نتيجه تصويري براي تصوير کتاب کفاية الاصول

***نسيم معرفت***

** درس کتاب کفاية الأصول (جلد اول از ابتداء) + از روي متن کتابِ کفايه سه جلدي چاپ انتشارات جامعه مدرسين قم

 بسم الله الرحمن الرحيم

 اَلحَمدُ لله  ربِّ العالَمين والصلاةُ و السلامُ عَلي مُحمّدِِ و آلِهِ الطّاهِرينَ وَ لعنةُ اللهِ عَلي اَعدائِهِم اَجمَعينَ

وَ بَعدُ فَقَد رَتَّبتُهُ عَلي مُقَدَِّمَةِِ وَ مَقاصِدَ وَ خاتِمَةِِ

اَمَّا المُقَدَِّمَةُ  فَفِي بَيانِ اُمُورِِ :

اَلأَوَّل : موضوعُ العلم و مسائله

اِنَّ مَوضُوعَ کُلِّ عِلمِِ و هو الَّذي يُبحَثُ فيه عن عَوارضِهِ الذّاتية : اي  بِلاواسِطَةِِ فِي العُروضِ - هو نفسُ موضوعاتِ مسائِلهِ عينا و ما يَتّحِدُ معها خارجا و ان کان يُغايِرُها مفهوما تَغايُرَ الکُلِّي و مَصاديقِهِ و الطَّبيعي و اَفرادِهِ

ترجمه : حمد و سپاس مخصوص پروردگار عالم است  و  درود و سلام قلبي و لساني بر  محمد و خاندان پاکش و لعنت خداوند بر همه دشمنانشان باد .

و بعد از حمد و ثناي الهي چنين مي گويم که کتاب کفاية الأصول را به سه بخش مقدمه و مقاصد و خاتمه مرتب و منظم کردم .

و اما در  مقدمه کتاب  چند امر و مطلب ذکر مي شود :

امر اول در رابطه با موضوع علم اصول و مسائلش مي باشد .

موضوع هر علمي که در آن از عوارض ذاتيه آن موضوع بحث مي شود  در واقع و عينا نفس همان موضوعات مسائلش است که در خارج با آن ها (به حمل شايع صناعي) اتحاد دارد اگرچه از نظر معني و مفهوم و به حمل اوّلي  ، اين دو [يعني موضوع علم و موضوعات مسائلش] با هم مغايرت دارند همانند مغايرت کلي طبيعي و افرادش .

توضيح متن :

مرحوم آيت الله ملامحمدکاظم خراساني معروف به آخوند خراساني کتاب ارزشمند کفايةُ الأصول خود را بر اساس يک مقدمه (که مشتمل بر سيزده امر است) و مقاصد اصلي هشتگانه و يک خاتمه (يعني مبحث اجتهاد وتقليد)  تنظيم و مرتب نموده است .
در مقدمه کتاب به سيزده امر پرداخته است که يکي از آن ها در باره موضوع علم اصول است و  قبل از بررسي موضوع علم اصول ، به  موضوع مطلق علم اعم از علم اصول و غيره (به عنوان يکي از عناوين رؤوس ثمانيه) اشاره نموده است . قدماء از منطقيين در اوائل کتابشان جهت استفاده بهتر طالبينِ علم( اعم از معلِّمين و متعلِّمين) هشت چيز را به عنوان رؤوس ثمانيه يا مبادي هشتگانه ذکر مي کردند که عبارتند از :
1- تعريف علم
2-موضوع علم
3-فائده علم
4-مؤلف علم
5- ابواب و مباحث علم(عناوين يا فهرستي از ابواب و فصول علم)
6- مرتبه علم يعني مقام و مرتبه آن علم نسبت به علوم ديگر
7-غرض و غايت علم  يعني مقصود و هدف از تحصيل آن چيست؟  البته فايده علم مترتب بر غرض آن است  مثلا غرض از تحصيل علم منطق تمييز بين حق و باطل است و فايده آن مصونيت از خطا  است ...
8-انحاء تعليميه يا  شيوه ها  و روش هاي تعليم و آموزش (متدلوژي يا روش شناسي) . انحاء تعليميه عبارتند از تقسيم و تحليل و تحديد و برهان . علامه شهيد مرتضي مطهري در کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران بخش فلسفه و حکمت(طبقه سوم از فلاسفه) ص 540  مي فرمايد : مبتکر انحاء تعليميه معلِّم ثاني يعني  جناب ابونصر محمدبن محمد فارابي بوده است.
چون اين امور هشتگانه  اجمالا و  سربسته  به  اصل و  ريشه  و رأسِ مقاصد و مطالبِ اصلي کتاب و علم موردنظر اشاره دارند لذا آن ها را رؤوس ثمانيه مي گويند

مرحوم آخوند خراساني از ميان رؤوس ثمانيه به دو مورد از آن ها در آغازين کتاب خود اشاره نموده است که يکي از آن ها  تعريف علم و ديگري موضوع علم است . نخست  به موضوع مطلق علم مي پردازد و مي فرمايد :
موضوع هر علمي  آن چيزي است که در آن علم از حالات و اوصاف و عوارض ذاتيه آن موضوع بحث مي شود .  مثلا در علم نحو از عوارض و احوالات کلمه و کلام (مثل  اَلفاعِلُ مَرفُوعُُ - اَلمُبتَدا مَرفُوعُُ - اَلخَبرُ مَرفُوعُُ - اَلمُضافُ اِلَيهِ مَجرُورُُ - اَلمَفعُولُ مَنصُوبُُ...) بحث ميشود پس موضوعِ علمِ نحو  کلمه و کلام است و حالات و احوالاتي مانند مرفوعيّت و منصوبيّت و مجروريّت و .... حَولِ مِحور کلمه و کلام  مطرح مي گردد. و اينها از عوارضِ ذاتي کلمه و کلام محسوب مي شوند .

سؤال : مراد از عَوارِض ذاتيه چيست ؟

پاسخ : در پاسخ به اين پرسش مي گوييم که در مبحث کلّيات خمس  در منطق  يک ذاتي داريم و يک عَرَضي  . در کتاب اَلمَنطِق از مرحوم آيت الله شيخ محمد رضا مظفر ص 90 در باره ذاتي چنين آمده است :  هُوَ المَحمُولُ الَّذي تَتَقَوَّمُ ذاتُ المَوضُوعِ بِهِ غَيرُ خارِجِِ عَنها ... يعني  ذاتي آن محمولي است که ذات و حقيقت موضوع متقوم به آن مي باشد و داخل در ذات موضوع و جزيي از آن است و به عبارت ديگر قوام موضوع وابسته و متوقف برآن است و ماهيت و حقيقت موضوع تحقق پيدا نمي کند مگر بواسطه آن . مثل  اَلأِنسانُ حيوانُُ - اَلأِنسان  ناطقُُ که در اين دو قضيه کلمه انسان که نوع است  ، موضوع واقع شده و کلمه حيوان و ناطق که جنس و فصل هستند هريک جزيي از ذاتيات انسان را تشکيل مي دهند و به عنوان ذاتي بر او حمل مي شوند 

و در باره عَرَضي چنين ذکر شده است : هُوَ المَحمُولُ الخارِجُ عَن ذاتِ المَوضُوعِ ...  يعني  عَرَضي آن محمولي است که خارج از ذات و حقيقتِ موضوع مي باشد و بر آن حمل مي گردد  مثل اَلأنسان کاتِبُُ  که کلمه کاتب و کتابت خارج از ذات انسان است (جزيي از ذات نيست ) و بر آن حمل شده است .  حال که مراد از ذاتي و عَرَضي در کليات خمس را دانستيم بر مي گرديم به عنوانِ «عوارض ذاتيه» که مرحوم آخوند خراساني در متن کتابش به آن اشاره کرده است  . کلمه عوارض جمع عارض است و مراد از عارِض و عَرَض در اينجا (که از آن عَرضَي اراده مي شود)  در مقابل ذاتي باب کليات خمس است . يعني چيزي است که خارج از ذاتِ موضوع و معروض است و بر آن عارض و حمل مي شود . مشهور از منطقيين(علماء منطق)  عَرَض را  9 قسم کرده اند که سه قسم آن را به اتفاق ، عرض ذاتي نام نهادند و سه قسم ديگر را به اتفاق ، عرض غريب مي گويند و  يک مورد هم مورد اختلاف است که آيا عرض ذاتي است يا عرض غريب و دو مورد هم وضعيت روشني ندارد و مسکوت گذاشته شده و مورد عنایت و توجه منطقیین واقع نشده و محل بحث قرار نگرفته است  که آیا عرض ذاتی است یا عرض غریب؟ و مي توان در رديف عَرض غريب محسوب نمود .

علامه شهید مرتضی مطهری در کتاب شرح مبسوط منظومه جلد دوم ص153  در باره عَرَض چنین می گوید : ... در گذشته گفتیم که کلمه عَرَض را یک وقت در باب مَقولات عَشر بکار می برند . اگر در باب مقولات بکار برند در مقابل جوهرِِ مصطلح قرار می گیرد که شامل کیف و کم و ...  یعنی آن نُه مقوله معروف می شود . قهرا وقتی جوهر بگوییم آن یک مقوله ای می شود که در مقابل اَعراض است . جوهر و عَرَض به این معنی که در مقولات عشر ذکر می گردند از امور نسبی نیستند یعنی اینطور نیست که این شئ نسبت به یک شئ  ، جوهر باشد و نسبت به شئ دیگر عَرَض . آنچه که عَرَض است ، عَرَض است و آنچه که جوهر است ، جوهر است  ولی یک وقت هست که ما می گوییم عَرَض و مقصودمان این است که چیزی با مقایسه با چیز دیگر  ذاتی آن نیست که اصطلاح بهتر این است که بگوییم عَرَضی یعنی این شئ را وقتی با شئ دیگر مقایسه بکنید ذاتی آن نیست بلکه عَرَضی است ولی ممکن است با مقایسه با شئ دیگر ذاتی آن باشد یعنی یک امر مقایسه ای و نسبی است مثلا ناطق ذاتی انسان است ولی ذاتی حیوان نیست بلکه عَزَضی حیوان است .  (ناطق) ذاتی انسان است چون جزء انسان است ولی ذاتی حیوان نیست چون جزء حیوان نیست  .

ما در اينجا تمام اقسام 9 گانه عرض(اعم از ذاتي و غريب)  را  بر طبق گفته منطقيين با ذکر مثال بيان مي کنيم و بعد نظر مرحوم آخوند خراساني را ذکر مي کنيم که آيا ايشان در تعريفي که براي موضوع علم آورده (اِنَّ مَوضُوعَ کُلِّ عِلمِِ و هو الَّذي يُبحَثُ فيه عن عَوارضِهِ الذّاتية : اي  بلاواسطةِِ في العُروضِ... ) موافق با نظر منطقي ها مي باشد يا نه ؟

اقسام نُه گانه عَرَض :  اين اقسام نه گانه به سه صورت قابل تصوير است :

صورت اول : چيزي(عَرَضي) که عارض بر شئ(معروض) مي گردد بدون واسطه که سه قسم است :

1-نسبت بين عارض و معروض تساوي است مثل اَلأِنسانُ مُتَعَجِّبُُ . در کتاب مُنتَهَي الدِّرايَة ج 1 ص 16 آمده است که گفته شده  وصف تَعَجُّب( مُتَعَجِّبُُ) بدون واسطه بر انسان عارض مي شود    ( این مورد طبق نظر منطقیین و مرحوم آخوند خراسانی عرض ذاتي است )

2- عارض اعمّ از معروض است  مثل  اَلنّاطِقُ حَيوانُُ - اَلأَربَعَةُ زَوجُُ . در اين مثال ها کلمه حَيوانُُ اعم از اَلنّاطِقُ است و برآن عارض و حمل شده است ( حيوانيت جزء ناطق نيست بلکه جزء انسان است) و کلمه زَوجُُ اعمّ ازاَلأَربَعَةُ مي باشد و بر آن حمل و عازض شده است     ( عرض غريب + این مورد مسکوت گذاشته شده و مورد توجه منطقیین واقع نشده و مورد بحث قرار نگرفته است  که آیا عرض ذاتی است یا عرض غریب؟)

3- عارض اخصّ از معروض است مثل اَلحَيوانُ ناطِقُُ . در اين مثال کلمه ناطِقُُ اخصّ از اَلحَيوانُ مي باشد و بر آن عارض شده است ( ناطقيت جزء حيوان نيست بلکه جزء انسان است. ( عرض غريب + این مورد مسکوت گذاشته شده و مورد توجه منطقیین واقع نشده و مورد بحث قرار نگرفته است  که آیا عرض ذاتی است یا عرض غریب؟)

تذکر : در مثال هاي بالا خودِ ذاتِ معروض(اَلأِنسانُ - اَلنّاطِقُ - اَلأَربَعَةُ - اَلحَيوانُ )  اقتضاء آن عوارض (مُتَعَجِّبُُ - حَيوانُُ - زَوجُُ - ناطِقُُ ) را دارد نه چيز ديگري . واسطه اي در اين حمل ها  و اتصاف ها وجود ندارد .

صورت دوم  : چيزي (عَرَضي) که عارض بر شئ(معروض) مي گردد با واسطه داخليه( يعني از اجزاء داخلي موضوع و معروض است) که دوقسم است :

1- عارض برشئ (معروض)مي شود با واسطه داخليه اعمّ که جنس باشد مثل  اَلأِنسانُ مُتَحَرِّکُُ بِالأِرادَةِ لِأَنَّهُ حَيوانُُ . در اين مثال کلمه «حَيوانُُ» که جنس مي باشد  واسطه داخليه است براي عُروض و حملِ «مُتَحَرِّکُُ بِالأِرادَةِ» بر اَلأِنسانُ . کلمه انسان از نظر منطقي ، نوع است و نوع از دوجزء داخلي تشکيل شده که عبارتند از جنس وفصل .     (مورد اختلاف است به این معنی که قُدَماء و متقدّمین آن را از اَعراض غریبه و مُتأخرین آن را از عوارض ذاتیه شمرده اند  ) + این مورد از نظر مرحوم آخوند خراسانی عرض ذاتی است

2- عارض بر شئ (معروض)مي گردد با واسطه داخليه  اي که با معروض نسبت تساوي دارد مثل اَلأِنسانُ مُتَکَلِّمُُ لِأَنَّهُ ناطِقُُ . در اين مثال کلمه «ناطِقُُ» که فصل مي باشد واسطه داخليه است براي عُروض و حملِ«مُتَکَلِّمُُ» بر اَلأِنسانُ .     ( این مورد طبق نظر منطقیین و مرحوم آخوند خراسانی عرض ذاتي است )

تذکر : چيزي که جزئيت دارد و جزئي از حقيقت و ذات شئ را تشکيل مي دهد يا جنس است و يا فصل (مثل انسان که از نظر منطقي  به آن نوع گفته مي شود و با تحليل ذهني و عقلي  متشکل از دوجزء يعني جنس و فصل مي باشد )  . اگر جنس باشد  اعمّ از موضوع(معروض) خواهد بود و اگر فصل باشد ، نسبت تساوي با موضوع(معروض) خواهد داشت و فرض سومي قابل تصور نيست که که اخصّ از ذاتِ موضوع و معروض باشد زيرا که جزء متقوِّم ذاتِ موضوع ، يا جنس است که اعمّ است و يا فصل است که نسبت تساوي با ذاتِ موضوع دارد و شئ ثالثي در کار نيست که اخص از موضوع باشد

صورت سوم : چيزي (عَرَضي) که عارض بر شئ(معروض) مي گردد با واسطه خارجيه(يعني خارج از ذات موضوع و معروض) که چهار قسم است :

1- گاهي واسطه خارجيه با معروض  مساوي است مثل اَلأِنسانُ ضاحِکُُ لِأَنَّهُ مُتَعَجِّبُُ . در اين مثال کلمه « مُتَعَجِّبُُ » واسطه خارجيه است که سبب عُروض و حمل «ضاحِکُُ» بر اَلأِنسانُ  شده است .( این مورد طبق نظر منطقیین و مرحوم آخوند خراسانی عرض ذاتي است )

2- گاهي واسطه خارجيه اخصّ از معروض است مثل اَلحَيوانُ کاتِبُُ لِأَنَّهُ انسانُُ . در اين مثال  کلمه«انسانُُ»  واسطه خارجيه است که سبب عُروض و حمل«کاتِبُُ» بر اَلحَيوانُ شده است . از نظر منطقي«انسان» جزء  «حيوان» نيست بلکه از عوازض حيوان مي باشد .  (عرض غريب) + این مورد از نظر مرحوم آخوند خراسانی عرض ذاتی است

3- گاهي واسطه خارجيه اعمّ از معروض است مثل  اَلأِنسانُ مُتَحَرِّکُُ لِأَنَّهُ ماشِِ  -  اَلأِنسانُ مُتعِبُُ لِأَنَّهُ ماشِِ (مُتعِب يعني خسته) . در اين مثال ها  کلمه «ماشِِ»  به عنوان واسطه خارجيه سبب عُروض و حمل «مُتَحَرِّکُُ» و «مُتعِبُُ» بر اَلأِنسانُ شده است . ماشي و رونده بودن جزء ذاتيات انسان نيست بلکه جزو عوارض عام براي انسان مي باشد .  ( عرض غريب) + این مورد از نظر مرحوم آخوند خراسانی عرض ذاتی است

4- گاهي واسطه خارجيه  مُباين با معروض است مثل اَلماءُ حارُُّ  بِسَبَبِ النّارِ  -  جالِسُ السَّفينَةِ مُتَحرِّکُُ . در اين مثال ها  کلمه «النّارِ» و کلمه «السَّفينَةِ» واسطه هاي خارجي هستند(خارج از ذات معروض و موضوع) که با معروض مباينت و مغايرت دارند . نار و آتش  سببِ عُروض و حمل «حارُُّ » بر «اَلماءُ» است و  سفينه و کشتي نيز سبب عُروض و حملِ «مُتَحرِّکُُ» بر «جالِسُ» مي باشد .      ( عرض غريب)  + این مورد از نظر مرحوم آخوند خراسانی عرض ذاتی است

تذکر : در صورتی که واسطه مباین باشد  دو بخش دارد 1- ممکن است واسطه از نوع واسطه در ثبوت  باشد مثل (اَلماءُ حارُُّ بِِسَبَبِ النّارِ. آب گرم است به واسطه آتش) که واسطه در این مثال از نوع واسطه در ثبوت است  و اِسنادِ «حارُُّ» به «اَلماءُ» حقیقی است نه مجازی 2- ممکن است واسطه از نوع واسطه در عُروض باشد مثل (جالِسُ السَّفینَةِ مُتَحَرِّکُُ) که  مجازا  متحرِّک بودن را به جالس ، اسناد می دهیم ولی در حقیقت این حرکت و متحرِّک بودن  مستند به سفینه و کِشتی است . حرکت در واقع و در حقیقت از آن کِشتی است که ما مجازا این حرکت را بواسطه سفینه  به جالس در کِشتی نسبت می دهیم .

تذکر : تمام مواردي که مسأله تساوي مطرح است منطقيين آن ها را از عوارض ذاتيه دانسته اند .

همانطوري که بيان شد از نظر مشهور از منطقيين سه مورد بالأتفاق، عرض ذاتي شمرده شده است . ممکن است سؤال شود که چرا به اين سه مورد عرض ذاتي گفته اند ؟  پاسخش آن است که در اين سه مورد  ،  عوارض به ذات معروض(موضوع) يا به جزء معروض(موضوع) نسبت داده مي شود و چون اين عوارض به ذات نزديک هستند ...  به آن ها  عوارض ذاتي يا عرض ذاتي مي گويند .

[ در شرح شمسيه از قطب الدين رازي که از کُتُب قديمي در علم منطق است علت تسميه و نامگذاري عَرَض ذاتي را چنين بيان نموده است : ... لِأِستِنادِها اِلي ذاتِ المَعرُوضِ(المَوضُوع) اَو اِلي جُزءِ المَعرُوضِ . اَمَّا العارِضُ لِلذّاتِ فَظاهِرُُ وَ اَمَّا العارِضُ لِلجُزءِ فَلِأَنَّ الجُزءَ داخِلُُ فِي الذّات وَ المُستَنَدُ اِلي ما فِي الذّاتِ مُستَنَدُُ اِلَي الذّاتِ فِي الجُملَةِ  وَ اَمَّا العارِضُ لِلأَمرِ المُساوِي فَلِأَنَّ المُساوِي يَکُونُ مُستَنَداََ اَلي ذاتِ المَعرُوضِ وَ العارِضُ مُستَنَدُُ اِلَي المُساوِي الخارِجِ و َالمُستَنَدُ الَِي المُستَنَدِ اِلَي الشَّيئِ ، مُستَنَدُُ اِلي ذالِکَ الشَّيئِ فَيَکُونُ العارِضُ اَيضاََ مُستَنَداََ اِلَي الذّاتِ ]

به سه جهت  و سه علت آن سه قسم را عوارض ذاتيه گويند : 1- به جهت استناد و عُروض و حملشان شان به ذات معروض 2- به جهت استناد و حملشان به جزءِ معروض  3- به جهت عارض شدن و استنادشان به ذاتِ معروض بواسطه امر خارجي مساوي با معروض .(مراد از امر خارجي در اينجا يعني چيزي که خارج از ذات معروض باشد و بر آن عارض گردد مثل ضاحک و ضِحک که از عوارض انسان  و خارج از ذات است نه از ذاتيات)
 اما عَرَضِ ذاتي بودنشان به جهت استناد  و حمل  به ذاتِ معروض  ، مطلب واضح و آشکاري است و نياز به توضيح ندارد چون در اين فرض واسطه اي در کار نيست بلکه مستقيما اين عوارض به ذاتِ معروض ،مستند و عارض مي باشند و از اينرو به آن ها عَرَضِ ذاتي گفته مي شود.
و اما عَرَضِ ذاتي بودنشان به جهت استناد و حمل به جزءِ معروض به اين دليل است که  جزء  مثل«ناطق» داخل در ذاتِ معروض (يعني انسان ) است  و اجمالا هر چيزي مثل «ضاحک» که مستند به جزءِ ذات(انسان) است  در واقع مي تواند مستند به خودِ ذات هم باشد. پس مستندِ به جزءِ ذات ، مستندِ به خودِ ذات هم هست  لذا در مثل ( اَلأِنسانُ مُتَکَلِّمُُ لِأَنَّهُ ناطِقُُ)  مي توانيم بگوييم که «مُتَکَلِّمُُ» ، عَرَضِ ذاتي است زيرا اگرچه «مُتَکَلِّمُُ» مربوط و مستند به «ناطِقُُ» مي باشد ولي چون «ناطِقُُ» جزء ذات انسان است ما مي توانيم «مُتَکَلِّمُُ» را بواسطه«ناطِقُُ» به خود ذات«اَلأِنسانُ» هم نسبت دهيم و بگوييم اَلأِنسانُ مُتَکَلِّمُُ . پس
«مُتَکَلِّمُُ» بواسطه جزء ذات يعني  «ناطِقُُ» به ذاتِ معروض«اَلأِنسانُ» حمل و مستند مي شود لذا به دليل استناد به ذات ، عرض ذاتي محسوب مي شود

 و اما عرض ذاتي بودنشان  بواسطه امر خارجي مساوي با معروض  به اين بيان است که در مثل (اَلأِنسانُ ضاحِکُُ لِأَنَّهُ مُتَعَجِّبُُ)  آن امرِ مساوي خارجي يعني( مُتَعَجِّبُُ که عارض بر انسان است ) مستند و عارض  به ذات معروض«اَلأِنسانُ» است و از طرفي هم کلمه «ضاحِکُُ»  مستند به امر مساوي خارجي يعني  «مُتَعَجِّبُُ» مي باشد آنگاه طبق قياس مساوات  مي گوييم که مستندِ به مستندِ چيزي ،  مستندِ آن چيز هم خواهد بود يعني  «ضاحِکُُ» ، عارض و مستند به «مُتَعَجِّبُُ» است و «مُتَعَجِّبُُ» هم عارض و مستند بر «اَلأِنسانُ» است پس «ضاحِکُُ» عارض و مستند بر«اَلأِنسانُ»مي باشد. به عبارتي ديگر  لازمِ لازمِ شئ  لازمِ آن شئ هم خواهد بود  يا  اينکه  رفيقِ رفيقِ من ، رفيقِ من هم خواهد بود . مستندِ مستندِ چيزي ، مستندِ آن چيز هم خواهد بود . عارضِ عارضِ چيزي ، عارضِ آن چيز نيز خواهد بود . در مثال مذکور  کلمه «ضاحِکُُ» بواسطه امر مساوي خارجي (يعني «مُتَعَجِّبُُ» )،  عَرَضِ ذاتي محسوب مي شود  زيرا که بواسطه امر مساوي خارجي(مُتَعَجِّبُُ) مي تواند به ذاتِ معروض هم  مستند و حمل شود و از اين جهت به آن عرض ذاتي گويند چون به نوعي (به نحو قياس مساوات) به ذات معروض مستند است .

 قبلا اشاره کردیم که از میان اعراض نُه گانه  طبق دیدگاه مشهور از منطقیین سه قسم از آن ها بالأتفاق عرض ذاتی  و سه قسم دیگر بالأتفاق عرض غریب هستند و یک قسم محل اختلاف است و دو مورد نیز مسکوت گذاشته شد و بحثی در باره آن ها نکردند ولی  در ردیف عرض غریب محسوب می گردند .  حال ممکن است سؤال شود که چرا  به عوارض و اعراض غریبه ، عوارض غریبه گویند؟  در پاسخ به این پرسش می گوییم که اگرچه این اعراض  به  حسب ظاهر به ذاتِ معروض  ، عارض و حمل می شوند ولی به آن استناد داده نمی شوند و در مثل ( اَلحَیوانُ کاتِبُُ ) نمی توانیم بطور حقیقی و واقعی بگوییم که حیوان کاتب است بلکه انسان کاتب می باشد و اعراض غریبه  در حقیقت مستند به غیر ذاتِ معروض هستند و به جهت غرابت و بیگانگی نسبت به ذاتِ معروض ، به آن ها عرض غریب گفته شده است . مثلا  در قضیه ( اَلحَیوانُ کاتِبُُ لأنَّهُ اِنسانُُ ) کلمه و وصف کتابت و کاتِبُُ اگر چه عارض و حمل بر حیوان شده است ولی در واقع مستند به آن نیست بلکه این کلمه و این وصف  در حقیقت متعلِق و مستند به انسان می باشد و انسان هم نه جنس حیوان است تا واسطه داخلی اعم آن باشد و نه فصل حیوان است تا واسطه داخلی مساوی آن محسوب گردد  بلکه  انسان از عوارض حیوان است . [در کتاب شرح شمسيه از قطب الدين رازي که از کُتُب قديمي در علم منطق است علت تسميه و نامگذاري عرضِ غریب را چنین بیان کرده است : ... لِما فِیها مِنَ الغَرابَةِ بِالقِیاسِ اِلی ذاتِ المَعرُوضِ لِأنَّها وَ اِن کانَت عارِضَةََ لِذاتِ المَعرُوضِ اِلّا اَنَّها لَیسَت مُستَنَداََ اِلَیها وَ فِیها غَرابَةُُ بِالقِیاسِ اِلی ذاتِ المَعرُوضِ فَلَم یُنسَب اِلَیها بَل سُمِّیَت اَعراضاََ غَریبَةََ

تا اینجا نظر منطقیین در باره اعراض نه گانه بیان شد که چه تعداد از آن ها عرض ذاتی و چه تعداد عرض غریب هستند و اما نظر مرحوم آخوند خراسانی در این رابطه آن است که ایشان قایل است که همه این اَعراض نُه گانه جزو عرض ذاتی می باشند و همه آن ها را از عوارض ذاتیه شمرده است (بجز موردی که واسطه مُباین باشد و  واسطه هم واسطه در عُروض باشد مثل جالِسُ السَّفینَةِ مُتَحَرِّکُُ )،  منطقیین می گویند که عوارض ذاتیه یا عرض ذاتی  (که ذات معروض آن را اقتضاءدارد) در مقابل عوارض غریبه و یا عرض غریب  است ولی مرحوم آخوند می فرماید که عرض ذاتی در مقابل عرض غریب نیست بلکه در مقابل واسطه در عُروض است . یعنی عرض ذاتی آن است که واسطه در عُروض نداشته باشد  حالا چه واسطه در ثبوت داشته باشد و یا واسطه در اثبات داشته باشد و یا اساسا واسطه ای در کار نباشد  مثل اَلأِنسانُ مُتَعَجِّبُُ که در این مثال  واسطه ای جهت حمل «مُتَعَجِّبُُ» بر «اَلأِنسانُ» وجود ندارد بلکه «مُتَعَجِّبُُ» بدون هیچ واسطه ای عارض بر «اَلأِنسانُ» شده است .  مرحوم آخوند خراسانی عوارض ذاتیه را با توجه به آنچه که در متن کتابش آورده (...يُبحَثُ فيه عن عَوارضِهِ الذّاتية : اي  بلاواسطةِِ في العُروضِ ) چنین معنی می کند که عرض ذاتی آن است که واسطه در عُروض نداشته باشد یعنی عرض ذاتی آن عرضی که حقیقتا ( نه مجازا) متعلِّق و مستند به معروض باشد . پس طبق بیان مرحوم آخوند این مسئله (عرض ذاتی و عرض غریب)دائر بین حقیقت و مجاز است و به عبارت دیگز دَوَران بین (اِسنادُ اِلی ما هُوَ لَه یعنی حقیقت  و اِسنادُ اِلی غَیرِ ما هُوَ لَه یعنی مجاز ) می باشد . برای توضیح بیشتر در باره نظر مرحوم آخوند خراسانی ناچاریم که  اقسام واسطه ها را بیان و تشریح نماییم تا مقصود ایشان از تعبیری که در متن کتاب  آورده (... بِلاواسِطةِِ في العُروضِ ) روشن شود .

واسطه بر سه قسم است :

1- واسطه در ثبوت

2- واسطه در اثبات

3- واسطه در عروض

واسطه در ثبوت :  در کتاب مُنتَهَی الدِّرایَه جلد اول ص 20  اقسام واسطه را چنین معنی می کند : 

1- اَلواسِطَةُ الثُّبُوتِیَّة : وَ هِیَ العِلَّةُ لِوُجُودِ شَئِِ  کَعِلِّیّةِ النّارِ لِلحَرارَةِ  . واسطه در ثبوت همان علتِ وجود و ثبوتِ خارجی شئ است . مثل علیّتِ آتش برای حرارت (اَلماءُ حارُُّ بِِسَبَبِ النّارِ. آب گرم است به واسطه آتش)  . آتش سبب و علت ایجاد حرارت است. در جایی که واسطه به نحو واسطه در ثبوت باشد ، اسنادِ عَرَض به معروضش(ذِی الواسطه) حقیقی (اِسنادُ اِلی ما هُوَ لَه)  خواهد بود نه مجازی . در مثل (اَلماءُ حارُُّ بِِسَبَبِ النّارِ. آب گرم است به واسطه آتش) واسطه از نوع واسطه در ثبوت است  و اِسنادِ «حارُُّ» به «اَلماءُ» حقیقی است نه مجازی .

2- اَلواسِطَةُ الأِثباتِیَّة : وَ هِیَ العِلَّةُ لِلعِلمِ بِوُجُودِ شَئِِ  کَعِلِّیَّةِ الدُّخانِ لِلعِلمِ بِوُجُودِ النّارِ . واسطه در اثبات یعنی چیزی که سبب و علت  برای علم و آگاهی و تصدیق ما نسبت به چیزی دیگر شود . مثل علت بودن دود برای علم و آگاهی به وجود آتش . به عبارت دیگر مشاهده دود ، سبب و  واسطه برای علم و آگاهی ما به وجود آتش می باشد .

3-  اَلواسِطَةُ العُرُوضِیَّة : وَ هِیَ الواسِطَةُ فِی الحَملِ المُوجِبَةِ لِصِحَّةِ اِسنادِ عَرَضِِ اِلی غَیرِ مَعرُوضِهِ مَجازاََ کَأِسنادِ الحَرَکَةِ اِلی جالِسِ السَّفینَةِ فأِنَّ الحَرَکَةَ مَحمُولَةُُ عَلَی السَّفینَةِ حَقیقَةََ وَ عَلَی الجالِسِ مَجازاََ ... . واسطه در عُروض همان واسطه در حملِ چیزی برای چیز دیگر است که موجب صحتِ اسنادِ مجازی یک عَرَض به غیر معروضش می باشد . به عبارت دیگر واسطه در عُروض همان اسناد و حمل چیزی به چیز دیگر به نحو مجاز است (اِسنادُ اِلی غَیرِ ما هُوَ لَه) مثل اِسناد حرکت به «جالِسِ السَّفینَةِ» در مثال (جالِسُ السَّفینَةِ مُتَحَرِّکُُ) که  مجازا  متحرِّک بودن را به جالس ، اسناد می دهیم ولی در حقیقت این حرکت و متحرِّک بودن  مستند به سفینه و کِشتی است . حرکت در واقع و در حقیقت از آن کِشتی است که ما مجازا این حرکت را بواسطه سفینه  به جالس در کِشتی نسبت می دهیم .

با توجه به آنچه که تا حال  در باره اعراض نُه گانه و اقسام واسطه ها گفته شد  می گوییم که از نظر مرحوم آخوند خراسانی همه موارد اعراض نُه گانه (بجز موردی که واسطه مُباین باشد و  واسطه هم واسطه در عُروض باشد مثل جالِسُ السَّفینَةِ مُتَحَرِّکُُ ) از عوارض ذاتیه خواهد بود و اِسنادِ عَرَض به معروضش ، حقیقی می باشد نه مجازی و واسطه ها هم در مواردِ عُروضِ عارض بر معروضش  نوعا واسطه در ثبوت می باشند   و مرحوم آخوند فرموده بودند که  عَرَض ذاتی آن است اِسناد عَرَض به معروضش اِسناد حقیقی باشد و واسطه در عُروض (یعنی اسناد مجازی ) نداشته باشد .

در مثال های زیر  واسطه از نوع واسطه در ثبوت می باشد و اسنادِ عَرَض بر معروضش ، اسناد حقیقی است نه مجازی :


* اَلأِنسانُ مُتَکَلِّمُُ لِأَنَّهُ ناطِقُُ  (واسطه  از نوع واسطه داخلی مساوی با ذات معروض است) در این مثال  ناطق بودن ، علتِ وجود و ثبوت تَکلُّم برای انسان است + واسطه در ثبوت


* اَلأِنسانُ مُتَحَرِّکُُ لِأَنَّهُ ماشِِ ( واسطه از نوع واسطه خارجی اعم از معروض است) در این مثال   ماشی و رونده بودن  علتِ وجود و ثبوت حرکت برای انسان است + واسطه در ثبوت

* اَلأِنسانُ ماشِِ لِأَنَّهُ حَیوانُُ  ( واسطه از نوع واسطه داخلی اعم از معروض است ) در این مثال  حیوان بودن علتِ وجود و ثبوت مشی برای انسان است + واسطه در ثبوت


* اَلأِنسانُ ضاحِکُُ لِأَنَّهُ مُتَعَجِّبُُ( واسطه از نوع واسطه خارجی مساوی با معروض است) در این مثال  تَعجُّب علتِ وجود و ثبوت ضِحک برای انسان است + واسطه در ثبوت


* اَلأِنسانُ مُتعِبُُ لِأَنَّهُ ماشِِ (مُتعِب يعني خسته)  (واسطه از نوع واسطه خارجی اعم از معروض است) در این مثال  ماشی و رونده بودن علتِ وجود و ثبوت تَعَب و خستگی برای انسان است +
+ واسطه در ثبوت


* اَلحَيوانُ کاتِبُُ لِأَنَّهُ انسانُُ (واسطه از نوع واسطه خارجی اخصّ از معروض است)  در این مثال انسان بودن علتِ وجود و ثبوت کتابت برای حیوان است + واسطه در ثبوت

* اَلحَیوانُ ضاحِکُُ لِأنَّهُ ناطِقُُ ( واسطه از نوع واسطه خارجی اخصّ از معروض است)  در این مثال ناطق بودن علتِ وجود و ثبوت ضِحک برای حیوان است + واسطه در ثبوت


* اَلماءُ حارُُّ بِِسَبَبِ النّارِ. آب گرم است به واسطه آتش ( واسطه از نوع واسطه مباین با معروض است) در این مثال  نار و آتش  علت و سبب وجود و ثبوت حرارت برای آب است + واسطه در ثبوت


* جالِسُ السَّفینَةِ مُتَحَرِّکُُ ( واسطه از نوع واسطه مباین با معروض است) در این مثال  به واسطه سفینه و کِشتی ، حرکت را مجازا به جالِسُ السَّفینَةِ نسبت دادیم و این واسطه از نوع واسطه در عُروض است  نه واسطه در ثبوت .  + واسطه در عُروض

در آغاز بحث مرحوم آخوند خراسانی فرموده بودند که موضوع هر علمي  ( که در آن از عوارض ذاتيه آن موضوع بحث مي شود  ) در واقع و عينا نفسِ همان موضوعاتِ مسائلش است که در خارج با آن ها (به حمل شايع صناعي) اتحاد دارد اگرچه از نظر معني و مفهوم و به حمل اوّلي  ، اين دو [يعني موضوعِ علم و موضوعات مسائلش] با هم مغايرت دارند همانند مغايرت کلي طبيعي و افرادش .[ اِنَّ مَوضُوعَ کُلِّ عِلمِِ و هو الَّذي يُبحَثُ فيه عن عَوارضِهِ الذّاتية : اي  بِلاواسِطَةِِ فِي العُروضِ - هو نفسُ موضوعاتِ مسائِلهِ عينا و ما يَتّحِدُ معها خارجا و ان کان يُغايِرُها مفهوما تَغايُرَ الکُلِّي و مَصاديقِهِ و الطَّبيعي و اَفرادِهِ ] حال در توضیح این مطلب می گوییم که رابطه بین موضوعِ علم با موضوعات مسائلش همانند رابطه کلی طبیعی با افرادش است . همانگونه که انسان به عنوان کلی طبیعی در خارج و به حمل شایع صناعی  با افراد و مصادیقش ، رابطه هُوَهُوِیّت و این همانی و عینیت و اتحاد دارد  ، موضوع هر علمی نسبت به موضوعات مسائلش چنین رابطه ای دارد اگرچه از نظر مفهوم و معنای لفظی با هم مغایرت داشته باشند .  مثلا موضوع علم نحو « کلمه و کلام» است . این موضوع یعنی (کلمه و کلام) همانند کلی طبیعی با همه موضوعات مسایل علم  در خارج و به حمل شایع صناعی ،نحو  اتحاد و عینیت دارد .  در نحو  ده ها و صدها مسئله است که هر مسئله ایب دارای موضوع و محمول می باشد مثل :  اَلمُبتدا مَرفُوعُُ  -  اَلخَبَرُ مَرفُوعُُ  - اَلمَفعُولُ مَنصُوبُُ - اَلمُضافُ اِلَیهِ مَجرُورُُ   در همه این مسائل که دارای موضوع و محمول می باشند  ، موضوعاتشان یعنی اَلامُبتدا - اَلخَبَرُ - اَلمَفعُولُ - اَلمُضافُ اِلَیهِ   با موضوع کلمه و کلمه  اتحاد و عینیت دارند و به همه آن ها ، کلمه و کلام اطلاق می شود .

 


در آغاز بحث مرحوم آخوند خراسانی فرموده بودند که موضوع هر علمي  ( که در آن از عوارض ذاتيه آن موضوع بحث مي شود  ) در واقع و عينا نفسِ همان موضوعاتِ مسائلش است که در خارج با آن ها (به حمل شايع صناعي) اتحاد دارد اگرچه از نظر معني و مفهوم و به حمل اوّلي  ، اين دو [يعني موضوعِ علم و موضوعات مسائلش] با هم مغايرت دارند همانند مغايرت کلي طبيعي و افرادش

.....  توضيحات  ادامه دارد ......  ....  به تدريج تايپ مي شود ....

 ** آيت الله سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي

******************************* حديث  ********************

قالَ الإمام الجواد (عَلَيهِ السَّلامُ ) : الاْدَبُ عِنْدَ النّاسِ النُّطْقُ بِالْمُسْتَحْسَناتِ لا غَيْرُ وَ هذا لا يُعْتَدُّ بِهِ ما لَمْ يُوصَلْ بِها إِلَي رِضَااللهِ سُبْحانَهُ وَ الْجَنَّهِ وَ الاْدَبُ هُوَ أدَبُ الشَّريعَهِ  فَتَأدَّبُوا بِها تَكُونُوا أُدَباءَ حَقّاً .

امام جواد  (عَلَيهِ السَّلامُ ) فرمود : ادب نزد مردم  فقط به معناي گفتار پسنديده و خوب و نيکو سخن گفتن و حرف هاي خوب زدن و نطق و بيان مستحسنات و خوبي ها و زيباي هاست(به اين معني که سخنانشان زشت و پلشت  نباشد ) ولي اين نوع ادب قابل اعتناء و داراي ارزش واقعي نيست مادامي که منتهي به رضايت الهي و بهشت نباشد .  ادب عبارت است از  رعايت آداب و احکام  و دستورات  و مسايل شرعي و ديني است  پس به آداب و احکام شرعي متأدِّب و عامل باشيد تا در حقيقت از زمره با ادبان واقعي باشيد .( ادب حقيقي و واقعي همان رعايت حدود و آداب و دستورات شرعي و ديني است که موجب رضايت الهي و رسيدن به بهشت است ) 

ارشاد القلوب ديلمي، ص 160 .

 **درس کتاب کفاية الأصول(جلداول ازابتدا+آيت الله سيداصغر سعادت ميرقديم لاهيجي (1) + سايت حکيم زين العابدين عسکري گيلاني لشت نشايي + کلیک کنید


**درس کتاب کفاية الأصول(جلداول ازابتدا+آيت الله سيداصغر سعادت ميرقديم لاهيجي (1) + سايت حکيم زين العابدين عسکري گيلاني لشت نشايي + کلیک کنید

 


 


موضوعات مرتبط: حکیم عسکری,مطالب مربوط به استادسید اصغر سعادت میرقدیم,
برچسب‌ها: ,,,,,,