به خدا
نقد بر نقد + نقد بر نقد جناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
ابتداء لازم است که توضیحی کوتاه در باره «نقد بر نقد» ارائه نمایم تا ذهن خوانندگان گرامی در این باب تصویر و تصوّر روشن تری داشته باشد . در تاریخ 21 خرداد 1399 جناب استاد محمد جواد فاضل لنکرانی در پاسخ به «شبهه عدم سرایت ایمان و کفر به حقوق شهروندی» که از سوی استاد سید مصطفی مُحَقِّق داماد مطرح شده بود پاسخ دادند که در شبکه اجتهاد منتشر شد و بعد از مدتی در تاریخ ششم مرداد 1399 جناب آقای دانیال نمازی به دفاع از استاد سید مصطفی محقق داماد به نقد استاد فاضل لنکرانی پاسخ دادند که این نقد نیز در شبکه اجتهاد منعکس گردید . با اشراف مطالعاتی که به مطالب این بزرگواران داشتم به نظرم رسید که شایسته است که بطور مفصل به نَقدِ نقدِ جناب آقای دانیال نمازی که نقد و نوشتارش مورد حمایت استاد محقق داماد هم قرار گرفته بود بپردازم تا روشنگری در حد لازم انجام گرفته باشد و موارد اشکال ها و خدشه ها به نوشتار آقای نمازی و همفکرانش نیز گوشزد شود تا اهل تحقیق و مطالعه نیز در این باب بهره بیشتری برده باشند . جالب اینکه آقای نمازی در پایان متن انتقادی می گوید که : («در نگارش این یادداشت (نقد خودش) از دروس و مکتوبات استادان گرام آقایان مُحقِّق داماد، سروش مَحَلّاتی، قائینی، نوبهار و جوادی نیز بهره بردهام و سپاسگزار آنان هستم. همچنین از دوست و هممباحثه عزیز، آقای علی ولایی متشکرم» ) . امیدوارم که اینگونه بحث ها که از جهاتی بسیار حائز اهمیّت است از حاشیه های غیر علمی و یا خدای ناکرده تخریبی بدور باشد تا ثمرات خوب و زیبای آن در جامعه و جوامع علمی جاگیر گردد . اِن شاء الله . لطفا مطالب مطرح شده را با دقت و حوصله تا آخِر مطالعه بفرمایید .
1-جناب آقای دانیال نمازی در نقد به استاد فاضل لنکرانی می گوید : (عمل ، جزء مُقوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست، بلکه ایمان ، امری قلبی است، «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»سوره تغابُن آیه 4) . به ایشان می گوییم که این نقد شما دارای اشکال است . اشتباه جنابعالی در اینجا این است که می خواهید بگویید که استاد فاضل لنکرانی در نوشتارش ، عمل را جزء منطقی که از ذاتیات شیئ که مربوط به مبحث کلیّات خَمس می باشد دانسته و لذا به ایشان اشکال می کنید و به قول خودتان پاسخ می دهید که («عمل ، جزء مُقوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست ، بلکه ایمان ، امری قلبی است») . در حالی که وقتی در بیان استاد فاضل لنکرانی دقت و توجه شود چنین چیزی یعنی جُزئیّت عمل برای ایمان به نحو مُقوِّم فهمیده نمی شود و به فرض اینکه عمل به اَرکان جزء ایمان هم تلقّی گردد ، مراد از این جزئیّت از نوع جزء مُقوِّمِ شیئ نیست و قیاس اینجا با مَبحث کلیات خمس و ذات و ذاتیات قیاس مع الفارق و غلط است بلکه جزئیت عرفی و مُسامِحی مراد است و به عبارت دیگر می خواهد بگوید که ایمان نمی تواند جدای از عمل به ارکان مثل نماز و روزه و ... باشد . علاوه بر این مطلب ، نکته دیگری که باید متذکر شد این است که مُقوِّم بودن چیزی مثل جنس و فصل برای انسان مربوط به ماهیّات و امور ماهُوِیّ است نه امورِ وجودی و حقایق وجودی . در مَباحِث منطقی آمده است که ما می توانیم برای ماهیّاتی همچون انسان و بَقَر و غَنَم و اِبِل و کَلب و اِرنَب و شجر و حَجر دو جزء ذهنی مثل جنس قریب و بعید و فصل قریب و بعید که از مُقوِّمات ذاتند تصور کنیم ولی حقایق وجودی مثل ایمان که در قلب مؤمن جای دارد از مفاهیم ماهُوِیّ و معقولات اوّلیّه و از قبیل ماهیّاتی همچون انسان نیست تا جزءِ مُقوِّمِ ذات برای آن تصور شود و یکی از اشتباهات آقای دانیال نمازی آن است که با ذکر عبارت(«عمل ، جزء مُقوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست، بلکه ایمان ، امری قلبی است») مفاهیم ماهُوِی یا معقولات اوّلیّه را از امور وجودی امتیاز نداده و چیزی مثل ایمان را که امر قلبی و بسیط و از امور وجودی است از جمله ماهیّات فرض کرده لذا اشکال نمود که عمل نمی تواند جزء مقوِّمِ ایمان باشد و گرنه مستلزم تکرار لغو است !!!علاوه بر این اگرچه ایمان امر قلبی باشد که هست ولی بیانگر این نیست که هیچ ارتباطی با عمل نداشته باشد و آیه «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ . سوره تغابُن آیه 4» نیز به هیچ یک از دلالات سه گانه مطابقی و تضمنی و التزامی به نفی ارتباط ایمان و عمل و نیز اینکه ایمان صِرفاََ یک امر قلبی محض باشد ، دلالت نمی کند .
2-و اما در رابطه با عطف در بحث مذکور نیز مطلبی ذکر کردید که صحیح نیست . متنی که نوشتید چنین است : ( در بسیاری از آیات تعبیر «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آمده و عمل ، عطف بر ایمان شدهاست و این عطف ، مُشعِر به بَینونت است و جُزئیّت عمل به نحو مُقوِّم شئی برای ایمان مستلزم تکرار لغو خواهد بود .) . این سخن شما نیز ناصواب و نادرست است . باید توجه داشت که عطف به حروف مثل واو یکی از توابع است و عطف دادن چیزی بر چیزی دیگر الزاماََ به معنای مغایرت و بَینونَت و مُباینتِ مَعطوف و مَعطوف عَلَیه از همه جهات نیست بلکه ماهیّتِ عطف دلالت بر یک نوع اشتراک در حکم و یا در اِعراب و مانند آن ها بین مَعطوف و مَعطوف عَلَیه دارد . عطفِ بینِ دو چیز الزاما به معنای مغایرت صد در صدی بین آن ها نمی تواند باشد . اینکه بگوییم : (در آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» عمل ، عطف بر ایمان شدهاست و این عطف، مُشعِر به بَینونت و مغایرت است و جزئیّت عمل به نحو مُقوِّمِ شئ برای ایمان مستلزم تکرار لغو خواهد بود ) صحیح نیست و تکرارِ لَغوی در اینجا وجود ندارد و لازم نمی آید زیرا که عطف اگر چه ممکن است بیانگر نوعی مغایرت فِی الجمله بین مَعطوف و مَعطوف عَلَیه باشد ولی جهات اشتراک به اَنحاء مختلف بین مَعطوف و مَعطوف عَلَیه را نیز می رساند . علاوه براین ، قبلا بیان کردیم که عمل برای ایمان ، جزء مُقوِّم و همانند ذاتیات (جنس و فصل) باب کلّیات خمس نیست تا موجبِ تکرار لَغوی در جمله «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» باشد بلکه در اینجا جزئیت عُرفی و مُسامِحی مراد است و به عبارت دیگر می خواهد بگوید که ایمان نمی تواند جدای از عمل به ارکان مثل نماز و روزه و ... باشد و بین این دو به نحوی از اَنحاء ربط و ارتباط وجود دارد که بعدا به طور مفصّل بیان خواهیم کرد .
3- شما در نوشتارتان آوردید که : (...در ایمان – بر خلاف فِسق – عمل ، جزئیّت و رُکنیّت ندارد.) منظور شما از عبارت «برخلاف فِسق» چیست ؟! ما از همین جمله «برخلاف فسق» به جنابعالی اشکال نقضی می کنیم و می گوییم که عبارت «برخلاف فسق» که شما آوردید مُشعر به این است که عمل ، می تواند مُقوِّمِ فسق که یک امر قلبی است باشد در حالی که فسق و ایمان ، هر دو از امور قلبی هستند . اگر طبق ادّعای شما عمل نمی تواند مقوِّم امر قلبی مثل ایمان باشد پس چرا در باره فسق که امر قلبی است ، عمل می تواند مقوِّم آن باشد ؟!! به چه وجه و دلیلی در این یعنی در فِسق ، عمل جزء مقوِّم می تواند باشد ولی در آن یعنی در ایمان نمی تواند مُقوِّم باشد ؟!!!
4- جناب آقای دانیال نمازی در نقد خود بر استاد فاضل لنکرانی آورده است : (شواهد محکمتری از آیات «دیگر» دلالت بر این معنا «افتراق ایمان از عمل صالح» دارد ؛ از جمله: آیه «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا» (۱۲۴ نساء) که ظهور در امکان افتراق ایمان از عمل صالح دارد. به بیان دیگر ایمان بهعنوان شرط قبولی عمل آمده و روشن است مشروط داخل در شرط نیست و غیر هم میباشند.) . به ایشان می گوییم که این سخن و برداشت شما نیز صحیح نیست زیرا که جمله «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» دالّ و بیانگر بر استمرار و استقرار ایمان تا آخرین لحظه از حیات دُنیوی است نه اینکه بیانگر بَینونت و افتراق بین ایمان و عمل صالح باشد و به عبارت دیگر دالّ بر ایمان مُستقرّ است نه مُستَودَع و موقّتی و عاریه ای و بعلاوه باید توجه داشت که ایمان و عمل صالح مثل کلّی مُشکِّک همچون نور ذو مراتب است و هر کسی به اندازه و در حدِّ شأن خود از ایمان و عمل صالح می تواند برخوردار باشد . البته اگر فرضا ایمان و عمل را شرط و مشروط بگیریم باید توجه شود که در این صورت ایمان شرطِ عمل به نحو مطلق نیست یعنی شرط هر عملی نمی باشد و به عبارت دیگر ایمان ، شرط عملِ مطلق نیست بلکه شرطِ عملِ صالح است و نیز باید توجه داشت که ایمان و عمل صالح اگر به صورت شرط و مشروط در نظر گرفته شوند گرچه از نظر مفهومی این دو مغایر هم هستند ولی از نظر واقع و حقیقت خارجی که منشأ آثار است ، عمل صالح می تواند به نوعی ایمان باشد و ایمان نیز می تواند به نوعی عمل صالح باشد و «تقریبا» بینشان همانند کلّی طبیعی به نسبت به افرادش ، هُوَهُویّت و این همانی وجود دارد . زید که فردی از انسان است معنا و مفهومی غیر از مفهوم انسان دارد . زید یعنی یک وجود جزئی و خاصّ با تشخّصات و خصوصیّات و هَیَئات فردیّه و انسان یعنی موجودی که حیوانیّت و ناطقیّت دارد و مرکّب از جنس و فصل است ولی این دو یعنی زید و انسان مصداقا و در واقعیت خارجی که منشأ آثار هستند به نوعی یکی هستند . به عبارت دیگر ، زید در خارج از ذهن و در واقعیّت خارجی همان انسان است و انسان هم در خارج همان زید است . همچنین باید توجه نمود که بین ایمان و عمل صالح ، پیوند و روابط مختلفی می تواند وجود داشته باشد که بعدا به آن ها اشاره خواهم کرد . از جمله روابط آن است که عمل صالحی که برخاسته از ایمان است ، لازم و ملزوم هم هستند نه صِرفا شرط و مشروط تا غیریّت از آن ها فهمیده شود . بعلاوه اشتباه شما (آقای دانیال نمازی) این است که مفهوم را با مصداق و واقعیّت و حقیقت خارجی اشتباه گرفتید . توضیحش این است که ایمان و عمل صالح گرچه از نظر معنا و مفهوم مُغایر همند ولی به حمل شایع و با عنایت به خارج و مصداق خارجی و واقعیّت خارجی که منشأ آثار هستند دو چیز جدای از هم و مغائر از هم نیستند بلکه نوعی از انواع اتحاد از جمله اتحاد صدوری و ایجادی و مانند آن را دارند . در بحث مشتق در مقدمه سیزدهم (اَلثّالِث عَشَر) در کتاب کفایة الاصول مرحوم آخوند خراسانی در باره اقسام اتحاد چنین آمده است : اَلمُرادُ بِالمُشتَقِ هاهُنا لَیسَ مُطلَقَ المُشتَقّاتِ بَل خُصُوصُ ما یَجرِی مِنها عَلَی الذَّواتِ مِمّا یَکُونُ مَفهُومُهُ مُنتَزَعاََ عَنِ الذّاتِ بِمُلاحَظَةِ اتِّصافِها بِالمَبدَءِ وَ اتِّحادِها مَعَهُ بِنَحوِِ مِنَ الأِتِّحادِ کانَ بِنَحوِ الحُلُولِ اَوِ الأِنتِزاعِ اَوِ الصُّدُورِ وَ الأِیجادِ . در مانَحنُ فِیه و در بحث ما این مثال که ذکر می کنیم مناسبت دارد : «اَلْإِیمَانُ ، عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» . در این جمله ، «اَلْإِیمَانُ» موضوع و «عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» ، محمول است و بین این موضوع و محمول اگر چه از نظر مفهومی مغایرتی وجود دارد ولی به حمل شایع و با توجه به مصداق و حقیقت خارجی ، بین این دو ، هُوَهُوِیّت و این همانی و نوعی از اتحاد و انطباق وجود دارد . در واقعیت و حقیقت خارجی که منشأ اثر یا آثار است ، ایمان به نوعی همان عمل به ارکان و عمل به ارکان نیز همان ایمان است و این ها در مقام خارج و واقعیتِ امر ، مغایرتی با هم ندارند و منطبق بر هم هستند و از نظر علم منطق و منطقی ها ، ملاک جَری و حمل آن است که موضوع و محمول از جهتی (جهت مصداق و واقعیّت خارجی) هُوَهُوِیّت و این همانی و نَحوی از اتحاد داشته باشند و از جهت دیگر یعنی از جهت معنا و مفهوم با هم مغایر باشند زیرا که اگر بین موضوع و محمول هیچ جهت افتراقی (گرچه افتراقِ انتزاعی و یا به نحو اجمال و تفصیل ) و نیز اگر هیچ جهت وحدتی و لو اعتباری ، وجود نداشته باشد ، حمل غلط و لغو خواهد بود . «وَ مِلاکُ الحَملِ وَ الجَریِ ، هُوَ ، اَلهُوَهُوِیَّةُ وَ نَحوُُ مِنَ الأِتِّحادِ مِن وَجهِِ وَ المُغایَرَةِ مِن وَجهِِ آخَرَ» (مقدمه سیزدهم «اَلثّالِث عَشَر» از کتاب کفایةُ الاصول مرحوم آخوند خراسانی) . پس به فرض که ایمان و عمل ، شرط و مشروط هم باشند به نحو حملِ شایع و با عنایت به واقعیت و حقیقت خارجی شان که نوعی از اتحاد را دارند مشکلی بوجود نمی آید و بَینُونت و غیریّتی با هم ندارند ، البته مُسلّم است که از نظر رُتبی ، رتبه ایمان مقدم بر عمل (عمل صالح) است .
5- بین ایمان و عمل صالح ارتباط تنگاتنگی وجود دارد، هر چند که از جهت مفهوم غیر هم هستند و به عبارت دیگر ایمان و عمل به حمل شایع ، یکی هستند اگر چه از نظر مفهومی مختلف و غیر همند . پس هر عمل صالحی به نوعی از ایمان است و هر ایمانی به حسب درجه اش ، عمل صالحی را در پی دارد . عمل صالح ، نشانگر و بیانگر ایمان است و اگر عملی در کار نباشد کاشف و دالِّ بر این است که ایمان نیز در قلب استقرار ندارد و از نوع ایمان مُستَودَع است نه ایمان مستقرّ و ریشه دار . در آیه 98 از سوره اَنعام ، کلمه (مُسْتَقَر و مُسْتَوْدَع) به معنای ایمان مُستقر و پایدار و ایمان مُستَودَع و غیر پایدار نیز معنا شده است (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ . و اوست كسى كه شما را از يك نفْس آفريد، پس برخى قرار يافته و به دنيا آمدهاند «یا برخی دارای ایمان مَستقرّ و استوار و پایدار هستند» و برخى نیز در پُشت پدرها و رَحِم مادرها به امانت گذاشته شدهاند «یا برخی دارای ایمان غیر مُستقرّ و غیر پایدار می باشند». ما آيات خويش را براى گروهى كه مىفهمند به تفصيل بيان كرديم. . سوره اَنعام آیه 98) . پس در آیات فراوانی که تعبیر «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» در آن ها آمده است ، این تعبیر ، بیانگر رابطه بین ایمان و عمل صالح است نه مطلق عمل و اشتباه آقای دانیال نمازی آن است که بین مطلق ایمان و مطلق عمل مقایسه نموده است و لذا نتیجه ناصحیحی از آن گرفته است و گفته است که بین ایمان و عمل ، افتراق و غیریّت وجود دارد . اشتباه جناب آقای دانیال نمازی و همفکرانش این است که ایمان را امری مستقلّ و جدای از عمل صالح می داند و می گوید ایمان امری قلبی است . باید توجه داشت که رابطه بین ایمان و عمل ، به شرط شئ (به شرط عمل صالح) است و نه اقسام سه گانه دیگر یعنی بشرط لا و لابشرط قِسمی و لابشرط مَقسمی . البته قبلا هم متذکر شدیم که عمل به نحو مُطلَق مساوی با ایمان نیست و نیز جزء مُقَوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست بلکه عمل صالحِ هر شخصی مُؤثِّر در ایمان و مراتب ایمانش است . و به عبارت دیگر بین عمل صالح و ایمان رابطه تأثیر و تأثُّر است و یا اینکه لازم و ملزوم هم و یا اینکه مکمّل هم هستند . ایمان بدون عمل صالح در واقع ایمان نیست و امکان ندارد که از ایمان ، عملِ جوانحی و جوارحی مثل عمل صالح صادر نشود . پس هر جا ایمان باشد ضرورتا باید اَعمالِ جوانحی و جوارحی متناسب با آن هم وجود داشته باشد و نیز عمل صالح و اَعمال جوانحی و جوارحی بدون ایمان قابل تحقق نیست . اعمال در یک تقسیم به دو قسم است 1- اعمال جَوارحی مثل خدمت به مردم و ایثار و انفاق و جهاد در راه خدا و مثل نماز و روزه و حج و غیره که همه این ها از طریق اعضاء و جوارحِ انسان انجام می شود . 2- اعمال جَوانحی . اعمال جوانحی و قلبی و باطنی مثل : تفکر - سوء نیت - نیت خیر - کفر و ایمان - نفاق - حُب و بغض - حسادت - کینه و دشمنی و عداوت - شک و تردید - یقین و قطع و جزم - شک و ظن و خیال و وهم - ترس و اضطراب - اخلاص - بصیرت- هدایت - جهل و نادانی- علم و آگاهی - معرفت و شناخت - عشق و محبت - آرزو - حسرت- امید- بُخل و طمع و حرص و آز و غیره . اگر اشکال شود که بعضی ها مثل منافقین و کفار دارای عمل و کار خوب هستند ، آیا اینها هم دارای ایمان هستند؟! در جواب می گوییم که چون منافق و کافر ، خُبث سریره دارند و در ایمان و عقیده دچار تردید و کفر هستد لذا عملشان تابع همان ایمان مُذَبذبانه و کفر باطنی آنهاست و لذا عمل به ظاهر نکوی منافق اگر چه ساختن مسجد و محراب هم باشد ارزشی ندارد و برخاسته از ایمان و نشانه ایمان نیست ، لذا عملِ به ظاهر نکوی آنها که شاید حُسن فعلی داشته باشد ولی حُسنِ فاعلی ندارد و بلکه خُبث باطنی دارد نمی تواند عمل صالح باشد و با دقت می توان گفت که خُبث و پلیدی باطنی منافق و کافر حتی اعمال به ظاهر نکوی آنها را فاسد و پلید می نماید . در آیه 39 از سوره نور در باره اعمال کفار که دل هایشان از نور ایمان خالی است چنین آمده است :وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ . اعمالِ كسانى كه كافر شدند همچون سرابى است در بيابان هموار كه تشنه، آن را آب مىپندارد، تا آن هنگام كه به سراغ آن مىآيد آن را چيزى نمىيابد، و خدا را نزد خويش مىيابد كه حساب او را بىكم و كاست می دهد و خداوند به سرعت به حسابها مىرسد .
6- در آیات قرآن کریم ایمان و عمل صالح با هم آمده است و این بیانگر یک نوع ارتباط و رابطه بین ایمان و عمل صالح است نه اینکه در حقیقت و در واقع غیریتّی با هم داشته باشند . پس بین ایمان و عمل صالح پیوندها و رابطه های مختلفی می تواند وجود داشته باشد که برخی از آن ها را در اینجا ذکر می کنیم . البته برخی از این روابط می توانند در هم تداخل کنند و برخی از آن ها نیز مورد قبول ما نیست : 1- رابطه به نحو تأثیر و تأثُّر متقابل 2- رابطه به نحو لازم و ملزوم 3- رابطه از نوع تابع و متبوع 4- رابطه ازنوع انطباق کلی با فرد که عمل های صالح مصادیق ایمان باشند 5- رابطه از نوع حاکی(عمل صالح) و مَحکی(ایمان) و یا کاشف و مَکشوف 6- رابطه از نوع شرط و مشروط 7- رابطه از نوع علت و معلول و یا سبب و مسبب 8- رابطه از نوع مُتَمِّم که عمل صالح ، ایمان را کامل می کند و گرنه ایمان بدون عمل ، ناقص و ابتر و دُم بریده است .به فرمایش مولا علی «ع» ایمان مجموعه ای از معرفت قلبی و اقرار به زبان و عمل به ارکان مثل نماز، روزه، حج، زکات و ولایت معصومان «عَلَیهِمُ السَّلامُ» است . «قالَ عَلِیُُّ «ع» : اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَهٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» . ایمان ، شناخت و معرفت قلبی و اقرار نمودن با زبان و عمل به ارکان است. (نهج البلاغه، حکمت 218). البته کلمه «اَرکان» در این حدیث شریف از نهج البلاغه که ذکر شد به معنای اعضاء و جوارح نیز می تواند باشد و نیز در حدیثی از امام رضا «ع» به نقل از اَباصَلت هِرَوِی از اهل هَرات آمده است که آن حضرت فرمود : اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ لاَ يَكُونُ اَلْإِيمَانُ إِلاَّ هَكَذَا . ایمان عبارت است از باور قلبی و اظهار به زبان و عمل با اعضای بدن . ایمان جز این نیست . (مَعانِی الأَخبار از مرحوم شیخ صَدوق ، ص 65) 9- رابطه از نوع جزء و کل 10- رابطه از نوع تابع و متبوع . به این بیان که عمل صالح تابع ایمانِ شخص است و عمل طالح و ناپسند نیز تابع عقیده نادرست و ناپسند است (گندم از گندم بروید جو زجو) 11- رابطه از نو تجلّی و ظهور . به این معنا که عمل صالح یا اعمال صالحه ، ظهورات و تجلّیّات ایمان قلبی است . 12- رابطه از نوع دالّ و مدلول 13- رابطه از نوع اثر و مُؤثِّر.
یکی از اشتباهات آقای دانیال نمازی این است که مسئله جزء و کل را در مورد ایمان و عمل مطرح کرده است و می خواهد از این طریق به استاد فاضل لنکرانی اشکال نماید که عمل نمی تواند جزء ایمان باشد . متنی که آقای نمازی آورده چنین است : (اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ .) . از بیانات قبلی ما فهمیده می شود که این سخن نیز ناصحیح است زیرا که رابطه بین ایمان و عمل صالح ، منحصراََ در جزء و کل بودن نیست بلکه می تواند از انواع دیگر مثل رابطه از نوع کلی و فرد باشد و اعمال صالحه مصادیق و ظهورات و تجلّیّات ایمان باشد . ایمان یک امر کلی است و عمل ها ، مصادیق ایمان و یا ظهورات ایمان است و به عبارت دیگر در اینجا می تواند رابطه حاکی (عمل صالح) و مَحکی (ایمان) و یا روابط دیگر بر قرار باشد . چه لزومی دارد که رابطه بین ایمان و عمل را منحصر در جزء و کل نماییم تا بر این اساس اشکال کنیم و بگوییم که : (اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ؟!! ) بعلاوه خود ایشان در متن انتقادی خود به سائر رابطه ها به نوعی اشاره نموده است و به آنچه ما در باره روابط بین ایمان و عمل گفتیم اعتراف کرده و چنین آورده است : (... بلکه عمل اَنحاء مختلفی از ارتباط را -اعمّ از اثر و مُؤثِّر و…- با ایمان میتواند داشتهباشد. ) با توجه به این اعتراف چه لزومی دارد که مسئله جزء و کل را مطرح نماید و آنگاه از این طریق به استاد فاضل لنکرانی اشکال نماید ؟!! .
7- آقای دانیال نمازی در یادداشت خود عباراتی آورده است که اشکالات عدیده ای دارد و مطالب ذکر شده از ایشان ادّعاهایی بیش نیستند . متنی که ذکر کرده چنین است (« اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ و این دیدگاه، یادآور مسلک تکفیری خوارج و آثار شوم آنها در تاریخ اسلام است. خروج عمل از حقیقت ایمان، بهمعنای بیاهمیتی عمل نیست چنانکه مُرجِئَه میپنداشتند؛ بلکه عمل اَنحاء مختلفی از ارتباط را -اعمّ از اثر و مُؤثِّر و…- با ایمان میتواند داشتهباشد. باید توجه داشت که هر ارتباطی را که میان ایمان و عمل برقرار نمودیم ، پیکره خارجی عمل ، مُبرِز، مُحرِز و کاشف از حقیقت ایمان نخواهد بود ؛ چرا که روح عمل، نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و آشیانه آن نیز قلب است و خَلق را بدان جا بار نیست همچنین پوشیده نیست که در متون دینی، ایمان، مشترک لفظی است و آنچه مراد ماست حقیقت ایمان است که مَقُول به تشکیک بوده و در راستای اَنحاء ارتباط میان ایمان و عمل که پیشتر گذشت، عمل ، به انضمام روحش ، میتواند مُقوِّی و مُضَعِّف ایمان باشد «إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ» -فاطر آیه 10- ... ... ایمان، امری قلبی است و خلق را بدانجا بار نیست «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و با توجه بدان که ارزش اعمال به روح آن یعنی نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و نیت نیز امری قلبی است، خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به حسب آن به توزیع حقوق [حقوق شهروندی] پردازد. بر توزیع حقوق بر مبنای ایمان – به توهّم امکان سنجش آن- اثری جز منافقپروری و تَعَسُّر تحقّق نیّات خالص ، مترتب نیست وَ هُوَ کَما تَری! تقوا نیز بهسان ایمان، امری قلبی و جَنانی است و زمام محاسبه آن منحصراً در دست خداوند است ) .
اوّلاََ در بخشی از عبارتی که آقای دانیال نمازی در اینجا آورده است ، استاد فاضل لنکرانی را متهم به تفکر تکفیری نموده است (اتهام تفکر تکفیری) . عبارت مذکور چنین است : («اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ و این دیدگاه، یادآور مسلک تکفیری خوارج و آثار شوم آنها در تاریخ اسلام است.) . آقای دانیال نمازی مُدّعی است که اگر عمل جزء ایمان باشد همانگونه که استاد فاضل لنکرانی جزء ایمان دانسته است در این صورت با انتفاء و نبود جزء یعنی عمل ، کل یعنی ایمان ، منتفی می شود و این نظر سر از مسلک تکفیری خوارج در می آورد !! به عبارت دیگر اگر فرد مسلمانی عملی مثل نماز و روزه و مانند آن را که طبق گفته استاد فاضل لنکرانی جزء ایمان است انجام ندهد و این جزء منتفی باشد در این صورت کل یعنی ایمان هم منتفی است و آنگاه نتیجه اش این است که همانند مسلک و تفکر تکفیری خوارج باید گفته شود که چنین شخصی ایمان ندارد و از اهل ایمان خارج شده و کافر گشته است همچنانکه خوارج در صدر اسلام به سبب تفکر تکفیری که داشتند مولا علی «ع» و پیروان و شیعیان آن حضرت را کافر و خارج از اسلام می دانستند !! . در پاسخ به این ادّعای بی اساس باید گفت که قبلا به طور مفصّل بیان کردیم که در بیان استاد فاضل لنکرانی ادّعای جزئیّتی که مقوِّم شئ باشد وجود ندارد و اگر هم در بیان و تعبیرشان در رابطه با «عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» جزئیّتی مطرح باشد ، جزئیّت عُرفی و مُسامِحی می باشد نه جزئیّت از نوع جزء مُقوِّمِ شیئ که مربوط به مَبحث کلیات خمس و ذات و ذاتیات است و گفتیم که قیاس اینجا که عمل جزء ایمان باشد با مَبحث کلیات خمس و ذات و ذاتیات قیاس مع الفارق و غلط است و چون قیاس جناب آقای دانیال نمازی از اساس نادرست است لذا اتهام تفکر تکفیری هم باطل خواهد بود و چنین نتائج ناروایی بر سخنان استاد فاضل لنکرانی مترتب نیست .
ثانیاََ ایشان باید حقیقت ایمان را بیان کند که اساسا ایمان چیست و دیدگاه جامع در باره چیستی حقیقت ایمان را بیان نماید . ایشان فقط کلی گویی می کند و می گوید «عمل ، کاشف از حقیقت ایمان نیست» !!! در باره ایمان پرسش هایی گوناگونی می تواند مطرح شود که برخی از آن ها را ذکر می نمایم : 1- ایمان چیست و شاخصه های ایمان چه چیزهایی است ؟ 2- آیا ایمان همان باور و عقیده و اعتقاد است ؟ 3- آیا ایمان فقط اعتقاد و باور قلبی است یا اینکه علاوه بر آن نیازمند عمل و یا اعمال صالحه است؟ 4- آیا ایمان امر اختیاری و امر کسبی است و به عبارت دیگر آیا ایمان قابل کسب است یا اینکه یک اِشراق و نورانیت الهی است که از بدو خلقتِ انسان در او سرشته شده و وجود داشته است و باید با استفاده از این اشراق و نورانیت الهی به تدریج به سعادت و کمال رسید ؟! و به عبارت دیگر آیا ایمان ، امری فطری و الهی است ؟!! 5- آیا ایمان قلبی کافی است یا نه ؟ و به عبارت دیگر آیا ایمان باید عمل هم همراه داشته باشد یا اینکه به قول برخی ها «دل باید پاک باشد» و نیازی به عمل نیست؟!! آیا تحقق ایمان با عنایت به حقیقت ایمان و تعریف و معنای آن ، بدون عمل صالح ممکن است یا نه؟ به عبارت دیگر آیا حقیقت ایمان بدون عمل صالح می تواند واقعیت داشته باشد و اصلا چنین چیزی از نظر دین و عقل قابل تحقق است؟!! 6- آیا ایمان با معصیت جمع می شود ؟! . پاسخ به همه این پرسش ها و مانند آن ها در اینجا ممکن نیست و به ناچار به طور اشاره مطالبی را ذکر می کنم تا شاید پاسخی برای برخی از این سؤال ها باشد : در آیه 7 از سوره حُجُرات آمده است که خدا ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را زینت دل ها قرار داده است . پس ایمان می تواند یک اِشراق و نورانیت الهی و یا یک امر فطری و الهی باشد . (وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ .و بدانيد كه در ميان شما رسولخداست كه شما بايد از او پيروى كنيد و اگر او در بسيارى از امور پيرو شما باشد، قطعاً به سختى ومشقّت خواهيد افتاد، ولى خدا ايمان را محبوب شما قرار داده و در دلهايتان آن را زينت بخشيده است و كفر، فسق و گناه را مورد تنفّر شما قرار داده است. آنها همان رشد يافتگان هستند. سوره حُجُرات آیه 7) و در دعای عرفه از امام حسین «عَلَیهِ السَّلامُ» چنین آمده است : یَا مَنْ هَدانِی لِلْإِیمانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُکْرَ الامْتِنانِ . ای کسی که به ایمان هدایتم نمود، پیش از آنکه سپاس نعمتهایش را بشناسم و نیز در بخشی دیگر از دعای عرفه آمده است : أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیائِکَ حَتَّیٰ عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ ، وَأَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّیٰ لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ . تویی که انوار (ایمان و معرفت و هدایت) را در قلوب دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و یگانهات دانستند و تویی که بیگانگان را از قلوب عاشقانت راندی تا غیر تو را دوست نداشتند و به غیر تو پناه نبردند و نیز در بخش پایانی دعای عرفه چنین آمده است : وَأَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظاهِراً فِی کُلِّ شَیْءٍ وَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ . و تویی که خود را در هر چیز به من شناساندی، پس تو را در هر چیز نمایان دیدم و تویی نمایان برای هر چیز . مرحوم علامه طباطبایی در جلد اول المیزان ذیل تفسیر آیه سوم از سوره بقره می فرماید : اَلإيمانُ تَمَكُّنُ الأِعتِقادِ فِي القَلبِ مَأخُوذُُ مِنَ الأَمنِ كَأَنَّ المُؤمِنَ يُعطِي لِما آمَنَ بِهِ [لِمَن آمَنَ بِهِ] الأمنَ مِنَ الرَّيبِ وَ الشَّكِّ وَ هُوَ آفَةُ الأِعتِقادِ ، . ايمان ، قرار گرفتن و جايگير شدنِ اعتقاد و باور در قلب است و ریشه اين كلمه از ماده «اَمن» است . گویا انسانِ مؤمن بواسطه آنچه که به آن ایمان آورده ، دیگران را از شک و تردید که آفت ایمان و اعتقاد است در امان قرار می دهد یا اینکه مؤمن امور اعتقادی خود را از شک و تردید که آفت اعتقاد است در امان می دارد و با اینکه مؤمن ، کسی را كه بدرستى و راستى و پاكىِ او اعتقادپيدا كرده ، از شک و تردید که آفت ایمان و اعتقاد است می رهاند و در امان نگه می دارد . ضمنا باید توجه داشت که کلمه ایمان با معنای متعالی ای که دارد در باره کفار و مانند آن استعمال نمی شود و صحیح نیست به اینکه بگوییم کفار مثلا به شیطان و یا به فلان چیز ایمان دارند چون ایمان و حقیقت ایمان سبب آرامش روحی و باطنی است و کفار با اعتقاد فاسدی که دارند هرگز در دنیا و آخرت به آرامش واقعی روحی و باطنی نخواهند رسید . عقائد فاسد کفار و منافقین در واقع آتش های همراه آنها در دنیا و آخرت است و نیز مرحوم علامه طباطبایی در جلد پانزدهم از اَلمیزان ذیل تفسیر آیه اول از سوره مُؤمنون می فرماید : (وَالأِیمانُ هُوَ الأِذعانُ وَ التَّصدیقُ بِشَئِِ بِالأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ فَالأِیمانُ بِاللهِ فِی عُرفِ القُرآنِ اَلتَّصدیقُ بِوَحدانِیَّتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ بِما جائَت بِهِ رُسُلُهُ مَعَ الأِتِّباعِ فِی الجُملَةِ وَ لِذا نَجِدُ القُرآنَ کُلَّما ذَکَرَ المُؤمِنینَ بِوَصفِِ جَمیلِِ اَو اَجرِِ جَزیلِِ شَفَّعَ الأِیمانَ بِالعَمَلِ الصّالِحِ کَقَولِهِ : مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً «سوره نَحل آیه 97» ... ... وَ لَیسَ مُجَرَّدُ الأِعتِقادِ بِشَئِِ اِیماناََ بِهِ حَتّی مَعَ الأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ وَ آثارِهِ فَأِنَّ الأِیمانَ عِلمُُ بِالشَّئِ مَعَ السُّکُونِ وَ الأِطمینانِ اِلَیهِ وَ لا یَنفَکُّ السُّکُونُ اِلَی الشَّئِ مِنَ الأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ لکِنَّ العِلمَ رُبَما یَنفَکُّ مِنَ السُّکُونِ وَ الأِلتِزامِ کَکَثیرِِ مِنَ المُعتادِینَ بِالأَعمالِ الشَّنیعَةِ اَوِ المَضَرَّةِ فَأِنَّهُم یَعتَرِفُونَ بِشَناعَةِ عَمَلِهِم اَو ضَرَرِهِ لکِنَّهُم لایَترُکُونَها مُعتَذِرینَ بِالأِعتِیادِ وَ قَد قالَ تَعالَی : وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ«سوره نَمل آیه 14». وَ الأِیمانُ وَ اِن جازَ اَن یَجتَمِعَ مَعَ العِصیانِ عَن بَعضِ لَوازِمِهِ فِی الجُملَةِ لِصارِفِِ مِنَ الصَّوارِفِ النَّفسانِیَّةِ یَصرِفُ عَنهُ لکِنَّهُ لایَتَخَلَّفُ عَن لِوازِمِهِ بِالجُملَةِ . ایمان به معنای اذعان و باور و اعتقاد و تصدیق به چیزی همراه با التزام به لوازم آن است. پس ایمان به خدا در عُرف و دیدگاه قرآن بمعنای تصدیق به وَحدانیّت و یگانگی او و پیغمبران او و تصدیق به روز قیامت و معاد و تصدیق به آنچه که انبیاء و فرستادگان خدا آورده اند می باشد. البته همه این تصدیق ها فِی الجمله باید تا حدّی همراه با اِتِّباع و پیروی و عمل کردن باشد نه اینکه صِرفاََ تصدیق باشد و هیچ عملی و التزامی در کار نباشد و لذا می بینیم که در قرآن کریم هر جا که صفات جمیل و نیک مؤمنین را میشمارد و یا از پاداش جزیل و فراوان آنها سخن میگوید ، در این موارد ، ایمان را قرین عمل صالح می کند . پس صِرف اذعان و اعتقاد به چیزی، ایمان به آن چیز نخواهد بود مگر آنکه همراه با اِلتِزام به لوازم و آثار آن چیز باشد چون ایمان همان علم به شئ است اما علمی همراه با سکون و اطمینان به سوی آن شئ . و این چنین سکون و اطمینانی ممکن نیست که مُنفکّ و جدای از التزام به لوازم و آثار آن شئ باشد . البته چه بسا علمی که همراه با سکون و اطمینان و التزام نباشد مانند بسیاری از افرادی که به اَعمال و کارهای شَنیع و زشت و زیانبار عادت دارند و با وجود اینکه به زشتی و قَباحت و زیانبار بودن کارهایشان مُعترِف هستند و علم به زشتی و پلشتی عاداتشان دارند، ولی در عین حال آن را ترک نمیکنند و برای فرار از واقعیّت امر ، عذر می آورند که به این امور عادت کرده ایم . خداوند متعال در آیه 14 از سوره نمل در باره این دسته افراد که برخلاف علم و اعتقادشان عمل می کنند چنین می فرماید : وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ و با آن كه در دل به آیات الهی يقين داشتند ولی از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند . ممکن است اشکال شود که افراد با ایمان نیز بر خلاف لوازم ایمان خود عمل میکنند ؟ مرحوم علامه در جواب می فرماید که اگرچه ممکن است که گاهی ایمان با عصیان و گناه جمع شود و در این حال ممکن است به سبب مانعی از موانعِ نفسانی و شیطانی برخی از آثار و لوازم ایمان از بین برود ولی اینگونه نیست که بواسطه عصیان و گناه و موانع نفسانی ، همه آثار و لوازم ایمان نابود گردد . ) . پس مؤمنی که گاهی دچار لغرش و گناه و معصیت می شود باز هم بهره ای از ایمان دارد و از چراغ باقیمانده از ایمان می تواند استفاده کند و خویش را به سعادت و رستگاری برساند مگر اینکه خدای ناکرده کاری کند که همه لوازم و آثار ایمان را از بین ببرد که در این صورت ایمانی باقی نخواهد ماند و ممکن است که مشمول آیه 81 از سوره بقره شود که فرمود : بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ . آرى، هر كس سَیِّئه و کار زشت مرتکب شود و بر کار ناپسندش اصرار بورزد و گناهانش همه قلب و وجودش را فرا بگیرد در این صورت او و کسانی که چنین می کنند اهل آتشاند و هميشه در آن خواهند بود.
ثالِثا حقیقت ایمان با هر معنایی که فِی الجُمله داشته باشد امکان ندارد که ظهور و بروزی در رفتار و گفتار و اَعمال جَوانحی و جَوارحی و در جوارح و اعضا و در محیط خارجی و پیرامونی نداشته باشد . ایمانی که صِرفا در قلب باشد و هیچگونه ظهور و بروزی نداشته باشد اساسا آن ایمان ، ایمان نخواهد بود و صِرف یک ادعا است . با ادله و شواهد فراوان قرآنی و روایی و وجدانی و تاریخی و غیره می توان اثبات کرد که اعمال انسان ها ناشی از عقائد و باورهای آنها است و عقائد و باورها حتما منشأ آثار باطنی و ظاهری و جَوانحی و جَوارحی و غیره است .
رابعاََ اینکه شما می گویید : (پیکره خارجی عمل ، مُبرِز، مُحرِز و کاشف از حقیقت ایمان نخواهد بود) یک ادّعای بدون دلیل و سخنی ناصواب و نادرست است . از باب تشبیه می توان گفت که ایمان همانند اسلام است . در نَهجُ البلاغه فیض الاسلام حکمت 120 است که مولا علی (ع) فرمودند : «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ یعنی اسلام را آنچنان معنى كنم كه احدى پيش از من به اين صورت معنا نكرده باشد . اسلام همان تسليم بودن «در برابر احکام و دستورات خدا و رسولش است» و تسليم همان باور و باور همان قبول كردن و قبول كردن همان اقرار و اقرار همان ادا نمودن و ادا نمودن همان عمل كردن است .» اسلام یک مفهوم و یک حقیقت جدای از تسلیم بودن که عمل خارجی است نیست بلکه اسلام ، تسلیم بودن در برابر فرامین الهی است که مسلمان باید انجام دهد و با انجامِ اعمال و وظائف دینی است که اسلامِ شخصِ مسلمان مُحقَّق می شود . همانگونه که اسلام و مسلمان بودن نمی تواند صِرف یک امر باطنی و قلبی باشد ، ایمان نیز چنین است . البته طبق آیه 14 حُجُرات ، ایمان بالاتر از اسلام ا ست (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ . آن اعراب باديهنشين گفتند: ما ايمان آوردهايم، به آنان بگو: شما هنوز ايمان نياوردهايد، بلكه بگویيد: اسلام آوردهايم و هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده است و اگر خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خداوند ذرّهاى از اعمال شما كم نمىكند. همانا خداوند آمرزنده مهربان است. . سوره حُجُرات آیه 14) . چگونه عمل صالح نمی تواند مُبرِز و کاشف از ایمان باشد و حال آنکه آیات فراوان قرآن کریم و روایات وارده در باب ایمان ، اهل ایمان و حقیقت ایمان را با اعمال صالحه و اَعمال جَوانِحی و جَوارِحی مُعرِّفی می کند !! در قرآن کریم در حدود شصت یا هفتاد مورد ، ایمان و عمل صالح قرین هم ذکر شده اند . ایمان بیانگر عمل صالح و عمل صالح بیانگر ایمان است . در آیه 22 سوره مُجادله می فرماید : کسانی که به خدا و قیامت ایمان و باور داشته باشند امکان ندارد که با دشمنان و معاندان و مخالفان خدا و پیامبر (ص) دست دوستی بدهند اگر چه آن دشمنان ، پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند . «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ . یعنی : هيچ قومى را نمىيابى كه به خدا و قيامت مُؤمن باشند و در عین حال با كسانی که با خدا و رسولش ، مخالفت و دشمنی دارند دوستی برقرار کنند و مهرورزى نمایند حتّى اگر آن دشمنان ، پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند. آنها كسانى هستند كه خداوند، ايمان را در دلهايشان ثابت فرموده و با روحى قُدسی از جانب خويش آنان را تأييد نموده است . سوره مُجادَلَه آیه 22» . در عصر ما هم کسانی که به خدا و پیامبر (ص) و اهل بیت (عَلَیهِمُ السَّلامُ) و قرآن کریم ایمان داشته باشند و حُرّیت و آزادگی حسینی در وجوشان باشد هرگز زیر بار مستکبرین و اَبَرجنایتکاران و قدرت های استکباری نخواهد رفت . اگر منظور شما از اینکه می گویید «پیکره خارجی عمل ، کاشف از ایمان نیست» ، عمل بدون قید صالح باشد در این صورت سخن شما مغالطه و وارونه جلوه دادن حقیقت مطلب است و شما از اصل مطلب و اصل بحث که رابطه بین ایمان و عمل صالح نه مطلق عمل است خارج شدید . حقیقت مطلب این است که ایمان در تحقق عمل صالح مؤثِّر است و عمل صالح کاشف از حقیقت ایمان است و نیز ایمان هم سوق دهنده است و هم رادع و مانع . سوق دهنده به سوی اعمال صالحه و نیکو و مانع از کفر و عصیان و اَعمال پلشت و زشت و قبیح می باشد و باید توجه داشت که هیچگاه باور و اعتقاد و ایمان بدون اثر و آثارِ داخلی و خارجی و اَعمال جَوانِحی و جَوارِحی قابل تحقق نیست . وقتی که ایمان و عقیده و باور ، دارای اثر و آثار مختلفه باشد پس باید افراد را بر اساس همان باورها و اعمالشان ارزیابی نمود و اصلا بحث بر سر تفتیش عقائد و نَقب زدن بر قلب و دل دیگران نیست تا آقای دانیال نمازی بگوید («....خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به حسب آن به توزیع حقوق پردازد») !!! بلکه بحث بر سر موضع گیری در برابر عقائد و اعمال متناسب با آن ها است و در جامعه اسلامی مخصوصا در رابطه با گزینش ها و انتخاب ها و مَشاغِل مهم و مانند آن ها عقلا و منطقاًً و شرعا و حتی عُرفا و قانونا باید به عقائد و باورها و نیّات و اعمال و کردار و رفتار و حتی پیشینه اعمال آنها نیز توجه داشت نه اینکه مثل استاد مُصطفی مُحقِّق داماد ها درب را به روی همه بگشاییم و بگوییم که طبق آیه 14 سوره حُجُرات ، دوران تقسیم انسانها به مؤمن و کافر گذشته است و در برخورداری از حقوق شهروندی تفاوتی بین مُؤمن و کافر نیست و همه افراد اگر چه مُلحد و کافر و مُرتد و منافق و ضد انقلاب و نظام و ضدِّ ولایت فقیه و ... باشند باید از حقوق شهروندی برخوردار شوند !!! . آنچه که از آیات و روایات و تعالیم انبیاء (ع) و سیره معصومین (ع) مخصوصا سیره پیغمبر اکرم (ص) استفاده می شود آن است که باید در باره ایمان و تقوا و نیّات و عقائد و باورهای دیگران بی توجه نباشیم به این معنا که اگر کسی بخواهد ازدواج کند و یا با شخصی بخواهد رفاقت و مجالست نماید و یا اگر کسی بخواهد مسؤلیتی به فردی یا افرادی بدهد یکی از معیارهای مهم آن است که باید به مسئله ایمان و تقوا و نیّت و باور و اعتقاد او توجه نمود . باید به نحوی از اَنحاء ، عَیار او مشخّص و احراز شود که چقدر صلاحیّت دارد . گاهی نَقب زدن جهت احراز هویّت و ماهیّت و صلاحیّت افراد و گروه ها لازم است مخصوصا در جاهایی که مسائل حیاتی مطرح است و سادگی کردن در آن مسائل سبب خطرات و خسارت های بزرگ و جبران ناپذیر برای جامعه مسلمین و نظام اسلامی و جمهوری اسلامی است . طبق آیات و روایات وارده ، یکی از سنّت های خدشه ناپذیر الهی آن است که خداوند متعال بندگانش را به شکل های مختلف در معرض امتحان قرار می دهد و خداوند متعال هم نَقبی به دل ها می زند تا عیار و هُوِیّت واقعی آنها آشکار شود و اگر امتحان و آزمایشی نبود ، سَره از ناسَره و زیبا از زشت و صالح از طالح مشخص نمی شد . گاهی گرگ در لباس چوبان است و قصد ضربه زدن دارد . باید هوشیار بود تا به گرگ ها میدان داده نشود !!! طبق آموزه های وَحیانی و قرآنی مسلمانان باید به گونه ای هوشیار باشند که حتی نیّت خوانی کنند و ضمیر و باطن و قلب دشمنان و کفار و مستکبرین و عوامل داخلی و خارجی را بررسی نمایند و به اصطلاح نقبی به دل های نحسشان بزنند تا فریب ظاهرشان را نخورند . در آیه 118 از سوره آل عِمران (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ «آل عِمران آیه 118» اى كسانى كه ايمان آوردهايد از غير خودتان همراز نگيريد . آنان در تباهى شما كوتاهى نمىكنند، آنها رنج بردن شما را دوست دارند. همانا كينه و دشمنى شان از گفتار و سخنانی که از دهانشان خارج می شود پيداست و آن دشمنی و عداوتی که در دل هایشان پنهان است ، بزرگتر است. به تحقيق ما آياتِ روشنگر و افشاگرِ توطئههاى دشمنان اسلام و دین را براى شما بيان كرديم اگر تعقّل كنيد.) . امروزه در همه دنیا اینطور نیست که هر کسی از راه برسد به او کار و مسؤلیت بدهند و به بهانه «حقوق شهروندی» بدون هیچ ضوابطی هر کسی را به مَسند امور بنشانند !!! بلکه در باره نیت و اندیشه او و پیشینه فکری و اعتقادی و سیاسی و نوشتار ها و کارها و مواضع او و غیره تحقیق می کنند ! جناب آقای دانیال نمازی ادعا می کند که سنجس حقوق بر اساس ایمان و تقوی ، منافق پروری است و عبارتی که در متن انتقادی خود آورده چنین است : ( بر توزیع حقوق بر مبنای ایمان – به توهّم امکان سنجش آن- اثری جز منافقپروری و تَعَسُّر تحقّق نیّات خالص ، مترتب نیست وَ هُوَ کَما تَری! تقوا نیز بهسان ایمان، امری قلبی و جَنانی است و زمام محاسبه آن منحصراً در دست خداوند است ) . ما به ایشان می گوییم که اولا بیان کنید که منظور اصلی از این حقوق چیست ؟!!! و ثانیا اگر مراد از حقوق در اینجا «حقوق شهروندی مَلعبه ای» باشد که قابل پذیرش نیست و اگر منظور حقوق شهروندی ای باشد که افراد بخواهند شرعا و قانوناََ وارد مشاغل اجتماعی و حکومتی و ادارات شوند باید توجه شود که در این باره معیارها و ضوابطی وجود دارد که از جمله آن ها داشتن ایمان و تقوا و نیت پاک و تعهد و التزام قلبی و عملی به نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است و این ضوابط جای اشکال و شُبهه نیست و نه تنها منافق پروری نیست بلکه منافق زُدایی و مانند آن است و مُحاسبه و حساب رسی سخت تر از آنها (منافقین و نفاق پیشگان) به عهده خداوند متعال است !!! . متأسفانه در کشور ما شعار «حقوق شهروندی» مَلعبه ای برای عده ای خاصّ شده است که می خواهند از این راه بستری برای افراد معلوم الحال و منحرف و نفوذی فراهم نمایند تا به اهداف و مطامع مختلف حزبی و گروهی خود و نیز اجانب برسند . متأسفانه برخی از افرادِ ظاهر الصلاح و به ظاهر بزرگوار نیز از روی سادگی و غفلت و جهل دامن به این مسئله می زنند و فریاد «حقوق شهروندی» سر می دهند و مع الاسف پُلی برای مطامع پست دیگران می شوند!!! . اسلام و قرآن کریم و اهل بیت «علیهم السلام» به بهترین وجه حقوق انسان ها و حتی غیر انسان ها را برای ما ترسیم فرموده است و رساله حقوق حضرت امام سجاد «ع» بهترین سند گویا در این باره است . در جامعه اسلامی و انسانی کسی حق ندارد حق یا حقوق کسی را پامال کند و هر کسی که حقی داشته باشد باید شرعا و عقلا و منطقا و قانونا به حقّش رسیدگی شود . اگر مراد از «حقوق شهروندی» همین مسئله باشد که ذکر شد باید گفت که این چیز تازه ای نیست که آقایان آن را عَلَم و یا پیراهن عُثمان می کنند !!! .
خامِساََ: اینکه می گوید : (روح عمل، نیّت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و آشیانه آن نیز قلب است و خَلق را بدان جا بار نیست) ، این سخن نیز از جهتی ناصواب است زیرا اگر چه طبق روایت معروف نَبَوی «ص» عمل به واسطه نیت انجام می گیرد و نیّت هم به قول شما ، آشیانه اش قلب است ولی باید توجه داشت که نیّت نیکو ، تابع اندیشه نیکو و ایمان است و نیّت پلید ، تابع اندیشه بد و اعتقاد و باور فاسد است . همانگونه که ایمان و اندیشه نیکو در اَعمال جَوانِحی و جوارحی تأثیر گذار است و از این طریق ظهور و بروز دارد و ما می توانیم از این راه به ایمان و اندیشه پاک افراد پی ببریم ، نیّت انسان ها هم اینچنین است و ما از طریق آثارِ جوانحی و جوارحی به نیّات خیر و شرِّ افراد دسترسی پیدا می کنیم . اینگونه نیست که به هیچ وجه نتوان به نیّت افراد دسترسی پیدا کرد . به عبارت دیگر در اینجا تقریباََ قیاس مساوات جاری است به این بیان که طبق حدیث «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» ، عمل تابع نیّت است و می دانیم که نیّت هم تابع ایمان و یا عقیده است پس عمل نیز تابع ایمان و عقیده است . مثال برای قیاس مساوات : انسان از نطفه است و نطفه هم فرضا از عناصر اربعه (آب و خاک و هوا و آتش) است پس انسان نیز از عناصر است . پس همانگونه که به واسطه آثار جوانحی و جوارحی می توان ایمان و عقیده افراد را فهیمید همچنین از طریق اعمال می توان به نیت اشخاص آگاهی پیدا نمود و از ظاهر این حدیث نَبَوی بخوبی می توان فهمید که بین نیت و عمل و بین ایمان و عمل ارتباط و رابطه وجود دارد و منفکّ از هم نیستند .
سادِساََ: اینکه گفته شده است که :ایمان، مشترک لفظی است ، سخن درستی نیست زیرا که این مطلب در واقع خلط مصداق با مفهوم است . مفهوم و معنای ایمان یک امر کلی است که عبارت است از اعتقاد و باور عقلی و علمی و قلبی و دینی و اذعان و تصدیق به چیزی است که همراه با التزام باشد و این باور نیز مصادیق گوناگونی دارد مثل مفهوم کلی «وجود» که مصادیق فراوان از مادیات تا مجردات تا وجود محض حقتعالی دارد . پس آقای دانیال نمازی مفهوم را با مصداق اشتباه گرفته است لذا ادعا کرده است که ایمان ، مشترک لفظی است !!! بحث اشتراک لفظی و معنوی مربوط به مفاهیم است و اما حقیقتِ ایمان قلبی ، یک امر وجودی است که اشتراک لفظی و معنوی در آن معنا ندارد !! در فلسفه نیز وقتی که بحث از اشتراک لفظی و معنوی وجود می شود ، این بحث در واقع مربوط به مفهوم لفظ وجود است و گرنه حقیقت وجود که ذو مراتب است دارای اشتراک لفظی و معنوی نیست!!
8- جناب آقای دانیال نمازی جهت تأیید مطلب خود مبنی بر اینکه «ایمان امر قلبی و جدای از عمل است» به کلام دو شخصیّت بزرگوار استناد کرده که یکی از آنها مرحوم مُحقِّق اصفهانی و دیگری مرحوم علامه طباطبایی است . ابتدا کلام محقق اصفهانی را بدینگونه آورده است : (اَلأِیمانُ المُوجِبُ لِلخُلُودِ فِی النَّعیمِ وَ الکُفرُ المُوجِبِ لِلخُلُودِ فِی الجَحیمِ هَیئَةُُ راسِخَةُُ فِی النَّفسِ إِمّا نُورانِیَّةُُ أَو ظُلمانِیَّةُُ، وَ قَد وَرَدَ التَّعبیرُ عَنهُما بِالنُّورِ وَ الظُّلمَةِ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ وَ الکَلِماتِ کَما وَرَدَ التَّصریحُ بِأَنَّ الإِیمانَ أَمرُُ قَلبِیُُّ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ ، فَکَذا ما یُقابِلُهُ وَ هُوَ الکُفرُ ، وَ إِلّا فَلا یُقابَلُ بَینَ فِعلِ القَلبِ وَ فِعلِ اللِّسانِ . وَ المُحَقَّقُ عِندَ أَهلِ التَّحقیقِ أَنَّ هذَا الأَمرَ القَلبِیَّ هُوَ المُعَبَّرُ عَنهُ بِالعِلمِ وَ المَعرِفَةِ وَ الأِعتِقادِ وَ التَّصدیقِ لِما مَرَّ مِن أَنَّ الأِرتِباطَ بِالرَّبطِ العِلمِیِّ یُصَحِّحُ صِدقَ عَقدِ القَلبِ عَلَیهِ ، وَ لِذا شاعَ التَّعبیرُ عَنِ العِلمِ بِالأِعتِقادِ وَ کَذا قَد عَرَفتَ أَنَّ مُقَوِّمَ العِلمِ الحَقیقِیِّ هُوَ التَّصدیقُ الجِدِّیُّ القَلبِیُّ . «نِهایَةُ الدِّرایَةِ فِی شَرحِ الکِفایَةِ، ج۳، ص: ۴۰۵-۴۰۴» ) . اشکال ما به آقای دانیال نمازی این است که اینکه در کلام محقق اصفهانی آمده است که : بِأَنَّ الإِیمانَ أَمرُُ قَلبِیُُّ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ ، یعنی طبق آیات و روایات وارده ایمان یک امر قلبی است ، این سخن ایشان نفی آثار از ایمان نمی کند و به اصطلاح ، اثبات شئ نفی ما عدا نمی کند . ما هم قبول داریم که ایمان امر قلبی است ولی منظور از این سخن محقق اصفهانی این نیست که ایمان هیچ اثر خارجی نداشته باشد و صِرفاََ یک امر قلبی باشد و ادعای اینکه ایمان فقط یک امر قلبی باشد و لاغیر ادعایی بدون دلیل است وَ دُونَ اِثباتِهِ خَرطُ القَتادِ !! اشتباه آقای نمازی آن است که می خواهد از کلام مُحقِّق اصفهانی استفاده کند که ایمان فقط و فقط یک امر قلبی است !!! آری اگر محقق اصفهانی کلمه «فقط» را بعد از «أَمرُُ قَلبِیُُّ» می آورد و عبارتش را اینگونه ذکر می کرد که : «بِأَنَّ الإِیمانَ أَمرُُ قَلبِیُُّ «فَقَط» فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ» ایمان، مُنحصراََ و فقط ، امر قلبی است ، در این صورت حق با دانیال نمازی بود ولی چنین نیست و نخواهد بود . و نیز عبارت محقق اصفهانی که فرمود : (اَلأِیمانُ المُوجِبُ لِلخُلُودِ فِی النَّعیمِ وَ الکُفرُ المُوجِبِ لِلخُلُودِ فِی الجَحیمِ هَیئَةُُ راسِخَةُُ فِی النَّفسِ .... ) اشاره به یک بحث مبنایی در باب ایمان است مبنی بر اینکه آیا ایمان صِرف اعتقاد و اذعان و علم و معرفت و یقین است یا اینکه علاوه بر آن ها نیازمند عَقدُالقلب و التزامِ قلبی به لوازم و آثار ایمان نیز می باشد که منتهی به التزام عملی است ؟ مرحوم محقق اصفهانی آنگونه که در نِهایَةُ الدِّرایَةِ فِی شَرحِ الکِفایَةِ جلد سوم آمده است ایمان را چنین تعریف می کند که ایمان همان اعتقاد و یقین و علم است و عقدالقلب و التزام قلبی جدای از علم و اعتقاد و یقین نیست و آنگاه می گوید : ایمانی که موجب خلود در نعیم و بهشت و نیز کفری که سبب خلود در شقاوت و جحیم می شود همان هیئت و حالت راسخه و جاگرفته در نفس و جان آدمی است . ولی همانطور که قبلا متذکر شدیم مرحوم علامه طباطبایی در جلد پانزدهم از اَلمیزان ذیل تفسیر آیه اول از سوره مُؤمنون در رابطه با ایمان می فرماید که در ایمان علاوه بر اعتقاد و اذعان و علم و معرفت و یقین و تصدیق به شئ ، عقدالقلب و التزام قلبی به لوازم و آثار ایمان که مرتبط با التزام عملی است نیز لازم می باشد . عبارت ایشان چنین است : (وَالأِیمانُ هُوَ الأِذعانُ وَ التَّصدیقُ بِشَئِِ بِالأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ فَالأِیمانُ بِاللهِ فِی عُرفِ القُرآنِ اَلتَّصدیقُ بِوَحدانِیَّتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ بِما جائَت بِهِ رُسُلُهُ مَعَ الأِتِّباعِ فِی الجُملَةِ وَ لِذا نَجِدُ القُرآنَ کُلَّما ذَکَرَ المُؤمِنینَ بِوَصفِِ جَمیلِِ اَو اَجرِِ جَزیلِِ شَفَّعَ الأِیمانَ بِالعَمَلِ الصّالِحِ کَقَولِهِ : مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً «سوره نَحل آیه 97» ... ... وَ لَیسَ مُجَرَّدُ الأِعتِقادِ بِشَئِِ اِیماناََ بِهِ حَتّی مَعَ الأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ وَ آثارِهِ . ایمان به معنای اذعان و باور و اعتقاد و تصدیق به چیزی همراه با التزام به لوازم آن است. پس ایمان به خدا در عُرف و دیدگاه قرآن بمعنای تصدیق به وَحدانیّت و یگانگی او و پیغمبران او و تصدیق به روز قیامت و معاد و تصدیق به آنچه که انبیاء و فرستادگان خدا آورده اند می باشد. البته همه این تصدیق ها فِی الجمله باید تا حدّی همراه با اِتِّباع و پیروی و عمل کردن باشد نه اینکه صِرفاََ تصدیق باشد و هیچ عملی و التزامی در کار نباشد و لذا می بینیم که در قرآن کریم هر جا که صفات جمیل و نیک مؤمنین را میشمارد و یا از پاداش جزیل و فراوان آنها سخن میگوید ، در این موارد ، ایمان را قرین عمل صالح می کند . پس صِرف اذعان و اعتقاد به چیزی، ایمان به آن چیز نخواهد بود مگر آنکه همراه با اِلتِزام به لوازم و آثار آن چیز باشد . خداوند متعال در آیه 14 از سوره نمل در باره افرادی که برخلاف علم و اعتقاد و یقینشان عمل می کنند چنین می فرماید : وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ و با آن كه در دل به آیات الهی يقين داشتند ولی از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند . پس صِرف معرفت و علم و یقین به چیزی نمی تواند ایمان باشد و لذا فرمایش محقق اصفهانی نیز از جهاتی دارای اشکال است ! به علاوه هیئت راسخه در نفس و جان آدمی بی ارتباط با اعمال و رفتار جوانحی و جوارحی نیست . کسی که پیوسته دروغ می گوید و یا غیبت می کند و یا مدام تهمت و افترا به دیگران می زند به تدریج هیئت و حالت شقاوت و ظلمت در جانش شکل می گیرد و سپس راسخ در نفس و وجودش می شود پس کفر و ایمان ارتباط مستقیم با اعمال و رفتار آدمی دارد .
و اما تأییدی که آقای دانیال نمازی از مرحوم علامه طباطبایی جهت ادّعایش مبنی بر اینکه «ایمان امر قلبی و جدای از عمل است» آورده است چنین می باشد که علامه می فرماید : (فَمُجَرَّدُ العِلمِ بِالشَّیءِ وَ الجَزمِ بِکَونِهِ حَقّاََ لا یَکفِی فِی حُصُولِ الإِیمانِ وَ اتِّصافِ مَن حَصَلَ لَهُ بِهِ، بَل لابُدَّ مِنَ الأِلتِزامِ بِمُقتَضاهُ وَ عَقدِ القَلبِ عَلَى «مُؤَدّاهُ»… وَ مِن هُنا یَظهَرُ أَیضاََ بُطلانُ ما قِیلَ : إِنَّ الإیمانَ هُوَ العَمَلُ ، وَ ذلِکَ لِأَنَّ العَمَلَ یُجامِعُ النِّفاقَ فَالمُنافِقُ لَهُ عَمَلُُ وَ رُبَما کانَ مِمَّن ظَهَرَ لَهُ الحَقُّ ظُهُوراََ عِلمِیّاََ وَ لا إِیمانَ لَهُ عَلَى أَیِّ حالِِ . «اَلمیزانُ فِی تَفسیرِالقُرآنِ، ج۱۸، ص۲۵۹») . در پاسخ به این مسئله مذکور می گوییم که این سخنِ مرحوم علامه طباطبایی که فرمود : «وَ مِن هُنا یَظهَرُ أَیضاََ بُطلانُ ما قِیلَ : إِنَّ الإیمانَ هُوَ العَمَلُ» جای اشکال ندارد و صحیح است زیرا همانگونه که قبلا هم گفتیم واضح است که ایمان ، مطلق عمل نیست بلکه ایمان متلازم با «عمل صالح» است نه هر عملی و اشتباه جناب آقای دانیال نمازی آن است که ایمان را با مطلق عمل می سنجد و بعد نتیجه نادرست از آن می گیرد و می گوید که ایمان با عمل مغایرت دارد!! . باید توجه داشت که ایمان با «مطلق عمل» مثل عمل منافق که از روی خُبثِ باطن و نفاق و عدم ایمان انجام می دهد و نیز مثل عمل منافقینی که مسجد ضرار ساختند ، مغایرت و غیریّت دارد ولی با «عمل صالح» مغایرت ندارد و چه بسا همانگونه که در اوئل مَباحِث متذکر شدم ، ایمان و عمل صالح به حمل شایع و به اعتبار واقعیّت خارجی که منشأ اثر و آثار است با هم نوعی از اشتراک و اتحاد را دارند و منطبق بر هم باشند. پس هر عملی بیانگر ایمان نیست کَما هُوَ واضِحُُ . اینکه علامه طباطبایی فرمود : «... بَل لابُدَّ مِنَ الأِلتِزامِ بِمُقتَضاهُ وَ عَقدِ القَلبِ عَلَى «مُؤَدّاهُ» این سخن و فرمایششان مؤیّد گفتار ما است که ایمان نمی تواند صِرفا یک امر قلبی باشد به این بیان که ایشان می فرماید صِرف علم به شئ و جزم و قطع و یقین به اینکه آن شئی ، حق است ، در حصول و تحقق ایمان کفایت نمی کند بلکه عَقدُالقلب و التزام قلبی به مُقتضا و مُؤدّا و آثار و لوازم آن نیز لازم است . از آقای دانیال نمازی می پرسم که مراد از مُقتضا و مُؤدّا در اینجا چیست؟ التزام قلبی به مقتضا و مؤدّا چه معنایی دارد؟ منظور علامه طباطبایی این است که اگر کسی یقین و قطع به حق بودن چیزی پیدا نمود ، این کافی نیست که ایمان هم دارد بلکه در صورتی ایمان برای چنین شخصی مُحقَّق می شود که به مُقتضا و مُؤدّای حق بودن چیزی هم ملتزم باشد و آیا چنین چیزی بدون توجه به آثار واقعی و حقیقی ایمان در اَعمال جوانِحی و جوارِحی قابل تحقق است ؟!!! پس سخن علامه در اینجا به خوبی می رساند که ایمان ، فقط و صِرفاََ یک امر قلبیِ محض و صِرف نیست آنگونه که پنداشته شده است !!!
9- آقای دانیال نمازی باز هم خلط مبحث کرده است و بحث های اخلاقی و انسانی را با مَباحِث مُهمّه سیاسی و گزینش ها و انتخاب های مهم و حساس خلط کرده و برداشت های نادرست کرده است . ایشان در پاسخ به سؤالی که استاد فاضل لنکرانی در متن انتقادی خود در باره ایمان و کفر و حقوق شهروندی مطرح کرده چنین ذکر می کند : (ایمان، امری قلبی است و خلق را بدانجا بار نیست «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و با توجه بدان که ارزش اعمال به روح آن یعنی نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و نیت نیز امری قلبی است، خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به حسب آن به توزیع حقوق [حقوق شهروندی] پردازد . بر توزیع حقوق بر مبنای ایمان – به توهّم امکان سنجش آن- اثری جز منافقپروری و تَعَسُّر تحقّق نیّات خالص ، مترتب نیست وَ هُوَ کَما تَری! تقوا نیز بهسان ایمان، امری قلبی و جَنانی است و زمام محاسبه آن منحصراً در دست خداوند است، چنانکه علامه طباطبائی میفرماید: قال تعالى: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ . حُجُرات آیه13» وَ التَّقوَى حِسابُهُ عَلَى اللهِ لَیسَ لِأَحَدِِ أَن یَستَعلِیَ بِهِ عَلَى أَحَدِِ فَلا فَخرَ لِأَحَدِِ عَلَى أَحَدِِ بِشَیءِِ لِأَنَّهُ إِن کانَ أَمراََ دُنیَوِیّاً فَلا مَزِیَّةَ لِأَمرِِ دُنیَوِیِِّ ، وَ لا قَدرَ إِلّا لِلدِّینِ ، وَ إِنَ کانَ أَمراً اُخرَوِیّاً فَأَمرُهُ إِلَى اللهِ سُبحانَهُ ، وَ عَلَى الجُملَةِ لا یَبقَى لِلإِنسانِ المُتَلَبِّسِ بِهذِهِ النِّعمَةِ أَعنِی اَلمِلکَ فِی نَظَرِ رَجُلِِ مُسلِمِِ إِلّا تَحَمُّلُ الجُهدِ وَ مَشَقَّةُ التَّقَلُّد ِ وَ الأَعباءِ . نَعَم لهُ عِندَ رَبِّهِ عَظیمُ الأَجرِ وَ مَزیدُ الثَّوابِ أِن لازَمَ صِراطَ العدلِ وَ التَّقوَى. (المیزان، ج۳، ص158 قسمت بحث علمی در باره مُلک و سلطنت) لکِنَّ المُجتَمَعَ الإِسلامِیَِّ مُجتَمَعُُ مُتَشابِهُ الأَجزاءِ لاتَقَدُّمَ فِیها لِلبَعضِ عَلَى البَعضِ وَ لا تَفاضُلَ وَ لا تَفاخُرَ وَ لا کَرامَةَ وَ إِنَّمَا التَّفاوُتَ الَّذِی تَستَدعِیهِ القَریحَةُ الإِنسانِیَّةُِ وَ لا تَسکُتُ عَنهُ إِنَّما هُوَ فِی التَّقوَى وَ أَمرُهُ إِلَى اللهِ سُبحانَهُ لا إِلَى النّاسِ قالَ تَعالَى: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» (همان، ج۴، ص۱۲۴) . کس نمیداند در این بحر عمیق – سنگریزه قرب دارد یا عقیق) .
در پاسخ به برداشت های ناصواب آقای دانیال نمازی به ایشان می گوییم که :
اولا در باره ادعای ایشان مبنی بر اینکه ایمان فقط امر قلبی است و منحصر در قلب می باشد و نیت نیز که روح اعمال است همانند ایمان امر قلبی است قبلا در شماره 7 به بطور تفصیلی و گویا و روشن جوابش را داده ایم و نیازی به تکرار نیست
و ثانیاََ منظور علامه طباطبایی از این عبارات زیبا و مُتعالی « وَ التَّقوَى حِسابُهُ عَلَى اللهِ لَیسَ لِأَحَدِِ أَن یَستَعلِیَ بِهِ عَلَى أَحَدِِ فَلا فَخرَ لِأَحَدِِ عَلَى أَحَدِِ بِشَیءِِ» آن است که انسان ها اگر چه فضل و کمالشان به تقوی و مانند آن است ولی نباید مخصوصا در مُجتَمع و جامعه اسلامی بواسطه آن بر دیگران فخرفروشی و احساس و یا خدای ناکرده اظهار برتری نمایند و هر کسی هم که اهل تقوی باشد حساب و کتابش با خداوند متعال است . پس « وَ التَّقوَى حِسابُهُ عَلَى اللهِ لَیسَ لِأَحَدِِ أَن یَستَعلِیَ بِهِ عَلَى أَحَدِِ فَلا فَخرَ لِأَحَدِِ عَلَى أَحَدِِ بِشَیءِِ» معنایش این است که هیچ کسی در رابطه با هیچ چیزی (تقوی-معنویت - علم-مُلک- مِلک- مقام-ثروت -جمال - مال- فرزند -....) حق ندارد بر دیگران فخرفروشی کند . اینکه چه کسی مقرب تر است خود خدا می داند و بس و کسی حق ندارد که خودش را مقرّب تر حساب نماید و آن شعر هم به این تناسب معنا پیدا می کند که شاعر گفته است : کس نمیداند در این بحر عمیق – سنگریزه قُرب دارد یا عقیق . از آقای دانیال نمازی و همفکرانش سؤال می کنم که خدا و پیغمبری و از روی وجدان و انصاف و عقل و درایت جواب دهند که آیا منظور علامه طباطبایی از این عبارات ذکر شده این است که در جامعه اسلامی هر کسی به هر عقیده و نیتی که داشته باشد اگر چه شرابخوار و مُعلِن به فسق و فجور باشد و یا اگر چه منافق و برانداز نظام باشد و یا همدست و همفکر اجانب و دشمنان قسم خورده اسلام و نظام اسلامی باشد اگر روزی آمد و درخواست حضور و شرکت در مَناصِب و شغل های مختلف مخصوصا شغل های مهم و کلیدی در کشور نمود ، راه را برای او باز بگذاریم و بدون هیچ بررسی و احراز صلاحیت به او میدان داده شود تا به مقصود خود برسد و بعد هم ادعا کنیم و بگوییم که طبق آیه 14 سوره حُجُرات و طبق بیانات علامه طباطبایی در المیزان جلد 3 ص 158 همه افراد اگر چه مُلحد و کافر و مُرتد و منافق باشند باید از حقوق شهروندی برخوردار شوند !!! و نیز ادّعا کنیم که (ایمان، امری قلبی است و خلق را بدانجا بار نیست «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و با توجه بدان که ارزش اعمال به روح آن یعنی نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و نیت نیز امری قلبی است، خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به حسب آن به توزیع حقوق پردازد) !!! به صراحت می گوییم که این نوع برداشت های غلط از آیات نورانی قرآن کریم و سخنان متعالی علامه طباطبایی ، نوعی توهین به قرآن کریم و بزرگانی مثل علامه طباطبایی است !!! و ازاین بابت باید توبه و استغفار نمود !
10- جناب آقای دانیال نمازی در متن و یادداشت انتقادی خود به نقد استاد فاضل لنکرانی در مورد تقسیم انسان ها به مؤمن و کافر پرداخته و نخست بخشی از نوشتار ناقد را ذکر می کند و بعد پاسخ هایی می دهد که بخشی از آن ها مخدوش و ناصحیح است . جهت بررسی جامع این مسئله به ناچار نوشتار استاد فاضل لنکرانی و پاسخ های آقای دانیال نمازی را ذکر می کنیم و انگاه نظر تفصیلی خود را هم بیان می کنیم :
و اما نوشتار استاد فاضل لنکرانی : [آیا به واقع، دوران تقسیم انسانها به مؤمن و کافر گذشته است؟ این ادعا نیز با آیات متعددی از قرآن کریم مخالف بوده و سازگار نیست؛ آیاتی نظیر: «لا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنین -آل عمران آیه 28»، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ-نساء آیه 144»، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ- مائده آیه51» - «وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً- نساء آیه 141» آیا میتوان گفت این آیات به زمان نزول و صدر اسلام اختصاص دارد؟ این نظر با ظاهر این آیات که در آنها کلمه «لَن» آمده و بر نفی ابد دلالت دارد و نیز با جاودانه و خالد بودن قرآن منافات دارد. بر اساس این آیات، مؤمنان در هیچ زمانی حق ندارند کافران را به عنوان «سرپرست خود» برگزینند. بنابراین، دوران تقسیم انسانها به مؤمن و کافر نگذشته است. در غیر این صورت، اگر دوران تقسیم گذشته باشد و در برخورداری از حقوق شهروندی تفاوتی بین مؤمن و کافر نباشد، دیگر فرق نمیکند چه کسی در رأس حکومت یا در مَناصِب مهم حکومتی و قدرت باشد؛ مسلمان و کافر، بر اساس حق انتخاب شدن، در این جهت یکسان هستند. به طور قطع، التزام به چنین مطلبی ممکن نیست.]
و اما پاسخ آقای دانیال نمازی : ناقد بهسبب اجمالی که در لفظ «اولیاء»، در سه آیه اول هست و مهمتر اینکه مشتمل بر «خطاب» میباشند که این مسأله -با وجود مَباحِث مناقشه برانگیزی چون اختصاص خطاب به مُشافَهین، قاعده اشتراک، قضیه خارجیه و… که در ادامه به آن ها خواهیم پرداخت- استدلال به آن ها را با دستانداز مواجه میسازد، از قوّت دلالت آیه چهارم که مُشتهر به آیه نفی سبیل است، برای مدّعای خویش بهره میبرد؛ اما این آیه دلالتی بر مُدّعای ناقد ندارد و چنانچه بتوانیم این را اثبات کنیم، آیه توانایی تبیین و پرتوافکنی بر سه آیه ابتدایی را هم نخواهد داشت .
۱- احتمالات متعددی درباره این فِقْرَه [وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً] مطرح است از جمله: مراد از سَبیل، سُلطه است یا حُجّت [دلیل و برهان]؟ هریک در دنیا یا آخرت؟ سُلطه تشریعی یا تکوینی؟ در مقام اِخبار یا اِنشاء؟
۲- عبارت «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء آیه 141) که بهعنوان مهمترین مُستند «قاعده نفی سبیل» ذکر میشود، معطوف به عبارت «فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» بوده و به قرینه سیاق، ظهور در نفی سبیل (سُلطه یا حُجّت) در آخرت دارد «وَ قَد تَقَدَّمَ أَنَّ ظاهِرَ السِّیاقِ هُوَ الآخرَةُ» (اَلمیزان، ج۵، ص۱۲۱) و روایتِ ذیل ، مُؤیّد این معناست : عََن عَلِیِّ بنِ اَبِیطالِبِِ (عَلَیهِ السَّلامُ) «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» أی : فِی الآخِرَةِ (تِبیان، ج۳، ۳۶۴ و اَلدُّرُّ المَنثُور، ج۲، ص۷۱۸).
روایتی نیز مُؤید اراده حجت [دلیل و برهان] از سبیل است: وَ اَمّا قَولُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» فَأِنَّهُ یَقُولُ : لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِکافِرِِ عَلَی مُؤمِنِِ حُجَّةََ وَ لَقَد أَخبَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَن کُفارِِ قَتَلُوا النَّبیّینَ بِغَیرِ الحَقِّ وَ مَعَ قَتلِهِم اِیّاهُم لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لَهُم عَلَی اَنبِیاءِهِم سَبیلاََ مِن طَریقِ الحُجَّةِ. (عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص ۲۰۳) .
و اما پاسخ تفصیلی ما به جناب آقای دانیال نمازی :
اولاََ : آقای دانیال نمازی گفته است که کلمه «أَوْلِیاءَ» در آیات سه گانه مذکوره اجمال دارد ولی بیان نکرده که وجه اجمال «اولیاء» چیست؟! و فقط بطور کلی گفته است که کلمه «أَوْلِیاءَ» اجمال دارد . جهت بررسی این مسئله باید توجه داشت که کلمه «وَلِیّ» که جمع آن اَولیاء است معانی گوناگونی دارد که به برخی از آن ها در اینجا اشاره می کنیم : مَعانی وَلِیّ عبارتند از : والی -حاکم -زمامدار-رهبر - پیشوا - سرپرست - مُتَوَلِّی- کسی که دارای ولایت است - کسی که رَتق و فَتق امور به دست اوست -مُدیر و اداره کننده- دوست- یاور- کمک کننده -دوستدار - علاقمند - رفیق- هم پیمان و هم عهد- همسایه یا پناه دهنده - پیرو و تابع و دنباله رو - داماد - خویشاوند- پدر و مادر و جد که ولایت بر فرزندان دارند - بنده پاک و مؤمنِ به خدا -«وَلِیَ ، یَلِی وَِلایَةََ ، اَلشَّئَ وَ عَلَیهِ : سرپرستی چیزی را به عهده گرفت -سرپرست چیزی شد» - «وَلى» به فتح واو و سکون لام بر وزن «عَقل» در اصل به معنای قُرب و نزديكى است . در آیه 55 سوره مائده آمده است : إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَکِعُونَ . همانا وَلِیِّ امر و حاکم و یاور و سرپرست شما خدا و رسول او و آنان که ایمان آوردهاند می باشند . ایمان آورندگانی که نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند که اشاره به مولا علی (عَلَیهِ السَّلامُ) است که ولایت و حاکمیَّت واقعی بر همه داشت و دارد که در حال رکوع انفاق فرمود و انگشتر خود را به سائل و نیازمند داد . در حدیث غدیر نیز چنین آمده است : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ . کلمه مولا در حدیث غدیر با قرائن و شواهد فراوانی که وجود دارد به معنای والی و حاکم و رهبر است نه به معنای یار و یاور و دوست . شاید وجه اجمال «اولیاء» در این آیات از دیدگاه آقای نمازی آن بوده که این کلمه و ریشه آن که «وَلِیّ» باشد دارای معانی گوناگونی است و از این جهت اجمال پیدا کرده است ولی به نظر ما با توجه به سیاق آیات سه گانه مذکور و شواهد دیگری که وجود دارد کلمه «اولیاء» اجمال ندارد . اینکه خداوند فرمود که مُؤمنین و مسلمین حق ندارند کفار و یهود و نصاری را دوست خود بگیرند منظور دوستی عادی و متعارف نیست بلکه دوستی ای است که موجب تسلط کفّار می شود و بُعد سیاسی دارد مخصوصا از قرینه و قید «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنین» که در این آیات آمده است به خوبی می توان فهمید که طرح دوستی سیاسی که زمینه ساز پذیرش ولایت و استیلاء و تسلّطِ کفار است منظور نظر است نه دوستی عادی و متعارف با یک کافر و یا یک یهودی و نصرانی (مسیحی) . بعلاوه اگر مراد از «اولیاء» در این آیات ، دوستی های عادی و متعارف باشد ، برای مسلمانان صدر اسلام و حتی اکنون مشکلاتی پدید می آمد و می آید زیرا در میان جامعه مسلیمن در صدر اسلام ، یهودیان و نصرانی ها (مسیحی ها) و مانند آنها در کنار مسلمانان و در همسایگی آنها زندگی می کردند و چه بسا رفیق و دوست هم بودند و حتی به رفع نیازمندی های یکدیگر می پرداختند !! و اگر مُؤمنین و مسلمین طبق آیات سه گانه مذکور از دوستی با این قبیل از غیر مسلمانان نهی می شدند دچار مشکلاتی می شدند . پس کلمه «اولیاء» در این آیات اجمال ندارد و معنای «اولیاء» در آیه شریفه 51 از سوره مائده که یکی از آیات سه گانه مذکور است مخصوصا با توجه به ادامه آیه و نیز با عنایت به اینکه بنابر قولی بعد غزوه اُحُد و شکست مسلمین در این جنگ نازل شده ، به معنای دوستی غیر متعارف و یا دوستی های همراه با پذیرش ولایت کفّار می باشد که بُعد و یا اَبعاد سیاسی و غیره دارد نه دوستی عادی و متعارف . خداوند می فرماید : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ - مائده آیه51» . اى كسانى كه ايمان آوردهايد يهوديان و مسيحيان را سرپرست و ياور خود نگيريد زيرا بعضى از آنان (یهودیان و مسیحیان) در دشمنی با شما و نابودی اسلام ، يار و ياور و همدست و پشتیبان یکدیگر هستند و هر كس از شما كه آنان را وَلِىّ و سرپرست خود قرار دهد و به نحوی از اَنحاء از جمله طرح دوستیِ سیاسی ولایت و حاکمیّت و استیلاءِ آنها را بپذیرد پس قطعاً از آنان است . همانا خداوند، قوم ستمگر را هدايت نمىكند. و در سوره آل عِمران آیه 118 و سوره توبه آیه 16 می فرماید که اگر اهل عقل و درایت هستید غیر از خدا و پیغمبر (ص) و مؤمنین و مسلمینِ متعهّد را «بِطانَه» یعنی محرم اسرار و «وَلِيجَه» یعنی همراز و راز دار خود نگیرید که آسیب و زیان می بینید . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ «آل عِمران آیه 118» اى كسانى كه ايمان آوردهايد از غير خودتان همراز نگيريد . آنان در تباهى شما كوتاهى نمىكنند، آنها رنج بردن شما را دوست دارند. همانا كينه و دشمنى شان از گفتار و سخنانی که از دهانشان خارج می شود پيداست و آن دشمنی و عداوتی که در دل هایشان پنهان است ، بزرگتر است. به تحقيق ما آياتِ روشنگر و افشاگرِ توطئههاى دشمنان اسلام و دین را براى شما بيان كرديم اگر تعقّل كنيد.) - أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ . آيا پنداشتهايد كه تنها با ادّعاى ايمان رها مىشويد در حالى كه هنوز خداوند با امتحانهايش شما را نيازموده تا كسانى را از شما كه جهاد كرده و جز خدا و پيامبرش و مؤمنان رازدارى برنگزيدهاند ، معلوم دارد و خداوند به آنچه مىكنيد آگاه است. پس کلمه «اَولیاء» در آیات ثلاثه که در نوشتار استاد فاضل لنکرانی آمده است با عنایت به قرائن و شواهد موجود در آیات و توجه به شأن نزول ها به معنای سُلطه و تسلط و استیلاء است و اجمالی در آن وجود ندارد .
ثانیاََ : کلمه سَبیل معانی گوناگونی دارد که همه آنها به نوعی به معنای اصلی آن که راه و طریق است برمی گردد . برخی ازمعانی سَبیل عبارتند از : راه - طریق- راه روشن و واضح- نصر و پیروزی- غلبه- مُؤاخذه-عِتاب - عذاب-تجاوز و تَعَدّی- تسلّط و استیلاء - حُجّت . حضرت امام خمینی «ره» در باره معنای کلمه «سَبیل» چنین می فرماید : اَمَّا الآیَةُ الکَریمَةُ هِیَ قَولُهُ تَعالَی «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء آیه 141) فَفِیها ـ مَعَ قَطعِ النَّظَرِ عَن صَدرِها [«الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ -فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»] ـ اِحتِمالاتُُ حَسَبَ ما فِی التَّفاسیرِ وَ غَیرِهِ لِکَونِ السَّبیلِ بِمَعنَی النَّصرِ اَو بِمَعنَی الحُجَّةِ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ اَو بِمَعنَی السَّلطَنَةِ الأِعتِبارِیَّةِ اَوِ الخارِجِیَّةِ ...(کتاب «اَلبَیع» از امام خمینی «ره»، ص 721.) .یعنی اگر صدر آیه نفی سبیل یعنی (الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ )لحاظ شود در این صورت با توجه به قرار گرفتن جمله«نفی سَبیل «بعد از جمله«فَاللّهُ یَحْکُمُ بَینَکُمْ فهمیده می شود که مراد از نفی سَبیل در آیه شریفه 141 از نساء ، نفی سَبیل به اعتبار آخرت است ولی این قول مورد توجه نیست مخصوصا به اینکه در علم اصول ثابت و مسلّم است که «مَورِد مُخصِّص نیست» یعنی اگر چه به اعتبار صدر آیه ، نفی سبیل مربوط به آخرت و از مصادیق و موارد آخرت است ولی همانگونه که گفتیم «مَورِد مخصص نیست» ، و اما با قطع نظر از صدر آیه شریفه ، بر اساس آنچه که در کتب تفسیر و غیره آمده است احتمالاتی از نظر معنا و مفهوم برای کلمه سَبیل وجود دارد . در بیان حضرت امام خمینی «ره» چهار معنا برای سَبیل ذکر شده است : 1- نَصر و پیروزی 2- حُجّت و دلیل و برهان 3- سَلطنت اِعتِباری تشریعی 4- سلطنت خارجی تکوینی . از دیدگاه حضرت امام «ره» مراد از نفی سَبیل در آیه شریفه 141 از نساء ، نفی سَبیل به نحو عام است که شامل همه اقسامِ معانی کلمه سَبیل اعمّ از تکوین و تشریع و اعمّ از نَصر و حُجت و سلطنت اعتباری و سلطنت خارجی می شود و به عبارت دیگر نه در تشریع و نه در تکوین ( مانند «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةً . توبه آیه25-- یمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافً مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوّمِینَ. آل عمران آیه 125») ، برای کفّار ، راه و سَبیلی بر ضدِّ مؤمنان قرار داده نشده است. نظر ما نیز در رابطه با نفی سبیل معنای عام است . پس از بیان معانی سَبیل می پردازیم به بحثی که مربوط به آیه نفی سَبیل است . کلمه سَبیل در این آیه شریفه («وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»«نساء آیه 141») از قبیل نکره در سیاق نفى است و در ادبیّات عرب ثابت و معلوم و مُسلّم است که نکره در سیاق نفی افاده عموم می کند پس آیه نفی سَبیل افاده عموم می نماید لذا نفی سَبیل می تواند اعمّ از نفی سَبیل در دنیا و در امور مختلف سیاسی و نظامی و اقتصادی و غیره در دنیا و نیز در آخرت باشد و به عبارت دیگر هم جعل تشریعی و هم جعل تکوینی دارد و نیز امور دنیوی و مورد آخرت را شامل می شود و همه معانی سَبیل از قبیل راه و طریق و نصر و پیروزی و غلبه و تسلّط و سلطنت اعتباری و خارجی و نیز معنای حُجّت و دلیل و برهان را شامل می گردد چنانکه مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر اَلمیزان ذیل آیه نفی سَبیل(آیه 141 از سوره نساء) همین مطلب را ذکر فرموده است : (وَ یُمکِنُ أَن یَکُونَ نَفیُ السَّبیلِ أَعَمُّ مِنَ النَّشأَتَینِ : اَلدُّنیا وَ الآخِرَةِ،فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم، قالَ تَعالی :«وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» :«آل عِمران:139». ) ، و تا جایی که ممکن است هر دو معنا یعنی دُنیوی و اُخروی را تحقق ببخشیم نیازی نیست که بگوییم مراد از نفی سَبیل ، نفی سَبیل به اعتبار آخرت است . اینکه برخی از بزرگان از جمله علامه طباطبایی به قرینه ظهورسیاقی و مانند آن ، نفی سَبیل را به اعتبار آخرت گرفته از باب ذکر مَورِد و مصداق است و در علم اصول ثابت و معروف شده که «مَورِد ، مُخصِّص نیست» زیرا که اگر مَورِد و مصداقِ خاصّ بخواهد مُخصِّص عموم عام باشد خیلی از احکامی که از طریق عمومات قرآنی و روایات در اختیار ما است و به ما رسیده است دچار مشکل می شود . مراد از سُلطه در قاعده نفی سَبیل با تمسک به این آیه شریفه(آیه 141 از نساء) آن است که کفّار نمی توانند و نباید بر امور مسلمین حاکم باشند و منظور از آن توجه به ابعاد سیاسی مسئله مسلمین است که حضرت امام خمینی «ره» نیز در کتاب اَلبیع خودش به این نکته خیلی توجه دارد ولی جناب آقای دانیال نمازی و همفکرانش نسبت به این مسئله غفلت نموده است . با توجه به محتوای آیه شریفه که بیانگر آن است که عده ای همانند منافقین و سُست عنصرها و ضعیف الایمان ها و بی بصیرت ها از داخل اُمّت اسلامی با کفار ارتباط و به تعبیر قرآن کریم ، «بِطانَه»(آل عِمران 118)و «وَلِيجَه»(توبه 16) یعنی سَر و سِرّی دارند و حتی مُترصِّد ضربه زدن به اسلام و مسلمین و تسلط کفار بر مسلمانان هستند تا به مطامع و بهره های دنیوی خود برسند لذا خداوند جهت رسوایی امثالِ منافقین و بستن راه های نفوذی تسلط کفار ، با حکم تشریعی اعلام فرمود که : وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا . یعنی و خدا هرگز هیچ راه سلطهاى به سود کافران بر ضد مؤمنان قرار نداده است و اگر هم کفار تسلُّط یابند از طریق خودی های خائن و مزدور و ضعیف الأِیمان ها و سُست عنصرها و بی بصیرت ها و جُهّال مقدس نماخواهد بود که به اصطلاح : از ماست که برماست !! و گرنه اگر همه مُؤمنین یعنی مسلمانان به اسلام و دین و پیامبر (ص) و پیشوایان راستین (ع) و نائبانشان ، ملتزم و وفادار باشند هیچگاه کفّار و اجانب بر آنها چیرگی و تسلّط پیدا نمی کنند و مرحوم علامه طباطبایی نیز در ذیل آیه نفی سَبیل(آیه 141 از نساء) به این نکته مهم اشاره نمود و فرمود : (فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم، قالَ تَعالی :«وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ») . پس باید توجه داشت که از این کلام و سخن خداوند یعنی از آیه نفی سَبیل به خوبی می توان فهمید که مسلمانان باید بسیار هوشیار و اهل بصیرت باشند و سعی کنند که زمینه ها و راه های تسلط اجانب و دشمنان و کفار اعمّ ازتسلط نظامى و سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و غیره را به سوی خود ببندند و سَدّ کنند و جلو هر گونه عوامل نفوذی را بگیرند و مجالی برای نفوذ به آنها ندهند . اگر می بینیم که در طول تاریخ و در اعصار گذشته و عصر حاضر کفّار بر مسلمین تسلط به اَنحاء و اقسام مختلفه داشته و دارند به جهت کوتاهی و تقصیر مسلمین و عدم بصیرت لازم است . به عبارت دیگر طبق فرمایش خداوند ، کفار توانایی تسلط و حاکمیّت بر مسلمین را ندارند مگر از طریق و راه هایی که از درون مسلمین به نفع آنها باز می شود و نَقبی زده می شود و به اصطلاح از ماست که بر ماست !! خداوند به صورت یک گزاره خبری نمی فرماید که کفّار در هیچ حال و به هیچ صورتی تسلط بر مُؤمنین (مسلمین) ندارند تا اشکال شود که تسلط کفار بر مسلمین و جوامع اسلامی با این آیه تناقض دارد و سازگار نیست بلکه آیه نفی سَبیل به نحو انشاء و جعل تشریعی و الزام و اخطار و هشدار الهی به مسلمین می فرماید که خداوند راضی به تسلّط کفّار بر مسلمانان نیست و تسلّط و غلبه کفّار بر مؤمنین و مسلمین از کارهای خدا نیست تا خدا به آن راضی و خشنود باشد بلکه نسبت دادن آن به خدا قبیح است لذا خداوند در آیه نفی سَبیل (آیه 141 از نساء) جهت تحقیر کفّار ، غلبه و تسلط آنها بر مؤمنین را به عنوان «نَصیب» و بهره اندک و محدود و کم ارزش و شاید بی ارزش یاد کرده و به خود نسبت نداده است و فرمود : (وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ...) ولی غلبه و تسلط مؤمنین و مسلمین بر کفّار می تواند از کارهای خدا باشد زیرا که پیروزی بر کفّار دارای حُسن و یک نوع طاعت الهی است لذا در آیه نفی سَبیل ، فتح و پیروزی به خداوند نسبت داده شده است و فرمود : (فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ ...) مرحوم شیخ طوسی در باره کلمه «سَبیل» که به معنای غلبه و تسلّط باشد از اَبُوعَلِی جُبّائِی چنین نقل می کند : (وَ قالَ الجُبّائِیُّ : وَ لَوحَمَلنا ذلِکَ عَلَى الغَلَبَةِ، کانَ أَیضاََ صَحیحاََ، لِأَنَّ غَلَبةَ الکُفّار ِ لِلمُؤمِنینَ لَیسَ مِمّا فَعَلَهُ اللهُ ، لِأَنَّ ذلِکَ قَبیحُُ ، وَ اللهُ لایَفعَلُ القَبیحَ . وَ لَیسَ کَذلِکَ غَلَبَةُ المُؤمِنینَ لِلکُفّارِ، لِأَنَّهُ حَسَنُُ وَ طاعَةُُ ، فَکانَ ذلِکَ مَنسُوباََ إِلَى اللهِ تَعالَى . «اَلتِّبیانُ فِی تَفسیرِ القُرآنِ لِلشَّیخِ الطُّوسِیِّ - ج 3 ص 363 . ») . متأسّفانه جناب آقای دانیال نمازی در متن و یادداشت انتقادی خود آورده است که : (ظهور این فِقْرَه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»در نفی سُلطه کفار بر مسلمین در آخرت و یا نفی حُجّت ، مانع از تلقّی آن به مَثابه مُستند قاعدهای فقهی و ترتّب آثار فقهی بر آن میباشد.) . با توجه به توضیحاتی که دادیم قاعده نفی سَبیل بر خلاف نظر جناب آقای دانیال نمازی و همفکرانش ، یک قاعده فقهی مهمّ ثانوی حتّی سیاسی است و آثار فردی و اجتماعی فراوان بر آن مترتِّب است و کفار حقِّ سُلطه قهر آمیز بر مسلمان و یا مسلمین را ندارند و حضرت امام خمینی بینانگذار جمهوری اسلامی ایران اهمّیّت والایی برای قاعده فقهی نفی سَبیل قائل است و برای آن وجه و جهت سیاسی قائل است . متن عبارات ایشان در این رابطه چنین است : ... بَل يُمكِنُ أَن يَكُونَ لَه ُ وَجهٌ سِياسِيُُّ هُوَ عَطفُ نَظَرِ المُسلِمينَ إِلَى لُزُومِ الخُرُوجِ عَن سُلطَةِ الكُفّارِ بِأَيَّةِ وَسيلَةِِ مُمكِنَةِِ ، فَإِنَّ تَسَلُّطَهُم عَلَيهِم وَ عَلَي بِلادِهِم لَيسَ مِنَ اللهِ تَعالَى، فَإِنَّهُ لَنْ یَجْعَلَ لِلْکافِرینَ عَلَيهِم سَبيلاً وَ سُلطةََ، لِئَلّا يَقُولُوا: أِنَّ ذلِكَ التَّسَلُّطَ كانَ بِتَقديرِِ مِنَ اللهِ وَ قَضائِهَ وَ لابُدَّ مِنَ التَّسليمِ لَهُ وَ الرِّضا بِهِ، فَإِنَّهُ تَسليمُُ لِلذُّلِّ وَ الظُّلمِ وَ أبَى اللهُ تَعالَى عَن ذلِكَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ . وَ بِهذِهِ النُّكتَةِ السِّياسِيَّةِ لَنا أَن نَقولَ : أَنَّ نَشرَ الكِتابِ العَزيزِ مَعَ ما لَهُ مِنَ المَحاسِنِ وَ المَعانِي العالِيَةِ وَ الأُسلُوبِ الخاصِِّ بِهِ وَ مَعَ اشتِمالِهِ عَلَى الحَقائِقِ ( وَ الدّقائِقِ) وَ المَعارِفِ الَّتِي تَخلُوا مِنها سائِرُ الكُتُبِ المُتَداوِلَةِ، كَالتَّوراةِ وَ الأَناجِيلِ المَوجُودَةِ بِأَيدِيهِم ، راجِحٌ بَل لازِمُُ وَ المُسلِمُونَ مَأمُورُونَ بِتَبليغ ِ الأِسلامِ وَ الأَحكامِ وَ أَحسَنُ وَسيلَةِِ لِذلِكَ نَشرُ كِتابِ اللهِ تَعالَى فِي بِلادِ الكُفّارِ وَ كذا نَشرُ سائِرِ الكُتُبِ المُقَدَّسَةِ المُشتَمِلَةِ عَلَى الأَخبارِ وَ المَعارِفِ الأِلهِيَّةِ ... (کِتابُ البَیع -امام خمینی-ص725) . با توجه به این معنایی که برای نفی سَبیل بیان کردیم (با عنایت به بُعد سیاسی جامعه مسلمین و حفظ حریم مسلمانان و با توجه به سائر قرائن و شواهد) معلوم می شود که آیه نفی سَبیل معنای عام دارد و شامل همه اقسام نفی سَبیل اعمّ از تکوینی و تشریعی و سلطنت و تسلّط اعتباری و خارجی و دُنیوی و اُخرَوِی می شود و اختصاص به معنای خاصّ مثل حُجّت و یا مورد و مصداقِ خاصّ مثل آخرت ندارد و اگر معنای عامّی که ما در باره نفی سَبیل ذکر کردیم مورد توجه و دقت قرار گیرد نتیجه اش آن است که این معنای عام منافاتی با نظرات و اقوال بزرگانی همانند مرحوم شیخ انصاری و سید ابوالقاسم خویی و شیخ یوسف بحرانی و علامه سید محمد حسین طباطبایی و سید موسی شُبَیری زنجانی که جناب آقای دانیال نمازی در متنش جهت تأیید بر مقصود خود آورده است ندارد . نهایت سخن این است که نفی سَبیل در آیه 141 از نساء به معنای نفی سَبیل به نحو عام و عموم است که یکی از آن معانی نفی سبیل به نحو غلبه و سُلطه و تسلط است . اگر آیه نفی سَبیل را فقط به معنای نفی سُلطه و نفی ولایت کفّار بگیریم شاید با خدشه ها و اشکالاتی مواجه باشد ولی اگر به معنای اعمّ بگیریم مشکلی بوجود نمی آید .«فَتَدَبَّر جَیِّداََ» !!
ثالثاََ : اینکه مولا علی (عَلَیهِ السَّلامُ) نَفی سَبیل در آیه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء آیه 141) را به نفی سَبیل در آخرت تفسیر نموده انحصار در آخرت را نمی رساند بلکه یکی از موارد و مصادیقِ عدم استیلاء را بیان می کند و به عبارت دیگر کفار در دنیا ولایت و استیلاء و تسلّط تشریعی و حتی تکوینی بر مسلمین را که قبلا به نوعی تشریح کردیم ندارند و در آخرت نیز مطلقا ولایت و تسلط تکوینی ندارند (لَیسَ لِلکافِر عَلَى المُسلِمِ سَبیلُُ بِوَجهِِ مِنَ الوُجُوهِ ، فِی الآخِرَةِ) و ولایت تشریعی کفّار در آخرت نیز معنا ندارد چون آخرت جای تشریع نیست تا جای بحث ولایت تشریعی مطرح باشد و سخن مولا علی (ع) اشاره به نفی سَبیل و استیلاء تکوینی کفّار بر مؤمنین و مسلمین در آخرت است نه نفی تشریعی . نفی استیلاء در آخرت یکی از مصادیق و موارد معنای نفی سَبیل است و بارها هم گفتیم که «مَورِد مُخصِّص نیست» و اما سخن مرحوم علامه طباطبایی هم که فرمود «ظاهر سیاق آیه 141 از سوره نساء ، نفی سَبیل در آخرت است» بیانگر ظهورِ سیاقی است نه انحصار و بعلاوه ظهورِ سیاقی به تنهایی بدون توجه به جوانب دیگر مسئله کافی در بیان مقصود نیست و اگر بحث ظهور مطرح باشد شایسته است که گفته شود که نَفی سبیل ظهور در معنای عام و اعمّ دارد که شامل نفی سَبیل در دنیا و آخرت باشد و توضیح آن را در «ثانیاََ» در پاسخ تفصیلی دادیم و نیازی به تکرار نیست . البته باید توجه داشت که در حوادث سهمگین که اختیار از افراد ساقط می شود چه در دنیا و چه در آخرت در چنین جاهایی وَِلایت و حاکمیّت مطلق خدا آشکار می شود و همه تسلّط ها و چیرگی ها و قدرت های اشخاص از بین می رود مگر کسانی که در حمایتِ خاصِّ حقتعالی باشند . مثلا در عصر ما و این روز هایی که مردم دنیا و از جمله ایران دچار اِپیدِمی یا پاندومی بلای مَنحوس و مُتقَلِّبِ ویروس کُرونا یا کُرونا ویروس (covid19) شدند و هستند اگر این ویروس جهش بسیار بالایی پیدا کند به گونه ای که متوقف در حالات خاص نباشد و دائم در حال دگر گونی باشد و نیز سرایت خارق العاده و وحشتناکی پیدا کند که همه جا و همه مکان ها و حتی داخل خانه ها سرایت کند و قابل کنترل نباشد در این هنگام همه مردم عالَم دچار استیصال و عَجز و درماندگی کامل می شوند و در می یابند که ولایت و حاکمیّت مطلق ، از آنِ خداوند مُتعال است . در آیه 44 از سوره کَهف چنین آمده است : هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً . آنجا (یعنی در رابطه با نابودی و خاکستر شدن باغ آن شخصی که مغرور بود) ثابت شد و آن مغرور و دیگران فهمیدند كه ولايت و قدرت تنها از آنِ خداىی است که حقِّ مُطلق است و بهترين پاداش و نيكوترين فرجام و عاقبت نزد اوست. (سوره کهف آیه 44) و در آیه 16 از سوره مُؤمن(غافر) نیز چنین آمده است : يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ . روز قیامت روزی است كه مردم در برابر پیشگاه الهی در عرصه قیامت ظاهر و آشكار می شوند و هيچ چيز از کارها و اعمالشان بر خداوند متعال پنهان نمی باشد . در آن روز ندا می آيد که امروز حكومت و حاکمیّت براى كيست؟ آنگاه پاسخ می آيد که سلطنت و حاکمیّت مطلق براى خداوند يكتاى قَهّار است . البته خداوند هم در دنیا و هم در آخرت ، قَهّارِ مُطلق است ولی مقهوریّت همه چیز و همه کس در آنجا آشکارتر می شود .
رابعا : در باره عطف عبارت «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» بر «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» در آیه نفی سبیل (آیه 141 از سوره نساء) نکاتی را متذکر می شویم : 1- اگر «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ» معطوف بر «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» که مَعطوفُُ علیه است باشد معنا و مناسبتش این است که خداوند در روز قیامت بین شما و کفار و منافقین و مانند آنها که با شما در ستیز و عداوت و نزاع و جنگ هستند حکم و داوری می کند . حکم خدا در قیامت و جهان آخرت بین شما و کفار نیز مختلف است و یکی از حکم های الهی این است که : «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» : و خدا هرگز هیچ راه سُلطهاى از جهت قدرت ظاهری و حُجت و دلیل و برهان در آخرت به سود کافران و منافقان بر ضد مؤمنان و مسلمانان متعهّد قرار نداده است . یعنی خدا هرگز راضی به سُلطه آنان بر مؤمنین در آخرت نمی باشد . در این صورت و با این عطفی که بیان شد ، نفی سَبیل در آیه 141 از نساء تا حدّی مربوط به آخرت است و دلالتی بر قاعده فقهی ندارد 2- امکان دارد که جمله «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» عطف بر کلّ عبارات پیشین باشد نه خصوص جمله «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» . در این صورت ، نفی سَبیل در آیه شریفه اعمّ از دنیا و آخرت می باشد و دلالت بر قاعده فقهی حتی سیاسی دارد و آثار و فروعات فردی و اجتماعی فراوان بر آن مترتّب است . 3- اینکه آقای دانیال نمازی گفته است که «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» عطف بر «فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» می باشد و به قرینه سیاقِ آیه ، ظهور در نفی سَبیل (سُلطه یا حُجّت) در آخرت دارد و بعد هم استشهاد به کلام علامه طباطبایی و سخن حضرت امیرالمؤمنین عَلِیّ (ع) کرده که نفی سَبیل مربوط به آخرت است ، این نظر آقای نمازی قابل اشکال است زیرا اولا همانگونه که بیان کردیم مسئله عطف در آیه نفی سَبیل به دو صورت قابل تصور است نه اینکه حتما عطف بر «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» باشد و ثانیاََ همانطور که قبلا گفتیم سخن مرحوم علامه طباطبایی هم که فرمود «ظاهر سیاق آیه 141 از سوره نساء ، نفی سَبیل در آخرت است» بیانگر ظهورِ سیاقی است نه انحصار و بعلاوه ظهورِ سیاقی به تنهایی بدون توجه به جوانب دیگر مسئله کافی در بیان مقصود نیست و گرنه اگر صِرف سیاق به عنوان دلیل مطرح شود باید بگوییم که در آیه تطهیر یعنی در آیه 33 از اَحزاب (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) نیز سیاق آیه دلالت دارد که زنان پیامبر اسلام (ص) نیز جزو اهل بیت (عَلَیهِمُ السَّلامُ) باشند و فساد این سخن بر اهل تحقیق پوشیده نیست و اگر بحث ظهور مطرح باشد شایسته است که گفته شود که نَفی سَبیل ظهور در معنای عام و اعمّ دارد که شامل نفی سَبیل در دنیا و آخرت باشد ثالثا قبلا نیز متذکر شدیم اینکه برخی از بزرگان از جمله علامه طباطبایی به قرینه ظهورسیاقی و مانند آن ، نفی سَبیل را به اعتبار آخرت گرفته از باب ذکر مَورِد و مصداق است و در علم اصول ثابت و معروف شده که «مَورِد ، مُخصِّص نیست» زیرا که اگر مورد و مصداقِ خاصّ بخواهد مُخصِّص عموم عام باشد خیلی از احکامی که از طریق عمومات قرآنی و روایات در اختیار ما است و به ما رسیده است دچار مشکل می شود و نیز اِثبات شئ نفی ما عدا نمی کند . اگر گفتیم زید شاعر است دلیل بر آن نیست که زید کاتِب و نویسنده نباشد . در اینجا هم اگر کسی با یک سری قرائن از قبیل «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و مانند آن بگوید که نفی سَبیل مربوط به آخرت است معنایش این نیست که نفی سَبیل در دنیا نباشد چنانکه قبلا هم بیان کردیم که مرحوم علامه طباطبایی اگر چه با تمسّک به ظاهرِ سیاقِ آیه نفیِ سَبیل گفته است که : «وَ قَد تَقَدَّمَ أَنَّ ظاهِرَ السِّیاقِ هُوَ الآخرَةُ» (اَلمیزان، ج5، ص121) ولی در ذیل آیه نفی سَبیل(آیه 141 از سوره نساء) معنای اَعَمّ از دنیا و آخرت را ذکر نموده و فرموده است : (وَ یُمکِنُ أَن یَکُونَ نَفیُ السَّبیلِ أَعَمُّ مِنَ النَّشأَتَینِ : اَلدُّنیا وَ الآخِرَةِ،فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم . «فَتأمَّل جیّداََ»
خامسا: و اما در رابطه با روایتی که از کتاب عُیون اَخبار الرضا (ع) به عنوان مُؤیدی مبنی بر اراده حُجّت (دلیل و برهان) از کلمه «سَبیل» در آیه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» ، آورده شده است که امام رضا (عَلَیهِ السَّلامُ) فرموده است که معنای آیه این است که خداوند برای کافر در برابر مؤمن «حُجّتی» قرار نداده است و منطق و مکتب کفّار همیشه مغلوبِ منطق و مکتب اسلام است وَ لا عَکسَ ، باید متذکر شویم که این مطلب نیز مشکلی در معنای عامِّ نفیِ سَبیل ایجاد نمی کند و معنای عام هم آن است که سَبیل به معنای سلطنت و قدرت ظاهری و نیز به معنای حُجّت و غیره باشد نه اینکه فقط به معنای حُجّت گرفته شود زیرا قبلا توضیح دادیم و حتی از قول علامه طباطبایی نیز نقل کردیم که ایشان در ذیل آیه نفی سَبیل(ذیل آیه 141 از سوره نساء) فرموده است : (وَ یُمکِنُ أَن یَکُونَ نَفیُ السَّبیلِ أَعَمُّ مِنَ النَّشأَتَینِ : اَلدُّنیا وَ الآخِرَةِ ،فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم، یعنی ممکن است که نفی سَبیل به اعتبار دو نشئه و دوعالم یعنی دنیا و آخرت باشد و معنای عامّی داشته باشد زیرا که مؤمنین و مسلمانانِ متعهّد به تعهّدات الهی ، به اذن الله بر کفّار غلبه پیدا می کنند ما دامی که ملتزم به لوازم ایمان باشند و در صورتی که ملتزم به لوازم ایمان و تعهّدات الهی نباشند معلوم نیست که بر کفّار غالب شوند بلکه بر عکس ، این کفار هستند که از طریق اختلافات و فتنه های داخلی مسلمانان سوء استفاده کرده و بر آنها مسلّط می گردند !! پس مانعی ندارد که مراد از نفی سَبیل در آیه شریفه عام باشد و شامل سَبیل به معنای سلطنت و حُجّت شود و مؤمنین و مسلمانان با حفظ تعالیم اسلام و قرآن کریم و اهل بیت (عَلَیهِمُ السَّلامُ) هم غلبه ظاهری بر کفّار پیدا کنند و هم غلبه برهانی . متاسّفانه در طول تاریخ بشریّت ، پیروان شیطان و حاکمان ستم پیشه و مُلحدان از خدا بی خبر با مُثلّث شوم زر و زور و تزویر بر مردم حکمرانی کردند و می کنند و در موارد کمی موقعیّتی ایجاد شد که صالحان و شایستگان بر مردم حاکم شدند و مع الأسف این بَلیّه غلبه ظاهری کفار و ملحدان و شیاطین با ابزارهای شیطانی که در اختیار دارند و با ضعف ها و جهالت هایی که میان مردم عالَم وجود دارد ، همچنان استمرار دارد و از طرف دیگر بحمدالله نظام جمهوری اسلامی ایران به رهبری قائد عظیم الشأن حضرت آیت الله العظمی امام خمینی «ره» با پیروی و پشتیبانی آگاهانه و مُخلِصانه ملت شریف و فهیم ایران از ایشان در اَواخر قرن بیستم میلادی یعنی در سال 1979 میلادی محقق شد و امیدی در دل های ملت های جهان برای سیطره بر کفار و ستمگران و مستکبران ایجاد شد و این مسیر انقلاب ایران همه کاخ نشینان و مستکبران عالَم را به وحشت انداخته و خواهد انداخت . به روشنی و به طور واضح عرض می کنم که انقلاب اسلامی ایران با هُویّت و ماهیّت عاشورایی و حسینی خود همیشه مانا و ماندگار است و به لطف و عنایت پروردگار از همه موانع عبور خواهد کرد و پیشانی ظلم پیشگان و جبّاران و مُستکبران و ابرجنایتکارانِ عالَم را به خاک مَذلَّت خواهد کشاند و سر انجام ، انقلابِ اسلامیِ خمینیِ کبیر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به انقلابِ جهانی خاتِمُ الأَوصیاء و مُصلح حقیقی و مُنجیِ عالَم بشریّت یگانه یادگار رسول الله «ص» ، فرزند دلبند فاطمه «س» و علی «ع» ، حضرت مهدی موعود «عج» مُتّصل خواهد شد . خداوند به همه انبیاء و اوصیاء به اعتبار حکومتی که به امر و اذن الهی توسط حضرت خاتِمُ الأَوصیاء و مُصلح حقیقی و مُنجیِ عالَم بشریّت امام زمان «عَجَّلَ اللهُ تَعالَی فَرَجَهُ الشَّریفَ» در این عالم تشکیل خواهد شد و سبب بسط عدل و قِسط و ریشه کنی ظلم و ستم و بی عدالتی و نابودی دشمنان خدا و ... است ، وعده پیروزی داده است ... إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ .(سوره غافِر یا مؤمن آیه 51) . همانا ما پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آوردهاند، هم در زندگى دنيا و هم روزى كه گواهان براى گواهى دادن به پا مىخيزند يارى مىكنيم. - كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ . خداوند حكم كرده است كه همانا من و پيامبرانم بر كافران و منافقان چيره خواهيم شد . همانا خداوند قدرتمند شكستناپذير است. (سوره مُجادَلَه آیه 21)+ وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ. و ما مؤمنان را يارى كرديم زیرا که يارى مؤمنان حقّى بر عهده ما است .(سوره روم آیه 47) + هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ . او كسى است كه پيامبر خود را با هدايت و دين حقّ فرستاد، تا آن را بر همه دينها پيروز گرداند، هر چند مشركان ناراحت باشند. (سوره توبه آیه 33) .
11- آقای دانیال نمازی دو روایت را که یکی از علی «ع» و دیگری از امام رضا «ع» است ذکر کرده که در آن ها آمده بود که مراد از نفی سَبیل در آیه 141 از سوره نساء ، نفی سَبیل به اعتبار آخرت و یا نفی سَبیل به نحو حُجّت می باشد و بعد ادّعا کرده است که : (این روایات ظهور در تفسیرِ مُرادِ استعمالی از آیه نفی سَبیل دارد و حمل آن ها بر مجرّد جَری خلاف ظاهر است .) . البته این مطلبی که ایشان در باره مراد استعمالی از آیه نفی سَبیل بر اساس آن دو روایت آورده است قابل پذیرش نیست و دارای ابهام و اشکال است .
اوّلا باید بیان کرد و توضیح داد که اراده استعمالی و مراد استعمالی چیست ؟ در پاسخ به این سؤال می گوییم که مُتکلِّم در هر سخن و کلامی که القاء می کند دو اراده در آن قابل تصور است : 1- اراده استعمالی 2- اراده جِدّی و اصل عُقَلایی آن است که اراده جدّی و اراده استعمالی در کلام متکلّم با هم مطابقت دارند مگر اینکه قرینه ای بر تفکیک هر یک از این ها باشد همانگونه که این تفکیک در کنایات مثل «زَیدُُ کَثیرُ الرِّمادِ» و یا در اَوامر امتحانی مثل ماجرای ذبح حضرت اسماعیل