Related image

***نسیم معرفت***

          

 

                                              به نام خدا

 

                                  مسأله تناسخ و فرقه تَناسُخِیَّه

 

**معانی لغوی و اصطلاحی تَناسُخ :

تَناسُخ از ماده «نَ ، سَ ، خَ» : انتقال و نقل روح پس از مرگ در بدن دیگری - پی در پی آمدن - دست به دست گرداندن  - جابجایی - زائل کردن - از بین بردن و برطرف کردن - باطل کردن . تَناسُخ به معنای برداشتن چیزی و گذاشتن چیز دیگری به جای آن یا تغییر دادن چیزی به چیز دیگر است ؛ مثل «نَسَخَتِ الشَّمسُ الظِّلََ» (خورشید سایه را برطرف و زائل کرد و جای آن را گرفت). کلمه «نَسخ» در اصطلاح فقه به معنای برداشتن حُکمی در شریعت به وسیله حُکم دیگر و جایگزین کردن حُکم دوم بجای حُکم اول است و مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی معروف به میرزای قمی در کتاب «قوانین الأُصول»  در تعریف نَسخ گفته است : اَلنَسخُ رَفعُ الحُکمِ الشَّرعِیِّ بِدَلیلِِ شَرعِیِِّ مُتَأَخَّرِِ عَلَی وَجهِِ لَولاهُ لَکانَ ثابِتاً . یعنی نَسخ عبارت است از رفع حکم شرعی بواسطه دلیل شرعی متأخّر(بعدی) به گونه ای که اگر آن حکمِ بعدی نبود ، حکم اول ، ثابت و برقرار می بود و استمرار می داشت . و معنای نسخ در لغت چنین آمده است : اَلنَّسخُ هُوَ إِزالَةُ شَئِِ بِشَئِِ  یَتَعَقَّبُهُ کَنَسخِ الشََّمسِ الظِّلَّ ، وَ الظِّلِّ الشَّمسَ ، وَ الشَّیبِ  الشَّبابَ . نسخ یعنی از بین بردن و زائل نمودنِ چیزی به وسیله چیزی دیگر که به دنبال آن در می آید، مثل نسخ و از بین بردنِ خورشید سایه را و نسخِ سایه ، نور خورشید را  و نیز مانند نسخ پیری جوانی را که پیری جوانی را نسخ می کند و از بین می برد . به آمد و شد و عبور و مرور زمان‌ها که در پی یکدیگر می آیند و می روند «تَناسُخ اَزمِنَه» گفته می شود - تَناسَخَتِ الأَزمِنَةُ :  یعنی زمان ها پی در پی و به دنبال هم آمدند و رفتند . مرحوم ملاصدرای شیرازی در جلد 9 از اسفار ص 4  تَناسخ را چنین تعریف کرده است  : فَالتَّناسُخُ بِمَعنَی اِنتِقالِ النَّفسِ مِن بَدَنِِ عُنصُرِیِِّ اَو طَبیعِیِِّ اِلَی بَدَنِِ آخَرَ مُنفَصِلِِ عَنِ الأَوَّلِ ... . یعنی تناسخ به معنای انتقال نفس و روح از بدن عُنصری یا طبیعی به بدن و یا جسم دیگری که غیر از بدن اول است ، می باشد و همه اقسام تناسخ اعمِّ از تناسخ نزولی و تناسخ صعودی از نظر ملّاصدرا مُحال است مگر تناسخ مَلَکوتی که اشکالی ندارد چون تناسخ مَلَکوتی در واقع همان تجسُّم و تمثُّل اعمال در جهان آخرت است [ و امام صادق (عَلَیهِِ السَّلامُ )  فرمود : مَنْ يَزْرَعْ خَيْراََ يَحْصُدْ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرّاََ يَحْصُدْ نَدامَةً وَ لِكُلِّ زارِعٍ ما زَرَعَ : هر كس خوبى بكارد ، رفاه و خشنودى و سرور و شادمانی درو مى كند و هر كس بدى بكارد ، پشيمانى درومى كند و هر كس هر چه بكارد همان را برداشت مى كند .  اَلکافی ج 2 ص 458 . حدیث 19 . بِحارُ الأَنوار ج  یا 78 و یا 75  ص 373 . ] .
تَناسُخ (Tanasukh) یا سَمسارَه «Samsara»  یا وازایش یا باززایی یا تولُّدی دوباره «rebirth» یا تَکوین دوباره یا بازتَن یابی که بیشتر در ادیان هندى به کار مى رود ، اصطلاحی کلامی و فلسفی و عرفانی  به معنای انتقال روح از جسمی به جسم دیگر پس از مرگ و بازگشت دوباره آن به دنیا است . تناسخ یکی از موضوعات و مَباحِث قدیمی عِلمُ النَّفس است ریشه اعتقاد به تَناسُخ شبه قارّه هند است و از آنجا به سایر فرهنگ‌ها سرایت کرده است . و قِدمَتِ بحث و گفتگو درباره تناسخ به هزاران سال قبل برمی گردد و به نوعی می توان گفت که  همه آیین ها و نِحله ها و مذاهب و مکتب ها در جهت نفی و یا اثبات آن بحث و گفتگو و اظهار نظر کرده اند تا جایی که مرحوم صدرالمتألِّهین شیرازی در جلد 9 از کتاب اسفار ص 6 گفته است : «وَ لِذا قِیلَ ما مِن مَذهَبِِ اِلّا وَ لِلتَّناسُخِ فِیهِِ قَدَمُُ راسِخُُ» :  یعنی گفته شده است که هیچ مذهب و آیین و مکتبی نیست که  مسئله تناسخ در آن از جهت ردّ یا اثبات ، جایگاه و  مقامِ راسخ و شامخ و مُهمّی نداشته باشد . در مسئله تناسُخ اختلافات زیادی از جهت مفهومی و تعریف و تفسیر آن وجود دارد . تناسُخ با مفهوم و تعریف گوناگونی که دارد از اعتقادات و باورهای آیین هایی مانند هندو و بودا و دائو  و مانو و بَرَهما و جینیسم و سیکیسم و اهل حق و غُلات شیعه می باشد   . بر مبنای تَناسُخ ، روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکی کامل ، بارها در بدنهای مختلف وارد شده و به این جهان بر می‌گردد و کیفیّت زندگی  او بسته به رفتار و کردار  در زندگی گذشته اش دارد . طرفداران تناسخ معتقدند روح دو گروه از انسان ها به دنیا باز نمی گردد: اوّل آنان که در مسیر سعادت به کمال نهایی رسیده اند که پس از مرگ به کمال مطلق نایل می آیند. اینان کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند و کاستی های زندگی گذشته خویش را با سعی و عمل جبران کنند .  دسته دوم آنان که در حد بالای شقاوت قرار دارند. اینان نیز به دنیا باز نمی گردند؛ زیرا در ایام زندگی آن چنان به انحراف گراییده و راه سعادت را به روی خود بسته اند که دچار سقوط ابدی گردیده و نمی توانند با بازگشت به دنیا، گذشته ننگین خویش را جبران نمایند و به سعادت و کمال گرچه نسبی و محدود باشد برسند .  آنان بر این باورند که تناسخ و بازگشت به دنیا مخصوص دسته سوم است؛ یعنی گروه های متوسط که بین تکامل یافتگان سعادت مند و ساقط شدگان شقاوت مند هستند، اینان وقتی از دنیا می روند دوباره روحشان به دنیا باز می گردد و به تناسب خلق و خوی متفاوتی که دارند با شکل های مختلف و گوناگون به دنیا بر می گردند. از این رو برای هر شکلی نام مخصوصی گذاشته اند. اگر روح انسان به بدن انسان دیگری عود کند و انتقال یابد  آن را "نَسخ" و اگر به بدن حیوان منتقل گردد ، "مَسخ" و اگر  در یکی از نباتات و گیاهان داخل شود ، "فَسخ" و اگر به یکی از جمادات تعلق بگیرد "رَسخ" می نامند . مرحوم ملّاصدرای شیرازی درجلد 9 اسفار ص 4  ضمن مُحال دانستن تَناسخ ، اقسام آن را هم بیان می کند : ...  فَالتَّناسُخُ بِمَعنَی اِنتِقالِ النَّفسِ مِن بَدَنِِ عُنصُرِیِِّ اَو طَبیعِیِِّ اِلَی بَدَنِِ آخَرَ مُنفَصِلِِ عَنِ الأَوَّلِ مُحالُُ سَواءاََ کانَ فِی النُزُولِ ، اِنسانِیّاََ کانَ وَ هُوَ النَّسخُ اَو حَیوانِیّاََ وَ هُوَ المَسخُ او نَباتِیّاََ وَ هُوَ الفَسخُ اَو جَمادِیّاََ وَ هُوَ الرَّسخُ ، اَو فِی الصُّعُودِ وَ هُوَ بِالعَکسِ مِنَ الَّذِی ذَکَرناهُ . یعنی : پس آن تناسخی که به معنای انتقال نفس و روح از بدن عُنصری یا طبیعی به بدن و یا جسم دیگری که غیر از بدن اول است ، باشد ، مُحال خواهد بود و از نظر محال بودن فرقی بین تناسخ نزولی و تناسخ صعودی وجود ندارد و هر دو قسمش محال است . اقسام تناسخ نزولی عبارتند : 1- انتقال نفس و روح از انسانی به انسان دیگر که آن را نَسخ گویند 2-  انتقال روح از انسان به حیوان که آن را مَسخ نامند 3- انتقال روح از انسان به نَبات و گیاه که آن را فَسخ خوانند  4- انتقال روح از انسان به جماد که به آن رَسخ گفته می شود . تناسخ صعودی نیز که محال است به عکس آن اقسامی است که ذکر کردیم . یعنی تناسخ صعودی  آن است که نفس و روح از مرتبه پایین تر به مرتبه بالاتر انتقال یابد . مثلا روح از جسم نباتی و گیاهی به بدن حیوانی منتقل شود و سپس از بدن حیوانی به جسم انسانی وارد شود و آنگاه از جسم انسانی به مراتب بالاتر مثل فرشته یا جِرم آسمانی منتقل گردد . جامع همه این اقسامِ تَناسُخِ باطل همان تناسخ مُلکی می باشد . تناسخ  مُلکی را چنین تعریف کرده اند : اِنتِقالُ النَّفسِ مِن بَدَنِِ اِلَى بَدَنِِ آخَرَ  اَو اِنتِقالُ النَّفسِ الأِنسانِيَّةِ مِن جِسمِِ اِلَى جَسَدِِ آخَرَ : تناسخ مُلكى كه به آن تناسخ «مُنفَصِل» ، «اِنفِصالى» ، «ظاهرى» و «اِنتِقالى» نیز می گويند عبارت است از انتقال و نقلِ نَفس و روح از یک بدن به بدن دیگر یا انتقال نَفس و روحِ انسانی از جسم و بدنی به جسد و بدنی دیگر . پس همه اقسام تناسخ از نظر ملّاصدرا مُحال است مگر تناسخ مَلَکوتی که اشکالی ندارد چون تناسخ مَلَکوتی (یا تناسخ اتصالی ، باطنی ، کَونی) در واقع همان تجسُّم و تمثُّل اعمال در جهان آخرت است . تناسخ مَلَکوتی : عبارت است از انتقال روح و نفس از بدن دنیوی انسان به بدن اُخرَوی‌ او  به همراه آنچه از فضائل و رذائل که در دنیا کسب کرده است . این قسم از تناسخ به عقیده حُکَماء و فلاسفه از جمله از دیدگاه ملّا صدرا جائز و بلااشکال است و آیات و روایات نیز مؤیِّد آن می باشد . علامه حسن زاده آملی در تعريف تناسخ مَلَكُوتى، كه به آن تناسخ متصل یا اتصالى و باطنى و كَونى هم گفته می شود چنین می گوید : «ظُهُورُ مَلَكاتِ النَّفسِ عَلَى مُثُلِها وََ صُوَرِها المُناسَبَةِ لَها لَدَى النَّفسِ وَ فِى صُقعِها وَ حاقِّ ذاتِها»؛ تناسخ ملكوتى آن است كه مَلَكات نفس به صورت‌هاى مِثالى مناسب با آن مَلَكات در نزد نفس و بلكه در ذات نفس ظهور يابند . (حسن حسن‌زاده آملى، سَرح‌ُالعُيُون فى شَرح‌ِالعُيُون  ص811.)


** فرقه تَناسُخِیَّه :  یعنی کسانی که قائل به تَناسُخ هستند .  تناسُخِیان معتقدند که نُفوس و اَرواح انسانی پس از مرگ در صورتی مُجرّد و بی نیاز از اَبدان و اَجساد  می شوند که همه کمالاتِ نفسانی و روحانی را بالفعل ، واجد و دارا گردند و هیچ چیزی از کمالاتشان در مرتبه بالقوّه باقی نمانده باشد و اما نفوس و اَرواحی که حائز همه کمالات نباشند و بخشی از کمالاتشان بالقوّه مانده باشد در این صورت از اَبدانی به اَبدانی دیگر منتقل می شوند تا به غایت و نهایت کمال از جهت علمی و اخلاقی برسند .  تَناسُخِیّه این نوع انتقال را نَسخ می گویند  .  طرفداران و معتقدان به تناسخ می گویند ارواح دو گروه از انسان ها به دنیا  برنمی گردند : اوّل آنانی که در مسیر زندگی و طریق سعادت و نیکبختی و رستگاری به نهایت کمال رسیده باشند . آنها نقص و کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند  و نقصان خود را جبران کنند  .  دسته دوم آنهایی  که در مسیر زندگی و دوران عمرشان به نهایت شر و شقاوت رسیده باشند . اینها نیز به دنیا برنمی گردند زیرا در ایام زندگی آنچنان  منحطّ و منحرف  و ساقط شده اند که همه راه های خیر و سعادت را به روی خود بسته اند و راهی برای جبران ندارند . فرقه تَناسُخِیَّه  بر این باورند که تناسخ و بازگشت به دنیا مخصوص انسان های متوسط  می باشد . یعنی  آنهایی که نه به کمال سعادت رسیده اند و نه به نهایت شقاوت به عبارت دیگر نه خوبِ خوبند و نه بدِ بد بلکه در بَینابَین هستند . این دسته از افراد بعد از مرگ به دنیا بر می گردند و در قالب های مختلف تناسخ به حیات و زندگی مجدد باز می گردند . قائلین به تناسخ عقیده دارند که در پاره ای از موارد ، برگشت ارواح به دنیا برای جبران کاستی ها و به منظور کمال نفس و نیل به مدارج عالی انسانی است . همچنین می گویند : یکی از علل بازگشت ارواح به دنیا این است که خوبان در زندگی ، دوباره از پاداش اخلاق حمیده و اعمال پسندیده خویش برخوردار گردند و بدان نیز کیفر خوی ناپسند و رفتار زشت خود را ببینند ، چون بسا افرادی که با سجایای انسانی زیست کرده و عمرشان به پاکی طی شده است ، اما همواره گرفتار محرومیت های گوناگون بوده و دوران حیاتشان با فقر و تنگدستی و آلام و رنج ها و بیماری ها سپری گردیده است، اینان در زندگی بعد به پاداش اخلاق پسندیده خود نایل می شوند و از نعمت رفاه و سلامت جسم برخوردار می گردند و چه بسیار افرادی که در زندگی پیشین دارای اخلاق زشت و رفتار ناپسند بوده اند و مردم از دست آنان رنجیده اند و از انواع نعمت ها بهره مند بوده اند. ارواح اینان در زندگی بعد به تناسب اخلاقشان، به صورت حیوانات و حشرات، نباتات، جمادات و یا انسان های ناقص، معلول، بیمار و مطرود جامعه باز می گردند و در هر صورت گرفتار عذاب روحی و جسمی هستند . اگر روح به بدن انسان دیگری عود کند "نَسخ" است و اگر به صورت حیوان عود کند ، "مَسخ" و اگر  در نباتات و گیاهان حلول کند ، "فَسخ" و اگر به جمادات تعلق گیرد "رَسخ" می باشد و  معناى «تناسخ ارواح» نیز این است که ارواح و نفوس انسان ها پس از مرگ به دنیا باز می گردند و  از جسمى به جسم  دیگر منتقل مى شوند . نظریه تناسخ و عقائد فرقه تَناسُخیّه به دلائل متعدد عقلی و نقلی مردود و باطل است و ما در اینجا  به چند دلیل عقلی و نیز برخی از ادله نقلی از آیات و روایات را  ذکر می کنیم : 

و اما دلیل عقلی : 1- تناسخ سبب  اجتماع دو نفس در یک بدن است و اجتماع دو نفس در یک بدن نیز محال می باشد . این استدلال را می توان به صورت یک قیاس شرطی  که مرکب از دو قضیّه مقدم  و تالی است بدینگونه تبیین نمود :  مقدم : اگر نفس و روح براساس تناسخ پس از مرگ انسان به بدن انسان دیگری منتقل شود -  تالی :  لازم می‌آید که دو نفس در یک بدن جمع شود . - تالی که اجتماع دو نفس در بدن واحد  است باطل و محال می باشد پس مقدم نیز که تناسخ و  انتقال روح از بدنی به بدن دیگر است نیز محال خواهد بود . بیان ملازمه چنین است که بر اساس حرکت جوهری در حکمت متعالیه ملّاصدرایی وقتی که بدن استعداد و قابلیّت و آمادگی پیدا کرد در این صورت روح و نفسی که نسبت به همه کمالات علمی و عملی بِالقُوّه است در بدن حادث می شود و به آن تعلق پیدا می کند و تشخص هر انسانی نیز با یک نفس می باشد نه دو نفس و این مطلب امری بدیهی و واضح است. حال اگر نفس دیگری که با مرگْ از بدن دیگری جدا شده است به این بدنِ دوم تعلق بگیرد، لازم می‌آید که دو نفس در یک بدن جمع شوند : یکی نفسی که در بدن دوم حادث شده بود و همراه آن است و دوم نفسی که از باب تناسخ از بدن دیگر جدا شده و به این بدن دوم منتقل شده است و اجتماع دو نفس در یک بدن محال است . زیرا لازمه‌اش آن است که چیزی که واحد است و یک تشخص و هویّت انسانی دارد در همان حال کثیر و دو تا باشد  و دارای دو تشخص گردد و به عبارت دیگر تعلق دو نفس به یک بدن ،  موجب دو تشخص  برای انسان واحد است و باعث می شود که یک موجود ، دو وجود داشته باشد و یک انسان دو انسان شود در حالی که هر انسانی یک تشخص و هویت انسانی و نیز یک وجود دارد .   2-  تناسخ سبب تعطیلی نفس در تدبیر بدن است . این استدلال را نیز می توان به صورت یک قیاس شرطی بدینگونه بیان نمود : مقدم : اگر تناسخ جایز باشد و نفس و روح از بدنی به بدن دیگر منتقل شود -  تالی : لازم می‌آید که برای زمانی هرچند اندک  ، نفس از تدبیر بدن باز بماند و  تعطیل شود .  تالی باطل و فاسد و محال است پس مقدم نیز باطل و محال  است .  بیان ملازمه چنین است : زمانِ جدایی نفس از بدن سابق و قبلی  غیر از زمانِ تعلّق نفس به بدن لاحق و بعدی است ، زیرا جدایی و تعلق ، در یک زمان نمی تواند صورت بگیرد زیرا که مفارقت و تعلّق ، دو امر متضادند و ناگفته پیداست که تحقق دو امر متضاد در مکان و زمان واحد محال است و به اصطلاح ، اجتماعِ ضدّین محال می باشد . از سوی دیگر ، تردیدی وجود ندارد که پشت‌سرهم آمدن و تحقُّقِ دو «آنِ» زمانی محال است زیرا تحقُّق و وجودِ هر «آن» به از بین رفتن و اِنصرام و اِنعِدامِ آنِ قبلی است و «آن» نیز مُنتَهی‌اِلَیه و نهایتِ زمان است و برای تحقق دو «آن» ، به دو زمان نیاز است که در این صورت ، دو «آن» و دو لحظه از زمان (آنِ زمان اول و آنِ زمانِ دوم) از هم جدا شده و  تَوالی دو «آن» نخواهد بود چنان‌که کنار هم قرارگرفتن دو نقطه نیز محال است به همان بیانی که در باره عدم امکان توالی دو «آن» گفته شد زیرا که وجود هر نقطه به اِنصرام و انعدام و عبور از نقطه قبلی است . در رابطه با تناسخ که انتقال نفس و روح از بدنی به بدن دیگر است  لازمه اش  آن است که بین «آنِ» مفارقت و «آنِ» تعلّق باید زمانی فاصله شود که در آن فاصله زمانی هر چند هم که خیلی ناچیز و کم باشد ، نفس به بدن تعلق نخواهد داشت و این همان تعطیلی نفس و روح در تدبی بدن است و  تعطیلی نفس و روح از بدن محال است زیرا خلاف حکمت الهی است و اساساً نفس‌بودنِ نفس به تدبیر بدن است . بنابراین تناسخ محال است . مرحوم ملاصدرا ی شیرازی در جلد 9 از اسفار ص12  استدلال مزبور را به این شکل تقریر می‌نماید : حُجَّةُُ اُخرَی عامَّةُُ :  هِیَ اَنَّ النَّفسَ اِذا فارَقَتِ البَدَنَ کانَ «آنُ» مُفارَقَتِهِ عَنِ البَدَنِ الأَوَّلِ غَیرَ «آنِ» اِتِّصالِهِ بِالبَدَنِ الثّانِی وَ بَینَ کُلِّ آنَینِ زَمانُُ [مُتَخَلَّلُُ] فَیَلزَمُ کَونَها بَینَ البَدَنَینِ مُعَطَّلَةََ عَنِ التَّدبیرِ وَ التَّعطیلُ مُحالُُ . دلیل عام دیگر که بر استحاله تناسخ دلالت دارد این است که هنگامی که نفس و روح از بدن انسان جدا شود و به بدن دیگری تعلق بگیرد در این صورت  «آنِ» مفارقتِ نفس از بدنِ اوّلی غیر از «آنِ» اتصال آن به بدنِ دوّمی است و بی‌تردید بین هر دو «آن» ، زمانی مُتخلَّل و فاصله شده است و لازمه این تخلُّل و فاصله زمانی بین دو «آن» این است که نفس و روح در این فاصله زمانی هر چند  هم که اندک  باشد در بین دو بدن معطل و بدون تدبیر کردن باشد  درحالی‌ که تعطیلی نفس در تدبیر بدن محال است.   3- بازگشت فعل به قوه یا اجتماع قُوّه و فعل . این استدلال را نیز می توان به صورت یک قیاس شرطی بدینگونه تقریر نمود  : مقدم : اگر نفس و روح پس از مرگ انسان به بدن دیگری تعلق بگیرد  -  تالی : لازمه اش بازگشت نفس از مرتبه بِالفِعل بودن به مرحله بِالقُوّه و استعدادِ محض است  و یا اجتماع قوه و فعل خواهد بود . تالی که بازگشت نفس از فعل به قوه و یا اجتماع قوه و فعل باشد باطل و محال است پس مقدم نیز باطل و محال می باشد . بیان ملازمه بدین‌ ترتیب است که هر نفس در ابتدای تعلّقش به بدن ، نسبت به مجموعه‌ای از کمالات علمی و عملی ، بِالقُوّه است . نفس مانند بدن در طول حیاتش از قوه به فعلیت و از نقص به کمال می‌رسد . این نفس در ابتدا حالت قوه و استعداد دارد و به هنگام جدایی از بدن ، حالت بِالفِعل و کمال  دارد . حال اگر نفس پس از خروج از قوه ، یعنی به هنگام مرگ ، به بدن دیگری تعلق گیرد ، لازم می‌آید که مجدداً از حالت فعلیت به قوه بازگردد . به تعبیر دیگر ، نفسی که فعلیت یافته ، به استعداد و قوه برگردد و این مطلب (رجوع نفس و روح از فعلیت به قوه) به جهاتی باطل و محال است : 1- به دلیل اینکه سبب ترکیب شئ بِالفِعل و بِالقُوّه است یعنی یک چیز (یک نفس و یک روح) هم بالفعل باشد و هم بالقوه که محال است زیرا که اجتماع ضدین است  و اجتماع ضدین عقلا محال است . توضیح اینکه ، نفس و بدن باهم در حرکتند ، یعنی همان‌طور که روح از جهل به علم و از عجز به قدرت می‌رسد ، بدن هم از کودکی به جوانی و در نهایت به پیری می‌رسد . حال اگر روح انسانی با مرگ به بدن جنینی وارد شود ، لازم می‌آید که به اعتبار «بدن قبلی» که از آن مُنسلِخ و جدا شده بِالفِعل باشد و به اعتبار اینکه منتقل به بدن جنین شده که در مرحله قوه و استعداد و پذیرش است ، بِالقُوّه باشد  و  چنین چیزی محال است  زیرا ترکیب بین شئ بِالفِعل (روح کسی که مُرده) و شئ بِالقُوّه (بدن جَنین که قوه و استعداد و پذیرش محض می باشد)  که اجتماع ضدین می باشد محال است . 2- به دلیل اینکه موجب  ترکیب وجدان و فقدان است که اجتماع متناقضین می باشد . توضیح اینکه، اگر فعل به قوه برگردد ، معنایش این است که امر بالفعل ،  استعدادِ رجوع به آن قوه را داشته است ، مثلاً اگر روحِ یک جوان بخواهد به یک نوزاد برگردد ، باید فعلیت روح جوان ، قوه باشد و این محال است  زیرا فعلیت ، وجدان است و قوه ، فقدان ، و در این صورت لازم می‌آید وجدان ، فقدان شود ، یعنی بِالفِعل، بِالقُوّه شود و پیداست که ترکیب وجدان و فقدان و نیز تبدّل وجدان به فقدان محال است و منتهی به اجتماع نقیضین می شود که  عقلاََ محال است .  باز گشت نفس از فعل به قوه را که محال بود می توان به بیان و تقریری دیگری بدین شرح مطرح نمود : مرحوم ملّا صدرا  در جلد سوم از کتاب اسفار با اثبات حرکت جوهری  به نتائج مهمی در مباحث نظری و معرفتی و فلسفی و عرفانی رسیدند که یکی از نتائج بسیار مهم  این است که  نفس ناطقه انسان ، جِسمانِیّةُ الحُدُوث و رُوحانِیَّةُ البَقاء  است . یعنی نفس ناطقه انسان با حدوث بدن حادث می شود و حدوث می یابد و با حرکت جوهری ارتقاء ذاتی و استکمال ذاتی می یابد تا جایی که در بقاء دیگر به آن جسم و بدن قبلی نیاز ندارد و به اصطلاح  به مرحله «رُوحانِیَّةُ البَقاء» می رسد . و این نظریه ملّا صدرا که فرمود نفس ناطقه ، جِسمانِیّةُ الحُدُوث و رُوحانِیَّةُ البَقاء است ناظر به رد نظریه فلاسفه مشّایی است . پیروان حکمت مشّایی و اِبن سینایی معتقدند که نفس ناطقه انسان ، رُوحانِیَّةُ الحُدوث و رُوحانِیَّةُ البَقاء می باشد . این نظریه فلاسفه مشّایی در باب نفس ناطقه انسانی دارای اشکالات اساسی متعددی است و لذا قابل قبول نیست . مرحوم صدرالمتألِّهین شیرازی در اسفار ج 9 ص 16 و 17 و 18 در حکمت متعالیه صدرایی خود بر مبناى نظریه حرکت جوهرى نحوه تکوُّن و پیدایش نفس و روح و بقاى آن را به گونه اى تعریف و تبیین مى کند که تناسخ مطلقاً ناممکن مى شود . طبق این نظریه نفس و بدن در ابتداى حدوث خود امورى بِالقُوّه و داراى حرکت جوهرى ذاتى هستند . میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادى عُنصُری و طبیعى وجود دارد که موجب مى شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند . نفوس و ارواح انسان ها بر اساس حرکت جوهری در مدت حیات جسمانى خود از قوه به فعل مى رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعى تَحصُّل و فعلیّت پیدا می کنند چه این تحصل و فعلیت در سعادت و مَلَکِیَّت و فرشته گون بودن باشد چه در شقاوت و شیطنت و سَبُعِیّت و بَهِمیَّت باشد  . بنابراین وقتى نفس بِالفِعل شد محال است که بار دیگر در حدِّ قوه و پذیرش و استعدادِ محض شود همچنانکه محال است حیوان و یا انسانی که به مرتبه بلوغ رسیده دوباره به مرحله نطفه باز گردد . حرکت جوهرى بازگشت پذیر نیست و سیرِ قهقرایی ندارد . حال اگر نفس و روحی پس از مرگ انسان بر اساس تناسخ به بدنى دیگر تعلق بگیرد چه آن بدنِ دیگر در حالت جنینى باشد چه غیر آن  لازم مى آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است  زیرا که سر از اجتماع ضدّین یا اجتماع نقیضین در می آورد .

و اما ادله نقلی از آیات و روایات :


اسلام، بازگشت دائمی ارواح به دنیا را در قالب های گوناگون تناسخ اعمّ از نزولی و صعودی به صراحت رد  و نفی می کند . قرآن کریم در سوره مؤمنون آیه 99 و 100  در این باره می فرماید : حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ . (آنها یعنی کفار و مردمان بد کردار همچنان به اعمال و كردارهاى زشت خود ادامه مى‌دهند و از مرگ غافلند) تا زمانی که یکی از آنان را مرگ فرا رسد آنگاه می گوید : پروردگارا مرا به دنیا باز گردان شايد در آنچه از خود به جاى گذاشته‌ام (از مال و ثروت و ...)، كار نيكى انجام دهم یا شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم (در حیات آینده) انجام دهم و جبران نمایم ( به او گفته می شود) :  كَلَّا : هرگز چنین نخواهد شد ، این سخنی است (گزاف و بی اساس) که به ظاهر و به ناچار بیان می کند (و به آن ترتیب اثر داده نمی شود زیرا که او سخنی غیر واقعی گفته است و اگر برگردد به گفته خودش عمل نخواهد کرد) و از پی مرگِ آنها عالمِ برزخ است تا روزی که قیامت فرا رسد و از قبرها بر انگیخته شوند .


چند روایت در ردّ تَناسُخ  : 1- قال الرِّضا (عَلَیهِِ السَّلامُ)  : مَن  دانَ (قالَ) بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرُُ بِاللهِ العَظیمِ یُکَذِّبُ (یَکذِبُ) بِالجَنَّةِ وَ النّار  :  امام رضا (ع) فرمود : هر کس گرایش به تناسُخ داشته و قائل به آن باشد به خدای بزرگ کافر شده  است و بهشت و جهنّم را تکذیب می کند و دروغ می پندارد ... (بِحارُالأنوار ج 4 ص 320 . بحار الأنوار، ج25، ص137. )  2- قال الرِّضا (عَلَیهِِ السَّلامُ)  فرمود :  «مَنْ قَالَ بِالتَّنَاسُخِ فَهُوَ کافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مُکذِّبٌ بِالْجَنَّةِ وَ النَّارِ .  امام رضا (ع) فرمود : هرکس قائل و  مُعتقد به تناسخ باشد به خدای بزرگ کافر شده است و تکذیب کننده  بهشت و جهنّم است . (وَسائِل الشّیعَة جلد 18 ص 557 . بابُ جُملَةِ ما یَثبُتُ بِهِ الکُفرُ وَالأِرتِدادُ .) 3- عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ أَنَّهُ سَأَلَ الزِّنْدِیقُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ˜† فَقَالَ أَخْبِرنِی عَمَّنْ قَالَ بِتَنَاسُخِ الْأَرْوَاحِ مِنْ أَیِّ شَئِِ قَالُوا ذَلِکَ وَ بِأَیِّ حُجَّةٍ قَامُوا عَلَی مَذَاهِبِهِمْ ؟ قَالَ : إِنَّ أَصْحَابَ التَّنَاسُخِ قَدْ خَلَّفُوا وَرَاءَهُمْ مِنْهَاجَ الدِّینِ وَ زَیَّنُوا لِأَنْفُسِهِمُ الضَّلَالَاتِ  وَ أَمرَجُوا أنفُسَهُم فِی الشَّهَوَاتِ...  وَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ لَا بَعْثَ وَ لَا نُشُورَ وَ الْقِیَامَةُ عِنْدَهُمْ خُرُوجُ الرُّوحِ مِنْ قَالَبِهِ وَ وُلُوجُهُ فِی قَالَبٍ آخَرَ إِنْ کَانَ مُحْسِناً فِی القَالَبِ الْأَوَّلِ أُعِیدَ فِی قَالَبٍ أَفْضَلَ مِنْهُ حُسْناً فِی أَعْلَی دَرَجَةِ الدُّنْیَا وَ إِنْ کَانَ مُسِیئاً أَوْ غَیْرَ عَارِفٍ صَارَ فِی بَعْضِ الدَّوَابِّ الْمُتْعَبَةِ فِی الدُّنْیَا أَوْ هَوَامَّ مُشَوَّهَةِ الْخِلْقَةِ. (اَلْإِحْتِجَاجِ لِلطَّبْرِسِيُّ ، ج 2 ، ص200.- بِحارُالأَنوار، ج4، ص 320. - بحار ج58، ص33. ) . در کتاب اِحتِجاج طبرسی از هِشامِ بْنِ الْحَکَمِ  نقل می کند که  امام صادق (عَلَیهِِ السَّلامُ)  در پاسخ به زنديقي كه از ايشان پرسيد چرا گروهي قائل به تناسخ ارواح‌ هستند و از كجا به اين مطلب معتقد شده‌اند و حجّت و برهان و دليلشان بر اين مذهب چيست ؟!  فرمود : معتقدین و اصحاب و اهل تناسخ ، به دین پشت پا زدند و راه و طریقِ دین و دیانت را  پشت سر انداختند و رها کردند و گمراهی‌ها را برای خود زینت  و جلوه داده‌اند  و خود را در وادی شهوات رها ساختند [و مُنکرِ ضروریّات دین مانند معاد و قیامت و بهشت و جهنّم شدند و مُنکرِ ضروریّاتِ دین نیز کافر است] ... آنها گمان می کنند که نه بهشتی وجود دارد و نه آتش جهنمی ، نه مبعوث شدنی و نه نُشور و رستاخیزی و قیامت به‌ نظر آنها به این است که روح از پیکر و قالب بدنی خارج  می شود و در قالب دیگر وارد می گردد . اگر شخصِ مُتوفَّی و مُرده در قالب پیشین ،  انسان نیکوکاری بوده در این صورت در بدن نیکوتری به بهترین حالت از زندگی دنیوی قرار می‌گیرد و اگر در قالب پیشین ، انسان بدکرداری بوده و یا معرفت نداشته در بدن حیواناتی قرار می‌گیرد که درد و رنج زیادی می‌کشند یا در بدن حشراتی قرار می‌گیرند که آفرینش عجیب و غریبی دارند .

**  نظر علماء و اندیشمندان اسلامی در باره تناسخ :   1-  قُطبُ الدّین شیرازی در باره تَناسُخ چنین می گوید : اَلتَّناسُخُ بِمَعنَی اِنتِقالِ نُفُوسِ الأَشقِیاءِ اِلَی الأَجسادِ الحَیوانِیَّةِ ، اَلمُناسَبَةِ لَها فِی الأَخلاقِ وَ الأَفعالِ : تناسخ یعنی انتقال نفوس و اَرواحِ اشقیاء بعد از مرگ به اَجساد و اَبدان و  پیکرهای حیوانی  که در اخلاق و اَفعال با آنها مُناسبت  و سِنخیّت و مشابهت دارد . 2-  میر سیّد شریف جرجانی  در ص31 از کتابِ اصطلاح نامه خود که «اَلتَّعریفات» نام دارد درباره تناسخ چنین می گوید : اَلتَّناسُخُ عِبارَةُُ عَن تَعَلُّقِ الرُّوحِ بِالبَدَنِ بَعدَ المُفارَقَةِ مِن بَدَنِِ آخَرَ مِن غَیرِ تَخَلُّلِ زَمانِِ بَینَ التَّعَلُّقَینِ لِلتَّعَشُّقِ الذّاتِیِّ بَینَ الرُّوحِ وَ الجَسَدِ : تناسخ عبارت است از تعلق روح به بدن پس از مفارقت از بدنی دیگر به جهت عشق و گرایش ذاتی ای که میان روح و جسد(بدن) وجود دارد بدون آنکه  بین این دو تعلق ،  فاصله زمانی ایجاد شود .  3- علامه حسن زاده آملی در باره تناسخ می گوید : تناسخ مُلکی یا مادّی آن است که نفس پس از آنکه از بدن عُنصری خویش منقطع شد به پیکر دیگری منتقل شود چه آن پیکر دیگر انسان باشد که تَناسُخ است یا پیکر حیوان باشد که تَماسُخ است یا پیکر نبات و درخت باشد که تَفاسُخ گویند و یا پیکر جماد باشد که تَراسُخ نام دارد . صدر المتألِّهین تمام این اقسام را تناسُخ مُلکی نامیده است چون نَفس در عالَم مادی از بدنی به بدن دیگر انتقال یافته است . 4-  مرحوم شيخ صدوق (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) درباره تناسخ چنين  می گوید : «وَالقَولُ بِالتَّناسُخِ باطِلُُ  و مَن دانَ [قالَ] بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرُُ ، لِأَنَّ فِي التَّناسُخِ إِبطالُ الجَنَّةِ وَ النّارِ . یعنی قول به تناسخ باطل است و هر کس گرایش به تناسُخ داشته و قائل به آن باشد کافر است زیرا تناسخ اِبطال و اِنکار بهشت و جهنم است (و اعتقاد به بهشت و جهنم از ضروریّات دین است و مُنکرِ ضروریّاتِ دین نیز کافر است) . 5- مرحوم سيد مرتضي (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) قائل است که  اهل تناسخ  از مسلمانان شمرده نمی شوند و مسلمان نیستند : «اَصحابُ التَّناسُخِ لايُعَدُّونَ مِنَ المُسلِمِينَ ... لِكُفرِهِم وَ ضَلالِهِم». یعنی اهل تناسخ به جهت کفر و ضلالت و گمراهیشان از مسلمین محسوب نمی شوند ... (رسائل المرتضی، ج1، ص 425.)  6- مرحوم كاشِفُ الغِطاء (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) همه انواع و اقسام تناسخ را باطل و مردود دانسته و مي‌گويد  ادله عقلي و نقلي در ابطال آن وجود دارد : قامَتِ الأَدِلَّةُ العَقلِيَّةُ وَ النَّقلِيَّةُ عَلَى بُطلانِ التَّناسُخِ بِجَميعِ أَنواعِهِ .  7- مرحوم علّامه طباطبایی (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) در این باره می فرماید : تناسخ این است که بگوییم: نفس آدمی بعد از آن که به نوعی کمال، استکمال کرد و از بدن جدا شد، به بدن دیگری منتقل شود. این محال است؛ زیرا از دو صورت خارج نیست. یا بدنی که نفس مورد گفت وگو می خواهد به آن وارد شود، خودش نفس دارد یا ندارد. اگر نفس داشته باشد، مستلزم آن است که یک بدن، دارای دو نفس بشود و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد می باشد (که محال بودنش روشن است. بطلان وجود دو روح در یک بدن به این جهت است که تشخّص و شخصیت هر انسانی، واحد است اگر دو روح در یک بدن باشد، معنایش این می شود که هر فردی دو نفر و دو ذات و دو انسان باشد و این بدیهی البطلان است؛ زیرا بالوجدان چنین چیزی را در خود نمی یابد) و اگر نفس ندارد، مستلزم آن است که چیزی که به فعلیت رسیده، دوباره بالقوّه شود. این هم محال است.(تفسیر المیزان، ج1، ص 211؛ ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص 315.8- مرحوم شیخ مفید (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) درباره معتقدان به تناسخ می گوید : وَ قَد اَبطَلَ هؤُلاءِ جَمیعَ الشَّرائِعِ وَ السُّنَنِ (المسائل السّرویه، ص 46.) ؛ اهل تناسخ همه شرائع و سنت های دینی را باطل کرده اند. 9- مرحوم مُلّاصدرای شیرازی (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) درجلد 9 از اَسفار که به مَباحِث مهمّی همچون تَناسُخ و نَفس و معاد می پردازد در طی چهار فصل به اِبطال تَناسُخ اَرواح پرداخته است و در ورود به این بحث مهم چنین عنوان داده است : بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ . اَلبابُ الثّامِنُ : «فِی اِبطالِ تَناسُخِ النُّفُوسِ وَ الأَرواحِ وَ دَفعِ ما تَشَبَّثَ بِهِ اَصحابُ التَّناسُخِ وَ فِیهِ فُصولُُ» اَلفَصلُ الأَوَّلُ فِی اِبطالِهِ بِوَجهِِ عَرشِیِِّ : به نام خداوند بخشنده بخشایشگر . باب هشتم مربوط به اِبطال تناسُخ نفوس و ارواح و دفع و جواب به ادلّه ای است که اهل تناسخ و طرفداران و معتقدینش به آن ها تشبُّث و تمسُّک کرده اند و در این باب چند فصل (چهارفصل) در رابطه با مسأله تناسخ وجود دارد .  مرحوم ملاصدرا  در صفحه 6 از کتاب اَسفار در باره توجه آیین ها و مکاتب و اندیشمندان  و حکماء مختلف به «مسئله تَناسُخ» و اهمیّت آن می گوید : «وَ لِذا قِیلَ ما مِن مَذهَبِِ اِلّا وَ لِلتَّناسُخِ فِیهِِ قَدَمُُ راسِخُُ» :  یعنی گفته شده است که هیچ مذهب و آیین و مکتبی نیست که  مسئله تناسخ در آن از جهت ردّ یا اثبات ، جایگاه و  مقامِ راسخ و شامخ و مُهمّی نداشته باشد .  مکتبی نیست مگر اینکه در باره تناسخ از جهت نفی و اثبات نظر داده است .  و نیز می گوید :  وَ ظَنِّى أَنَّ ما هُوَ مَنقُولُُ عَن أَساطینِ الحِکمَةِ کَأَفلاطُونَ وَ مَن قَبلَهُ مِن أَعاظِمِ الفَلسَفَةِ مِثلِ سُقراطَ وَ فِیثاغُورِسَ وَ أَغاثاذِیمُونَ وَ إِنباذقُلِسَ مِن إِصرارِهِم عَلَى التَّناسُخِ لَم یَکُن مَعناهُ إِلَّا الَّذِى وَرَدَ فِی الشَّریعَةِ بِحَسَبِ النَّشأَةِ الآخِرَةِ . ملاّ صدرا می گوید : به گمانم چنین می رسد که آنچه از بزرگان حکمت و فلسفه مثل افلاطون و کسانی که قبل از او بودند مانند سُقراط و فِیثاغُورِس و أَغاثاذِیمُون و إِنباذقُلِس  نقل شده که آنها اصرار بر تناسخ داشتند منظور و مقصودشان تَناسخ مصطلح و معروف  که مورد اشکال و مردود است نبوده بلکه مرادشان چیزی است که در شریعت به اِعتبار عالَمِ آخرت وارد شده است و آن در واقع همان مَسخِ باطنی و تَناسُخِ مَلَکوتی و تجسُّم اعمال و به تعبیر دقیق تر تَمثُّل اعمال مى‏ باشد و نظرحکماء و فلاسفه  که می گویند نفوس و ارواح انسانی در آخرت بر صورت اعمال و نیات و باطنشان محشور می­ گردند ، مطابق  مذهب و رأی  و نظرِ انبیاء (ع) می باشد . ( اَسفار ملاّصدرا جلد 9 ص 6 . ) و نیز ملاّ صدرا در باره خطر لغزش در فهم تَناسخ  و افتادن در دام  آن چنین می گوید :  اِعلَم أَنَّ هذِهِ المَسأَلَةَ مِن مَزالِّ الأَقدامِ وَ مَزالِقِ الأَفهامِ . یعنی  بدان که مسأله تناسخ از مسائل باریک و  بُغرَنج و پیچیده ای است که محلّ لغزش قَدَم های کسانی است که در این وادی  ورود می کنند و میدان لغزش فهم ها و اندیشه هایی که می خواهند آن را درک نمایند . (و چه بسیار کسانی که در دام تناسخ افتادند که هم خود منحرف و کافر شدند و هم دیگران را به انحراف و کفر کشاندند .)  .  ( اَسفار ملاّصدرا جلد 9 ص 2 .)  و همچنین فرمودند : نَحنُ بِفَضلِ اللهِ وَ إِلهامِهِ عَلِمنا بِبُرهانِِ قَوِیِِّ عَلَى نَفیِ التَّناسُخِ مُطلَقاََ سَواءُُ کانَ بِطَریقِ النُّزُولِ أَوِ الصُّعُودِ . یعنی : ما به لطف و فضل و اِلهامِ الهی با برهان قوی و اُستوار دانستیم که  تناسخ به هر دو قسمِ نزولی و صعودی آن ، باطل  و مردود است  .( اَسفار ملاّصدرا جلد 9 ص 2 .) . 

10 - مرحوم آیت الله محمد هادی معرفت (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) در «رساله فرضیه بازگشت روح» می نویسد : سه موضوع در شریعت مقدّس اسلام آمده و به آن اعتراف شده است که بی شباهت به مسأله تناسخ نیست. گر چه این شباهت فقط ظاهری است و حقیقت آن ، از حقیقت تناسخ به کلّی جدا است :
1-  رجعت :
رجعت رستاخیزِ کوچکی است که همگانی نیست و قبل از رستاخیز بزرگ تحقّق پیدا می کند و فقط جنبه اختصاصی دارد و این رجعت  پس از ظهور حضرت حجّت 
(عَلَیهِِ السَّلامُ)  است که امامان و بزرگان ایمان و نیز سرجُنبانانِ کفر و زَندَقَه باز خواهند گشت و حوادثی مخصوص اینان رخ خواهد داد . روایات بسیاری به این مطلب تصریح دارند . این رجعت و بازگشت در همان بدن های اولیه واقع خواهد شد لذا نبایستی با تناسخی که دیگران می گویند که بازگشت در قالب های جدید و بدن های دیگر است ، اشتباه شود .
2- مَسخ :
در ملّت های سابق بسیار اتّفاق می افتاد که مورد غضب الهی قرار می گرفتند و خداوند آن ها را تبدیلِ و تغییرِ صورت می داده و به شکل میمون ها یا خوک ها در می آورده است. چنان چه درباره «اَصحابُ السَّبت »  چنین آمده است : «
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» پس چون از آنچه نهى شده بودند تجاوز كردند، به آنان گفتيم: به شكل ميمون‌هاى طرد شده در آييد. (سوره اعراف آیه 166) .  بر یهودیان فرض و واجب بود که روز شنبه از صید ماهی خودداری کنند ، ولی اینان با طرح نیرنگ آمیزی ، ماهیان را که در آن روز به طور آزاد و دسته های فراوان در گردش می آمدند ، در حوضچه هایی حَبس می کردند و سپس روز بعد آن ها را می گرفتند ، لذا خداوند آن ها را بر اثر همین نیرنگ بازی ، مورد غضب قرار داده و به صورت میمون هایی در آورد . (تفسیر المیزان ، ج8 ، ص 316 - تفسیر عیاشی، ج2، ص 34 .) . اینک این «مَسخ» فقط تغییر و تبدیلِ شکل است ولی بدن ، همان بدن است و این دگرگونی فقط در ظاهر و اندام آنان صورت گرفته است نه در صورت نوعیّه آنها بلکه صورت نوعیه و تشخص نفسیّه آنها همان انسان بود ، لذا نبایستی مسأله مَسخ  با مسأله «تناسخ» که جدا شدن روح از بدن و داخل شدن در بدن دیگر است ، اشتباه شود.
3- تجلّی :
تجلّی عبارت است از تجلّی روح و ظاهر شدن آن با همان جسم مِثالی و  روحانیش منتهی با پائین آوردن درجه ارتعاشات آن  تا قابل رؤیت شود به همان صورت اصلی انسانی یا به صورت حیوانات .
در روایات بسیاری نیز آمده است(
بِحارُالأَنوار، ج61، ص 110.) که روح می تواند خود به خود ، بدون آن که احتیاج به بدن داشته باشد ، در همین جهان ظاهر شود ، خواه به صورت اصلی خودش ، یا به صورت یکی از حیوانات زشت ، طبق کردار و روشی که داشته است و این را در اصطلاح «تجلّی روح» می گویند . در تفسیر عیاشی آمده است : حضرت موسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) از خداوند درخواست کرد که از پدرش حضرت آدم  (عَلَیهِِ السَّلامُ) دیداری نماید ، پس با وی ملاقات کرد و پرسش هایی چند از وی کرد ، که بیشتر جنبه اعتراض داشت و حضرت آدم (عَلَیهِِ السَّلامُ) جواب هایی داد که بِالأَخره حضرت موسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) قانع شد . (بِحارُ الأَنوار، ج11، ص 188. )  و نیز آمده است  که عُمَر بن سَعد پس از کشته شدنش به صورت بوزینه ای که در گردنش زنجیری بود ، ظاهر شد و خانواده خود را شناخت  ولی  آنها  نتوانستند وی را بشناسند . (بِحارُالأَنوار، ج61، ص111.)
پس مسأله تجلّی نباید با مسأله «تناسخ» اشتباه شود زیرا تجلّی ، ظاهر شدن روح است با همان قالب های مِثالی و  برزخی و روحانی  ولی تناسخ ، بازگشت در قالب مادّی و بدنی دیگری است


 


 اقسام چهارگانه تناسخ به بیانی دیگر :


1- نُسوخیه : معتقدند روح انسان پس از مرگ، به بدن انسان دیگری منتقل می گردد . اگر انسان مُرده، انسان خوبی باشد، روحش به بدن یکی از خوبان تعلّق خواهد گرفت و اگر بد بوده باشد به بدن یکی از بدان تعلق می گیرد.
2- مُسوخیه : معتقدند روح انسان بد پس از مرگ به حیوانات خبیث مانند گرگ تعلّق می گیرد و روح انسان خوب، به حیوانات مفید و خوب مانند آهو منتقل می شود .
3- رُسوخیه : می گویند روح انسان خوب پس از مرگ در جمادات مفید مانند معادن گران بها حلول می کند و روح انسان بد در جمادات پست و بی ارزش انتقال می یابد .
4- فُسوخیه : ادّعا می کنند روح انسان های خوب پس از مرگ به گیاهان مفیدی مانند گل ها تعلّق می گیرد و روح انسان های بد به گیاهان بی منفعت و مضر مانند حَنظل منتقل می گردد .

 

** آیا تناسخ همان رجعتی است که از ضروریات شیعه است؟  پاسخ :  احمد امین مصری که در دو کتاب خود به نام های «فَجرُ الأِسلام» و «ضُحَى الأِسلام» تهمت ها و نسبت ها و دروغ هایی را به شیعه و شیعیان نسبت می دهد  با برداشت غلط از مسأله رجعت و یکی دانستن آن با مسأله تناسخ می گوید : تَحتَ التَّشَیُّعِ ظَهَرَ القَولُ بِتَناسُخِ الأَرواحِ :  قول به تناسخ تحت لِوای مذهب شیعه آشکار شد . (فَجرُ الأِسلام . احمد امین مصری ص 277 .) .  این قول و سخن آقای احمد امین مصری فاسد و باطل  است  زیرا با دقت و بررسی در این دو مسئله کاملا واضح و روشن می گردد که  مسئله رجعت غیر از تناسخ است . اگر رجعت، تناسخ باشد زنده شدن مردگان به دست عیسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) نیز تناسخ است و حشر و نشر در قیامت و معاد جسمانی نیز باید تناسخ باشد .  بنابراین کسانی که رجعت را تناسخ می دانند یا معنای تناسخ را نفهمیده اند یا معنای رجعت را ، یا معنای هر دو را . مرحوم آیت الله شیخ محمد رضا مظفر در کتاب (عَقائِدُ الأِمامِیَّة، ص 121.) در نقد كساني كه رجعت را مساوي با تناسخ مي‌دانند، فرموده است: آناني كه تناسخ را مساوي با رجعت دانسته‌اند، فرق بين تناسخ و معاد جسماني را به خوبي درك نكرده‌اند . معناي تناسخ انتقال نفس از بدني به بدني ديگر است كه غير از بدن اول و منفصل از آن مي‌باشد درحالي‌ كه رجعت ، از نوع معاد جسماني است . معاد جسماني رجوعِ خودِ بدنِ اول [در قالب مثالی و برزخی] با تمام مشخصات است . رجعت نيز چنين است . اگر رجعت تناسخ باشد ، زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسي (عَلَیهِِ السَّلامُ) و معاد جسماني نيز بايد نوعي از تناسخ باشد درحالي‌كه چنين چيزي براي هيچ مسلماني پذيرفته نيست.

 


** اَلتَّناسُخِیَّة : کسانی که معتقدند ارواح پس از مرگ از بدنی به بدن دیگر منتقل می شوند .

** تَناسُخُ الأَزمِنَةِ وَ القُرُونِ : گذشتن و پی در پی آمدنِ زمان ها و قرن ها

** نَسَخَ ، یَنسَخُ ، نَسخاََ ، اَلشَّئَ : چیزی را از بین بُرد - زائل کرد - چیزی را باطل کرد -  مَسخش کرد

** نَسَخَ الکِتابَ : از روی کتاب نُسخه برداری کرد

** ناسَخَ ، یُناسِخُ ، مُناسَخَةََ : یکدیگر را زائل و باطل و مَسخ کردند

** تَناسَخَ ، یَتَناسَخُ ، تَناسُخاََ : یکدیگر را از بین بردند - باطل و مَسخ کردند

** تَناسَخُوا الشَّئَ : چیزی را دست به دست کردند - پی در پی آن را وارد کردند .

** تَناسَخَتِ الأَزمِنَةُ : زمان ها پی در پی آمدند .

** تَناسَخَ الوَرَثةُ : وَرَثه یکی بعد از دیگری مُردند در حالی که ارث تقسیم نشده بود .

** تناسخ از بحث های کلامی ، فلسفی است


 

** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی


******************************

 

*تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان جلد 13.علامه طباطبايي+با ترجمه و شرح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت اول


 


1-[تفسیر سوره کهف+اَلمیزان+ توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه +قسمت اوّل :  http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15095  ] .


2-[ تفسیر سوره کهف+اَلمیزان+توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت دوّم: http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15166  ]


3-[تفسیر سوره کهف+المیزان+ توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت سوّم http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15203  ]


4-[ تفسیر سوره کهف+المیزان+ توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت چهارم : http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15375   ]


5[ تفسیر سوه کهف+اَلمیزان+توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت پنجم : http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15494]

 

************************************************************

 


*** سعادت میرقدیم ها - دانش پیما+کلیک

http://saadatmirghadimha.rzb.ir/

 

 


*** سعادت میرقدیم ها - دانش پیما+کلیک

http://saadatmirghadimha.rzb.ir/


 

 

 

 



موضوعات مرتبط: حکیم عسکری,مطالب مربوط به استادسید اصغر سعادت میرقدیم,
برچسب‌ها: ,,