***نسیم معرفت***
تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت سوم
با ترجمه و توضیح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (14) هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20) وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءََ ظَاهِراً وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً (23) إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) .
آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! (9) .
زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز) (10) .
ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. (11) .
سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشکار گردد که) کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدت خوابشان را بهتر داشته اند. . (12) .
ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.(13) .
و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنين کنيم، سخني بگزاف گفته ايم. (14) .
اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري (بر اين کار) نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!) (15) .
و (به آنها گفتيم:) هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (16) .
و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست! هر کس را خدا هدايت کند، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! (17) .
و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها دستهاي خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهباني مي کرد). اگر اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (18) .
اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز!) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. (19) .
چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند، و در آن صورت، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد) (20) .
و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است، و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: (بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند ! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!) ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: (ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود. ) (21) .
* قَولُهُ تَعالَی : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . اَلمُرادُ بِالبَعثِ هُوَ الإِيقاظُ دُونَ الأِحياءِ بِقَرينَةِ الآيَةِ السّابِقَةِ ، وَ قالَ الرّاغِبُ : اَلحِزبُ جَماعَةُُ فِيها غِلظُُ . اِنتَهَى. وَ قالَ : «اَلأَمَدُ»وَ«الأَبَدُ» يَتَقارَبانِ لكِنَّ «الأبَدَ» عِبارَةُُ عَن مُدَّةِ الزَّمانِ الَّتِي لَيسَ لَها حَدُُّ مَحدُودُُ وَ لا يَتَقَيَّدُ . لايُقالُ: أَبَدُ كَذا ، وَ «الأَمَدُ» مُدَّةُُ [مَحدُودةُُ] ، لَها حَدُُ مَجهُولُُ إِذا أُطلِقَ ، وَ قَد يَنحَصِرُ [حَدُّها] نَحوُ أَن يُقالَ : أَمَدُ كَذا كَما يُقالُ: زَمانُ كَذا . وَ الفَرقُ بَينَ «الأَمَدِ» وَ «الزَّمانِ» أَنَّ «الأَمَدَ» يُقالُ بِاعتِبارِ الغايَةِ وَ «الزَّمانُ» عامُُّ فِي المَبدَإِ وَ الغايَةِ ، وَ لِذلِكَ قالَ بَعضُهُم: «اَلمَدَى» وَ «الأَمَدُ» يَتَقارَبانِ . اِنتَهَى .
قول خداوند متعال در آیه 12 از سوره کهف « ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» را مورد بررسی قرار می دهیم : مراد از «بَعث» در این آیه شریفه به قرینه آیه 11 از سوره کهف همان اِیقاظ و بيدار كردن است ، نه اِحیاء و زنده كردن .ثُمَّ بَعثناهُم : اَی : أَیقَظناهُم یعنی آنها را بیدار کردیم. [ قبلا بیان شد که آیه 11 از سوره کهف («فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً». ما پرده خواب را در غار بر گوششان زديم و سالها در خواب فرو رفتند.) دلالت دارد كه اصحاب كهف مدّت زمانی (309 سال) در غار در خواب بوده اند نه اينكه مرده باشند ] . راغبِ اصفهانی در مُفرَداتش گفته است : «اَلحِزبُ جَماعَةُُ فِيها غِلظُُ» : كلمه «حِزب» به معناي جماعت است اما جماعت و گروهی كه دارای يك نوع استحکام و فشردگي و یکپارچگی باشند . البته [ باید توجه داشت که معمولا درحِزب ، تشکیلات و برنامه و انسجام و وحدتِ عقیده و هدف داشتن مورد نظر است و گرنه به هر دسته و گروه و جماعتی حزب گفته نمی شود ] و نيز راغب اصفهانی گفته است که كلمه «اَبَد» با کلمه «اَمَد» از نظر معنا ، مُتقارِب و نزديك به هم می باشند و هر دو دلالت بر زمان می کنند با اين تفاوت كه «اَبَد» مدت زماني را گويند كه حد محدود و نهایتی نداشته باشد و مقيد به حدي نشده باشد و به اصطلاح نامحدود و بی نهایت باشد و لذا کلمه «اَبَد» همیشه بدون قید و حدّ است و هيچگاه مقید به قید و حدّی نمی گردد و صحیح نیست که مثلا گفته شود : ( اَبَدُ کَذا : مدتِ 3 و یا 4 و ... سال ) ، به خلاف اَمَد كه به معناي مدت زماني است كه محدود باشد نه نامحدود و به عبارت دیگر دارای نهایت و انتهاء باشد . اگر کلمه «اَمَد» بطور مطلق و بدون حدّ و بدون قیدِ زمان آمده باشد دارای زمان محدودی است که حدّش مجهول و غیر معیّن و نامشخص می باشد [ مثل «وَ لکِن جَعَلَهُمُ اللَّهُ لِلأَبَدِ وَ لَم یَجعَل لَهُم اَمَداََ » یعنی خداوند اهل بهشت را جاوید و برای ابد و همیشه در بهشت قرار داد و آنها را برای مدت محدودی در آنجا قرار نداده است. در این مثال کلمه «»اَمَداََ مطلق ، آمده است .] ولی اگر حدّ و مدّتش در كلام ذکر شده باشد دارای زمان محدودی است که حدش مُنحصر به زمان و مدّتِ مُعيَّن و مشخص خواهد بود . مثل اینکه صحیح است گفته شود : أَمَدُ كَذا : یعنی مدت 3 و یا 4 و ... سال . همچنانکه صحیح است گفته شود : زَمانُ كَذا : زمان 3 و یا 4 و... سال . و فرق ميان «اَمَد» و «زمان» آن است كه «اَمَد» به اعتبار و به لحاظِ نهایت و آخِرِ زمان گفته می شود ولي «زمان» عام است که هم در ابتداي «مدت و زمان» استعمال ميشود و هم در آخر آن . و از این جهت که «اَمَد» به معنای اِنتهاء و نهایت و آخِرِ زمان است ( و «مَدَی» نیز به معنای غایت و نهایت و انتهاء آمده است ) لذا بعضي از علماي لغت گفته اند کلمه «مَدَي» و کلمه «اَمَد» قريب المعنی هستند و هر دو به معنای انتهاء و نهایت و آخرِ مدت و زمان می باشد . ضمنا «اَزَلِیَّت» و «اَبَدِیَّت» که جامع آن دو «سَرمَدِیَّت» است از صفات ذاتی خداوندِ متعال می باشند و اینکه می گوییم خداوند وجودش سرمدی است به این معنا است که او «اَزَلِیَّت» و «اَبَدِیَّت» دارد و برای او آغاز و انجامی نیست. و این دو کلمه («اَزَلِیَّت» و «اَبَدِیَّت») متلازمان هستند به این معنا که هر موجودی که اَزَلی باشد حتما و قطعا اَبَدی نیز خواهد بود . و آیه (هُوَ الاَْوَّلُ وَالاَّْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلیمٌ .اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیزی داناست. سوره حدید آیه 3.) دلالت بر اَزَلِیَّت و اَبَدِیَّتِ خداوند می کند .
* وَ المُرادُ بِالعِلمِ : اَلعِلمُ الفِعلِيُّ وَ هُوَ ظُهُورُ الشَّيءِ وَ حُضُورُهُ بِِوُجُودِهِ الخاصِّ عِندَ اللهِ ، وَ قَد كَثُرَ وُرُودُ العِلمِ بِهذَا المَعنَى فِي القُرآنِ كَقَولِهِ : «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ » اَلحَديد: 25، وَ قَولِهِ : «لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» . : اَلجِنّ: 28. وَ إِلَيهِ يُرجَعُ قَولُ بَعضِهِم فِي تَفسيرِهِ : أَنَّ المَعنَى : لِيَظهَرَ مَعلُومُنا [فِی الخارِجِ] عَلَى ما عَلِمناهُ .
مراد از علم در آیه 12 از سوره کهف كه فرمود «لِنَعْلَمَ» علمِ فِعلی خداوند مُتعال است نه علم ذاتی . علمِ فعلی خداوند که از مقامِ فعل و ایجاد و خلقت انتزاع می شود نه از مقام ذات عبارت است از اینکه وجودِ عینی و خاصِّ شئی (همه موجودات عالَم با وجودِخاصّشان) بدون هیچ مانع و حاجب و واسطه ای نزد خداوند مُتعال ظهور و حضور داشته باشد . به عبارت دیگر علم فعلی الهی (فعل به معنای اسم مصدری یعنی مصنوعات و مخلوقات الهی) ، نفسِ واقعیت و ظهور و تحقق اشیاء در محضر پروردگار می باشد و خداوند به علم ذاتی اَزَلی خویش به همه اَشیاء و آفریده ها احاطه علمی دارد و همه موجودات بالفعل در محضر پروردگار حاضر هستند و هیچ چیزی از او غائب نیست . لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَلا فِي الأَرضِ . به اندازه سنگینی ذرّه ای در آسمانها و زمین از علم او دور نخواهد ماند.(سوره سَبَأ آیه 3.) .علمِ خداوندِ مُتعال به مخلوقات و موجودات و اشیاء پس از ایجاد و خلقت آنها از نوع علم تفصیلی و حضوری است . و در قرآن كريم علم به اين معنا (علم فعلی) زياد آمده است ، مانند آيه 25 سوره حدید : «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ. تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری می کند» و آيه 28 سوره جن : «لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ .تا بداند پیامبرانش رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کرده اند» . قول برخی از مفسّرین (سید عبدالله بن سید محمدرضا شُبَّر حُسَینِی نَجَفی کاظِمی «صاحب تفسیر شُبَّر و امثال او) در تفسیر و توضیحِ «لِنَعْلَمَ» به همان معنایی برمی گردد که ما در باره علم فعلی الهی ذکر کردیم . آنها گفته اند : که «لِنَعْلَمَ» به معنای : «لِيَظهَرَ مَعلُومُنا [فِی الخارِجِ] عَلَى ما عَلِمناهُ. می باشد . یعنی تا ظهور و تحقق و عینیت پیدا کند معلوم ما در خارج بر طبق آنچه که به علم اَزَلی آن را می دانیم .
باید توجه داشت که علمِ خداوند مُتعال دارای سه مرتبه و مرحله است و به عبارت دیگر خداوندِ سُبحان سه نوع علم دارد که دو نوع آن مربوط به مقام ذاتِ باریتَعالی و از قبیل علم ذاتی است و یک نوع آن نیز مربوط به مقام فعل و خلقت و ایجاد است که خارج از ذاتِ پروردگار و علم فِعلی و غیر ذاتی می باشد :
1- علم خداوند به ذاتش . این مرتبه از علمِ خداوند ، از نوع علم حضوری است نه علم حصولی و انفعالی و اِنطِباعی و اِرتِسامی .
توضیح اینکه در علم حضوری ، وجودِ عینی و واقعی معلوم در نزد عالِم حضور دارد نه صورت و مفهوم ذهنی ، و واقعیتِ معلوم ، عین واقعیتِ علم است و واقعیت علم نیز عین واقعیت معلوم است و دوگانگی و غیریت بین علم و معلوم وجود ندارد بخلاف علم حصولی که بین علم و معلوم تغایر و غیریت است . مثلا علم من (علم حصولی من) به درخت (به عنوان معلوم) عین واقعیتِ خارجی درخت نیست بلکه تصویر و صورت و نقش و مفهوم و ماهیتی از آن درخت در ذهن من است ولی علم من (علم حضوری من) مثلا به غم و شادی عین همان معلوم(غم و شادی) است . به بیان دیگر معلوم در علم حصولي ، مفهوم و ماهیت و صورتِ مُنطَبَعه ذهني شيئ است نه حقیقت و واقعیت خارجی شئ . مثل کسی که صورت و مفهومی از درخت و یا دریا در ذهن دارد ، علم حصولی او همان صورت ذهنیه ای است که از دریا و یا درخت(با لحاظ مقایسه بین ذهن و خارج از ذهن) در ظرف ذهنش نقش بسته و حاصل شده است اما معلوم در علم حضوري ، خود شيئ است که نزد عالِم ظهور و حضور دارد . مثلا کسی که احساس غم و اندوه می کند در واقع خودِ غم و اندوه در نزدِ داتش حضور دارد نه صورت و مفهوم و ماهیت آن و به عبارت دیگر علمِ انسان به وجودِ خود و حالاتِ خویش مانند غم و غصه و نگرانی و گرسنگی و تشنگی و ترس و وحشت و اضطراب و خشم و عصبانیت و حُبّ و بُغض و کینه و دوستی و سُرور و خوشحالی و شادمانی و نشاط و امید و غیره از نوع علم حضوری است نه حصولی و خودِ انسان و حالات نفسانی که ذکر شد در نزدش بدون هیچ واسطه ای حاضر هستد و به همه آن ها علم حضوری دارد . در کتاب حاشیه مُلّاعبدالله یزدی که حاشیه بر تَهذیبُ المَنطِق مُلّاسَعدتَفتازانی است در رابطه با تعریف علم حصولی (انفعالی و اِنطباعی و اِرتِسامی ) چنین آورده است : اَلعِلم ُهُوَ الصُّورَةُ الحاصِلَةُ مِنَ الشَّیءِ عِندَ العَقلِ ( اَو فِی العَقلِ ) . یعنی علم (یعنی علم حصولی و انفعالی و اِنطباعی و اِرتِسامی ) عبارت است از آن صورتی که از شی یا اشیاء ، نزد ذهن (و یا در ذهن) حاصل و مُرتَسَم و مُنطَبع می شود و به عبارت دیگر هرچیزی که ذهن از آن صورت سازی می کند و صورتی از آن در نزد ذهن حاصل باشد به آن عِلم می گویند.پس علم حصولی ، اِنطباع و چاپ تصویرِ شئی در ذهن است .
مرحوم علامه طباطبایی در کتاب «بدایة الحکمة» در مرحله دوازدهم ، فصل پنجم ص 175 چنین می فرماید : قَد تَقَدَّمَ أَنَّ لِكُلِّ مُجَرَّدِِ عَنِ المادَّةِ عِلماََ بِذاتِهِ لِحُضُورِ ذاتِهِ عِندَ ذاتِهِ ، وَ هُوَ عِلمُهُ بِذاتِهِ . یعنی هر موجودی که مجرّد از ماده است علم به ذاتِ خویش دارد زیرا ذاتش بدون هیچ واسطه ای نزد خودش حاضر است و این حضور ذاتِ مجرد نزد خویش همان علم او به ذاتش می باشد و خداوند مُتعال که فوقِ همه مجردات است علمِ حضوری به ذاتش دارد که این همان علمِ ذاتی خداوند به ذاتش می باشد . البته یک نکته را باید توجه داشت و آن این است که اگر ما «علم» را چنین تعریف کنیم که علم ، حضورِِ معلوم در نزد عالِم است در این صورت ، علم حضوری منحصر در علمِ ذات به ذات نخواهد بود آنگونه که فلاسفه مَشّاء منحصر کرده اند بلکه شامل موارد دیگر از جمله صُوَر ذهنیه هم می شود . به این معنا که در علم حصولي ، «صورت ذهني شيئ» به لحاظ ذهن و به خودی خود نه به قیاس خارج از ذهن و مقایسه با مفاهیم دیگر در نزدِ عالِم حضور دارد و در علم حضوري ، «خود شيئ با وجودِ خاصش» نزد عالِم حضور دارد به عبارت دیگر همچنانكه صُوَر ذهنيّه ، معلومِ حضوري براي نفس انسان ميباشند ، اشیاء و وجودات خارجی و عینی نيز معلوم حضوري نزد خداوند هستند.
با توجه به توضیحات داده شده ، علم خداوندِ متعال به ذاتش از نوع علم حضوری است نه حصولی و انفعالی و اِنطِباعی و اِرتِسامی و علمش (همانند سائر صفات ذات مثل حیات و قدرت) عین ذاتش می باشد نه جدای از ذاتش و ذاتِ مقدسش بدون هیچ واسطه ای نزدش حاضر است و به عبارت دیگر در علم حضوری ، علمِ عالِم بدون هیچ واسطه ای به ذاتِ معلوم تعلق می گیرد و در واقع در مقام ذاتِ باریتعالی ، اتِّحادِ علم و عالِم و معلوم و یا اتحادِ عقل و عاقل و معقول است و هیچگونه تغييرپذيری و دگرگونی و کثرت و اضافه و حدّ و تَعَیُّن و غیریّت و تغایُر و تضاد و اِفراز و تمایُز و امتیازی در آن راه ندارد. مقامِ ذات مقامِ غیبُ الغُیوبی و لا اِسمی و لا رَسمی است . در خطبه 64 از نهج البلاغه فَیض الأسلام ص155 حضرت علی(عَلَیهِِ السَّلامُ) در باره اینکه صفات ذات الهی عین ذاتش هستند چنین فرموده است :اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا. ستايش از آنِ خداوندی است كه هیچ حال و صفتی از صفاتش بر حال صفتِ دیگرش پیشی و سبقت نگرفته است و به اصطلاح و تعبير فلسفي ، خداوند در معرض حوادث قرار نميگيرد . پس قبل از آنكه آخِر باشد اوّل است ، و پيش از آنكه پنهان باشد هويدا است .زيرا پيش و پس شدن از مختصّات زمان است و زمان از لواحق حركت و حركت از لوازم اَجسام و ذات مقدّس او منزّه از زمان و زمانيّات و مقدّم بر همه اَجسام است، پس نمى توان گفت كه اوّلست قبل از آخر و ظاهر است پيش از باطن و حىّ و زنده است پيش از عالِم و هكذا، زيرا براى او صفات زائده بر ذات نيست تا بعضى بر بعض ديگر تقدّم و پيشى گيرد، پس صفات او عين ذات او هستند و گر نه زياده و نقصان پذيرد و بعضى علّت بعض ديگر و بعضى معلول و ناقص گردد و اين از لوازم ممكنات است . هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. سوره حدید آیه 3 .
عطار نیشابوری چه زیبا فرمود :
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
و نیز حکیم نظامی گنجَوِی می گوید :
آنچه تَغیُّر نپذیرد تویی
و انکه نَمُردست و نمیرد تویی
ما همه فانی و بقا بس تراست
مُلک تَعالَی و تَقَدَّس تراست
2- علم خداوند به اَشیاء و مخلوقات قبل از ایجاد و آفرینش و خلقت آنها .
خداوند متعال قبل از ایجاد و خلقت و آفرینشِ اشیاء و مخلوقات به همه آن ها علم(علمِ ذاتی و اَزَلی) دارد . در این مرتبه نیز علمِ حضرتِ باریتَعالی از نوع علم حضوری است نه علم حصولی و انفعالی و اِنطِباعی و اِرتِسامی . مرحوم علامه طباطبایی در بدایة الحکمة ص176 براساس نظریَّه مُتعالیه حکیمِ عالیمقام ملاّ صدرای شیرازی می فرماید : ... فَهُوَ مَعلُومُُ عِندَهُ عِلماََ اِجمالِیّاََ فِی عَینِ الکَشفِ التَّفصیلِیِّ .یعنی علم خداوند به اشیاء و مخلوقات قبل ازخلقت و ایجادشان از نوع علم اجمالی(به نحو بساطت و وحدت) در عین کشف تفصیلی است. مراد از اجمال و تفصیل در اینجا ، اجمال و تفصیلِ متعارف که نیست . در اجمال و تفصیلی که متعارف است اجمال در برابر تفصیل است و اجمال هم به معنای ابهام می باشد. پس اجمال در اینجا همان بساطت است نه اجمال به معنای اِبهام . به عبارت دیگر علم اجمالی عین همان علم تفصیلی است که بعد از ایجادِ مخلوقات حاصل میشود و معلومات و موجودات قبل از خلقتشان به تمام ذات به نحو وحدت و بساطت نزد خداوند مُتعال حاضر و منکشف هستند و خداوند به سبب علم به ذاتِ بسیطش به آنها نیز علم ذاتی دارد و آن اشیاء و معلومات از جهت کمال (نه از جهت نقص) عین ذات الهی است و به اصطلاحِ مرحوم ملاّ صدراء : بَسیطُ الحَقیقَةِ کُلُّ الأَشیاءِ وَ لَیسَ بِشَئِِ مِنها . «بَسیطُ الحَقیقَه» همه اشیاء است و هیچکدام از آنها هم نیست. یعنی خداوندی که واجب الوجود بالذات است و از همه ترکیب ها و نقایص ، منزّه و مُبرّی و بَسیطُ الحَقیقه است چنین خداوندی همه کمالاتِ اشیاء و مخلوقاتش را به نحو اَکمَل و اَتَمّ و اَشَدّ واجِد و دارا می باشد زیرا که اگر واجِد ِ کمالاتِ اشیاء و آفریده های خود نباشد ممکن نیست که آنها را بیافریند و خلق نماید . پس خداوند متعال براساس اینکه واجِد همه کمالاتِ مخلوقات و اشیاء است و بر اساسِ اینکه علمِ پیشین اَزَلَی ذاتی( علم اجمالی به نحو بساطت و وحدت) به همه موجودات و اشیاء دارد ، موجودات و اَشیاء را خلق می فرماید و این موجودات که قبل از ایجاد به نحو بساطت و اجمال معلوم پروردگار و در حال وحدت و بسیط بودند بعد از ایجاد و خلقتشان در تفصیل و کثرت هستند و از نظر وجودی با هم غیریت دارند . در کتاب نِهایَةُ الحِکمَة از علامه طباطبایی در «اَلمَرحَلَةُ الثّامِنَة» در مبحثِ علت و معلول ص222 ضمن برشمردن اَقسام علّت فاعلی ، علم اجمال در عین کشف تفصیلی را تحت عنوانِ فاعل بِالتَّجَلِّی چنین آورده است : السابع: اَلفاعِلُ بِالتَجَلِّي، وَ هُوَ الَّذِي يَفعَلُ الفِعلَ وَ لَهُ عِلمٌ تَفصيلِيٌّ بِهِ هُوَ عَينُ عِلمِهِ الأِجمالِيِّ بِذاتِهِ ، كَالنَّفسِ الإِنسانِيَّةِ المُجَرَّدَةِ ...أَنَّّ لَهُ (تَعالَى ) عِلماً إِجمالِيّاً بِالأَشياءِ فِي عَينِ الكَشفِ التَّفصيلِيِّ .
فاعل بِالتَّجَلِى فاعلى است كه فِعل (اَشیاء و مخلوقات) را انجام مى دهد و می آفریند در حالى كه قبل از فعل و آفرینشش علم تفصيلى به فعل دارد و آن علم تفصیلی هم عین همان علم اجمالی به ذاتش می باشد. همانند نفس مجرَّده انسان. انسان از آن جهت كه به نفس مجرده و بسيط خود علمِ حضوری دارد لذا به افعالى كه از نفس سرمى زند و کمال ثانوی شمرده آن می شود نیز علم دارد . همان نفسى كه علت براى آن ها است واجد آن ها به نحو بساطت نیز مى باشد . خداوند مُتعال از آن جهت که عِلَّةُ العِلَل می باشد عِلّتِ ایجاد همه معلول ها و مخلوقات است و علمِ علت نسبت به معلول از نوع علمِ فعلی و ایجادی است نه انفعالی و انطباعی . علم فِعلی (به معنای مصدری که حیثیّت صدور و ایجاد در آن ملحوظ است) آن است که سبب و علتِ ایجادِ وجود خارجی چیزی می شود یعنی علمی است که خودِ علم ، منشأ و سببِ صدور و ایجاد است. علم فعلی به نحوی در انسان ها هم وجود دارد . مثلا کسی که در ارتفاع بسیار بالا قرار گرفته که خطر سقوط وجود دارد چه بسا همینکه تصور سقوط کند سبب سقوطش باشد یعنی تصور سقوط سبب سقوط می شود و یا مثال دیگر اینکه فرضا نویسنده ای بخواهد کتابی بنویسد و یا مهندسی بخواهد ساختمانی بسازد . شخص نویسنده و یا مهندس با علم و آگاهی که دارد اقدام به نویسندگی و ساختن ساختمان می کند . پس علم و آگاهی نویسنده و مهندس منشأ تحقق نوشتار و یا ساختمان می گردد . وقتی در ما علم به اشیاء قبل از ساختن اشیاء وجود دارد پس در خداوند به طریق اَولی این علم(علم اجمالی=علم فعلی و ایجادی) به نحو وحدت و بساطت هست و بر آن اساس اَشیاء را می آفریند .
*** قالَ الباقرُ(عَلَیهِ السَّلامُ) : كَانَ اَللَّهُ «عَزَّ وَ جَلَّ» وَ لاَ شَيْءَ غَيْرُهُ وَ لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِمَا يَكُونُ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ كَوْنِهِ . خداوند «عَزَّ وَ جَلَّ» بود و چیزی با او نبود و لایَزال و همیشه به آنچه که خلق نشده و آنچه که خلق شده و یا آفریده می شود ، علم (علمِ ذاتی اَزَلی) دارد. علم خداوند به اشیاء و مخلوقات ، پیش از وجود و تحقق آنها ، مانند علمش به آن اشیاء پس از وجود و خلقتشان است .
(اصول كافى «کِتابُ التَّوحید» باب صفات ذات جلد 1 ص 144 روایت 2)
*** ألَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ . آيا كسي كه چيزي را آفريده، نميداند چه آفريده است و حال آنكه او خود لطیف و باريكبين و خبیر و بسیار آگاه است؟!! (سوره مُلك آیه 14)
3- علم خداوند به اشیاء بعد از ایجاد و خلقت آنها .
علمِ فعلی خداوند که از صفاتِ فعل و از مقامِ فعل و ایجاد و خلقت انتزاع می شود نه از مقام ذات عبارت است از اینکه وجودِ عینی و خاصِّ شئی (همه موجودات عالَم با وجودِخاصّشان) بدون هیچ مانع و حاجب و واسطه ای نزد خداوند مُتعال ظهور و حضور و عینیّت داشته باشد . به عبارت دیگر علم فعلی الهی (فعل به معنای اسم مصدری به لحاظ مصنوعات و مخلوقات الهی) ، نفسِ واقعیت و ظهور و تحقق اشیاء در محضر پروردگار می باشد و خداوند به علم ذاتی اَزَلی خویش به همه اَشیاء و آفریده ها احاطه علمی دارد و همه موجودات بالفعل در محضر پروردگار حاضر هستند و هیچ چیزی از او غائب نیست . لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَلا فِي الأَرضِ . به اندازه سنگینی ذرّه ای در آسمانها و زمین از علم او دور نخواهد ماند.(سوره سَبَأ آیه 3.) .علمِ خداوندِ مُتعال به مخلوقات و موجودات و اشیاء پس از ایجاد و خلقت آنها از نوع علم تفصیلی و حضوری است . علم فعلی خداوندِ سبحان از صفات فعل است نه از صفات ذات . صفت فعل و علم فعلی ، صفتي است كه بیانگر رابطه و ارتباطِ فعل خدا با مخلوقاتش می باشد . اَشیاء و مخلوقاتِ خارجی دو جهت دارند : یک جهت آن است که به عنوان اینکه مخلوقات الهی هستند لذا اضافه و انتساب به خالقشان دارند و جهت دیگر اینکه چون اَشیاء و مخلوقات خارجی محکوم به زمان و مکان و دگرگونی و تبدیل و تبدُّل و تغییر و تغیُّر و حد و حدود هستند لذا مُنتسَب به زمان و مکان و مانند آن می شوند . برخی از آیات قرآن کریم دلالت دارند بر اینکه علم خداوند (علم فعلی) در زمان خاصی محقق شد و یا محقق می شود . به عنوان مثال خداوند متعال در آیه 31 سوره محمد(ص) می فرماید : وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ. ما همه شما را قطعاً می آزمائیم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و اهل صبر از میان شما چه کسانی هستند ، و اَخبار (اَعمال و اَسرار درونی)شما را بیازماییم تا حقیقت مطلب آشکار و معلوم گردد . اینکه فرمود :وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّي نَعْلَمَ... . شما را می آزماییم تا بدانیم ... معنایش آن است که : تا عمل و نیت شما (از جهت اخلاص و عدم اخلاق و صدق و عدم صدق) در حضور او تحقق و عینیّت يابد و معلوم شود که چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ . و به اصطلاح : تا سیه روی شود هر که در او غش باشد . وقتی که امتحان و آزمایش الهی در محضرش تحقق یافت ، عقل بر اساس اینکه رابطه بينِ خالق و مخلوقش را مي سنجد و می فهمد لذا مفهوم علم را در اینجا انتزاع می کند و می گوید خدا دانست یا می داند . این عبارتِ «خدا دانست یا می داند» عبارت مطلق و بدون قیدی نیست تا نتیجه بگیریم که خدا مطلقا چه قبل از آزمایش و چه بعد از آزمایش علم دارد بلکه چون سخن از مقام فعل الهی است لذا این دانستن هم مقید به مقام فعل(بعد ازتحقق آزمایش) می باشد و مقام فعل هم همانطوری که بیان کردیم مقید به زمان و مکان و مانند آن است. پس اين دانستن (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ) ، صفتِ فعل و علمِ فعلی الهی است که بعد از تحقق امتحان و آزمایش است نه قبل از آن . قبل از آزمایشِ مردم ، امتحانی نیست تا علم فعلی خداوند نسبت به آن مطرح باشد و به اصطلاح سالبه به انتفاء موضوع است . مثلا امتحان و آزمایش اُمّت پیغمبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) در عصر پیغمبر ما است نه عصر حضرت آدم (عَلَیهِِ السَّلامُ) . در آن زمان امتحانی از امت پیغمبر (ص) وجود نداشت تا دانستن و ندانستن مطرح شود(سالبه به انتفاء موضوع است) چون در زمان آدم (ع) امت پیغمبر (ص) امتحان نشدند لذا علم به آن هم وجود ندارد. پس معناي اين آيه این نیست كه شما را بیازماییم تا رفع جهل از ما شود بلكه معنایش آن است که شما را مي آزماييم تا فعل و کار و عَملتان در حضور ما تحقق و عینیت يابد و این همان علم فعلی خداوند به اَشیاء و معلوم ها و مخلوقات بعد از ایجادشان است که با تحلیل عقلی از مقام فعل (افعال الهی بعد از ایجاد) انتزاع می شود.
و جمله «لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى...» (که بخشی از آیه 12 سوره کهف است) تعليل و علّتِ غایی براي بَعث و بیدار کردنِ اصحاب کهف (ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ... آیه 12 سوره کهف) می باشد ، و لام در«لِنَعْلَمَ» برای علتِ غایی و غايت و غرض و هدف است . یعنی غرض و غایت و علتِ غایی بیدار کردن اصحاب کهف آن بود که تا بدانيم و اين امر روشن و آشکار و محقق گردد که کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدتِ خوابشان را بهتر داشته اند. [جمله«لِنَعْلَمَ» (تا بدانيم ...) مفهومش اين نيست كه خداوند متعال «مَعاذَالله» نمی دانسته و مى خواسته در این باره علم تازه اى كسب كند بلکه منظور از آن علم فعلی الهی و تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خـواب بـيـدار كـرديـم تا از یکدیگر در باره مدت زمان خوابشان سؤال کنند تا اين امر و معنى مُحقّق شود که کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدتِ خوابشان را بهتر داشته اند . اين نوع تعبير (لِنَعْلَمَ) و مانند آن در قرآن کریم فراوان آمده است که بیانگر علمِ فعلی الهی است و قبلا ذکر کردیم که علم فعلی الهی (فعل به معنای اسم مصدری یعنی مصنوعات و مخلوقات الهی) ، همان نفسِ واقعیت و ظهور و تحقق اشیاء در محضر پروردگار می باشد ] و مراد از دو حزب ، دو طائفه از اصحاب كهف است كه وقتی از خوابِ طولانی بیدار شدند در باره مدّت زمان خوابشان با هم اختلاف كردند . برخی از آنها در این باره از برخی دیگر سؤال کردند . يكي پرسيد «كَمْ لَبِثْتُمْ؟! .چه مدت خوابيديد؟! (بخشی ازآیه 19 از سوره کهف) ، دیگران پاسخ دادند یا یکی دیگر (تَملیخا که بزرگترینشان بود) به نمایندگی از ديگران پاسخ داد : «قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» گفتند يک روز، يا قسمتی از يک روز(در خواب بودیم) . و چـون درسـت نـتـوانـسـتـند مدت خوابشان را بدانند جواب دادند : «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ . گفتند پروردگارتان بهتر ميداند كه چقدر خوابيديد» (بخشی از آیه 19 سوره کهف)
جمله « وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ... كه در آيات بعدي (یعنی آیه 19 از سوره کهف) آمده است همين معنا و سؤال و جوابی که اصحاب کهف در باره مدت زمان خوابشان از هم داشتند را تاييد و افاده ميكند كه غرض و غایت و هدف از بعث و بیدار كردنِ اصحاب كهف همين بوده كه وقتي بيدار شوند در باره مقدار خوابشان با هم اختلاف كنند و از یکدیگر در این باره پرسش نمایند تا معلوم شود که آيا به ذهن فردي از آنان ميرسد كه چقدر خوابيده است ، يا نه ؟! و روشن شود که کدامیک از آنان در شمارش و محاسبه کردن مدت زمان خوابشان بهتر و نیکوتر از دیگری می داند ؟ . در آیه 19 از سوره کهف چنین آمده است : [ وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. هـمـانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو ببريم همچنین قادر بوديم که آنها را به بيدارى باز گردانيم . ما اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز خوابیدیم) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. ( آیه 19 از سوره کهف) ]
بنابراینکه لام در «لِيَتَسَاءلُوا» برای غایت باشد ، غایتِ متوسِّط و میانی بَعث و بیدار کردن اصحاب کهف از خواب طولانی ، همین تسائُل بوده و این تسائُل هم برای غایتی دیگر که همان اِحصاءِ و شمارش مدت زمان خواب طولانی بوده است می باشد تا معلوم شود که از میان اصحاب کهف کدامیک از آنها بطور دقیق مدت زمان را احصاء و شمارش می کند و روشن گردد که آن کسی که بطور دقیق احصاء می کند کسی است که در طول این مدت خواب ، همه مسائل و حقایق مربوطه را می داند و آگاه بوده است و از کمالات علمی و معنوی و معرفت توحیدی بالاتری برخوردار است و آنگاه همه این مراحل و پرسش و پاسخ ها و احصاء کردن ها نیز برای غایت بالاتر و مهم تری که همان مسئله توحید و معاد و امور تربیتی و مسئله ابتلاء و امتحان الهی بوده است می باشد.
* وَ أَمَّا قَولُ القائِلِ : إِنَّ المُرادَ بِالحِزبَينِ : اَلطّائِفَتانِ مِن قَومِهِم : اَلمُؤمِنُونَ وَ الكافِرُونَ . كَأَنَّهُمُ اختَلَفُوا فِي أَمَدِ لَبثِهِم فِي الكَهفِ بَينَ مُصيبِِ فِي إِحصائِهِ وَ مُخطِىءِِ فَبَعَثَهُمُ اللهُ تَعالَى لِيُبَيَّنَ ذلِكَ وَ يَظهَرَ، وَ المَعنَى : أَيقَظناهُم لِيَظهَرَ أَيُّ الطّائِفَتَينِ المُختَلِفَتَينِ مِنَ المُؤمِنينَ وَ الكافِرينَ فِي أَمَدِ لَبثِهِم ، مُصيبَةُُ فِي قَولِها ، فَبَعيدُ .
و اما قول برخی از مفسرین که گفته اند مراد از دوحزب (در آیه 12 از سوره کهف) دو طائفه و دو گروه از مردم یعنی دسته مؤمنین و دسته کافرین در عصرِ اصحابِ کهف بوده اند که در باره اِحصاء و مُحاسبه مدت زمان خوابِ اصحاب کهف در غار با هم اختلاف کرده اند که طائفه مؤمنین در اِحصاء و شمارش دوران خوابِ اصحابِ کهف ، دارای نظر و رأی مُصیب و درست بودند و دسته کافرین در این باره نظر نادرست و خطا داشتند و خداوند مُتعال اصحابِ كهف را بيدار كرد تا سخنِ درست را بگویند و حقیقت و حق مطلب آشکار گردد و معنای آیه 12 از سوره کهف (ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً) هم این است که : أَيقَظناهُم لِيَظهَرَ أَيُّ الطّائِفَتَينِ المُختَلِفَتَينِ مِنَ المُؤمِنينَ وَ الكافِرينَ فِي أَمَدِ لَبثِهِم ، مُصيبَةُُ فِي قَولِها : ما آنها یعنی اصحاب کهف را بیدار کردیم تا ظاهر و روشن شود که قول و نظر کدام دسته از طائفه مُؤمنین و طائفه کافرین در باره اِحصاء و محاسبه کردن مدت زمان خواب اصحاب کهف که با هم در باره آن اختلاف داشتند ، مُصیب و صحیح و مطابق با واقع است و معلوم گردد که کدامیک از این دو طائفه خطا کرده اند ؟ ، قول و سخنی بعید و دور از واقع است .
* وَ قَولُهُ : «أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» فِعلُ ماضِِ مِنَ الإِحصاءِ وَ «أَمَداً» مَفعُولُهُ وَ الظّاهِرُ أَنَّ «لِمَا لَبِثُوا» قَيدُُ لِقَولِهِ «أَمَداً» وَ ما مَصدَرِيَّةُُ . أَي : أَيُّ الحِزبَينِ عَدَّ أَمَدَ لَبثِهِم وَ قِيلَ : «أَحْصَى» اِسمُ تَفضيلِِ مِنَ الإِحصاءِ بِحَذفِ الزَّوائِدِ كَقَولِهِم : «هُوَ أَحْصَى لِلمالِ وَ أَفلَسُ مِن اِبنِ المُذَلَّقِ» وَ «أَمَداً» مَنصُوبُُ بِفِعلِِ يَدُلُّ عَلَيهِ «أَحْصَى» وَ لا يَخلُو مِن تَكَلُّفِِ وَ قِيلَ غَيرُ ذلِكَ .
كلمه «أَحْصَى» در جمله «أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً .آیه 12 از سوره کهف» فعل ماضى است كه از باب اِفعال گرفته شده است(أَحْصَى ، یُحصِی ، اِحصاءََآ . شمرد -مُحاسبَه کرد). و كلمه «أَمَداً» مفعول آن است و ظاهرا جمله «لِمَا لَبِثُوا» قيد براى «أَمَداً» می باشد و «ما» در «لِمَا لَبِثُوا» مصدريّه است که مابعدش را تأویل به مُفرَد و مصدر می برد که همان معنای لَبث و مَکث و درنگ کردن است (تأویل به مصدر و مفرد در اینجا به این معنا است که ماءمصدریه و مانند آن جمله ای را که روی آن در آمده است به مصدرش بر می گرداند و با اسم بعدش به صورت مُفرد و غیر جمله یعنی مُضاف و مضافُُ اِلَیه در می آید که به منزله یک کلمه است ) و در این صورت که جمله به تأویل مصدر و مفرد برده شد معنای آیه شریفه چنین می شود : أَيُّ الحِزبَينِ عَدَّ أَمَدَ لَبثِهِم . یعنی كداميك از دو طائفه از اصحابِ کهف مدت خواب و مَكث و درنگشان را شمرده و محاسبه کرده اند . بعضى ديگر از مفسرين كلمه «أَحْصَى»را اسم تفضيل از مصدر «اَلاِحصاء» دانسته و گفته اند كه «أَحْصَى» اسم تفضيل از مصدر «اَلاِحصاء» می باشد كه حروف زائدش (الف و لام و همزه آخر) حذف شده است و اسم تفضیل آن به صورت «أَحْصَى» بر وزن «اَفعَلُ» در آمده است همچنانكه عرب ها به عنوان ضَربُ المَثَل مى گويند: «هُوَ أَحْصَى لِلمالِ وَ أَفلَسُ مِن اِبنِ المُذَلَّقِِ» یعنی او خیلی مالش را می شمارد و در عین حال بدبخت تر و فقیر تر و مُفلس تر و وَرشکسته تر از اِبن مُذَلَّق است . در این کلام ، کلمه «أَحْصَى» و «أَفلَسُ» به صورت اسم تفضیل آمده است . و كلمه «أَمَداً» منصوب به فعل مقدَّری است كه كلمه «أَحْصَى» که اَفعَل تَفضیل است بر آن دلالت دارد . اینکه کلمه «أَحْصَى» را اسم تفضیل بگیریم و «أَمَداً» را منصوب بدانیم به فعلِ مقدّری که کلمه «أَحْصَى» بر آن دلالت داشته باشد خالی از تکلُّف و به زحمت انداختن و تلاش بی ثمر نیست. البته تفسیرهای دیگری هم برای این آیه(آیه 12 از سوره کهف) شده است که در کُتُب تفسیری ذکر گردیده است .
*** اِبنُ المُذَلَّق : وَ هُوَ رَجُلُُ مِن بَنِی عَبدِ شَمسِِ، فَقیرُُ ، مُدقِعُُ . ما کانَ یَحصُلُ عَلَی بَیتِِ لَیلَةََ وَ فِی القامُوسِ اللُّغَةِ : اِبنُ المُذَلَّقِ مِن عَبدِ شَمسِِ لَم یَکُن یَجِدُ بَیتاََ لَیلَةََ وَ لا اَبُوهُ وَ لا اَجدادُهُ . فَقیلَ : اَفلَسُ مِن اِبنِ المُذَلَّقِ .
اِبنُ المُذَلَّق مردی از طایفه عبد شمس یا بَنی عَبدشَمس بود که خود و اَجدادش به اِفلاس و بدیختی و و ذلت و خواری و فقر و نداری ضَربُ المَثَل و معروف بودند به گونه ای که نه خودش و نه آباء و اجدادش نتوانستند خانه ای فراهم کنند و حتی یک شب هم در خانه ای نیارمیدند و همیشه خاکنشین و فقیر و بدبخت و آواره و بی خانمان بودند و عرب ها برای بیانِ نهایتِ اِفلاس و بیچارگی و فقر به او مَثَل می زدند . « رجوع شود به کتاب مَجمَعُ الأَمثال از اَبُوالفَضل مَیدانی . این کتاب از کتابهای مَرجَع در موضوع «ضَربُالمثلهای کُهَن عربی» محسوب می گردد .
تذکر : اَفعَل تفضیل از فعلی ساخته می شود که پنج شرط داشته باشد که یکی از آن ها آن است که از ثلاثی مجرد باشد و دوم اینکه آن فعل تامّ و صحیح باشد یعنی ناقص نباشد و حرف آخرش حروف علّه نداشته باشد . با توجه به این نکته ادبی باید بدانیم که کلمه «أَحْصَى» فعل ثلاثی مجردش ناقص یایی و یا ناقص واوی است لذا از آن ، اسم تفضیل ساخته نمی شود مگر اینکه ضرورتی در کار باشد و مورد نادر باشد .
* حَصَی ، یَحصِی ، حَصیاََ الرَّجُلُ : آن مَرد با ریگ به او زد
*أَحْصَى الشّئَ : آن چیز را شمرد
* اَلحَصَی : ریگ - سنگریزه
* وَ مَعنَى الآياتِ الثَّلاثِ أَعنِي قَولَهُ : «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ ... » إِلَى قَولِهِ : «أَمَداً» : إِذ رَجَعَ الشُّبّانُ إِلَى الكَهفِ فَسَأَلُوا عِندَ ذلِكَ رَبَّهُم قائِلينَ : «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ» ما نَنجُو بِهِ مِمّا يُهَدِّدُنا بِالتَّخييرِ بَينَ عِبادَةِ غَيرِكَ وَ بَينَ القَتلِ وَ أَعِدَّ لَنا مِن أَمرِنا هُدىََ نَهتَدِي بِهِ إِلَى النَّجاةِ فَأَنَمناهُم فِي الكَهفِ سِنينَ مَعدُودَةََ ثُمَّ أَيقَظناهُم لِيُتَبَيَّنَ أَيُّ الحِزبَينِ عَدَّ أَمَداََ لِلَبثِهِم.
و معناى آيات سه گانه 10 و 11 و 12 از سوره کهف (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (*) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (*) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً) اين است : وقتى جوانان به غار برگشتند و پناه آوردند و در آنجا ساکن شدند و جای گرفتند از پروردگار خود در همان موقع درخواست كردند و چنین عرضه داشتند : «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» [رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً] پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بُریده و کوتاه شد و راه چاره منقطع گشت) به ما از ناحيه خودت رحمتى عطا كن كه بوسیله آن نجات و خلاصی و رهایی یابیم از آنچه (یعنی از تهدیدات دستگاه طاغوتی دقیانوس) که عَمَلاََ ما را به دو امر مخیَّر می کند و دو راه بیشتر پیش روی خود نداریم : 1- یا اختیار کنیم عبادت و پرستش و بندگی غیر ترا (مَعاذَالله دقیانوس را بندگی و پرستش کنیم) 2- و یا اینکه تسلیم دقیانوس و دقیانوسیان نشویم و کُشته شویم و زیر بار غیر بندگی تو نرویم . و نیز اصحاب کهف در آن شرایط خاص چنین دعا کردند : وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (رَشَداََ به معنای هُدیََ) یعنی : وَ أَعِدَّ لَنا مِن أَمرِنا هُدىََ نَهتَدِي بِهِ إِلَى النَّجاةِ. پروردگارا راه نجاتي براي ما مُهیّا و فراهم ساز که به سبب آن به نجات رهنمون گردیم و از گرفتاری که به آن دچار شدیم خلاصی پیدا کنیم . (وقتی که اصحاب کهف با تضرّع و زاری به درگاه خداوند چنین دعاهایی کردند خداوند نیز به آنها عنایت فرمود و دعاهایشان را به این صورت اجابت فرمود که) پس سالهاى معدودى ايشان را در غارخوابانديم و آنگاه بيدارشان كرديم تا معلوم شود كداميك از دو طائفه مدت خواب خود را مى دانند و آن را شمارش و محاسبه کرده و به یاد داشته اند .
در ترجمه و توضیح صفحات پیشین از متن تفسیر اَلمیزان( جلد13ص 265) در باره جمله دعائیه اصحاب کهف و اجابت دعاهایشان مطالبی(احتمالات و تفسیرهایی )ذکر شده بود که به جهت تناسب ، عین همان مطالب را در اینجا ذکر می کنیم :
* وَ قَولُهُ : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» تَفريعُُ لِدُعائِهِم عَلَى أُوِيِّهِم كَأَنَّهُم اِضطَرُّوا لِفَقدِ القُوَّةِ وَ انقِطاعِ الحِيلَةِ إِلَى المُبادَرَةِ إِلَى المَسأَلةِ، وَ يُؤَيِّدُهُ قَولُهُم : «مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» فَلَولا أَنَّ المَذاهِبَ اَعْیَتْهُم وَ الأَسبابُ تَقَطَّعَت بِهِم وَ اليَأسُ أَحاطَ بِهِم ما قَيَّدُوا الرَّحمَةَ المَسئُولَةَ أَن تَكُونَ مِن لَدُنهُ تَعالَى بَل قالُوا: «آتِنَا رَحْمَةً» كَقَولِ غَيرِهِم «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ»: اَلبَقَرَة: 201 «رَبَّنا [وَ] آتِنا ما وَعَدتَنا عَلَى رُسُلِكَ»: آل عِمران: 194 . فَالمُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ : اَلتَّأيِيدُ الإِلَهِيُّ إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ.
و قول خداوند که فرمود : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پس گفتند: پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن. آیه دَهُم از سوره کهف » این جمله و عبارتِ دعایی از طرفِ اصحابِ کهف از نظر معنا دارای دو احتمال است : 1- احتمال اول آن است که این عبارت متفرِّع و فرعِ برای دعا کردنشان بر رجوع و پناه آوردن به آن غار است و به عبارت دیگر این دعایشان متفرِّع و مرتبط و منوط به مسئله رجوع و پناه بردن به آن غار است و با توجه به آن شرایط خاصی که دچار شدند لذا چنین دعایی را به پیشگاه الهی عرضه داشتند . آنها برای حفظ ایمان و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند و هنگامی که مدتی دچار سختی های غارنشینی شدند و دستشان از همه جا کوتاه شد دست به دعا بلند کردند و به درگاه الهی عرضه داشتند که : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره منقطع گشت) ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن . گويا اصحاب کهف وقتي که همه درها و تمام راه چاره ها را بسته دیدند و ناتواني و بيچارگي را در خود احساس کردند مضطر به اين شدند كه مبادرت کنند و سبقت بجویند در اینکه از درگاه خداوند کمک و عنایتِ خاصّ مسئلت نمايند و جمله «مِن لَّدُنكَ» این مطلب را تأیید می کند که آنها دستشان از همه جا کوتاه شده و ناتوان بودند و هیچ راه چاره ای نداشتند زيرا اگر همه راه ها بر آنها بسته نبود و تمام سبب ها و راه چاره ها بر آنها منقطع نبود و يأس و نوميدي از هر طرف بر آنان احاطه نكرده بود رحمتي را كه از خداوند درخواست و مسئلت كرده بودند مقيد و مشروط به قيد «مِن لَّدُنكَ» نميكردند ، بلكه بدون قید «مِن لَّدُنكَ» ميگفتند «رَبَّنَا آتِنَا رَحْمَةً» یعنی خدايا به ما رحمتي بفرست همچنان كه ديگران (غیراصحاب کهف) بدون قید «مِن لَّدُنكَ» چنین گفته و ميگويند : «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ. سوره بقره آیه 201» و يا ميگويند : «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمیعادَ. پروردگارا آنچه را بوسیله پیامبرانت به ما وعده فرمودى ، به ما عطا کن و ما را در روز رستاخیز ، رسوا مگردان . زیرا تو هیچ گاه از وعده خود ، تخلف نمى کنى. سوره آل عمران آیه 194.» پس مراد از رحمتِ درخواست شده(رحمتِ خاص) از خداوند در واقع همان تاييد و تقویت و نُصرت و نجاتِ الهي بوده است در جائي كه مُؤيدي غير از او نيست . («إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ» زیرا که در حقیقت مؤیِّدی غیر از او نیست و همه تأیید ها و تقویت ها و نصرت ها و قدرت ها از ناحیه خداوند متعال است . )
* وَ يُمكِنُ أَن يَكُونَ المُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ «مِن لَدُنهُ» بَعضُ المَواهِبِ وَ النِّعَمِ المُختَصَّةِ بِهِ تَعالَى كَالهِدايَةِ الَّتِي يُصَرَِّحُ فِي مَواضِعَ مِن كَلامِهِ بِأَنَّها مِنه ُ خاصَّةََ، وَ يُشعِرُ بِهِ التَّقييدُ بِقَولِهِ «مِن لَّدُنكَ»، وَ يُؤَيِّدُهُ وُرُودُ نَظيرِهِ فِي دُعاءِ الرّاسِخينَ فِي العِلمِ ، اَلمَنقُولِ فِي قَولِهِ : «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» : آل عِمران: 8 . فَما سَأَلُوا إِلَّا الهِدايَةَ.
2- احتمال دوم آن است که ممكن است مراد از رحمتی که اصحاب کهف در آیه دَهُم از سوره کهف در قالب دعا از نزدِ خداوندِ مُتعال درخواست و مسئلت نمودند ( رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً .پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن )، بعضی از مواهب و بخشش ها و عنایات و نعمت های خاصه الهی باشد مثل هدایت خاصه الهی که خداوندِ مُتعال در برخی از آیات قرآن کریم تصریح نموده است(و یا تصریح شده است) که آن هدایت ، فقط از جانب خداوند است و تقييد به جمله «مِن لَّدُنكَ» نیز به همین مطلب و معنایی که گفته شده اِشعار و اشاره دارد( گفته شد که شاید مراد و منظور از رحمتی که اصحاب کهف از نزدِخداوند مسئلت کردند بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه» باشد) . و نیز ورود نظير اين دعاء با قيد «مِن لَّدُنكَ» در دعاي راسخين در علم (محمد«صَ» و آل محمد «عَلَیهِمُ السَّلام» و برخی از خواص ) كه در قرآن کریم آمده است این معنا و اين احتمال را تاييد ميكند که مراد و منظور از رحمتی که از نزدِخداوند مسئلت شده ، بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه الهی»می باشد ، چنانچه در آیه هشتم از سوره آل عمران فرموده است : («رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» . راسخانِ در علم ، می گویند: پروردگارا دلهایمان را ، بعد از آنکه ما را هدایت کردی ، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود ، رحمتی بر ما ببخش ، زیرا تو بخشنده ای . سوره آل عمران آیه 8 .) . پس آنها (اصحاب کهف و یا راسخون در علم) چیزی جز هدایت خاصه الهی را از نزد خداوند متعال مسئلت و درخواست نکردند و خواسته آنان فقط عنایت و هدایتِ خاصه بوده است .
* وَ قَولُهُ : «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً» اَلمُرادُ مِن أَمرِهِم [«مِن أَمرِنا»] : اَلشَّأنُ الَّذِي يَخُصُّهُم وَ هُم عَلَيهِ وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ ، وَ الْتَجَئُوا إِلَى كَهفِِ وَ هُم لايَدرُونَ ما ذا سَيَجرِي عَلَيهِم؟ وَ لا يَهتَدُونَ [وَ لا یَعلَمُونَ] أَيَّ سَبيلِِ لِلنَّجاةِ يَسلُكُونَ؟ وَ مِن هُنا يَظهَرُ أَنَّ المُرادَ بِالرُّشدِ : اَلأِهتِداءُ إِلَى ما فِيهِ نَجاتُهُم.
فَالجُملَةُ أَعنِي قَولَهُ : «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً» عَلَى أَوَّلِ الأِحتِمالَينِ السّابِقَينِ فِي مَعنَى الرَّحمَةِ ، عَطفُ تَفسيرِِ عَلَى قَولِهِ : «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» وَ عَلَى ثانِيهِما مَسأَلَةُُ بَعدَ مَسأَلَةِِ.
و در جمله («وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً . و راه نجاتي براي ما فراهم ساز. آیه 10 از سوره کهف») مراد از «أَمرِنا» آن شأن و وضع و حالتی است كه مخصوص به خود آنان(اصحاب کهف) بوده که دچارش بودند . وضعِ آنها چنین بود که برای حفظ ایمان و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند . و به خاطر شرایط خاصی که داشتند از ميان قوم خود بيرون آمده و فرار كردند . آنها (اصحاب کهف)از قومی فرار کردند که (طبق دستور طاغوت آن زمان یعنی دقیانوس) مُؤمنین و مُوحِّدین و خداپرستان را تعقیب و جستجو می کردند و آنان را بر عبادت و بندگی غیر خدا (یعنی دقیانوس و مانند او) وادار و اجبار می نمودند و اگر مؤمنین تسلیم نمی شدند خونشان را می ریختند و به قتل می رساندند . آنان برای حفظ ایمان و جانشان پناهنده به غار شدند در حالي كه نميدانستند چه چیزی و چه سرنوشتی بر آنها جاری خواهد شد و سرانجامِ كارشان به كجا کشیده خواهد شد و چه بر سرشان مي آيد و نمی دانستند که به غیر از آن غار چه طریقی و راهی را جهت نجات خود طی نمایند ؟!! ، و به عبارت دیگر غير از پناهندگي به غار هيچ راه نجات ديگري سُراغ نداشتند . و از اینجا (یعنی از مطلبی که در باره ««أَمرِنا»» گفتیم) معلوم و روشن ميشود كه مراد از رُشد همان راه یافتن و اِهتِداء به چیزی است که مایه نجاتشان بود و به عبارت دیگر مراد از رُشد همان رسیدن و راه يافتن و اهتداء به روزنه خلاصی و نجات است .پس اين جمله يعني جمله «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ، بنا بر احتمال اول از دو احتمالي كه قبلا و سابِقاََ در معناي «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده گذشت ، عطف تفسير بر جمله «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» خواهد بود ، و بنا بر احتمال دوم ، درخواست و دعای ديگري غير «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده خواهد بود .
* قَولُهُ تَعالَى: «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً» قالَ فِي الكَشّافِ ، أَي ضَرَبنا عَلَيها حِجاباََ مِن أَن تَسمَعَ يَعنِي أَنَمناهُم إِنامَةََ ثَقيلَةََ لاتُنَبِّهُهُم فيها الأَصواتُ كَما تَرَى المُستَثقَِلَ فِي نَومِهِ يُصاحُ بِهِ فَلا يَسمَعُ وَ لا یَستَنبِهُ فَحُذِفَ المَفعُولُ الَّذِي هُوَ الحِجابُ كَما يُقالُ : [فُلانُُ]بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ. «اِنتَهَى» .
قول خداوند در آیه 11 از سوره کهف چنین است : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. » .اصحاب کهف هنگامی که از شرِّحاکمِ ستمگرِِ روم (یعنی دقیانوس) به غار پناهنده شدند با تضرُّع به درگاه الهی عرضه داشتند : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره بر ما بسته و منقطع گشت) رحمتی خاص از سوي خودت بر ما عطا فرما .] خداوند هم جهتِ اجابتِ دعا و درخواست و حاجتشان فرمود : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم ، و سالها در خواب فرو رفتند. » پس به خواب رفتن اصحاب کهف در واقع نوعی اجابتِ دعایشان بوده است و خداوند متعال از این طریق به آنها راحتی و آرامش داد و از اضطراب و نگرانی خارج شدند و در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش و فعالیت باز ماندند .
برای جمله(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) سه معنا و تفسیر مطرح شده است :
1- تفسیر و معنای اول : جارُ الله زَمخشري خوارَزمی در تفسير كَشّاف خود گفته : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» : یعنی حجابی بر گوشهایشان زدیم که مانع می شود از اینکه گوش هایشان بشنوند (حجاب و پرده و مانعی بر گوشهایشان زديم تا نشنوند) و به عبارت ديگر : آنها را به خوابِ ثقیل و سنگینی فرو بردیم که صداهای اطراف غار آنها را متنبِّه و بیدار نمی کرد و متوجه صداها نمی شدند. همانند کسی که مُستَثقِل در نَوم و در خوابِ سنگین باشد و می بینی که چنین شخصی اگر بر او صیحه و بانگ و فریاد هم زده شود باز نمی شنود و مُتنبِّه و متوجِّه و بیدار نمی گردد . حالت خواب اصحاب کهف هم اینچنین بود . پس کلمه «حِجاباََ» که مفعولِ «ضَرَبنا» می باشد در این آیه شریفه حذف شده است . همچنانكه در اصطلاحِ عرب ها وقتی که می گویند : [فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ ، يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ : فلانی روی زوجه و همسرش بنا کرد ، منظور و مقصودشان این است که روی قبر همسرش قُبَّه و گنبدی بنا کرد که در اینجا مفعولِ فعلِ«بَنَى» که کلمه «اَلقُبَّة» باشد به جهت واضح بودن حذف شده است چون مقصود و معنا از این کلام معلوم است و همه ميدانند كه مراد از این جمله «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» آن است که فلانی گنبدی و ساختمانی روی قبر زوجه اش بنا كرده است . «اِنتَهَى کَلامُهُ . پایان یافت کلام زمخشری» .
پس در آیه 11 از سوره کهف که می فرماید : (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ .ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم) مراد از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ» ، معنای کنایه ای و استعاره ای می باشد که دلالت بر خوابِ سنگین آنها می کند . خواب عمیق آن است که گوش ها از کار بیفتند و صدا ها را نشنوند .پس در آیه 11 از سوره کهف مراد و منظور از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است همچنانکه در لسان و در اصطلاح عرب ها وقتی که می گویند : «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» معنای استعاره ای مراد است به این معنا که فلانی گنبدی روی قبر زوجه اش بنا كرده است .
* وَ قالَ فِي المَجمَعِ : وَ مَعنَى ضَرَبنا عَلَى آذانِهِم سَلَّطنا عَلَيهِمُ النَّومَ ، وَ هُوَ مِنَ الكَلامِ البالِغِ فِي الفَصاحَةِ ، يُقالُ : ضَرَبَهُ اللهُ بِالفالِجِ إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ، قالَ قُطرُبُ : هُوَ كَقَولِ العَرَبِ : ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ ، قالَ الأَسوَدُ بنُ يُعفَرُ وَ قَد كانَ ضَريراََ :
وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَبا لَكَِ أَنَّنِي ضُرِبَت(ضَرَبَت)عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .
وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .
2- تفسیر و معنای دوم : صاحبِ تفسیرِمَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) در تفسیر مَجمعُ البیان گفته است : معناي «ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» اين است كه ما خواب را بر گوشهايشان مسلط كرديم ، و اين تعبير بیانگرِ نهايتِ درجه فصاحت است . این تعبیر قرآنی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) شبیه آن گفتاری است که عرب ها ميگويند : (ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ» إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ) عرب ها برای کسی که مبتلا به بیماری فَلَج شده باشد چنین می گویند : ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ» خدا زد او را به «فالِج» یعنی خداوند او را مبتلاي به « بیماری فَلَج» كرد . بیماری فَلَج بر او مسلَّط شد و کسی که دچار بیماری فلج شود از حرکت و تلاش باز می ماند . اصحاب کهف نیز وقتی که خواب بر گوشهايشان مسلط شد در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش باز ماندند .
قُطرُب (محمد بن مُستَنیر بصری مشهور به قُطرُب که شاگرد سِیبوَیه بود) در باره این تعبیرِ قرانی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) گفته است : اين تعبير نظير قول و سخنِ عرب است كه ميگويد : «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ . امیر و حاکم بر دست فلانی زد هنگامی که او را از تصرف در امور منع نماید . » منظور از اين تعبيرِ «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ »آن است كه امير و حاکم ، فلاني را از دخالت و تصرفِ در امور و کارها باز داشت و منع کرد . به عبارت دیگر : امیر دست فلانى را از دخالت و تصرف در کارها کوتاه نمود. در این آیه شریفه نیز معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است و معنایش آن است که خداوند گوش های اصحاب کهف را از کار انداخت و دیگر نمی شنوند . آنها بواسطه خواب از جنب و جوش و حرکت و تلاش بازماندند و در غار آرمیدند .
اَسوَد بن يَعفُر نَهشَلِی تَمیمی عراقی ( از شُعَرای عصر جاهلیت می باشد که 23 سال قبل از هجرت فوت کرده است (وَ يُقالُ يُعفَرُ ، بِضَمِّ الياءِ . و «یُعفَر» به ضًمِّ یاء هم گفته می شود.) كه مردي ضَریر و نابينا بود گفته است :
وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَباََ لَكَِ أَنَّنِي ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .
يعني : از حوادثِ بدِ روزگار و دهر و دنیا ( «لا أَباََ لَكَِ» دو معنی ممکن است داشته باشد : 1- «لا أَباََ لَكَِ» یعنی ای روزگار و ای دنیای بی پدر که اظهار نگرانی از دنیا و حوادث آن است 2- «لا أَباََ لَكَِ» این حوادثِ بدِ روزگار و دنیا همراه و مصاحِبِ تو نباشد و تو دچارش نشوی و دامنگیرت نگردد ) اينكه زد یا زده شد بر من زمین با اَسداد و موانعِ گوناگون . یعنی یکی از حوادث روزگار و دنیا آن است که بواسطه اَسداد و موانعِ مختلفی که سرِ راهم پیدا شد بر زمين زده شدم (زمین خورده حوادث شدم) و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و جایی نمی توانم بروم . زمین با همه وسعتش بر من تنگ و همه راه هایم کور و بسته شد .
در شعرِ اَسوَد بن يَعفُر که گفته (... ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ)معنای استعاره ای مراد است . یعنی من زمین خورده حوادث شدم و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و زمین با همه وسعتش بر من تنگ و همه راه هایم کور و بسته شد . در آیه 11 از سوره کهف نیز مراد از (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است . فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ به معنای «سَدَّدنا آذَانَهُمْ عَن نُفُوذِ الأَصواتِ اِلَیه» یعنی گوش هایشان را از نفوذِ اَصوات و صداها ، سدّ و منع و جلوگیری کردیم . کنایه از اینکه آنها را به خواب فرو بردیم .
* وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .
آنگاه قُطرُب گفته است که این تعبیر(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) از تعابیر بسیار فصیح قرآنی است و ترجمهای که دقیقا معنای این لفظ و تعبیر را برساند وجود ندارد . نقل از تفسیرمَجمع البَيان ج۶، ص698 . «اِنتَهَی کَلامُهُ»پایان یافت کلام صاحبِ تفسیرِ مَجمَع البيان .
* وَ ما ذَكَرَهُ[اَلطَّبَرَسِیُّ] مِنَ المَعنَى أَبلَغُ مِمّا ذَكَرَهُ الزَّمَخشَرِيُّ .
اين معنائي كه صاحبِ تفسیرِ مَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) براي جمله (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كرده است از معناي زمخشري بليغ تر و رساتر می باشد .
* وَ هُنا مَعنَى ثالِثِِ وَ إِن لَم يَذكُرُوهُ : وَ هُوَ أَن يَكُونَ إِشارَةُُ إِلَى ما تَصنَعُهُ النِّساءُ عِندَ إِنامَةِ الصَّبِيِّ غالِباََ مِنَ الضَّربِ عَلَى أُذُنِهِ بِدِقِّ الأَكُفِّ أَوِ الأَنامِلِ عَلَيها دَِقّا ََ نَعيماََ لِتَتَجَمَّعَ حاسَّتُهُ عَلَيهِ فَيَأخُذُهُ النَّومُ بِذلِكَ فَالجُملَةُ كِنايَةُُ عَن إِنامَتِهِم سِنِينَ مَعدُودَةََ بِشَفَقَةِِ وَ حَنانِِ كَما تَفعَلُ الأُمُّ المُرضِعِ بِطِفلِهَا الرَّضِيعِ.
3- تفسیر و معنای سوم : و در رابطه با آیه 11 از سوره کهف که می فرماید :(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) معناي سومي هم وجود دارد اگر چه مفسرين آن را ذکر نکرده اند و آن اين است كه مقصود از «زدن بر گوش» اشاره به آن کار و رفتاري است كه غالبا زنان هنگام خواباندن بچه ها و کودکان خود آن را انجام ميدهند و آن اين است كه يا با كف دست و يا با سرِ انگشت به گوش بچه به نرمی و آرامی ميزنند تا حواسش از همه جا جمع شده در يك جا متمركز شود و به اين وسيله خوابش ببرد ، پس جمله (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كنايه از اين است كه خداوند متعال آنان را با شَفَقَت و مهربانی به خواب بُرد همانگونه كه مادرِ شیردِه مِهربان با بچه شيرخوار خود عمل ميكند .
***************** ************** ****************
* وَ الآياتُ الثَّلاثُ - كَما تَرَى - تَذكُرُ إِجمالَ قِصَّتِهِم [وَ]تُشيرُ بِذلِكَ إِلَى جِهَةِ كَونِهِم مِن آياتِ اللهِ وَ غَرابَةِ أَمرِهِم، تُشيرُ الآيَةُ الأُولَى إِلَى دُخُولِهِمُ الكَهفَ وَ مَسأَلَتِهِم لِلنَّجاةِ ، وَ الثّانِيَةُ إِلَى نَومِهِم فِيهِ سِنينَ عَدَداََ، وَ الثّالِثَةُ إِلَى تَيَقُّظِهِِم وَ انتِباهِهِم وَ اختِلافِهِم فِي تَقديرِ زَمانِ لَبثِهِم. فَلِإِجمالِ القِصَّةِ أَركانُُ ثَلاثَةُُ تَتَضَمَّنُ كُلُّ واحِدَةِِ مِنَ الآياتِ الثَّلاثِ واحِداََ مِنها وَ عَلَى هذَا النَّمَطِ تَجرِي الآياتُ التّالِيَةُ المُتَضَمِّنَةُ لِتَفصيلِ القِصَّةِ غَيرَ أَنَّها تُضيفُ إِلَى ذلِكَ بَعضَ ما جَرَى بَعدَ ظُهُورِ أَمرِهِم وَ تَبَيُّنِ حالِهِم لِلنّاسِ ، وَ هُوَ الَّذِي يُشيرُ إِلَيه ِ قَولُهُ : «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» إِلَى آخِرِ آياتِ القِصَّةِ.
و اين آيات سه گانه(آيات 10 و 11 و 12 از سوره کهف)همانگونه که می بینید به طور اِجمال داستان اصحاب كهف را يادآورى و ذکر نموده است و این آیات سه گانه به نحو اجمال اشاره می کند که قصه و ماجرای اصحاب کهف از آیات الهی و امر شگفت انگیزی است . آيه اوّل به چگونگی داخل شدن آنها در غار و درخواستشان برای نجات ( از ظلم و ستم و شرک و کفرِ حاکمِ زمانشان یعنی دقیانوس و گرفتاری و مشکلی که با آن مواجه بودند) اشاره می کند، و آیه دوم شاره دارد به اینکه اصحاب کهف سال هایی معدود و مشخص(309 سال) در غار به خواب رفتند . و آيه سوم به بيدار شدن و اختلاف و گفتگویشان در مقدار زمانى كه خوابيدند اشاره می نماید. پس اجمالِ قِصّه اصحاب کهف سه ركن دارد كه هر يك از اين آيات سه گانه ، دربردارنده و متضمّنِ يكى از آن رکن ها می باشد . و بر همين مِنوال و روش جاری می گردد آيات بعدى كه متضمن و دربردارنده تفصيل قِصّه و ماجرای اصحاب کهف است جز اينكه آيات بعدی ، مطالب و جزئیات و قضایایی را که پس از ظهور و آشکار شدن داستان آنها برای مردم ، رخ داده است ، اضافه و بیان مى كند ، و آيه (وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ ... آیه 21 سوره کهف) تا آخِرِ آياتِ قِصّه و داستانِ اصحاب کهف ، به آن جزئیات اشاره می کند . [ وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدا . و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم تا بدانند که وعده خداوند در مورد رستاخيز حق است و در پايان جهان و قيامِ قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند ، گروهي ميگفتند: بنايي بر آنان بسازيد تا براي هميشه از نظر پنهان شوند !! و از آنها سخن نگوييد که پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!! ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند گفتند: ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم تا خاطره آنان فراموش نشود. (سوره کهف آیه 21 .) .]
قَولُهُ تَعالَى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ. کهف.13.» إِلَى آخِرِ الآيَةِ . شُرُوعُُ فِي ذِكرِ ما يُهِمُّ مِن خُصُوصِياتِ قِصَّتِهِم تَفصيلاََ، وَ قَولُهُ : «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» أَي آمَنُوا إِيماناََ مَرضِيّاََ لِرَبِّهِم وَ لَولا ذلِكَ لَم يَنسِبهُ إِلَيهِم قَطعاََ. وَ قَولُهُ : «وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى» اَلهُدَى بَعدَ أَصلِ الإِيمانِ مُلازِمُُ لِارتِقاءِ دَرَجَةِ الإِيمانِ الَّذِي فِيهِ اِهتِداءُ الأِنسانِ إِلَى كُلِّ ما يَنتَهِي إِلَى رِضوانِ اللهِ . قالَ تَعالَى: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ»: اَلحَديد: 28.
آیه 13 از سوره کهف را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم . در آیه 13 چنین آمده است : نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جوانان و جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند ، و ما بر هدايتشان افزوديم.(سوره کهف آیه 13.)
خصوصیات و ویژگی های مهم داستان و قصه اصحاب کهف به طور مُفصّل و مشروح از آیه «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . آیه 13_سوره کهف» شروع می شود . و معناي اينكه خداوند در این آیه فرمود : («إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ : آنها جوانان و جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند») اين است كه اصحاب كهف جوانان و جوانمردانی بودند كه به پروردگار خود ايماني آوردند كه مورد رضايت و خشنودی پروردگارشان بود و اگر ایمانشان مورد رضایت و قبول خداوند نبود ، آن (ایمان) را به آنان نسبت نمي داد و نمي فرمود : ايمان آوردند به پروردگارشان و از اینکه خداوند صفتِ ایمان را به آنها نسبت داد و فرمود : (آمَنُوا بِرَبِّهِمْ : به پروردگارشان ايمان آوردند) معلوم می شود که خداوند مُتعال حتما از ایمانشان راضی و خشنود است و این یکی از ویژگی های ممتاز اصحاب کهف می باشد. و قول خداوند متعال در آیه 13 از سوره کهف که فرمود :(«وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى : و ما بر هدايتشان افزوديم») مراد از هدایت در این آیه شریفه ، هدایت بعد از تحقُّقِ اصل ایمان است . [اَلهُدَى بَعدَ أَصلِ الإِيمانِ مُلازِمُُ لِارتِقاءِ دَرَجَةِ الإِيمانِ الَّذِي فِيهِ اِهتِداءُ الأِنسانِ إِلَى كُلِّ ما يَنتَهِي إِلَى رِضوانِ اللهِ] یعنی هدايت بعد از اصلِ ايمان ملازمه با ارتقاء درجه ايمان دارد ، آن درجه از ایمانی كه باعث ميشود انسان به سوي هر چيزي كه منتهي به رضایت و خشنودي خدا است هدايت و رهنمون گردد و کسی که به این درجه از ایمان برسد پیوسته و همیشه همّت و کوشش و سعیش بر آن است که همه کارهایش برای رضایت و خشنودی پروردگارش باشد ، و به این درجه از ایمان ( یعنی ایمان بعد از ایمان و هدایت بعد ار ایمان که دال بر درجه ایمان است) اشاره دارد قول خداوند مُتعال در آیه 28 از سوره حدید که فرمود :«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» . ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن ( در میان مردم و در مسیر زندگی خود ) راه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند غفور و رحیم است. سوره حدید آیه 28 .
مرحوم علامه طباطبایی در جلد نوزدهم از تفسیر اَلمیزان ص199 ذَیل آیه 28 از سوره حدید درباره ایمان بعد از ایمان (و هدایت بعد از تحقق اصل ایمان که بیانگر درجه ایمان است) چنین می فرماید :
قَولُهُ تَعالَى: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ... « إِلَخ» ، أُمِرَ الَّذينَ آمَنُوا ، بِالتَّقوَى وَ الإيمانِ بِالرَّسُولِ مَعَ أَنَّ [هُم] الَّذينَ استَجابُوا الدَّعوَةَ فَآمَنُوا بِاللهِ آمَنُوا بِرَسُولِهِ أَيضاََ دليلُُ عَلَى أَنَّ المُرادَ بِالإِيمانِ بِالرَّسُولِ : اَلأِتِّباعُ التّامُّ وَ الطّاعَةُ الكامِلَةُ لِرَسُولِهِ فِيما يَأمُرُ بِهِ وَ يَنهَى عَنهُ سَواءُُ كانَ ما يَأمُرُ بِهِ أَو يَنهَى عَنهُ حُكماََ مِنَ الأَحكامِ الشَّرعِيَّةِ أَو صادِراََ عَنهُ بِما لَهُ مِن وِلايَةِ أُمُورِ الأُمَّةِ كَما قالَ تَعالَى: «فَلا وَ رَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»: اَلنِّساء: 65.
فَهذا إِيمانُُ بَعدَ إِيمانِِ وَ مَرتَبَةُُ فَوقَ مَرتَبَةِ الإِيمانِ الَّذي رُبَّما يَتَخَلَّفُ عَنهُ أَثَرُهُ فَلا يَتَرَتَّبُ عَلَيهِ لِضَعفِهِ ، وَ بِهذا يُناسِبُ قَولُهُ : «يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ» وَالکِفْلُ : اَلحَظُّ وَ النَّصيبُ فَلَهُ ثَوابُُ عَلَى ثَوابِِ كَما أَنَّهُ إِيمانُُ عَلَى إِيمانِِ.
در آيـه 28 از سوره حدید («يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ... ) كـسـانـى كـه ايـمـان آورده بودند و به اصطلاح اهل ایمان بودند از جانب خداوند مُتعال امـر به تقوی و پرهیزکاری و ایمان به رسول الله (ص) شدند بـا ايـن كه اين اشخاص قبلا و از پیش ، دعوت دينى و دعوت خدا و رسول(ص) را پذيرفته بودند و قهرا و طبیعتا به خدا و نيز به رسـولش ايـمـان آورده بودند[ فَالَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ آمَنُوا بِرَسُولِهِ أَيضاََفَأَمرُ المُجَدَّدِ بِأیمانِهِم بِالرَّسُولِ بَعدَ اِیمانِهِم بِاللهِ وَ بِرسُولِهِ دَلیلُُ عَلَى أَنَّ المُرادَ بِالإِيمانِ بِالرَّسُولِ : اَلأِتِّباعُ التّامُّ وَ الطّاعَةُ الكامِلَةُ لِرَسُولِهِ ... ] پـس امـر دوباره و مـجـدد بـه ايـمـان آوردن بـه رسـول الله (ص) دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـراد از ايـن ايـمـان در آیه 28 از سوره حدید ، پـيـروى كـامـل و اطـاعـت تـامّ از رسـول الله (ص) اسـت در آنچه که امر و نهی می نماید ، چـه ايـن امـر و نـهـى رسـولخدا (ص) مـربـوط بـه حُـكـمـى از احـكـام شـرعیّه بـاشـد و چه حکمی از احکام ولایتی و حکومتی باشد که از باب حاکمِ امت اسلامی از ناحیه او صادر می گردد همچنانكه خداوند متعال در آیه 65 از سوره نساء به این حکم حکومتی و ولایتی اشاره می فرماید : «فَلا وَ رَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً . به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافات خود ، تو را (به عنوان اینکه حاکم اسلامی هستی و ولایت بر امور مسلمین داری) به قضاوت و داوری طلبند و سپس از داوری تو ، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند. سوره نساء آیه 65».
پـس ايـمـانـى كه در آيه 28 از سوره حدید بدان امر شده است ايمانى بعد از ايمان ، و مرتبه اى بالاتر از ايمانِ قبلی و پیشین می باشد . آن ایمان قبلی و پیشینی که ضعیف بوده و امکان داشت که اثر و یا آثارچنین ایمانی با کوچک ترین امتحان و فراز و فرودی از ایمان و شخص مؤمن جدا گردد و درهم بریزد و از بین برود پس ایمانی که ضعیف باشد ممکن است که اثر و یا آثارش به جهت ضعف ایمان مترتب نشود و دوام و استمرارنداشته باشد . لذا ایمانی پس از ایمان اولیه لازم است تا اثر و یا آثارش مترتب و ماندگار باشد و آن مرتبه اى از ایمان اسـت كـه بـه خـاطـر ايـن كـه قوى و مستحکم است اثر و یا آثارش نیز از آن تخلُّف نمى كند و همیشه استمرار دارد، و با همين معنای از ایمان مناسبت دارد قول خداوند مُتعال در ادامه آیه 28 از سوره حدید که فرمود: «يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ . تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد»، و کلمه «كِفل» در این آیه به معناى حَظّ و نصيب است . پس كسى كه داراى ايـن مرتبه از ايمان(یعنی ایمان بعد از ایمان) باشد حتما ثوابى روى ثواب و نیز ايمانى روى ايمان خواهد داشت و اثر و آثار نورانی چنین ایمانی از ایمان و شخص مؤمن در دنیا و آخرت مُنفکّ و جدا نمی گردد و همیشه پابرجا و مستمر و با دوام است و در روز قیامت نیز نور همین ایمان پیشاپیش مؤمنین خواهد بود و آنها در پرتو نور ایمانشان حرکت می کنند و به منازل و مقامات بهشتی می رسند . يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ. ( این پاداش بزرگ ) در روزی است که مردان و زنان باایمان را می نگری که نورشان پیش رو و در سمت راستشان بسرعت حرکت می کند ( و به آنها می گویند: ) بشارت باد بر شما امروز به باغهایی از بهشت که نهرها زیر ( درختان ) آن جاری است جاودانه در آن خواهید ماند و این همان رستگاری بزرگ است . سوره حدید آیه 12 .
* قَولُهُ تَعالَى: "وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا" إِلَى آخِرِ الآياتِ الثَّلاثِ . اَلرَّبطُ هُوَ الشَّدُّ ، وَ الرَّبطُ عَلَى القُلُوبِ كِنايَةُُ عَن سَلبِ القَلَقِ وَ الأِضطِرابِ عَنها، وَ الشَّطَطُ : اَلخُرُوجُ عَنِ الحَدِّ و َ التَّجاوُزُ عَنِ الحَقِّ ، وَ السُّلطانُ : اَلحُجَّةُ وَ البُرهانُ . وَ الآياتُ الثَّلاثُ تَحكِي الشَّطرَ الأَوَّلَ مِن مُحاوَرَتِهِم حِينَ انتَهَضُوا لِمُخالَفَةِ الوَثَنِيَّةِ وَ مُخاصَمَتِهِم «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» * «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً». وَ قَد أَتَوا بِكَلامِِ مَملُوءِِ حِكمَةََ وَ فَهماََ رامُوا بِهِ إِبطالَ رُبُوبِيَّةِ أَربابِ الأَصنامِ مِنَ المَلائِكَةِ وَ الجِنِّ وَ المُصلِحينَ مِنَ البَشَرِ ، اَلَّذينَ رامَتِ الفَلسَفَةُ الوَثَنِيَّةُ إِثباتَ أُلُوهِيَّتِهِم وَ رُبُوبِيَّتِهِم دُونَ نَفسِ الأَصنامِ الَّتي هِيَ تَماثيلُ وَ صُوَرُُ لِأُولئِكَ الأَربابِ تَدعُوها عامَّتُهُم آلِهَةََ وَ أَرباباََ ، وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلَى ذلِكَ قَولُهُ : "عَلَيْهِم" حَيثُ أُرجِعَ إِلَيهِم ضَميرُ «هُم» اَلمُختَصُّ بِأُولِى العَقلِ . فَبَدئُوا بِأِثباتِ تَوحيدِهِ بِقَولِهِم: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» فَأَسنَدُوا رُبُوبِيَّةَ الكُلِّ إِلَى واحِدِِ لا شَريكَ لَهُ ، وَ الوَثَنِيَّةُ تُثبِتُ لِكُلِّ نَوعِِ مِن أَنواعِ الخَلیقَةِ [الخَلقِیَّةِ] إِلهاََ وَ رَبّاََ كَرَبِّ السَّماءِ وَ رَبِّ الأَرضِ وَ رَبِّ الإِنسانِ . ثُمَّ أَكَّدُوا ذلِكَ بِقَولِهِم: « لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً» وَ مِن فائِدَتِهِ نَفيُ الآلِهَةِ الَّذينَ تُثبِتُهُمُ الوَثَنِيَّةُ فَوقَ أَربابِ الأَنواعِ كَالعُقُولِ الكُلِّيَّةِ الَّتي تَعبُدُهُ «الصّابِئَةُ» وَ «بَرَهما» وَ «سِيوا» وَ «وِشنَو» اَلَّذينَ تَعبُدُهُمُ البَراهِمَةُ وَ البُوذِيَّةُ وَ أَكَّدُوهُ ثانِياََ بِقَولِهِم : «لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» فَدَلُّوا عَلَى أَنَّ دَعوَةَ غَيرِهِ مِنَ التَّجاوُزِ عَنِ الحَدِّ بِالغُلُوِّ فِي حَقِّ المَخلُوقِ بِرَفعِهِ إِلَى دَرَجَةِ الخالِقِ . ثُمَّ كَرُّوا عَلَى القَومِ فِي عِبادَتِهِم غَيرَ اللهِ سُبحانَهُ بِاتِّخاذِهِم آلِهَةََ فَقالُوا: «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» فَرَدُّوا قَولَهُم بِأَنَّهُم لا بُرهانَ لَهُم عَلَى ما يَدَّعُونَهُ [حَتّی] يَدُلُّ عَلَيهِ دَلالَةََ بَيِّنَةََ. وَ مَا استَدَلُّوا بِهِ مِن قَولِهِم : إِنَّ اللهَ سُبحانَهُ أَجَلُّ مِن أَن يُحيطَ بِهِ إِدراكُ خَلقِهِ فَلا يُمكِنُ التَّوَجُّهُ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ وَ لَا التَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِالعُبُودِيَّةِ فَلا يَبقَى لَنا إِلّا أَن نَعبدَ بَعضَ المَوجُوداتِ الشَّريفَةِ مِن عِبادَهِ المُقَرَّبينَ لِيُقَرِّبُونا اِلَیهِ زُلْفي مَردُودُُ إِلَيهِم أَمّا عَدَمُ إِحاطَةِ الإِدراكِ بِهِ تَعالَى فَهُوَ مُشتَرَكُُ بَينَنا مَعاشِرَ البَشَرِ وَ بَينَ مَن يَعبُدُونَهُ مِنَ العِبادِ المُقَرَّبينَ ، وَ الجَميعُ مِنّا وَ مِنهُم يَعرِفُونَهُ بِأَسمائِهِ وَ صِفاتِهِ وَ آثارِهِ كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ . عَلَى أَنَّ جَميعَ الصِّفاتِ المُوجِبَةِ لِاستِحقاقِ العِبادَةِ مِنَ الخَلقِ وَ الرِّزقِ و المُِلك [بِضَمِّ المیمِ اَو بِکَسرِهِ] وَ التَّدبيرِ ، لَهُ وَحدَهُ وَ لايَملِكُ غَيرُهُ شَيئاََ مِن ذلِكَ فَلَهُ أَن يُعبَدَ وَ لَيسَ لِغَيرِهِ ذلِكَ . ثُمَّ أَردَفُوا قَولَهُم: «لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» بِقَولِهِم "فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً" وَ هُوَ مِن تَمامِ الحُجَّةِ الرّادَّةِ لِقَولِهِم، وَ مَعناهُ أَنَّ عَلَيهِم أَن يُقيمُوا بُرهاناََ قاطِعاََ عَلَى قَولِهِم فلَو لَم يُقيمُوهُ كانَ قَولُهُم مِنَ القَولِ بِغَيرِ عِلمِِ فِي اللهِ وَ هُوَ أِفتِراءُ الكِذبِ عَلَيهِ تَعالَى وَ الأِفتِراءُ ظُلمُُ وَ الظُّلمُ عَلَى اللهِ أَعظَمُ الظُّلمِ . هذا فَقَد دَلُّوا بِكَلامِهِم هذا أَنَّهُم كانُوا عُلَماءَ بِاللهِ أُولِي بَصيرَةِِ فِي دينِهِم ، وَ صَدَّقُوا [بِصِدقِ أََعمالِهِم وَ نِیّاتِهِم] قَولَهُ تَعالَى «وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . آیه 13 از سوره کهف» وَ فِي الكَلامِ عَلَى ما بِهِ مِنَ الإِيجازِ قُيُودُُ تَكشِفُ عَن تَفصيلِ نَهضَتِهِم فِي بادِئِها فَقَولُهُ تَعالَى: "وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ" يَدُلُّ عَلَى أَنَّ قَولَهُم: "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» لَم يَكُن بِإِسرارِ النَّجوَى وَ فِي خَلَإِِ مِن عَبَدَةِ الأَوثانِ بَل كانَ بِإِعلانِ القَولِ وَ الإِجهارِ بِهِ فِي ظَرفِِ تَذُوبُ مِنهُ القُلُوبُ وَ تَرتاعُ النُّفُوسُ وَ تَقشَعِرُّ الجُلُودُ فِي مَلَإِِ مُعانِدِِ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ يُعَذِّبُ وَ يَفتِنُ . وَ قَولُهُ : "لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً" بَعدَ قَولِهِ "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" - وَ هُوَ جَحدُُ وَ إِنكارُُ - فِيهِ إِشعارُُ وَ تَلويحُُ إِلَى أَنَّهُ كانَ هُناكَ تَكليفُُ إِجبارِيُُّ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ دُعاءُ غَيرِ اللهِ [وَ دُعاءُُ لِغَیرِاللهِ تَعالَی] . وَ قَولُهُ : "إِذْ قَامُوا فَقَالُوا" «إلَخ» يُشيرُ إِلَى أَنَّهُم فِي بادِئِ قَولِهِم كانُوا فِي مَجلِسِِ يَصدُرُ عَنهُ الأَمرُ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ الإِجبارِ عَلَيها وَ النَّهيُِ عَن عِبادَةِ اللهِ وَ السِّياسَةُ المُنتَحِلِيَّةُ [لِمُنتَحلیهِ] بِالقَتلِ وَ العَذابِ كَمَجلِسِ المَلِكِ أَو مَلَئِهِ أَو مَلَإِ عامِِّ كَذلِكَ فَقامُوا وَ أَعلَنُوا مُخالَفَتَهُم وَ خَرَجُوا وَ اعتَزَلُوا القَومَ وَ هُم فِي خَطَرِِ عَظيمِِ يُهَدِّدُهُم وَ يَهجُمُ عَلَيهِم مِن كُلِّ جانِبِِ كَما يَدُلُّ عَلَيهِ قَولُهُم: «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ. کهف.الآیة16» وَ هذا يُؤَيِّدُ ما وَرَدَت بِهِ الرِّوايَةُ - وَ سَيَجئُ الخَبَرُ - أَنَّ سِتَّةََ مِنهُم كانُوا مِن خَواصِّ المَلِكِ يَستَشيرُهُم فِي أُمُورِهِ فَقامُوا مِن مَجلِسِِ وَ أَعلَنُوا التَّوحيدَ وَ نَفَي الشَّريكَ عَنهُ تَعالَى. وَ لا يُنافِي ذلِكَ ما سَيَأتِي مِنَ الرِّواياتِ أَنَّهُم كانُوا يُسِرُّونَ إِيمانَهُم وَ يَعمَلُونَ بِالتَّقِيَّةِ لِجَوازِ أَن يَكُونُوا سائِرينَ عَلَيها ثُمَّ يُفاجِئُوا القَومَ بِإِعلانِ الإِيمانِ ثُمَّ يَعتَزِلُوهُم مِن غَيرِ مَهلِِ فَلَم تَكُن تَسَعُهُم إِدامَةُ التَّظاهُرِ بِالإِيمانِ وَ إِلّا قُتِلُوا بِلاشَكِِّ . وَ رُبَّما احتُمِلَ أَن يَكُونَ المُرادُ بِقِيامِهِم قِيامُهُم لِلهِ نُصرَةََ مِنهُم لِلحَقِّ وَ قَولُهُم : "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم فِي أَنفُسِهِم وَ قَولُهُم : «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ ، أَو يَكُونَ المُرادُ قِيامُهُم لِلهِ وَ جَميعُ ما نُقِلَ مِن أَقوالِهِم إِنَّما قالُوها فِيما بَينَ أَنفُسِهِم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ وَ تَنَحَّوا عَنِ القَومِ وَ عَلَى الوَجهَينِ يَكُونُ المُرادُ بِالرَّبطِ عَلَى قُلُوبِهِم أَنَّهُم لَم يَخافُوا عاقِبَةَ الخُرُوجِ وَ الهَرَبِ مِنَ المَدينَةِ وَ هِجرَةِ القَومِ لكِنَّ الأَظهَرَ هُوَ الوَجهُ الأَوَّلُ .
سه آیه از آیات سوره کهف یعنی آیات 14 و 15 و 16 را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم . این سه آیه با ترجمه اش به شرح زیر است :
وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً . و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم که اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عُدول و تجاوز كرده ايم . (کهف .14) .
هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً . اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري بر این کار و برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر و ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!)(کهف. 15) .
وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً . و هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان سايه رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (کهف .16) .
كلمه رَبط به معناي مُحكم بستن است(اَلرَّبطُ هُوَ الشَّدُّ) . و رَبط بر دلها كنايه از سلب اضطراب و قَلَق و نگرانی و تشویش از آنها است.(وَ الرَّبطُ عَلَى القُلُوبِ كِنايَةُُ عَن سَلبِ القَلَقِ وَ الأِضطِرابِ عَنها) . و كلمه شَطَط به معناي خروج از حدّ و تجاوز از حقّ است.(وَ الشَّطَطُ : اَلخُرُوجُ عَنِ الحَدِّ و َ التَّجاوُزُ عَنِ الحَقِّ) . و كلمه سُلطان به معناي حُجّت و برهان است.( وَ السُّلطانُ : اَلحُجَّةُ وَ البُرهانُ). اين آيات سه گانه ( آیات 14 و 15 و 16 از سوره کهف) قسمت اول از گفتگوي اصحاب كهف را حكايت ميكند مبنی بر اینکه وقتی بر ضدّ بُت پرستي قيام نمودند و با آن به مُخاصمه و مبارزه برخاستند گفتند : رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً ... پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم... ( وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً * هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً . یعنی : و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عُدول و تجاوز كرده ايم . * اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري بر این کار و برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر و ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟! .آیه 14 و 15 سوره کهف ) و به عبارتی دیگر : هنگامي كه قيام كردند گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است ، ما به غير او اِله و معبود ديگري را نميخوانيم ، چرا كه اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عدول و تجاوز كرده ايم . * ببين كه مردم ما چگونه بغير از خدا خداياني گرفته اند ، اينها اگر دليل قاطعي بر رُبوبيّت ايشان نياوَرَند ظالم ترین و ستمكارترين مردم هستند ، زيرا ستمكارتر از كسي كه بر خدا افتراء و دروغ ببندد كيست ؟
اين قسمت از گفتگوي اصحاب كهف مملوّ از حكمت و فهم است و در اين فراز از گفتگوي خود خواسته اند رُبوبيّت و اُلُوهیّتِ ارباب بُتها از ملائكه و جنّ و مُصلحين بشر را كه فلسفه وَثَنَيَّت و بت پرستی ،اُلُوهيّت و مقام خدایی و رُبوبیّت و معبودیّت آنها را اثبات كرده باطل كنند ، نه اُلُوهیّت و رُبُوبيّت خود اَصنام و بُتها را كه مُشتي مجسمه ها و تصويرها برای آن ارباب ها و خدايان بوده که عموم مردم آن زمان آن ها (مُجسّمه ها و تماثیل) را به عنوان خدایان و اربابان می خواندند و می نامیدند . شاهد بر اين معنا( که اصحاب کهف با این سخنشان در صدد نفی رُبوبيّت و اُلُوهیّتِ اربابان بُتها از ملائكه و جنّ و مُصلحين بشر بودند نه نفی اُلُوهیّت و رُبوبیّت خودِ اَصنام و بُت ها ) كلمه "عَلَيْهِم" در آیه «...لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ...» است كه ضمیر «هُم» که مخصوص صاحبان عقل است به آنها (یعنی اربابانِ بُتها از ملائكه و جن و مُصلحين و کُمَّلین بشر) بر می گردد نه به خود اَصنام و بُت ها . و این مطلب می فهماند که منظور و مقصود اصحاب کهف از این سخنشان که گفتند : «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً... * هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» اِبطال رُبوبيّت و اُلُوهیّتِ ملائكه و جنّ و كُمّلين و مُصلِحین از بشر بوده است که به عنوان اَربابان بت ها محسوب می شدند و گرنه اگر منظورشان اِبطال رُبوبيّتِ بت ها و مجسمه ها و تماثیل و تصاویر بود کلمه «عَلَيها» آورده می شد نه "عَلَيْهِم" . آري ، اصحاب كهف در اين قسمت از مُحاوَره و گفتگوی خود با جمله «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» توحيد را اثبات نموده و رُبُوبيّت تمامي عالَم را منحصر به رَبّ واحدي كرده اند كه شريك ندارد و اين غير آن چيزي است كه فلسفه وَثَنَيَّت ميگويد . وَثَنَيَّت براي هر نوع از انواع مخلوقات ، اِله و خالق و ربّ و پروردگاری قائل هستند . اِله و پروردگاری براي آسمانها و اِله و پروردگاری براي زمين و اِله و پروردگاری براي انسانها و همچنين براي هر قسم از موجودات نیز ربّ و پروردگار جداگانه قائلند. [ وَ الوَثَنِيَّةُ تُثبِتُ لِكُلِّ نَوعِِ مِن أَنواعِ الخَلیقَةِ (الخَلقِیَّةِ) إِلهاََ وَ رَبّاََ كَرَبِّ السَّماءِ وَ رَبِّ الأَرضِ وَ رَبِّ الإِنسانِ .] .
آنگاه اصحاب کهف براي تأكيد توحيد و نفی خدایان دیگر اضافه كرده اند كه : «لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً» - ما به غير او اِله و خدای ديگري را نميخوانيم و فائده اين تأكيد همان نفي آلِهه و خدایانی است كه فلسفه وَثَنَيَّت و بُت پرستی آنها را به عنوان مافوق «اَربابُ الأَنواع» اثبات ميكرد مانند عُقول كُلِّيه اي (عُقول و مُدبِران آسمانی که هر یک از آنها کلی هستند و تدبیر کننده موجودات زمینی می باشند ) كه صابئين آنها را عبادت مي كردند و لازم به یادآوری است که گروهی از صابئین در منطقه بَینُ النَّهرَین(دجله و فرات) که خاستگاه تمدن های کُهَن است زندگی می کردند و در سرزمین بَینُ النَّهرَین تمدّن های سُومِری و آکِدی و آشوری و بابِلی همگی به ایدئولوژی چند خدایی و پرستش «ربُّ النَّوع» اعتقاد و باور داشته اند . و نیز مانند « بَرَهما» (Brahma) و «شِيوا»(shiva) و «وِشنَو»(vishnu) كه براهمه و بودائيان آنها را مي پرستيدند. [ وَ مِن فائِدَتِهِ نَفيُ الآلِهَةِ الَّذينَ تُثبِتُهُمُ الوَثَنِيَّةُ فَوقَ أَربابِ الأَنواعِ كَالعُقُولِ الكُلِّيَّةِ الَّتي تَعبُدُهُ «الصّابِئَةُ» وَ «بَرَهما» وَ «سِيوا» وَ «وِشنَو» اَلَّذينَ تَعبُدُهُمُ البَراهِمَةُ وَ البُوذِيَّةُ ] .
[ توضیحی کوتاه در باره صابئین : در قرآن کریم علاوه بر دین و آیین اسلام از چهار دین و آیین دیگر نیز یاد شده است که عبارتند از 1- آیین مسیحیّت یا تَرسا یا نصرانی با کتاب آسمانی اِنجیل 2-آیین یهود یا جُهود یا کلیمی با کتاب آسمانی تورات . البته فرق هایی نیز بین این تعبیرات وجود دارد 3- آیین مَجوس یا زردُشت یا آتش پرست یا گبر . البته اگر چه به مَجوسی ها ، آتش پرست می گویند ولی بر اساس آیات و روایات وارده مَجوس به معنای آتش پرستی نیست. در روایتی از پیامبر اکرم «صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ» در باره مجوس چنین آمده است : اِنَّ المَجُوسَ کانَ لَهُم نَبِیُُّ فَقَتَلُوهُ وَ کِتابُُ اَحرَقُوهُ : جماعتِ مجوس پیامبر و کتاب آسمانی ای داشتند که پیامبرشان را به قتل رساندند و کتابش را آتش زدند .« وَسائِلُ الشّیعه جلد 11- ابوابُ جِهادِ العَدُوِّ . باب 49 صفحه 96.» 4- صابئین . کلمه صابئین سه بار در قرآن کریم آمده است : در سوره بقره آیه 62 چنین آمده است : إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصاري وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ . کسانی که به اسلام و پیامبر اسلام «صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ» ایمان آورده اند،و کسانی که به آئین یهود گرویدند و نَصاری و صابئان (ستاره پرستان و پیروان حضرت یحیی و حضرت نوح) هر گاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آوَرند ، و عمل صالح انجام دهند ، پاداششان نزد پروردگارشان مُسلّم است و هیچ گونه ترس و اندوهی برای آنها نیست. هر کدام از پیروان ادیان الهی ، که در عصر و زمان خود ، بر طبق وظایف و فرمان دین عمل کرده اند ، مأجور و رستگارند. و نیز در سوره مائده آیه 69 چنین آمده است :إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصاري مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ .آنها که ایمان آورده اند ، و یهود و صابئان و مسیحیان ، هر گاه به خداوند یگانه و روز جزا ، ایمان بیاورند ، و عمل صالح انجام دهند ، نه ترسی بر آنهاست ، و نه غمگین خواهند شد. و همچنین در آیه 17 از سور حجّ آمده است : إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلي کُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ . مسلّماً کسانی که ایمان آورده اند ، و یهود و صابئان [ ستاره پرستان ] و نَصاری و مَجوس و مُشرکان ، خداوند در میان آنان روز قیامت داوری می کند و حق را از باطل جدا می سازد . خداوند بر هر چیز گواه و از همه چیز آگاه است.
از نظر ریشه تاریخی می توان گفت که صابئین گروهی بودند که قبل از آیین زردشت زندگی می کرده اند و در صدر اسلام دارای جمعیت زیاد و مشهور بودند و به تدریج جمعیّتشان به کمی و کاستی گرایید و اکنون نیز با پراکندگی جمعیتی که دارند تعدادشان شاید به صد هزار هم نرسد . در اینکه صابئین چه کسانی هستند اختلاف زیادی بین صاحبنظران وجود دارد . اختلاف از نظر واژه صابئین و نیز اقسام صابئین و اعتقادات آنها و اینکه کدام دسته از آنها از اهل کتاب هستند و کدام دسته از آنها از اهل کتاب نیستند و اینکه آیا جِزیه گرفتن از آنها جایز است یا نه و ... ؟. برخی از علماء و مُحققان بر این باورند که آنها مُوحِّد هستند ولی به تأثیر ستارگان و تقدیس اَجرام فَلَکی نیز اعتقاد وافر دارند . صابئین دو دسته هستند : 1- مَندائیان 2- حَرّانیان .مَندا «mandā»به معنای عرفان و شناخت و علم است . اصطلاحِ (مَندا اِد حَیِی « mandā «ed haii ») به معنای عرفان و شناخت هستی است. این واژه بیان گر هستی شناسی مَندایی می باشد. مَندایی یعنی کسی که منسوب به عرفان میباشد. صابئین معتقد به عُقول كُلِّيه بودند .به اعتقاد آنها عقول کلیه ، عُقول و روحانیان و مُدبِران آسمانی هستند که هر یک از آنها کلی هستند و تدبیر کننده موجودات و حوادث زمینی می باشند. هر مدبِّر و روحانی آسمانی بر یک فَلَک آسمانی استقرار دارند و هفت عقل و روح و مدبِّر بر هفت فَلَک و سیّاره (سَیّارات و اَفلاکِ سَبعَه) حکمرانی می کنند و معتقدند که این عقول کلیه واسطه بین خدا و انسان می باشند . روی این جهت صابئین به تأثیرات کَواکِب و سیّارات و ستارگان و تقدیس آنها اعتقاد و باور وافر دارند . ] .
وَ أَكَّدُوهُ ثانِياََ بِقَولِهِم : «لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» فَدَلُّوا عَلَى أَنَّ دَعوَةَ غَيرِهِ مِنَ التَّجاوُزِ عَنِ الحَدِّ بِالغُلُوِّ فِي حَقِّ المَخلُوقِ بِرَفعِهِ إِلَى دَرَجَةِ الخالِقِ . ثُمَّ كَرُّوا عَلَى القَومِ فِي عِبادَتِهِم غَيرَ اللهِ سُبحانَهُ بِاتِّخاذِهِم آلِهَةََ فَقالُوا: «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» فَرَدُّوا قَولَهُم بِأَنَّهُم لا بُرهانَ لَهُم عَلَى ما يَدَّعُونَهُ [حَتّی] يَدُلُّ عَلَيهِ دَلالَةََ بَيِّنَةََ. وَ مَا استَدَلُّوا بِهِ مِن قَولِهِم : إِنَّ اللهَ سُبحانَهُ أَجَلُّ مِن أَن يُحيطَ بِهِ إِدراكُ خَلقِهِ فَلا يُمكِنُ التَّوَجُّهُ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ وَ لَا التَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِالعُبُودِيَّةِ فَلا يَبقَى لَنا إِلّا أَن نَعبدَ بَعضَ المَوجُوداتِ الشَّريفَةِ مِن عِبادَهِ المُقَرَّبينَ لِيُقَرِّبُونا اِلَیهِ زُلْفي مَردُودُُ إِلَيهِم أَمّا عَدَمُ إِحاطَةِ الإِدراكِ بِهِ تَعالَى فَهُوَ مُشتَرَكُُ بَينَنا مَعاشِرَ البَشَرِ وَ بَينَ مَن يَعبُدُونَهُ مِنَ العِبادِ المُقَرَّبينَ ، وَ الجَميعُ مِنّا وَ مِنهُم يَعرِفُونَهُ بِأَسمائِهِ وَ صِفاتِهِ وَ آثارِهِ كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ . عَلَى أَنَّ جَميعَ الصِّفاتِ المُوجِبَةِ لِاستِحقاقِ العِبادَةِ مِنَ الخَلقِ وَ الرِّزقِ و المُِلك [بِضَمِّ المیمِ اَو بِکَسرِهِ] وَ التَّدبيرِ ، لَهُ وَحدَهُ وَ لايَملِكُ غَيرُهُ شَيئاََ مِن ذلِكَ فَلَهُ أَن يُعبَدَ وَ لَيسَ لِغَيرِهِ ذلِكَ
اصحاب كهف مُجددا جهت تأکید بر نفي اُلُوهيّت آلِهه و خدایانِ جعلی در ادامه گفتارشان چنین گفتند : («لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» - اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام سخني بگزاف گفته ايم و از راه حقّ عُدول و تجاوز كرده ايم .) و با اين جمله و کلام خود دلالت و راهنمایی کردند و فهماندند كه خواندنِ غير خدا تجاوز و عُدول و خروج از حقّ و حدّ و غُلوّ و زیاده روی در حقِّ مخلوق و بالا بردن آن تا درجه و مرتبه خالق است .آنگاه به مردمِ مُشرک و بُت پرستِ عصر خود در پرستش غير خداي سُبحان و اتِّخاذ آلِهه و خدایانِ جعلی با بیان و منطقِ رسا و گویا حمله كرده و گفتند : ( «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ .اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري بر این کار و برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود نمي آورند؟!» ) و عقيده آنان (بُت پرستان معاصر اصحاب کهف) را چنين ردّ كرده اند كه آنها دليل و بُرهان واضح و روشني بر آنچه ادّعاء ميكنند ندارند . و اين دليلي كه بت پرستان آورده اند : كه خداي سُبحان بزرگتر از آن است كه در احاطه ادراك خلق و مخلوقات قرار بگیرد [ و به اصطلاح : ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الأَربابِ؟ . خاک و خاک نشین را با آفریننده افلاک چه کار؟] ، پس امکان ندارد که بدون واسطه و مستقیماََ از طریق عبادت به سوی او توجه نمود و نیز بدون واسطه ممکن نیست که با عبودیّت و بندگی ، به سوی او تقرّب جُست لذا برای ما بندگان چاره ای باقی نمی ماند جز اینکه پرستش کنیم برخی از موجودات شریف و محترم و مقدّسی که از بندگان مقرَّب الهی هستند تا آن موجودات شریفه ما را به خدا نزدیک کنند و به منزلتى نزد او برسانند ، مردود است و دليلي است كه به ضرر خود آنها می باشد ، زيرا اوّلاََ احاطه نيافتن ادراك بشر به خداوند متعال اشكالي است كه ميان همه ما افراد بشر و بین مقرّبین از بندگان الهی که عبادتش می کنند مشترك است . بعلاوه همه ما یکتاپرستان و مُوحِّدین و نیز مُقربین بارگاه الهی(موجودات شریفه) هر کس به قدر توان و طاقتِ وجودی و ادراکیش او را تنها به اسماء و صفات و آثارش ميشناسند و هیچ کسی احاطه و ادراک و علم و شناخت و معرفتِ استدلالی و حتی معرفت قلبی به ذات مقدّسه ربوبیه و اَحَدیّتِ ذاتیّه و مقامِ «غَیبُ الغُیوبی» ندارد . عطّار نیشابوری در این باره می گوید : خداوندی که ذاتش بی زوال است - خِرَد در وصف ذاتش گنگ و لال است و حافظ شیرازی نیز دراین باره چه زیبا سروده است : عَنقا شکار کس نشود دام بازچین * کانجا همیشه باد به دست است دام را. و باز حافظ با یک ظرافتی می فرماید : کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست * آنقدر هست که بانگ جَرَسی میآید . پس هر كس به قدر توان و طاقتش او را از راه اسماء و صفات و آثارش می شناسد و هر کس به اندازه معرفتش بايد او را بپرستد .(كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ ) . علاوه بر اينكه تمامي صفاتي كه معبود را مستحقّ عبادت ميكند از قبيل خلقت كردن ، رزق و روزی دادن و مالكيّت و فرمانروایی و تدبير عالَم و امثال آن همه منحصرا و حقیقتاََ از صفات خداوند مُتعال است ، و غير خدا چيزي از آن صفات را به نحو حقیقی و مستقلّ دارا نیست ، پس فقط خداوند شایسته پرستش و عبادت و بندگی است و همه باید تنها او را بپرستند و غیر خدا سزاوار عبادت و پرستش نیست .
ثُمَّ أَردَفُوا قَولَهُم: «لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» بِقَولِهِم "فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً" وَ هُوَ مِن تَمامِ الحُجَّةِ الرّادَّةِ لِقَولِهِم، وَ مَعناهُ أَنَّ عَلَيهِم أَن يُقيمُوا بُرهاناََ قاطِعاََ عَلَى قَولِهِم فلَو لَم يُقيمُوهُ كانَ قَولُهُم مِنَ القَولِ بِغَيرِ عِلمِِ فِي اللهِ وَ هُوَ أِفتِراءُ الكِذبِ عَلَيهِ تَعالَى وَ الأِفتِراءُ ظُلمُُ وَ الظُّلمُ عَلَى اللهِ أَعظَمُ الظُّلمِ . هذا فَقَد دَلُّوا بِكَلامِهِم هذا أَنَّهُم كانُوا عُلَماءَ بِاللهِ أُولِي بَصيرَةِِ فِي دينِهِم ، وَ صَدَّقُوا [بِصِدقِ أََعمالِهِم وَ نِیّاتِهِم] قَولَهُ تَعالَى «وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . آیه 13 از سوره کهف»
وَ فِي الكَلامِ عَلَى ما بِهِ مِنَ الإِيجازِ قُيُودُُ تَكشِفُ عَن تَفصيلِ نَهضَتِهِم فِي بادِئِها فَقَولُهُ تَعالَى: "وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ" يَدُلُّ عَلَى أَنَّ قَولَهُم: "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» لَم يَكُن بِإِسرارِ النَّجوَى وَ فِي خَلَإِِ مِن عَبَدَةِ الأَوثانِ بَل كانَ بِإِعلانِ القَولِ وَ الإِجهارِ بِهِ فِي ظَرفِِ تَذُوبُ مِنهُ القُلُوبُ وَ تَرتاعُ النُّفُوسُ وَ تَقشَعِرُّ الجُلُودُ فِي مَلَإِِ مُعانِدِِ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ يُعَذِّبُ وَ يَفتِنُ .
آنگاه گفتار گذشته و قبلی خود يعني جمله (« لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ . چرا دليل آشکاري بر این کار و برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود نمي آورند؟! ») را با اين كلام ديگرِ خود « فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً . و چه کسي ظالم تر و ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!)» : رديف و ضمیمه كردند تا حُجّت و برهاني كه در ردّ كلام ِ كفّار و وَثَنِیُّون و بت پرستان اقامه كرده بودند تمام و کامل گردد . و معنای سخن اصحاب کهف که گفتند :«« لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (سوره کهف. آیه 15). اين است كه : بر مشركين و وَثَنِیُّون و بُت پرستان است كه برهاني قاطع و واضح بر صحّت گفتارشان اقامه كنند كه اگر اقامه نكنند سخنشان سخني بدون دليل و علم بوده و دروغ و اِفترایي خواهد بود كه به خدا بسته اند ، و افتراء ، ظلم به ساحتِ قُدس الهی و عدم رعایتِ حدّ و حریمِ پروردگار است و ظلم بر خدا که همان عدمِ رعایت حقِّ حقتعالی است از بزرگترين ظلمها می باشد . این نکات و مطالبی که ذکر شد به نیکی دریافت کن و در ذهن و جانت نگهدار . همانا اصحاب کهف با اين سخنان حکیمانه و عالمانه خود به ما فهماندند كه انسان هایی عالِم و خداشناس و به اصطلاح در ردیف علماء بالله و داراي بصيرت و بینش عمیق دینی بوده اند و وعده خداوند مُتعال را كه در باره آنها فرموده :«وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . و ما بر هدايتشان افزوديم . آیه 13 از سوره کهف» با صِدق و صداقت در نیّات و اعمالشان تصدیق و تأیید کردند و این وعده در حقّشان عملي شده و تحقق پیدا کرده است و مشمول هدایت و عنایت خاصّه الهی واقع شدند . در اين كلام یعنی آیه 14 از سوره کهف : (وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً) با همه اختصارش قيودي است كه از تفصيل نهضت آنان و جزئيّات آن در ابتداي امر خبر ميدهد ، مثلا از قيد«وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ» فهميده ميشود كه گفتار بعديشان یعنی «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ...» (كه بیانگر پیام توحیدی و نفی شرک و بت پرستی است) از مُشركين و بت پرستانِ عصرشان پنهان نمي داشتند بلكه این سخنان را بطور عَلني و آشکارا در ميان آنان بیان می کردند ، و در موقعيتي و هنگامی این سخنان را آشکارا و عَلَناََ اظهار می داشتند كه دل ها در آن زمان از ترس و هراس ذوب و آب می شد و دل ها و جان های افراد دچار رَوع و ترس و وحشت و لرزش می گشت و پوست بدنها از شدّت اضطراب و نگرانی مُنقَبِض و جمع مي شده و به اِرتِعاش و لرزش در می آمده است . آنها یعنی جوانمردانِ کهف درميان جمعي قدرتمند از دشمنانشان چنین سخنانی را اظهار ميداشتند كه ميدانستند به دنبال اظهاراتشان خونريزي و عذاب و شكنجه و فتنه و گرفتاری و بلاء خواهد بود و با وجود همه تهدیدات و خطرهایی که وجود داشت با تمام قوّت و قدرت و جرئت فریاد توحیدی و ضد بت پرستی سر می دادند.
وَ قَولُهُ : "لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً" بَعدَ قَولِهِ "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" - وَ هُوَ جَحدُُ وَ إِنكارُُ - فِيهِ إِشعارُُ وَ تَلويحُُ إِلَى أَنَّهُ كانَ هُناكَ تَكليفُُ إِجبارِيُُّ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ دُعاءُ غَيرِ اللهِ [وَ دُعاءُُ لِغَیرِاللهِ تَعالَی] . وَ قَولُهُ : "إِذْ قَامُوا فَقَالُوا" «إلَخ» يُشيرُ إِلَى أَنَّهُم فِي بادِئِ قَولِهِم كانُوا فِي مَجلِسِِ يَصدُرُ عَنهُ الأَمرُ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ الإِجبارِ عَلَيها وَ النَّهيُِ عَن عِبادَةِ اللهِ وَ السِّياسَةُ المُنتَحِلِيَّةُ [لِمُنتَحلیهِ] بِالقَتلِ وَ العَذابِ كَمَجلِسِ المَلِكِ أَو مَلَئِهِ أَو مَلَإِ عامِِّ كَذلِكَ فَقامُوا وَ أَعلَنُوا مُخالَفَتَهُم وَ خَرَجُوا وَ اعتَزَلُوا القَومَ وَ هُم فِي خَطَرِِ عَظيمِِ يُهَدِّدُهُم وَ يَهجُمُ عَلَيهِم مِن كُلِّ جانِبِِ كَما يَدُلُّ عَلَيهِ قَولُهُم: «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ. کهف.الآیة16» وَ هذا يُؤَيِّدُ ما وَرَدَت بِهِ الرِّوايَةُ - وَ سَيَجئُ الخَبَرُ - أَنَّ سِتَّةََ مِنهُم كانُوا مِن خَواصِّ المَلِكِ يَستَشيرُهُم فِي أُمُورِهِ فَقامُوا مِن مَجلِسِِ وَ أَعلَنُوا التَّوحيدَ وَ نَفَي الشَّريكَ عَنهُ تَعالَى. وَ لا يُنافِي ذلِكَ ما سَيَأتِي مِنَ الرِّواياتِ أَنَّهُم كانُوا يُسِرُّونَ إِيمانَهُم وَ يَعمَلُونَ بِالتَّقِيَّةِ لِجَوازِ أَن يَكُونُوا سائِرينَ عَلَيها ثُمَّ يُفاجِئُوا القَومَ بِإِعلانِ الإِيمانِ ثُمَّ يَعتَزِلُوهُم مِن غَيرِ مَهلِِ فَلَم تَكُن تَسَعُهُم إِدامَةُ التَّظاهُرِ بِالإِيمانِ وَ إِلّا قُتِلُوا بِلاشَكِِّ . وَ رُبَّما احتُمِلَ أَن يَكُونَ المُرادُ بِقِيامِهِم ، قِيامُهُم لِلهِ نُصرَةََ مِنهُم لِلحَقِّ وَ قَولُهُم : "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم فِي أَنفُسِهِم وَ قَولُهُم : «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ ، أَو يَكُونَ المُرادُ قِيامُهُم لِلهِ وَ جَميعُ ما نُقِلَ مِن أَقوالِهِم إِنَّما قالُوها فِيما بَينَ أَنفُسِهِم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ وَ تَنَحَّوا عَنِ القَومِ وَ عَلَى الوَجهَينِ يَكُونُ المُرادُ بِالرَّبطِ عَلَى قُلُوبِهِم أَنَّهُم لَم يَخافُوا عاقِبَةَ الخُرُوجِ وَ الهَرَبِ مِنَ المَدينَةِ وَ هِجرَةِ القَومِ لكِنَّ الأَظهَرَ هُوَ الوَجهُ الأَوَّلُ .
و در این سخن اصحاب کهف "لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً" که حاکی از جَحد و انکار است و بعد از "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" آن را بیان کردند ، اِشعار و تلویح و اشاره است به اینکه در زمان حکومت جائرانه و ظالمانه و مشرکانه دَقیانوس و دقیانوسیان ، تکلیف اجباری به عبادت اَوثان و بت ها و دعوت به غیر خدواند مُتعال وجود داشته است که مخالفت با آن عواقب و تَبَعات سختی داشته است و هر کسی جرئت مخالفت و سرپیچی با آن را نداشته است . و از قيد ، «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا» استفاده ميشود كه اين عده از جوانان ابتداي مخالفتشان در مجلس و محفل و انجمنی بوده كه دستور به عبادت و پرستش بُتها از آنجا صادر ميشده است و اعضاي آن ، مردم را مجبور به بُت پرستي نموده از عبادت خداوند متعال باز ميداشتند و سیاست و برنامه و دستور مُسلّم و حتمی و پذیرفته شده از طرف آنها ، کشتن و شکنجه مخالفین و خداپرستان بود . (و به عبارت دیگر سیاست و برنامه منسوبین و مأمورین به آن مجلسِ حکومتی چنان بود که مخالفین و خدا پرستان را بکشند و یا شکنجه و آزار دهند ) ، حال اين مجلسِ حکومتی که مبارزه و مخالفت اصحاب کهف از آنجا آغاز شده ممکن است که مجلس سُلطان بوده باشد و يا مجلسي بوده كه وُزَراءِ سلطان آن را تشكيل می دادند و يا مجلسی عمومي بوده است که از طرف حکومت تشکیل می شده و عموم مردم از طبقات مختلف در آن شرکت می کردند به هر حال اين جوانمردانِ کهف بر ضدِّ ظلم و کفر و شرک و بُت پرستی قیام و جهاد می کنند و عَلَناََ مخالفت خود را اعلام داشته و از آن مجلسِ حکومتی شرک آلود و ضدّ توحیدی بيرون مي آيند و از مردم شهر كناره گيري ميكنند و در حالي اين قيام و مبارزه را شروع كردند كه در خطر عظيمي بودند و از هر سو مورد تهدید و حمله و هجوم ناجوانمردانه قرار می گرفتند آنچنانکه قول و گفتارشان در آیه 16 از سوره کهف به این مطلبی که ذکر شد (از همه جهات مورد هجوم و تهدید بودند) اشاره دارد : ( وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً . ( آنها بعد از قیام عَلَنی خود بر ضد شرک و بت پرستی با توجه به شرایط تهدید آمیز و خطرناک محیط خود به یکدیگر گفتند :) و هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان سايه رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! .) در این آیه شریفه از عبارتِ «فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ» فهمیده می شود که آنها یعنی اصحاب کهف در تعقیب و تهدید و هجومِ مردم و عوامل حکومتی بودند . و اين مطلب( که اصحاب کهف بر ضدِّ ظلم و کفر و شرک و بُت پرستی قیام و جهاد کردند و بعد دچار تهدید و هجوم واقع شدند) نیز خود مؤيدِ مُفادِ رواياتي است كه در باره داستان اصحاب كهف آمده است و به زودي (درجلد13 قسمت بحث روایی ص302 و 304 از المیزان) خبر و روایت و حکایتشان خواهد آمد كه : شش نفر از آنان جزء خواصّ سلطان و از وُزَراء او بوده اند و پادشاه در امور حکومتی و مملکتی خود با آنان مشورت مي كرده است ، پس اصحاب کهف همان کسانی بودند كه از مجلسِ سلطانِ وقت ( دَقیانوس) قیام و خیزش توحیدی خود را آغاز کردند و بر ضد ظلم و شرک و بت پرستی برخاستند و اعتقاد به توحيد و وَحدانیت پروردگار را اعلام نمودند و هر شرک و شريكي را از خدا نفي كردند . و اين مطلبِ مذکور با مضمون رواياتي كه مي گويد اصحاب كهف ايمان خود را پنهان ميداشتند و با تقيّه در بین مردم رفتار مي كردند منافاتي ندارد ، زيرا ممكن است عمري را اينچنين سَیر و سپری کرده باشند و سپس به طور ناگهاني تقيه را شكسته و ايمان به توحيد را اعلام نمودند و بعد از آن بدون درنگ و فوتِ وقت به سرعت و شتاب از مردم و قومِ خود كناره گيري نمودند و طبق برنامه از پیش تعیین شده به سمت غارِ مورد نظر حرکت نمودند تا از آسیب و خطراتشان در امان باشند و دیگر زمینه و مَجالي براي آنها نمانده بود كه تظاهُر به ايمان را ادامه دهند ، زيرا اگر چنين مجالي بود و ادامه می دادند قطعا و بِلاشَکّ توسط مردم و هیأت حاکمه و عوامل حکومتی كشته ميشدند . و چه بسا از ناحیه برخی از مفسرین احتمال داده شده است كه : 1- مراد از قيامِ اصحابِ كهف قيامشان براي ياري و نصرت حقّ و تصمیمشان بر ثبات و پایداری و استقامت بر کلمه توحید بوده است و اينكه گفته اند «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ...پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است .(کهف .آیه 14)» گفتاري بوده كه در دل و یا در بین خودشان زمزمه مي كرده اند نه اینکه بطور آشکارا در بین مردم بیان کرده باشند!! . و جمله «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ...(کهف .آیه 16)» گفتار ايشان در هنگام خروجشان از شهرِ خود بوده است . 2- و يا ممكن است مقصود از قيامشان قيام براي خدا و ياري و نصرت حقّ و تصمیمشان بر ثبات و پایداری و استقامت بر کلمه توحید بوده باشد و همه اقوال و سخنانی هم كه از ايشان نقل شده گفتارها و گفتگوهايي بوده است ميان خودشان كه بعد از خارج شدن از شهرِ خود و دور شدن از مردم به ميان آورده اند . و بنا بر دو وجهي كه ذكر شد منظور از رَبط بر قلوبِ ايشان که در آیه 14 از سوره کهف که آمده (وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ . و دلهايشان را مُحکم ساختيم) ، اين است كه ايشان از عاقبت و سرنوشتِ خارج شدن از ميان مردم و فرار از شهرِ خود و دوري از مردم نهراسيدند و بیم و ترسی به خود راه ندادند ولی از دو وجهی که ذکر شد وجه اوّل [ از نظر دلالت و هماهنگی و تناسُب و سنخیتِ با آیات سه گانه ای(آیاتِ 14 و15 و16) که مُنعکس کننده سخنان اصحابِ کهف می باشد ] اَظهَر و روشنتر است زیرا اصحاب کهف قیامشان در دو مرحله بوده است : مرحله نخست آن است که در ابتدای کار به جهت آماده نبودن شرایط محیط و وجود اختناق شدید و حفظ و مراعاتِ تقیّه ، قیامِ ابتدایی و غیر علنی برای توحید و بر ضد بُت پرستی داشتند و به صورت یک گروه متحد و هماهنگ با هم تبادل نظر داشتند لذا برخی از سخنان آنها ناظر به مرحله ابتدایی قیامشان است و در شهر خود مخفیانه با هم سخن می گفتند و در مرحله دوم قیامشان را آشکار کردند و برخی سخنان را بطور علنی در شهر خود بیان می کردند و وقتی که احساس خطر جدّی کردند از شهرشان خارج شدند و در حین خروجِ از شهر نیز سخنان و گفتگوهایی با هم داشتند که در آیه 16 از سوره کهف به آن اشاره شده است . پس مطلب آنچنانکه در وجه دوم آمده نمی تواند قابل قبول باشد و اینگونه نیست که همه سخنان و گفتگوهایشان در خارج از شهر و در حین خروج و فرار از قوم و شهرشان باشد .
** اَلخَلق : فطرت -خلقت - آفریدن - آفرینش - سرشت - نهاد - طبیعت - مُرُوّت - صاف و مَرمَری
** اَلخَلیق : شایسته - لایق - خوش اندام و کاملُ الخَلقَة . جمع آن : خُلُق و خُلَقاء
** اَلخَلیقَة : طبیعت - مخلوقات خدا - چاه در وقت حفر کردن . جمع آن : خَلائق
** کلمه «مَلَا» با مشتقّاتش در ۳۰ جای قرآن آمده است و اصل معنای آن به معنای پُرشدن و پُرکردن می باشد . و در قرآن کریم بیشتر به معنای جماعت اَعیان و اَشراف آمده است که هیبت و قدرت و امکانات ظاهری آنان چشم و دل مردم را پُر می کند . «تَملَأُ هَیبَتُهُمُ الصُّدُورَ وَ العُیُونَ» یعنی هَیبت و حِشمت و جلال و عظمت و قدرت و امکانات ظاهری آنها ، دلها و چشم های مردم را پُر می کرد و مردم جرئت نمی کردند که برخلاف آنها نظر و یا اقدام کنند .
** انّ مُوسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) لَمّا سَأَلَ رَبَّهُ اَن یَنظُرَ الَیهِ ، نُودِیَ مِنَ المَلَأِ الأَعلَی : ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الأَربابِ . * منبع : مِصباحُ الهِدایَة (از کُتُب مُهمّ عرفانی) از عِزُّالدّین محمود کاشانی ؛ ص 210 .
*قَولُهُ تَعالَى: («وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ . «اَلکَهف. الآیة16.») إِلَى آخِرِ الآيَةِ . اَلأِعتِزالُ وَ التَّعَزُّلُ : اَلتَّنَحِّي عَن أَمرِِ ، وَ النَّشرُ : اَلبَسطُ ، وَ المِرفَقُ بِكَسرِ المِيمِ وَ فَتحِ الفاءِ وَ بِالعَكسِ وَ بِفَتحِهِما : اَلمُعامَلَةُ بِلُطفِِ .هذا هُوَ الشَّطرُ الثّانِي مِن مُحاوَرَتِهِم جَرَت بَينَهُم بَعدَ خُرُوجِهِم مِن بَينِ النّاسِ وَ اعتِزالِهِم إِيّاهُم وَ ما يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ وَ تَنَحيّهِم عَنِ الجَميعِ يُشيرُ بِهِ بَعضُهُم عَلَيهِم أَن يَدخُلُوا الكَهفَ وَ يَتَسَتَّرُوا فيهِ مِن أَعداءِ الدّينِ .وَ قَد تَفَرَّسُوا بِهُدىََ إِلهِيِِّ [وَ بِعنایَةِِ اِلهِیَّةِِ] أَنَّهُم لَو فَعَلُوا ذلِكَ عامَلَهُمُ اللهُ مِن لُطفِهِ وَ رَحمَتِهِ بِما فيهِ نَجاتُهُم مِن تَحَكُّمِ القَومِ وَ ظُلمِهِم وَ الدَّليلُ عَلَى ذلِك َ قَولُهُم بِالجَزمِ : («فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ») «إِلَخ» وَ لَم يَقُولُوا: عَسَى أَن يَنشُرَ أَو لَعَلَّ .وَ هذانِ اللَّذانِ تَفَرَّسُوا بِهِما مِن نَشرِ الرَّحمَةِ وَ تَهيِئَةِ المِرفَقِ هُمَا اللَّذانِ سَأَلُوهُما بَعدَ دُخُولِ الكَهفِ إِذ قالُوا - كَما حَكَى اللهُ - «رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ».وَ الاستِثناءُ فِي قَولِهِ : «وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» اِستِثناءُُ مُنقَطِعُُ فَإِنَّ الوَثَنِيّينَ لَم يَكُونُوا يَعبُدُونَ اللهَ مَعَ سائِرِ آلِهَتِهِم حَتّى يُفيدَ الأِستِثناءُ إِخراجَ بَعضِ ما دَخَلَ أَوَّلاََ فِي المُستَثنَى مِنهُ فَيَكُونُ مُتَّصِلاََ . فَقَولُ بَعضِهِم : إِنَّهُم كانُوا يَعبُدُونَ اللهَ وَ يَعبُدُونَ الأَصنامَ كَسائِرِ المُشرِكينَ وَ كَذا قَولُ بَعضِِ آخَرَ : يَجُوزُ أَنَّهُ كانَ فِيهِم مَن يَعبُدُ اللهَ مَعَ عِبادَةِ الأَصنامِ فَيَكُونُ الأِستِثناءُ مُتَّصِلاََ ، فِي غَيرِ مَحَلِّهِ ، إِذ لَم يُعهَد مِنَ الوَثَنِيّينَ عِبادَةُ الله ِ سُبحانَهُ مَعَ عِبادَةِ الأَصنامِ ، وَ فَلسَفَتُهُم لاتُجيزُ ذلِكَ ، وَ قَد أَشَرنا إِلَى حُجَّتِهِم فِي ذلِكَ آنِفا.ََ
كلمه «اِعتِزال» و همچنين «تَعَزُّل» به معناى دورى و کناره گیری از چيزى است و كلمه «نَشر» به معناى بسط و گستردن و انتشار است و «مِرفَق» به کسرِ ميم و فتحِ فاء ، و همچنين بِالعَكس «مَرفِق» به فتح میم و کسر فاء و نيز«مَرفَق» به فتح میم و فاء به معناى رفتار و معامله و برخورد همراه با لطف و نرمی است .
اين آيه شریفه فراز و بخش دوم از مُحاوَره و گفتگویی که میان خودِ «اصحاب کهف» بعد از خارج شدن از ميان مردم و دوری و کناره گیری و اِعتِزالشان از آنها و از خدايانشان جریان یافت ، حكايت مىكند كه بعضى از ايشان با این قول و سخن خود (که در آیه 16 از سوره کهف به آن اشاره شده) به سائرین و بقیه اصحاب کهف اشاره و پيشنهاد كرده و گفتند كه جهت مَصونیّت و دوری از تهدید و تعقیبِ قوم و دقیانوسیان و عوامل حکومتی داخل غار شوند و خود را از دشمنان دينشان پنهان كنند . و به تحقیق آنها (اصحاب کهف) با فراست و هوشمندی و دقّتی که داشتند به لطف و عنایت و اِلهامِ الهی دریافتند كه اگر چنين كنند و به غار پناهنده شوند خداوند مُتعال با لطف و رحمتش با آنان معامله می فرماید و آنها را از تَحَکُّم و اِستِبداد و زورگویی و ظلم و ستم قومشان نجات و خلاصی می دهد . دلیل بر این مطلب که پیشنهاد و طرحِ رفتن به غار یک الهام و هدایت و عنایت الهی بوده این است که آنها این طرح را به طور جزم و قطع مطرح کرده و گفتند : («فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً . به غار پناه ببريد که پروردگارتان سايه رحمتش را بر شما مي گستراند . و در اين امر ، آسایش و آرامشي براي شما فراهم مي سازد .آیه 16 از سوره کهف» .) . در اين جمله به طور جَزم و حَتم گفتند: ... يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ . «پروردگارتان از لطف و رحمتش براى شما مى گستراند» و نگفتند : عَسَى أَن يَنشُرَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ«اميد است که پروردگارتان سایه لطف و رحمتش را برای شما بگستراند .» و نيز نگفتند : لَعَلَّ أَن يَنشُرَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ . «شاید که پروردگارتان سایه لطف و رحمتش را برای شما بگستراند» بلکه با عبارتی گفتند که دلالت بر تحقّق و وقوعِ رحمت و آسایش از جانب پروردگار داشت. و اين دو مژده و بشارتِ الهی يعنى : 1- بَسط و نشر رحمت 2- و تهيّه و فراهم شدن مِرفَق و آسایش و آرامش ، كه اصحاب کهف با هوشمندی و فراست و با عنایت و الهامِ الهی به آن ها پی برده بودند همان دو خواهش و خواسته ای بود كه بعد از دخول و وارد شدن در غار از درگاه خداوند مسئلت و درخواست کرده بودند زیرا همانگونه که قرآن کریم از آنها حکایت و نقل نموده است آنان بعد از داخل شدن در غار به پیشگاه الهی چنین عرضه داشتند : «رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً . پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي (خاص) عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز. آیه 10 از سوره کهف) ».
استثناء در این آیه شریفه : «وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» ، استثناء مُنقطع است نه مُتّصل . زيرا وَثَنى ها و بُت پرست ها ، خداوندمُتعال را با ساير خدايان خود نمى پرستيدند تا چنین استثنایی افاده کند خارج کردن برخی از افرادی را که از ابتداء داخل در مُستثنی مِنه بوده و بعد با استثناء خارج شده باشد و در نتيجه استثناء در این آیه استثناء مُتصل باشد و به عبارت دیگر وَثَنى ها و بُت پرست ها ، خداوند متعال را با ساير خدايان خود نمى پرستيدند و خداوند داخل در معبودان و از مصادیق عبادت شده های آنان نبوده است تا در نتيجه استثناء مُتصل محسوب شود و به عبارت سوم هيچ وقت سابقه نداشته و معهود نبوده كه وَثَنى ها و بُت پرستان خداى سبحان را با بُت هاى خود پرستيده و عبادت کرده باشند تا در نتيجه استثناء در این آیه شریفه استثناء مُتصل حساب شود.
[توضیحی در باب استثناء : در ارتباط با مسئله استثناء چهار چیز لازم است : 1- مُستثنی مِنه 2- اَدات و ابزار استثناء مانند اِلّا و غَیر و حاشا و... 3- مُستَثی 4- حُکمی که در جمله استثائیّه وجود دارد . در قالب مثال این چهار چیز را روشن می سازیم . مانند : جائَنِی القَومُ اِلّا زَیداََ . در این مثال کلمه «اَلقَومُ» که درجمله قبل از «اِلّا» آمده است ، مُستَثنی مِنه می باشد و مُستثَنی مِنه باید یک امر کلی باشد تا بتوان از آن چیزی و مصداقی را «حُکما» و از نظر حُکم خارج و استثناء نمود . پس مُستَثنی مِنه نمی تواند یک چیز جزیی باشد . حرف «اِلّا» هم از اَدات و ابزار استثناء می باشد و کلمه «زَیدُُ» نیز مُستَثنی است و فعل «جائَنی» دالّ بر حُکم «آمدن» است . در این مثال شخص زید را از حُکمِ «آمدن قَوم» جدا و استثناء کردیم یعنی همه قوم پیش من آمدند بجز زید . استثناء در یک تقسیم بر دو قسم است : اول : استثناء مُتصل : استثناء مُتصل آن است که مُستَثنی از جنس مُستَثنی مِنه و از مصادیق آن باشد و از اول هم داخل در مُستَثنی مِنه بوده باشد و سپس توسط اَدات و ابزار استثناء از حکمِ مُستَثنی مِنه خارج شود . مانند مثالی که ذکر شد : جائَنِی القَومُ اِلّا زَیداََ. زید از اول داخل در مُستَثنی منه یعنی «اَلقَومُ» بوده و بعد از نظرِ حکم یعنی «آمدن» از آن خارج شده است و ترجمه مثال چنین است که : همه قوم پیش من آمدند مگر زید . یعنی زید نیامد . در اینجا دو حکم وجود دارد . یک حکم (آمدنِ قَوم) که مربوط به قبل از اَدات استثناء«اِلّا» است و حکم دیگر (نیامدن زید) که بعد از اَدات استثناء می باشد . دوم : استثناء مُنقَطِع : و اما استثناء مُنقَطِع از اسمش پیداست که در این نوع استثناء ، مُستَثنی از جنس مُستَثنی مِنه و داخل در آن و از مصادیق آن نیست بلکه مُنقطع و بیگانه از آن است و از اول هم داخل در آن نبوده است . مثل :جائَنِی القَومُ اِلّا حِماراََ . معنایش این است که همه قوم پیش من آمدند بجز الاغ . در این مثال مُستَثنی که حِمار و الاغ باشد از اول داخل در مُستَثنی مِنه یعنی «اَلقَومُ» و از جنس قوم نبوده است . باید توجه داشت که «مُستثنی» در استثناءِ مُنقطع اعمّ از اینکه جمله استثنائیّه ، مُثبت یا منفی باشد همیشه منصوب خواهد بود . در آیه شریفه : «وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» استثناء در آن از نوع استثناء مُنقطِع است نه متّصل .]
پس اينكه بعضى از مُفسِّرين (همانند جارُالله زَمَخشری درتفسیر كَشّاف، ج 2، ص 707.) گفته اند كه مردمانِ هم عصر با اصحابِ کهف همانند ساير مُشركين هم خدا و هم بُت ها و آلِهه و خدایانِ خود را عبادت می کردند و می پرستیدند و همچنين اينكه بعضى ديگر (همانند مرحوم طَبَرَسی در تفسیر «مَجمَعُ البیان» ج 6 ص 454.) گفته اند ممكن است كه در ميان آن مردم ، بعضى ها هم خدا و هم بُت ها و آلِهه و خدایانِ خود را عبادت می کردند و می پرستیدند و بدين جهت استثناء در آيه شریفه مُتصل است نه منقطع ، سخنى نابجا و بدون دلیل است، زيرا هيچ وقت سابقه نداشته و معهود نبوده است كه وَثَنى ها و بُت پرستان خداى سُبحان را با بُت هاى خود پرستيده و عبادت کرده باشند و به عبارت دیگر هیچ وقت خداوندمتعال را جزو معبودهای خود محسوب نکردند . و پایه ها و مَبانی فلسفی و فکری و عقیدتی بُت پرستی و وَثَنِيّت چنين اجازه اى را نمى دهد که در کنار عبادت و پرستشِ بُت ها و اَصنام ، خداوند هم مورد پرستش و عبادت قرار گیرد و به عبارت دیگر بُت و صَنَم پرستی و غیر خدا پرستی در واقع نفی یکتاپرستی است و با توجه به مبانی فلسفی وَثَنِیَّت ، جمع بین این دو ممکن نیست !!! ، و ما آنِفاََ و به تازگی و همین چند صفحه پیش به فلسفه و حجّت و دلیل آنها و نیز ردّ دلیلشان اشاره كرديم . قبلا گفته شد که فلسفه وَثَنَيَّت براي هر نوع از انواع مخلوقات ، اِله و خالق و ربّ و پروردگاری قائل است . اِله و پروردگاری براي آسمانها و اِله و پروردگاری براي زمين و اِله و پروردگاری براي انسانها و همچنين براي هر قسم از موجودات نیز ربّ و پروردگار جداگانه قائلند. [ وَ الوَثَنِيَّةُ تُثبِتُ لِكُلِّ نَوعِِ مِن أَنواعِ الخَلیقَةِ (الخَلقِیَّةِ) إِلهاََ وَ رَبّاََ كَرَبِّ السَّماءِ وَ رَبِّ الأَرضِ وَ رَبِّ الإِنسانِ . اَلمیزان -جلد 13 ص269] . آنها دليل و بُرهان واضح و روشني بر آنچه ادّعاء ميكنند ندارند . و اين دليلي كه بت پرستان آورده اند : كه خداي سُبحان بزرگتر از آن است كه در احاطه ادراك خلق و مخلوقات قرار بگیرد [ و به اصطلاح : ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الأَربابِ؟ . خاک و خاک نشین را با آفریننده افلاک چه کار؟] ، پس امکان ندارد که بدون واسطه و مستقیماََ از طریق عبادت به سوی او توجه نمود و نیز بدون واسطه ممکن نیست که با عبودیّت و بندگی ، به سوی او تقرّب جُست لذا برای ما بندگان چاره ای باقی نمی ماند جز اینکه پرستش کنیم برخی از موجودات شریف و محترم و مقدّسی که از بندگان مقرَّب الهی هستند تا آن موجودات شریفه ما را به خدا نزدیک کنند و به منزلتى نزد او برسانند ، مردود است و دليلي است كه به ضرر خود آنها می باشد ، زيرا اوّلاََ احاطه نيافتن ادراك بشر به خداوند متعال اشكالي است كه ميان همه ما افراد بشر و بین مقرّبین از بندگان الهی که عبادتش می کنند مشترك است . بعلاوه همه ما یکتاپرستان و مُوحِّدین و نیز مُقربین بارگاه الهی(موجودات شریفه) هر کس به قدر توان و طاقتِ وجودی و ادراکیش او را تنها به اسماء و صفات و آثارش ميشناسند و هیچ کسی احاطه و ادراک و علم و شناخت و معرفتِ استدلالی و حتی معرفت قلبی به ذات مقدّسه ربوبیه و اَحَدیّتِ ذاتیّه و مقامِ «غَیبُ الغُیوبی» ندارد . عطّار نیشابوری در این باره می گوید : خداوندی که ذاتش بی زوال است - خِرَد در وصف ذاتش گنگ و لال است و حافظ شیرازی نیز دراین باره چه زیبا سروده است : عَنقا شکار کس نشود دام بازچین * کانجا همیشه باد به دست است دام را. و باز حافظ با یک ظرافتی می فرماید : کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست * آنقدر هست که بانگ جَرَسی میآید . پس هر كس به قدر توان و طاقتش او را از راه اسماء و صفات و آثارش می شناسد و هر کس به اندازه معرفتش بايد او را بپرستد .(كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ ) . علاوه بر اينكه تمامي صفاتي كه معبود را مستحقّ عبادت ميكند از قبيل خلقت كردن ، رزق و روزی دادن و مالكيّت و فرمانروایی و تدبير عالَم و امثال آن همه منحصرا و حقیقتاََ از صفات خداوند مُتعال است ، و غير خدا چيزي از آن صفات را به نحو حقیقی و مستقلّ دارا نیست ، پس فقط خداوند شایسته پرستش و عبادت و بندگی است و همه باید تنها او را بپرستند و غیر خدا سزاوار عبادت و پرستش نیست .
*** وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً .
و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان مُتمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عُمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست . هر کس را خدا هدايت کند ، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! . (سوره کهف .آیه 17) .
وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً .
و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها دستهاي خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهباني مي کرد). اگر اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (سوره کهف آیه 18) .
.
قَولُهُ تَعالَى: «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ» إِلَى آخِرِ الآيَتَينِ(آیه 17 و 18 سوره کهف) . اَلتَّزاوُرُ هُوَ التَّمايُلُ مَأخُوذُُ مِنَ الرَّوْر بِمَعنَى المَيلِ ، وَ القَرْضُ : اَلقَطعُ ، وَ الفَجْوَةٍ : اَلمُتَّسَعُ مِنَ الأَرضِ وَ ساحَةُ الدّارِ وَ المُرادُ بِذاتِ اليَمينِ وَ ذاتِ الشِّمالِ : اَلجِهَةُ الَّتِي تَلِي اليَمينَ أَوِ الشِّمالَ أَوِ الجِهَةُ ذاتَ اِسمِ اليَمينِ أَوِ الشِّمالِ وَ هُما جِهَتَا اليَمينِ وَ الشِّمالِ . وَ هاتانِ الآيَتانِ تُمَثِّلانِ الكَهفَ وَ مُستَقَرَّهُم مِنهُ وَ مَنظَرَهُم وَ ما يَتَقَلَّبُ عَلَيهِم مِنَ الحالِ أَيّامَ لَبثِهِم فيهِ وَ هُم رُقُودُُ وَ الخِطابُ لِلنَّبِيِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) بِما أَنَّهُ سامِعُُ لا بِما أَنَّهُ هُوَ وَ هذا شائِعُُ فِي الكَلامِ وَ الخِطابُ عَلى هذَا النَّمَطِ يَعُمُّ كُلَّ سامِعِِ مِن غَيرِ أَن يَختَصَّ بِمُخاطَبِِ خاصِِّ . فَقَولُهُ : «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ» يَصِفُ مَوقِعَ الكَهفِ وَ مَوقِعَهُم فيهِ وَ هُم نائِمُونَ وَ أَمّا إِنامَتُهُم فيهِ بَعدَ الأُوِيِّ إِلَيهِ وَ مُدَّةِ لَبثِهِم فيهِ فَقَدِ اكتَفَي فِي ذلِكَ بِما أُشيرَ إِلَيهِ فِي الآياتِ السّابِقَةِ مِن إِنامَتِهِم وَ لَبثِهِم وَ ما سَيَأتِي مِن قَولِهِ : (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ . سوره کهف آیه 25.) «إَلَخ» ، إِيثاراََ لِلإِيجازِ .
كلمه «تَزاوُر» به معناى مَیل و تمايُل است كه از ماده «زَوْر» به معناى مَيل گرفته شده است . و كلمه «قَرْض» به معناى قطع و بريدن است . و كلمه «فَجْوَة» به معناى زمين پهناور و وسيع و فضاى خانه است و مراد از «ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» : 1- یا آن جهتی است که در سَمت راست یا چپِ انسان و به عبارت دیگر در طَرَفِ دستِ راست و طَرَفِ دستِ چپ قرار دارد 2- و یا آن جهت و جانبی است که دارای نامِ یَمین (راست) و شِمال (چپ) می باشد و به عبارت دیگر يا جانب و ناحیه و سَمت و طَرَفى است كه به خود آن طرف ، راست و چپ گفته مى شود و به هر حال «یَمین» و «شِمال» به معنای سَمتِ راست و چپ که معروف گفته می شود .
اين دو آيه شریفه ، غارِ اصحاب كَهف و محلِّ استقرارشان در آن و اوضاع و منطقه جغرافيايى آن و منظره و حالاتی که در ایّام اقامتشان در آنجا بر آنها گذشت را تَمثیل و تصویر و تَجَسُّم می نماید و مى فهماند كه اصحاب كهف در غار در آن روزگارى كه آنجا بودند چه حال و وضع و ویژگی داشتند و وقتى به خواب رفتند چگونه بودند.
خطاب در آيه(17 از سوره کهف) به نبیّ مُکرَّم اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) به عنوان اینکه آن جناب سامِع و شنونده خطاب است می باشد نه اينكه آن حضرت مخصوص به آن خطاب باشد بلكه روى سخن در این آیه شریفه با همه مردم است و اين شیوه و روش سخن گفتن در کلام و خطابِ عُرفی شیوع و رواج دارد و در عُرف مردم مُتعارَف است كه مثلاََ با کلام و سخنی يك نفر را مُخاطب قرار داده ولى همه افراد را اراده مى كنند بدون اینکه آن کلام به مُخاطب خاصّی اختصاص داشته باشد .
پس آيه شريفه «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ» موقعیّت و محلّ غار و نیز موقعیّت اصحاب کهف را که در آنجا به خواب رفتند وصف و توصیف و بیان مى كند و مى فهماند كه خودِ غارِ کهف چه وضعی داشته و همچنین اصحاب كهف بعد از به خواب رفتن در چه وضع و حالتی بودند و اما اينكه بعد از رجوع به آن غار چطور به خواب رفتند و چقدر خوابشان طول كشيد بيان نكرده است و نیز این آیه شریفه در این رابطه (که خوابشان چگونه بود و چقدر به درازا کشید) از باب ایجاز و اختصارِ در سخن به همان اشاراتى كه در آيات قبل بوده و نیز به اشاراتى كه به زودى در ذَيل جمله (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ . سوره کهف آیه 25.) خواهد آمد اكتفاء نموده است . و به عبارت دیگر اگر آیه 17 سوره کهف به اين خصوصيات نپرداخته به منظور ایثار و انتخاب و گزینشِ طریقِ اِیجاز و اختصار گویی بوده است.
*** اَلزَّور به فتح زاء : دیدن کردن- میل- قصد - جَناغ سینه - استخوانِ جَناغ سینه - جَناغ یا مَفصَل استخوان های سینه- اراده مُحکم - عقل- خِرَد- شَبَح و سیاهی که از دور پیدا است - دیدار کننده یا دیدار کنندگان- بزرگوار - آقا - رهبر - مِهتَر- پیشوا-کج کردن - کج شدن - خَم شدنِ جَناغ سینه ، زيارت كننده - خيال و شَبَح كه در شب ديده شود ، بالاى ميان سينه يا مُلتَقاى اطرافِ استخوانهاى سينه - « فَرَسٌ عَرِيضُ الزَّوْر »: اسبِ فراخ سينه - نيروى تصميم و اراده . اين واژه در مفرد و مُثَنّى و جمع يكسان بكار مى رود ؛ « رجُلٌ زَوْرٌ »: مرد زائر و زیارت کننده ، « رِجالٌ زَوْرٌ : مردان زائر » و « نِساءٌ زَوْرٌ : زنان زائر»
*** اَلزُّور به ضمّ زاء : عقل - خِرَد - قول و سخن مُنحرف از حقّ- شرک به خدا - قدرت - دروغ -باطل - رأی - نظر - بزرگوار - آقا - رهبر - پیشوا - مِهتَر - لذّتِ غذا و گوارایی آن - عطرِ غذا - نرمی و لطافت و خوبی و تازگی جامه و لباس - مجلس طَرَب و آوازخوانی -شهادت و گواهی دروغ ؛ « شَهَادَةُ الزُّور » : شهادت و گواهی دروغ ، نيرو ؛ « اخَذَهُ بِالزُّورِ »: یعنی با زور آن چيز را از او گرفت .
در کتاب لُغَوی «اَقرَبُ المَوارِد» از سَعید شَرتُونی لُبنانی آمده است که کلمه «زَوْر» از بابِ ( نَصَرَ یَنصُرُ نَصراََ « زارَ یَزُورُ زَوْراََ وَ زِیارَةََ» ) به معنای قصد است و زیارت نیز از همین باب است . مثل آیه «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ» . «سوره تَکاثُر آیه 2» و از بابِ (عَلِمَ یَعلَمُ «زَوِرَ ، یَزوَرُ زَوَراََ» ) و (کَرُمَ یَکرُمُ «زَوُرَ ، یَزوُرُ») به معنای میل و انحراف است مثل آیه 17 از سوره کهف : «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ. و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان مُتمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عُمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند،» . و در کتاب مُفرَداتِ راغِب اصفهانی که به بررسی لُغات قرآنی می پردازد آمده است : «زَوْر» به فتح زاء به معنای بالای سینه است . زُرتُ فُلاناََ : یعنی با سینه خود او را ملاقات کردم یعنی رو در رو و مقابل و روبرو ، با او برخورد و دیدار و زیارت کردم . و نیز «زَوْر» به فتح زاء میل و انحراف سینه است . و «اَزوَر» کسی است که سینه اش متمائل و کج باشد . و «تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ» یعنی میل کرد-متمایل شد . و «بِئر زَوْراء» چاهی است که کج کَنده باشند . و «زُور» به ضمّ زاء به معنای دروغ می باشد و علت اینکه دروغ را «زُور» می گویند آن است که از جهت و مسیر خود که راستی و صدق باشد مُنحرف و کج شده است و در آیه 4 از سوره فرقان آمده است : وَ قالَ الَّذينَ کَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْکٌ نِ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً . و کسانی که کفر ورزیدند گفتند: این ( قرآن ) جز دروغی نیست که آن را محمّد (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) بافته است و گروهی دیگر ( از یهودیان ) نیز او را بر آن یاری کرده اند! پس حقّا که ( در این نسبت ) ظلم و دروغی ( بزرگ ) مرتکب شده اند .
* الزَّوَر : کج شدن - کج کردن - خم شدن جَناغ سینه .
* وَالمَعنَى: وَ تَرَى أَنتَ وَ كُلُّ راءِِ يُفرَضُ اِطِّلاعُهُ عَلَيهِم وَ هُم فِي الكَهفِ يَرَى الشَّمسَ إِذا طَلَعَت تَتَزاوَرُ وَ تَتَمايَلُ عَن كَهفِهِم جانِبَ اليَمينِ فَيَقَعُ نُورُها عَلَيهِ ، وَ إِذا غَرَبَت تَقطَعُ جانِبَ الشِّمالِ فَيَقَعُ شُعاعُها عَلَيهِ وَ هُم فِي مُتَّسَعِِ مِنَ الكَهفِ لاتَنالُهُ الشَّمسُ . وَ قَد أَشارَ سُبحانَهُ بِذلِكَ إِلَى أَنَّ الكَهفَ لَم يَكُن شَرقِيّاََ وَ لاغَربِيّاََ لايَقَعُ عَلَيهِ شُعاعُ الشَّمسِ إِلّا فِي أَحَدِ الوَقتَينِ بَل كانَ قُطبِيّاََ يُحاذِي بِبابِهِ القُطبَ فَيَقَعُ شُعاعُ الشَّمسِ عَلَى أَحَدِ جانِبَيهِ مِن داخِلِِ طُلُوعاََ وَ غُرُوباََ ، وَ لا يَقَعُ عَلَيهِم لِأَنَّهُم كانُوا فِي مُتَّسَعِِ مِنهُ فَوَقاهُمُ اللهُ بِذلِكَ مِن أَن يُؤذِيَهُم حَرُّ الشَّمسِ أَو [ مِن اَن یَتَغَیَّرُوا وَ یَتَبَدَّلُوا] يِغَيرِ أَلوانِهِم أَو [مِن اَن] يُبلَي ثيابُهُم بل كانوا مُرتاحِينَ فِي نَومَتِهِم مُستفِيدينَ مِن رَوحِ الهَواءِ المُتَحَوِّلِ عَلَيهِم بِالشُّرُوقِ وَ الغُرُوبِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ، وَ لَعَلَّ تَنكيرُ فَجْوَةٍ لِلدَّلالَةِ عَلَى وَصفِِ مَحذُوفِِ وَ التَّقديرُ : «وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ لا يُصيبُهُم فِيهِ شُعاعُها».
و معناى آيه 17 از سوره کهف اين است كه: تو مى بينى و هر بيننده اى هم كه فرض شود از كار و حال آنان(اصحاب کهف) که در غار بودند اطلاع و خبر داشته باشد مى بيند آفتاب را كه وقتى طلوع مى كند ، از طرف غارِ آنها به سمت راست مُتمايل مى شود و در نتيجه نورش بطور غیر مستقیم به داخل غار واقع می گردد و وقتى خورشید غروب مى كند ، از جانبِ چپِ غار عبور می کند و می گذرد و شعاع و پَرتُوِ آن به صورت غیر مستقیم به داخل غار می افتد (و به عبارت دیگر خورشید به هنگام طلوع ، از غارشان به سمت راست متمائل می شود و نورش به داخل غار می افتد و به هنگام غروب ، سَمتِ شِمال و چپِ غار را قطع و طی می کند و در می نَوَردد) و در نتيجه شُعاع و پَرتُو آن به داخل غار مى افتد و اصحاب غار در وسط و عمق و فضاى وسيع از غار قرار دارند كه آفتاب به آنان نمى رسد. خداى سبحان با این بيان كوتاه (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ ...) اين معانى را فهمانده است كه اوّلا غارِ اصحابِ كهف در سَمتِ شرقى و غربى واقع نبوده است تا از نور و شُعاع و پَرتُوِ آفتاب فقط يك وعده يا صبح و يا بعد از ظهر استفاده كند بلكه غار اصحاب کهف قُطبى بوده و درب غار به طرف قُطبِ جنوبى(نیمکُره جنوبی نَه نیمکُره شمالی) قرار داشته است به گونه ای که نور و شُعاع و پَرتُوِ خورشید از هر یک از دو طرف غار(جانب راست و چپ ) به هنگام طلوع و غروبِ آفتاب به داخل آن می تابید و ثانيا آفتاب مستقیما به خود آنان نمى تابيده است ، چون از درب و دهانه ورودی غار دور بودند و در فضاى وسيع و در وسط و عُمقِ غار (به دور از تابش مستقیم آفتاب) قرار داشتند. خداوند به اين وسيله ايشان را از حرارت و تابشِ آفتاب و دگرگون شدنِ رنگ و رويشان و پوسيدنِ لباسهايشان حفظ فرموده است . و ثالثا در خواب خود راحت و آسوده بوده اند ، زيرا هواى خوابگاه و استراحتگاهشان حَبس و محبوس و بسته نبوده است بلكه هوای لطیف و دلپذیر همواره در فضاى غار از طرف شرق و غرب در جریان بوده است و اصحاب غار هم در گذرگاه و مسیر نسیم و گردش هوا ی مطبوع قرار داشته اند و از آن مستفید و بهره مند می شدند و آنها در فضاى وسيع و در وسط و عُمقِ غار(به دور از شُعاع و پَرتُوِ تابشِ مستقیم آفتاب) قرار داشتند. و بعيد نيست كه از نكره آمدن «فَجْوَة» نيز اين معنا يعنى دور بودن از شُعاع و پَرتُوِ تابش آفتاب استفاده شود و بتوان گفت كه نكره بودن «فَجْوَة» دليل بر اين است كه وصفی (جمله وصفیه : لا يُصيبُهُم فِيهِ شُعاعُها) در كلام حذف شده و تقديرش چنین بوده است : «وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ لا يُصيبُهُم فِيهِ شُعاعُها» یعنی آنها در فضاى وسيع و در وسط و عُمقِ غار قرار داشتند به گونه ای که شعاع و پَرتُوِ تابشِ خورشید به آنها نمی رسید و اصابت نمی کرد .
* وَ قَد ذَكَرَ المُفَسِّرُونَ أَنَّ الكَهفَ كانَ بُابُهُ مُقابِلاََ لِلقُطبِ الشِّمالِيِّ يُسامِتُ بَناتَ النَّعشِ ، وَ الجانِبُ الأَيمَنُ مِنهُ ما يَلِي المَغرِبَ وَ يَقَعُ عَلَيهِ شُعاعُ الشَّمسِ عِندَ طُلُوعِها وَ الجانِبُ الأَيسَرُ مِنهُ ما يَلِي المَشرِقَ وَ تَنالُهُ الشَّمسُ عِندَ غُرُوبِها ، وَ هذا مَبنِيُُّ عَلَى أَخذِ جِهَتَيِ اليَمينِ وَ الشِّمالِ لِلكَهفِ بِاعتِبارِ الدّاخِلِ فيهِ ، وَ كَأَنَّ ذلِكَ مِنهُم تَعويلاََ عَلَى ما هُوَ المَشهُورُ أَنَّ هذَا الكَهفَ واقِعُُ فِي بَلدَةِ أِفِسُوسَ مِن بِلادِ الرُّومِ الشَّرقِيِّ فَإِنَّ الكَهفَ الَّذِي هُناكَ قُطبِيُُّ يُقابِلُ بابُهُ القُطبَ الشِّمالِيَّ مُتَمايِلاََ قَليلاََ إِلَى المَشرِقِ عَلَى ما يُقالُ .
مشهور از مفسرين (ازجمله فَخرُ الدّین رازى در«مَفاتیحُ الغَیب» که معروف به تفسیر کبیر است در جلد 21 ص 99 و شَهابُ الدّین آلوسی در تفسیر «رُوحُ المَعانى» ج 15 ص 223 و مرحوم طَبَرسی در تفسیر «مَجمَعُ البَيان» ج 6 ص 456.) گفته اند كه دربِ غار مقابل و روبروى قُطب شمال (در نیمکره شمالی) بوده كه همجهت و هم سَمت با ستاره هاى «بَناتُ النَّعش» است و قهرا سَمتِ راستِ غار به طرف مغرب قرار دارد و شعاع و نور آفتاب بطور غیر مستقیم در هنگام طلوعش بدانجا مى افتد و طرفِ چپِ غار به سمتِ مشرق واقع است و آفتاب در هنگام غروب به داخلش می رسد و مى تابد. البته اين در صورتى صحيح است كه مقصود از طرفِ راست و چپ غار ، راست و چپش براى كسى باشد كه مى خواهد وارد و داخل آن شود نه كسى كه در داخل آن غار نشسته باشد و بخواهد خارج گردد که در این صورت بر عکس می شود یعنی سمت راست غار به طرف مشرق و سمت چپ غار به طرف مغرب خواهد بود . و به نظر مى رسد اين تحديد و حدّ و حدودی كه مشهور از مُفسّرين از جهت موقعیّت جغرافیایی برای غارِ اصحابِ کهف بیان كرده اند به جهتِ تَعویل و اعتماد بر چیزی بوده كه در رابطه با غار اصحاب کهف مشهور بوده است . زيرا معروف و مشهور بوده كه غار اصحاب كهف همان غارى است كه در شهر اِفِسُوس(ephesus) از شهرهاى روم شرقى قرار دارد و آن غار همان خصوصیات و ویژگی ها را دارد كه مشهور از مفسرين گفته اند زیرا کهف و غاری که در آن منطقه (شهر اِفِسُوس «ephesus»)واقع است قطبی می باشد و دهانه و درب آن مقابل قُطبِ شمال است و به طورى كه گفته اند ، كمى به طرفِ مشرق مُتمايل است.
* وَ المَعمُولُ فِي اعتِبارِ اليَمينِ وَ اليَسارِ لِمِثلِ الكَهفِ وَ البَيتِ وَ الفُسطاطِ وَ كُلِّ ما لَهُ بابُُ أَن يُؤخَذا بِاعتِبارِ الخارِجِ مِنهُ دُونَ الدّاخِلِ فِيهِ فَإِنَّ الإِنسانَ أَوَّلُ ما أَحَسَّ الحاجَةَ إِلَى اعتِبارِ الجِهاتِ أَخذُها لِنَفسِهِ فَسُمِّىَ ما يَلِي رَأسَهُ وَ قَدَمَهُ عُلواََ وَ سُفلاََ [عِلواََ وَ سِفلاََ] وَ فَوقَ وَ تَحتَ ، وَ سُمِّىَ ما يَلِي وَجهَهُ قُدّامَ وَ ما يُقابِلُهُ خَلفَ، وَ سُمِّىَ الجانِبُ القَوِيُّ مِنهُ وَ هُوَ الَّذِي فِيهِ يَدُهُ القَوِيَّةُ ، يَميناََ ، وَ الَّذِي يُخالِفُهُ شِمالاََ وَ يَساراََ ثُمَّ إِذا مَسَّتِ الحاجَةُ إِلَى اعتِبارِ الجِهاتِ فِي شَئِِ فَرَضَ الإِنسانُ نَفسَهُ مَكانَهُ فَما كانَ مِن أَطرافِ ذلِكَ الشَّئِ يَنطَبِقُ عَلَيهِ الوَجهُ وَ هُوَ الطَّرَفُ الَّذِي يَستَقبِلُ بِهِ الشَّئُ غَيرَهُ تَعَيَّنَ بِهِ قُدّامَهُ وَ بِما يُقاطِرُهُ ، خَلفَهُ ، وَ بِما يَنطَبِقُ عَلَيهِ يَمينُ الإِنسانُ مِن أَطرافِهِ ، يَمينُهُ وَ كَذا بِيَسارِ الإِنسانِ ، يَسارُهُ .وَ إِذ كانَ الوَجهُ فِي مِثلِ البَيتِ وَ الدّارِ وَ الفُسطاطِ وَ كُلِّ ما لَهُ بابُُ ، طَرَفَهُ الَّذِي فِيهِ البابُ كانَ تَعَيُّنُ يَمينِهِ وَ يَسارِهِ بِاعتِبارِ الخارِجِ مِنَ البابِ دُونَ الدّاخِلِ مِنهُ ، وَ عَلَى هذا يَكُونُ الكَهفُ الَّذِي وَصَفَتْهُ الآيَةُ بِما وَصَفَتْ ، جُنُوبِيّاََ يُقابِلُ بابُهُ القُطبَ الجُنُوبِيَّ لا كَما ذَكَرُوهُ ، وَ لِلكَلامِ تَتِمَّةُُ سَتُوافِيكَ إِن شاءَ اللهُ . وَ عَلَى أَيِّ حالِِ كانَ وَضعُهُم هذا مِن عِنايَةِ اللهِ وَ لُطفِهِ بِهِم لِيَستَبقِيَهُم بِذلِكَ حَتَّي يَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ ، وَ إِلَيهِ الإِشارَةُ بِقَولِهِ[تَعالَی] عَقيبِهِ : «ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً . ».
و معمول و متعارف در اعتبار و تعیین چپ و راست در خصوص غار و خانه و خيمه و هر چيز ديگرى كه داراى درب است اين است كه چپ و راست شخصى را كه از آن بيرون و خارج مى شود در نظر بگيرند نه شخصى كه وارد آن مى شود، و صحيح هم همين است زیرا اولين احساسِ نیاری كه انسان نسبت به اخذ و اعتبار جهاتِ ششگانه (بالا و پائين، چپ و راست، و عقب و جلو) دارد ، احتياج و نیاز خودش به اين جهت ها می باشد لذا جهات سِتّه و ششگانه را ابتدا برای خود و سپس برای چیزهای دیگر اخذ و اعتبار می کند ، روی این جهت آنچه كه بالاى سرش قرار دارد بالا و فوق ، و آنچه پائينِ پايش است پائين و تحت ، و آنچه پيش رويش قرار دارد جلو و آنچه پشت سرش است عقب و آنچه در سمت قوىتر ِ بدنش يعنى سمت راست او قرار دارد، يمين (راست) و آنچه در طرف مُخالف آن قرار گرفته يَسار (چپ) ناميده شده است، اين اولين بارى است كه انسان احتياج به اين اعتبارات و جهاتِ سِتَّه را در باره خویش احساس مى كند. بعد از اين احساس اگر احتياج پيدا كرد به اينكه جهات مذكور را در چيز ديگرى اعتبار نموده و تعيين كند، خودش را جاى آن چيز قرار می دهد و فرض می کند .[ فَما كانَ مِن أَطرافِ ذلِكَ الشَّئِ يَنطَبِقُ عَلَيهِ الوَجهُ وَ هُوَ الطَّرَفُ الَّذِي يَستَقبِلُ بِهِ الشَّئُ غَيرَهُ تَعَيَّنَ بِهِ قُدّامَهُ وَ بِما يُقاطِرُهُ ، خَلفَهُ ، وَ بِما يَنطَبِقُ عَلَيهِ يَمينُ الإِنسانُ مِن أَطرافِهِ ، يَمينُهُ وَ كَذا بِيَسارِ الإِنسانِ ، يَسارُهُ ] پس آنچه از اطراف آن شئ که منطبق و برابر با وجه و صورتِ انسان باشد - و وجه هم آن طرفی است که بواسطه آن با چیز دیگر مقابل و روبرو می گردد - به عنوان قُدّام و جلو ، مُعیّن و اعتبار می گردد و آنچه را که همقطار و پشت سرش می باشد به عنوان خَلف و عقب و پشت سر محسوب می شود و آنچه از اطراف آن شئ با سمتِ راست انسان منطبق باشد ، به عنوان یمین و راست و آنچه را که با سمت یسار و چپ انسان منطبق باشد به عنوان طرف چپ مُعیّن می شود . و به عبارت دیگر خودش را جاى آن چيز قرار می دهد پس آنچه از اطراف آن چيز با اطراف خود منطبق مى شود همان را وجه و جهت آن چیز مى نامد مثلا جلو و نماى آن چيز را با وجه و روى خود منطبق كرده و پشت خود را پشت آن و راستش را راست آن و چپش را چپ آن اعتبار مىكند.
و چون وجه و روى خانه و خيمه و هر چيزى كه درب دارد همان طرفى است كه درب در آن طرف قرار گرفته است ، قهرا سَمتِ چپ و راست خانه هم چپ و راست كسى خواهد بود كه از خانه بيرون مى آيد نه كسى كه داخل آن مى شود . و بنا بر اين ، غار اصحاب كهف با آن توصيفى كه قرآن كريم از وضع جغرافيايى آن كرده است ، جنوبى خواهد بود ، يعنى دربِ غار به طرف قُطب جنوب بوده است نه آن طور كه مشهور از مفسرين گفته اند . آنها گفته اند که كه دربِ غار مقابل و روبروى قُطب شمال (در نیمکره شمالی) بوده كه همجهت و هم سَمت با ستاره هاى «بَناتُ النَّعش» است . البته اين بحث تتمّه و تکمله اى دارد كه به زودى خواهد آمد- ان شاء اللَّه.
و به هر حال ، اين وضع و حالی كه اصحاب كهف در غار داشتند و از نظر جغرافیایی در موقعیت مناسب و خوبی بودند و ویژگی های آن در آیه 17 از سوره کهف بیان شد از عنايت الهى و لطف او نسبت به ايشان بوده است تا به همين حالت که در خواب بودند ايشان را زنده و باقی نگهدارد (حَتَّي يَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ) تا آن مهلتی را(309 سال قمری برابر با 300 سال شمسی) که خداوند برای خوابشان مقرر و معیّن نموده بود به پایان خود برسد . و لذا دنبال آيه فرموده: «ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً . اين از آيات خداست . هر کس را خدا هدايت کند ، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! . (سوره کهف .آیه 17) .»
*** بَناتُ النَّعش : صورت های فَلَکی دُبِّ اَصغر(خِرس کوچک) و دُبِّ اَکبر(خِرس بزرگ) را در زبان عربی بَناتُ النَّعش می گویند . بَناتُ النَّعش یا ستاره های شمالی در نیمکره شمالی آسمان در جهت قطب قرار دارد . بَناتُ النَّعش بر دو قسم است : 1- بَناتُ النَّعش کُبری یا هفت برادران یا هفت خواهران 2- بَناتُ النَّعش صُغری . صورت فَلَکی بَناتُ النَّعش نام هفت ستاره در آسمان است که قسمتی از صورت فَلَکی دُبِّ اکبر را تشکیل می دهند . گاهی این صورت فلکی را بَناتُ النَّعش کُبری می نامند .اگر بَناتُالنَّعش را بهطور مطلق و بدون پسوند به کار ببرند ، منظور همان بَناتُ النَّعش کُبری است . چهار ستاره ای که به شکل یک مستطیل است نعش و سه ستاره دیگر را بَنات می گویند . امروزه هفت خواهران یا هفت خواهر نام دیگر خوشه پروین(ثُرَیّا) یا هفت ستاره درخشان که به صورت خوشه انگور در آسمان جلوه گر است می باشد . خوشه پروین از بیش از صدها ستاره تشکیل شده است اما هفت ستاره اصلی آن با چشم غیر مسلّح قابل رؤیت است به طوری که گذشتگان برای سنجش بینایی از آن استفاده می کردند . خوشه پروین صورت فَلَکی گاو را در آسمان تشکیل می دهد . ضمنا ستاره قُطبی یا ستاره جُدَیّ (که مُصغَّر جَدی به معنای بز است) در انتهای صورت فلکی دُبِّ اصغر (خِرس کوچک) قرار دارد . ستاره قُطبی که در نزدیکی قطب شمال آسمان قرار دارد به جهت ثابت بودن در مکان قطب شمالی و عدم تغییر و جابجایی ، از اهمیت بسیاری در جهت یابی و تعیین قبله دارد و انسان ها و دریا نوردان و مسلمانان از قدیم الأیام تا کنون در جهت یابی و تعیین قبله از ستاره جُدَیِ یا ستاره قطبی استفاده می کردند و می کنند .
ادامه دارد ........
تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت سوم
با ترجمه و توضيح مختصر از آیت الله سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي
** آيت الله سيد اصغر سعادت ميرقديم لاهيجي
**********************************************************
*تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان جلد 13.علامه طباطبايي+با ترجمه و شرح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت اول