***نسيم معرفت***
به نام خدا
قاعده مُعطِي الشَّيء لا يَکُونُ فاقِداََ لَهُ
سؤال :
طبق قاعده فلسفي که مي گويند : مُعطِي شئ فاقد شئ نمي باشد و يا فاقد شئ نمي تواند مُعطِي شئ باشد (ذات نايافته از هستي بخش_ کي تواند که شود هستي بخش) پس هر علتي هرآنچه را که به معلول مي دهد بايد واجد آن باشد پس مَعاذَ الله خداوند که جسم و ماده و مانند آن را خلق کرده و نواقص و شروري که در عالم است بايد دارنده آن ها باشد در حالي که خداوند سبحان از جسم و ماده بودن و... پاک و مُبرّا است.
واما پاسخ:
هر کمالي که در عالم آفرينش است همه آن ها به نحو اَتَمّ و اَکمل در خداوند مُتعال که خالق است وجود دارد و هر نقص و شري که وجود دارد ساحت قدس خداوند از آن مبرا و پاک است
در باره اينکه آيا شرِّ مطلق ومحض وجود دارد يا نه در جاي خود (در مَباحث فلسفي و معرفتي ) ثابت شده است که در عالَمِ هستي ، شرّ مطلق ومحض وجود ندارد و گفته شده است که اساسا شرّ امر عدمي مي باشد نه وجودي ، بنابرين شرّ عقلاََ قابليتِ وجود و تحقق در خارج را ندارد و لباس وجود پيدا نمي کند . و اما شَرّ وشُرورِ نسبي که به اعتبار امرِ وجودي لحاظ و اعتبار مي گردد در عالَم هستي به نحو مقيد وجود دارد و وجودش هم به حَسَب مرتبه و شأن و موقعيت خودش است و به اصطلاح وُجودُ کُلِّ شَئِِ بِحَسَبِهِ . پس شرّ نسبي در عالَم وجود دارد . مثلا مريضي ( که امر عدمي است ) به اعتبار فقدان سلامتي ( سلامتي امرِ وجودي است ) يک امر شرّ تلقي مي شود. نيش عقرب ومار و درندگي حيواناتِ درنده مثل گرگ وشير و ببر ، نسبت به ما شرّ است ولي همين ويژگي ها و خصوصيات و صفات براي آن حيوانات خير است و لازمه حيات و زندگي آنها مي باشد. پس شرّ و شُروري که در عالَم است با سنجش و مقايسه و نسبت به امر ديگر به عنوان شرّ و بدي شناخته مي گردد و گرنه هرچيزي که به طور وجودِ مستقل در نظر گرفته شود جز خير از آن انتزاع نخواهد شد. ( دقت بفرماييد).
جناب جلال الدين مولوي رومي شاعر بلند آوازه در اين رابطه چه زيبا فرموده است:
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد، اين راهم بدان
زهر مار آن مار را باشد حيات
نسبتش با آدمي باشد مَمات
شر و شرور و نقايص که عدم ملکه و به عبارتي عدمِ مُضاف هستند از امور انتزاعي و اعتباري مي باشند( البته برخي از صاحب نظران قايلند که امور انتزاعي با اعتباري فرق دارند و خود اعتباريات نيز مختلفند ... ) و به طور کلي ، هر نقص و شري به يک امر وجودي بر مي گردد. مثلا ظلم و جور و کوري و زهر مار و عقرب که يک نقص و يا شر است به يک امر وجودي بر مي گردد. ظلم در جايي است که عدالت نباشد( عقل ما از عدم ملکه عدالت ، ظلم را انتزاع مي کند) و عدالت يک امر وجودي است نه عدمي . کوري در جايي است که بينايي نباشد و بينايي يک امر وجودي است .... پس همه شرور و نقايص که در عالم مي بينيم ، عدمِ ملکه هستند نه عدمِ محض .
در فلسفه بر اساس مبناي حکمت متعالي صدرايي اصل و اساس با وجود است که قايلين آن را اَصالةُ الوُجودي مي گويند و ماهيت و ماهيات امور طُفَيلي هستند و اصالتي ندارد و ماهياتِ صِرفه (نه ماهيات موجوده) در رديف عدم ملکه و عدمِ مضاف محسوب مي شوند.... (دقت شود)
و به عبارت ديگر تا وجودي نباشد ، ماهيات هيچگونه اثري نخواهد داشت و تنها خاصيتي که مي توان عقلا براي ماهيت و ماهيات در نظر گرفت همان تَعَيُّن و حد داشتن است و حد و تعين هر چيزي نشانه نقص آن شي است و خداوند سبحان از هر حد و تعيني که دال بر نقص است مبرا مي باشد. پس آنچه که منشا اثر است ، وجود است نه ماهيت و در جاي خود ذکر شده که : اَلماهِيَّةُ مِن حَيثُ هِيَ هِيِ لَيسَت إِلّا هِيِ.
و اما وجود ، همه آثار به آن برمي گردد و هر چيزي که منشا اثر و آثار است به يُمن و برکت وجود است و حکيم ملاصدرا عِلم را نيز از مقوله وجود مي داند نه کيف قايم به نفس.
وقتي دانستيم که همه آثار و کمالات به وجود بر ميگردد نه به ماهيت پس هر کمالي که در عالم آفرينش است از خداست و خداوند همه آن ها را به نحو اَتَمّ و اَکمل دارا مي باشد و از هر چه که دال بر حد و تَعَيُّن و نقص و شر است منزه و پاک و مبرا است . اينکه گفته مي شود فاقد شئ مُعطِي شئ نمي شود يا مُعطي شئ فاقد شئ نمي شود(مُعطِي الشَّيء لا يَکُونُ فاقِداََ لَهُ) به عنوان يک قاعده فلسفي در همه جا ساري و جاري است (اين قاعده در مبحث علييت و معلوليت و جاهاي ديگر مطرح شده است) و خداوند هم هر کمالي که در عالم آفرينش است ( و هر کمال هم به وجود بر مي گردد نه ماهيت) به نحو اَکمل و اَتَمّ همه آن ها را واجد مي باشد و جسميت و شجريت و بقريت و ماده بودن و مانند آن ها از ماهيات و امور اعتباري يا انتزاعي است که به عدم ملکه بر مي گردد و تَعَيُّن و حدِّ موجود را نشان مي دهد و خداوند واجد آثار و کمالات وجودي است نه واجد آثار ماهيت که دال بر عدم و نقص و محدود بودن و مانند آن است . به عبارت ديگر خداوند ايجاد وجود و اعطاء وجود مي کند نه ايجاد ماهيت و ماهيات ، مخلوقات الهي نيستند بلکه ماهيات مُنتَزَعاتِ عقلي هستند و عقل اين قدرت را دارد که از هر موجودي ماهيت انتزاع نمايد . صَدرُالمُتألِّهين در تبيين قاعده بَسيطُ الحَقيقَةِ کُلُّ الأَشياءِ از قاعده مُعطِي الشَّئِ لايَکُونُ فاقِداََ لَهُ استفاده کرده و نتيجه گرفته که چون مطلق يعني خداوند ، مبدأ هرگونه فضيلت و کمالي است که در موجوداتِ مُقيّده وجود دارد پس خود مطلق يعني خداوند به داشتن همه فضايل و کمالات وجودي سزاوارتر است . با توجه و دقت در مطالبي که عرضه داشتم پاسخ سؤالي که در بالا طرح شد روشن مي شود
سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي
27 شهريور 1396 ه.ش
برابربا 27 ذيدالحجه 1438 ه.ق
** آيت الله سيد اصغر سعادت ميرقديم لاهيجي