***نسيم معرفت***
** تَمایُزِحَقّ وخَلق وکج فهمی برخی هاازموضوع وحدت شَخصیّه حقیقت وجود
از مِحورهاي حسّاس و پرمُخاطَرَه مبحث «وحدت شخصيّه» ، تمايز حق و خلق و تبيين درست نسبت و ارتباط آن دو با يکديگر است و بيشتر رهزنيها و کجفهميها از همين گردنه برميخيزد. ناشناختن مرز حَقّ و خَلق ، خاستگاه توهماتي همچون حلول، اتحاد يا همهخدايي و امثال آن ميشود. هرچند در مَدخَل توجيه کثرت با طرح بحث حيثيت تقييديه و تبيين نوع تحقق عالم در کنار وحدت شخصيه [وحدت شخصيّه اي که عُرَفاء آن را با تمثيلات مختلف تبيين مي کنند فراتر از وحدت تشکيکي مُلّا صدرا است . وحدت شخصيه وجود ، فيض منبسطي است که همه موجودات را به نحو کلّي سِعِي يا اطلاق سِعِي ، شامل است ولي از همه حدود و قُيودِ موجودات مُبرّي و مُنزَّه مي باشد. سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ . سوره اَنعام آيه 100. ] وجود به صورتي فني و کاملاً فلسفي، چگونگي مغايرت خلق از حق را ارائه کرديم، به منظور تأکيد و ارائه طرحي ديگر در اين مسئله، از منظر ديگري بدان ميپردازيم.
انحاي مغايرت و تمايز
مغايرت و تمايز بين دو شيء به دو صورت قابل فرض و تحقق است :
الف) مغايرت و تمايز تقابلي
ب) تمايز و مغايرت احاطي
الف) مغايرت و تمايز تقابلي : گاهي دو چيز با يکديگر مغايرت تقابلي دارند، بدين صورت که هرگاه با هم مقايسه شوند، ملاحظه ميشود. شيء اول اموري را دارد که شيء دوم ندارد، و بالعکس ، حقايق و کمالات يا نقايصي در دومي هست که در اولي يافت نميشود. اين نوع تقابل خود به خود موجب تمايز و مغايرت آن دو ميشود، که در اصطلاح با «تمايز تقابلي» از آن ياد ميکنند. همه موجوداتي که در عرض يکديگرند چنين مغايرت و تمايزي دارند. مثلاً مغايرت بدن ما باکتابي که در دست داريم، مغايرت و تمايز تقابلي است؛ زيرا بدن ما بهرهاي از وجود و کمالات دارد که اين کتاب آنها را ندارد. همچنين آن کتاب حيطهاي از وجود را پُر کرده که بدن ما با آن ارتباطي ندارد. بنابراين بدن و کتاب دو چيز مقابلاند و تمايز آنها از گونه تقابلي است.
ب) تمايز و مغايرت احاطي : اين قسم تمايز با مباحثي که عُرَفا مطرح کردهاند پديد آمده است. همانگونه که از اصطلاح تمايز احاطي برميآيد، اين نوع مغايرت بين مُحيط و مُحاطِ وجودي برقرار است. اما پيش از آنکه به تحليل اين نوع از تغاير بنشينيم، مناسب است مثالي را که عُرَفا در تبيين تمايز احاطي ارائه ميکنند کانون دقت و تأمل قرار دهيم. عُرَفا براي تقريب به ذهن، از مثال عام و خاص استفاده ميکنند. هر عامي نسبت به افراد خود چگونه است؟ اگر «عامِّ جنسي» را با انواع آن در نظر آوريم چه نسبتي بين ايشان برقرار است؟ با اندکي دقت درمييابيم، عامِّ جنسي مانند حيوان، از آن جهت که عام است و همه انواع خود را پوشش ميدهد، عين انواع خود است. در مثال يادشده، حيوان به صورتي کامل در نوع انسان، با وي يکي است، همچنانکه با نوع بَقَر يا غَنَم و يا حيوانات ديگر اتحاد کامل دارد و عين آنهاست. اما وقتي از منظري ديگر، همين عامِّ جنسي مثل حيوان از آن جهت که عام است و عموميت دارد در نظر ميگيريم مغاير تکتک انواع خود نيز هست؛ يعني هرچند حيوان به جهت عموميتش انسان را پوشش داده و عين اوست، از همان جهت عموميتش غير از انسان است و در ديگر انواع نيز حضور دارد. هرچند اين مثال ناظر به عالَم ذهن است، از جهات بسياري شبيه بحث عُرَفا در باب نسبت حق و خلق است؛ زيرا بنابر گزارههاي عرفاني که در «وحدت شخصيّه» تبيين شده است بايد گفت، هنگامي که يک وجود بينهايت و نامحدود را با وجودهاي متناهي و محدود مقايسه ميکنيم درمييابيم وجود نامحدود، از آن جهت که نامتناهي و نامحدود است و بر همه چيز احاطه وجودي دارد، عين همه اشياست و تمام تار و پود موجودات محدود را فراميگيرد؛ به نحوي که هيچ مکان و مَوطِن و مرتبهاي از آن خالي نيست. اما در نگاهي ديگر، از همان جهتي که مُحيط بر کل، و مطلق و بينهايت است، غير همه اشياست. بنابراين اگر وجود نامتناهي حقتعالي را با مثلاً وجود اين کتاب در نظر آوريم، وجود حق از آن جهت که بينهايت است عين اين کتاب است و از همان جهت که بينهايت است مغاير کتاب و متمايز از آن است. لذا از منظر عرفاني، حق هم عين خلق است و هم غير آن و اين از عجايب معارف عرفاني است که در عين اثبات عينيّتي شديد ميان حق و خلق که نبايد هيچ فاصلهاي بين آنها گذاشت، مغايرت و تمايزي چشمگير [ و تام و تمام ] بين آنها ايجاد ميکند.[1] عُرَفا بر اين باورند که حق و خلق از يکديگر ممتاز و متغايرند، اما نه به نحو تمايز تقابلي، تا در نتيجه خداوند جداي از خلق در تصور آيد بلکه حقتعالي به نحو تمايز احاطي از خلق امتياز و تغاير دارد ؛ به اين بيان که چون ذات حق ، مطلق به اطلاقِ مَقسَمي است ، تمام حقيقت او همين اطلاق وجودي و نامتناهي بودنش است. پس به نفس همين اطلاق، عين همه اشياست؛ اما از آنجا که هيچ محدودي، مطلق نميشود، حقتعالي به نفس همين اطلاق غير از همه اشياست. به بيان ديگر، چون حق «سُبحانَه» مطلق است، و مطلق در دل هر مقيّدي هست، عين همه آنهاست؛ اما نه به اين معنا که تنها يکي از آن محدودها يا حتي همه آن محدودها باشد و بس بلکه چون مطلق به اطلاق مَقسَمي است، به نفس همين اطلاق و احاطه که عين اشيا شد، مغاير با تکتک آنها و مغاير با همه آنها نيز هست. بر اين اساس روشن ميشود که مراد عُرَفا از عينيّت حقتعالي با اشيا، غير از تصور عوامانه از عينيّت، و حتي مغاير با انواع مختلف عينيّتِ مطرح در فلسفه است. در فلسفه، گونههاي متعددي از عينيت مطرح است که خود ميتواند موضوع مناسبي براي بحث و تحقيق باشد، و در هر موردي نيز عينيت معناي خاصي دارد که خلط آنها با يکديگر، و نيز برداشت عوامانه از عينيّت موجب مشکلات و مُغالَطاتي شده است. در فلسفه، عينيت، در بحث حرکت، وجود ذهني، تشکيک، و عليّت مطرح است، اما عينيّت اهل معرفت که بين حق و خلق طرح ميشود با همه آنها متفاوت است؛ زيرا اين عينيت در عين غيريّت مطرح است، و چنانکه گفته شد، عُرَفا با وجود عقيده به کمالِ عينيّت، کمال مُغايَرَت را بين حق و خلق قايلاند.
در اين ديدگاه از خداشناسي ، در عين قبول خداي مغاير با خلق، خداوند همراه با خلق، و نه جداي از آن است. نظامي گَنجَوِي، عارف و شاعر بزرگ ايراني (متوفّاي بعد از 590 «ه.ق») ، ارتباط حق و خلق را اين گونه تبيين ميکند:
اي مَحرمِ عالَمِ تحيّر عالم ز تو هم تُهي و هم پُر [2]
[ و نيز بابا طاهر مي گويد : به صحرا بنگرم صحرا تُه وِينُم * به دريا بنگرم دريا تُه وِينُم+ به هر جا بنگرم کوه و در و دشت * نشان روي زيباي تُه وِينُم ]
در عرفان، خداي جدا و بريده از خلق معنا ندارد، بلکه خدا در دل هر ذرهاي حاضر است [دل هر ذرّه را که بشکافي - آفتابيش در ميان بيني + هاتف اصفهاني] و هيچ موجودي از خدا جدا نيست و خداوند نيز از هيچ موجودي جدا نيست؛ اما در عين حال خدا غير از اشياست. [داخِلُُ فِي الأَشياءِ لا بِالمُمازَجَةِ وَ خارِجُُ عَنِ الأَشياءِ لا بِالمُبايَنَةِ، دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كََدُخُولِ شَيْءٍ فِي شَيْءٍ وَ خارِجُُ عَنِ الأَشياءِ لا کَخُرُوجِ شَئِِ عَن شَئِِ»؛ «بِحارُ الأَنوار ج3 ص271»] در حالت دعا و مناجات، بنده هرگز خدا را از خود دور نمييابد، بلکه او را در دل خود حاضر ميبيند، و به حقيقت، کلام خدا را مييابد که اِعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ. [3] در احاديث و روايات اين بحث با عنوان بَينونت عُزْلي و بَينونت وصفي مطرح شده است. علامه مجلسي در بِحارُالانوار روايتي را از اميرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلامُ) نقل ميکند که حضرت ميفرمايد:وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ اَلتَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لاَ بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ .[4]
در اين سخن عميق و رسا، که در مدخل وحدت وجود در کتاب و سنت به منزله شاهدي بر وحدت شخصيّه مطرح شد، حضرتْ نخستْ اساس توحيد را تمييز بين حق و خلق معرفي ميکند، به نحوي که اگر کسي بين حق و خلق تمييز ننهد و ميان آنها مغايرت قايل نشود، مُوحِّد نبوده، بلکه مشرک است؛ و گويا سخن برخي از جاهلان صوفيه نيز همين معنا را تداعي ميکند که ايشان بين حق و خلق تمايز قايل نبودهاند و انتقاد بسياري از مخالفان عرفان نيز بر همين برداشت از معارف عرفاني مبتني است. اما حضرت (عَلَيهِ السَّلامُ)، بلافاصله پس از آنکه تمايز حق از خلق را واجب ميشمارند، نوع تمييز و تغاير را نيز مشخص ميکنند، و محور حسّاس بحث نيز همينجاست که تمايز حق و خلق، تمايز عُزْلي نيست، به نحوي که وجود حق و وجود خلق از يکديگر جدا، و هر يک به طَرَفي باشد؛ بلکه اين تمايز فقط در حيطه اوصاف است، و هرچند بحث در معناي تمايز وصفي و چگونگي آن قابل تأمل و پيگيري است، نقطه روشن سخن امير مؤمنان (عَلَيهِ السَّلامُ) نفي بينونت عزلي است. علامه مجلسي پس از نقل اين حديث، در مقام شرح و توضيح آن ميگويد: بينونت وصفي بدان معناست که خداي متعالي، به واسطه مباينت در صفاتْ از خلق تمايز و تغاير دارد، نه آنکه در مکان از ايشان جدا باشد. بنابراين ميتوان دستاورد فرع دوم را در يک جمله خلاصه کرد: هرچند بر اساس وحدت شخصيّه، حق عين خلق است ولي «تمايز احاطي» که از شديدترين انواع تمايز و تغاير است ، بين حق و خلق برقرار است؛ زيرا اين نوع تمايز، تمايز بينهايت از متناهي، نامحدود از محدود است و فاصله محدود تا نامحدود خودِ نامحدود و بينهايت است. پس بين حق و خلق بينهايت مغايرت وجود دارد.
* نويسنده : علي اميني نژاد
** اصلاحات و اضافات توسّط : استاد سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي
منبع: حکمت عرفاني؛ تحريري از درسهاي عرفان نظري استاد سيد يدالله يزدانپناه صفحه 255.
پي نوشت؛
1. ر.ک: صائِنُالدّين اِبنتُرکَه اصفهانى، تَمهيدُ القَواعِد، چاپ انجمن فلسفه ايران، ص 91؛ همان، چاپ دفتر تبليغات اسلامي، ص 240؛ همان، با تصحيح و تعليقه استاد حسن رمضانى، ص262.
2. نظامي، کليات خَمسه، ليلي و مجنون، با مقدمه دکتر حسين وحيدي، انتشارات صفي عليشاه، ج1، ص403.
3. انفال(8)، 24.
4. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج4، ص253.
http://fa.erfan.wiki/300/%D8%AA%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B2-%D8%AD%D9%82-%D9%88-%D8%AE%D9%84%D9%82/
*********************************************