشمن
87-درس مبارزه با بدعت ها وانحرافات
88-درس آگاه به زمان بودن
89-درس دوری از عوامل انحطاط وسقوط
90-درس دوری از اختلاف وتفرقه
91-درس پرهیز از کوته نگری
92-درس فراتر از زمان ومحیط بودن
93-درس اُنس با قرآن ویاد خدا
94-درس تربیت وادب واخلاق
95-درس عفت وپاکدامنی وحفظ حریم عفاف وحجاب
96-درس وحدت واتحاد وهمدلی
97-درس دفاع از ارزش های دینی وقرآنی
98-درس مسؤلیت پذیری
99-درس انجام وظیفه یا وظائف
100-درس دفاع ازمظلوم
101-درس عدم دلبستگی به مال واموال وزخارف دنیا
102-درس پرهیز از ریاست طلبی ودنیازدگی
103-درس پرهیز از شهرت طلبی
104-درس پرهیز از ریا وریاکاری
105-درس تقرب وقرب به پروردگار
106-درس پرهیز از هواهای نفسانی وشیطانی
107-درس پرهیز از مماطله وسستی وتأخیر در انجام وظایف
108-درس شناخت وشناسایی نقشه های دشمنان
109-درس مغلوب محیط و جوّ، نشدن(پرهیز از جوّزدگی)
110-درس عرفان وسیر وسلوک حقیقی ومنطبق با اسلام وقرآن واهلبیت علیهم السلام
111-درس صداقت وراستی
112-درس تقوی وپرهیزکاری
113-درس تولِّی وتبرِّی
114-درس بصیرت درحوادث وفتنه ها
115- درس مشورت درکارها
116-درس اعتماد به نفس وخودباوری
117-درس حفظ هویت دینی وانسانی
118-درس بی تفاوت نبودن نسبت به امورمسلمین وانسان ها
119-درس احترام وتکریم به دیگران
120-درس رعایت حقوق دیگران
121-درس احترام به بزرگترهای معنوی وسِنّی
122-درس پیوند خویشاوندی(صله رَحِم)
123-درس تدبیر درامور
124-درس خوش اخلاقی
125-درس نظافت وپاکی
126-درس همدردی با مظلوم
127-درس پرهیز از حرام وحرام خوری
128-درس گشاده رویی
129- درس مقاومت در برابر مصائب ومشکلات
130-درس عبرت از سرنوشت شوم دیگران ( درس عبرت از عاقبت شوم دنیا طلبان وستمگران ومنحرفین واهل فسق وفجورو…)
131-درس وفای به عهد
132-درس رعایت حقوق مردم وحق الناس
133-درس دوراندیشی
134-درس رعایت حدود شرعی وانسانی
135-درس کنترل زبان
136-درس استفاده از فرصت ها واوقات
137-درس وقار ومتانت
138-درس ثبات در عقیده ورأی درست وحق
139- درس عزم و اراده راستین داشتن
140-درس یاد مرگ وقیامت
141-درس برخورد کریمانه
142-درس شرح صدر داشتن
143-درس رسیدگی به حال دیگران
144-درس توجه به نسل جوان وتوانمندی های جسمی وروحی آنها
145-درس عاقبت به خیری
145-درس پرهیز از افراط وتفریط
146-درس اتمام حجت
147-درس حفظ سلامت وصفای دل
148- درس بازگشتن به خویشتن خویش
149-درس رضاء به قضای الهی
150-درس انقطاع الی الله
**مقامات معنوی وعرفانی کربلا
1- مقام رضا
2- مقام شکر
3- مقام توکل
4- مقام صبر
5- مقام حمد وسپاس
6- مقام ذکر ومناجات
7- مقام عبادت وبندگی
8- مقام تسلیم
9- مقام تفکر
10-مقام توحید
11-مقام شرح صدر
16 / 12 / 1385
سیداصغر سعادت میرقدیم لاهیجانی
** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی
**سید اصغر سعادت (لاهیجان نیوز)
**سید اصغر سعادت (رودسر نیوز)
***نسیم معرفت***
(لاهیجان نیوز)
تاریخ : جمعه 94/9/20
***نسیم معرفت***
تاریخ مخابره :1394/9/19
در گفتگو با استاد حوزه بررسی شد؛
اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی(ع)
حوزه/ صلح با سازش تفاوت دارد؛ سازش غیرشرعی، غیراخلاقی، حتی غیرسیاسی و بر خلاف عقل و درایت است اما صلح با چهارچوبی که دارد، عقلانی و شرعی است...
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین سید اصغر سعادت میر قدیم لاهیجی از مدرسین سطوح عالی قم و عضو مجمع عالی تفسیر، اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی(ع) را مورد بررسی قرار داده است.
* مصادیق أُولِی الْأَمْرِ در کلام رسول خدا(ص)
اشاره: در آغاز حدیثی را عرض می کنم وبعد به مطالبی درباره اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی ع می پردازم.
در سوره نساء آیه 59 می فرماید:«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را و رسول خدا و اولی الامر را اطاعت کنید.
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: از رسول خدا در رابطه با این آیه سؤال کردم که اطاعت از خدا و اطاعت از رسول را فهمیدم اما متوجه نشدم که منظور از اطاعت از اولی الامر چیست؟.
پیامبر اکرم در جواب جابر فرمود: «فَقَالَ (ص) هُمْ خُلَفَائِی وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ بالتوراة [فِی التَّوْرَاةِ] بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِیتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حَجَّةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ نفسه [بَقِیَّتُهُ] فِی عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ذَلِکَ الَّذِی یَفْتَحُ اللَّهُ تَعَالَى ذِکْرُهُ عَلَى یَدِهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا» (1)
مراد از اولی الامر امامان بعد از من هستند و آنها جانشینان من هستند و نکته جالب این است که پیامبر اکرم (ص) در جواب جابر، امامان معصوم را از امیر المؤمنین تا امام حسن عسگری وحضرت قایم آل محمد (علیهم السلام)معرفی فرمودند و وقتی به امام باقر (ع) رسیدند مکث وتوقفی کردند و به جابر فرمودند: شما عمر طولانی خواهید کرد و فرزندم امام باقر (ع) را ملاقات می کنید، سلام مرا به ایشان برسانید.
سوال:
* چطور شد که امیر المؤمنین علیه السلام و به تبع ایشان امام حسن مجتبی علیه السلام مرکز حکومت بلاد اسلام را از مدینه به کوفه انتقال دادند؟.
این یک سؤال اساسی است که برای ما محبان اهل بیت (ع) و کسانی که در بحث های تاریخی ورود می کنند ایجاد می شود که امیرالمؤمنین (ع) که در زمان حیات پیامبر اکرم (ص) در مدینه بودند، چرا به عراق رفتند؟ همانطوری که می دانیم در سال 36 هجری قمری ، امیرالمؤمنین (ع) وارد کوفه شدند.
* علت ورود امیرالمؤمنین (ع) به کوفه
الف- مقابله با ناکثین: علت ورود این بود که مولی امیر المؤمنین (ع) بعد از خلیفه سوم نزدیک به 5 سال خلافت ظاهری داشتند و با توجه به حوادث مختلفی که در مکه، شام، مدینه و عراق به وجود آمد حضرت به کوفه مهاجرت فرمودند؛ چرا که پس از قتل عثمان خلافت ظاهری به امیر المومنین (ع) واگذار شد و گستره جغرافیایی حکومت علوی از شام تا یمن و از مصر تا حجاز و بخشی از ایران و عراق را در بر می گرفت و متأسفانه عده ای توسط امثال معاویه تحریک شدند و همسر پیامبر اکرم (ص) (عایشه)را نیز تحریک کردند و افرادی مانند طلحه و زبیر را مقابل حضرت قرار دادند که با دسیسه عده ای جنگ جمل در بصره به وجود آمد.
امیرالمؤمنین (ع) در مدینه است و گستره حکومت ایشان بسیار پهناور است، این افراد( معاویه وعواملش و...) بر اساس گزارشاتی که از مسائل منطقه ای و مردم عراق داشتند، در عراق شورشی را ایجاد کردند و جنگ جمل را به وجود آوردند.
تعداد زیادی از مردم را به کشتن دادند و حضرت برای سرکوبی گروه ناکثین، یعنی طلحه و زبیر و عایشه، از باب ناچاری به عراق مهاجرت کردند و امام حسن (ع) و دیگران هم با ایشان همراه بودند و از مردم کمک خواستند حتی امام حسن مجتبی(ع) به دستور امیرالمؤمنین (ع) وارد کوفه شد و از مردم کمک خواست و مردم وارد صحنه شدند و حضرت در جنگ با ناکثین موفق شدند.
پس علت ورود امیرالمؤمنین (ع) به عراق، سرکوبی عوامل بنی امیه بود که در قالب برخی صحابه ظهور یافت و بعد از جنگ با ناکثین حضرت وارد کوفه شد.
ب- قدردانی از مجاهدت های مردم کوفه: دلیل دیگر هم این بود که مردم کوفه واقعاً جانانه وارد عرصه جهاد شدند و به کمک امیرالمؤمنین (ع) آمدند و حضرت می خواستند با انتخاب کوفه به عنوان مرکز حکومت خود از مردم کوفه قدرشناسی کنند.
ج- کنترل معاویه: علت دیگر اینکه مسیر کوفه تا شام مسیر کوتاهی است و حضرت می خواستند از آن ناحیه معاویه را کنترل کنند. لذا امیرالمؤمنین (ع) در کوفه مستقر شدند. به دنبال این مطلب امام حسن (ع) هم در کوفه مستقر شدند؛ لذا در سال 40 هجری که امیرالمؤمنین (ع) در کوفه به شهادت رسیدند آغاز خلافت و حکومت امام حسن مجتبی (ع) است که متأسفانه امام حسن مجتبی(ع) دوران کوتاهی را در کوفه به عنوان خلافت حضور داشتند و دوران امامت ایشان حدود ده سال بود و بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) بخش کوتاهی از حیات طیبه خود را در کوفه و بخش دیگری را در مدینه به سر بردند.
* مروری بر اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امامت امام مجتبی(ع)
امام حسن مجتبی(ع) بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) در سال 40 هجری بر مسند خلافت مسلمین قرار می گیرند. آن هم محیط وسیع جغرافیایی که شامل عراق، شام، حجاز، یمن، مصر و بخشی از ایران است و نشستن بر چنین مسندی عوارضی هم دارد. با توجه به اینکه حوادثی که در زمان امیرالمؤمنین (ع) رخ داده بود، امام حسن مجتبی(ع) کاملاً در جریان بود که چنین مسندی چه مشکلاتی خواهد داشت. چون در زمان امیرالمؤمنین (ع) سه جنگ عمده رخ داد. بخش عمده آن در عراق و در کوفه بود. جنگ جمل (جنگ با ناکثین) که بیان شد که این جنگ سبب و فلسفه ورود امیرالمؤمنین (ع) به عراق بود. جنگ صفین که معاویه به امیرالمؤمنین (ع) تحمیل کرد که مبارزه وجنگ با قاسطین نام داشت.
معاویه برای اینکه مشکلاتی را برای امیرالمؤمنین (ع) ایجاد کند جنگ صفین را به راه انداخت. در جنگ جمل ( ناکثین) امام حسن (ع) حضور پررنگی دارد و برای سرکوبی آن افراد ،به کوفه رفت تا نیروی انسانی فراهم کند.
ایشان در جنگ صفین هم حضور دارند و فداکاری های زیای انجام میدهند. بعد از آن هم جنگ با خوارج (جنگ نهروان)پیش می آید که در این جنگ هم امام حسن مجتبی(ع) حضور فعال دارند و زمانی که امام (ع) بر مسند خلافت ظاهری قرار می گیرند بازماندگان این افراد ایجاد فتنه کردند.
* دورنمایی از مشکلات امام (ع) در دوران حکومتشان
عوامل جنگ صفین، جنگ نهروان و جنگ جمل، در زمان امام حسن (ع) حضور داشتند و برای شناسایی عصر آن حضرت (ع) ، شناسایی اوضاع عراق و روحیه مردم عراق لازم است.
الف- معاویه و داعیه خلافت مسلمین: یکی از مشکلاتی که سر راه امام حسن مجتبی(ع) قرار می گیرد معاویه است. معاویه ای که ادعای خلافت مسلمین و امیرالمؤمنین بودن را دارد و علاوه بر آن به دنبال سلطنت و پادشاهی بود، به سادگی زیر بار خلافت امام حسن مجتبی(ع) نخواهد رفت. همان عناصری که امیرالمؤمنین(ع) را خانه نشین کردند، مشکلاتی را برای امام حسن مجتبی(ع) ایجاد کردند که یکی از آن ها معاویه است؛ وقتی خبر به معاویه رسید که امام حسن مجتبی(ع) بر مسند خلافت قرار گرفته، عوامل خود را مهیا می کند تا با امام (ع) مقابله کند.
در تاریخ نقل شده که 150 هزار نفر از شام حرکت کردند؛ فاصله قرارگرفتن امام حسن مجتبی(ع) بر مسند خلافت و تشکیل قشون معاویه، فاصله بسیار کوتاهی است؛ استاد مطهری در این باره می گوید:
«امام حسن (ع) در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم (گو اینکه تا آن وقت خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمى خواند) و به عنوان یک نفر طاغى و معترض در زمان امیرالمؤمنین (ع) قیام کرد، به عنوان این که من خلافت على (ع) را قبول ندارم به این دلیل که على کشندگان (ع) عثمان را که خلیفه بر حق مسلمین بوده، پناه داده و حتى خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است، پس على خلیفه بر حق مسلمین نیست. معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض و به عنوان یک دسته معترض تحت عنوان مبارزه با حکومتى که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است [قیام کرد]. تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى کرد و مردم نیز او را تحت عنوان «امیرالمؤمنین» نمى خواندند؛ همین طور مى گفت که ما یک مردمى هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت(خلافت علی ع) پیروى کنیم. امام حسن (ع) بعد از امیرالمؤمنین (ع) در مسند خلافت قرار مى گیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر مى شود. به علل خاص تاریخى، وضع حکومت امیرالمؤمنین (ع) در زمان خودش- که امام حسن (ع) هم وارث آن وضع حکومت بود- از نظر داخلى تدریجاً ضعیف تر مى شود به طورى که نوشته اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع)، به فاصله هجده روز (که این هجده روز هم عبارت است از مدتى که خبر به سرعت به شام رسیده و بعد معاویه بسیج عمومى و اعلام آمادگى کرده است) معاویه حرکت مى کند براى فتح عراق. (2)
لذا ظرف هجده روز خبر به معاویه رسید و معاویه پیشاپیش منتظر قضایا بود و یکصد و پنجاه هزار نفر را برای سرکوب مردم عراق روانه کرد که چرا با امام حسن مجتبی(ع) بیعت کرده اید.
بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع)، امام حسن مجتبی(ع) بر فراز منبر سخنرانی می کنند و از فضایل پدرشان و از اوضاع منطقه صحبت می کنند و درخواست بیعت از مردم می کنند و مردم با نیت های مختلف با ایشان بیعت می کنند؛ در چنین شرایطی معاویه برای سرکوب مردم عراق حرکت میکند؛ امام حسن مجتبی(ع) نیز وارد صحنه می شوند و در مسجد کوفه یکی از مهیج ترین سخنرانی ها را ایراد کرده و از مردم درخواست کمک می کنند، ولی همه ساکت هستند. تاریخ به وضوح نقل می کند؛ بعد از سخنرانی حضرت هیچ کدام پاسخ ندادند و همه ساکت ایستادند؛ فقط عده ای از پیرمردان و باقی ماندگان از دوران سابق برخاستند و صحبت هایی کردند و از باب ناچاری همراه امام (ع) برای مقابله حاضر شدند. در مجموع دوازده هزار نفر حاضر شدند؛ در حالی که طرف مقابل یکصد و پنجاه هزار نفر نیرو دارد. با آن همه سخنرانی های مهیِّج امام (ع) و تحرکات صحابه قدیمی بعد از چند مدت تنها دوازده هزار نفر آماده شدند.
* چرا کوفه ای که یک شهر نظامی بود و به طور طبیعی صدها هزار نفر نیرو در آن حضور دارند تنها دوازده هزار نفر آماده شدند؟.
الف- فقدان روحیه جهادی: یکی از دلایل سکوت مردم عراق این بود که از جنگ خسته شده بودند. جنگ صفین و جنگ جمل، جنگ با ناکثین و مارقین و دیگر جنگ ها آن ها را خسته کرده بود. اما خستگی روحی مردم کوفه، عذر درستی نیست.
ب – منفعت طلبی: از طرف دیگر مردم کوفه سعی می کردند زیر پرچمی حاضر شوند که فایده ای برای آن ها داشته باشد، اما احساس کردند که حضور در زیر پرچم امام حسن مجتبی(ع) فایده ای برای آنها ندارد. حتی از لحاظ سیاسی هم بررسی کردند. چون علت سکوت عوامل مختلف دارد، خستگی روحی و تحلیل های سیاسی آنها؛ می گفتند الان زمانی نیست که ما بخواهیم با معاویه تقابل کنیم. جالب اینجاست که معاویه با عواملی که داشت در تمام کشورهای اسلامی شایع کرده بود که فرد صالح و پاک و حلیمی است و همه جا این مطلب را پخش کرده بود که من مملکت داری و حکومت داری بلد هستم و مردم باور کرده بودند که معاویه در اداره حکومت، توانمندی و مدیریت خوبی دارد.؟!
* چرا مردم عراق در مقابل این همه خطابه های مهیج امام ساکت بودند؟.
یک جواب این است که تحلیل سیاسی مردم عراق این بود که معاویه فرد بدی است اما بسیار حلیم و سیاستمدار است. از سوی دیگر معاویه هم ادعای نماز جماعت و نماز جمعه داشت؛ در پهنای حکومتش خطیب جمعه و جماعت داشت و در عصر فتنه هم برای مردم مشکل است که چطور حق را از باطل تشخیص دهند.
دوران امام حسن (ع) از دشوارترین دوران های ائمه معصومین (ع) بوده است. شرایط سیاسی و اجتماعی که به امام حسن (ع) تحمیل شد به مراتب سخت تر از شرایط امیرالمؤمنین (ع) و حتی امام حسین (ع) بود.
در عرصه کربلا یزید در برابر امام حسین (ع) قرار گرفت ودر زمان امام حسن ع ،معاویه در برابر آن حضرت بود .مردم در طول دوران خلافت معاویه و صبر و سکوت اضطراری امام حسن مجتبی(ع) (در مقطعی از زمان) معاویه را (که با فریب برگرده مردم سوار شده بود) به عنوان یک حاکم اسلامی تشخیص داده بودند وقبول کرده بودند و یزید هم(در زمان امام حسین ع) ماهیتش روشن بود. اما در زمان امام حسن (ع) اوضاع به گونه دیگری بود؛ مردم می دیدند که امام حسن (ع) نماز جمعه برگزار می کند و معاویه هم همینطور هر دو به حج می روند؛ هر چیزی از مظاهر اسلام به چشم مردم می آمد معاویه آن را اجرا می کرد؛ لذا شرایط دوران امام حسن ع با شرایط زمان امام حسین ع فرق می کند وامام حسن ع به ناچار بنابرمصالحی صلح می کند حتی جالب است که کاخ معاویه در شام سبز رنگ بود. تحلیل من این است که درست کردن کاخ سبز بر چه ملاکی است؟؛ الان گنبد پیغمبر اکرم (ص) سبز است، می خواهم این را عرض کنم که حتی در ظاهر ،کاخ خودش هم اینطور تبلیغ می کرد که من دنباله رو پیغمبر اکرم (ص) هستم. امام حسن (ص) در چنین صحنه ای قرار گرفته بود.
* چرا امام حسن مجتبی علیه السلام سکوت در مقابل معاویه را جایز نداستند با توجه به اینکه معاویه در حفظ ظاهر اسلامی حکومت خود سعی وافری داشت؟.
معاویه اهل بدعت بود و از باب نمونه بنده چند مورد از بدعت های معاویه را عرض میکنم.
اول: تجویز معاملات ربوی
وقتی معاویه به عنوان خلیفه مسلمین قرار می گیرد معاملات ربوی را تجویز می کند که حتی ابودرداء که قاضی خود اوست به او اعتراض می کند.
دوم: تعطیلی حدود الهی
مثلاً دزدی را گرفتند که بنا بر اصول شرعی، دزدی او محرز شده بود و معاویه با وساطت اجازه اجرای حد را نداد.
سوم: تغییر برخی از احکام حج
در حج یک سری مسائلی است که حرام است؛ معاویه از باب ریا حج را انجام می داد، در حج به خودش عطر می زد و بوی خوش استفاده می کرد که تغییر احکام حج است.
چهارم: معاویه خطبه های نماز عید فطر را قبل از نماز می خواند که برای بنی امیه این روش استمرار داشت.
پنجم: لباس حریر که بر مردان حرام است را بر تن می کرد.
ششم: آب را در ظرف طلا و نقره می نوشید یا در آنها غذا می خورد با اینکه حرام است.
هفتم: لعن امیرالمومنین علیه السلام را رواج داد.
آشکارا لعن به امیرالمؤمنین (ع) را تجویز می کند و به همه خطبا دستور داد موقع خطبه خوانی امیرالمؤمنین (ع) را لعن کنند؛ اگر این مطلب در نماز جمعه سرایت پیدا کند و سال ها ادامه پیدا کند چه تأثیری بر مردم دارد یا برای بچه هایی که با این مطالب بزرگ می شوند مثل عناصر داعش که تلاش می کنند برنامه هایشان را به کودکان آموزش دهند.
هشتم: کارخانه جعل حدیث.
معاویه ارقام بسیار بالایی از اموال و دارایی به افرادی می دهد که جعل حدیث کنند؛ مثلاً جعل حدیث کنند که چطور عثمان کشته شد با اینکه افرادی که باعث کشته شدن عثمان شدند بعداً به خونخواهی او بر ضد امیرالمؤمنین (ع) قیام کردند؛ معاویه هم همین کار را انجام داد. یک وقت بخشنامه کرد که دیگر جعل حدیث برای عثمان و فضایل او کافی است حالا برای خلفای اول و دوم فضیلت جعلی درست کنید و هر فضیلتی امیرالمؤمنین (ع) دارد را به خلیفه دوم نسبت دهید. انجام این کار و کارهای دیگر از سوی یک حاکم اسلامی فاجعه است.
متأسفانه مردم هم این را می پذیرند؛ در حالی که معاویه وسط هفته، نماز جمعه می خواند مردم به او اعتراض نمی کنند و این عدم اعتراض مردم نشان می دهد که به تدریج سیطره حکومتی و تبلیغات گسترده معاویه ذهن مردم را تغییر داده بود و مردم قدرت تحلیل را از دست داده بودند؛ با این خصوصیات وحیله گری های معاویه، امام (ع) سکوت در برابر او را جایز ندانستند.
* برخورد امام (ع) در مقابل جریان سازی و لشکرکشی معاویه چگونه بود؟.
وظیفه اصلی و اولیه امام حسن مجتبی(ع) برخورد و قیام در برابر معاویه و لشگرکشی اوست و این کار را با تحمل رنج بسیار انجام دادند. حضرت مجتبی علیه السلام خطِّ سیر پیشروی سپاه را تعیین فرمود و دستور دادند هرکجا که به سپاه معاویه رسیدند، جلوی پیشروی آن ها را بگیرند و جریان را به امام علیه السلام گزارش دهند تا بی درنگ با سپاه اصلی به آنها ملحق شود.
«عبیدالله بن عباس» لشکر تحت فرماندهی خود را حرکت داد و در محلی بنام «مسکن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولی نکشید به امام علیه السلام گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وی پیوسته است.
پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرائط بحرانی، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامی امام علیه السلام تا چه حد مؤثر بود؛ ولی هرچه بود «قیس بن سعد» که مردی شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمؤمنان (ع) بسیار با وفا بود، طبق دستور امام حسن علیه السلام فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و طی سخنان مُهیِّجی کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولی قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرد.
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف، اختلاف و شایعه سازی در میان ارتش امام مجتبی علیه السلام، به وسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشگر امام مجتبی علیه السلام شایع می کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدم سپاه) با معاویه سازش کرده و در میان سپاه قیس نیز شایع می ساخت که حسن بن علی علیه السلام با معاویه صلح کرده است!.
کار به جایی رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر وظاهرالصلاح را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام علیه السلام فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبی علیه السلام ملاقات کردند و پس از خروج از چادر امام (ع)، در میان مردم به دروغ فریاد زدند: «خداوند به وسیله فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن علی علیه السلام با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!.
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق بر نیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام (ع) شورش کردند؛ سپس به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمده و آن گاه از چهار طرف متفرق شدند.
* نرمش قهرمانانه امام(ع) و پذیرفتن صلح تحمیلی
در نهایت امام حسن مجتبی علیه السلام وقتی می بینند لشگر معاویه نزدیک شده و عوامل او کاری کردند که عرصه بر امام بسیار تنگ شد، راهی جز صلح ندید؛ همین مسأله صلح که مطرح می شود بسیاری از افراد و تاریخ نویسان، تحلیل های انحرافی از صلح ارائه می دهند.
تفاوت صلح با سازش: اولاً صلح با سازش تفاوت دارد؛ سازش غیرشرعی، غیراخلاقی، حتی غیرسیاسی و بر خلاف عقل و درایت است اما صلح با چهارچوبی که دارد، عقلانی و شرعی است و لذا اگر افراد آن زمان این مطلب را می فهمیدند به حضرت یا مُذِّلَ المُؤمنین خطاب نمی کردند؛ دسیسه معاویه این گونه است که افراد وجیه و سرشناس که مردم عراق آنها را قبول دارند به خیمه امام حسن مجتبی(ع) می فرستد تا عوام فریبی کند و بگوید ما صلح طلب هستیم؛ این افراد که داخل خیمه حضرت می شوند که با حضرت صلح کنند، عوامل دیگر همه جا شایع می کنند که امام حسن صلح را پذیرفته است؛ یعنی قبل از اینکه امام حسن (ع) صلح را قبول کنند و این مطلب را علنی کنند. افرادی پشت پرده پیشاپیش قضیه صلح را تبلیغ می کنند تا صلح را به امام (ع) تحمیل کنند و معاویه کاغذ سفید امضایی به امام حسن مجتبی (ع) می دهند که تو هر چه بنویسی ما قبول داریم.
این جای سؤال است که معاویه چه اعتمادی داشت که کاغذ سفید امضاء شده را می دهد که بدهید به حسن بن علی و او هرچه بنویسد من قبول دارم!. او اوضاع را به نفع خود می دید وبه اصطلاح براوضاع مسلط شده بود لذا کاغذ سفید امضاء شده را می دهد تا امام حسن ع هرچه می خواهد بنویسد!!
اولاً جو تبلیغاتی راه می اندازند که ما صلح طلبیم مثل شرایط امروز ما، که استکبار جهانی خود را صلح طلب معرفی می کند؛ در این شرایط امام (ع) را جنگ طلب و معاویه را صلح طلب معرفی می کنند و معاویه هم اوضاع عراق و شرایط جنگی حضرت را دید و فهمید که حضرت هر چه بنویسد، اشکالی ندارد و او قصد نداشت به شرایط صلح عمل کند، لذا قشون معاویه در نُخیله استقرار پیدا می کنند و بین امام حسن (ع) و معاویه صلحی ایجاد می شود.
* مواد قرارداد صلح
1- حکومت به معاویه واگذار می شود به شرط اینکه به کتاب خدا و سنت و سیره پیامبر و سیره خلفا عمل کند. استاد مطهری می گوید: تعبیر حکومت ترجمه فارسی است و گر نه عبارت عربی آن تسلیم حکومت است (3)
2-پس از معاویه حکومت از آن حسن بن علی (ع) است و هر حادثه ای برای او رخ داد متعلق به حسین بن علی (ع) است.
3- معاویه باید لعن نسبت به امیرالمؤمنین (ع) در منابر را ترک کند و از آن حضرت به نیکی یاد کند.
4- بیت المال که موجودی آن پنج میلیون درهم است تسلیم معاویه نخواهد شد.
5- مردم در همه مناطق شام، عراق، حجاز، یمن، ایران و... باید در امنیت باشند.
سؤال این است که امام حسن مجتبی(ع) می دانند که معاویه به این مطالب عمل نمی کند چون ایشان تجربه زیادی در همراهی پدرشان(حضرت علی ع) دارند و بیش از چهل سال در سیاست حضور داشته اند ومعاویه را خوب می شناسند و می داند که او پابند به این قرار داد نخواهد بود؛ پس چرا قراداد صلح با معاویه را قبول می کنند؟! جوابش این است که با توجه به شرایط وحوادث بوجود آمده آن حضرت بخوبی می داند که حالا نمی شود با معاویه برخورد نظامی کرد؛ لذا براساس اهداف تربیتی برای جامعه و مصالح دیگری که در نظر امام (ع) بود( که به قول استاد مطهری زمینه ساز قیام امام حسین (ع) است) امام علیه السلام قرار داد صلح را می پذیرد.
حضرت به عنوان حجت شرعی و این که این قرارداد در همه جا پخش می شود این قیود و ضوابط را در قرارداد قبول می کنند؛ ایشان با درایت این صلح را پذیرفت همانطور که پیامبر اکرم (ص) در حدیبیه صلح را عقلاً و شرعاً پذیرفتند؛ امام حسن (ع) بعد از قبول صلح، فوراً به سمت مدینه حرکت کردند تا به اهدافی که مورد نظرش بود بپردازند.
* پس از صلح تحمیلی علت حضور امام (ع) در مدینه چه بود؟
1-تربیت و آموزش نیروهای کارآمد
یک عالم و مبلّغ اگر در مکانی موفق نشد، باید هجرت کند و به مکان دیگری برود. امام ساکت نماندند و در مدینه اقداماتی کردند.
2-نشر فرهنگ اصیل اسلام
چون آن زمان اسلام از جانب معاویه معرفی می شد مثل امروز که هم اسلام آمریکایی داریم و هم اسلام ناب محمدی، هم اسلام وهابیت و حتی شیعه لندنی ایجاد کرده اند؛ شیعه لندن در قم با پول انگلیس کار می کند، شبکه های ماهواره ای دارند.
امام حسن علیه السلام با نشر اسلام اصیل در مقابل نشر اسلامی که معاویه معرفی میکند مقابله نمود و این موضوع بعد از صلح نیز ادامه یافت.
3-مباره با بدعت های معاویه
4-رسیدگی به نیازمندان
5-حمایت های سیاسی از موالیان
6-افشاگری علیه اهداف شوم فرهنگ معاویه
امام چنین حرکتی را در مدینه انجام داده و شاگردان خوبی را پرورش می دهند؛ چند نفر از شاگردان ایشان مثل جابربن عبدالله انصاری، حبیب بن مظاهر، اصبغ بن نباته، برخی از شاگردان ایشان دارای وجاهت اجتماعی و با سابقه بودند و برخی نیز جوانانی مثل: حجر بن عدی، رشید هجری، رفاعة بن شداد، زید بن ارقم، سلیمان بن صرد خزاعی، کمیل بن زیاد نخعی، میثم تمار، ابوالاسود دوئلی که از اصحاب امیر المؤمنین (ع) بودند.
ابو مخنف که درباره کربلا کتاب دارد، عبدالله بن جعفر طیار، عبدالله بن عباس، عبدالرحمن بن عوف، محمد بن اسحاق، هلال بن نصّاف و شاگردانی از تمامی نقاط حتی ایران را نام می برد که از وجود حضرت بهره مند بودند.
پاورقی:
(1)- كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 54.
(2)-مجموعه آثار شهيد مطهري؛ صلح امام حسن (ع) (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام)، ج16، ص: 638.
(3)- مجموعه آثار شهيد مطهري، صلح امام حسن (ع) (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام)، ج16، ص: 644.
**حوزه نیوز : اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی ع
http://hawzahnews.com/detail/News/363869
**اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی(ع)-
**حوزه نیوز :اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی(ع)
اعیاد چهارگانه اسلام و ریشه تاریخی نوروز باستان
بسم الله الرحمن الرحیم
خبرگزاری حوزه بررسی کرد اعیاد چهارگانه اسلام و ریشه تاریخی نوروز باستان حوزه/ ریشه نوروز در ایران باستان است، پس قدمت آن در حد پنج هزار سال قبل بوده و کسی که نوروز را پایه گذاری کرد؛ جمشید پسر طهمورث است . |
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، در گفتوگو با حجت الاسلام سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجانی به بررسی ریشه تاریخی نوروز پرداخته است.
بهار در شعر و ادب فارسی
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
برای ورود به بحث عید نوروز مناسب میدانم چند بیت شعر را بیان بدارم. جناب مولانا در مثنوی، شعری را در باب فصل بهار آورده است:
گفت پیغمبر به اصحاب کبار****تن مپوشانید از باد بهار
آنچه با برگ درختان میکند***با تن و جان شما آن میکند
و از جهت لطفی که این شعر داشت آن را قرائت کردم و همین طور شعر زیبایی از جناب سعدی شیرازی قرائت میکنم.
که تواند بدهد میوه رنگین از چوب***یا که باشد که برآرد گل صد برگ از خار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود***هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن***چشمه هایی که در او خیره بماند ابصار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند***نه همه مستمعان فهم کنند این اسرار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است***دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
خبرت هست که مرغان سحر میگویند؟***کآخر ای خفته سر از بالش غفلت بردار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش؟***حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
*بهار و تفکر در آفرینش
دو آیه از آیات قرآن کریم در سوره متناسب با فصل بهار و نوروز است، یکی آیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ؛ آیه 63 سوره حج » و دیگری در ابتدای سوره حج که میفرماید:«... وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ ؛ حج آیه 5»
*ریشه تاریخی نوروزوپایه گذار آن
ریشه تاریخی نوروز، به پنج هزار سال قبل بر میگردد. پس دانستن این مسأله میتواند در بعضی مواقع در مبنای فکری و نظری ما هم تأثیر گذار باشد؛ لذا ما باید بدانیم که سر منشأ نوروز از کجاست؟ در جواب باید گفت که ریشه نوروز در ایران باستان است، پس قدمت آن در حد پنج هزار سال قبل بوده و کسی که نوروز را پایه گذاری کرد؛ جمشید پسر طهمورث است .
جناب ابوریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیه» در زمینه عید نوروز میفرماید: مردم ایران در عصر باستان پنج روز را تعطیل کرده و جشن میگرفتهاند، اول فروردین تا پنجم فروردین که جزو جشن های عمومی بود. همچنین روز ششم فروردین جشنی خاص بود که مخصوص شاه و اطرافیان وی بوده است.
*آیا نوروز از نظر اسلام پذیرفته شده یا خیر؟
حضرت آیت الله محمد حسین آل کاشف الغطاء در این رابطه نظری دارند،و آن این که عید بر چهار قسم است، اول عید دینی، دوم عید مذهبی، سوم عید ملی و چهارم عید تکوین که عید تکوین همان عید عالم وطبیعت است . اما در روایتی از امام هادی (ع) داریم که فرمود :العید اربعة للشیعة، برای شیعه چهار عید داریم الاضحی، الفطر، الغدیر و الجمعه، پس عید دینی به معنای عام خود که مذهب را هم شامل میشود، این چهار عید است(الاضحی، الفطر، الغدیر و الجمعه )و در تقسیمی که امام هادی(ع) کردند: بر مبنای تقسیم دینی بالمعنی العام است، اما بنابرتقسیمی که آقای کاشف الغطاء کردند، چهار عید داریم، عید دینی، عید مذهبی، عید ملی و تکوین (که همان عید آفرینش و طبیعت و عالَم است). طبق تقسیم ایشان معلوم است که عید دینی عبارتست از عید قربان و عید فطر، عید مذهبی فقط غدیر است که البته به نظرمن غدیر برای همه است (واختصاصی به مذهب شیعه ندارد) .
چرا ایشان این تقسیم را انجام داد؟
منظورشان( حضرت آیت الله محمد حسین آل کاشف الغطاء)این بود که عید نوروز جزو عید عالم ، طبیعت و تکوین بوده و ربطی به شیعه، سنی، دین اسلام و یا باستان هم ندارد، بر این اساس، آنچه هست به طبیعت باز میگردد وربطی به دین ومذهب ندارد، یعنی در اول نوروز که زمین بعد از آن شکوفا میشود، فصل بهار و روز آغازین آن عید میباشد، البته باید بدانیم که حلاوت این عید تا یک ماه در اذهان وجود دارد، این طور نیست که بگوییم چون روز عیدِ نوروز تمام شد پس عید هم تمام میشود، باید توجه داشت که عید نوروز عیدی باستانی و ملی است که رنگ اسلامی دارد و مورد تأیید اسلام میباشد.
*عید نوروز در مجامع روایی
در رابطه با عید نوروز میتوان به کتاب بحار الانوار جلد 59مراجعه کرد که بسیاری از روایات مربوط به عید نوروز در آنجا ذکر شده یکی از این روایات، روایت مُعَلّی بن خُنَیس از شاگردان فدایی امام صادق ع )بود و به شهادت هم رسید، در زمان حکومت عبد الله سفاح اولین خلیفه عباسی فرماندار مدینه ایشان را دستگیر کرد و گفت که نام شیعیان را بگو و ایشان درجواب گفت: حتی اگر شیعیان زیر پای من باشند من قدمهایم را جابجا نمیکنم لذا ایشان را به دار زدند، مرحوم مجلسی بخشی از این روایات مربوط به نوروز را از مُعَلّی بن خُنَیسنقل میکند، یک سری از روایات، نوروز را مخدوش کرده و جنش نوروز را رد می کند و طبق این روایات، عید نوروز مردود است، اما علامه مجلسی میفرماید: روایات معلی بن خنیس مورد اعتماد، ممدوح و ثقه است و سند روایات ایشان درست، محکم و صحیح می باشد، بنابراین روایات دیگر در باب نوروز نمیتوانند با روایات معلی بن خنیس مقابله کنند.
*نوروز در لسان شرع چه جایگاهی دارد؟
اگر برای پاسخ، روایات جلد 59 بحارالانوار را بررسی کنیم، مشخص میشود که نوروز در اسلام چه جایگاهی دارد. منصور دوانیقی (لعنة الله علیه)، امام صادق علیه السلام را دعوت میکند و میگوید یابن رسول الله اول نوروز است شما اینجا جلوس بفرمایید تا آقایان هدایایی که میآورند و تبریک میگویند، شما هم حضور داشته باشید؛ امام(ع) امتناع میکند و میفرمایند: من به روایات جدم رسول الله مراجعه کردم و روایتی مبنی بر تأیید نوروز ندیدم، بلکه اسلام آیین نوروز را محو کرد. این یعنی مخدوش شدن نوروز و آنهایی که نوروز را رد میکنند، یک سری از این روایات را میگیرند، منصور دوانیقی ایشان را قسم میدهد که شما را به خدا اینجا بنشینید و امام(ع) ناچاراً نشستند؛ مرحوم مجلسی در ادامه میفرماید: روایات معلی بن خنیس از نظر استحکام سند بالاتر از این روایتی است که اشاره شد. نظر بنده این است که از این روایت هیچ خدشه ای بر نوروز نفهمیدم. من که به همه روایات اشراف داشتم و مسائل را در ذهن داشتم به این نتیجه رسیدم که امام (ع) میخواهند بفرمایند: اسلام آیین نوروز و سنت ایرانیان را محو نکرد بلکه خرافات و شرکهایی را که مربوط به نوروز و جشن نوروز بود، را محو کرد (وتعبیر امام هادی ع که فرمود :اسلام ، آیین نوروز را محو کرد ، مرداش ، محو کردن شرک وخرافاتی بود که همراه نوروز بوده نه اینکه اسلام اصل نوروز را محو کند.)
پس باید گفت که کار اسلام تصفیه است، گاهی (بعضی از امور را)به طور کل رد کرده و گاهی نیز پاکسازی میکند(به این معنی که اصل مساله ومطلب را قبول دارد ولی جوانب انحرافی وباطل آن را رد می نماید . مثل نوروز که اسلام اصل آن را که که همراه با شکفتن طبیعت و دید وبازدید وصله ارحام و نظافت وپاکی ظاهری وباطنی ...می باشد رد نمی کندبلکه امور باطل وانحرافی آن را نفی می نماید)، روایاتی که از معلی بن خنیس وارد شده و علامه هم آنها را تأیید میکند در واقع نشان دهنده عظمت نوروز است، و این روایتی که نقل شد هم به صورت نفی بِالکُلّ نبوده بلکه اسلام خرافاتی را محو کرده که آلوده به شرک بوده اند.
آیا مطلبی بی پایه و اساس میتواند پنج هزار سال قدمت داشته و خوبان و بدان عالم به آن توجه داشته باشند؟ اگر افراد فاسد و بی عقل به مسأله ای پنج هزار سال توجه کنند، مطلب دیگری است؛ ولی آیا ما میتوانیم اثبات کنیم که در این پنج هزار سال همه کسانی که از نوروز حمایت کردند، افراد نادانی بوده اند؟ خیر، اولاً ایرانیان مردمی هوشمند بودند و الان هم هوشمندی خود را به جهان نشان میدهند، این قرینه و کاشف است که در نوروز چیزهای بسیار خوبی نهفته، پس در یک نظر ما به این نتیجه میرسیم که از دیدگاه اسلام، مطالب مثبت نوروز صد در صد مورد تأیید است .
مضمون روایت معلی بن خنیس چیست؟
ایشان در روز نوروز به محضر امام صادق(ع) شرفیاب میشود حضرت از وی میپرسد که امروز چه روزی است؟ ایشان میگوید من شنیدهام ایرانیان این روز را جشن گرفته و به هم تبریک میگویند و هدیه میدهند، امام فرمودند: بله امروز نوروز است و نوروز از چیزهای کهن است، نوروز روزی است که خدای تعالی با بندگان خود میثاق بست و از آنها پیمان گرفت که غیر از خدا را نپرستیده و برای او شریکی قائل نشوند، نوروز روزی است که خدای تعالی باد را آفرید روزی است که خدای تعالی زمین را خلق کرد و باران را ایجاد کرد، روزی است که غدیر در آن صورت گرفت، نوروز روزی است که قائم آل محمد(ع) در آن روز ظهور خواهد کرد و روزی است که ابراهیم بتهای قومش را شکست، نوروز روزی است که پیغمبر(ص) امیر المؤمنین(ع) بر شانه های خود قرار دادند و در پشت بام کعبه هر بتی بود را بر زمین انداخته و آنها را خرد کردند.
در روایت دیگری مرحوم مجلسی نقل میکند نوروز روزی است که حضرت آدم(ع) خلق شد و هر کسی در نوروز از خدا حاجتی طلب کند، حاجت او روا خواهد شد. سند این روایات قوی است و شیخ بهایی و دیگران برای شخصیت معلی بن خنیس و سند وی اهمیت قائل هستند، وقتی فی الجمله این روایات را قبول کنیم، میبینیم نوروز در نظر بزرگان دینی ما مثبت است.
نوروز روز دعوت به توحید است
بنده به عنوان یک شهروند ایرانی به نوروز افتخار میکنم، در روز چهارم اسفند 1388 برابر با 23 فوریه 2010 میلادی در سازمان ملل متحد، قطعنامه ای را گذراندند و گفتند که در 21 مارس برابر با اول فروردین روز جهانی نوروز خواهد بود، این افتخار ایران است، کسی نگوید که شرک را جهانی میکنند، خیر، ما توحید را جهانی میکنیم، وقتی روایات جلد 59 بحار را بررسی میکنیم می بینیم که نوروز روز دعوت به توحید وتفکر در آفرینش است . نوروز ،روز صفا وصلح ومحبت واحسان ونیکی و... است ، بر این اساس است که در سازمان ملل نوروز ایرانیان، به عنوان روز جهانی نوروز شمرده میشود، یعنی ما (از طریق نوروز )چه چیزی را به دنیا ثابت میکنیم؟ پیام صلح و صمیمیت، اتحاد و انسان دوستی، حریت و آزادگی، خدا دوستی و حتی اهلبیت(ع) را ، منتهی ما وظیفه ای داریم که بگوییم نوروز ما این چنین است، در حال حاضر گستره نوروز شامل ایران، هندوستان، کشورهای قفقاز، آسیای میانه و بخشی از مردم سوریه و عراق به خصوص قسمت های ترک نشین این کشور ها می باشد.
* گستره جغرافیایی نوروز پیام دارد
گستره جغرافیایی نوروز پیام دارد و پیام آن این است که ما میتوانیم جهان را به سوی صلح ببریم، اگر برخی چیزهایی که ما داریم آنها داشتند چه کارها که نمی کردند؟ ولی ما این گونه عمل نمی کنیم ، پهنه جغرافیایی نوروز بسیار گسترده است و وقتی نوزوز در سازمان ملل عنوان روز جهانی را به دست میآورد و در کشورهایی مثل چین و هندوستان برای نوروز اهمیت قائل هستند میتوانیم پیام صلح و نوع دوستی را از طریق این روز به همه جهانیان برسانیم، سفرای ایران در کشورهای دیگر و مبلغین ما که به قارهها و کشورهای دیگر میروند میتوانند پیام نوروز را برای همه بیان نمایند، چون نوروز با طبیعت انسان سازگار است( چه آنهایی که مسلمان باشند وچه غیر مسلمان ، نوروز را با زیبایی ها وخوبی هایی که دارد دوست می دارند) اگر نوروز را با خوبی ها وزیبایی هایی که دارد به دنیا معرفی کنیم مردم عاشق نوروز خواهند شد و چون نوروز با فرهنگ ایران تبیین میشود عاشق ایران نیز خواهند شد، همین مسأله ثبت نوروز در سازمان ملل، به این معنی است که نوروز همراه با فرهنگ اصیل ایرانی ثبت شده، بر سردر سازمان ملل شعر معروف سعدی را نوشته اند:
بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند،
خوب این بیت شعر پیامی برای صلح و دوستی جهانی است.
در نوروز به چه اموری توجه کنیم؟
یکی از چیزهایی که در نوروز باید به آن توجه شود، مسافرت است در شعری منسوب به امیر المؤمنین(ع) آمده که
تَغَرَّبْ عَن الأَوْطَانِ فی طَلَبِ الْعُلُى,
وَسَافِرْ فَفِی الأَسْفَارِ خَمْسُ فَوَائِدِ.
تَفَرُّجُ هَمٍّ، وَاکْتِسابُ مَعِیشَة ٍ,
وَعِلْمٌ، وَآدَابٌ، وَصُحْبَة ُ مَاجِد.
برای کسب مجد و عظمت از وطن خود دور شو و سفر کن که در مسافرت پنج فایده است : برطرف شدن اندوه ، به دست آوردن روزی و دانش و آداب زندگی و هم نشینی با بزرگواران .
مستدرک الوسائل، ج8، باب استحباب السفر.
از وطن خود خارج شده و به مسافرت بروید برای چیزهای با ارزش، مسافرت کنید و در مسافرت پنج چیز نصیب شما میشود، غم و غصه از بین میرود، عصر ما عصر اضطراب است، ساختمان های غیر اسلامی در محیط شهر انسان را کلافه میکند و روح و روان افراد را آزرده میکند همه اینها عارضه دارد، اسلام میفرماید: مسافرت کنید تا سالم بمانید {قال رسول الله : سافِروا تَصِحُّوا یعنی مسافرت کنید تا سالم بمانید. الدعوات (للراوندی) ،ص 76}، در این شعر هم امیر المؤمنین(ع) میفرمایند در سفر پنج خاصیت وجود دارد یکی از آنها اینکه غم و غصه از بین میرود، وقتی انسان یکسال در مکانی خاص حضور دارد، اگر در تعطیلات نوروز مسافرت نکند، چه میشود؟ مسافرت هم دو بخش است، کوتاه مدت و بلند مدت، حضرت آیت الله بهجت فرمود: مسافرت بدن را تنظیم میکند، ایشان فرمود: شما مسافرت کنید حتی برای رفتن به یک امامزاده، یعنی مسافرت این قدر ارزش دارد و امام صادق(ع) فرمودند: مسافرت به سه نحو است، یکی مسافرت برای تحصیل، مسافرت برای زاد و توشه آخرتی، مثل مسافرت به مکه معظمه و کربلا، دوم مسافرت برای تأمین معاش و همچنین مسافرت برای حلال، یعنی تفرج و امور حلال.
آسیب شناسی نوروز
متأسفانه نوروز مواجه با برخی خرافات و آسیب هاست که باید آنها را کنار بگذاریم، مثل فخر و مباهاتی که افراد نسبت به هم انجام میدهند و یا ریخت و پاشهایی که صورت می پذیرد و یا خدای نکرده موسیقی مبتذل یا جوک هایی که شخصیت افراد حتی غیر مسلمانان را تخریب میکند، لذا شوخی هایی که مربوط به اقوام بوده و به صورت پیامکی هم رد و بدل میشود باید کنار گذاشته شود.
دیگر مسائلی که باید در نوروز به آنها توجه شود،عبارتند از صله ارحام، نظافت عمومی و اجتماع، پوشیدن لباس نظیف و نو، رفتن به زیارت بزرگان و دانشمندان، مثلاً امام صادق(ع) فرمود: وقتی روز نوروز شد، غسل انجام داده و پاک ترین لباسهایت را بپوش و از بهترین عطرها استفاده کن، هدیه دادن در نوروز سفارش شده، زیارت قبور اموات و خصوصاً شهدا سفارش شده، ایجاد نشاط و سرور، آشتی دادن در نوروز، شکر گزاری از نعمات الهی مثل باران و طبیعت، تفکر در آفرینش، با هم بودن، گاهی خود با هم بودن برکاتی دارد، نوروز فرصتی است که خانوادهها میتوانند در کنار هم باشند و عاطفه ای را که در ضمیرشان است به همدیگر نشان دهند، دعای خیر برای دیگران، خود نوروز تجدید قوا برای کار در طول سال است، خانه تکانی ظاهر و باطن است، نوروز شستشوی کینهها از سینه هاست، نوروز توجه کردن به بچه هاست، بچهها حق دارند که در نوروز برایشان لباس مناسب تهیه شود و به آنها عیدی داده شود.
حوزه واقعا باید امتیاز دهی را به اساتید واگذار نماید یعنی امکانات و زمینه هایی فراهم شود که اساتید بتوانند طلاب خود را تشویق و امتیاز بدهند و این یکی از شؤون ارتباط با طلاب است. مثلا تشویق های مالی و...می تواند از طریق اساتید صورت گیرد.
آیا ارتباط پدر و فرزندی در رابطه علمی استاد و طلبه در زمان قدیم وجود داشته است؟ و آیا در حال حاضر هم در حوزه وجود دارد؟
راجع به این سوال باید عرض کنم که این مسئله خودش یک اصل است. این مسئله سند روایی هم دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة» من و علی پدر این امت هستیم. البته پدر علمی و معرفتی و اخلاقی مراد است. با توجه به این روایت و سند معتبر در این باب، در حوزه های علمیه این می تواند یک اصل باشد. به نظر بنده، با توجه به دغدغه هایی که برخی از علما، اساتید و خود طلاب مطرح می کنند، ما می توانیم متوجه شویم که ارتباط میان استاد و شاگرد به نحو پدر و فرزندی در زمان قدیم، پر رنگ تر بوده است.البته الان هم وجود دارد اما متاسفانه برخی عوامل باعث شده که این رابطه در عصر ما کاهش یابد. اما در زمانهای گذشته چون آن عوامل و آسیب ها کمتر بوده، لذا ارتباط بیشتر بوده است. زمانی که من در مدرسه علمیه لاهیجان تحصیل می کردم، اساتیدمان را به عنوان پدران معنوی حساب می کردیم. مثلا حضرت حجت الاسلام حاج آقا حجت سعیدی پدروار به ما درس می دادند یا مرحوم ادیب لاهیجانی - که لقب ادیب را هم مرحوم شهید بهشتی به ایشان داده بود - با اینکه از نظر علمی در طراز بالا بود به ما صرف میر درس می داد این یعنی یک تواضع معنوی پدرانه. این برخوردها باعث می شود تا طلبه ها هم نشاط علمی پیدا کنند و هم توجه بیشتری به علم کنند ولی در عصر ما برخی مسائل معیشتی و اقتصادی و بحران های سیاسی و توسعه حوزه های علمیه و گسترش جمعیت طلاب، باعث شده تا اساتید مجالی پیدا نکنند و یا در این زمینه ها خیلی وقت نگذارند .بایداین اصل پدر و فرزندی حفظ شود و بالتبع رعایت این رابطه پدر وفرزندی بین استاد وشاگرد برکاتی را نیز به همراه خواهد داشت.
این آثار و برکاتِ این ارتباط ، چه چیزی می تواند باشد؟
وقتی که استادی در حد پدر معنوی بروز می کند احساس امنیت خاطری به طلبه دست می دهد و ارادتی که باید(به استاد) داشته باشد به وجود می آید. این ارادت رفاقت و صمیمیت ایجاد می کند.
این صمیمیت باعث ایجاد انس علمی و معنوی می شود و مثل ارتباط انسان با پدر نَسَبی در خانه است. اگر پدر به فرزندش لطف و محبت داشته باشد، فرزند هر جا که باشد، دلش با پدرش است. یکی دیگر از برکات دیگر این است که متعلم دوست دارد تا در کلاس حضور پیدا کند و پدر معنوی خودش را ببیند و از محضرش استفاده کند. علت قرار دادن حضور و غیاب در کلاسها به خاطر پر رنگ تر کردن حضور طلاب در کلاسهاست . الان (بااین حضور وغیاب هایی که انجام می گیرد) طلبه ها بر اساس ساعت (حضور وغیاب) در کلاس ها شرکت می کنند و نه بر اساس اینکه استاد را پدر معنوی تلقی بکنند، و تشنه علم باشند. این ارتباط پدر و فرزندی باید(در حوزه ها) اصل باشد و نه سیستم حضور و غیاب.
گفته می شود هر درسی پنج مرحله پیش مباحثه، پیش مطالعه، درس ، مطالعه و مباحثه دارد، آیا با این موافق هستید و آیا این در حال حاضر وجود دارد؟
در هر کاری، علمی یا غیر علمی اموری دخیل است، مثلا اراده و هدف و برنامه داشتن و تقوای انسان دخیل در موفقیت انسان است و همینطور عاقبت اندیشی، این مراحلی که فرمودید در حال حاضر در حوزه کم رنگ شده است.
البته من چهار سال نماینده طلاب بودم و در آنجا در رابطه با این موارد طرح های بسیاری بررسی کرده ایم، یکی از بحث ها ، مسئله آسیب شناسی است که باید جلوتر از این مباحث مطرح شود. باید اساتید و متولیان امر بررسی کنند که چه آسیب هایی باعث شد تا این کارها کمرنگ شود. اینها چیزهایی است که خود طلبه ها که انجامش نمی دهند هم قبولشان دارند، حتی طلبه خوش استعدادی که درس نمی خواند خودش قبول دارد که باید این امور رعایت شود ولی عملا انجام نمی دهد.
در قدیم این آسیب ها کمتر بوده است. طلبه ها خاطرشان خیلی جمع بود، این آرامش درونی خیلی نقش دارد. ما در بحث های معنوی می گوییم که«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ». دربحث های علمی هم یک آرامشی نیاز است. در قدیم آن آرامش وجود داشت و طلبه ها با خاطری جمع آن مراحل را طی می کردند و واقعا اهتمام و جدیت داشتند البته تذکرات اساتید هم در این زمینه زیاد بود.
ما خودمان در آن زمان که طلبه شدیم چون در آن زمان از خیلی از مسائلی که در این زمان وجود دارد فارغ البال بودیم خوب درس می خواندیم. امنیت روحی و ذهنی وقلبی خیلی نقش دارد شما در نظر بگیرید یک خانواده ای که پول و امکانات داشته باشد اما اضطراب هم داشته باشد، زندگی برایش شیرین نیست. این اضطراب و عدم امنیت درونی باعث می شود تا زندگی هر روز برایش تلخ باشد و حتی دچار بیماری شود. حضرت ایت الله زین العابدین قربانی چهل سال پیش کتابی با عنوان بزرگترین بیماری قرن بیستم نوشت که اضطراب باشد و ما الان بالعیان می بینیم. امنیت خاطر برای یک طلبه ، سرمایه است، اگر بتوانیم برای طلاب امنتیت خاطر ایجاد کنیم بقیه چیزها کم کم درست می شود.
به عنوان مثال در زمانهای قدیم این همه قرض و وام نبود اما الان زیاد شده است. کسی که بدهکار باشد، طلبه ای که ماهی یک میلیون باید وام پرداخت کند، درس را در حاشیه قرار می دهد.
آسیب دیگر این است که شغل ها برای طلاب توسعه پیدا کرده است و این شغل ها برای طلبه ها جذابیت دارد. حتی اگر طلبه ای مشکلات مالی هم نداشته باشد به خاطر جاذبه بعضی شغلها ممکن است درس را رها یا حداقل کمرنگتر کند. در زمان های قدیم این عنوان های اجتماعی مطرح نبود.
در قدیم چون آسیب ها کمتر بود لذا اهتمام طلاب هم بیشتر بود. من یادم است که زمانی که صمدیه می خواندم متنی که قرار بود استاد، فردا تدریس نماید را به دیوار حجره می زدم و شب تا صبح مطالعه می کردم. آنقدر آن مطالب را می خواندم ومرور می کردم که همه را حفظ می شدم، چون فارغ البال بودم.
نکته قابل توجه دیگر که موجب یک نوع آسیب شده است وجود فاصله های طبقاتی بین طلاب است در زمان قدیم طلبه ها، عمدتاً در یک سطح بودند، زمانی که من در حوزه علمیه لاهیجان طلبه شدم استاد من در سطح خودم بود. خدا حفظ کند استاد قنبر مشفق را که واقعا زحمت می کشید. هم مدیر بود و هم استاد، ولی از طرفی کار کشاورزی هم می کرد منبر هم می رفت .وقتی می دیدم که مدیر مدرسه به سختی زحمت می کشد و از طرف دیگر اساتیدم هم از نظر مادی یک فاصله کمی با من دارند، _بین شاگرد ها که هیچ فاصله ای نبود_ این مسائل موجب می شد راحت تر درس می خواندیم. اما الان این فاصله هایی که وجود دارد خودش یک آسیب است.
پس تا زمانی که این علت ها مرتفع نشود آن مسائل و مشکلات همچنان وجود خواهد داشت. و راه حل هم این است که متولیان امر بیشتر توجه کنند تا آسیبها کمتر شود.
آیا قبول دارید که طلبه ها افت اخلاقی پیدا کرده اند؟ و فکر می کنید که علت این چه چیزی می تواند باشد؟
من همیشه علت یابی را یک اصل می دانم اما متاسفانه در کشور ما بیشتر معلول ها مورد توجه قرار می گیرد. مقام معظم رهبری همیشه به ریشه ها و علل توجه می نماید. درختی که زمانی باردهی زیادی داشت، و به مرورزمان باردهی اش کمتر شده، باید به علل کم باردهی آن توجه نمود نه اینکه به سراغ میوه ها برویم و فقط به کمی میوه های روی درخت توجه نمود. بلکه باید علت ها را پیدا کنیم. حوزه های علمیه هم درخت تنومندی است که ریشه های بسیار محکمی به عمر بیش از هزار سال دارد. منتها گاهی باردهی اش کم می شود. ما باید در مسائل مختلف به ریشه ها توجه نماییم، اگر ما به اینها توجه نداشته باشیم هیچ وقتی نتیجه نمی گیریم. در بعد اخلاقی گاهی انسان به وحشت می افتد. در بعد اخلاقی باید نگرانی های بیشتری داشته باشیم چون بعد اخلاقی هزاران برابر بالاتر از بعد علمی است. داستانی تاریخی است که در مورد دو عالم است. یکی تا صبح مطالعه می کرد و دیگری بیشتر عبادت می نمود و کمی هم مطالعه می کرد، اما موفقیت علمی عالم دوم بیشتر بود. تا الان در مورد مسائل اخلاقی دچار ضایعه هستیم. البته منحصر به این نیست و درمورد مسائل خانوادگی طلاب هم مشکلاتی وجود دارد.
چه راهکارهایی برای حل این مشکلات به ذهن حضرتعالی می رسد؟
من یک روایتی از جلد اول اَلکافی از امام کاظم علیه السلام برای شما می خوانم که راهکار های این مشکلات را می توان از آن استفاده کرد. حضرت می فرمایند: «وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ فِی أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا آن تَعْرِفَ رَبَّكَ وَ الثَّانِیَةُ آن تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ وَ الثَّالِثَةُ آن تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ وَ الرَّابِعَةُ آن تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُكَ مِنْ دِینِكَم» یعنی من علم مردم را در چهار چیز دیدم، اول خداشناسی است، دوم اینکه چه گونه آفریده شدیم و سوم اینکه خدای تعالی چه اراده ای از آفرینش ما نموده است و چهارم اینکه چه چیزهایی انسان را از دین خارج می کند. مشکل امروزی ما را همین حدیث حل می کند. ما باید خداشناسی را عملا و با اخلاص در حوزه های علمیه ترویج کنیم، نه به وسیله بخشنامه.
به نظر حضرتعالی رسالت اصلی حوزه های علمیه چیست؟
رسالت حوزه های علمیه در سه بعد است که عبارتند از: تعلیم و تهذیب و تربیت و سومی تبلیغ به معنای اعم خودش. این رسالت ماست. یعنی ما هر برنامه ای که تنظیم می کنیم باید در این راستا باشد. استاد در هر سه محور نقش دارد. استاد اگر فقط تعلیم دهد و یا اگر فقط به امور تربیتی بپردازد و یا فقط تبلیغ کند، ناقص است. هر سه رسالت حوزه های علمیه باید متناسب با هم پیش برود. اگر امتیاز دهی فقط بر اساس علم و دانش باشد، غلط است. گاهی متولیان امر در حوزه فقط به یک بخش توجه می کنند. من وامثال بنده که در کلاس درس ، بحث فقهی ویا اصولی و... داریم باید با نکات اخلاقی به جنبه تهذبی هم بپردازیم. نتیجه این می شود که طلبه ای که این مسائل را از اساتید یاد گرفت می برد و در جامعه پراکنده می کند و نشر می دهد. ناپلئون بناپارت می گوید مادران با یک دست گهواره و با دست دیگر دنیا را تکان می دهند، نقش اساتید هم همینگونه است. همین طلبه ها که پیش اساتید درس می خوانند به جامعه می آیند و نقش هدایت گری دارند.
لطفا به ویژگیهای استاد نمونه هم اشاره بفرمائید.
در سوره آل عمران آیه ۱۵۹ آمده است که «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ آن اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ» این آیه کاملا منطبق با اساتید است. اصل این آیه مربوط به جنگ احد است. یاران پیامبر ص که از دستور ایشان پیروی نکرده بودند، بعدا پشیمان شدند و از پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم عذرخواهی کردند. پیامبر آنها را بخشید. از این آیه چند مورد از چیز هایی که یک استاد باید در مقابل شاگردانش داشته باشد را می توان به دست آورد.
اول نرم خویی است « َبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ» چون نرم خویی رحمت الهی است. محبت معقول یک استاد بسیار اثر گذار است. از این آیه شریفه روش ارتباط یک عالم با افراد مختلف را می توان فهمید. دومین نکته این آیه این است که استاد و رهبر دینی نباید نسبت به افراد مختلف غلیظ القلب و سنگ دل باشد و همچنین نباید خشونت کلامی داشته باشد « وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ». گاهی اوقات در زمان طلبگی با کوچکترین اشکال توسط استاد خُرد می شدیم. استاد هم خشونت گفتاری و هم خشونت رفتاری را با متعلم داشت. هر استادی نرم خو باشد و سنگدل نباشد طلبه ها را بیشتر جذب می کند. تندخویی منجر به جدایی است. عالم دینی و استاد باید اهل عفو باشد و تغافل و تجاهل کند و بگذرد.
سومین نکته ای که از این آیه شریفه به عنوان خصوصیت استاد و عالم دینی به دست می آید، استغفار در مقابل لغزشهای دیگران است. چون پیامبرص هدف بالای دعوت از مردم را دعوت به توحید در نظر می گیرد، و این عالی ترین دعوت پیامبر ص بود لذا این قبیل کارها واشتباهات آنان را می بخشد تا آنها را به سعادت واقعی برساند. اگر کشور ما ومجامع حوزوی ودانشگاهی و... بخواهد موفق باشد ،باید به روز های اول انقلاب برگردد و برادری و عطوفت و مهربانی دوباره ظهور کند. اگر ما این اصولی که در این آیه شریفه آمده است را رعایت نکنیم، اگر هزاران جلسه درس و صدها موسسه داشته باشیم، دردی را دوا نخواهد کرد.
نکات بعدی مستخرج از این آیه به عنوان خصوصیت استاد، مشورت و توکل است.
اگر حضرتعالی مطالب و توصیه هایی برای عمیق تر کردن رابطه طلاب و اساتید دارید بفرمائید
من نکاتی را به صورت تیتروار خدمت شما عرض می کنم که اعتقاد دارم رعایت آنها می تواند رابطه استاد و شاگرد را بهبود بخشد:
استاد محور اصلی در آموزش و پرورش است
اساتید پدران معنوی و علمی طلاب هستند.
شکوفایی حوزه های علمیه در گرو توجه به اساتید است.
شاگردان منعکس کننده فضائل و رذائل اساتید هستند یعنی اساتید به این نکته توجه داشته باشند که هر مطلبی رادر کلاس نگویند.
علم و اخلاق باید با هم باشد و نباید از هم جدا شوند و تفکیک بین علم و اخلاق خسارت عظیم است. نقش هدایتی اساتید باید همیشه وجود داشته باشد.
باید توجه داشته باشیم که علم نور است و این یعنی اساتید فقط به این دروس ظاهری و تعداد طلبه ها توجه نکنند، باید نورانیت حاصل گردد. دروس حوزوی ، علوم آل محمدند و این علوم نباید تاریک باشد. باید طوری باشد که طلبه فقط رسائل را نخواند باید در کنار آن نورانیت هم پیدا شود.
اساتید باید نکات اخلاقی را به صورت کوتاه و مفید بیان کنند، چون نکات اخلاقی ظرفیت طلبه را بالا می برد. من همیشه در کلاس هایم حدیث می خوانم، حدیث خواندن جزء درس است و نه جدای از درس. اگر این چیز ها نباشد طلبه باید فقط ورق بزند وباسواد شود وصِرف سواد وعلم هم دردی را دوا نمی کند وچه بسا مصداق این شعر می شود که : چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا . اگر امتی با اخلاق باشند، ظرفیت شان بالامی رود.
طلاب مهذب با مسئولیت بهتری به درس و بحث می پردازند.
حوزه های علمیه باید نقش محوری اساتید را باور کنند.
اساتید باید در مورد طلاب رفتارشناسی کنند
اساتید نباید تک بعدی باشند، شهید مطهری از تک بعدی بودن بسیار مشمئز ومتنفر بود.
رابطه استاد و شاگرد نباید رابطه صرفا علمی کلاسیک و خشک باشد، بلکه باید به صورت عاطفی و محبت آمیز باشد
اساتید حلقه و صل طلاب و متولیان هستند، متولیان باید به این حلقه توجه کنند. طلبه ها نکات خود را به اساتید می گویند و آنها به متولیان حوزه منتقل می کنند. اساتید می توانند بخشی از بار مسئولیت را از گردن متولیان بردارند.
خوراک فکری طلاب از طریق اساتید تامین می شود.
اهداف و وظایف عالیه اساتید محترم و خود طلاب در حوزه باید به صورت یک نمودار تهیه شود و در اختیار همه اساتید و طلاب قرار گیرد.
اساتید افسران فکری حوزه های علمیه هستند، بنای فکری طلاب در دست اساتید است
بر اساس آموزه های قران کریم( ولقد کرّمنا بنی آدم ...) کرامت طلاب باید توسط اساتید و... رعایت شود.
با توجه به آیه شریفه هل یستوی اللذین یعلمون و الّلذین لایعلمون، جایگاه اساتید به خوبی روشن می شود. همچنین ما در امتیاز دهی به طلاب در کلاس باید به درس خواندن طلاب توجه داشته باشیم و به طلبه ای که بیشتر درس خوانده است بیشتر توجه کنیم. راههای امتیازدهی به طلاب زیاد است یکی از آنها نمره است .حوزه واقعا باید امتیازدهی را به اساتید واگذار نماید یعنی امکانات و زمینه هایی فراهم شود که اساتید بتوانند طلاب خود را تشویق و امتیاز بدهند و به این آیه شریفه عمل کنند و این یکی از شوون ارتباط با طلاب است. مثلا تشویق های مالی و ...می تواند از طریق اساتید صورت گیرد.
رکن های اصلی حوزه عبارتند از رهبری، مراجع، علماء، جامعه مدرسین، شورای عالی و اساتید سطوح عالی . پس اساتید سطوح عالی در این حد از اهمیت هستند.
اساتید نباید شغل های گوناگون داشته باشند، این بر ارتباط استاد با طلاب تاثیر منفی می گذارد.
معاونت تهذیب باید با اساتید در ارتباط باشند و اساتید می توانند هر ماه یک بسته معنوی به طلاب بدهند .اینها خیلی تاثیر گذار است.
سنت های پسندیده بزرگان در گذشته برای طلاب در مورد علم و تهذیب و قناعت و مناعت طبع و سلوک با خانواده و برخی موارد دیگر را برای طلاب بازگو کنیم.
پرسش و پاسخ در کلاس باید وجود داشته باشد. البته من سوال را از کل افراد حاضر در کلاس می پرسم و نه از یک طلبه خاص . این باعث افزایش تمرکز طلاب می شود.
اساتید اگر بخواهند بنیه علمی و اخلاقی را تقویت کنند، کتابهای مفید و سودمند را به طلاب وشاگردان معرفی کنند.
خوش اخلاقی و وقار و تواضع اساتید در طلاب بسیار تاثیرگذار است و اساتید باید از شوخی هایی که دون شانشان است خودداری کنند.
اساتید باید به روش های مختلف انگیزه های علمی و معنوی را در طلاب ایجاد کنند.
اساتید، طلاب را سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و مدافعان دین و حریم اهلبیت علیهم السلام بدانند، این خیلی می تواند تاثیر گذار باشد.
اساتید، طلاب با استعداد را به مراکز حوزوی معرفی نمایند
حضور منظم اساتید در کلاس موجب تعلیم نظم به شاگردان و همچنین به حفظ ارتباط پدر و فرزندی کمک می نماید.
اساتید بزرگوار در عین حال که باید در مسائل حیاتی و مهم نظام جمهوری اسلامی و همچنین مسائل مهم جهانی موضعگیری و اظهار نظر نمایند، باید از ورود به مسائل حزبی خودداری نمایند، این مسئله یعنی ورود به مسئل حزبی وگروهی ارتباط اساتید با طلاب را خدشه دار می کند.
اساتید باید نسبت به طلاب احساس مسئولیت نمایند.
اخلاق نقش اول را در ارتباط استاد و شاگرد دارد اول و وسط و آخر اسلام اخلاق است ( پیامبر ص فرمود: انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق..) و هیچ چیزی بدتر از بداخلاقی نیست.
ارتباط چهره به چهره اساتید با طلاب باید زیاد باشد و نباید طلاب با نوار یا تلخیص درس بخوانند.
اساتید باید در تدریس مهارت نشان دهند.
اساتید با توجه به مشکلاتی و مسائلی که طلاب دارند باید به آنها مشاوره و تذکر بدهند تا برخی از مشکلات طلاب حل شود یعنی بعضی از مشکلات طلاب را پیشاپیش آسیب شناسی کنند تا بتوانند به موقع راه حلهای مناسب را ارائه دهند.
اساتید طلاب را به مباحثه و تحقیق تشویق کنند.
باید به اختلاف استعداد های طلاب وشاگردان توجه شود.
اساتید باید بتوانند اعتماد طلاب را جلب کنند و رازدار طلاب باشند.
استاد باید بتواند فهم طلبه را بالاببرد و محفوظات باید در حاشیه باشد. اصل بر فهم ودرک است.
اساتید باید ازعلم و تجربه اساتید دیگر استفاده کنند.
اساتید طلاب را به تفکر وادارند. ایجاد و القای تفکر خیلی مهم است. مسئله تفکر هنوز در حوزه رونق ندارد. البته منظورم تفکر در مباحث فلسفی نیست بلکه تفکر همان دعوت قران است که می فرماید «أفلا یتفکرون»
درک روحیات طلاب بسیار مهم است استاد باید به اینها توجه کند.
اساتید باید از دگم اندیشی و جزم گرایی پرهیز کنند و روحیه انتقاد پذیری داشته باشند.
معرفی الگوهای علمی موفق برای طلاب وشاگردان لازم وشایسته است تا طلبه ها ببینند وبدانند کسانی که موفق بودند چه سختی هایی کشیدند.
توکل و توسل به اهل بیت علیهم السلام برای اساتید وشاگردان وطلاب عزیز خیلی مهم است. خیلی از اساتید مقید بودند که مثلا پنج دقیقه قبل از درس یک ذکر توسلی انجام شود.
اساتید باید با مقتضیات زمان آشنا باشند. شاگردان ما طلابِ پنجاه سال پیش نیستند، علوم و تکنولوژی تغییر پیدا کردند اطلاعات طلاب بعضا بسیار گسترده است.
شاگردان وطلاب عزیز باید توجه داشته باشند که آموختن تدریجی انسان را موفق تر می کند تا اینکه همه پایه ها را در یک سال بخوانند. تدریجی خواندن و تدریجی فهمیدن اصل است مگر موارد استثنایی مثل بوعلی سینا.
ایجاد و حفظ نشاط علمی و معنوی طلاب برای اساتید یک اصل است.
عنصر صداقت نقش زیادی در رابطه استاد و شاگرد دارد.
مرید پروری ممنوع است . قران در سوره آل عمران در آیه ۷۹ می فرماید که « ما كَانَ لِبَشَرٍ آن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللّهِ وَلَـكِن كُونُواْ رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ» بر این اساس وطبق این آیه شریفه مرید پروری ممنوع است .ما باید علما ربانی پرورش دهیم .البته علماء ربانی هم مقول به تشکیک است و مراتب دارد.
تعهد و وفای به عهد از سوی اساتید بزرگوار خیلی مهم است. تعهد فقط وفای در قول هایی که به طلبه داده می شود نیست، انضباط در درس و بحث و مطالعه و... از نمونه های بارز تعهد است.
حسن ختام سخنان من ( ختامه مسک فلیتنافس المتنافسون ) ذکر خیری از مرحوم حضرت آیت الله شیخ اسماعیل صالحی مازندرانی است. ایشان با اینکه از نظر علوم مختلف اعم از فلسفه کلام ، ادبیات در حد بالایی بودند با این حال تواضعشان محرز بود عاطفه شان محرز و کامل بود. ایشان همیشه جلوتر از شاگردان در کلاس حضور پیدا می کردند ومی نشستند .خصوصیت دیگر ایشان دلجویی از طلاب بود به شکلهای مختلف. گاهی ایشان برای تهیه دوا و درمان طلاب هم خودشان اقدام می کردند. همیشه مشکلات طلاب را حل می کردند . یکی از دوستان ما می گفتند چشمان من دچار عارضه ای شده بود که زیاد پلک می زد ایشان سر درس متوجه این مشکل من شدند و بعد از درس ایشان علت امر را جویا شدند بعد دکتری در تهران معرفی کردند و هزینه های درمان را هم تقبل کردند تا به نتیجه رسید . خود من هم خاطره ای کوتاه از ایشان دارم .اولین روزی که من به کلاس ایشان ( درمَدرَس ساحلی فیضیه) رفتم، همین که دیدند یک طلبه جدید هست فورا ایستادند و با من صحبت کردند نام و شهر تولد مرا پرسیدند و از من دلجویی کردند .همین امر، بسیار در روحیه من مؤثر بود.
نکته دیگری هم حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی از ایشان نقل کردند که بسیار جالب است. ایشان می فرمودند زمانی آیت الله صالحی مازندرانی مریض شدند مریضی حادی هم بود و بیهوشی و جراحی در پی داشت ایشان خودشان برای من نقل کردند وقتی که سختی های مشقت باری را طی کردم و بعد از عمل جراحی به هوش آمدم در همان ابتدای به هوش آمدن به عنوان تشکر از ذات اقدس اله با تمام وجود گفتم الحمد لله رب العالمین و در طول عمرم چنین الحمد لله ای نگفته بودم و بعد فرمودند من دوست دارم یک مریضی از همان نوع صعب العلاج دچار شوم و دوباره همان مراحل سخت درمان را طی کنم و دوباره که به هوش آمدم دوباره همان جمله را تکرار کنم که: الحمد لله رب العالمین
و آخر دعوانا أن الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين/۲۱۰/۵۲/۲۰
http://neshasteasatid.com/node/1382
**************************************************************************************************************************************
به نام خدا
پانزده نکته برای مبلّغین و سخنوران
سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند
اِنَّ الْکَلامَ اِذا خَرَجَ مِنَ الْقَلْبِ دَخَلَ فِی الْقَلْبِ وَ اِذا خَرَجَ مِنَ اللِّسانِ لَمْ یَتَجاوَرِ الاَذانَ
سخنی که از جان و دل بر آید، لاجرم بر دل می نشیند و سخنی که صرفا لقلقه زبان باشد ودر حد لفظ والفاظ باشد ، از گوش های مردم تجاوز نمی کند.(یعنی از گوش به قلب سرایت نمی کند)
مجموعه ورام ، ج2 ، ص.152.
به بهانه حدیث فوق پانزده نکته به مربیان و مبلّغین و سخنوران عزیز تقدیم می دارم تا در کارشان موفق تر باشند:
1- اخلاص در سخن داشته باشیم. سعی شود که از روی اخلاص وخلوص نیت با مردم سخن بگوییم.
2-باتمام وجود و احساس پاک سخن ، سخن بگوییم.
3- از تکلف گویی و سخن خشک بپرهیزیم. سعی کنیم که سخن ما روح داشته باشد.
4- فراز وفرود در هنگام سخنرانی را رعایت کنیم. به تناسب سخن ، گاهی اوج وگاهی هم فرود در بیان داشته باشیم. وبه عبارت دیگر بیان ما یکنواخت نباشد.
5-از اشعار نغز و پرمحتوی به تناسب استفاده شود.
6- در هنگام سخنرانی به تناسب از آیات وروایات استفاده شود.
7-برای تنفس وحفظ شادابی مجلس سخنرانی از داستان های مناسب وآموزنده استفاده گردد
8- گهگاهی برای تمرکز ذهن های مخاطبین به سخنرانی، بعضی از افراد حاضر درجلسه را (به تناسب مطلبی که مورد نظر است) با نام مورد خطاب قرار دهیم.
9- حرمت واحترام حضار مجلس ومستمعین را کاملا رعایت کنیم.
10- سعی کنیم سخنرانی ما نه خیلی کوتاه ونه خیلی طولانی باشد. اعتدال در سخنرانی مراعات شود.
11-سعی کنیم که ملاّ سفارشی نباشیم به این معنی که حتما همانگونه که صاحب مجلس سفارش کرده سخنرانی کنیم بلکه باید تشخیص داد که چه موضوعی ضرورت دارد تا براساس آن سخنرانی انجام بگیرد.
12- سعی کنیم که مقهور شخصیت های در مجلس قرار نگیریم. بعضی ها مقهور اشخاص حاضردر جلسه قرار می گیرند.مثلا چون فلان سرمایه دار یا فلان فرماندار و... در جلسه حضور دارد نوع خاصی سخنرانی می کنند.
13-اگر عالم بزرگ ویا دانشمند بزرگواری ویا مقام عالی در جلسه حضور دارند در حین سخنرانی به تناسب بدون افراط ویا تفریط از آنها تکریم شود.
14-نگاه به مخاطبین وحضار مجلس به طور یکسان باشد وبه سَمت وگروه وافراد خاصی خیره نشیم. اعتدال در نگاه به حضار داشته باشیم.
15-با نام و حمد وسپاس خداوند و سلام ودرود بر محمد آل محمد سخنرانی را شروع کنیم.
ارادتمند شما : سیداصغر سعادت میرقدیم لاهیجانی
روز دوشنبه
یازذهم خرداد1394
- یکی از موضوعاتی که در ایام ما توجه به آن لازم است این است که ببینیم بهترین نوع اتحاد، چه نوع اتحاد و وحدتی است و بدترین نوع اختلاف، چه نوع اختلاف و تفرقهای است؟
در بررسی انواع وحدت،وحدت براساس «درد مشترک» و «درک مشترک» به عنوان دو عامل وحدت مطرح میشود؛مثلا اگر مسألۀ گرانی و تحریم همه را اذیت کند، همه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که این مشکل باید حل بشود. این خودش یک عامل وحدتآفرین است و البته عاملی که از درد مشترک بالاتر است، «درک مشترک» است.
اما به همه دوستان استانی و کشوری باید گفت: «وحدت ناشی از «درد» و «درک» مشترک شکننده و ناپایدار است. زیرا گروههای مختلف ممکن است برای برطرف شدن این درد راههای مختلفی بیان کنند که گاها اختلاف برانگیزتر باشد.»
در بررسی «انواع اختلافات» سه نوع اختلاف را میتوان برشمرد،اختلاف بین حق و باطل؛اختلاف بین دو گروه که هردو حقند و «اختلاف بین دو باطل حقنما» لکن با ذکرمثالی میتوان گفت «بدترین و سهمگینترین نوع اختلاف که میتواند یک جامعه را تا مرز تباهی پیش ببرد، اختلاف بین دو جریان باطل در متن یک جامعة سالم است. این اختلاف میتواند تمام سلامت آن جامعه را به مخاطره بیاندازد»؛همان داستان معروف یک فرزند و ادعای دو نفر، بر مادری او؛ اگر آن دو نفر که هیچ کدام مادر حقیقیِ یک نوزاد نباشند، ادعای مادری نمایند، چه نتیجهای پیش میآید؟در چنین موقعیتهایی اگر موضوع خیلی جدی شود و به لجبازی کشیده شود، هر دو مدّعی، برای اینکه کم نیاورند حاضرند این بچه نصف بشود، ولی از اختلاف خودشان دست بر ندارند! و اینجاست که جامعه قربانی میشود؛و این همان جائیست که این روزها جبهه دلسوزان حقیقی نظام را به صبوری عاقلانه و عامدانه کشانده است.
نکته جالب این روزهای کشور ما و استان ما این است که شما اگر بخواهید علیه هر کدام از این دو گروهِ باطل سخنی بگویید شما را به «آنطرفی بودن» و وابستگی به گروه باطل مقابل متهم میکنند و میگویند: «تو داری به نفع فلانی حرف میزنی» اگر شما علیه هر کدام از دو جبهۀ باطل که با هم اختلاف دارند بخواهید کاری بکنید، طبعاً به نفع دیگری کار کردهاید و این اجتناب ناپذیر است. لذا این شکنندهترین نوع اختلاف است. در تاریخ اسلام هم نمونۀ این اختلاف شکننده و مهلک وجود داشته است. هم طلحه و زبیر و هم خوارج دشمنان معاویه بودند، لذا طبیعتاً جنگ امام علی, امیرالمؤمنین(ع) با این دو، به نفع معاویه تمام شد. وقتی امیرالمؤمنین شرّ اینها را از سر جامعة اسلامی کم کرد، در عین حال شرّشان را از سر معاویه هم کم کرد. و این به نفع معاویه بود ولی چرا حضرت چنین فرموند؟ چارهای جز این نبود و سختی کار حضرت نیز در همین بود.
سوال مهم و قابل تامل اینجاست چرا اول امام سراغ خوارج میرودکه هم قاری قرآنند و هم جای مهر و سجود برپیشانی دارند؟! «پیچیدگی فتنة خوارج برای چه بود؟» «پیچیدگیاش به خاطر این بود که خوارج دشمنان خونی معاویه بودند. در واقع امام علی(ع) چهارهزار نفر از یاران خودش را که میتوانستند با معاویه بجنگند از میان برداشت! در واقع حضرت با چهار هزار نفر آدمِ مقدسِ نمای انقلابی که دشمن معاویه بودند جنگید. قبل از این که برود سراغ معاویه، اول اینها را کشت.»
این روزها در جبهه خودی نظام عده ای دائم میگویند ما حق هستیم اما«چگونه میتوان از این نوع اختلافها عبور کرد؟» پاسخ به همه گروهها یک جمله بیش نیست«فقط با بهترین نوع وحدت -یعنی وحدت حول ولایت – میتوان بدترین نوع اختلافات را از بین برد.»
ابتدا به خود میگویم و بعد به فعالان سیاسی و فرهنگی و مدیریتی که خط ماندگاری و همراهی و همیاری و وحدت و دوستی ما فقط تا زمانی پابرجاست که برای هر رفتار و کردار و گفتار و اعمالمان حجتی برگرفته از هدایت ولایت داشته باشیم ؛لذا کسانیکه رفتارهای غیرمنطبق با فرامین امام و رهبری داشته و دارند و تا مادامی که در مسیر ولایت قرار نگیرند قابل پذیرش نیستند و اساسا ادعاهایشان پیشرفت و عدالت و اعتدالی به همراه نخواهد داشت.
آن عاملی که به صورت قابل اتکاء در حیات بشری وحدتآفرین است «ولایت» است لذا بهترین نوع وحدت، تمسک به حبل الله است. خداوند میفرماید: «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(آلعمران/۱۰۳) وحدت هم نتیجة اعتصام به عامل مشترک، یعنی حبل الله المتین است. و ما شیعیان میدانیم که حبل الله المتین علی بن ابیطالب(ع) است و تسلیم بودن به ولایت، زیباترین نوع وحدت را ایجاد میکند. …الهی توفیق و بصیرت و شجاعتش را عطا فرما