Related image   

***نسیم معرفت***

 

* تفسیر سوره کهف  توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان  جلد 13.علامه طباطبايي»+

قسمت اول

با ترجمه و توضيح مختصر از آیت الله سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي

  

  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم


اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا (1) قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (2) مَاکِثِينَ فِيهِ أَبَدًا (3) وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (4) مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلا کَذِبًا (5) فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا (6) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (7) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا (8)


به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حمد مخصوص خدایى است که این کتاب (آسمانى) را بر بنده(برگزیده)اش نازل کرد، و هیچ گونه کژى و کجی و انحرافی در آن قرار نداد. (1)در حالى که ثابت و مستقیم و نگاهبان کتابهاى (آسمانى) دیگراست . تا (بدکاران را) از عذاب شدید او بترساند . و مؤمنانى را که کارهاى شایسته انجام می دهند، بشارت دهد که پاداش نیکویى براى آنهاست. (2)(همان بهشت بَرین و بالا) که جاودانه در آن خواهند ماند. (3)و (نیز) آنها را که گفتند: «خداوند، فرزندى (براى خود)انتخاب کرده است‏»، انذار کند. (4)نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، و نه پدرانشان . سخن بزرگى از دهانشان خارج می شود . آنها فقط دروغ می گویند. (5)گویى می خواهی بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنى اگر به این گفتار ایمان نیاورند . (6)ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها رابیازماییم که کدامینشان بهتر عمل می کنند. (7)(ولى) این زَرق و برقها پایدار نیست، و ما (سرانجام) قِشر روى زمین را خاک بى گیاهى قرار می دهیم. (8)


* اَلسُّورَةُ تَتَضَمَّنُ الدَّعوَةَ إِلَى الأِعتِقادِ الحَقِّ وَ العَمَلِ الصّالِحِ بِالأِنذارِ وَ التَّبشيرِ كَما يُلَوِّحُ إِلَيهِ مَا افتُتِحَت بِهِ مِنَ الآيَتَينِ وَ مَا اختُتِمَت بِهِ مِن قَولِه ِ تَعالى: «فَمَنْ کانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً».


 سوره کهف با انذار(تهديد) و تبشير(بشارت) ،  به اعتقاد و باور و عقيده حق و عمل صالح دعوت مى كند  به گونه اي که محتواي دو آيه اول از اين سوره به اين مطلب مذکور (
اعتقاد و باور و عقيده حق و عمل صالح) ،اشاره مي کند    و همچنين آخرين آيه از اين سوره (آيه 110) كه مى فرمايد «فَمَنْ کانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» به مطلبي که ذکر شده اشاره دارد .


* وَ فيها مَعَ ذلِكَ عِنايَةُُ بالِغَةُُ بِنَفيِ الوَلَدِ كَما يَدُلُّ عَلى ذلِكَ تَخصيصُ إِنذار ِ القائِلينَ بِالوَلَدِ بِالذِّكرِ ثانِياََ بَعدَ ذِكرِ مُطلَقِ الأِنذارِ أَوَّلاََ أَعني وُقُوعَ قَولِهِ: «وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا» بَعدَ قَولِهِ: «لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ».


و در اين سوره مسأله نفى فرزند داشتن خدا مورد عنايت و توجه زيادى واقع شده است به گونه اي که نخست همه مردم و بدکاران را به طور مطلق و به نحو عموم انذار مي کند و بعد دوباره تهديد و انذار را به كسانى اختصاص مى دهد كه براى خدا فرزند قائل شده اند، يعنى بعد از آنكه در آیه دوم به نحو عام  مى فرمايد:  «لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ» مجدّدا در آیه سوم به نحو خاص مى فرمايد: «وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا».و به عبارت دیگر خداوند با انذارِ عام و خاص در آیات دوم و سوم از سوره کهف ، نفی فرزند داشتن خدا را مورد توجه و عنایت قرار داده است   .


* فَوَجهُ الكَلامِ فيها إِلَى الوَثَنِيّينَ القائِلينَ بِبُنُوَّةِ المَلائِكَةِ وَ الجِنَّ و َ المُصلِحينَ مِنَ البَشَرِ وَ النَّصارَى القائِلينَ بِبُنُوَّةِ المَسيحَ (عَلَيهِِ السَّلامُ) وَ لَعَلَّ اليَهُودَ يُشارِكُونَهُم فِيهِ حَيثُ يَذكُرُ القُرآنُ عَنهُم أَنَّهُم قالُوا: عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ (سوره توبه آيه 30) .


پس در اين آيه شريفه روى سخن با دوگانه پرستان و بت پرستان است كه قائل به فرزندى ملائكه و جن و مُصلحين بشر براى خدا هستند، و همچنين خطاب به نَصارى (مسيحيان) است كه قائل به فرزندى مسيح (عَلَيهِِ السَّلامُ) براى اويند و بعيد نيست که يهود هم در مسئله اِتِّخاذِ وَلَد و فرزند براي خدا با آنها ( بت پرستان و نَصاري)  شريک و هم عقيده باشند  چون خود قرآن از يهود نقل كرده كه آنها گفته اند  : عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ . عزير پسر خدا است .(سوره توبه آيه 30)

* وَ غَيرُ بَعيدِِ أَن يُقالَ إِنَّ الغَرَضَ مِن نُزُولِ السُّورَةِ ذِكرُ القِصَصِ الثَّلاثِ العَجيبَةِ الَّتي لَم تُذكَر فِي القُرآنِ الكَريمِ إِلّا فِي هذِهِ السُّورَةِ وَ هِيَ قِصَّةُ أَصحابِ الكَهفِ وَ قِصَّةُ مُوسى وَ فَتاهُ فِي مَسيرِهِما إِلَى مَجمَعِ البَحرَينِ وَ قِصَّةُ ذِي القَرنَينِ ثُمَّ استُفيدَ مِنها ما استُفرِغَ فِي السُّورَةِ مِنَ الكَلامِ فِي نَفيِ الشَّريكِ وَ الحَثِّ عَلَى تَقوَى اللهِ سُبحانَهُ.

وَ السُّورَةُ مَكِّيَّةُُ عَلى ما يُستَفادُ مِن سِياقِ آياتِها وَ قَدِ استُثنِيَ مِنها قَولُهُ: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ«اَلآيَةَ»  وَ سَيَجيءُ ما فِيهِ مِنَ الكَلامِ.

و بعيد نيست گفته شود که غرض و هدف از نزول اين سوره بيان و ذکر سه داستان شگفت انگيز مي باشد كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده است و آن ها عبارتند از 1-  قصّه و ماجراي اصحاب كَهف  2- داستان موسى و آن جوانى كه در مسيرشان به سمتِ مَجمَعُ البَحرَين همراهش بود(تا حضرت موسي ع در آنجا براساس نشانه هايي که از طرف خدا داشت به حضرت خضر برسد و به شاگرديش نائل آيد و از محضرش بهره مند گردد)  3- حكايت و ماجراي ذِى القَرنين . و سپس از اين سه داستان استفاده مي شود که نهايت چيزي که کوشش شده در اين سوره عبارت است از اثبات  و بيان نفى شرک و شريك براي خدا و تشويق بر تقوى و ترس از خداوند است.

و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شود از سوره هاي مکّي محسوب مي گردد اما آيه  28 سوره کهف يعني آيه «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ...» طبق نظر برخي از مفسرين  از مکّي بودن استثناء شده است و جزء آيات مکّي نمي باشد و به زودى در باره اين آيه بحث خواهيم کرد.  («اَلآيَةَ» يعني ادامه آيه را دنبال کنيد)


* قَولُهُ تَعالى: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا (1) قَيِّمًا.

اَلعَِوَجُ بِفَتحِ العَينِ وَ كَسرِها  : اَلأِنحِرافُ ، قالَ فِي المَجمَعِ : اَلعَوَجُ بِالفَتحِ فِيما يُرى كَالقَناةِ وَ الخَشَبَةِ وَ بِالكَسرِ فِيما لا يُرى شَخصاََ قائِماََ كَالدّينِ وَ الكَلامِ. اِنتَهى.

كلمه «اَلعَِوَجُ» - به فتح عين و به كسر آن - به معناى انحراف است. مرحوم طبرسي صاحب کتابِ مجمع البيان مى گويد : اَلعَوَجُ - به فتح عين - در مورد كجى و انحرافي است که محسوس و قابل مشاهده مي باشند مانند کجي و انحراف نيزه و چوب  و کلمه «اَلعِوَجُ» -به كسر عين- در مورد کجي و انحرافي است که ناديدنى است . ( انحراف در چيزي که به صورت يک شئ و يک شخص قائم و استوار ديده نمي شود در حالي که در واقع بايد به صورت يک شئِ قائم و استوار ديده شود)  .مانند انحراف و کجي در دين و اعتقادات و انحراف در کلام و سخن . ( دين و کلام بايد از نظر عقل و منطق و قواعد ...  قائم و استوار باشند و اگر چنين نباشند دچار کجي و انحراف هستند و اينگونه انحراف ها با چشم بصيرت و دقت هاي عقلي و فکري و ... قابل درک است ) .    (اِنتَهى : يعني اِنتَهي کَلامُهُ يعني پايان يافت کلام و سخنِ صاحب مجمع البيان در باره معناي کلمه«اَلعَِوَج» )

* وَ لَعَلَّ المُرادُ بِما يُرى وَ ما لا يُرى ما يَسهُلُ رُؤيَتُهُ وَ ما يُشكِلُ كَما ذَكَرَهُ الرّاغِبُ فِي المُفرَداتِ بِقَولِهِ: اَلعَوَجُ - بِالفَتحِ - يُقالُ فيما يُدرَكُ بِالبَصَرِ سَهلاََ كَالخَشَبِ المُنتَصَبِ وَ نَحوِهِ . وَ العِوَجُ - بِالكَسرِ - يُقالُ فيما يُدرَكُ بِالفِكرِ وَ البَصيرَةِ كَما يَكُونُ فِي أَرضِِ بَسيط ِِ يُعرَفُ تَفاوُتُهُ بِالبَصيرَةِ وَ كَالدّينِ وَ المَعاشِ . اِنتَهى.

فَلا يَرِدُ عَلَيهِ ما فِي قَولِهِ تَعالى: « لاتَري‏ فيها عِوَجاً - بِكَسرِ العَينِ -وَ لا أَمْتاً »: طه: 107 فَافهَمْ.

و شايد منظور ازانحرافِ مرئى و ديدني آن است  كه انحرافش به سهولت و آساني ديده مى شود و مقصود از انحرافِ نامرئى و ناديدني آن است كه کجي و انحرافش به آسانى مشاهده نمي شود كما اينكه راغب اصفهاني در مفرداتش چنين گفته است: (اَلعَوَجُ ) -به فتحِ عين- كجى ها و انحراف هايي را گويند كه با چشمِ سَر به آسانى ديده مى شوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد  ولى (اَلعِوَجُ ) -به كسرِ عين- به كجى هائى گفته مي شود كه با تفكر و دقت نظر و با بصيرت و بينش تشخيص داده مى شوند، مانند انحراف و اِنحِنايى كه در زمين هموار و مسطح است كه تفاوت و کمي و زيادي و پستي و بلندي و کجي و انحرافش را  متخصصين و کارشناسان با کارشناسي دقيق مى توانند بفهمند و تشخيص دهند، و نيز مانند انحراف در دين و زندگى  ( کجي و انحراف در دين و زندگي را نيز متخصصين و کارشناسان با کارشناسي دقيق مى توانند بفهمند. برخي ها يک عمر از نظر دين و زندگي در کجراهه و کجي و انحراف بسر مي برند و عقيده و روش زندگي خويش را درست مي پندارند و حتي  ممکن است به حسب ظاهر مقبول ديگران باشند ولي با دقت نظر مي توان دريافت که از نظر عقيده و دين و روش زندگي در خطا و انحرافند!!! )

پس طبق معنايي که راغب اصفهاني در باره کلمه (اَلعِوَجُ) بيان نموده است ديگر اشكال و ايرادي به آيه شريفه « لاتَري‏ فيها عِوَجاً - بِكَسرِ العَينِ -وَ لا أَمْتاً » وارد نمى شود - دقت بفرمائيد. (در اين آيه شريفه ممکن است اشکال و ايراد شود که (عِوَجاً) و (أَمْتاً) به يک معنا است و با وجود کلمه (عِوَجاً) نيازي به کلمه (أَمْتاً) نيست ؟ در پاسخ گفته مي شود که با توجه به معنايي که راغب اصفهاني درباره کلمه «عِوَج» گفته است مي توان دريافت که  مراد از (عِوَجاً) کجي و انحرافي است که با دقت نظر فهميده مي شود (انحراف و کجي غير ظاهري) و مراد از ( أَمْتاً) ناهمواري و پستي و بلندي و کجي و انحراف ظاهري است . پس اين دو کلمه به يک معنا نيستند بلکه هر يک به يک مرتبه اي از انحراف و کجي اشاره دارد .

* وَ قَد افتَتَحَ «تَعالى» اَلكَلامَ فِي السُّورَةِ بِالثَّناءِ عَلى نَفسِهِ بِما نَزَّلَ عَلى عَبدِهِ قُرآناََ لا اِنحِرافَ فِيهِ عَنِ الحَقِّ بِوَجهِِ وَ هُوَ قَيِّمُُ عَلى مَصالِحِ عِبادِه ِ فِي حَياتِهِمُ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ فَلَهُ كُلُّ الحَمدِ فِيما يَتَرَتَّبُ عَلى نُزُولِهِ مِنَ الخَيراتِ وَ البَرَكاتِ مِن يَومِِ نَزَلَ إلى يَومِ القِيامَةِ فَلا يَنبَغي أَن يَرتابَ الباحِثُ النّاقِدُ أَنَّ ما فِي المُجتَمَعِ البَشَري مِنَ الصَّلاحِ وَ السَّدادِ مِن بَرَكاتِ ما بَثَّهُ الأَنبِياءُ الكِرامُ مِنَ الدَّعوَةِ إِلَى القَولِ الحَقِّ وَ الخُلقِ الحَسَنِ وَ العَمَلِ الصّالِحِ وَ أَنَّ ما يَمتازُ بِهِ عَصرُ القُرآنِ فِي قُرُونِهِ الأَربَعَةِ عَشَرَ عَمّا تَقَدَّمَهُ مِنَ الأَعصارِ : مِن رَقِيِّ المُجتَمَعِ البَشَري وَ تَقَدُّمِهِ فِي عِلمِِ نافِعِِ أو عَمَلِِ صالِحِِ ، لِلقُرآنِ فِيهِ أَثَرُهُ الخاصُّ وَ لِلدَّعوَةِ النَّبَوِيَّةِ فِيهِ أَياديهَا الجَميلَةِ (اَلجَليلَةِ) فَلِلّهِ فِي ذلِكَ الحَمدُ كُلُّهُ.  وَ مِن هُنا يَظهَرُ أَنَّ قَولَ بَعضِهِم فِي تَفسيرِ الآيَةِ : يَعنِي : قُولُوا : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ ... «إلَخ» لَيسَ عَلى ما يَنبَغِي.

خداوند مُتعال در اين سوره كلامش را با ثناء و ستايش و سپاسِ خود افتتاح و آغاز فرموده است و بدين گونه خود را ستوده كه: قرآنى بر بنده اش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست  و آن كتاب ، قَيِّم و بپادارنده مصالحِ بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است (و از عهده اين كار به خوبى برمى آيد) ، همه حمدها در رابطه با  خيرات و برکاتي که از نزول قرآن از روز نزول تا روز قيامت ناشي مي شود و بر آن مترتب مي گردد  براي  خداوند است . پس سزاوار نيست كه هيچ پژوهشگر و اهل بحث و اهل تحقيقي ترديد كند در اينكه: آنچه از صلاح و سَداد و درستي که در جوامع بشرى به چشم مى خورد مانند دعوت به قول حق (عقيده و گفتار درست) و خُلق نيکو و عمل صالح و غيره همه از بركات انبياى كِرام است كه در بين مردم  منتشر كرده اند و تخمى است كه آنان با دعوت خود به سوى حق و حُسن خُلق و عمل صالح افشانده اند، و اينكه قرآن كريم در چهارده قرنى كه از نزولش مى گذرد يعني (در عصر قرآن) ، امتيازش اين است که تمدنى به بشر داده و ارتقاء و پيشرفتي بخشيده و علم نافع و عمل صالحى در بشر به وجود آورده است كه مخصوص خود آن است و اين کتاب آسماني (در عصر قرآن) در طول چهارده قرن از نزولش ، اثرِ خاصّ و نقشِ ويژه اي در اين امور داشته است و نيز براي دعوت نَبَوى در اين امور يادشده  در قالب قرآن کريم ، مِنّت هاي  جميل و بزرگي بر بشريت و انسان ها تا روز قيامت است، پس همه حمدها در رابطه با  خيرات و برکاتي که از نزول قرآن از روز نزول تا روز قيامت ناشي مي شود ، براى خدا است. و با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين در تفسيرِ اين آيه(آيه 1)  مي گويند که مراد از  آيه اين است که اين جمله را بگوييد :  (اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ ... ) اين گفته و قولشان ، صحيح  و شايسته نمي باشد.

* وَ قَولُهُ : «وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا» اَلضَّميرُ لِلكِتابِ وَ الجُملَةُ حالُُ عَنِ الكِتابِ وَ قَولُهُ: «قَیِّمًا» حالُُ بَعدَ حالِِ عَلى ما يُفيدُهُ السِّياقُ فَأِنَّهُ  تَعالى فِي مَقامِ حَمدِ نَفسِهِ مِن جِهَةِ تَنزيلِهِ كِتاباََ مَوصُوفاََ بِأَنَّهُ لا عِوَجَ لَهُ وَ أَنَّهُ قَيِّمُُ عَلَى مَصالِحِ المُجتَمَعِ البَشَرِي فَالعِنايَةُ مُتَعَلِّقَةُُ بِالوَصفَينِ مُوَزَّعَةُُ بَينَهُما عَلَى السَّواءِ وَ هُوَ مُفادُ كَونِهِما حالَينِ مِن َ الكِتابِ.(وَ مُفادُهُ هُوَ کَونُهُما حالَینِ مِن َ الكِتابِ) .


در قول و فرمایش خداوند در آیه اول از سوره کهف که فرمود: «وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجََا» ضمير در ( لَهُ)  به کلمه « الْکِتَابَ » بر مى گردد (اَلضَّمیرُ یُرجَعُ اِلَی الکِتابِ)، و جمله«وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجََا»جمله حاليه برای « الْکِتَابَ » است . و كلمه ( قَیِّمًا) بنابر آنچه که سیاقِ آیه (اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجََا (1) قَیِّمًا...) اِفاده می کند ، حالِ بعد از حال برای « الْکِتَابَ » است . زيرا خداى تعالى در مقام حمد و ستايش خويش است از اين جهت كه كتابى نازل كرده  که موصوف به دو وصف است : 1- بِأَنَّهُ لا عِوَجَ لَهُ : به اینکه هیچ کجی و اعوجاج و انحرافی در آن نیست(«وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا»).  2- وَ أَنَّهُ قَيِّمُُ عَلَى مَصالِحِ المُجتَمَعِ البَشَرِي : و اینکه قَیِّم و بپادارنده جمیعِ مصالحِ جوامع بشری می باشد («قَیِّمًا») .  پس بر اساس آنچه که سیاق آیه افاده می کند در این آیه شریفه به طور مساوی به این دو وصف ( حال اول و حال دوم) توجه و عنایت شده است. [ مُوَزَّعَةُُ بَينَهُما عَلَى السَّواءِ : یعنی  توجه و عنایت بین این دو وصف وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا» * «قَیِّمًا») ،  عَلَى السَّواءِ و به طور مساوی است و فقط  به جنبه حالیّت آن ها توجه و عنایت شده است و هر دو حال هستند و ترکیب دیگر برخلافِ سیاق آیه شریفه است آنچنانکه در عبارت بعدی تحت عنوان قیل به آن اشاره شده است ] ، و این توجه و عنایتِ مساوی ،در واقع مُفادش آن است که هردو ،حال برای کلمه « الْکِتَابَ » باشند . (وَ مُفادُهُ هُوَ کَونُهُما حالَینِ مِن َ الكِتابِ).

* وَ قيلَ إِنَّ جُملَةَ «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجََا» مَعطُوفَةُُ عَلَى الصِّلَةِ وَ «قَیِّمًا» حالُُ مِن ضَميرِ ( لَهُ وَ المَعنى وَ الَّذِي لَم يَجعَل لِلكِتابِ « حالَ كَونِهِ  ، قَیِّمًا » ، عِوَجََا  أَو أَنَّ «قَیِّمًا» مَنصُوبُُ بِمُقَدَّرِِ، وَ المَعنى: وَ الَّذِي لَم يَجعَل لَهُ عِوَجََا وَ جَعَلَهُ قَیِّمًا، وَ لازِمُ الوَجهَينِ اِنقِسامُ العِنايَةِ بَينَ أَصلِ النُّزُولِ وَ بَينَ كَونِ الكِتابِ قَیِّمًا لا عِوَجَ لَهُ. وَ قَد عَرَفتَ أَنَّهُ خِلافُ ما يُستَفادُ مِنَ السِّياقِ.

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجََا» عطف است بر صله (أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ) ، و كلمه «قَیِّمًا» حال از ضمير در( لَهُ) است، و معنايش اين است كه (و حمد و ستایش برای آن کسی است که براى كِتاب یعنی قرآن در حالى كه قَيِّم و استوار و بپادارنده است اِعوجاج و انحرافی قرار نداده است) و يا اینکه «قَیِّمًا» منصوب به عامل مقدرى مانند فعل (جَعَلَ) است و معنايش اين است كه و حمد آن خدايى را كه براى كتاب کجی و انحرافی قرار نداده و آن را قَيِّم قرار داده است  و لازمه اين دو وجه (1- اینکه «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجََا» عطف بر صله باشد 2- و «قَیِّمًا» منصوب به حال و یا منصوب به عامل مقدّر «فعل مقدر» باشد)  اين است كه عنايت و توجه در آیه شریفه  منقسم به سه چیز شده است و به عبارت دیگر در این آیه شریفه  توجه و عنایت به سه مطلب شده است :  1-اصل نزولِ قرآن . «با عنایت به مساله صله و موصول» در آیه شریفه (اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ) ، «الَّذِي» موصول است و جمله « أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ» صله برای موصول است. 2- و قَيِّم بودن قرآن . با عنایت به اینکه «قَیِّمًا» منصوب است بنابر حالیّت یا منصوب است به عامل مقدر  3- و عدم اِعوجاج و انحراف در کتاب قرآن . با عنایت به اینکه «عِوَجََا» مفعول «لَمْ یَجْعَلْ » باشد . و شما خواننده عزيز و گرامی با توجه به نکات پیشین دانستی  كه اين  ترکیب برخلاف عنايتى است كه از سياق آیه شریفه استفاده می شود (در حالی که با دقت به سیاق آیه فهمیده می شود که عنایت و توجه در آیه شریفه به جنبه حالیت آن دو وصف است.زيرا خداى تعالى در مقام حمد و ستايش خويش است از اين جهت كه كتابى نازل كرده  که موصوف به دو وصف است : 1- بِأَنَّهُ لا عِوَجَ لَهُ : به اینکه هیچ کجی و اعوجاج و انحرافی در آن نیست(«وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجََا»).  2- وَ أَنَّهُ قَيِّمُُ عَلَى مَصالِحِ المُجتَمَعِ البَشَرِي : و اینکه قَیِّم و بپادارنده جمیعِ مصالحِ جوامع بشری می باشد («قَیِّمًا»)

* وَ قيلَ: إِنَّ فِي الآيَةِ تَقديماََ وَ تَأخيراََ، وَ التَّقديرُ نَزَّلَ (اَنزَلَ) الكِتابَ قَیِّمًا وَ لَم يَجعَل لَهُ عِوَجََا وَ هُوَ أَردَأُ الوُجُوهِ.

وَ قَد قُدِّمَ نَفيُ العِوَجِ عَلَى إِثباتِ القَيمُومَةِ لِأَنَّ الأَوَّلَ كَمالُ الكِتابِ فِي نَفسِهِ وَ الثّانِي تَكميلُهُ لِغَيرِهِ وَ الكَمالُ مُقَدَّمُُ طَبعاََ عَلَى التَّكميلِ.

بعضى از مفسرين گفته اند: در آيه شريفه ( اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا (1) ) تقديم و تأخير به كار رفته است و تقدير آن ( نَزَّلَ (اَنزَلَ) الكِتابَ قَیِّمًا وَ لَم يَجعَل لَهُ عِوَجََا) می باشد و اين پایین ترین وجه و نظریه ای است كه درباره این آيه بیان شده است .  دلیل رد نظريه فوق اين است كه نفى «اِعوجاج» در قرآن ، مقدم بر اثبات قيموميتِ قرآن کریم است زيرا عدم اِعوجاج در واقع كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد ولی قيمومّيت كمالى است كه قرآن به ديگران و اَدیان آسمانی دیگر مى دهد و معلوم است  که كمال بر تكميل تقدُّم دارد. بنابراین تقدیم و تأخیری در رابطه با آیه اول از سوره کهف وجود ندارد و اینگونه نیست که (قَیِّمًا) مقدم بر(عِوَجََا) باشد .


* وَ وُقُوعُ «عِوَجََا» وَ هُوَ نَكِرَةُُ فِي سِياقِ النَّفيِ يُفيدُ العُمُومَ فَالقُرآنُ مُستَقيمُُ فِي جَميعِ جِهاتِهِ فَصيحُُ فِي لَفظِهِ، بَليغُُ فِي مَعناهُ، مُصيبُُ فِي هِدايَتِهِ، حَيُُّ فِي حُجَجِهِ وَ بَراهينِهِ، ناصِحُُ فِي أَمرِهِ وَ نَهيِهِ، صادِقُُ فِيما يَقُصُّهُ مِن قِصَصِهِ وَ أَخبارِهِ، فاصِلُُ فِيما يَقضِي بِهِ مَحفُوظُُ مِن مُخالَطَةِ الشَّياطينِ، لا اِختِلافَ فِيهِ، وَ لا يَأتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لا مِن خَلفِهِ.

کلمه «عِوَجََا» در آیه شریفه (وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا) که به صورت «نکره در سیاقِ نفی» آمده است افاده معنای عموم می کند و بیانگر آن است که قرآن کریم از همه جهات  مستقیم و استوار است و از هر  اعوجاج و انحرافی به دور است بدین گونه که : 1- فَصيحُُ فِي لَفظِهِ . لفظ و الفاظ قرآن ، فصیح است . 2- بَليغُُ فِي مَعناهُ . معنایش بلیغ و رسا و گویا است . 3- مُصيبُُ فِي هِدايَتِهِ . در هدایت کردنش نسبت به جامعه و مردم ، مُصیب و رساننده به راه حق و حقیقت است 4-حَيُُّ فِي حُجَجِهِ وَ بَراهينِهِ . در حجت ها و براهينی که اقامه می کند ، زنده است و حیات و زندگی می بخشد . 5-ناصِحُُ فِي أَمرِهِ وَ نَهيِهِ . در امر و نهيش  ناصح و خيرخواه است 6-صادِقُُ فِيما يَقُصُّهُ مِن قِصَصِهِ وَ أَخبارِهِ . در نقلِ قِصَص و اَخبارش ، راست و صادق است  و  صادقانه و بدون اغراق و انحراف نقل می کند . 6- فاصِلُُ فِيما يَقضِي بِهِ . در حکم و قضاوتی که می کند ، فاصِل و جدا کننده ميان حق و باطل است . 7- مَحفُوظُُ مِن مُخالَطَةِ الشَّياطينِ . از  مُخالَطت و آمیختگی و  دستبرد شيطانها  مَصون و محفوظ است . 8- لا اِختِلافَ فِيهِ . از ناهمگونی و اختلاف و اختلال در مضامین و  معنی و محتوا مُبرّی است . 9- وَ لا يَأتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لا مِن خَلفِهِ.  هیچگاه ، نه در عصر نزولش و نه در اَعصار بعد ، باطل در آن رخنه و راه پیدا نکرده و نمی کند . (لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَکيمٍ حَميدٍ : هیچ گونه باطلی ، نه از پیش رو و نه از پشت سر ، به سراغ آن نمی آید چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است .سوره فُصِّلت آیه 42 )


* وَ القَيِّمُ هُوَ الَّذِي يَقُومُ بِمَصلَحَةِ الشَّيءِ وَ تَدبيرِ أَمرِهِ كَقَيِّمِ الدّارِ وَ هُوَ القائِم ُ بِمَصالِحِها وَ يُرجَعُ إِلَيهِ فِي أُمُورِها، وَ الكِتابُ إِنَّما يَكُونُ قَيِّماََ بِما يَشتَمِلُ عَلَيهِ  مِنَ المَعانِي، وَ الَّذِي يَتَضَمَّنُهُ القُرآنُ هُوَ الأِعتِقادُ الحَقِّ وَ العَمَلُ الصّالِحُ كَما قالَ تَعالى: "يَهْدي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلي‏ طَريقٍ مُسْتَقيمٍ": اَلأَحقاف: 30، وَ هذا هُوَ الدّينُ وَ قَد وَصَفَ تَعالى دِينَهُ فِي مَواضِعَ مِن كِتابِهِ بِأَنَّهُ قَيِّمُُ قالَ: "فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ": اَلرُّوم: 43 وَ عَلى هذا فَتَوصيفُ الكِتابِ بِالقَيِّمِ لِما يَتَضَمَّنُهُ مِنَ الدِّينِ القَيِّمِ عَلى مَصالِحِ العالَمِ الإِنسانِي فِي دُنياهُم وش أُخراهُم.                    

كلمه (قَیِّم) در آیه شریفه ( قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ... ) به معناى كسى است كه قیام می کند و عهده دار می شود برای تأمین مصلحت چيزى  و به تدبیر اُمور آن می پردازد .(مَصلَحت در لغت به معانی مختلفی آمده است: مَصلحت یعنی : صلاح .فائده .سود. بهره . منفعت) مانند  کسی که قَيِّم و عهده دارخانه و منزل است كه قائم به مصالح خانه است و اهل خانه  در امور خانه به او مراجعه مى كنند. و قَیِّم بودن كتابِ قرآن بواسطه آن است که مشتمل و دربردارنده  مضامین و معانی است که درهدایت و سعادت دُنیوی و اُخروی انسان و جامعه بشری مؤثِّر می باشند . و آن چیزی که قرآن کریم جهت هدایت و سعادت بشریت مُتضمّن آن است عبارت است از : 1- اعتقادِ حق و راستین  2-  عمل صالح و نیکو . همچنانكه خداوند متعال درآیه 30 از سوره اَحقاف درباره قرآن کریم چنین مى فرمايد : ( يَهْدي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلي‏ طَريقٍ مُسْتَقيمٍ. یعنی قرآن همه بشریت و انسان ها را به سوی حقّ و راه راست هدایت  و دعوت می کند. ) و  قَیِّم بودن دینِ اسلام در واقع  همان اِعتقادِ حق و راستین و عمل صالح است و به عبارت دیگر دينِ صحيحِ اسلام هم همينطور است یعنی قَیِّم به معنای مذکور می باشد و خداوند متعال در مواضع و مواردی ازکتابش (قرآن کریم) دینش (اسلام) را مُتّصف به قَیِّم بودن نموده است . یعنی اسلام دینِ اُستوار و مستقیم و قَیِّم و بپادارنده ارزش هاست . خداوندِ سبحان در آیه 43 از سوره روم  فرمود: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ . روی خود را بسوی آیین مستقیم و پایدار و استوار متوجه نما و با تمام وجود به سَمتِ دین باش ). برای(قَيِّمًا) در آیه( قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ... ) چهار تفسیر شده است: 1 تفسیر اول آن است که وصفِ قَیِّم در اصل مربوط به دین است و سپس به اعتبار آن ، وصف قرآن است  یعنی چون قرآن کریم متضمن دینِ قَیِّم است لذا متصف به قیمومیت شده است. وصف قیمومیت و قیِّم بودن دین در ابتدا و بالأَصاله برای دین است و سپس بواسطه آن  قرآن نیز متصف به قیِّم می شود  و به عبارت دیگر  توصيف كتاب(قرآن کریم) به وصف قيمومت به خاطر اين است كه خودِ قرآن کریم متضمّن و دربردارنده دينِ قَيِّم (یعنی اسلام) مى باشد دينى كه قائم به مصالح عالَمِ بشرى در دنیا و آخرت  است .


* وَ رُبَما عَكَسَ الأَمرُ فَأُخِذَ القَيمُومَةُ وَصفاََ لِلكِتابِ ثُمَّ لِلدّينِ مِن جَهَتِهِ كَما فِي قَولِهِ تَعالى: " وَ ذلِکَ دينُ الْقَيِّمَةِ: اَلبَیّنَة : 5 . فَالظّاهِرُ أنَّ مَعناهُ :  « وَ ذالِکَ» دِينُ الكُتُبِ القَيِّمَةِ وَ هُوَ نَوعُ تَجَوُّزِِ.

2- و اما تفسیر دوم برای(قَيِّمًا) آن است که چه بسا معنای كلمه (قَیِّم) در آیه شریفه ( قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ...) بر عکس آن امر و معنا و مطلبی باشد که در بالا ذکر شده است یعنی قیمومیت و قَیِّم بودن ، نخست به عنوان وصف برای کتاب اخذ و اعتبار شده باشد و سپس چون کتاب یعنی قرآن کریم  قیّم است پس دین هم  قیِّم باشد  و به عبارت دیگر  بعضی از مفسرين  قضيه را برعكس معنا كرده و گفته اند: قيمومیّت، اول وصف كتاب و سپس وصف دين است .(در حالی که در عبارتِ پیشین آمده بود که قرآن کریم چون متضمن دینِ قَیِّم است لذا متصف به قیمومیت شده است و وصف قیمومیت و قیِّم بودن دین در ابتدا و بالأَصاله برای دین است و سپس بواسطه آن  قرآن نیز متصف به قیِّم و قیمومیّت می شود ) و در آیه 5 از سوره بیّنه به همین مطلب که بعضی از مفسِّرین گفته اند (یعنی قَیِّم بودن دین به اعتبار قَیِّم بودن کتابِ قرآن  ) اشاره شده است : ( وَ ذلِکَ دينُ الْقَيِّمَةِ . این است دین پابرجا و پایدار. « یعنی این تعالیم و دستورات الهی که ناشی از کُتُب آسمانی است در واقع همان دین و آیین پابرجا و استوار و پایدار است »  . سوره بینه آیه 5) از ظاهر  این آیه شریفه از سوره بیّنه با توجه به مضامینِ آیات قبلش  چنین استفاده می شود که معنای قولِ خداوند : (وَ ذلِکَ دينُ الْقَيِّمَةِ) چنین است : وَ ذالِکَ دِينُ «الكُتُبِ» القَيِّمَةِ . یعنی  این است دين و آیین کُتُبِ قَيِّم و ارزشمند و پایدار «یعنی این تعالیم و دستورات الهی در واقع دين و آیینِ كتاب هاى قَيِّم و ارزشمند و پایدار می باشد و از کُتُب آسمانی ناشی می شود .  این معنا و تفسیری که از آیه شریفه شد و کلمه «اَلکُتُب» در تقدیر گرفته شد  نوعی مجاز گویی می باشد و از قسم مجاز در حذف(مجاز در تقدیر) خواهد بود . [ مَجاز بر سه قسم و یا به نوعی چهار قسم است : 1- مجاز در کلمه  2- مجاز در حذف یا مجاز در تقدیر 3- مجاز در اِسناد 4- مجاز عقلی یا مجاز سَکّاکی]

در اینجا جهت توجه بیشتر به تفسیر دومی که برای (قَيِّمًا) ذکر شد ، آیات سوره بیّنه همراه ترجمه آورده می شود تا معنای آیه ( وَذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ )بیشتر فهمیده گردد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم . لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ ﴿1﴾ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً ﴿2﴾ فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ ﴿3﴾ وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ ﴿4﴾ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَیُقِیمُوا الصَّلاةَ وَیُؤْتُوا الزَّکَاةَ وَذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ ﴿5﴾

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

كافران از اهل كتاب و مشركان (می گفتند:) دست از آیین خود بر نمی ‏دارند تا دلیل روشنى براى آنها بیاید، (۱)

پیامبرى از سوى خدا (بیاید) كه صحیفه‏ هاى پاكى را (بر آنها) بخواند، (۲)

و در آن نوشته‏ هاى صحیح و پرارزشى باشد! (ولى هنگامى كه آمد ایمان نیاوردند، مانند اهل كتاب). (۳)

اهل كتاب (نیز در دین خدا) اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه دلیل روشن براى آنان آمد (۴)

و به آنها دستورى داده نشده بود جز اینكه خدا را بپرستند درحالى كه دین خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحید بازگردند، نماز را برپادارند و زكات را بپردازند; و این است آیین مستقیم و پایدار (۵)


* وَ قيلَ: اَلمُرادُ بِالقَيِّمِ ، اَلمُستَقيمُ ، اَلمُعتَدِلُ الَّذِي لا أِفراطَ فِيهِ وَ لا تَفريطَ ، و َ قيلَ : اَلقَيِّمُ ، اَلمُدَبِّرُ لِسائِرِ الكُتُبِ السَّماوِيَّةِ يُصَدِّقُها وَ يَحفَظُها وَ يَنسَخُ شَرائِعَها وَ تَعقيبُ الكَلِمَةِ بِقَولِهِ : "لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ..." «إِلَخ » يُؤَيِّدُ ما قَدَّمناهُ.

3-و اما تفسیر سوم برای(قَيِّمًا) آن است که بعضى گفته اند: مقصود از «قَيِّم» در آیه شریفه ( قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ.. )، به معنای مستقيم است و کلمه مستقیم هم به معنای معتدل می باشد كه افراط و تفریط در آن وجود ندارد. یعنی قرآن کریم مستقیم و معتدل است و هیچگونه افراط و تفریطی در آن وجود ندارد  4و اما تفسیر چهارم برای(قَيِّمًا) آن است که بعضى ديگر گفته اند: قَيِّم، به معناى آن است که قرآن کریم  مدبِّرِ و تدبیر کننده سايرِ كتابهاى آسمانى است يعنى كتابهای آسمانی[ از قبیل تورات موسی (ع) و انجیلِ عیسی (ع) و زبورِ داود (ع) و صُحُفِ ابراهیم (ع) ] را از جهت اصولِ کلی و معارف الهی مثل اصل توحید و معاد و نبوت و عصمت و ...  تصديق و حفظ نموده و  شرايع  و منهاج ها و  احکام  و فروعاتِ عملی مربوط به ادیان پیشین را که مخصوص اُمّت های گذشته بود نسخ مى كند. و اينكه خداوند به دنبال كلمه (قَيِّمًا) فرمود: ("لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ...") مؤيِّدِ آن معنايى است كه  جلوتر در (تفسیر سوم و چهارم) ذكر كرديم. یعنی قرآن کریم مستقیم و معتدل است و هیچگونه افراط و تفریطی در آن وجود ندارد و  قَیِّم و مدبِر کُتُبِ آسمانی دیگر است . مؤیِّد بودن اين جمله ("لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ...")  برای معنایی که قبلا تحت عنوان تفسیر سوم و چهارم برای (قَيِّمًا) ذکر کردیم  چنین است که  اگر قرآن کریم خودش ‍ مستقيم و معتدل و براى غير خودش  نیز قَيِّم و مُدبِّر نبود نمى توانست ویژگی انذار و بشارت  را داشته باشد و این مطلب که گفته شد، واضح و روشن است.(... اِذ لَولا اِستِقامَتُهُ فِی نَفسِهِ وَ قَیمُومَتُهُ عَلی غَیرِهِ لَم یَستَقِم اِنذارُُ وَ لاتَبشیرُُ وَ هُوَ ظاهِرُُ)


* قَولُهُ تَعالَى: "
لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا" اَلآيةَ . أَي : لِيُنْذِرَ الكافِرينَ عَذاباََ شَديداََ صادِراََ مِن عِندِ اللهِ كَذا قِيلَ وَ الظّاهِرُ بِقَرينَةِ تَقييدِ المُؤمِنينَ المُبَشَّرينَ بِقَولِهِ: "الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ" إِنَّ التَّقديرَ «لِيُنْذِرَ الَّذينَ لايَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ» أَعَمُّ مِمَّن لا يُؤمِنُ أصلا أَو يُؤمِنُ وَ يَفسُقُ فِي عَمَلِهِ. وَ الجُملَةُ عَلى أَيِّ حالِِ بَيانُُ لِتنزيلِهِ الكِتابَ عَلى عَبدِهِ مُستَقيماََ قَيِّماََ اِذ لَولا اِستِقامَتُهُ فِی نَفسِهِ وَ قَیمُومَتُهُ عَلی غَیرِهِ لَم یَستَقِم اِنذارُُ وَ لاتَبشیرُُ وَ هُوَ ظاهِرُُ .  وَ المُرادُ بِالأَجرِ الحَسَنِ : اَلجَنَّةُ بِقَرينَةِ قَولِهِ فِي الآيَةِ التّالِيَةِ: «مَاکِثِينَ فِيهِ أَبَدًا» وَ المَعنى ظاهِرُُ.

 بعضى از مفسِّرین این آیه شریفه (لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ... )  را چنین معنا کرده اند : [خداوند متعال کتاب (قرآن کریم)  را قَیِّم و تأمین کننده جمیع مصالح بندگان و مردم قرار داد ] تا كافران را از عذابى سخت و شديد كه از ناحيه خدا صادر مى شود ، انذار نمايد و بترساند ، ولى ظاهر آيه به قرينه اينكه کلمه «اَلْمُؤْمِنِينَ+اَلمُبَشَّرینَ» به جمله «الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ. (مؤمنين بشارت داده شده کسانی هستند  كه عمل صالح مى كنند)  مقید و تقیید شده  آن است که  تقدیر  آیه  چنین باشد : «لِيُنْذِرَ الَّذينَ لايَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ» یعنی  تا بترساند كسانى را كه عمل صالح نمى كنند  اعمّ از اینکه آنهایی که عمل صالح انجام نمی دهند  اصلا ايمان نیاورند و يا اگر ايمان آورند  در عمل و رفتارشان  آلوده به فسق و فساد و تباهی هستند . به هر حال، جمله «لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ...  » بیانگر آن است که خداوند متعال  کتابِ قرآن را  که مستقیم و اُستوار و قَیِّم و پابرجا است بر بنده اش (حضرت محمد مصطفی «صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ») نازل فرمود زیرا  که  اگر قرآن کریم خودش ‍ مستقيم و مُعتدل و استوار و براى غير خودش  نیز قَيِّم و مُدبِّر نبود نمى توانست ویژگی انذار و بشارت  را داشته باشد و این مطلب که گفته شد ، واضح و روشن است.  و مراد از (اَجرِ حَسَن و پاداش نیکو)  بهشت می باشد به قرينه قول و سخن خداوند در آیه بعدی که  فرمود: «مَاکِثِينَ فِيهِ أَبَدًا» و معناى آيه روشن است. (همان بهشت بَرین و بالا که مؤمنين بشارت داده شده جاودانه در آن خواهند ماند.)


* قَولُهُ تَعالى: "
وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا " وَ هُم عامَّةُ الوَثَنِيّينَ القائِلينَ بِأَنَّ المَلائِكَةَ أَبناءُُ أَو بَناتُُ لَهُ وَ رُبَما قالُوا بِذلِكَ فِي الجِنِّ وَ المُصلِحينَ مِنَ البَشَرِ وَ النَّصارَى القائِلينَ بِأَنَّ المَسيحَ ابنَ اللهِ وَ قَد نَسَبَ القُرآنُ إِلَى اليَهُودِ أَنَّهُم قالُوا : عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ (سوره توبه آيه 30) .


قول خداوندِ متعال که فرمود : (وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا . ) مقصود از کسانی که گفتند «خداوند برای خود فرزندی یا فرزندانی اتخاذ کرده است» چند احتمال در رابطه با «این کسان»(الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا) وجود دارد : 1- ممکن است که مقصود از «این کسان» ، عمومِ بت پرستان و مشرکانی باشند که قائل و معتقد بودند كه ملائكه پسران يا دختران خدا هستند و چه بسا كه همین بت پرستان و مشرکان در باره جن و مُصلِحين از بشر نیز چنين اعتقادى داشته اند که مَعاذَالله آنها (جن و مُصلِحین از بشر) فرزندان خدا می باشند  2- و نیز ممکن است مقصود از «این کسان» ، نصارى و مسیحیان باشند كه مسيح را پسر خدا مى دانستند . 3-  و ممکن است مراد از «این کسان» ، یهود باشند و قرآن كريم  هم به يهود نسبت داده  است كه آنها یعنی یهودی ها  گفتند عُزَير پسر خدا است . عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ (سوره توبه آيه 30). پس در رابطه با جمله (الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا ) همه این سه احتمال محتمل است .


* وَ ذِكرُ إِنذارِهِم خاصَّةََ ثانِياََ بَعدَ ذِكرِهِ عَلى وَجهِ العُمُومِ أَوَّلاََ بِقَولِهِ : "لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ" لِمَزيدِ الأِهتِمامِ بِشَأنِهِم.

اینکه نخست در آیه دوم از  سوره کهف با عبارت ("لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ") به نحو عموم همه مردم و بدکاران را انذار نمود و بعد در آیه سوم از سوره کهف با عبارت (وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا . ) مجددّا  و دوباره تهديد و انذار را به كسانى اختصاص مى دهد كه براى خدا فرزند قائل شده اند این تکرارِ انذار به نحوِ عام و خاص به جهت مزيد اهتمام و توجه دادن در خصوص کار ناشایست آنها(مشرکان و بت پرستان و یهودیان و مسحیان) است  که گفتند «خداوند برای خود فرزندی یا فرزندانی اتخاذ کرده است» و به عبارت دیگر خداوند با انذارِ عام و خاص در آیات دوم و سوم از سوره کهف ، نفی فرزند داشتن خدا را مورد توجه و عنایت ویژه قرار داده است تا احدی در حریم قُدس الهی به اندیشه شرک آلود مبتلا نشود .

* قَولُهُ تَعالَى: (مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ ... اِلَخ) كانَت عامَّتُهُم يُريدُونَ بِقَولِهِم: «... اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا» حَقيقَةَ التَّوليدِ كَما يَدُلُّ عَلَيهِ قَولُهُ : أَنَّي يَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَيْ‏ءٍ ...": أَلأَنعام: 101. وَ قَد رَدَّ سُبحانَهُ قَولَهُم عَلَيهِم أَوَّلاََ بِأَنَّهُ قَولُُ مِنهُم جَهلاََ بِغَيرِ عِلمِِ وَ ثانِياََ بِقَولِهِ فِي آخِرِ الآيَةِ: (...إِنْ يَقُولُونَ إِلا کَذِبًا).

قول خداوند متعال که فرمود :(مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ ... اِلَخ) بیانگر آن است که عموم کسانی که برای خداوند فرزند قائل شدند اراده  و نیت و باور و اعتقادشان چنین بود که خداوند واقعا و حقیقتا دارای فرزند است و به عبارت دیگر ، منظور و خواست و اراده شان «حَقیقَةُ التَّولید» و فرزند دار شدن خدا بود همچنانکه آیه : (أَنّی يَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَيْ‏ءٍ ... سوره انعام آیه 101) بر این مطلب دلالت دارد . و به تحقیق خداوند سبحان این سخنِ باطل و سخیفشان را به دو دلیل رد نمود : 1- اوَّلا اینکه این سخن و گفتارشان ، سخنی جاهلانه و بدون علم و آگاهی است. (مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ)   2- و ثانیاََ اینکه براساس ذَیل و انتهای آیه 5 سوره کهف(...إِنْ يَقُولُونَ إِلا کَذِبًا) آنها دروغگو و دروغ باف هستند . بنابراین  قول و کلام آنها  مبنی بر اینکه خداوند دارای فرزند است دروغی بیش نیست .

* وَ كانَ قَولُهُ: (مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ) شامِلا لَهُم جَميعاََ مِن آباءِِ وَ أَبناءِِ لكِنَّهُم لَمّا كانُوا يُحيلُونَ العِلمَ بِهِ إِلَى آبائِهِم قائِلينَ إِنَّ هذهِ مِلَّةُ آبائِنا وَ هُم أَعلَمُ مِنّا وَ لَيسَ لَنا إِلّا أَن نَتَّبِعَهُم وَ نَقتَدِيَ بِهِم فَرَّقَ تَعالَى بَينَهُم وَ بَينَ آبائِهِم فَنَفَى العِلمَ عَنهُم أَوَّلاََ وَ عَن آبائِهِمُ الَّذينَ كانُوا يَركُنُونَ إِلَيهِم ثانِياََ لِيَكُونَ إِبطالاََ لِقَولِهِم وَ لِحُجَّتِهِم جَميعاََ .


قول و سخن خدا که فرمود : (مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ . آنها هیچ علم و آگاهی نسبت به این سخن و گفتار باطلشان ندارند)  در واقع شامل همه آنها اعمّ از سَلَف و خَلَف  و پدران و پسران شان است زیرا همگی آنهایی که از روی جهل و به باور غلطشان قائل بودند که خداوند دارای فرزند است هیچ دلیل و مدرک و علمی در این باره نداشتند بنابراین از جهت اینکه این سخن ، سخن جاهلانه ای است فرقی بین آباء و ابناء آنها نیست و همگی شان جاهل و نادان بودند و بدون علم و آگاهی چنین نسبتی به خداوند دادند ولی از جهت اینکه آنها علم و آگاهی به این اعتقاد و نظر باطلشان را به نیاکان و آباء و اجداشان اِحاله و حواله کردند و می گفتند : (که این دین و نظرِ ما همان دین و نظر پدران ما است و آنها داناتر از ما بودند و شایسته نیست مگر اینکه از آنها پیروی کنیم و به آنان اقتدا نماییم )  لذا خداوند متعال  بین آنان و پدرانشان فرق گذاشته است به این صورت که نخست از ايشان نفى علم کرده و سپس از پدرانشان که به آنها اعتماد کرده بودند نفی علم نمود و  این فرق گذاشتن به جهت آن بود که  قول و گفتارشان  و نیز  حجت و دلیلشان(که مستند به آبائشان می کردند) ابطال و باطل گردد .

* وَ قَولُهُ : «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ» ذَمُُّ لَهُم وَ إِعظامُُ لِقَولِهِم: «... اِتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا » لِما فِيهِ مِن عَظيمِ الأِجتِراءِ عَلَى اللهِ سُبحانَهُ بِنِسبَةِ الشَّريكِ وَ التَّجَسُّمِ وَ التَّركُّبِ وَ الحاجَةِ أِلَى المُعينِ وَ الخَليفَةِ إِلَيهِ،  تَعالي‏ عَن ذالِکَ عُلُوًّا کَبيراً .


و قول خداوند متعال که فرمود: («کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ . سخن بزرگ و سنگینی از دهانشان خارج می شود » ) در واقع براى مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطلشان است كه گفته بودند:(«... اِتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا .« خداوند، فرزندى براى خودانتخاب کرده است‏»  ) زیرا که در این سخنشان ، گستاخی و جُرأت و جسارت بزرگى بر خداوندِ سُبحان می باشد از آن جهت که  شريك داشتن  و تجسم و جسمیّت و تركيب و محتاج بودن به مُعین (کمک کار)  و خَلیفه (جانشين)  را به او نسبت داده اند -  تَعالي‏ عَن ذالِکَ عُلُوًّا کَبيراً. مقام و منزلتِ خداوند بسی بالاتر است از آنچه که به او نسبت می دهند .

* وَ رُبَما وَقَعَ فِي كَلامِ أَوائِلِهِم إِطلاقُ الأِبنِ عَلى بَعضِ خَلقِهِ بِعِنايَةِ التَّشريفِ لِلدَّلالَةِ عَلى قُربِهِ مِنهُ وَ اختِصاصِهِ بِهِ نَظيرُ قَولِ اليَهُودِ فِيما حَكاهُ القُرآنُ : عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ  (سوره توبه آيه 30) ، وَ قَولِهِم: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ (سوره مائده آیه 18)،


و چه بسا در کلمات و سخنان برخی از قُدَمای یهود،«اِبنُ الله» و پسر خدا بودن بر بعضی از مخلوقات الهی (به عنایتِ تشریف و از باب شرافت و احترام و به اصطلاح ادبی از باب اضافه تشریفی است  که دلالت بر قرب و اختصاص و شرافت آن مخلوق نسبت به خدا دارد ) ، اطلاق و استعمال شده است  و از اینکه به برخی از مخلوقات «اِبنُ الله» می گفتند منظورشان به عنوانِ «حَقیقَةُ التَّولید»و فرزند حقیقی و واقعی برای خدا نبوده است بلكه اطلاقِ «اِبنُ الله یعنی پسرِ خدا» بر برخی از مخلوقات به عنوان تشريف و شرافت و احترام و تکریم و تعظیم بوده است (شبیه آن چیزی که به عنوان « ناقةُ الله» در قرآن آمده است(فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها سوره شمس آیه 13) که اضافه شدن و انتساب «ناقه» به «الله» از باب اضافه تشریفی است که شرافت و عظمت ناقه حضرت صالح را می رساند .) نظیر قول و گفتار یهود بدان گونه که قرآن کریم از آن حکایت کرده است که «عُزَیر» را پسر خدا می دانستند و  می گفتند :عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ .عُزَيز پسر خدا است  (سوره توبه آيه 30) و يا مى گفته اند: ( نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُما پسران و دوستان خداييم.سوره مائده آیه 18 . )

* وَ كَذا وَقَعَ فِي كَلامِ عِدَّةِِ مِن قُدَمائِهِم إِطلاقُ الأِبنِ عَلى بَعضِ الخَلقِ الأَوَّلِ بِعِنايَةِ صُدُورِهِ مِنهُ كَما يَصدُرُ الأِبنُ عَنِ الأَبِ وَ إِطلاقُ الزَّوجِ وَ الصّاحِبَةِ عَلى وَسائِطِ الصُّدُورِ وَ الإِيجادِ كَما أَنَّ زَوجَ الرَّجُلِ واسِطَةُُ لِصُدُورِ الوَلَدِ مِنهُ فَأُطلِقَ عَلى بَعضِ المَلائِكَةِ مِنَ الخَلقِ الأَوَّلِ الزَّوجُ وَ عَلى بَعضِِ آخَرَ مِنهُمُ الأِبنُ أَوِ البِنتُ . وَ هذانِ الإِطلاقانِ وَ إِن لَم يَشتَمِلا عَلى مِثلِ ما اشتَمَلَ عَلَيهِ الإِطلاقُ الأَوَّلِ لِكَونِهِما مِنَ التَّجَوَّزِ بِعِنايَةِ التَّشريفِ وَ نَحوِهِ لكِنَّهُما مَمنُوعانِ شَرعاََ وَ كَفَى مِلاكاََ لِحُرمَتِهِما سَوقُهُما وَ سَوقُ أَمثالِهِما عامَّةَ النّاسِ إِلَى الشِّقاءِ الدّائِمِ وَ الهَلاكِ الخالِدِ .

و همچنين در كلمات و سخنان بعضى از قُدَماى یهود بر بعضى از مخلوقات اوليه «اِبنُ الله» و پسر خدا اطلاق و استعمال شده است به عنوان اینکه اينها اولين مخلوقاتِ الهی هستند كه از خداوندِ متعال صادر شده اند و بوجود آمده اند همانطور كه پسر از پدر صدور مى يابد و بوجود می آید  و بر آن موجوداتى كه واسطه اين صدور و ایجاد بودند اطلاق زوج و همسر برای خداوند  مى كرده اند. (تَعالي‏ عَن ذالِکَ عُلُوًّا کَبيراً .   مقام و منزلتِ خداوند بسی بالاتر است از آنچه که به او نسبت می دهند .)

پس  از ناحیه برخی از قُدَمای یهود بر بعضی از «ملائکة الله» که از مخلوقات اوّلیّه هستند ، زوج اطلاق شده است و  ملائکه را زوج و همسر خدا می پنداشتند و بر بعضی از ملائکه ، اِبن و بِنت اطلاق می کردند و آنها را پسران و یا دختران خدا می پنداشتند   .

و اين دو اطلاق (1-اطلاق «اِبنُ الله» بر بعضی از مخلوقات از باب تشریف و تکریم و احترام  2- و نیز اطلاق «اِبنُ الله» بر برخی از مخلوقات اولیّه به عنوان اینکه اولین مخلوقاتی هستند که از خدا صادر  شده اند و بوجود آمده اند) هر چند كه شامل آنچه كه اطلاق اول (به عنوانِ «حَقیقَةُ التَّولید»و فرزند حقیقی و واقعی برای خدا) مى شده ،  نمى شود  چون اين دو اطلاق از باب مجاز و به عنایت تشریف و  احترام بوده است ولی هر دو اطلاق مذکور همانند اطلاق اول از نظر شرع و اسلام ، ممنوع است . نه صحيح است که همانند اطلاق اول گفته شود  که  فلان موجود (مَعاذَ الله) فرزند واقعى و حقیقی خدا است آنطور كه ما فرزندانِ پدرانِ خود هستيم و نه صحيح است که بگویيم فلان موجود آنقدر داراى شرافت و  احترام و عظمت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند او نمى بود ، و ملاك ممنوعيت اين دو اطلاقِ مذکور همين بس كه هر دو باعث مى شود که عمومِ مردم گمراه گشته و رفته رفته از «اِبنُ الله» به نحوِ مجاز (به عنایت تشریف و تعظیم) عبور و عدول کرده و (مَعاذَالله) «اِبنُ الله» به معنای حقيقی (فرزند حقیقی و واقعی برای خدا) را بفهمند و اراده نمایند و به شقاوت  و بدبختی دائمى و هلاكت جاودانه گرفتار گردند. 

پس در باره «اِبنُ الله» سه معنا و سه اطلاق وجود دارد که از نظر شرعی و دینی همه آن ها ممنوع است : 1-  اطلاقِ «اِبنُ الله» به عنوانِ «حَقیقَةُ التَّولید» و  به عنوان فرزند حقیقی و واقعی برای خدا در نظر گرفتن. 2- اطلاق «اِبنُ الله» بر بعضی از مخلوقات از باب تشریف و تکریم و احترام و تعظیم . شبیه آن چیزی که به عنوان « ناقةُ الله» در قرآن آمده است(فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها سوره شمس آیه 13) که اضافه شدن و انتساب «ناقه» به «الله» از باب اضافه تشریفی است که شرافت و عظمت ناقه حضرت صالح را می رساند . 3- و نیز اطلاق «اِبنُ الله» بر برخی از مخلوقات اولیّه به عنوان اینکه اولین مخلوقاتی هستند که از خدا صادر  شده اند و بوجود آمده اند . تَعالي‏ عَن ذالِکَ عُلُوًّا کَبيراً. مقام و منزلتِ خداوند بسی بالاتر است از آنچه که به او نسبت می دهند .

* قَولُهُ تَعالى: ("فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلي‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً".سوره کهف آیه 6) «اَلبُخُوعُ» وَ «البَخعُ» : اَلقَتلُ وَ الإِهلاكُ وَ «الآثارُ » : عَلائِمُ أَقدامِ المارَّةِ عَلَى الأَرضِ ، وَ «الأَسَفُ» : شِدَّةُ الحُزنِ . وَ المُرادُ «بِهذَا الحَديثِ» اَلقُرآنُ . وَ الآيَةُ وَ اللَّتانِ بَعدَها فِي مَقامِ تَعزِيَةِ النَّبِيِّ (ص) وَ تَسلِيَتِهِ وَ تَطييبِ نَفسِهِ وَ الفاءُ لِتَفرِيعِ الكَلامِ عَلى كُفرِهِم وَ جَحدِهِم بِآياتِ اللهِ ،  اَلمَفهُومِ مِنَ الآياتِ السّابِقَةِ وَ المَعنى : يُرجَى مِنكَ أَن تُهلِكَ نَفسَكَ بَعدَ إِعراضِهِم عَنِ القُرآنِ وَ انصِرافِهِم عَنكَ مِن شِدَّةِ الحُزنِ، وَ قَد دَلَّ عَلى إِعراضِهِم وَ تَوَلِّيهِم بِقَولِهِ: «عَلي‏ آثارِهِمْ» وَ هُوَ مِنَ الأِستِعارَةِ.
قول خداوند متعال در آیه ششم از سوره کهف چنین است : ("فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلي‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً" گویى می خواهی بخاطر اعمالِ (بد و کفرآمیز) آنان ، خود را از غم و غُصّه و اندوه ، تَلَف و هلاک کنى اگر به این گفتار (قرآن کریم) ایمان نیاورند. سوره کهف آیه 6)

كلمه (بُخُوع بر وزن رُکُوع ) و (بَخع بر وزن قَتل ) به معناى كشتن و هلاك كردنِ خود از روی  شدّتِ غم  و غُصّه و اندوه و به عبارت دیگر دِق مرگ نمودن بر اثر غم و غصه زیاد می باشد . و کلمه (آثار)  جمع اَثَر به معناى نشانه ها و علائمِ قَدَم های کسی است که بر روی زمینِ نرم عبور کرده و جای پایش برجای مانده باشد  و بعد به هر علامت و نشانه ای که از کسی و یا چیزی باقی می ماند «اثر» گفته می شود و به اَعمال و رفتار انسان که از خود برجای می گذارد نیز آثار گفته می شود .  و كلمه (أَسَف) به معناى شدتِ حُزن و  اندوه است، و مراد از (بِهذَا الْحَديثِ)  قرآن كريم است . حدیث یعنی تازه و جدید و نو . قرآن کریم همیشه  جدید  و تازه و با طروات و همواره دارای نوآوری است . اين آيه (آیه ششم) و دو آيه بعدش در مقام تَعزِیت و دعوت به صبر و بردباری و دلجویی  و تسلىتِ خاطر و سر سلامتی و  تَطییب نَفس و دلخوشی و آرامش بخشی به رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)است، و حرف (فاء)  در (فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ... ) براى تفريعِ كلام بر كفر و انكار آنها ( کفار و مشرکان و بت پرستان و یهودیان و مسحیان) به آيات خدا است و این کفر و انکار آنها از آيات قبلى فهمیده و استفاده شده است . و معناى آيه چنين است:  امید و انتظار می رود  از تو و گویا چنین است  که بر اثر شدت حُزن و اندوه به جهتِ اِعراض و تَوَلّی و روی گرذانی آنها از قرآن کریم و انصرافشان از شنيدن دعوتِ برحقّت ، خودت را هلاک و نابود کنی . و به تحقیق عبارت «عَلي‏ آثارِهِمْ»  (در آیه ششم از سوره کهف)  بر این اِعراض و روی گردانی آنها دلالت دارد و به عبارت دیگر ما مسأله اِعراض و انصراف آنها را از عبارت («عَلي‏ آثارِهِمْ») در آورديم كه خود نوعی ( استعاره) است.

* بَخع : کشتن و تلف کردن خود از  غم و غصّه و  اندوه است

* در قاموسُ اللُّغه از فیروز آبادی و در مفردات راغب اصفهانی در باره معنای بَخع چنین آمده است : البَخعُ : قَتلُ النَّفسِ غَمّاََ . كشتن و هلاك كردنِ خود از روی  شدّتِ غم  و غُصّه و اندوه است

* در اَقرَبُ المَوارِد از شَرتونی  آمده است : بَخَعَ نَفسَهُ : قَتَلَهُ مِن وَجدِِ اَو غَیظِِ . از روی وجد و شادی یا از روی خشم و غَیظ خودش را کشت

* بَخَعَهُ : او را ناامید برگردانید - او را شرمنده کرد . این تعبیر در زبان متداول ، رایج است

* بَخَعَ .بُخُوعاََ و بَخاعَةََ بِالحَقِّ : به حق اقرار و اعتراف کرد و به آن تن در داد

* قَولُهُ تَعالى: "إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ (7) إِلى آخِرِ الآيَتَينِ .  اَلزَّينَةُ : اَلأَمرُ الجَميلُ الَّذِي يُنضَمُّ إِلَى الشَّيءِ فَيُفيدُهُ جَمالاََ يُرغَبُ إِلَيهِ لِأجلِهِ وَ الصَّعيدُ : ظَهرُ الأَرضِ  و َ الجُرُزُ : عَلى ما فِي المَجمَعِ  : اَلأَرضُ الَّتِي لا تُنبِتُ كَأَنَّها تَأكُلُ النَّبتَ أَكلاََ .

قول خداوند متعال در آیه هفتم و هشتم از سوره کهف را مورد بررسی قرار می دهیم . در آیه هفتم و هشتم چنین فرمود : «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ (7)» «وَ إِنَّا لَجَاعِلُونَ ... ..."  تا آخر این دو آیه شریفه .  كلمه (اَلزَّينَةُ) به معناى هر چیز جمیل و زيبايى است كه وقتى به یک چیزی ضمیمه و همراه شود به آن زیبایی و جمال می بخشد به طورى كه بواسطه آن جمال و زیبایی ، دیگران به آن  میل و رغبت پیدا می کنند (مثل یک گل زیبا که زیبایی آن سبب جلب دیگران است) . و كلمه (اَلصَّعيدُ بِمَعنَی ظَهرِ الأَرضِ وَ وَجهِ الأَرضِ) به معناى پُشت و صفحه روی زمين است ، صفحه ای که در آن،خاک کاملا نمایان می باشد . کلمه صعید به معنای مَصعُود (معنای اسم مفعولی) می باشد چون سطح و روی زمین در واقع انتهای بالا رفته از باطن آن است. صَعید به معنای زمین بلند و مرتفع و خاک و قبر و راه نیز آمده است  . و كلمه (اَلجُرُزُ) به طورى كه در تفسیر مجمع البيان  آمده عبارت است از زمينى كه گياهی نروياند و  گويى که گياهانش را می بلعد و مى خورد و به عبارت دیگر به سرزمینی که به جهت خشکسالی و کمی باران همه گیاهانش از بین بروند ، جُرُز گویند .


* وَ لَقَد أُتِىَ فِي الآيَتَينِ بِبَيانِِ عَجيبِِ فِي حَقيقَةِ حَياةِ الإِنسانِ الأَرضِيَّةِ وَ هُوَ أَنَّ النُّفُوسَ الإِنسانِيَّةَ - وَ هِيَ فِي أَصلِ جَوهَرِها عِلوِيَّةُُ شَريفَةُُ - ما كانَت لِتَميلَ إِلَى الأَرضِ وَ الحَياةِ عَلَيها وَ قَد قَدَّرَاللهُ أَن يَكُونَ كَمالُها وَ سَعادَتُهَا الخالِدَةُ بِالأِعتِقادِ الحَقِّ و َ العَمَلِ الصّالِحِ فَاحتالَتِ العِنايَةُ الأِلهِيَّةُ إِلى تَوقِيفِها مَوقِفَ الأِعتِقادِ وَ العَمَلِ وَ إِيصالِها إِلى مِحَكِّ التَّصفِيَةِ وَ التَّطهيرِ وَ إِسكانِهَا الأَرضَ إِلى أَجَلِِ مَعلُومِِ بِإِلقاءِ التَّعَلُّقِ وَ الأِرتِباطِ بَينَها وَ بَينَ ما عَلَى الأَرضِ مِن أَمتِعَةِ الحَياةِ مِن مالِِ وَ وَلَدِِ وَ جاهِِ وَ تَحبِيبِهِ إِلى قُلُوبِهِم فَكانَ ما عَلَى الأَرضِ وَ هُوَ جَميلُُ عِندَهُم  ، مَحبُوبُُ فِي أَنفُسِهِم ،  زِينَةُُ لِلأَرضِ وَ حِليَةُُ تَتَحَلَى بِها لِكَونِهِ عَلَيها فَتَعَلَّقَت نُفُوسُهُم عَلَى الأَرضِ بِسَبَبِهِ وَ اطمَأَنَّت إِلَيها.

و به تحقیق در دو آیه هفتم و هشتم از سوره کهف بیان عجیب و شگفت انگیزی در باره حقیقتِ زندگی و حیاتِ زمینی و دُنیَوِی انسان آمده است و آن عبارت است از اینکه نُفُوس و ارواحِ انسانی که اصلِ جوهره و حقیقتشان ، آسمانی و مَلَکوتی و عَرشی و عِلوی و  پاک و شریف و گرانمایه و بلند قَدرند  هرگز مایل نبودند که میل به زمین و حیات دُنیوی و عالَمِ خاکی پیدا کنند ولى خداوندِ مُتَعال چنين تقدير و مقدَّر فرمود كه كمال و سعادتِ جاوید و همیشگی آنها از راه اعتقادِ به حق و عملِ صالح (در عالَم دنیا و در زمین) تأمين گردد . سپس عنایت و توجه و حکمت و تدبیر الهی براین قرار گرفت  و تقدیر خود را چنین اِحتِیال و تدبیر نمود و بکار بست که آن نفوس و ارواح انسانی را در مَوقِف و جایگاهِ کسبِ اعتقادِ حق و عملِ صالح در دنیا قرار دهد و آنها (نُفوسِ انسانی) را در دنیا به محک و بوته امتحان و آزمایش و تصفیه و تطهیر برساند و برای مدتی معلوم و مقدَّر در قالب های اندامِ دنیوی روی زمین اسکان دهد و خداوند این تصفیه و تطهیر و اِسکانشان را با اِلقاء عشق و علاقه و عُلقه بین آنها و بین آنچه که در زمین است از متاع ها و امکانات زندگی از مال و اولاد و مقام و منصب محقق و مقدَّر فرمود و محبت و دوستیِ «ما عَلی الأَرض» و آنچه که در زمین است را (جهتِ زندگی و ادامه حیات و کسب کمالاتِ معنوی) به دل های آنها انداخت .پس آنچه که در زمین است هم مایه زینت و حِلیه و آرایش و آراستگی زمین می باشد و هم برای آن نفوسِ انسانی که به تقدیر الهی به زمین آمده اند و برای مدتی زمینی شده اند  ، جمیل و زیبا و محبوب است و خودشان را که بر روی زمین هستند با آن زینت ها آراسته و مزیّن می کنند . پس به تقدیر و اِلقاءِ الهی ، نفوسِ انسان ها گه گریزان از زمین بودند ، به زمین و آنچه که در آن است عُلقه و علاقه و اُنس پیدا کردند و لذا زندگی زمینی و دنیایی را پذیرفتند و در آن اِسکان و سکونت و اطمینان و آرامش پیدا کردند . اين مطلبی که ذکر شد از آيه (إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا... آنچه که در زمين است ما آن ها را زينت زمين قرار داديم) استفاده می شود و زينت بودنِ امور دنیوی و ماديات و متاع های زندگی فرع بر آن است كه در دل انسان ها و در نظرشان محبوب باشند و به عبارت دیگر تا پیشاپیش اُمور دنیوی و مادیات و متاع های زندگی محبوب و مورد علاقه و وسیله سکونت و آرامش انسان ها نباشند ، زینت بودن آن ها برای زمین معنایی ندارد . شاعر نامدار جلال الدین مولوی همین مطالب را در قالب شعر به خوبی ترسیم و بیان نموده است :

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم  آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بود است مراد وی از این ساختنم
جان که از عالَمِ عِلوی است یقین می دانم
رَخت خود باز بر آنم که همان جا فَکَنم
مرغِ باغ ملکوتم نِیَم از عالمِ خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

 

* فَأِذَاانقَضَى الأَجَلُ الَّذِي أَجَّلَهُ اللهُ تَعالَى لِمَكثِهِم فِي الأَرضِ بِتَحَقُّقِ ما أَرادَهُ مِنَ البَلاءِ وَ الأِمتِحانِ سَلَبَ اللهُ ما بَينَهُم وَ بَينَ ما عَلَى الأَرضِ مِنَ التَّعَلُّقِ وَ مَحَى ما لَهُ مِنَ الجَمالِ و َ الزَّينَةِ وَ صارَ كَالصَّعيدِ الجُرُزِ الَّذِي لا نَبتَ فِيهِ وَ لا نَضارَةَ عَلَيهِ وَ نُودِيَ فِيهِم بِالرَّحيلِ وَ هُم فُرادَى كَما خَلَقَهُمُ اللهُ تَعالَى أَوَّلَ مَرَّةِِ.

 

پس هرگاه مُهلت و مدت معيني را که خداوند متعال جهت مَکث و سکونتشان در زمين براي آنها مقرر فرمود (تا ابتلاء و امتحان و آزمايش آنها که خواست و اراده الهي بود محقق گردد) ، مُنقضي و پايان يابد خداوند آن دلبستگي و علاقه  بين آنها و بين آنچه که در زمين است را سلب مي کند و از بين مي برد و هر جمال و زينتي را که براي «ما فِي الأَرض» و آنچه که در زمين است را محو و نابود مي نمايد به گونه اي که روي زمين  به صورت سرزميني خشك و بي آب و علف و گياه مي گردد که هيچ گياه و روييدني و هيچ سرسبزى و طراوتي در آن نمي باشد و آنگاه براي اهل زمين نداى کوچ و رَحيل و سفرِ آخرت سر داده مي شود (وَ نُودِيَ فِيهِم بِالرَّحيلِ وَ هُم فُرادَى كَما خَلَقَهُمُ اللهُ تَعالَى أَوَّلَ مَرَّةِِ) و آنها به صورت فرد فرد و جُدا جُدا از اين سَراي فاني کوچ مي کنند و همه مردم بطور فُرادي و تک تک و تنهاي تنها جهت حسابرسي در عرصه محشر در محضر و پيشگاه الهي حاضر مي شوند همانگونه که خداوند متعال در اين دنيا براي آمدن و تولُّدشان به اين سَرا  يکي يکي و منفرداََ آنها را خلق فرمود.  اين متن (وَ نُودِيَ فِيهِم بِالرَّحيلِ وَ هُم فُرادَى كَما خَلَقَهُمُ اللهُ تَعالَى أَوَّلَ مَرَّةِِ) از مرحوم علامه طباطبايي که ذکر شد بر گرفته و اقتباس از آيه 94 سوره اَنعام است که فرمود :  وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَري‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ . و ( روز قيامت به آنها گفته مي شود: ) همه شما تنها به سوي ما بازگشت نموديد ، همان گونه که روز اوّل شما را آفريديم! و آنچه را به شما بخشيده بوديم ، پشت سر گذارديد! و شفيعاني را که شريک در شفاعت خود مي پنداشتيد ، با شما نمي بينيم! پيوندهاي شما بريده شده است و تمام آنچه را تکيه گاه خود تصوّر مي کرديد ، از شما دور و گم شده اند! (سوره اَنعام آيه 94 .)    و در آيه 79 از سوره يس نيز چنين آمده است : قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ .  بگو: «همان کسي آن را زنده مي کند که نخستين بار و «أَوَّل مَرَّة»(يعني در اين دنيا) آن را آفريد و او به هر مخلوقي داناست!  (سوره يس آيه 79 .)

* وَ هذِهِ سُنَّةُ اللهِ تَعالَى فِي خَلقِ الأِنسانِ وَ إِسكانِهِ الأَرضَ وَ تَزيينِهِ ما عَلَيها لَهُ لِيَمتَحِنَهُ بِذلِكَ وَ يَتَمَيَّزُ بِهِ أَهلُ السَّعادَةِ مِن غَيرِهِم فَيَأتِي سُبحانَهُ بِالجِيلِ بَعدَ الجِيلِ وَ الفَردِ بَعدَ الفَردِ فَيُزَيِّنُ لَهُ ما عَلَى وَجهِ الأَرضِ مِن أَمتِعَةِ الحَياةِ ثُمَّ يُخَلِّيهِ وَ اختِيارَهُ لِيَختَبِرَهُم بِذلِكَ ثُمَّ إِذا تَمَّ الأِختِبارُ قَطَعَ ما بَينَهُ وَ بَينَ زَخارِفِ الدُّنيا المُزَيَّنَةِ وَ نَقَلَهُ مِن دارِ العَمَلِ إِلى دارِ الجَزاءِ قالَ تَعالى: (
...  وَ لَوْ تَري‏ إِذِ الظَّالِمُونَ في‏ غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ ...  . سوره انعام آيه 93) - إِلى أَن قالَ -(وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَري‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ) : اَلأَنعام: 94.

 

و اين امور و مطالبي که بيان شد ( که بعد از منقضي شدن مهلتي که در اين دنيا به بشر داده شده ،خداوند همه علائق و دلبستگي هاي ما بين او و  آنچه که در زمين است را سلب مي کند و از بين مي برد و هر جمال و زينتي را که براي «ما فِي الأَرض» و آنچه که در زمين است را محو و نابود مي نمايد...)  همه اينها در واقع سنتِ خداوند در باره فلسفه آفرينش و خلقت انسان و اسكانش در زمين و تزيين و زينت دادن زمين و آنچه که در آن است ، مي باشد و اين سنت الهي در باره انسان حتماََ محقَّق خواهد شد تا بدين وسيله بشر را امتحان و آزمايش نمايد و تا اهل سعادت نسبت به اهل شقاوت مشخص و متمايز گردند . روي اين جهت و به همين منظور خداوند سُبحان نسل هاي انسان و  فرد فرد افراد بشر را يکي پس از ديگري به وجود آورد و به وجود مى آورد و آنچه از متاعهاى زندگى و امور مادي و جلوه هاي دنيوي که روي زمين (و در آن) است را در نظرشان  تزيين و جلوه مى دهد ، آنگاه آنان را در اين دنيا (تا حدّي) به اختيار و اراده خود واگذار مي فرمايد تا به اين امور آزمايش شوند و هنگامي که دوره اِختِبار و آزمايش به پايان رسيد ،خداوند متعال علاقه و ارتباط و پيوند بين انسان و زخارف و متاع ها و زر و زيورهاي زيباي دنيوي را قطع مي کند و او را از اين عالَم كه محل و ميدانِ کار و «دارُالعَمَل» است به آن عالَم كه سراى حساب و جَزاء است، منتقل مى كند، و خداوند در آيه 93 و 94 از سوره اَنعام در اين باره چنين مي فرمايد  ( ...  وَ لَوْ تَري‏ إِذِ الظَّالِمُونَ في‏ غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْيَوْمَ...  . ... و اگر ببيني هنگامي که ( اين ) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفته اند ، و فرشتگان دستها را گشوده ، به آنان مي گويند: «جان خود را خارج سازيد! ...  . سوره انعام آيه 93) .  (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَري‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .و ( روز قيامت به آنها گفته مي شود: ) همه شما تنها به سوي ما بازگشت نموديد ، همان گونه که روز اوّل(يعني در دنيا) شما را آفريديم! و آنچه را به شما بخشيده بوديم ، پشت سر گذارديد! و شفيعاني را که شريک در شفاعت خود مي پنداشتيد ، با شما نمي بينيم! پيوندهاي شما بريده شده است و تمام آنچه را تکيه گاه خود تصوّر مي کرديد ، از شما دور و گم شده اند! سوره انعام آيه 94)

 

آري دنيا و هرآنچه که در آن است براي امتحان و آزمايش انسان ها است تا معلوم شود که چه کساني دل به دنيا مي بندند و چه کساني دل به خدا . انسان مؤمن و معتقد به خداوند دنيا را جز سراي عبور و محل گذر نمي داند و بر اين باور است که :  لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ .هيچ معبودي جز او نيست، همه چيز جز ذات پاك او فاني مي‏شود، حاكميت از آن اوست و همه به سوي او بازمي گرديد(سوره قَصص آيه 88)  و شاعر چه نيکو سرود :

 

هر كه آمد به جهان اهل فنا خواهد بود

آن‌كه پاينده و باقي است خدا خواهد بود

 

* فَمُحَصَّلُ مَعنَى الآيَةِ : لا تَتَحَرَّجْ وَ لا تَأَسَّف عَلَيهِم إِذْ أَعرَضُوا عَن دَعوَتِكَ بِالإِنذارِ وَ التَّبشيرِ وَ اشَتَغَلُوا بِالتَّمَتُّعِ مِن أَمتِعَةِ الحَياةِ فَماهُم بِسابِقينَ وَ لامُعجِزينَ وَ إِنَّما حَقيقَةُ حَياتِهِم هذِهِ نَوعُ تَسخيرِِ إِلهِيِِّ أَسكَنّاهُمُ الأَرضَ ثُمَّ جَعَلنا ما عَلَى الأَرضِ زِينَةََ يَفتَتِنُ النّاظِرَ إِلَيها لِتَتَعَلَّقَ بِهِ نُفُوسُهُم«فَنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ»وَ إِنا لَجاعِلُون َ هذَا الَّذي زُيِّنَ لَهُم بِعَينِهِ كَالصَّعيدِ الجُرُزِ الَّذِي لَيسَ فِيهِ نَبتُُ وَ لا شَيءُُ مِمّا يَرغَبُ فِيهِ النَّفسُ فَاللهُ سُبحانَهُ لَم يَشَأ مِنهُمُ الإِيمانَ جَميعاََ حَتّى يَكُونَ مَغلُوباََ بِكُفرِهِم بِالكِتابِ وَ تَمادِيهِم فِي الضَّلالِ وَ تَبخَعَ أَنتَ نَفسَكَ عَلى آثارِهِم أَسَفاََ وَ إِنَّما أَرادَ بِهِمُ الأِبتِلاءَ وَ الأِمتِحانَ وَ هُوَ سُبحانَهُ الغالِبُ فِيما شاءَ وَ أَرادَ .


پس حاصل معناى آيه شريفه هفتم از سوره کهف (إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ . ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا آنها رابيازماييم که کدامينشان بهتر عمل مي کنند. )  اين است كه خداوند به رسول خدا (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) فرمود : نسبت به آنهايي که از دعوتِ همراه با اِنذار و تبشير تو  اعراض کردند و رويگردان شدند و خود را سرگرم و مشغول تَمتُّعات و لذائذ و بهرمندي هاي حيات و زندگي دنيوي نمودند دلتنگ و غمگين و متأسِّف و ناراحت  مباش و لجبازي و اِعراضشان سبب تأَسُّف و نگراني بيش از حد تو نشود زيرا آنها با اين اعمال و رفتارِ لجوجانه و عِصيانگرانه خود نمي توانند بر قدرت ما و برنامه و سنّتِ حتمي ما سِبقت و پيشي بگيرند و نمي توانند ما را به عجز و ناتواني در آورند (فَماهُم بِسابِقينَ وَ لامُعجِزينَ) و هيچ غلطي نمي توانند بکنند و سنت الهي در باره انسان ها حتماََ محقَّق خواهد شد تا آنها مورد امتحان و آزمايش قرار گيرند و بدين وسيله  اهل سعادت نسبت به اهل شقاوت مشخص و متمايز گردند . و همانا حقيقت و واقعيتِ اين نوع از زندگي شان که همراه با اِبتِلاء و امتحان و آزمايش و «اِستِدراج» است در واقع نوعي تسخير الهي است که آنها را مُسخَّر خود نموده است و تسخير ما نسبت به آنان چنين است که  : ما آنها را در زمين اِسکان و سُکني داديم و آنچه که از امور دنيوي بر زمين است مايه زينتش قرار داديم  که بيننده (اهل دنيا) را مفتون و فريفته و شيفته خود مي کند . ما چنين کرديم  تا  نفوس و دل هاي آنها به آنچه که از متاع ها و زر و زيور ها  بر زمين است علاقه و دلبستگي پيدا کند تا بدين وسيله آنها را بيازماييم که کدامين شان بهتر عمل مي کنند . جمله «فَنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ»در ضمن عباراتِ عربي که مرحوم علامه آورده است  اشاره به آيه هفتم از سوره کهف است . البته اصل آيه شريفه با لام به صورت (...لِنَبْلُوَهُمْ...) مي باشد
و آنگاه پس از اتمامِ مُهلتي که به آنها داديم و پس از امتحان و آزمايشي که از آنان بعمل آورديم ، همه آنچه را که روي زمين به صورت زينت و متاع زندگي شان است بِعَينِه و در واقع همانند سرزمين خشک و بي آب و گياه و علف قرار مي دهيم که هيچ روييدني و هيچ چيزي که مايه رغبت و ميلِ نفسِ آدمي باشد در آن وجود نخواهد داشت .  اي پيامبر از سرپيچي و اِعراض آنها غصه و غم و اندوه به دل راه مده و غمگين و دلتنگ مباش زيرا که خداوندِ سُبحان از جميع و همه انسان ها ايمان آوردن و تسليمِ جبري در برابر فرامين الهي را نخواسته و اراده نفرموده است  تا ايمان نياوردن و تسليم نشدن و اِعراض و سرپيچيِ عده اى از مردم و تَمادِي و استمرارشان در كفر و ضلالت (مَعاذَ الله) به معناى شكست و مغلوب واقع شدن خداوند متعال باشد و تو از اين جهت که آنها ايمان نمي آورند و سر پيچي مي کنند ناراحت و نگران شوي  که گويى مي خواهي بخاطر اعمالِ (بد و کفرآميز) آنان ، خود را از غم و غُصّه و اندوه ، تَلَف و هلاک کنى . همانا خداوندِ سبحان اراده فرمود که همه انسان ها را به اَشکال مختلف مورد ابتِلاء و امتِحان و آزمايش قرار دهد و او در هر آنچه که خواسته و اراده فرموده است  غالب است و هيچگاه مغلوب واقع نمي گردد .   ،برايشان تنظيم و مقرر نموده تا امتحانشان كند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته ،  غالب است.

 

شاعر عاليمقام و بلند آوازه  حکيم سنايي غَزنَوِي چه نيکو سروده است در نَعت و وصف خداوند متعال  :

 

مَلِکا ذکر تو گويم که تو پاکي و خدايي 

           نروم جز به همان ره که توأم راهنمايي 

 

همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم 

               همه توحيد تو گويم که به توحيد سزايي 

 

تو زن و جُفت نداري تو خور و خُفت نداري 

                 اَحَد بي زن و جُفتي مَلِک کامروايي 

 

نه نيازت به ولادت نه به فرزندت حاجت 

            تو جَليلُ الجَبَروتي تو نَصيرُ الأُمَرايي 

 

تو حکيمي تو عظيمي تو کريمي تو رحيمي 

               تو نماينده فضلي تو سزاوار ثَنايي 

 

بَرِي از رنج و گدازي بَرِي از درد و نيازي 

              بَرِي از بيم و اميدي بَرِي از چون و چرايي 

 

بَرِي از خوردن و خُفتن بَرِي از شرک و شَبيهي 

بَرِي از صورت و رنگي بَرِي از عيب و خطايي

 

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجي

          نتوان شِبه تو گفتن که تو در وهم نيايي

 

نَبُد اين خلق و تو بودي نَبُوَد خلق و تو باشي

           نه بجُنبي نه بگردي نه بکاهي نه فزايي

 

همه عِزّي و جَلالي همه علمي و يقيني

        همه نوري و سُروري همه جودي و جزايي

 

همه غيبي تو بداني همه عيبي تو بپوشي

        همه بيشي تو بکاهي همه کمّي تو فزايي

 

اَحَدُُ لَيسَ کَمِثلِه صَمَدُُ ليَسَ لَهُ ضِدّ

        لِمَنِ المُلک تو گويي که مَر آن را تو سزايي

 

لب و دندان سَنايي همه توحيد تو گويد

          مگر از آتش دوزخ بُوَدش روي رهايي

(حکيم سنائي در سال 473 هجري قمري در شهر غزنه واقع در افغانستان امروزي ديده به‌جهان گشود)

 

* وَ قَد ظَهَرَ بِما تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَهُ : "وَ إِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا" مِنَ الأِستِعارَةِ بِالكِنايَةِ ، وَ المُرادُ بِهِ قَطعُ رابِطَةِ التَّعَلُّقِ بَينَ الإِنسانِ وَ بَينَ أَمتِعَةِ الحَياةِ الدُّنيا مِمّا عَلَى الأَرضِ .
وَ رُبَما قِيلَ : إِنَّ المُرادَ بِهِ حَقيقَةُ مَعنَى الصَّعيدِ الجُرُزِ، وَ المَعنَى :  أَنّا سَنُعيدُ ما عَلَى الأَرضِ مِن زِينَةِِ تُراباََ مُستَوِياََ بِالأَرضِ ، وَ نَجعَلُهُ صَعيداََ أَملَسَ لا نَباتَ فِيهِ وَ لا شَيءَ عَلَيهِ.

و قوله: "
مَا عَلَيْهَا" مِن قَبيلِ وَضعِ الظّاهِرِ مَوضِعَ المُضمَرِ وَ كانَ مِن طَبعِ الكَلامِ أَن يُقالَ : وَ إِنّا لَجاعِلُوهُ ، وَ لَعَلَّ النُّكتَةَ مَزيدُ العِنايَةِ بِوَصفِ كَونِهِ عَلَى الأَرضِ .

 

با توجه به مطالبي که قبلا بيان گرديد  روشن شد كه قول و سخن خداوند در آيه هشتم از سوره کهف که فرمود : ( وَ إِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا . اين زَرق و برقها پايدار نيست، و ما سرانجام قِشر روى زمين را خاک بى گياهى قرار مي دهيم.) از باب استعاره بِالکِنايَه است، و مراد از «صَعِيدًا جُرُزًا» ، معناي استعاره اي و کنايه اي مي باشد نه معناي حقيقي . منظور از آن همان قطعِ عُلقه و علاقه و تَعلُّق بين انسان و بين متاعها و امور زندگى زمينى است. به عبارت ديگر در آيه شريفه عبارت «صَعِيدًا جُرُزًا» کنايه از قطع تعلُّقات انساني است . خداوند مي فرمايد : ما بعد از سپري شدن مُهلتي که براي انسان ها مقرر کرديم و بعد از اتمام امتحان ها و آزمايش ها ، رابطه و علاقه و تعلُّق  بين انسان و متاع ها و  زخارف و زر و زيورهاي زيباي دنيوي را قطع مي کنيم و از بين مي بريم .

و چه بسا برخي از مفسرين گفته اند: منظور از«صَعِيدًا جُرُزًا»  معناي حقيقي آن است نه معناى استعاره اي و  كنايه اى ، و معناي آيه شريفه  اين است كه : و هر متاع و زيور و زينتى كه بر  روي زمين است  به خاکِ برابر و مساوي با زمين بر مي گردانيم و به عبارت ديگر همه آن ها را با خاک يکسان مي کنيم و از بين مي بريم و  روي زمين را همچون سطحي صاف و  نرم و هموار  قرار مي دهيم به گونه اي که هيچ نَبات و گياه و روئيدنى و هيچ چيز ديگري در آن نباشد .

 و جمله (مَا عَلَيْهَا - آنچه بر روى زمين است ) از قبيل به كار بردن اسم ظاهر ( ماي موصوله در «مَا عَلَيْهَا» ) به جاى ضمير (هُ) است و گر نه طَبع و سياقِ کلام آن است که چنين گفته شود : ( وَ اِنّا لَجاعِلُوهُ )  .  شايد نکته و فلسفه  اسمِ ظاهر آوردن به جاي ضمير  در اين باشد که عنايت و توجه بيشتري به وصفِ «ما عَلَي الأَرض» و آنچه از متاع ها و چیزهایی که روی زمین است  بشود که چگونه خداوند آن ها را نیست و نابود می کند  و به عبارت دیگر خداوند با این تعبیر می خواهد به انسان ها توجه دهد که به غیر از خدا اعتماد نکنند و  دل به این امور فانی ندهند زیرا که همه آن ها فناپذیر و نابود شدنی است . ...  لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ . سوره قَصَص آیه 88 هیچ معبودی جز او نیست همه چیز جز ذات ( پاک ) او فانی می شود حاکمیت تنها از آن اوست و همه بسوی او بازگردانده می شوید!

استعاره چیست :  در کتاب جَواهِرُ البَلاغه از استاد سَیِّد اَحمَد اَلهاشِمی اَلمِصری(سيد احمد بن ابراهيم بن مصطفى هاشمى مِصری، معروف به مُعَلِّمُ البيان،) چنین آمده است :

اَلبابُ الثّانِی فِی المَجازِ : ...    اَلمَبحَثُ الخامِسِ فِی تَعریفِ الأِستِعارَةِ وَ بَیانِ اَنواعِها : اَلأِستعارةُ لُغَةََ مِن قَولِهِم : اِستَعارَ المالَ اِذا طَلَبَهُ عارِیَةََ وَ اصطِلاحاََ هِیَ استِعمالُ اللَّفظِ فِی غَیرِ ما وُضِعَ لَهُ لِعَلاقَةِ المُشابَهَةِ بَینَ المَعنَی المَنقُولِ عَنهُ وَ المَعنَی المُستَعمَلِ فِیهِ مَعَ قَرینَةِِ صارِفَةِِ عَن اِرادةِ المَعنَی الأَصلِیِّ وَ الأِستِعارَةُ لَیسَت الا تَشبیهاََ مُختَصَراََ لکِنَّها اَبلَغُ مِنهُ کَقَولِکَ : رَأیتُ اَسَداََ فِی المَدرَسَةِ . فَأَصلُ هذِهِ الأِستِعارةِ «رَأَیتُ رَجُلاََ شُجاعاََ کَالأََسَدِ فِی المَدرَسَةِ» فَحَذَفتَ المُشَبَّهَ (لَفظَ رَجُلِِ) وَ حَذَفتَ الأََداةَ َ (اَلکافَ) وَ حَذَفتَ وَجهَ الشَّبَهَ(اَلشَّجاعَةَ) وَ اَلحَقتَهُ بِقَرینَةِ «اَلمَدرَسَةِ» لِتَدُلَّ عَلی اَنَّکَ تُریدُ بِالأََسَدِ شُجاعاََ  وَ اَرکانُ الأِستِعارَةِ ثَلاثَةُُ : «مُستَعارُُ مِنهُ» وَ هُوَالمُشَبَّهُ بِهِ  وَ «مُستَعارُُ لَهُ» وَ هُوَ المُشَبَّهُ وَ یُقالُ لَهُمَا الطَّرَفانِ وَ «مُستَعارُُ» وَ هُوَ اللَّفظُ المَنقُولُ . فَکُلُّ مَجازِِ یُبنَی عَلَی التَّشبِیهِ یُسَمّی اِستِعارَةََ ...  وَ أِذا ذُکِرَ فِی الکَلامِ لَفظُ «المُشَبَّهِ» فَقَط وَ حُذِفَ فِیهِ «المُشَبَّهُ بِهِ» وَ اُشیرَ اِلَیه ِ بِذکرِ لازِمِهِ اَلمُسَمَّی «تَخییلاََ» فَاستِعارَةُُ مَکنیَّةُُ اَو بِالکِنایَةِ . کَقَولِهِ :
وَ اِذَا المَنِیَّةُ أَنشَبَت اَظفارَها (مَخالِبَها)   -   اَلفَیتَ کُلَّ تَمیمَةِِ لا تَنفَعُ

در کتاب جَواهِر البَلاغَه از استاد سَیِّد اَحمَد اَلهاشِمی اَلمِصری در باب دوم که در باره مجاز بحث می کند در حدود سیزده(13) مبحث آورده شده است که مبحث پنجم (اَلمَبحَثُ الخامِسِ) مربوط به تعریف استعاره و بیان اقسام آن می باشد . استعاره در لغت از (اِستَعارَ المالَ اِذا طَلَبَهُ عارِیَةََ . از او مالش را به عنوان عاریه طلب و درخواست نمود) اخذ شده است و استعاره در اصطلاح علم بیان عبارت است از استعمال و بکارگیری لفظ در غیر از معنای موضوع له (ما وُضِعَ لَهُ)  و غیر از معنای حقیقی خود  است بواسطه علاقه مُشابَهَتی که بین معنای مَنقُول عَنه (معنای حقیقی) و معنای مُستَعمَل فیه(معنای مجازی) وجود دارد، بعلاوه قرینه صارفه یعنی  قرینه ای که صارفه و باز دارنده از اراده معنای اصلی و حقیقی است . استعاره نیست مگر یک تشبیه مختصر و به عبارت دیگر استعاره  یک تشبیه مختصری بیش نیست ولی بلیغ تر و رساتر از تشبیه می باشد . مثال برای استعاره همانند این قول و سخن تو است که بگویی : رَأیتُ اَسَداََ فِی المَدرَسَةِ.  اصل این استعاره به شکل «رَأَیتُ رَجُلاََ شُجاعاََ کَالأََسَدِ فِی المَدرَسَةِ» بوده است .پس تو «مُشبَّه» یعنی (لفظ رَجُل) و «ادات تشبیه» یعنی (کاف) و «وَجه شَبَه» یعنی (شجاعت) را حذف کردی و بجای وَجه شَبَه (لفظ شجاعت)  ، کلمه «المَدرَسَة» را ملحق نمودی  تا دلالت کند بر اینکه تو «اَسَد شُجاع» را اراده نموده ای . و ارکان استعاره سه چیز است : 1«مُستَعارُُ مِنهُ» وَ هُوَالمُشَبَّهُ بِهِ  2وَ «مُستَعارُُ لَهُ» وَ هُوَ المُشَبَّهُ 3- وَ «مُستَعارُُ» وَ هُوَ اللَّفظُ المَنقُولُ . لفظی که عاریه گرفته شده و از معنای حقیقی خود  نقل داده شده است مثل لفظ اسد . [* جامع یا وجه شَبَه مثل شجاعت هم در استعاره لازم است] و نیز به هر یک از«مُستَعارُُ مِنه یا مُشَبَّهُُ بِه » و «مُستَعارُُ لَه یا مُشبَّه » طَرَفان یا دو طرفِ استعاره  یا تشبیه گفته می شود .  پس هر مجازی که مبتنی بر تشبیه باشد استعاره نامیده می شود . فَکُلُّ مَجازِِ یُبنَی عَلَی التَّشبِیهِ یُسَمّی اِستِعارَةََ .
استعاره بالكنايه یا بالتخییلیه  آن است كه در جمله فقط «مُشبّه» ذکر شود و «مشبّهٌ‌به» حذف گردد و بجای «مشبّهٌ‌به»  یکی از لوازمش قرار داده شود تا بِالكِنايَه و با لوازمش به آن اشاره گردد . به لازم یا لوازمِ«مُشبّه به» ، تخییل یا استعاره تخییلیه گفته می شود . و به عبارت دیگر در استعاره تخییلیه و بِالکِنایَه ابتدا در عالَم ذهن و خیال ، «مشبه»  ،  به  ،«مشبه به» تشبیه می شود و بعد فقط «مُشبّه» در کلام ذکر می گردد و بجای «مُشبَّه بِه» یکی از لوازمش را ذکر می کنند تا بر آن دلالت و اشاره  نماید . استعاره مَکنیَّه یا بِالکِنایَه مثل این شعر شاعر است :


وَ اِذَا المَنِیَّةُ أَنشَبَت اَظفارَها (مَخالِبَها)   -   اَلفَیتَ کُلَّ تَمیمَةِِ لا تَنفَعُ

هنگامی که مرگ ناخن هایش یا چنگال هایش را در تو قرار دهد و فرو کند  آنگاه در می یابی که هیچ کدام از مهره ها که برای دفع چشم زخم می آویزند سود و نفعی نخواهد بخشید .

 در این شعر ، شاعر ، مرگ را به حيوان درنده‌  ناخن دار یا چنگال داری (مثل گرگ یا ... )  تشبيه كرده است سپس «مُشبّهٌ به» (یعنی حيوان درنده) را حذف كرده و چنگال( اَظفارَ یا مَخالِب) را كه يكى از لوازم آن است، آورده تا قرينه‌اى براى آن تشبيهی باشد که در خیال و ذهن انجام گرفته است .

 

     بَحثُُ رَوائِيُُّ


فِي تَفسيرِ العَيّاشِيِّ  عَنِ البَرقِيِّ رَفَعَهُ عَن أَبِي بَصيرِِ عَن أَبِي جَعفَرِِ (عَلَیهِِ السَّلامُ) : «لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ»  قالَ : الَبَأسُ الشَّديدُ :  علِيُُّ  (عَلَیهِِ السَّلامُ)   وَ هُوَ مِن لَدُن رَسُولِ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) قاتَلَ مَعَهُ عَدُوَّهُ فَذلِكَ قَولُهُ : «لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ» : أَقُولُ : وَ رَواهُ اِبنُ شَهرَآشُوبَ عَنِ الباقِرِ وَ الصّادِقِ (عَلَیهِِما السَّلامُ)  وَ هُوَ مِنَ التَّطبيقِ وَ لَيسَ بِتَفسيرِِ.

وَ فِي تَفسيرِ القُمِيِّ
فِي حَديثِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  (عَلَیهِِ السَّلامُ) : فِي قَولِهِ (تَعالَی): "فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ" يَقُولُ : قَاتِلٌ نَفْسَكَ «عَلَى آثَارِهِمْ» ، وَ أَمَّا «أَسَفاً» يَقُولُ : حُزْناََ.
وَ فِي الدُّرُِّ المَنثُورِ ، أَخرَجَ اِبنُ جَريرِِ وَ ابنُ أَبِي حاتَمِِ وَ
ابْنُِ مَرْدَوَيْهِ وَ الحاكِمُ فِي التَّأريخِ، عَن اِبنِ عُمَرَ قالَ: تَلا رَسُولُ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) هذِهِ الآيَةَ "لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا" فَقُلتُ ما مَعنَى ذلِكَ يا رَسُولَ اللهِ؟ قالَ:لِیَبْلُوَكُم أَيُّکُم أَحسَنُ عَقلاََ وَ أَورَعُ عَن مَحارِمِ اللهِ وَ  أَسرَعُكُم فِي طاعَةِ اللهِ.

وَ فِي تَفسيرِ القُمِيِّ،
فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عَلَیهِِ السَّلامُ) : فِي قَولِهِ: "صَعِيدًا جُرُزًا" قالَ: لا نَباتَ فيِها.

  بحث روایی

در تفسير عَيّاشى (محمّد بن مسعود عَیّاشی سَمَرقَندی) از بَرقِى (اَحمَد بن مُحمَّد بن خالِد بن عَبدالرَّحمان بَرْقِی مشهور به بَرقِی صاحب کتاب «اَلمَحاسِن») روايت كرده كه او  مَرفُوعاََ مَرفُوعاََ  (یعنی به طور حدیث مرفوع با حذف یک یا چند راوی از وسط یا آخر سَنَدِ حدیث)  از ابى بصير از امام باقر (عَلَیهِِ السَّلامُ) روايت كرده که آن حضرت فرمود :  كه مقصود از « بَأْس شَدِيد» در آیه دوم از سوره کهف («لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ» ) عَلىّ (عَلَیهِِ السَّلامُ) است و او (عَلىّ «ع»)  به عنوان مأموریّت از طرف رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)   به همراه آن حضرت با دشمنانش  مُقاتَله و جنگ نمود . پس به خاطر همین قضیّه و ماجرا است که این آیه («لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ»)  در شأن عَلیّ (عَلَیهِِ السَّلامُ) نازل شد (و به اصطلاح شأن نزول این آیه شریفه همان است که نقل شد)

علامه طباطبایی می فرماید : اين روايت را اِبن شَهرآشُوب مازندرانی  از امام باقر و امام صادق (عَلَیهِِما السَّلامُ) نیز  نقل كرده است و این مطلب و شأن نزولی که در باره آیه شریفه ذکر شد از باب تطبیقِ مصداق بارز بر آیه است نه اینکه تفسیری برای آیه شریفه باشد. به عبارت دیگر معنايش اين نيست كه آيه شريفه در اين خصوص نازل شده است بلكه منظور آن است كه يكى از مصادیقِ بارز از  عذابهاى شديد ، ماجرای مُقاتله و جنگِ  على (عَلَیهِِ السَّلامُ)  با دشمنانِ پیغمبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) است.

و در تفسيرِ عَلیّ بن ابراهیم قُمىّ در روایت و حديث أَبِي الْجَارُود از امام باقر (عَلَیهِِ السَّلامُ) آمده است كه آن حضرت در باره معنای آيه ششم از سوره کهف "فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ"  چنین فرمود : (ای پیامبر ص) تو بواسطه آثار و اعمال عصیانگرانه و ایمان نیاوردن آنها (مخالفین و کفار) به جهت دلسوزی زیادی که در امر هدایتشان داری گویی از شدت حزن و غم و اندوه  قاتل و از بین برنده خودت هستی  .  و  نیز در باره كلمه «أَسَفاً» فرمود: يعنى از روی حُزن و اندوه .(به جهت دلسوزی زیادی که در امر هدایتشان داری گویی از شدت حزن و غم و اندوه می خواهی خودت را هلاک کنی  )

و در تفسیر اَلدُّرُِّ المَنثُورِ (ازجَلالُ الدّین سُیوطی شافِعی مصری ) است كه اِبنُ جَرير و اِبن أَبِي حاتَم و ابْنِ مَرْدَوَيْه و حاكِم (یعنی ابوعبدالله محمّد بن عبدالله معروف به حاکِم نیشابوری، متوفی سال 405 هجری ) در کتاب تاریخیش(تاریخ نیشابور)  از اِبن عُمر نقل كرده اند كه رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) آيه هفتم از سوره کهف  "لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا" را تلاوت فرمود، من پرسيدم: يا رسول اللّه معناى آن چيست ؟ آن حضرت فرمود: يعنى تا آنكه شما را بيازماييم كه كداميك از شما عقل بهتر و وَرَع و تقوای بيشتر از مَحارِم الهی داريد و كداميك از شما  در سبقت در اطاعت الهی  شریع تر و شتابان تر هستید.

و در تفسيرِ عَلیّ بن ابراهیم قُمىّ  در روایت أَبِي الْجَارُود از ابى جعفر (امام باقر) (عَلَیهِِ السَّلامُ) نقل كرده كه در رابطه با  معناى "صَعِيدًا جُرُزًا" فرمود:  یعنی : زمينى كه گياهی ندارد.

 

ادامه دارد ........

تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان  جلد 13.علامه طباطبايي»

با ترجمه و توضيح مختصر از استاد سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي

** آيت الله سيد اصغر سعادت ميرقديم لاهيجي

*****************************************


*تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد13.علامه طباطبایی+با ترجمه و توضیح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم عسکری گیلانی لشت نشایی+قسمت اول +کلیک کنید

** تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد 13.علامه طباطبایی»+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+قسمت دوم

 

*تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان جلد 13.علامه طباطبايي+با ترجمه و شرح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت اول


 

 


ادامه دارد ........

 

 

Related image

 

***نسیم معرفت***

 

تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان  جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت دوم

با ترجمه و توضیح مختصر از آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی


أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (14) هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15)‏ وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)‏ وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءََ ظَاهِراً وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً (23) إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) .


آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! (9) .

زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص  عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز)  (10) .


ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. (11) .

سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشکار گردد که)  کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدت خوابشان را بهتر داشته اند. (12) .


ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.(13) .


و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنين کنيم، سخني بگزاف گفته ايم. (14) .


اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري (بر اين کار) نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!) (15) .


و (به آنها گفتيم:) هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (16) .


و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست! هر کس را خدا هدايت کند، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! (17) .


و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها دستهاي خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهباني مي کرد). اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (18) .



اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز!) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. (19) .


چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند، و در آن صورت، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد) (20) .


و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است، و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: (بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند ! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!) ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: (ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود. ) (21) .


گروهي خواهند گفت: (آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!) و گروهي مي گويند: (پنچ نفر بودند، که ششمين آنها سگشان بود. ) -همه اينها سخناني بي دليل است- و گروهي مي گويند: (آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود. ) بگو: (پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!) جز گروه کمي، تعداد آنها را نمي دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو ، و از هيچ کس جز خدا درباره آنها سؤال مکن . (22) .


و هرگز در مورد کاري نگو : (من فردا آن را انجام مي دهم). (23) .


مگر اينکه خدا بخواهد . و هرگاه فراموش کردي و «اِن شاءَ اللهُ» نگفتی ، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بياور ، و بگو : (اميدوارم که پروردگارم مرا به راهي روشنتر از اين هدايت کند) (24) .

آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. (25) . [يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقف آنها در آن غار  309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است . مَجمَعُ البَیان]


بگو: (خداوند از مدت دَرنگ و اقامت و توقفشان در آن غار  آگاهتر است، غيب آسمانها و زمين از آن اوست . راستي چه بينا و شنواست! . آنها هيچ وَليّ و سرپرستي جز او ندارند .  و او هيچ کس را در حُکم و فرمان و فرمانروایی خود شرکت نمي دهد و از کسی در باره چیزی اجازه و مشورت نمی گیرد) (26) .


بَيانُُ (تبیین و تفسیر آیات)


* اَلآياتُ تَذكُرُ قِصَّةَ أَصحابِ الكَهفِ وَ هِيَ أَحَدُ الأُمُورِ الثَّلاثَةِ الَّتِي أَشارَتِ اليَهُودُ عَلَى قُرَيشِِ أَن تَسأَلَ النَّبِيَّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَنها وَ تَختَبِرَ بِها صِدقَهُ فِي دَعوَى النُّبُوَّةِ : قِصًّةُِ أَصحابِ الكَهفِ وَ قِصَّةُِ مُوسَى وَ فَتاهُ وَ قِصَّةُِ ذِي القَرنَينِ عَلَى ما وَرَدَت بِهِ الرِّوايةُ غَيرَ أَنَّ هذِهِ القِصَّةَ لَم تُصَدَّر بِما يَدُلُّ عَلَى تَعَلُّقِ السُّؤالِ بِها كَما صُدِّرَت بِهِ قِصَّةُ ذِي القَرنَينِ : "وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ.. " اَلآيَةَ وَ إِن كانَ فِي آخِرِها بَعضُ ما يَشعُرُ بِذلِكَ كَقَولِهِ : "وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً... " عَلى ما سَيَجيءُ .
اين آيات ، قِصّه و ماجرای اصحاب کهف را ذکر می کند و قصه و داستانِ اصحاب کهف یکی از امور سه گانه و یا یکی از آن سه سؤالی است که یهودی ها (جهت پرسش و سؤال از پیامبر اکرم صَ) برای مشرکینِ قُریش جمع آوری و تهیّه و طرح کردند تا از رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) پرسش کنند و بدين وسيله آن حضرت را در  صدقِ ادّعای نبوتش موردِ اِختِبار و  امتحان و آزمایش قرار دهند که آیا در این ادّعا راست می گوید یا نه !!! . آن سؤال ها و امور سه گانه بطوری که در قرآن و روایات ، وارد شده است عبارتند از : 1-قِصًّه و ماجرای أَصحابِ كَهف 2- قصه و ماجرای حضرت موسی (ع) و آن جوانی که در مسيرشان به سمتِ مَجمَعُ البَحرَين همراه و همسفرش بود 3- قصه و ماجرای ذُو القَرنَین . لکن در مورد قصه و داستان اصحاب كهف در ابتدای آیات مربوط به اصحاب کهف ،  لفظ و عبارتی همانند (يَسْأَلُونَكَ) که  دالّ و بیانگر سؤال و پرسشِ صریح  از رسولخدا (صَ) باشد ، صریحا  نیامده است آنگونه که این لفظ و عبارت یعنی (يَسْأَلُونَكَ) در ابتدای آیاتی که بیانگر داستان ذوالقرنین است بطور صریح  آمده است و بیانگر آن است که ماجرای ذوالقرنین را صریحا از رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) سؤال کردند. مثلا در آیه 83 از سوره کهف در رابطه با قِصّه ذوالقرنین  چنین آمده است : وَ يَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً  . و از تو درباره «ذو القرنین» می پرسند بگو: «بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.» .  اگر چه بنابر آن چیزی که بعدا می آید در آخر آیاتی که مربوط به ماجرای اصحاب کهف است عبارت و آیه ای وجود دارد که اِشعار و اشاره به همین مطلب دارد و می فهماند که گویا  ماجرای اصحاب کهف را از پیامبر پرسیده اند . مثل آیه 23 از سوره کهف که می فرماید :"وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً * إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسي‏ أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداًدر باره هيچ چيز (از جمله ماجرای اصحاب کهف که از تو سؤال کردند) مگو  اين كار را فردا مى كنم * مگر اینکه بگویی : اِن شاءَ اللّهُ . اگر خدا بخواهد و هر گاه فراموش کردی ، ( جبران کن ) و پروردگارت را به خاطر بیاور و بگو: «امیدوارم که پروردگارم مرا به راهی روشنتر از این هدایت کند»  .

* وَ سِياقُ الآياتِ الثَّلاثِ الَّتي اُفتُتِحَت بِهَا القِصَّةُ مُشعِرُُ بِأَنَّ قِصَّةَ الكَهفِ كانَت مَعلُومَةََ إِجمالاََ قَبلَ نُزُولِ الوَحيِ بِذِكرِ القِصَّةِ وَ خاصَّةََ سِياقُ قَولِهِ : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً» وَ أَنَّ الَّذي كَشَفَ عَنهُ الوَحيُ ، تَفصيلَ قِصَّتِهِم ، اَلآخِذُ مِن قَولِهِ : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ ... » إِلَى آخِرِ الآياتِ.
سياق آيات سه گانه اى كه داستان اصحاب کهف با آن ها افتتاح و آغاز شده است اِشعار و اشاره به اين دارد كه قصه اصحاب كهف قبلا به طور اجمال در بين مردم معروف و مشهور بوده است ، مخصوصا سياق آيه  («أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً .آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم که همان اصحاب کهف است از آيات عجيب ما بودند؟!») بيشتر به این مطلب اِشعار و اشاره دارد و آن چیزی که وحی و آیات قرآن (در سوره کهف)  کاشف و بیانگر آن است عبارت است از تفصیل ماجرای اصحاب کهف است که از آیه 13 از سوره کهف یعنی از آیه «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى»  شروع می شود .

ضمنا قابل ذکر است که مرحوم علامه در آغازین تفسیر سوره کهف(در ص 253 از المیزان جلد13) چنین آورده بود : * وَ غَيرُ بَعيدِِ أَن يُقالَ إِنَّ الغَرَضَ مِن نُزُولِ السُّورَةِ ذِكرُ القِصَصِ الثَّلاثِ العَجيبَةِ الَّتي لَم تُذكَر فِي القُرآنِ الكَريمِ إِلّا فِي هذِهِ السُّورَةِ وَ هِيَ قِصَّةُ أَصحابِ الكَهفِ وَ قِصَّةُ مُوسى وَ فَتاهُ فِي مَسيرِهِما إِلَى مَجمَعِ البَحرَينِ وَ قِصَّةُ ذِي القَرنَينِ ثُمَّ استُفيدَ مِنها ما استُفرِغَ فِي السُّورَةِ مِنَ الكَلامِ فِي نَفيِ الشَّريكِ وَ الحَثِّ عَلَى تَقوَى اللهِ سُبحانَهُ. و بعيد نيست گفته شود که غرض و هدف از نزول اين سوره بيان و ذکر سه داستان شگفت انگيز مي باشد كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده است و آن ها عبارتند از 1-  قصّه و ماجراي اصحاب كَهف  2- داستان موسى و آن جوانى كه در مسيرشان به سمتِ مَجمَعُ البَحرَين همراهش بود(تا حضرت موسي ع در آنجا براساس نشانه هايي که از طرف خدا داشت به حضرت خضر برسد و به شاگرديش نائل آيد و از محضرش بهره مند گردد)  3- حكايت و ماجراي ذِى القَرنين . و سپس از اين سه داستان استفاده مي شود که نهايت چيزي که کوشش شده در اين سوره عبارت است از اثبات  و بيان نفى شرک و شريك براي خدا و تشويق بر تقوى و ترس از خداوند است.

* وَ وَجهُ اِتِّصالِ آياتِ القِصَّةِ بِما تَقَدَّمَ أَنَّهُ يُشيرُ بِذِكرِ قِصَّتِهِم وَ نَفيِ كَونِهِم عَجَباََ مِن آياتِ اللهِ[وَ] أَنَّ أَمرَ جَعلِهِ تَعالَى ما عَلَى الأَرضِ زِينَةََ لَها يَتَعَلَّقُ بِهَا الإِنسانُ وَ يَطمَئِنُ إِلَيها مُكِباََّ عَلَيها مُنصَرِفاََ غافِلاََ عَن غَيرِها ، لِغَرَضِ البَلاءِ وَ الأِمتِحانِ ثُمَّ جَعَلَ ما عَلَيها بَعدَ أَيّامِِ قَلائِلَ صَعيداََ جُرُزاََ لايُظهِرُ لِلإِنسانِ إِلّا سُدَى وَ سَراباََ لَيسَ ذلِكَ كُلُّه ُ إِلّا آيَةََ إِلهِيَّةََ هِيَ نَظيرَةُ ما جَرَى عَلَى أَصحابِ الكَهفِ حِينَ سَلَّطَ اللهُ عَلَيهِمُ النَّومَ فِي فَجوَةِِ مِنَ الكَهفِ ثَلاثَ مِأَئَةِِ سِنینَ شَمسِيَّةََ ثُمَّ لَمّا بَعَثَهُم لَم يَحسَبُوا مَكثَهُم ذلِكَ  إِلّا مَكثَ يَومِِ أَو بَعضَ يَومِِ.

و  وجه و جهتِ پیوند و  اتصال آیاتی که مربوط به قصه و داستان اصحاب کهف است با آياتِ پیشین اين است كه  آنچه که در این جهان و در این عالَم رخ می دهد چه مایه شگفتی و تعجب مردم باشد و چه نباشد همه از آیات و نشانه های الهی است که برای امتحان و آزمایش مردم و معلوم ساختن مراتب ایمان و اعتقاد آنها به خداوند است. خداوند متعال در نخستین آیات مربوط به داستان و قصه اصحاب کهف ضمن اشاره به این ماجرا می فرماید که جای تعجب و شگفتی در این داستان(اصحاب کهف) نیست زیرا که همه حوادث و پدیده های جهان از جهت اینکه نشانه و آیت الهی و آزمایش و امتحان برای انسان ها است  همانند یکدیگر و شبیه هم هستند  و ماجرای اصحاب کهف هم یکی از آن ها است و برای امتحان و آزمایش کردن مردم است و جای شگفتی و تعجب نیست. خداوند متعال در آیه 9 از سوره کهف می فرماید : (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً. «ای پیامبر» آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟!). در آیات پیشین که توضیح و تبیین آن ها قبلا گذشت گفته شد كه اگر خداوند متعال «ما عَلَى الأَرض» و آنچه که روی زمین  به عنوان زینت است در نظر انسان جلوه داده، و علاقه و تعلُّقی در دل انسان نسبت به آن ها بوجود آورده به طوری که میل و اطمینان و اعتماد به امور دنیوی پیدا می کنند و مُکِبّ و فُرُو و بُرو  افتاده با تمام وجود روی مال و منال و امور دنیوی می شوند و  به اصطلاح زمین خورده دنیا هستند و روی آن می غلطتند در حالی که به دنیا و «ما فیها» چسبیده اند و  از غیر دنیا (یعنی خدا و معاد و و معنویت و...) منصرف و روی گردان و غافل هستند  همه اینها به منظور امتحان و آزمایش انسان ها است . و سپس خداوند مُتعال پس از گذشتن اندك زماني همه امور دنیوی و زمینی را  که بشر به آن ها دل بسته است با خاك يكسان نموده  و از چشم و دل آدمی مي‌اندازد ( ثُمَّ جَعَلَ ما عَلَيها بَعدَ أَيّامِِ قَلائِلَ صَعيداََ جُرُزاََ ) به گونه ای که  چیزی جز بطلان و پوچی و سراب را برای انسان آشکار نمی سازد. همه اینها همانند ماجرای اصحاب کهف از آیات و نشانه های قدرت الهی هستند . آیت و نشانه الهی  درباره اصحابِ كهف نیز جاری  و محقق شد و خداوند مُتعال در آن هنگامی که آنها در کُنج و عُمق و وسط  غاري بودند سيصد سال شمسي خواب را بر آنان مسلط نمود . (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً. آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. «سوره کهف آیه25») و  وقتی  که  آنها را از خوابشان مبعوث و برانگیخت و بيدارشان نمود خیال کردند که مَکث و اقامت و درنگشان در آن غار فقط  يا يك  روز و يا پاره‌اي از یک روز بوده است (وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ... .اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: چه مدت خوابيديد؟! گفتند: يک روز، يا بخشي از يک روز! سوره کهف آیه 19.) . . مرحوم علامه طباطبایی در دو صفحه بعد (ص264 از المیزان جلد 13) در ادامه تفسیر آیه نُهُم از سوره کهف چنین می فرماید : وَ قَد تَبَيَّنَ مِمّا تَقَدَّمَ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ أَنَّ مَعنَى الآيَةِ : بَل ظَنَنتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ - وَ قَد أَنامَهُمُ اللهُ مِئاتِِ مِنَ السِّنينَ ثُمَّ أَيقَظَهُم فَحَسِبُوا أَنَّهُم لَبِثُوا يَوماََ أَو بَعضَ يَومِِ - كانُوا مِن آياتِنا آيَةََ عَجيَبةََ كُلَّ العَجَبِ؟ لا وَ لَيسُوا بِعَجَبِِ وَ ما يَجرِي عَلَى عامَّةِ الإِنسانِ مِن اِفتِتانِهِ بِزِينَةِ الأَرضِ وَ غَفلَتِهِ عَن أَمرِ المَعادِ ثُمَّ بَعثِهِ وَ هُوَ يَستَقِلُّ اللَبثَ فِي الدُّنيا آيَةُُ جارِيَةُُ تُضاهِي آيَةَ الكَهفِ.
یعنی از مطالبی که در جهت اتصال آیاتِ قصه کهف با آیات پیشین گفته شد روشن شد که معنای آیه نُهُم از سوره کهف (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً چنین است: آیا تو گمان کرده اى که داستان و قصه اصحاب کهف و رَقیم  -  که خداوند صدها سال آنها را به خواب بُرد و سپس بیدارشان نموده و گمان کردند یک روز و یا پاره اى از یک روز خوابیدند - آیت و نشانه ای عجیب و  شگفت انگیز از آیات ما است ؟ نه ،  ماجرای آنها  هیچ عجیب نیست زیرا آنچه که بر عموم مردم جاری می شود و بر آنها  مى گذرد که سالها فریفته و مفتون و دلداده زندگى مادى و امور دُنیَوی و زرق و برق  و زر و زیور زمینی شده اند و در غفلت و بی خبری از معاد زندگی را سپری کرده اند و سپس در روز قیامت و عرصه محشر ، مبعوث و برانگیخته و محشور می شوند و زندگى چندین ساله دنیاىی خود را ناچیز (یک روز و یا ساعتى از یک روز) می شمارند ، این ماجرای عموم مردم  شبیه همان ماجرای اصحاب کهف است و دست کمى از سرگذشت اصحاب کهف ندارد. اگر بنای بر تعجب و شگفتی باشد باید بر  سرگذشت و ماجرای  این مردم هم  تعجب و شگفتی نمود و چه بسا ماجراهای این مردم شگفت انگیزتر باشد ؟!!!
به این معنا که واقعا می تواند جای شگفتی و تعجب باشد که این مردم با وجود پیامبر درونی یعنی عقل و فطرت و با وجود  همه تعالیم آسمانی و اِنذار و بشارت ها و هدایت ها از سوی انبیاء و سفیران الهی(پیامبران بیرونی) باز در باغِ غفلت و جهالت چرا می کنند و دل به امور فریبنده و فناپذیر دنیوی می بندند و از خداوند و آفریدگارشان و نیز از معاد و معنویت غفلت و اِعراض می کنند .
* فَمَكثُ كُلِّ إِنسانِِ فِي الدُّنيا وَ اشتِغالِهِ بِزَخارِفِها وَ زَِيناتِها وَ تَوَلُّهِهِ إِلَيها ذاهِلاََ عَمّا سِواها ، آيَةُُ تُضاهِي فِي مَعناها آيَةَ أَصحابِ الكَهفِ وَ سَيَبعَثُ اللهُ النّاسَ مِن هذِهِ الرَّقدَةِ فَيَسأَلُهُم " ... کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ": المؤمنون: 112 و 113 " . ... کَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ .": الأحقاف: 35 . فَما آيَةُ أَصحابِ الكَهفِ بِبَِدعِِ عَجيبِِ مِن بَينِ الآياتِ بَل هِيَ مُتَكَرِّرَةُُ جارِيَةُُ ما جَرَتِ الأَيّامُ وَ اللَّيالِي عَلَى الإِنسانِ.
پس مَکث و اقامتِ هر انسانی  در دنیا  (با اشتغالش به زَخارِف و امور رنگارنگ و زیبایی های دنیوی و سرگشتگی و دلدادگی به آن ها
در حالی که به دنیا و «ما فیها» چسبیده و  از غیر دنیا یعنی خدا و معاد و معنویت و... ذاهِل و غافل است) نشانه و آیتی همانند آیتِ اصحاب کهف است. همانگونه که اصحاب کهف وقتی  که خداوند متعال  آنها را از خوابشان مبعوث و برانگیخت و بيدارشان نمود خیال کردند که مَکث و اقامت و درنگشان در آن غار فقط   يك  روز و يا پاره‌اي از یک روز بوده است انسانها هم وقتى  که روز موعود فرا می رسد خيال و گمان مىكنند که يك روز و يا پاره اى از يك روز در دنيا (و در عالم برزخ و قبر) مكث  و اقامت كرده‌اند .  در سوره مؤمنون آیات 112 و 113 آمده است که خداوند متعال در روز قیامت و رستاخیز انسان ها را از این خواب و غفلت طولانی (که در دنیا به آن مبتلا بودند ) بیدار می کند و از آنها می پرسد که :"... کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ . چند سال در روى زمین توقف و زندگی كردید؟ . قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ. (در پاسـخ) مى‏گویند: «تنها به اندازه یك روز، یا قسمتى ازیك روز درنک و اقامت و  زندگی کردیم !! . و نیز در سوره اَحقاف آیه 35 آمده است که  :... کَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ . هنگامی که وعده هایی را که به آنها داده می شود ببینند ، احساس می کنند که گویی فقط ساعتی از یک روز ( در دنیا ) توقّف داشتند .

پس  آیت و نشانه و ماجرای اصحاب کهف ،  نخستین حادثه نوظهور و اولین پیشامد عجیب و شگفت انگیز از میان آیات الهی نبوده و نیست تا اینکه مایه شگفتی و تعجب باشد  بلکه این قبیل حوادث و آیات همیشه بوده و هست و تا وقتی که روز ها و شب ها بر انسان ها جریان دارد همانندِ مسئله اصحاب کهف  نیز  برای انسان ها جاری است و تکرار می گردد . لذا بر همه ما انسان ها لازم است که قبل از اینکه قیامت برپا شود از خواب غفلت خارج شویم و زندگی و عمر خود را در طریقی قرار دهیم که مورد رضایت و خوشنودی پروردگار باشد همانگونه که اصحاب کهف مسیر زندگی شان به سوی خداوند و یکتاپرستی و توحید و نفی شرک بوده است .

*  اَلزَّینَة : جمع آن : الزَینات

*  اَلبِدع : چیز تازه- کاری که قبلا نظیر نداشته - اِبداع-مرد جاهل و نفهم

( قولُهُ تَعالی : قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي‏ وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي‏ إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ. ای پیامبر بگو: «من پیامبر نوظهوری نیستم(من اوّلین پیامبری نیستم که مبعوث شدم) و نمی دانم با من و شما چه خواهد شد؟ من تنها از آنچه بر من وحی می شود پیروی می کنم ، و جز بیم دهنده آشکاری نیستم! سوره اَحقاف آیه 9)

* اَلبَدع :  نوظهور - بی نظیر - بدون مثال و بدون نمونه - آغاز کردن- ساختن - ایجاد کردن- اختراع کردن- خوب انجام دادن

* اَلبِدعة : بدعت- اختراع تازه که قبلا نبوده است - بدعت در دین یعنی چیزی را که جزء دین نیست به دین نسبت دادن و در آن وارد کردن است .

* اَلبَدیع : ایجاد کننده - ایجادی که مثل و نمونه ای از قبل نداشته است . بَدیع از اسمای الهی است . :
قَولُهُ تَعالی : بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضي‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ .او آفریننده آسمانها و زمین است و چون اراده آفریدن چیزی کند، به محض آنکه گوید: موجود باش، موجود خواهد شد. سوره بقره آیه 117.
* «فَكَأَنَّهُ تَعالَى» ، لَمّا قالَ: "
فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا" إِلَى تَمامِ ثَلاثِ آياتِِ ، قالَ مُخاطِباََ لِنَبِيِّهِ : فَكَأَنَّكَ ما تَنَبَّهتَ أَنَّ اِشتِغالَهُم بِالدُّنيا وَ عَدَمَ إِيمانِهِم بِهذَا الحَديثِ عَن تَعَلُّقِهِم بِزِينَةِ الأَرضِ آيَةُُ إِلهِيَّةُُ تُشابِهُ آيَةَ مَكثِ أَصحابِ الكَهفِ فِي كَهفِهِم ثُمَّ اِنبِعاثِهِم وَ لِذلِكَ حَزَِنتَ وَ كِدتَ تَقتُلُ نَفسَكَ أَسَفاََ بَل حَسِبتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ كانُوا مِن آياتِنا بَِدعاََ عَجَباََ [وَ] مِنَ النَّوادِرِ فِي هذَا البابِ. وَ إِنَّما لَم يُصَرَِّح بِهذَا المَعنَى صَوناََ لِمَقامِ النَّبِيِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَن نِسبَةِ الغَفلَةِ وَ الذُّهُولِ إِلَيهِ وَ لِأَنَّ الكِنايَةَ أَبلَغُ مِنَ التَّصريحِ . هذا ما يُعطيهِ التَّدبُّرُ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ وَ عَلى هذَا النَّمَطِ يَجرِي السِّياقُ فِي اِتِّصالِ ما يَتلُو هذِهِ القِصَّةَ مِن مِثلِ : «رَجُلَيْنِ لِأَحَدِهِما جَنَّتَانِ» وَ قِصَّةَ مُوسَى وَ فَتاهُ وَ سَيَجيءُ بَيانُهُ وَ قَد ذُكِرَ فِي اتِّصالِ القِصَّةِ وُجُوهُُ أخَرُ غَيرُ وَجيهَةِِ لا جَدوَى فِي نَقلِها.

تذکر: اگر عبارت «فَكَأَنَّهُ تَعالَى»  قبل از «قالَ مُخاطِباََ لِنَبِيِّهِ» آورده شود با ادبیات سازگارتر و از نظر چینش عبارتی و معنا و مفهوم  هم بهتر است . یعنی بدینگونه آورده شود : لَمّا قالَ: "فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا" إِلَى تَمامِ ثَلاثِ آياتِِ ، «فَكَأَنَّهُ تَعالَى» قالَ مُخاطِباََ لِنَبِيِّهِ :

وقتی که خداوند مُتعال در آیاتِ ثلاثه (إِلَى تَمامِ ثَلاثِ آياتِِ) یعنی در آیه ششم و دو آیه بعدش از سوره کهف فرمود : «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا» *  «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» *  «وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا» در واقع با این آیات ثلاثه  پیامبرش حضرت محمد (صَ) را مخاطب قرار داده و چنین فرموده است : گویا تو متوجه نشدى که اشتغال و سرگرمی مردم به دنیا و ایمان نیاوردنشان به این قرآن کریم  که ناشی از تعلّق و دلدادگیشان به زیورهای دنیوی و زمینی است ، در حقیقت  همه اینها ( یعنی اشتغال مردم به دنیا و ایمان نیاوردن آنها ) همانند توقف و اقامتِ اصحاب کهف و خواب آنها در غارشان و سپس بیدار شدنشان از خواب ،  نشانه و آیه ای از آیات الهی است. همه این امور اعم از ماجرای اصحاب کهف و دلدادگی مردم به دنیا و کفر و عصیانشان در واقع از آیات و نشانه های الهی است تا آزمایش و امتحان الهی نسبت به مردم محقق گردد . ای پیامبر : چون توجه به این مطلب نکردی که دلدادگی مردم به دنیا و ایمان نیاوردنشان عینا همانند ماجرای اصحاب کهف ازآیات الهی است و همه اینها در راستای تحقق امتحان و آزمایش الهی است  لذا  محزون و اندوهناک شدى تا حدى که خواستى از غم و غصه و اندوه( کفر و ایمان نیاوردن برخی از مردم) خودت را بکشى ، ای پیامبر تو گمان و  خیال کردى که داستان اصحاب کهف یک ماجرا و پدیده و حادثه  نوظهور و عجیب و شگفت انگیز و از وقایع و حوادث نادر در بابِ آیات الهی است؟!!  نه ، چنین نیست . ماجرای اصحاب کهف چیز تازه ای نیست . همه حوادثی که در عالَم برای انسان ها اتفاق می افتد چه ماجرای اصحاب کهف و چه دنیا طلبی مردم و کفر و ایمان نیاوردن آنها  همه و همه می تواند از آیات الهی جهت تحقق امتحان و آزمایش برای انسان ها باشد  و به اصطلاح و طبق قاعده حُکمُ الأَمثال : («حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ واحِدُُ اَو سَواءُُ») حوادثِ مشابِه و همانند ،حکم همانند دارند . ای پیامبر نگران مباش زیرا که ماجرای اصحاب کهف و داستان زندگى مردمِ دنیاپرست و دنیا طلب  هر دو مشابِه و همانند همند و وجه تشابه و همانندی شان آن است که از نشانه ها و  آیات الهی هستند تا آزمایش و امتحان الهی نسبت به مردم محقق گردد . ای پیامبر از اینکه بعد از این همه دلسوزی ها و هدایت ها و روشنگری های تو باز آنها همچنان به امور دنیوی دل خوش کرده اند و کفر را پیشه خود ساخته اند و به تو و قرآنت ایمان نمی آورند  نگران مباش و از شدت حزن و غم و غصه و اندوه جان خود را به خطر مینداز و به قول شیخ اجلّ سعدی شیرازی :

چندین چراغ دارد و بیراهه می‌رود

بگذار تا بِیُفتد و بیند سزای خویش

اگر در آیات 6 و 7 و 8 از سوره کهف  بطور اشاره و کنایه وار این مطالب و معانی  برای  نبیّ مکرم اسلام بیان شد و این معنا یعنی «عدم توجه» و «عدم التفات»  (فَكَأَنَّكَ ما تَنَبَّهتَ :گویا توجه نکردی)  صریحا به پیامبر (صَ) نسبت داده نشده است و یا خداوند به آن تصریح نکرده است بدان جهت بوده که  مقام و منزلت و شأن و ساحتِ مقدس پیامبر (صَ) از نسبتِ غفلت و فراموشی مصون و محفوظ باشد و نیز به جهت آن بود که  سخنی که با کنایه همراه باشد  بلیغ تر و  رساتر از گفتاری است که دارای صراحت است .
* هذا ما يُعطيهِ التَّدبُّرُ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ وَ عَلى هذَا النَّمَطِ يَجرِي السِّياقُ فِي اِتِّصالِ ما يَتلُو هذِهِ القِصَّةَ مِن مِثلِ : «رَجُلَيْنِ لِأَحَدِهِما جَنَّتَانِ» وَ قِصَّةَ مُوسَى وَ فَتاهُ وَ سَيَجيءُ بَيانُهُ وَ قَد ذُكِرَ فِي اتِّصالِ القِصَّةِ وُجُوهُُ أخَرُ غَيرُ وَجيهَةِِ لا جَدوَى فِي نَقلِها.
 این معنا و مطلبی که ذکر شد چیزی است که از طریق تدبر در چگونگی اتصال و پیوند بین قصه و ماجرای اصحاب کهف با آیات قبلش بدست می آید و به عبارت دیگر  این معنا و مطلبی که بیان شد می تواند وجه و جهتِ  پیوند و ارتباط بین
قصه و ماجرای اصحاب کهف با آیات قبلش را روشن نماید . و نیز دو ماجرایی (مثل قصه دو مردی که یکی از آنها صاحب دو باغ بود و قصه موسی و همسفرش) که در قالب آیات 32  و 60  از سوره کهف پس از قصه اصحاب کهف  می آید و به زودی بیانش خواهد آمد از نظر سیاق و ترکیب آیات بر همین معنا و مِنوالی که گفته شد حمل و جاری می شود  یعنی جهت و وجهِ پیوند و ارتباط و اتصال آن دو ماجرای بعدی  با آیات پیشین و با قصه اصحاب کهف در این است که همه این ماجراها و حوادث از آیات و نشانه های الهی در راستای تحقق امتحان و آزمایش نسبت به مردم است . و به عبارت دیگر مسئله آزمایش و امتحان الهی نسبت به مردم که خیلی اهمیت دارد ،می تواند نقطه مشترک همه این اتفاقات و ماجراها و قصه ها باشد  و به اصطلاح و طبق قاعده حُکمُ الأَمثال : («حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ واحِدُُ اَو سَواءُُ») حوادثِ مُشابِه و همانند ،حُکم همانند و مشابه دارند . البته آیات الهی به اَشکال مختلفی (همانند ماجرای اصحاب کهف و قصه موسی و همسفرش  و کفر و ایمان نیاوردن مردم به قرآن و اسلام  و غیره)  ظهور و بروز می کنند ولی ماهیت و هدف و غرض اصلی و نقطه مشترک همه آن ها ، امتحان و آزمایش مردم  است تا جوهره اصلی انسان ها آشکار گردد و مراتب ایمان و عقیده درست آنها روشن شود . البته برخی از مفسرین در وجه و جهتِ  اتصال و ارتباط بین آیاتِ مربوط به قصه(اصحاب کهف) و آیاتِ قبلش  تفسیر ها و وجوه  دیگرى ذکر کرده اند که موجّه نیستند و فائده و سودی در نقل آنها نیست .

* قَولُهُ تَعالَى: "أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً" أَلحُِسبانُ هُوَ الظَّنُّ ، وَ الكَهفُ هُوَ المَغارَةُ فِي الجَبَلِ إِلّا أَنَّهُ أَوسَعُ مِنها فَأِذا صَغُرَ سُمِّيَ غاراََ وَ الرَّقيمُ مِنَ الرَّقْمِ وَ هُوَ الكِتابَةُ وَ الخَطُّ فَهُوَ فِي الأَصلِ فَعيلُُ بِمَعنَى المَفعُولِ كَالجَريحِ وَ القَتيلِ بِمَعنَى المَجرُوحِ وَ المَقتُولِ، وَ العَجَبُ مَصدَرُُ بِمَعنَى التَّعَجُّبِ أُريدَ بِهِ مَعنَى الوَصفِ مُبالَغَةََ.

قول خداوند متعال در آیه  نُهُم از سوره کهف چنین است :"أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً"آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! 

کلمه «حِسبان» به کسر حاء از «حَسِبَ ، یَحسَِبُ ، حِسباناََ و مَحسَبَةََ »  به معناي ظنّ و گمان و  پندار و مَظنَّه است، و کلمه «كَهف» به معناي مَغارَه‌ و غاری وسیع و بزرگ است كه در كوه قرار داشته باشد . پس کَهف همان مَغارَه (غار) است لکن کَهف وسیع تر و گسترده تر از غار است و وقتی که کَهف کوچک باشد به آن غار گفته می شود . به عبارت دیگر غار و مَغارَه همان شکاف در سینه کوه است که اگر این شکاف ، گسترده و وسیع و بزرگ و عمبق باشد به آن کَهف می گویند و اگر کوچک باشد به آن غار و مَغارَه می نامند .  و كلمه «رَقيم» از ریشه و ماده «رَقْم»ِ گرفته شده است كه به معناي نوشتن و نیز به معناي خط. آمده است . پس کلمه «رَقيم» در این آیه شریفه  در اصل بر وزن «فَعیل» (که یکی از اَوزان و وزن های صفتِ مُشَبَّهَه است) می باشد ولی معنای صفتِ مُشَبَّهَه ای ندارد بلکه به معنای اسم مفعولی یعنی به معنای «مَرقُوم : نوشته شده» آمده است چون در  ادبیات عرب ، وزنِ «فَعيل» در مواردی به معناي «اسم مفعول» هم آمده است همانند کلمه «جَریح» که به معنای مجروح و «قَتیل» که به معنای مقتول است  و كلمه «عَجَب»  از (عَجِبَ ، یَعجَبُ ، عَجَباََ) مصدر است  که به معنای «تَعَجُّب : به شگفت آمدن» می باشد ولی در این آیه شریفه  از کلمه «عَجَب»  معنای وصفی یعنی «عَجیب» به معنای شگفت آور و شگفت انگیز ، جهت مبالغه ،  اراده شده است نه معنای مصدری که «تَعَجُّب :به شگفت آمدن» باشد . 

در قرآن کریم کلمه غار و  نیز کلمه مَغاره به صورت جمع (مَغارات) آمده است :

[لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ. اگر پناهگاه یا غارها یا راهی در زیر زمین بیابند ، بسوی آن حرکت می کنند ، و با سرعت و شتاب فرار می کنند. سوره توبه آیه 57.]

[إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ کَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذينَ کَفَرُوا السُّفْلي‏ وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَکيمٌاگر او را یاری نکنید ، خداوند او را یاری کرد ( و در مشکلترین ساعات ، او را تنها نگذاشت ) آن هنگام که کافران او را ( از مکّه ) بیرون کردند ، در حالی که دوّمین نفر بود ( و یک نفر بیشتر همراه نداشت ) در آن هنگام که آن دو در غار بودند ، و او به همراه و مُصاحِبِ خود می گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا «غم مخور و محزون و نگران مباش که خدا با ماست» در این موقع ، خداوند سکینه ( و آرامش ) خود را بر او (پیامبر ص) فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید ، او را تقویت نمود و گفتار ( و هدف ) کافران را پایین قرار داد ، ( و آنها را با شکست مواجه ساخت ) و سخن خدا ( و آیین او ) ، بالا ( و پیروز ) است و خداوند عزیز و حکیم است.  سوره توبه آیه 40] .  (إِذْ هُما فِي الْغارِ .). مراد از غار در آیه چهلُم از سوره توبه همان غارثَور است که رسولخدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) به هنگام هجرت از مکه  به همراه شخصی دیگر  غیر از ابوبکر در آن مخفی شدند (اگرچه معروف و مشهور است که در آن غار، ابوبکر همراه پیامبر «ص» بوده است ولی شواهدی وجود دارد که خلاف آن را ثابت می کند و معلوم می شود که اَبُوبَکر بن اَبی قَحافَه در غارِ ثَور مُصاحِب و همراه پیامبر«صَ» نبوده است.)  و کفار تا نزدیکی آن غار آمدند ولی به قدرت الهی نتوانستند آن حضرت را بیابند . جَبَل ثَور  که غار ثَور در آنجا واقع است تقریبا در چهار فرسخی مکه معظّمه قرار دارد و غارثَور نیز در یکی از ارتفاعات آن واقع شده است  که بالا رفتن از کوه و رسیدن به آن غار همراه با زحمت و دشواری است .  و در علت تسمیه و نامگذاری جَبَلِ ثَور به این نام چنین گفته اند که چون «ثَور بن عَبدِالمَناة» که یکی از اَشراف قُرَیش بود در آنجا به دنیا آمد لذا معروف به جَبَلِ ثَور شده است و برخی دیگر نیز گفته اند که بلندی این کوه همانند شاخ‌های گاو است لذا به آن « کوه ثَور» یعنی « کوه گاو» گفته اند ]

 

* وَ ظاهِرُ سِياقِ القِصَّةِ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ جَماعَةُُ بِأَعيانِهِم وَ القِصَّةُ قِصَّتُهُم جَميعاََ فَهُمُ المُسَمُّونَ أَصحابَ الكَهفِ وَ أَصحابَ الرَّقيمِ أَمّا تَسمِيَتُهُم أَصحابَ الكَهفِ فَلِدُخُولِهِمُ الكَهفَ وَ وُقُوعِ ما جَرى عَلَيهِم فِيهِ. وَ أَمّا تَسمِيَتُهُم أَصحابَ الرَّقيمِ فَقَد قِيلَ : إِنَّ قِصَّتَهُم كانَت مَنقُوشَةََ فِي لَوحِِ مَنصُوبِِ هُناكَ أَو مَحفُوظِِ فِي خَزانَةِ المُلُوكِ فَبِذلِكَ سُمُّوا أَصحابَ الرَّقيمِ : وَ قِيلَ: إِنَّ الرَّقيمَ اِسمُ الجَبَلِ الَّذي فِيهِ الكَهفُ ، أَوِ [اِسمُ] الوادِي الَّذي فِيهِ الجَبَلُِ أَوِ [اِسمُ]البَلَدِ الَّذِي خَرَجُوا مِنهُ إِلَى الكَهفِ أَوِ [اِسمُ] الكَلبِ الَّذِي كانَ مَعَهُم ، أَقوالُُ خَمسَةُُ، وَ سَيَأتِي فِي الكَلامِ عَلى قِصَّتِهِم ما يُؤَيِّدُ القَولَ الأَوَّلَ.
و از ظاهرِ سیاقِ آیاتِ  مربوط به قصه اصحاب کهف استفاده می شود که جماعت و گروهِ اصحاب کهف همان جماعت و گروه اصحابِ رَقیم هستند و غیر هم نمی باشند و قصه و داستان اصحابِ رَقیم همان داستان و ماجرای جمیعِ جماعتِ اصحاب کهف است و به عبارت دیگر آنها جماعت واحدي بوده‌اند كه دارای دو نام بودند و به عنوان اصحابِ کهف و اصحابِ رَقیم نامگذاری شدند . اما وجه و علت تسمیه و نامگذاری اصحابِ كهف به این نام به جهت دخول و ورود آنها در کهف و غار و نیز به دلیل ماجرا و جریانی که در درون غار برای آنها  واقع شده بود ، می باشد  و اما در رابطه با وجه و علتِ نامگذاری اصحابِ رَقیم به این نام در حدود پنج قول و نظر به شرح زیر وجود دارد :

سؤال : چرا اَصحاب کهف را اصحاب رقیم می گویند؟!

1- یک قول آن است که چون قصه و سرگذشت و ماجرای اصحابِ رقیم در یک تابلو و لوحِ سنگی(سنگنبشته ای) بر روی دیوار آن غارِمعروف منصوب و نصب بوده است و این سنگنبشته در آن منطقه پیدا شده است  و یا این  لوح  و سنگنبشته در خزانه و گنجینه  سلاطین و پادشاهان آن زمان محفوظ و نگهداری می شده است لذا به اصحاب رقیم نامیده شدند .(قِيلَ : إِنَّ قِصَّتهُم كانَت مَنقُوشَةََ فِي لَوحِِ مَنصُوبِِ هُناكَ أَو مَحفُوظِِ فِي خَزانَةِ المُلُوكِ فَبِذلِكَ سُمُّوا أَصحابَ الرَّقيمِ) .

2- قول دیگر آن است که رَقیم نام کوهی بوده که غار اصحاب کهف در آنجا قرار داشت .( وَ قِيلَ: إِنَّ الرَّقيمَ اِسمُ الجَبَلِ الَّذي فِيهِ الكَهفُ ) .

3- و یا  «رَقیم» نام وادی و منطقه و سرزمینی بوده که «جَبَلِ رَقیم : کوه رَقیم» در آنجا واقع شده بود .( أَوِ [اِسمُ] الوادِي الَّذي فِيهِ الجَبَلُ) .

4- و یا اینکه «رَقیم» نام بَلَد و شهری بوده که «اصحابِ رَقیم یا اصحابِ کهف» اهل آن شهر بودند و  از آنجا به سوی «غارِکهف» خارج شدند و به آن پناه بردند .  (أَوِ [اِسمُ] البَلَدِ الَّذِي خَرَجُوا مِنهُ إِلَى الكَهفِ) .

5-  و یا اینکه «رَقیم» نام سگی بوده  که  همراه با«اصحابِ رَقیم یا اصحابِ کهف» بوده است (أَوِ [اِسمُ] الكَلبِ الَّذِي كانَ مَعَهُم) .


اين مواردی که ذکر شد  اَقوال پنجگانه ای است كه در باره علت نامگذاری «اصحابِ رَقیم یا اصحابِ کهف» به این نام   بیان شده است  و به زودي در بحث و سخنی كه در پيرامون قصه و ماجرای اصحاب كهف خواهیم داشت مطالبی ذکر می گردد که در واقع مؤیِّد و تأیید کننده قول اول می باشد .

* وَ قِيلَ : إِنَّ أَصحابَ الرَّقيمِ غَيرُ أَصحابِ الكَهفِ وَ قِصَّتَهُم غَيرُ قِصَّتِهِم ذَكَرَهُمُ اللهُ مَعَ أَصحابِ الكَهفِ وَ لَم يَذكُرُ قِصَّتَهُم وَ قَد رَوَوا لَهُم قِصَّةََ سَنُشيرُ إِلَيها فِي البَحثِ الرَّوائِيِّ الآتِي. وَ هُوَ بَعيدُُ جِدّاََ فَما كانَ اللهُ لِيُشيرَ فِي بَليغِ كَلامِهِ إِلَى قِصَّةِ طائِفَتَينِ ثُمَّ يُفَصِّلُ القَولَ فِي إِحدَى القِصَّتَينِ وَ لايَتَعَرَّضُ لِلأُخرَى لا إِجمالاََ وَ لاتَفصيلاََ عَلَى أَنَّ ما أَورَدُوهُ مِن قِصَّةِ أَصحابِ الرَّقيمِ لايُلائِمُ السِّياقَ السّابِقَ اَلمُستَدعِي لِذِكرِ قِصَّةِ أَصحابِ الكَهفِ.

و قول دیگر در باره اصحاب رَقیم که از سوی برخی از مفسرین مطرح شده است آن است  که اصحاب رَقیم غیر از اصحاب کهف می باشد و قصه و داستان آنها غیر از قصه و ماجرای اصحاب کهف است  و خداوند متعال نام آنها را به همراه اصحاب کهف ذکر نموده است و ماجرای اصحاب کهف را به تفصیل بیان کرده ولی داستان و ماجرای اصحاب رَقیم را اصلا (نه به اجمال و نه به تفصیل) متذکر نشده است . این عده از مفسرين براي  اصحاب رَقيم ، قصه و ماجرایی  را روایت و نقل کرده اند كه به زودي در بحث روايتي که بعدا خواهد آمد به آن اشاره خواهین نمود . ولی این قول جدّاََ بعید و دور از صواب به نظر می رسد زیرا که خداوند متعال هرگز در کلام فصیح و بلیغش (قرآن کریم) چنین نمی کند که به قصه و داستان دو طایفه از مردم اشاره نماید و سپس ماجرای یکی از آن دو را به تفصیل  بیان کند ولی به هیچ وجه  ، نه  اجمالاََ  و نه تفصیلاََ متعرّضِ دیگری نشود .

علاوه براین آن داستان و ماجرایی را که برخی از مفسرین در باره اصحاب رَقیم نقل کردند ملائمت و مناسبت و سازگاری و ارتباطی  با سیاق آیات گذشته  ندارد . آن سیاقی که  مستدعی ذکر قصه اصحاب کهف بوده  و به تناسب آن ، قصه و ماجرای اصحاب کهف ذکر شده است .

[ قبلا بیان کردیم که وجه و جهتِ پیوند و  اتصال آیاتی که مربوط به قصه و داستان اصحاب کهف است با آياتِ پیشین اين است كه :  آنچه که در این جهان و در این عالَم رخ می دهد چه مایه شگفتی و تعجب مردم باشد و چه نباشد همه از آیات و نشانه های الهی است که برای امتحان و آزمایش مردم و معلوم ساختن مراتب ایمان و اعتقاد آنها به خداوند است. خداوند متعال در نخستین آیات مربوط به داستان و قصه اصحاب کهف ضمن اشاره به این ماجرا می فرماید که جای تعجب و شگفتی در این داستان(اصحاب کهف) نیست زیرا که همه حوادث و پدیده های جهان از جهت اینکه نشانه و آیت الهی و آزمایش و امتحان برای انسان ها است  همانند یکدیگر و شبیه هم هستند  و ماجرای اصحاب کهف هم یکی از آن ها است و برای امتحان و آزمایش کردن مردم است و جای شگفتی و تعجب نیست. خداوند متعال در آیه 9 از سوره کهف می فرماید : (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً. «ای پیامبر» آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟!). در آیات پیشین که توضیح و تبیین آن ها قبلا گذشت گفته شد كه اگر خداوند متعال «ما عَلَى الأَرض» و آنچه که روی زمین  به عنوان زینت است در نظر انسان جلوه داده، و علاقه و تعلُّقی در دل انسان نسبت به آن ها بوجود آورده به طوری که میل و اطمینان و اعتماد به امور دنیوی پیدا می کنند و مُکِبّ و فُرُو و بُرو  افتاده با تمام وجود روی مال و منال و امور دنیوی می شوند و  به اصطلاح زمین خورده دنیا هستند و روی آن می غلطتند در حالی که به دنیا و «ما فیها» چسبیده اند و  از غیر دنیا (یعنی خدا و معاد و و معنویت و...) منصرف و روی گردان و غافل هستند  همه اینها به منظور امتحان و آزمایش انسان ها است . و سپس خداوند مُتعال پس از گذشتن اندك زماني همه امور دنیوی و زمینی را  که بشر به آن ها دل بسته است با خاك يكسان نموده  و از چشم و دل آدمی مي‌اندازد ( إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا * وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا . ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها رابیازماییم که کدامینشان بهتر عمل می کنند. * (ولى) این زَرق و برقها پایدار نیست، و ما (سرانجام) قِشر روى زمین را خاک بى گیاهى قرار می دهیم .«آیه 7 و 8 از سوره کهف») به گونه ای که  چیزی جز بطلان و پوچی و سراب را برای انسان آشکار نمی سازد. همه این اموری که بر انسان ها می گذرد همانند ماجرای اصحاب کهف از آیات و نشانه های قدرت الهی هستند و ماجرای این مردم همانند اصحاب کهف است . اصحاب کهف بعد از  خواب سیصد ساله وقتی که بأِذنِ الله بیدار شدند  احساس می کردند که یک روز و یا نصف روز در خواب بودند. در باره مردمی که در این دنیا زندگی می کنند و سالها فریفته و مفتون و دلداده زندگى مادى و امور دُنیَوی و زرق و برق  و زر و زیور زمینی  می شوند و با غفلت و بی خبری از معاد ، زندگی را سپری می کنند و سپس در روز قیامت و عرصه محشر ، مبعوث و برانگیخته و محشور می شوند  همین قضیه و  مسئله وجود دارد که همانند اصحاب کهف ، زندگى چندین ساله دنیاىی خود را یک روز و یا ساعتى از یک روز می شمارند . با توجه به مطالب ذکر شده روشن می شود که ماجرای اصحاب کهف از جهات مختلف با سیاق آیات پیشین (آیات 6 و 7 و 8 از سوره کهف) . مناسبت و سِنخیت دارد ولی آن داستان و ماجرایی را که برخی از مفسرین در باره اصحاب رَقیم نقل کردند  مناسبت و سازگاری و ارتباطی  با سیاقِ این آیات مذکوره ندارد   ]

 و اما قصه و داستان اصحابِ رَقیم که بعضی از مفسرین براساس برخی از روایاتِ وارده آن را نقل کرده اند و  صاحبِ اَلمیزان (مرحوم علامه محمد حسین طباطبایی) آن را در «بحث روایی» آورده است به شرح زیر است :

* ... وَ فِي بَعضِها أَنَّ أَصحابّ الرَّقيمِ غَيرُ أَصحابِ الكَهفِ، وَ أَنَّ اللهَ سُبحانَهُ أَشارَ فِي كَلامِهِ إِلَيهِما مَعاََ لكِنَّهُ قَصَّ قِصَّةَ أَصحابِ الكَهفِ وَ أَعرَضَ عَن قِصَّةِ أَصحابِ الرَّقيمِ، وَ ذَكَرُوا لَهُم قِصَّةََ وَ هِيَ أَنَّ قَوماََ وَ هُم ثَلاثَةُُ خَرَجُوا يَرتادُونَ لِأَهلِهِم فَأَخَذَتْهُمُ السماءُ فَأَوَوا إِلَى كَهفِِ وَ انحَطَّت صَخرَةُُ مِن أعلَى الجَبَلِ وَ سَدَّت بابَهُ. فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضِِ : لِیُذَكِّرْ كُلُُّ مِنّا شَيئََا مِن عَمَلِهِ الصّالِحِ وَ لْيَدْعُ  اللهَ بِهِ لَعَلَّهُ يُفَرِّجُ عَنّا فَذَكَرَ واحِدُُ مِنهُم مِن عَمَلِهِ «لِوَجهِ اللهِ» وَ دَعَا اللهَ بِهِ فَتَنَحَّتِ الصَّخرَةُ قَدرَ ما دَخَلَ عَلَيهِمُ الضَّوءُ ثُمَّ الثّانِي فَتَنَحَّت حَتّى تَعارَفُوا ثُمَّ الثّالِثُ فَفَرَّجَ اللهُ عَنهُم فَخَرَجُوا . رَواهُ النُّعمانُ بنُ بَشيرِِ مَرفُوعاََ عَنِ النَّبِيِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) . وَ المُستَأنَسُ بِأُسلُوبِ الذِّكرِ الحَكيمِ يَأبَى أَن يُظَنَّ بِهِ أَن يُشيرَ فِي دَعوَتِهِ إِلَى قِصَّتَينِ ثُمَّ يُفَصِّلُ القَولَ فِي إِحداهُما وَ يَنسَى الأُخرَى مِن أَصلِها.

و در بعضى ديگر از روایات آمده است كه «اصحاب رَقيم» غیر از«اصحاب کهف» بوده اند . خداوند مُتعال در کلامش (در سوره کهف)  به نام هر دوی آنها اشاره نموده است ولى قصّه و داستان اصحاب کهف را بیان نموده و از قصه و داستانِ اصحاب رَقیم اِعراض کرده و ذکری از آن ننموده است .  برخی از مفسرین  با استناد به برخی از این روایات ، داستانی را برای اصحاب رَقیم ذکر کرده اند که بدین شرح است :  گروهی که سه نفر بودند از خانه بيرون رفتند  تا براى  اهل و عیال و خانواده هاى خود رزق و روزی ای تهيه كنند، در بيابان گرفتار و دچار باران شدید شدند به  ناچار به غارى  که در آن نزدیکی بود پناه بردند و داخل غار شدند و  بر اثر باران شدید  سنگِ بسيار بزرگى از بالای كوه  غلطید (غلتید) و سقوط کرد و جلو آن غار  فرود آمد و  درب غار را بست  و آن سه نفر  در درون غار محبوس شدند . يكى از آنها گفت:  باید هر یک از ما  اگر عمل صالح  و نیکی دارد آن را بیاد آوَرَد  و جهت رفع این مشکل خداوند متعال را  به حق آن عمل صالح سوگند دهد تا شاید که خداوند متعال گشایش و فَرَجی نسبت به ما عنایت فرماید  و این بلا را از ما دور گرداند .

پس یکی از آنها  عمل خیر و صالحی را که برای رضای خدا (لِوَجه الله) انجام داده بود به یاد آوُرد  و خداوند را به حق آن عمل سوگند داد که  رفع مشکل شود . پس آن سنگ کمی از درب غار دور شد  و كنار رفت و فاصله گرفت  به گونه ای كه روشنايى داخل غار شد. دومى نیز كار نيكی را که برای رضای خداوند (لِوَجه الله) انجام داده بود  به یاد آوُرد  و خداوند را به حق آن کار قَسَمَش داد تا گرفتاری برطرف گردد  پس آن  سنگ باز هم کمی كنار رفت به قدرى كه يكديگر را مى ديدند و می شناختند . سومى نیز همین عمل را  انجام داد و خداوند را سوگند داد که  گرفتاری بر طرف شود . وقتی که دعا کرد خداوند مُتعال هم نسبت به آنها فَرَج و گشایش عنایت فرمود و آن  سنگ بزرگ به طور كلى از درب غار دور شد و آن سه نفر خارج شدند و نجات یافتند .اين روايت را صاحب کتابِ «اَلدُّر ُّ المَنثُور» از نُعمان بن بَشير مَرفُوعاََ  (یعنی به طور حدیث مرفوع با حذف یک یا چند راوی از وسط یا آخر سَنَدِ حدیث)  از رسولخدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) نقل كرده  است .  اُنس و آشنایی به اُسلوبِ ذِکرِ حکیم (قرآن کریم) مانع از آن است و اِباء و امتناع دارد که گمان برده شود که قرآن کریم در (دعوت و هدایتِ خود نسبت به مردم )  اشاره به دو قصه و داستان بکند و سپس یکی از آنها را مفصلا بیان کند و داستان دیگر را به طور کلی به فراموشی بسپرد و ذکری از آن ننماید . و به عبارت دیگر  از اُسلوب و سیاقِ آیات قرآن کریم چنین چیزی معهود و مأنوس و محسوس نیست که به دو داستان  اشاره نماید و آنگاه یکی از آن دو را مفصلا بیان کند و  هیچ اشاره ای(نه به اجمال و نه به تفصیل) به داستان دیگر نکند و متعرِّض آن نشود  و به بوته فراموشی بسپرد .  

* وَ قَد تَبَيَّنَ مِمّا تَقَدَّمَ فِي وَجهِ اِتِّصالِ القِصَّةِ أَنَّ مَعنَى الآيَةِ : بَل ظَنَنتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ - وَ قَد أَنامَهُمُ اللهُ مِئاتِِ مِنَ السِّنينَ ثُمَّ أَيقَظَهُم فَحَسِبُوا أَنَّهُم لَبِثُوا يَوماََ أَو بَعضَ يَومِِ - كانُوا مِن آياتِنا آيَةََ عَجيَبةََ كُلَّ العَجَبِ؟ لا وَ لَيسُوا بِعَجَبِِ وَ ما يَجرِي عَلَى عامَّةِ الإِنسانِ مِن اِفتِتانِهِ بِزِينَةِ الأَرضِ وَ غَفلَتِهِ عَن أَمرِ المَعادِ ثُمَّ بَعثِهِ وَ هُوَ يَستَقِلُّ اللَبثَ فِي الدُّنيا آيَةُُ جارِيَةُُ تُضاهِي آيَةَ الكَهفِ.
از مطالبی که در جهت اتصال آیاتِ قصه کهف با آیات پیشین گفته شد روشن شد که معنای آیه نُهُم از سوره کهف (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً چنین است: آیا تو گمان کرده اى که داستان و قصه اصحاب کهف و رَقیم  -  که خداوند صدها سال آنها را به خواب بُرد و سپس بیدارشان نموده و گمان کردند یک روز و یا پاره اى از یک روز خوابیدند - آیت و نشانه ای عجیب و  شگفت انگیز از آیات ما است ؟ نه ،  ماجرای آنها  هیچ عجیب نیست زیرا آنچه که بر عموم مردم جاری می شود و بر آنها  مى گذرد که سالها فریفته و مفتون و دلداده زندگى مادى و امور دُنیَوی و زرق و برق  و زر و زیور زمینی شده اند و در غفلت و بی خبری از معاد زندگی را سپری کرده اند و سپس در روز قیامت و عرصه محشر ، مبعوث و برانگیخته و محشور می شوند و زندگى چندین ساله دنیاىی خود را ناچیز (یک روز و یا ساعتى از یک روز) می شمارند ، این ماجرای عموم مردم  شبیه همان ماجرای اصحاب کهف است و دست کمى از سرگذشت اصحاب کهف ندارد. اگر بنای بر تعجب و شگفتی باشد باید بر  سرگذشت و ماجرای  این مردم هم  تعجب و شگفتی نمود و چه بسا ماجراهای این مردم شگفت انگیزتر باشد ؟!!! به این معنا که واقعا می تواند جای شگفتی و تعجب باشد که این مردم با وجود پیامبر درونی یعنی عقل و فطرت و با وجود  همه تعالیم آسمانی و اِنذار و بشارت ها و هدایت ها از سوی انبیاء و سفیران الهی(پیامبران بیرونی) مخصوصا خاتم انبیاء حضرت محمد مصطفی
(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ)   باز در باغِ غفلت و جهالت چرا می کنند و دل به امور فریبنده و فناپذیر دنیوی می بندند و از خداوند و آفریدگارشان و نیز از معاد و معنویت غفلت و اِعراض می کنند . و روزی متوجه و بیدار خواهند شد ولی جز حسرت و ندامت سودی و نفعی برای آنان نخواهد بود و آیه 30 از سوره مبارکه یس به روشنی بیانگر این حسرت است : يا حَسْرَةً عَلَي الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ . افسوس و حسرت بر این بندگان که هیچ پیامبری برای هدایت آنان نیامد مگر اینکه او را استهزا می کردند .

 

* وَ ظاهِرُ السِّياقِ - كَما تَقَدَّمَتِ الإِشارَةُ إِلَيهِ - أَنَّ القِصَّةَ كانَت مَعلُومَةََ لِلنَّبِيِّ («صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ») أِجمالاََ عِندَ نُزُولِ القِصَّةِ وَ إِنَّمَا العِنايَةُ مُتَعَلِّقَةُُ بِالأِخبارِ عَن تَفصيلِها، وَ يُؤَيِّدُ ذلِكَ تَعقيبُ الآيَةِ بِالآياتِ الثَّلاثِ المُتَضَمِّنَةِ لِإجمالِ القِصَّةِ حَيثُ إِنَّها تَذكُرُ إِجمالَ القِصَّةِ المُؤَدِّي إِلَى عَدِّهِم آيَةََ عَجيبَة ََ نادِرَةََ فِي بابِها.

و ظاهرِ سياقِ آياتی كه داستان اصحاب کهف با آن ها افتتاح و آغاز شده - همانطور كه قبلا هم به آن اشاره شد - اين است كه قصه اصحاب كهف هنگام نزول اين آيات و نیز قبل از نزول آن  اجمالا براي رسول خدا  («صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ») معلوم بوده است، و در اين آيات ،  عنايت و توجه مربوط به اِخبار و  بيان تفصيلی قصه و ماجرای اصحاب کهف می باشد . و مؤيد اين مطلب و این استظهار(که ماجرای اصحاب کهف قبل از نزول این آیات اجمالا معروف بوده است) آن است كه بعد از آیه («أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً»)  سه آيه ديگر آمده است كه همه آنها بیانگر اجمال قصه اصحاب می باشد زیرا که این آیات مذکوره به نحو اجمال به قصه اصحاب کهف می پردازد که منجرّ به  این مطلب است که گویا قصه اصحاب کهف جزو آیات شگفت انگیز در بابِ آیات الهی  محسوب می شود . 

مرحوم علامه طباطبایی(صاحب اَلمیزان) قبلا در رابطه با این مطلب که ماجرای اصحاب کهف قبل از نزول این آیات ، اجمالا معروف بوده است چنین آورده بود :


** وَ سِياقُ الآياتِ الثَّلاثِ الَّتي اُفتُتِحَت بِهَا القِصَّةُ مُشعِرُُ بِأَنَّ قِصَّةَ الكَهفِ كانَت مَعلُومَةََ إِجمالاََ قَبلَ نُزُولِ الوَحيِ بِذِكرِ القِصَّةِ وَ خاصَّةََ سِياقُ قَولِهِ : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً» وَ أَنَّ الَّذي كَشَفَ عَنهُ الوَحيُ ، تَفصيلَ قِصَّتِهِم ، اَلآخِذُ مِن قَولِهِ : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ ... » إِلَى آخِرِ الآياتِ.


سياق آيات سه گانه اى كه داستان اصحاب کهف با آن ها افتتاح و آغاز شده است [ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً * إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً * فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ] اِشعار و اشاره به اين دارد كه قصه اصحاب كهف قبلا به طور اجمال در بين مردم معروف و مشهور بوده است ، مخصوصا سياق آيه  («أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً .) بيشتر به این مطلب اِشعار و اشاره دارد که قضیه اصحاب کهف قبلا به نحو اجمال معروف بوده است  و آن چیزی که وحی و آیات قرآن (در سوره کهف)  کاشف و بیانگر آن است عبارت است از تفصیل ماجرای اصحاب کهف است که از آیه 13 از سوره کهف یعنی از آیه «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى»  شروع می شود .

* قَولُهُ تَعالَى: «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ» إِلى آخِرِ الآيَةِ [إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً]. اَلأُوِيُّ : اَلرُّجُوعُ وَ لا كُلُّ رُجُوعِِ بَل رُجُوعُ الإِنسانِ أَوِ الحَيوانِ إِلَى مَحَلِّ يَستَقِرُّ فِيهِ أَو لِيَستَقِرَّ فِيهِ و َ الفِتيَةُ جَمعُُ سَماعِيُُّ لِفَتَى وَ الفَتَى : اَلشّابُّ وَ لا تَخلُو الكَلِمَةُ مِن شائِبَةِ مَدحِِ . وَ التَّهيِئَةُ : اَلإِعدادُ . قالَ البَيضاوِيُّ : وَ أَصلُ التَّهيِئَةِ إِحداثُ هَيأَةِ الشَّيءِ «اِنتَهَى» وَ الرَّشَدُ  بِفَتحَتَينِ أَوِ الضَّمِ فَالسُّكُونِ (اَلرُّشدُ) : اَلأِهتِداءُ إِلَى المَطلُوبِ ، قالَ الرّاغِبُ : اَلرَّشَدُ وَ الرُّشدُ خِلافُ الغَيِّ ،  يُستَعمَلُ اِستِعمالُ الهِدايَةِ. «اِنتَهَى» .


در آیه دَهُم از سوره کهف چنین آمده است : «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً». زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز)»

كلمه « اَلأُوِيُّ» از ( أَوَى ، یَأوِی ، اُوِیّاََ و أِواءََ ) به معناى رجوع و برگشتن و پناه و مأوی گرفتن می باشد ، البته نه هر  رجوع و برگشتنى، بلكه برگشتن انسان و يا حيوان به محل اقامت و زندگى‏ اش تا در آنجا ( فعلا مُستقر شود و یا بعدا مستقر گردد . يَستَقِرُّ فِيهِ أَو لِيَستَقِرَّ فِيهِ) . و كلمه «اَلْفِتْيَةُ» جمع سَماعى «اَلفَتَى» به معنای جوان یا جوانمرد و آزاد مَرد می باشد  و اين كلمه خالى از شائبه مدح نيست و به عبارت دیگر این کلمه اِفاده معنای مدح می کند و منظور از آن جوانِ خوب و شادب و زیبا و با عاطفه و بااحساس و نیرومند و توانمند و غیرتمند و رشید و نیز به معنای جوانمَرد و آزاد مَرد است . كلمه «هَيِّئْ» از ماده «التَّهيِئَةُ» به معنای اِعداد  و تَهَیّه و آماده كردنِ چیزی است. بَيضاوى (ناصِرُالدّین عَبدالله بَیضاویّ شیرازی صاحبِ کتاب اَنوارُ التَّنزیل وَ اَسرارُ التَّأویل معروف به تفسیر بَیضاوی) گفته است كه اصلِ معنای «تَهيِئَه» عبارت است  از  پديد آوردن هَيأت و حالت و شکل و صورت چیزی است . و كلمه «رَشَد» به فتحِ راء و شين و همچنين كلمه «رُشد» به ضمِّ راء و سكونِ شين به معنای اِهتِداء و  هدایت و راه يافتن به سوى مطلوب و مقصود است. راغبِ اصفهانی  گفته : «رَشَد» و «رُشد»  در مقابل غَيّ (گمراهی شدید که شخص هیچگاه راه به مقصود نمی برد) است و کلمه «رَشَد» و «رُشد» بجاي كلمه هدايت استعمال مي‏شود .


* « اَلأُوِيُّ» از ( أَوَى ، یَأوِی ، اُوِیّاََ و أِواءََ ) به معناى رجوع و برگشتن و پناه و مأوی گرفتن می باشد

* «اَلمَأوَی» : کُلُّ مَکانِِ یَأوِی اِلَیهِ شَئُُ لَیلاََ اَو نَهاراََ :  مأوی عبارت است از هر مکانی که به هنگام شب یا روز چیزی به سوی  آن پناه ببرد یا پناه بگیرد .


قوله تعالی :قالَ سَآوي إِلي‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ . پسر نوح گفت: «بزودی به کوهی پناه میبرم تا مرا از آب حفظ کند!» ( نوح ) گفت: «امروز هیچ نگهداری در برابر فرمان خدا نیست مگر آن کس را که او رحم کند!» در این هنگام ، موج در میان آن دو حایل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت . سوره هود آیه 43 .

* وَ قَولُهُ : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» تَفريعُُ لِدُعائِهِم عَلَى أُوِيِّهِم كَأَنَّهُم اِضطَرُّوا لِفَقدِ القُوَّةِ وَ انقِطاعِ الحِيلَةِ إِلَى المُبادَرَةِ إِلَى المَسأَلةِ، وَ يُؤَيِّدُهُ قَولُهُم : «مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» فَلَولا أَنَّ المَذاهِبَ  اَعْیَتْهُم وَ الأَسبابُ تَقَطَّعَت بِهِم وَ اليَأسُ أَحاطَ بِهِم ما قَيَّدُوا الرَّحمَةَ المَسئُولَةَ أَن تَكُونَ مِن لَدُنهُ تَعالَى بَل قالُوا: «آتِنَا رَحْمَةً» كَقَولِ غَيرِهِم «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ»: اَلبَقَرَة: 201 «رَبَّنا [وَ] آتِنا ما وَعَدتَنا عَلَى رُسُلِكَ»: آل عِمران: 194 . فَالمُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ : اَلتَّأيِيدُ الإِلَهِيُّ إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ.


و قول خداوند که فرمود : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پس گفتند: پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن. آیه دَهُم از سوره کهف » این جمله و عبارتِ دعایی از طرفِ اصحابِ کهف از نظر معنا دارای دو احتمال است : 1-  احتمال اول آن است که این عبارت متفرِّع و فرعِ برای دعا کردنشان بر رجوع و پناه آوردن به آن غار است و به عبارت دیگر این دعایشان متفرِّع و مرتبط و منوط  به مسئله رجوع و پناه بردن به آن غار است و با توجه به آن شرایط خاصی که دچار شدند لذا چنین دعایی را به پیشگاه الهی عرضه داشتند . آنها برای حفظ  ایمان  و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند و هنگامی که مدتی دچار سختی های غارنشینی شدند و دستشان از همه جا کوتاه شد دست به دعا بلند کردند و به درگاه الهی عرضه داشتند که : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره منقطع گشت) ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کنگويا اصحاب کهف وقتي که همه درها و تمام راه چاره ها را بسته دیدند و  ناتواني و بيچارگي  را در خود احساس کردند مضطر به اين شدند كه مبادرت کنند و سبقت بجویند در اینکه از درگاه خداوند کمک و عنایتِ خاصّ مسئلت نمايند و جمله «مِن لَّدُنكَ» این مطلب را تأیید می کند که آنها دستشان از همه جا کوتاه شده و ناتوان بودند و هیچ راه چاره ای نداشتند زيرا اگر همه راه ها بر آنها بسته نبود و تمام سبب ها و راه چاره ها بر آنها منقطع نبود و يأس و نوميدي از هر طرف بر آنان احاطه نكرده بود رحمتي را كه از خداوند درخواست و مسئلت كرده بودند مقيد و مشروط  به قيد «مِن لَّدُنكَ» نمي‏كردند ، بلكه  بدون قید «مِن لَّدُنكَ» مي‏گفتند «رَبَّنَا آتِنَا رَحْمَةً» یعنی خدايا به ما رحمتي بفرست همچنان كه ديگران (غیراصحاب کهف)  بدون قید «مِن لَّدُنكَ» چنین گفته و مي‏گويند : «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ. سوره بقره آیه 201» و يا مي‏گويند : «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمیعادَ. پروردگارا آنچه را بوسیله پیامبرانت به ما وعده فرمودى ، به ما عطا کن و ما را در روز رستاخیز ، رسوا مگردان . زیرا تو هیچ گاه از وعده خود ، تخلف نمى کنى.  سوره آل عمران آیه 194.»  پس مراد از رحمتِ درخواست شده(رحمتِ خاص) از خداوند در واقع همان  تاييد و تقویت و نُصرت و نجاتِ الهي بوده است در جائي كه مُؤيدي غير از او نيست . («إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ» زیرا که در حقیقت  مؤیِّدی غیر از او  نیست و همه تأیید ها و تقویت ها و نصرت ها و قدرت ها از ناحیه خداوند متعال است . )

تذکر : حرف «اِذ» در جمله «إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ»  دو احتمال در آن وجود دارد : 1- ممکن است که حرف «اِذ»  در اینجا برای  ظرف و وقت و زمان باشد . 2- و نیز ممکن است که «اِذ» در اینجا برای تعلیل و بیانگر علت باشد


* وَ يُمكِنُ أَن يَكُونَ المُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ «مِن لَدُنهُ» بَعضُ المَواهِبِ وَ النِّعَمِ المُختَصَّةِ بِهِ تَعالَى كَالهِدايَةِ الَّتِي يُصَرَِّحُ فِي مَواضِعَ مِن كَلامِهِ بِأَنَّها مِنه ُ خاصَّةََ، وَ يُشعِرُ بِهِ التَّقييدُ بِقَولِهِ
«مِن لَّدُنكَ»، وَ يُؤَيِّدُهُ وُرُودُ نَظيرِهِ فِي دُعاءِ  الرّاسِخينَ فِي العِلمِ ، اَلمَنقُولِ فِي قَولِهِ : «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» : آل عِمران: 8 . فَما سَأَلُوا إِلَّا الهِدايَةَ.

2- احتمال دوم آن است که  ممكن  است مراد از رحمتی که اصحاب کهف  در آیه دَهُم از سوره کهف در قالب دعا از نزدِ خداوندِ مُتعال درخواست و مسئلت نمودند ( رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً .پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن )، بعضی از مواهب و بخشش ها و عنایات و نعمت های خاصه الهی باشد مثل هدایت خاصه الهی که خداوندِ مُتعال در برخی از آیات قرآن کریم تصریح نموده است(و یا تصریح شده است) که آن هدایت ، فقط از جانب خداوند است و تقييد به جمله «مِن لَّدُنكَ» نیز به همین مطلب و معنایی که گفته شده  اِشعار و اشاره دارد( گفته شد که شاید مراد و منظور از رحمتی که اصحاب کهف از نزدِخداوند مسئلت کردند بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه» باشد) . و نیز  ورود نظير اين دعاء با قيد «مِن لَّدُنكَ» در دعاي راسخين در علم (محمد«صَ» و آل محمد «عَلَیهِمُ السَّلام» و برخی از خواص ) كه در قرآن کریم آمده است این معنا و اين احتمال را تاييد مي‏كند که مراد و منظور از رحمتی که  از نزدِخداوند مسئلت شده ، بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه الهی»می باشد ، چنانچه در آیه هشتم از سوره آل عمران فرموده است : («رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» راسخانِ در علم ، می گویند:  پروردگارا دلهایمان را ، بعد از آنکه ما را هدایت کردی ، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود ، رحمتی بر ما ببخش ، زیرا تو بخشنده ای  . سره آل عمران آیه 8 .) . پس آنها (اصحاب کهف و یا راسخون در علم) چیزی جز هدایت خاصه الهی را از نزد خداوند متعال مسئلت و درخواست نکردند و خواسته آنان فقط عنایت و  هدایتِ خاصه بوده است .

وَ قَولُهُ : «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً» اَلمُرادُ مِن أَمرِهِم [«مِن أَمرِنا»] : اَلشَّأنُ الَّذِي يَخُصُّهُم وَ هُم عَلَيهِ وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ ،  وَ الْتَجَئُوا إِلَى كَهفِِ وَ هُم لايَدرُونَ ما ذا سَيَجرِي عَلَيهِم؟ وَ لا يَهتَدُونَ [وَ لا یَعلَمُونَ] أَيَّ سَبيلِِ لِلنَّجاةِ يَسلُكُونَ؟ وَ مِن هُنا يَظهَرُ أَنَّ المُرادَ بِالرُّشدِ : اَلأِهتِداءُ إِلَى ما فِيهِ نَجاتُهُم.
فَالجُملَةُ أَعنِي قَولَهُ :
«وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً»  عَلَى أَوَّلِ الأِحتِمالَينِ السّابِقَينِ فِي مَعنَى الرَّحمَةِ ، عَطفُ تَفسيرِِ عَلَى قَولِهِ : «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» وَ عَلَى ثانِيهِما مَسأَلَةُُ بَعدَ مَسأَلَةِِ.

و در جمله («وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً . و راه نجاتي براي ما فراهم ساز. آیه 10 از سوره کهف») مراد از «أَمرِنا» آن شأن و وضع  و حالتی  است كه مخصوص به خود آنان(اصحاب کهف) بوده که دچارش بودند . وضعِ آنها چنین بود که برای حفظ  ایمان  و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند . و به خاطر شرایط خاصی که داشتند از ميان قوم خود بيرون آمده و فرار كردند . آنها (اصحاب کهف)از قومی فرار کردند که (طبق دستور طاغوت آن زمان یعنی دقیانوس) مُؤمنین و مُوحِّدین و خداپرستان را تعقیب و جستجو می کردند و آنان را بر عبادت و بندگی غیر خدا (یعنی دقیانوس و مانند او) وادار و اجبار می نمودند و اگر مؤمنین تسلیم نمی شدند خونشان را می ریختند و به قتل می رساندند . آنان برای حفظ ایمان و جانشان پناهنده به غار شدند در حالي كه نمي‏دانستند چه چیزی و چه سرنوشتی بر آنها جاری خواهد شد و سرانجامِ كارشان به كجا کشیده خواهد شد  و چه بر سرشان مي ‏آيد و نمی دانستند که به غیر از آن غار چه طریقی و راهی را جهت نجات خود طی نمایند ؟!! ، و  به عبارت دیگر  غير از پناهندگي به غار هيچ راه نجات ديگري سُراغ نداشتند .  و از اینجا (یعنی از مطلبی که در باره ««أَمرِنا»» گفتیم) معلوم و روشن مي‏شود كه مراد از رُشد همان راه یافتن و اِهتِداء به چیزی است که مایه نجاتشان بود و به عبارت دیگر مراد از رُشد همان رسیدن و راه يافتن و اهتداء به روزنه خلاصی و  نجات است .پس اين جمله  يعني جمله «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ، بنا بر احتمال اول  از دو احتمالي كه قبلا و سابِقاََ در معناي «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده  گذشت ، عطف تفسير بر جمله «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» خواهد بود ، و بنا بر احتمال دوم ، درخواست و دعای  ديگري غير  «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده خواهد بود .

تذکر 1 : در این عبارتِ  متنِ اَلمیزان (وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ) باید مختصر جابجایی به  صورت زیر انجام بگیرد :


(... وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم ... .   ... آنها (اصحاب کهف)از قومی فرار کردند که (طبق دستور طاغوت آن زمان یعنی دقیانوس) مؤمنین و موحِّدین و خداپرستان را تعقیب و جستجو می کردند و آنان را بر عبادت و بندگی غیر خدا(دقیانوس) وادار و اجبار می نمودند و اگر مؤمنین تسلیم نمی شدند خونشان را می ریختند و به قتل می رساندند...  )


تذکر 2به نظر می رسد که در متن عربی اَلمیزان ، عبارتِ [وَ لا یَعلَمُونَ] بجای «وَ لا يَهتَدُونَ» مناسب تر باشد . بنابراین عبارت چنین خواهد شد :  [وَ لا یَعلَمُونَ] أَيَّ سَبيلِِ لِلنَّجاةِ يَسلُكُونَ؟ یعنی : و نمی دانستند که به غیر از آن غار چه طریقی و راهی را جهت نجات خود طی نمایند ؟!!


* قَولُهُ تَعالَى: «
فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً» قالَ فِي الكَشّافِ ، أَي ضَرَبنا عَلَيها حِجاباََ مِن أَن تَسمَعَ يَعنِي أَنَمناهُم إِنامَةََ ثَقيلَةََ لاتُنَبِّهُهُم فيها الأَصواتُ كَما تَرَى المُستَثقَِلَ فِي نَومِهِ يُصاحُ بِهِ فَلا يَسمَعُ وَ لا یَستَنبِهُ فَحُذِفَ المَفعُولُ الَّذِي هُوَ الحِجابُ كَما يُقالُ : [فُلانُُ]بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ. «اِنتَهَى» .

قول خداوند در آیه 11 از سوره کهف چنین است :  «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. » .اصحاب کهف هنگامی که از شرِّحاکمِ ستمگرِِ روم (یعنی دقیانوس) به غار پناهنده شدند با تضرُّع به درگاه الهی عرضه داشتند  : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره بر ما بسته و منقطع گشت)  رحمتی خاص از سوي خودت بر ما عطا فرما .] خداوند هم جهتِ اجابتِ دعا و درخواست و حاجتشان فرمود : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم ، و سالها در خواب فرو رفتند. » پس به خواب رفتن اصحاب کهف در واقع نوعی اجابتِ دعایشان بوده است و خداوند متعال از این طریق به آنها راحتی و آرامش داد  و از اضطراب و نگرانی خارج شدند و در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش  و فعالیت باز ماندند .

 برای جمله(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) سه معنا و تفسیر مطرح شده است :

1-  تفسیر و معنای اول : جارُ الله زَمخشري خوارَزمی در تفسير كَشّاف خود گفته : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» : یعنی حجابی بر گوشهایشان زدیم که مانع می شود از اینکه گوش هایشان بشنوند (حجاب و  پرده و مانعی بر گوشهایشان زديم تا نشنوند)  و به عبارت ديگر : آنها را به خوابِ ثقیل و سنگینی فرو بردیم که صداهای اطراف غار آنها را متنبِّه و بیدار نمی کرد و متوجه صداها نمی شدند.  همانند کسی که مُستَثقِل در نَوم  و  در خوابِ سنگین باشد و می بینی که چنین شخصی اگر بر او صیحه و بانگ و فریاد هم  زده شود باز نمی شنود و  مُتنبِّه و متوجِّه و بیدار نمی گردد . حالت خواب اصحاب کهف هم اینچنین بود . پس کلمه «حِجاباََ» که مفعولِ «ضَرَبنا»  می باشد در این آیه شریفه حذف شده است .  همچنانكه در اصطلاحِ عرب ها وقتی که می گویند : [فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ  ، يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ : فلانی روی زوجه و  همسرش بنا کرد ، منظور و مقصودشان این است که روی قبر همسرش قُبَّه و  گنبدی  بنا کرد  که در اینجا  مفعولِ فعلِ«بَنَى» که کلمه «اَلقُبَّة» باشد  به جهت واضح بودن حذف شده است چون مقصود و معنا از این کلام معلوم است و  همه مي‏دانند كه مراد از این جمله «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» آن است که فلانی گنبدی و ساختمانی   روی قبر زوجه اش بنا كرده است . «اِنتَهَى کَلامُهُ . پایان یافت کلام زمخشری» .  

پس در آیه 11 از سوره کهف که می فرماید : (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ .ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم)  مراد از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ» ، معنای کنایه ای و استعاره ای می باشد که دلالت بر خوابِ سنگین آنها می کند . خواب عمیق آن است که گوش ها از کار بیفتند و صدا ها را نشنوند .پس در آیه 11 از سوره کهف مراد و منظور از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ»  معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است همچنانکه در لسان و در اصطلاح عرب ها وقتی که می گویند : «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» معنای استعاره ای مراد است به این معنا که فلانی گنبدی   روی قبر زوجه اش بنا كرده است .

* وَ قالَ فِي المَجمَعِ : وَ مَعنَى ضَرَبنا عَلَى آذانِهِم سَلَّطنا عَلَيهِمُ النَّومَ ، وَ هُوَ مِنَ الكَلامِ البالِغِ فِي الفَصاحَةِ  ،  يُقالُ : ضَرَبَهُ اللهُ بِالفالِجِ إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ، قالَ قُطرُبُ : هُوَ كَقَولِ العَرَبِ : ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ ، قالَ الأَسوَدُ بنُ يُعفَرُ وَ قَد كانَ ضَريراََ :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَبا لَكَِ أَنَّنِي       ضُرِبَت(ضَرَبَت)عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .


وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .

2-  تفسیر و معنای دوم : صاحبِ تفسیرِمَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) در تفسیر مَجمعُ البیان گفته است : معناي «ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» اين است كه ما خواب را بر گوشهايشان مسلط كرديم ، و اين تعبير بیانگرِ نهايتِ درجه فصاحت است . این تعبیر قرآنی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) شبیه آن  گفتاری است که عرب ها مي‏گويند : (ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ»  إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ) عرب ها برای کسی که مبتلا به بیماری فَلَج شده باشد چنین می گویند : ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ»  خدا زد او را به «فالِج»   یعنی  خداوند او را مبتلاي به « بیماری فَلَج» كرد . بیماری فَلَج  بر او مسلَّط شد و کسی که دچار بیماری فلج شود از حرکت و تلاش باز می ماند . اصحاب کهف نیز وقتی که خواب بر گوشهايشان مسلط  شد در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش باز ماندند .

قُطرُب (محمد بن مُستَنیر بصری مشهور به قُطرُب که شاگرد سِیبوَیه بود)  در باره این تعبیرِ قرانی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) گفته است  : اين تعبير نظير قول و سخنِ عرب است كه مي‏گويد : «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ . امیر و حاکم بر دست فلانی زد هنگامی که او را از تصرف در امور منع نماید . »  منظور از اين تعبيرِ «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ »آن است كه امير و حاکم ، فلاني را از دخالت و تصرفِ در امور و کارها باز داشت  و منع کرد . به عبارت دیگر : امیر دست فلانى را از دخالت و تصرف در کارها کوتاه نمود. در این آیه شریفه نیز معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است و  معنایش آن است که خداوند گوش های اصحاب کهف را از کار انداخت و دیگر نمی شنوند . آنها بواسطه خواب از جنب و جوش و حرکت و تلاش بازماندند و در غار آرمیدند .

اَسوَد بن يَعفُر نَهشَلِی تَمیمی  عراقی ( از شُعَرای عصر جاهلیت می باشد که 23 سال قبل از هجرت فوت کرده است (وَ يُقالُ يُعفَرُ ، بِضَمِّ الياءِ . و «یُعفَر» به ضًمِّ یاء هم  گفته می شود.) كه مردي ضَریر و نابينا بود گفته است :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَباََ لَكَِ أَنَّنِي    ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .

يعني : از حوادثِ بدِ روزگار و دهر و دنیا «لا أَباََ لَكَِ» دو معنی ممکن است داشته باشد : 1- «لا أَباََ لَكَِ» یعنی ای روزگار و ای دنیای بی پدر که اظهار نگرانی از دنیا و حوادث آن است 2- «لا أَباََ لَكَِ» این حوادثِ بدِ روزگار و دنیا همراه و مصاحِبِ تو نباشد و تو دچارش نشوی و دامنگیرت نگردد ) اينكه  زد  یا زده شد بر من  زمین با اَسداد و موانعِ گوناگون . یعنی یکی از حوادث روزگار و دنیا آن است که بواسطه اَسداد و موانعِ مختلفی که سرِ راهم پیدا شد بر زمين زده شدم (زمین خورده حوادث شدم) و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و جایی نمی توانم بروم . زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .

در شعرِ اَسوَد بن يَعفُر  که گفته (... ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ)معنای استعاره ای مراد است . یعنی من زمین خورده حوادث شدم و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .  در آیه 11 از سوره کهف نیز مراد از (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است . فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ به معنای «سَدَّدنا آذَانَهُمْ عَن نُفُوذِ الأَصواتِ اِلَیه» یعنی  گوش هایشان را از نفوذِ اَصوات و صداها ، سدّ و منع و جلوگیری کردیم . کنایه از اینکه آنها را به خواب فرو بردیم .

* وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .

آنگاه قُطرُب گفته است که این تعبیر(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) از تعابیر بسیار فصیح قرآنی است و ترجمه‌ای که دقیقا  معنای این لفظ  و تعبیر را برساند وجود ندارد  . نقل از تفسیرمَجمع البَيان ج‏۶، ص698 .  «اِنتَهَی کَلامُهُ»پایان یافت کلام صاحبِ تفسیرِ مَجمَع البيان .


* وَ ما ذَكَرَهُ[اَلطَّبَرَسِیُّ] مِنَ المَعنَى أَبلَغُ مِمّا ذَكَرَهُ الزَّمَخشَرِيُّ .

اين معنائي كه صاحبِ تفسیرِ مَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) براي جمله  (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كرده است از معناي زمخشري بليغ‏ تر و رساتر می باشد .


* وَ هُنا مَعنَى ثالِثِِ وَ إِن لَم يَذكُرُوهُ : وَ هُوَ أَن يَكُونَ إِشارَةُُ إِلَى ما تَصنَعُهُ النِّساءُ عِندَ إِنامَةِ الصَّبِيِّ غالِباََ مِنَ الضَّربِ عَلَى أُذُنِهِ بِدِقِّ الأَكُفِّ أَوِ الأَنامِلِ عَلَيها دَِقّا ََ نَعيماََ لِتَتَجَمَّعَ حاسَّتُهُ عَلَيهِ فَيَأخُذُهُ النَّومُ بِذلِكَ فَالجُملَةُ كِنايَةُُ عَن إِنامَتِهِم سِنِينَ مَعدُودَةََ بِشَفَقَةِِ وَ حَنانِِ كَما تَفعَلُ الأُمُّ المُرضِعِ بِطِفلِهَا الرَّضِيعِ.

3تفسیر و معنای سوم  :  و در رابطه با آیه 11 از سوره کهف که می فرماید :(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ)  معناي سومي هم وجود دارد اگر چه مفسرين آن را  ذکر نکرده اند  و آن اين است كه مقصود از «زدن بر گوش» اشاره به آن کار و  رفتاري است كه غالبا زنان هنگام خواباندن بچه ‏ها و کودکان خود  آن را انجام مي‏دهند  و آن اين است كه يا با كف دست و يا با سرِ انگشت به گوش بچه  به نرمی و آرامی مي‏زنند تا حواسش از همه جا جمع شده در يك جا متمركز شود  و به اين وسيله خوابش ببرد ، پس جمله (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كنايه از اين است كه خداوند متعال آنان را با  شَفَقَت و مهربانی به خواب بُرد همانگونه كه مادرِ شیردِه مِهربان با بچه شيرخوار خود عمل مي‏كند .

* اَلفَلَج : فلج شدن دست یا پا- کج شدن پاشنه پا - سپیده صبح - صبح

* اَلفالِج :  بیماری فَلَج- سکته ناقص

* اَلضَّربُ بِالأَسدادِ عِبارَةُُ عَنِ الحَیلُولَةِ وَ المَنعِ : مراد از «اَلضَّربُ بِالأَسدادِ» همان حَیلوله و حائل شدن و منع و مانع شدن است .

* سُدَّت عَلَیَّ الطَّریقُ : ای : عَمِیَت عَلَیَّ مَذاهِبِی . همه راه هایم کور و بسته شد .


*  قوله تعالی :حَتَّي‌ََّ إِذَا ضَاقَت‌ْ عَلَيْهِم‌ُ الاْرْض‌ بِمَا رَحُبَت‌ْ . تا آن اندازه كه زمين با همه وسعتش بر آن‌ها تنگ شد «سوره توبه آیه 118»


* قالَ اِبنُ عَباسَ : ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ بِالنَّومِ : اَی : سَدَّدنا آذَانَهُمْ عَن نُفُوذِ الأَصواتِ اِلَیها . ابن عباس گفته است که «ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ بِالنَّومِ» : یعنی گوش هایشان را از نفوذِ اَصوات و صداها ، سدّ و منع و جلوگیری کردیم .

* اَلسَّدّ : به معنای مانع و منع است و جمع آن «اَسداد : موانع» است .

* اَلسَّدّ ، اَلسُّدّ : به معنای  جَبَل و کوه - ابر سیاه که جلو اُفُق را می گیرد -

* اَلسَّدّ : عیب و نقص - نقصِ مهم مثل کوری . جمع آن «اَسِدَّة» است


* لا أَباََ لَكَِ :  جمله اسمیه دعاییه است که برای بیان فضل و برتری کسی گفته می شود خواه پدر داشته باشد و خواه پدر نداشته باشد .  «لا أَباََ لَكَِ» یعنی هیچکس را برتو برتری و فضل نیست و تو یگانه هستی . این جمله گاه در مدح آورده می شود و گاه در دشنام و مذمّت . (لُغَتنامه دهخدا)

* کلمه «اَب» در لغت معانی مختلفی دارد : پدر- مربِی- صاحِب-همراه - مؤسِّس - رئیس - ریش سفید قوم- شیخ - بزرگ خاندان

* اَبا صالِح : یعنی کسی که همراه یا همراهان نیک و صالحی با خود داشته باشد . به امام زمان «عج» نیز «اَباصالِح» گفته می شود چون یارانِ صالِح و نیکویی همراه خود دارد . به علی  «عَلَیهِ السَّلام»   «اَبُو تُراب»  گفته می شود . این کُنیه افتخار آمیز را پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  به مولا علی «عَلَیهِ السَّلام» داده است و برای کُنیه «اَبُو تُراب» معانی و تفسیرهای مختلفی بیان شده است . عَبَايَةَ بْنِ رِبْعِيٍّ می گوید : به عَبدُ اللهِ بن عبّاس گفتم :  چرا رسول خدا  (صَ)  علي (عَ) را ابو تراب ناميد ؟  گفت : از آن جهت كه علي(عً)  صاحبِ زمين و حُجّت خدا بر اهل آن پس از رسول خدا (صَ)  است ، و بقاي زمين و آرامش آن به او است.  (عِلَلُ الشَّرایِع از مرحوم شیخ صدوق  عَلَیهِ الؤَحمه .ج 1 ص 156 . )


* قالَ الأَسوَدُ بنُ يُعفَرُ وَ قَد كانَ ضَريراََ :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَبا لَكَِ أَنَّنِي       ضُرِبَت(ضَرَبَت)عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .

يعني : از حوادثِ بدِ روزگار و دهر و دنیا «لا أَباََ لَكَِ» دو معنی ممکن است داشته باشد : 1- «لا أَباََ لَكَِ» یعنی ای روزگار و ای دنیای بی پدر که اظهار نگرانی از دنیا و حوادث آن است 2- «لا أَباََ لَكَِ» این حوادثِ بدِ روزگار و دنیا همراه و مصاحِبِ تو نباشد و تو دچارش نشوی و دامنگیرت نگردد ) اينكه  زد  یا زده شد بر من  زمین با اَسداد و موانعِ گوناگون . یعنی یکی از حوادث روزگار و دنیا آن است که بواسطه اَسداد و موانعِ مختلفی که سرِ راهم پیدا شد بر زمين زده شدم (زمین خورده حوادث شدم) و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و جایی نمی توانم بروم . زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .

 

امام زین العابدین «عَلَیهِ السَّلام»  نقل می کند که پدرم (امام حسین «عَلَیهِ السَّلام») در شب عاشوراء این اَشعار را در بی وفایی دنیا  زمزمه می نمود :


يَا دَهْرُ أُفٍّ  لَكَ  مِنْ خَلِيلٍ

كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِيلِ

مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ

وَ اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ  بِالْبَدِيلِ

وَ کُلُّ حَیٍّ سالِکٍ سَبیلِِ

ما اَقربَ الوَعدُ اِلَی الرَّحیــلِ

 وَ اِنَّما الأَمرُ اِلَی الجَلیـــــــلِ

 
ای روزگار اُف بر دوستی تو باد . چه بسیار صبح و شام که صاحب و طالبِ حق (دوستان و خواستاران و طالبانت ) را به کُشتن می دهی . (یعنی دنیا بی وفا است) و روزگار هیچگاه به غیر از آنچه می خواهد قانع نمی شود و در کشتن هم بَدیل و عوض و جایگزین نمی پذیرد و هر کس را بخواهد به قتل می رساند . و هر زنده ای ناگزیر و به ناچار رهرو این راه(مرگ) خواهد بود (سرانجام همه به سوی مرگ است. اِنا لِلهِ وَ اِنّا اُلَیهِ راجِعُونَ). چه نزدیک است هنگام کوچ کردن و عاقبت کار به سوی پروردگار جلیل و بزرگ است.(بحارالأنوار ج 45 ص2 - اَعيانُ الشَّيعه، ج 1 ص 601. )

* وَ قَولُهُ : «سِنِينَ عَدَداً» ظَرفُ لِلضَّرْبِ (فَضَرَبْنَا) ، وَ العَدَدُ مَصدَرُُ كَالعَدِّ بِمَعنَى المَعدُودِ فَالمَعنَى سِنينَ مَعدُودَةََ ، وَ قِيلَ بِحَذفِ المُضافِ وَ التَّقديرُ ذَواتُ عَدَدِِ . 

جمله «سِنِينَ عَدَداً» در آیه 11 از سوره کهف ظَرف براي «ضَرْب» (فَضَرَبْنَا) است  و کلمه «عَدَد» مانند کلمه «عَدّ» مصدر به معناي معدود(محدود و معیّن و شمرده شده) است. به عبارت دیگر کلمه «عَدَد» به معنای اسم مفعول یعنی «مَعدود» می باشد .  بنا بر اين جمله «سِنِينَ عَدَداً» به معنای «سِنينَ مَعدُوداََ» می باشد.(یعنی سال هایی معدود و محدود و معیّن و مشخص)  و بعضي نیز گفته ‏اند که در جمله «سِنِينَ عَدَداً» مُضافي حذف شده است و  کلمه ای مانند «ذَوات» در تقدیر می باشد  و تقدیر کلام چنین است : ( فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ «سِنِينَ ذَواتَ عَدَدِِ ») يعني ما (پرده خواب را) در غار بر گوشهایشان زديم در سالهایي  که داراي عَدَد و شماره  معیّن و مشخص بوده است .(آیه 11.سوره کهف) [خواب اصحاب کهف براساس سال شمسى 300 سال  و طبق محاسبات ماه هاى قمرى 309 سال می باشد.]

* وَ قَد قالَ فِي الكَشّافِ ، إِنَّ تَوصيفَ السِّنينَ بِالعَدَدِ يُحتَمَلُ أَن يُرادَ بِهِ التَّكثيرُ أَوِ التَّقليلُ لِأَنَّ الكَثيرَ قَليلُُ عِندَهُ كَقَولِهِ : (لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ. اَلأَحقاف-35)، وَ قالَ الزَّجّاجُ إِنَّ الشَّيءَ إِذا قَلَّ فُهِمَ مِقدارُ عَدَدِهِ فَلَم يَحتَج أَن يُعَدَّ وَ إِذا كَثُرَ اِحتاجَ أِلَى أَن يُعَدَّ . اِنتَهَی مُلَخَّصاََ .

جارُ الله زمخشري در تفسیر كَشّاف گفته است که توصيف «سِنينَ : سال ها» به «عَدَد» در آیه 11 از سوره کهف(«فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً») مُحتمل است که مراد از آن(توصیفِ سِنین به عَدَد) برای بیان تکثیر یا تقلیل باشد زیرا آنچه را که ما انسان ها کثیر و زیاد حساب می کنیم در نزد خداوند قلیل و کم است و آنچه نزدِ خداوند قلیل و کم محسوب شود نزد ما بسیار و کثیر می باشد  و لذا با توجه به اینکه کثیر نزد ما ، قلیل نزد خداوند است و قلیلِ نزد خدا ، کثیر نزدِ ما است  جمله «سِنِينَ عَدَداً» به هر حال دال بر تکثیر و کثرت است  و به معنای «سال های بسیار»می باشد  و معنای آیه شریفه چنین است :  آنها (اصحاب کهف) را «سالهاي زیاد و کثیری» در غار به خواب فرو بردیم  . و شاهد اینکه  کثیر نزدِ ما ، قلیل در نزد خداوند است قولِ خداوند متعال در آیه 35 از سوره اَحقاف است  که دورانِ زندگی ما را در دنیا يكساعت از روز معرفی فرموده است : (لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ.... :  هنگامی که وعده هایی را که به آنها داده می شود ببینند  احساس می کنند که گویی فقط ساعتی از یک روز در دنیا توقّف داشتند . سوره اَحقاف آیه 35) . زَجّاج (اِبراهیم بن سَرِیّ بن سَهل معروف به زَجّاج صاحبِ کتابِ «تَفسیرُ مَعانِی القُرآنِ وَ اِعرابُهُ» . سَرِیّ به معنای باشرافت و سخاوتمند  و سُرَی به معنای شبرو است. اِبنُ السُّرَی یعنی شبرو) گفته است : توصيفِ «سِنينَ : سال ها» به «عَدَد» به منظور تكثير و کثرت است ، چون هر چيزي که اندک و قلیل باشد مقدار عددش  قابل فهم و معلوم و روشن است و نیازی به شمارش کردن نمی باشد ولی هنگامی که  مقدارش زياد باشد محتاجِ شمارش است و تعدادش را باید شمرد . [ روی این جهت خداوند متعال در آیه 25 از سوره کهف مقدارِ سال هایی را که اصحاب کهف به خواب رفته بودند بیان فرمود(وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً . آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال نيز بر آن افزودند . *يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقفِ آنها در آن غار  309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است .(300 سال شمسی برابر با 309 سال قمری می باشد) مَجمَعُ البَیان]  .     «اِنتَهَی کَلامُهُ مُلَخَّصاََ» کلام و سخن زمخشری که بطور خلاصه ذکر شد  پایان یافت .

* وَ رُبَما كانَتِ العِنايَةُ فِي التَّوصيفِ بِالعَدَدِ هِيَ أَنَّ الشَّيءَ إِذا بَلَغَ فِي الكَثرَةِ عَسَرَ عَدُّهُ فَلَم يُعَدُّ عادَةََ وَ كانَ التَّوصيفُ بِالعَدَدِ أَمارَةَ كَونِهِ قَليلاََ يَقبَلُ العَدَّ بِسُهُولَةِِ ، قالَ تَعالَى: «وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ»: يُوسُف: 20 . أَي : قَليلَةََ .

و چه بسا توجه و  عنايت در توصيف «سِنينَ» به «عَدَداََ» در آیه 11 از سوره کهف (که کمی و قِلّتِ سال های خوابِ اصحابِ کهف را می رساند و اینکه آنها سال های قلیل و معدود و معینی در خواب بودند) به اين جهت بوده است كه وقتی چیزی به حدِّ کثزت برسد  شمردن آن دشوار می شود و عادتاََ و عرفا  قابل شمارش نیست و هنگامی که شئ و چیزی را به عدد متصف می کنند این اتِّصاف نشانه و علامت آن است که آن شئ به راحتی و به سهولت قابل شمارش می باشد و توصیف و متصف شدن کلمه «سِنینَ» به کلمه «عَدَداً» در آیه 11 از سوره کهف بیانگر و نشانگر آن است که سال هایی که اصحاب کهف در خواب بودند بی اندازه و زیاد و غیر قابل شمارش نبوده  بلکه قلیل و اندک و کم  و معدود  و محدود بوده است . پس توصیف و اتصافِ «سِنینَ» به «عَدَداََ» از جهت اینکه دلالت بر قِلَّت و کمی بکند مورد توجه و عنایت است و نشانگر آن است که اصحاب کهف سال های کمی (اگر چه 309 سال هم باشد) در خواب بودند .[ روی این جهت خداوند متعال در آیه 25 از سوره کهف مقدارِ سال هایی را که اصحاب کهف به خواب رفته بودند  چنین بیان فرموده است (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً . آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال نيز بر آن افزودند . و در مجموع سیصد و نُه سال در خواب بودند که معیّن و  قلیل و معدود و قابل شمارش است . يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقفِ آنها در غار 309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است .(300 سال شمسی برابر با 309 سال قمری می باشد). مَجمَعُ البَیان ]  و  در داستان فروخته شدن حضرت يوسف (عَلَیهِ السَّلامُ)   به بهاي اندك که در آیه 20 از سوره یوسف (ع) آمده است  نیز این عنایتِ مذکور وجود دارد : «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ . و ( سرانجام ، ) او را به بهای معدود و کمی - چند درهم- فروختند و نسبت به ( فروختن ) او ، بی رغبت بودند ( چرا که می ترسیدند رازشان فاش شود ) . ». در این آیه شریفه کلمه «دَراهِمَ» به کلمه «مَعْدُودَةٍ» متصف شده است و این توصیف و اتصاف نیز مورد توجه و عنایت است   و دال بر قِلّت و کمی است و بیانگر و نشانگر آن است که  به مقدار قلیل و اندک و کمی حضرت یوسف «ع» را فروختند .


* وَ كَونُ الغَرَضِ مِنَ التَّوصيفِ بِالعَدَدِ هُوَ التَّقليلُ هُوَ المُلائِمُ [یُلائِمُ] لِلسِّياقِ عَلَى ما مَرَّ فَأِنَّ الكَلامَ مَسرُودُُ لِنفَيِ كَونِ قِصَّتِهِم عَجَباََ وَ إِنَّما يُناسِبُهُ تَقليلُ سِنِي لَبثِهِم لا تَكثيرُها  وَ مَعنَى الآيَةِ ظاهِرُُ وَ قَد دَلَّ فِيها عَلَى كَونِهِم نائِمينَ فِي الكَهفِ طُولَ المُدَّةِ  لا مَيِّتينَ .


[قبلا گفته شد که توصیف و اتصافِ  کلمه «سِنینَ» به کلمه «عَدَداََ» از جهت اینکه دلالت بر قِلَّت و کمی بکند مورد توجه و عنایت است و نشانگر آن است که اصحاب کهف سال های کمی (اگر چه 309 سال هم باشد) در خواب بودند.به علاوه  اگر غرض از این توصیفِ مذکور همان کمی و تقلیلی باشد که بیان شد این مطلب با سیاقِ آیاتی که ماجرای اصحاب کهف را مطرح می کند مناسب تر است مخصوصا با زمینه و سیاقِ آیه نُهُم از سوره کهف :[ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً . آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! .] کلام و سخن در رابطه با آیه 9 از سوره کهف و آیات بعدش با نفی عجیب بودن قصه اصحاب کهف هماهنگی و مناسبت داشت و بیانگر آن بود که سرگذشت و داستان اصحاب کهف چیز عجیب و شگفت انگیزی نیست . و همانا  عدمِ عجیب بودن قصه اصحاب کهف با تقلیل سال های درنگ و اقامتِ اصحاب کهف در غار هماهنگی و مناسبت دارد نه با تکثیرِ سال های درنگشان. و به عبارت دیگر اینکه قصه اصحاب کهف چیز عجیب و شگفت آوری نیست ، این مطلب ، با کمی و  قِلَّتِ سال های  درنگ و اقامت و خوابشان در غار مناسبت دارد نه با تکثیر و کثرت سال های درنگ و اقامتشان در غار . و معنای آیه 11 از سوره کهف روشن و واضح است . («فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً»ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم  و سالها در خواب فرو رفتند . ) و این آیه دلالت دارد كه اصحاب كهف  مدّت زمانی (309 سال)   در غار  در خواب بوده ‏اند نه اينكه مرده باشند .

* سَرَدَ الحَدیثَ اَوِ القَرائَةَ : سیاق و اُسلوب حدیث(روایت) و قرائت را مراعات کرد .

* تَسَرَّدَ الدُّرُّ : مرواریدها در نخ منظم و مرتب شد

* السَّرَد : پی در پی انجام دادن - پشت سر هم انجام دادن - پیاپی - تَتابُع

* سَرَدَ الجِلدَ : پوست را با دِرَفش سوراخ کرد و دوخت .(دِرَفش : سیخ آهنی نوک تیز با دسته چوبی که در کفش دوزی و کفّاشی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن بکار می رود)

* مَسرُود : زِره - تنظیم شده - مرتب شده - سوق داده شده - در ردیف هم قرار گرفته شده - پشت سر هم قرار گرفته شده- پیاپی هم و پی در پی هم قرار گرفته شده - دارای اُسلوب و سیاق و ترتیب - زمینه - مناسبت - هماهنگ بودن - مناسب هم بودن - سَمت و سوی و سَوق و سیاق چیزی- چینش و چیدمانِ کلام- سیاقِ کلام . [ فَأِنَّ الكَلامَ مَسرُودُُ لِنفَيِ كَونِ قِصَّتِهِم عَجَباََ . کلام و سخن (در رابطه با آیه 9 از سوره کهف و آیات بعدش) با نفی عجیب بودن قصه اصحاب کهف هماهنگی و مناسبت داشت ]


* اَلسَّرْد :  بافتن - «سَرْد»  در اصل به معناى بافتن اشیاء خَشِن، همانند زره (دِرع) است،


* جمله «وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ» مفهومش، همان رعایت کردن اندازه هاى متناسب در حلقه هاى زره و طرز بافتن آن است.( زِره یا دِرع : از حلقه هاى ريز فولادى بافته مى شود و در قديم بهنگام جنگ آن را روى لباسها بر تن مى كردند)

* اَلسَّرْد : بافتن . در اقربُ المَوارد آمده : «سَرَدَ الدَِرْعَ : اَی : نَسَجَها» یعنی زِرِه بافت.  در مَجمَعُ البَیان  آمده : «سَردُ الحَديد» منظم كردن آهن است و آن از «سَردُالكَلام» اخذ شده كه حروف و کلمات در رديف  و پشت سر يكديگر باشند . قوله تعالیأَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (و به او گفتیم:) زِرِه ‏هاى كامل و فراخ بساز ، و حلقه‏ ها رابه اندازه و متناسب كن! و عمل صالح بجا آورید كه من به آنچه انجام میدهید بیناهستم  .  (سوره سبأ آیه 11  ) .  اين كلمه در قرآن کریم فقط يكبار آمده است .


ادامه دارد ........

تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان  جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت دوم

با ترجمه و توضيح مختصر از استاد سيداصغرسعادت ميرقديم لاهيجي


** آيت الله سيد اصغر سعادت ميرقديم لاهيجي

**********************************************************

*تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان جلد 13.علامه طباطبايي+با ترجمه و شرح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت اول


 


*تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد13.علامه طباطبایی+قسمت اول+با ترجمه و توضیح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم عسکری گیلانی لشت نشایی+کلیک کنید

 

****************************************************

 

Related image

***نسیم معرفت***

 

**تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت سوم+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان  جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت سوم

با ترجمه و توضیح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (14) هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15)‏ وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)‏ وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءََ ظَاهِراً وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً (23) إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) .

آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! (9) .

زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص  عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز)  (10) .


ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. (11) .

سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشکار گردد که)  کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدت خوابشان را بهتر داشته اند. (12) .


ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.(13) .


و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنين کنيم، سخني بگزاف گفته ايم. (14) .


اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري (بر اين کار) نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!) (15) .


و (به آنها گفتيم:) هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (16) .


و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست! هر کس را خدا هدايت کند، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! (17) .



و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها دستهاي خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهباني مي کرد). اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (18) .


اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز!) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. (19) .


چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند، و در آن صورت، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد) (20) .


و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است، و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: (بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند ! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!) ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: (ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود. ) (21) .


گروهي خواهند گفت: (آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!) و گروهي مي گويند: (پنچ نفر بودند، که ششمين آنها سگشان بود. ) -همه اينها سخناني بي دليل است- و گروهي مي گويند: (آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود. ) بگو: (پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!) جز گروه کمي، تعداد آنها را نمي دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو ، و از هيچ کس جز خدا درباره آنها سؤال مکن . (22) .


و هرگز در مورد کاري نگو : (من فردا آن را انجام مي دهم). (23) .


مگر اينکه خدا بخواهد . و هرگاه فراموش کردي و «اِن شاءَ اللهُ» نگفتی ، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بياور ، و بگو : (اميدوارم که پروردگارم مرا به راهي روشنتر از اين هدايت کند) (24) .

آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. (25) . [يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقف آنها در آن غار  309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است . مَجمَعُ البَیان]


بگو: (خداوند از مدت دَرنگ و اقامت و توقفشان در آن غار  آگاهتر است، غيب آسمانها و زمين از آن اوست . راستي چه بينا و شنواست! . آنها هيچ وَليّ و سرپرستي جز او ندارند .  و او هيچ کس را در حُکم و فرمان و فرمانروایی خود شرکت نمي دهد و از کسی در باره چیزی اجازه و مشورت نمی گیرد) (26) .

 

* قَولُهُ تَعالَی : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . اَلمُرادُ بِالبَعثِ هُوَ الإِيقاظُ دُونَ الأِحياءِ بِقَرينَةِ الآيَةِ السّابِقَةِ ، وَ قالَ الرّاغِبُ : اَلحِزبُ جَماعَةُُ فِيها غِلظُُ . اِنتَهَى. وَ قالَ : «اَلأَمَدُ»وَ«الأَبَدُ» يَتَقارَبانِ لكِنَّ «الأبَدَ» عِبارَةُُ عَن مُدَّةِ الزَّمانِ الَّتِي لَيسَ لَها حَدُُّ مَحدُودُُ وَ لا يَتَقَيَّدُ . لايُقالُ: أَبَدُ كَذا ، وَ «الأَمَدُ» مُدَّةُُ [مَحدُودةُُ] ، لَها حَدُُ مَجهُولُُ إِذا أُطلِقَ ، وَ قَد يَنحَصِرُ [حَدُّها] نَحوُ أَن يُقالَ : أَمَدُ كَذا كَما يُقالُ: زَمانُ كَذا . وَ الفَرقُ بَينَ «الأَمَدِ» وَ «الزَّمانِ» أَنَّ «الأَمَدَ» يُقالُ بِاعتِبارِ الغايَةِ وَ «الزَّمانُ» عامُُّ فِي المَبدَإِ وَ الغايَةِ ، وَ لِذلِكَ قالَ بَعضُهُم: «اَلمَدَى» وَ «الأَمَدُ» يَتَقارَبانِ .  اِنتَهَى .

قول خداوند  متعال در آیه 12 از سوره کهف « ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» را مورد بررسی قرار می دهیم  : مراد از «بَعث» در این آیه شریفه به قرینه آیه 11 از سوره کهف  همان اِیقاظ و بيدار كردن است ، نه اِحیاء و  زنده كردن .ثُمَّ بَعثناهُم : اَی : أَیقَظناهُم یعنی آنها را بیدار کردیم. [ قبلا بیان شد که آیه 11 از سوره کهف («فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً». ما پرده خواب را در غار بر گوششان زديم  و سالها در خواب فرو رفتند.) دلالت دارد كه اصحاب كهف  مدّت زمانی (309 سال)   در غار  در خواب بوده ‏اند نه اينكه مرده باشند ] . راغبِ اصفهانی در مُفرَداتش گفته است : «اَلحِزبُ جَماعَةُُ فِيها غِلظُُ» : كلمه «حِزب» به معناي جماعت است اما جماعت و گروهی كه دارای يك نوع  استحکام و فشردگي و یکپارچگی  باشند . البته [ باید توجه داشت که معمولا درحِزب ، تشکیلات و برنامه و انسجام و وحدتِ عقیده و هدف داشتن  مورد نظر است و گرنه به هر دسته و گروه و جماعتی حزب گفته نمی شود ] و نيز راغب اصفهانی گفته است که كلمه «اَبَد» با کلمه «اَمَد» از نظر معنا ، مُتقارِب و  نزديك به هم می باشند و هر دو دلالت بر زمان می کنند  با اين تفاوت كه «اَبَد» مدت زماني را گويند كه حد محدود و نهایتی نداشته باشد و مقيد به حدي نشده باشد و به اصطلاح نامحدود و بی نهایت باشد  و لذا  کلمه «اَبَد» همیشه بدون قید و حدّ است و هيچگاه مقید به قید و حدّی نمی گردد و صحیح نیست که مثلا گفته شود : ( اَبَدُ کَذا : مدتِ 3 و یا 4 و ... سال )  ،  به خلاف اَمَد كه به معناي مدت زماني است كه محدود باشد نه نامحدود و به عبارت دیگر دارای نهایت و انتهاء باشد .  اگر کلمه «اَمَد» بطور مطلق و بدون حدّ و بدون قیدِ زمان آمده باشد دارای زمان محدودی است که حدّش مجهول و غیر معیّن و نامشخص می باشد [ مثل «وَ لکِن جَعَلَهُمُ اللَّهُ لِلأَبَدِ وَ لَم یَجعَل‌ لَهُم اَمَداََ » یعنی خداوند اهل بهشت را جاوید و برای ابد و همیشه در بهشت قرار داد و آنها را برای مدت محدودی در آنجا قرار نداده است. در این مثال کلمه «»اَمَداََ مطلق ، آمده است .] ولی اگر حدّ و مدّتش در كلام ذکر شده باشد دارای زمان محدودی است که حدش  مُنحصر به زمان و مدّتِ مُعيَّن و مشخص خواهد بود . مثل اینکه صحیح است گفته شود : أَمَدُ كَذا : یعنی مدت 3 و یا 4 و ... سال . همچنانکه صحیح است گفته شود : زَمانُ كَذا : زمان 3 و یا 4 و... سال .  و فرق ميان «اَمَد» و «زمان» آن است كه «اَمَد» به اعتبار و به لحاظِ نهایت و آخِرِ زمان گفته می شود  ولي «زمان» عام است که  هم در ابتداي «مدت و زمان» استعمال مي‏شود و هم در آخر آن . و از این جهت که «اَمَد» به معنای اِنتهاء و نهایت و آخِرِ زمان است ( و «مَدَی» نیز به معنای غایت و نهایت و انتهاء آمده است ) لذا بعضي از علماي لغت گفته ‏اند کلمه «مَدَي» و کلمه «اَمَد» قريب المعنی هستند و هر دو  به معنای انتهاء و نهایت و آخرِ مدت و زمان  می باشد  . ضمنا «اَزَلِیَّت» و «اَبَدِیَّت» که جامع آن دو «سَرمَدِیَّت» است از صفات ذاتی خداوندِ متعال می باشند و اینکه می گوییم خداوند وجودش سرمدی است به این معنا است که او «اَزَلِیَّت» و «اَبَدِیَّت» دارد و برای او آغاز و انجامی نیست.  و این دو کلمه («اَزَلِیَّت» و «اَبَدِیَّت») متلازمان هستند به این معنا که هر موجودی که  اَزَلی باشد حتما و قطعا اَبَدی نیز خواهد بود . و آیه (هُوَ الاَْوَّلُ وَالاَّْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلیمٌ .اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیزی داناست. سوره حدید آیه 3.) دلالت بر اَزَلِیَّت و اَبَدِیَّتِ خداوند می کند .

* وَ المُرادُ بِالعِلمِ : اَلعِلمُ الفِعلِيُّ وَ هُوَ ظُهُورُ الشَّيءِ وَ حُضُورُهُ بِِوُجُودِهِ الخاصِّ عِندَ اللهِ ، وَ قَد كَثُرَ وُرُودُ العِلمِ بِهذَا المَعنَى فِي القُرآنِ كَقَولِهِ : «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ » اَلحَديد: 25، وَ قَولِهِ : «لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» . : اَلجِنّ: 28. وَ إِلَيهِ يُرجَعُ قَولُ بَعضِهِم فِي تَفسيرِهِ : أَنَّ المَعنَى  : لِيَظهَرَ مَعلُومُنا [فِی الخارِجِ] عَلَى ما عَلِمناهُ .(اَلمیزان جلد13 ص267)

مراد از علم در آیه 12 از سوره کهف كه فرمود «لِنَعْلَمَ»  علمِ فِعلی خداوند مُتعال است نه علم ذاتی . علمِ فعلی خداوند که از مقامِ فعل و ایجاد و خلقت انتزاع می شود نه از مقام ذات  عبارت است از اینکه  وجودِ عینی و خاصِّ شئی (همه موجودات عالَم با وجودِخاصّشان) بدون هیچ مانع و حاجب و  واسطه ای نزد خداوند مُتعال ظهور و حضور داشته باشد . به عبارت دیگر علم فعلی الهی (فعل به معنای اسم مصدری یعنی مصنوعات و مخلوقات الهی) ، نفسِ واقعیت و ظهور و تحقق اشیاء در محضر پروردگار می باشد و خداوند به علم ذاتی اَزَلی خویش به همه اَشیاء و آفریده ها احاطه علمی دارد و همه موجودات بالفعل در محضر پروردگار حاضر هستند و هیچ چیزی از او غائب نیست . لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرضِ . به اندازه سنگینی ذرّه ای در آسمانها و زمین از علم او دور نخواهد ماند.(سوره سَبَأ آیه 3.) .علمِ خداوندِ مُتعال به مخلوقات و موجودات و اشیاء پس از ایجاد و خلقت آنها  از نوع علم تفصیلی و حضوری است . و در قرآن كريم علم به اين معنا (علم فعلی) زياد آمده است ، مانند آيه 25 سوره حدید : «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ. تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری می کند» و آيه 28 سوره جِنّ : «لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ .تا بداند پیامبرانش رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کرده اند» . قول برخی از مفسّرین (سید عبدالله بن سید محمدرضا شُبَّر حُسَینِی نَجَفی کاظِمی «صاحب تفسیر شُبَّر و امثال او)  در تفسیر و توضیحِ «لِنَعْلَمَ» به همان معنایی برمی گردد که ما در باره علم فعلی الهی ذکر کردیم . آنها گفته اند : که  «لِنَعْلَمَ»  به معنای : «لِيَظهَرَ مَعلُومُنا [فِی الخارِجِ] عَلَى ما عَلِمناهُ ،  می باشد . یعنی تا ظهور و تحقق و عینیت پیدا کند معلوم ما در خارج بر طبق آنچه که  به علم اَزَلی  آن  را می دانیم .

باید توجه داشت که علمِ خداوند مُتعال دارای سه مرتبه و مرحله است و به عبارت دیگر خداوندِ سُبحان سه نوع علم دارد که دو نوع آن مربوط به مقام ذاتِ باریتَعالی و از قبیل علم ذاتی است و یک نوع آن نیز مربوط به مقام فعل و خلقت و ایجاد است که خارج از ذاتِ پروردگار و علم فِعلی و غیر ذاتی می باشد : 

1- علم خداوند به ذاتش .   این مرتبه از علمِ خداوند ، از نوع علم حضوری است نه علم حصولی و انفعالی و اِنطِباعی و اِرتِسامی .

توضیح اینکه در علم حضوری ، وجودِ عینی و واقعی معلوم در نزد عالِم حضور دارد نه صورت و مفهوم ذهنی ، و واقعیتِ معلوم ، عین واقعیتِ علم است و واقعیت علم نیز عین واقعیت معلوم است و دوگانگی و غیریّت بین علم و معلوم  وجود ندارد بخلاف علم حصولی که بین علم و معلوم تغایر و غیریت است . مثلا علم من (علم حصولی من) به درخت (به عنوان معلوم)  عین واقعیتِ خارجی درخت نیست بلکه تصویر و صورت و نقش و مفهوم و ماهیتی از آن درخت در ذهن من است  ولی علم من (علم حضوری من) مثلا به غم و شادی عین همان معلوم(غم و شادی) است . به بیان دیگر معلوم در علم حصولي ، مفهوم و ماهیت و  صورتِ مُنطَبَعه ذهني شيئ است نه حقیقت و واقعیت خارجی شئ . مثل کسی که صورت و مفهومی از درخت و یا دریا در ذهن دارد ، علم حصولی او همان صورت ذهنیه ای است که از دریا و یا درخت(با لحاظ مقایسه بین ذهن و خارج از ذهن) در ظرف ذهنش نقش بسته و حاصل شده است اما معلوم در علم حضوري ، خود شيئ است که نزد عالِم ظهور و حضور دارد . مثلا کسی که احساس غم و اندوه می کند در واقع خودِ غم و اندوه در نزدِ داتش حضور دارد نه صورت و مفهوم و ماهیت آن و به عبارت دیگر علمِ انسان به وجودِ خود و حالاتِ خویش مانند غم و غصه و نگرانی و گرسنگی و تشنگی و  ترس و وحشت و اضطراب و خشم و عصبانیت و حُبّ و بُغض و کینه و دوستی و سُرور و خوشحالی و شادمانی و نشاط و امید و غیره از نوع علم حضوری است نه حصولی و خودِ انسان و حالات نفسانی که ذکر شد در نزدش بدون هیچ واسطه ای حاضر هستد و به همه آن ها علم حضوری دارد .  در کتاب حاشیه مُلّاعبدالله یزدی که حاشیه بر تَهذیبُ المَنطِق مُلّاسَعدتَفتازانی است در رابطه با تعریف علم حصولی (انفعالی و اِنطباعی و اِرتِسامی ) چنین آورده است :  اَلعِلم ُهُوَ الصُّورَةُ الحاصِلَةُ مِنَ الشَّیءِ عِندَ العَقلِ ( اَو فِی العَقلِ ) . یعنی علم (یعنی علم حصولی و انفعالی و اِنطباعی و اِرتِسامی ) عبارت  است از آن صورتی که از شی یا اشیاء ، نزد ذهن (و یا در ذهن) حاصل و مُرتَسَم و مُنطَبع می شود و به عبارت دیگر هرچیزی که ذهن از آن صورت سازی می کند  و صورتی از آن در نزد ذهن حاصل باشد به آن عِلم می گویند . پس علم حصولی ، اِنطباع و چاپ تصویرِ شئی در ذهن است .


مرحوم علامه طباطبایی در کتاب «بِدایةُ الحکمة» در مرحله دوازدهم ، فصل پنجم  ص 175 چنین می فرماید : قَد تَقَدَّمَ أَنَّ لِكُلِّ مُجَرَّدِِ عَنِ المادَّةِ عِلماََ بِذاتِهِ لِحُضُورِ ذاتِهِ عِندَ ذاتِهِ ، وَ هُوَ عِلمُهُ بِذاتِهِ . یعنی هر موجودی که مجرّد از ماده است علم به ذاتِ خویش دارد زیرا ذاتش بدون هیچ واسطه ای نزد خودش حاضر است و این حضور ذاتِ مجرد نزد خویش همان علم او به ذاتش می باشد و خداوند مُتعال که فوقِ همه مجردات است علمِ حضوری به ذاتش دارد که این همان علمِ ذاتی خداوند به ذاتش می باشد . البته یک نکته را باید توجه داشت و آن این است که اگر ما  «علم» را چنین تعریف کنیم که  علم ، حضورِِ معلوم در نزد عالِم است در این صورت ، علم حضوری منحصر در علمِ ذات به ذات نخواهد بود آنگونه که فلاسفه مَشّاء منحصر کرده اند  بلکه شامل موارد دیگر از جمله صُوَر ذهنیه  هم می شود  . به این معنا که  در علم حصولي ،  «صورت ذهني شيئ» به لحاظ ذهن و به خودی خود نه به قیاس خارج از ذهن و مقایسه با مفاهیم دیگر  در نزدِ عالِم حضور دارد و در علم حضوري ، «خود شيئ با وجودِ خاصش»  نزد عالِم حضور دارد  به عبارت دیگر همچنانكه صُوَر ذهنيّه ، معلومِ حضوري براي نفس انسان مي‌باشند ، اشیاء و وجودات خارجی و عینی نيز معلوم حضوري نزد خداوند هستند.

  با توجه به توضیحات داده شده  ، علم خداوندِ مُتعال به ذاتش از نوع علم حضوری است نه حصولی و انفعالی و اِنطِباعی و اِرتِسامی و علمش (همانند سائر صفات ذات مثل حیات و قدرت) عین ذاتش می باشد نه جدای از ذاتش و ذاتِ مقدسش بدون هیچ واسطه ای نزدش حاضر است و به عبارت دیگر در علم حضوری ، علمِ عالِم بدون هیچ واسطه ای به ذاتِ معلوم تعلُّق می‏ گیرد و در واقع در مقام ذاتِ باریتعالی ، اتِّحادِ علم و  عالِم و معلوم و یا اتحادِ عقل و عاقل و معقول است و هیچگونه تغييرپذيری و دگرگونی و  کثرت و اضافه  و حدّ  و تَعَیُّن و غیریّت و تغایُر و تضاد و اِفراز و تمایُز و امتیازی در آن راه ندارد. مقامِ ذات مقامِ غیبُ الغُیوبی و لا اِسمی و لا رَسمی است . در خطبه 64 از نهج البلاغه فَیض الأسلام ص155  حضرت علی (عَلَیهِِ السَّلامُ) در باره اینکه صفات ذات الهی عین ذاتش هستند چنین فرموده است : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا. ستايش از آنِ خداوندی است كه  هیچ حال و صفتی از صفاتش بر حالِ صفتِ دیگرش پیشی و سبقت نگرفته است و به‌ اصطلاح و تعبير فلسفي ، خداوند در معرض حوادث قرار نمي‌گيرد . پس قبل از آنكه آخِر باشد اوّل است ، و پيش از آنكه پنهان باشد هويدا است ، زيرا پيش و پس شدن از مختصّات زمان است و زمان از لواحقِ حركت و حركت از لوازمِ اَجسام و ذات مقدّس او منزّه از زمان و زمانيّات و مقدّم بر همه اَجسام است ، پس نمى ‏توان گفت كه اوّلست قبل از آخِر و ظاهر است پيش از باطن و حىّ و زنده است پيش از عالِم و هكذا، زيرا براى او صفات زائده بر ذات نيست تا بعضى بر بعض ديگر تقدّم و پيشى گيرد ، پس صفات او عين ذات او هستند و گر نه زياده و نقصان پذيرد  و بعضى علّت بعض ديگر و بعضى معلول و ناقص گردد و اين از لوازم ممكنات است  . هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. سوره حدید آیه 3 .


عطار نیشابوری چه زیبا فرمود :

وصفش چه کنی که هرچه گویی

گویند  مگو که  بیش از آن است


و نیز حکیم نظامی گنجَوِی می گوید :

آنچه تَغیُّر  نپذیرد  تویی

و انکه نَمُردست و نمیرد تویی

ما همه فانی و بقا بس تراست

مُلک تَعالَی و تَقَدَّس تراست


  2- علم خداوند به اَشیاء و مخلوقات قبل از ایجاد و  آفرینش و خلقت آنها .

خداوند مُتعال قبل از ایجاد و خلقت و آفرینشِ اشیاء و مخلوقات به همه آن ها  علم (علمِ ذاتی و اَزَلی) دارد . در این مرتبه نیز علمِ حضرتِ باریتَعالی از نوع علم حضوری  است نه علم حصولی و انفعالی و اِنطِباعی و اِرتِسامی . مرحوم علامه طباطبایی در بدایة الحکمة ص176 براساس نظریَّه مُتعالیه حکیمِ عالیمقام ملاّ صدرای شیرازی  می فرماید :  ... فَهُوَ مَعلُومُُ عِندَهُ عِلماََ اِجمالِیّاََ فِی عَینِ الکَشفِ التَّفصیلِیِّ . یعنی علم خداوند به اشیاء و مخلوقات قبل ازخلقت و ایجادشان  از نوع علم اجمالی (به نحو بساطت و وحدت) در عین کشف تفصیلی است . مراد از اجمال و تفصیل در اینجا ، اجمال و تفصیلِ متعارف نیست . در اجمال و تفصیلی که متعارف است  اجمال در برابر تفصیل است و اجمال هم به معنای ابهام می باشد. پس اجمال در اینجا همان بساطت است نه  اجمال به معنای اِبهام . به عبارت دیگر علم اجمالی عین همان علم تفصیلی‌ است که بعد از ایجادِ مخلوقات حاصل می‌شود و  معلومات و موجودات قبل از خلقتشان به تمام ذات به نحو وحدت و بساطت نزد خداوند مُتعال حاضر و منکشف هستند و خداوند به سبب علم به ذاتِ بسیطش به آنها نیز علم ذاتی دارد و آن اشیاء و معلومات از جهت کمال (نه از جهت نقص) عین ذات الهی است و به اصطلاحِ مرحوم ملاّ صدراء : بَسیطُ الحَقیقَةِ کُلُّ الأَشیاءِ وَ لَیسَ بِشَئِِ مِنها . «بَسیطُ الحَقیقَه» همه اشیاء است و هیچکدام از آنها هم نیست. یعنی خداوندی که واجب الوجود بالذات است  و از همه ترکیب ها و نقایص ، منزّه و مُبرّی و بَسیطُ الحَقیقه است چنین خداوندی همه کمالاتِ اشیاء و مخلوقاتش را به نحو اَکمَل و اَتَمّ و اَشَدّ واجِد و دارا می باشد زیرا که اگر واجِد ِ کمالاتِ اشیاء و آفریده های خود نباشد ممکن نیست که آنها را بیافریند و خلق نماید . پس خداوند متعال براساس اینکه واجِد همه کمالاتِ مخلوقات و اشیاء است و بر  اساسِ اینکه  علمِ پیشین اَزَلَی ذاتی ( علم اجمالی به نحو بساطت و وحدت) به همه موجودات و اشیاء دارد ، موجودات و اَشیاء را خلق می فرماید و این موجودات که قبل از ایجاد به نحو بساطت و اجمال معلوم پروردگار و در حال وحدت و بسیط  بودند بعد از ایجاد و خلقتشان در تفصیل و کثرت هستند و از نظر وجودی با هم غیریت دارند . در کتاب نِهایَةُ الحِکمَة از علامه طباطبایی در «اَلمَرحَلَةُ الثّامِنَة» در مبحثِ علت و معلول ص222  ضمن برشمردن اَقسام علّت فاعلی ، علم اجمالی در عین کشف تفصیلی را تحت عنوانِ فاعل بِالتَّجَلِّی چنین آورده است : السابع: اَلفاعِلُ بِالتَجَلِّي، وَ هُوَ الَّذِي يَفعَلُ الفِعلَ  وَ لَهُ عِلمٌ تَفصيلِيٌّ بِهِ هُوَ عَينُ عِلمِهِ الأِجمالِيِّ بِذاتِهِ ، كَالنَّفسِ الإِنسانِيَّةِ المُجَرَّدَةِ ...أَنَّّ لَهُ (تَعالَى ) عِلماً إِجمالِيّاً بِالأَشياءِ فِي عَينِ الكَشفِ التَّفصيلِيِّ .

فاعل بِالتَّجَلِى فاعلى است كه فِعل (یعنی اَشیاء و مخلوقات) را انجام مى دهد و می آفریند در حالى كه قبل از فعل و آفرینشش  علم تفصيلى به فعل دارد و آن علم تفصیلی هم عین همان علم اجمالی به ذاتش می باشد. همانند نفس مجرَّده انسان . انسان از آن جهت كه به نفس  مجرده و بسيط خود علمِ حضوری  دارد لذا به افعالى كه از نفس سرمى زند و کمال ثانوی آن شمرده  می شود نیز علم دارد . همان نفسى كه علت براى آن ها است  واجد آن ها به نحو بساطت نیز مى باشد . خداوند مُتعال از آن جهت که عِلَّةُ العِلَل می باشد  عِلّتِ ایجاد همه معلول ها و مخلوقات است و علمِ علت نسبت به معلول از نوع علمِ فعلی و ایجادی است نه انفعالی و انطباعی . علم فِعلی (به معنای مصدری که حیثیّت صدور و ایجاد در آن ملحوظ است) آن است که سبب و  علتِ ایجادِ وجود خارجی چیزی می شود یعنی علمی است که خودِ علم  ، منشأ و سببِ صدور و ایجاد است.  علم فعلی به نحوی در انسان ها هم وجود دارد . مثلا کسی که در ارتفاع بسیار بالا قرار گرفته که خطر سقوط وجود دارد چه بسا همینکه تصور سقوط کند سبب سقوطش باشد یعنی تصور سقوط سبب سقوط می شود  و یا مثال دیگر اینکه فرضا نویسنده ای بخواهد کتابی بنویسد و یا مهندسی بخواهد ساختمانی بسازد . شخص نویسنده و یا مهندس با علم و آگاهی که دارد اقدام به نویسندگی و ساختنِ ساختمان می کند . پس علم و آگاهی نویسنده و مهندس  منشأ تحقق نوشتار و یا ساختمان می گردد .  وقتی در ما علم به اشیاء قبل از ساختن اشیاء وجود دارد پس در خداوند به طریق اَولی این علم(علم اجمالی=علم فعلی و ایجادی) به نحو وحدت و بساطت هست و بر آن اساس اَشیاء را می آفریند .

***  قالَ الباقرُ(عَلَیهِ السَّلامُ) : كَانَ اَللَّهُ «عَزَّ وَ جَلَّ» وَ لاَ شَيْءَ غَيْرُهُ وَ لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِمَا يَكُونُ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ كَوْنِهِ . خداوند «عَزَّ وَ جَلَّ» بود و چیزی با او نبود و لایَزال و همیشه به آنچه که خلق نشده و آنچه که خلق شده و یا  آفریده می شود ، علم (علمِ ذاتی اَزَلی) دارد. علم خداوند به اشیاء و مخلوقات ، پیش از وجود و تحقق آنها ، مانند علمش به آن اشیاء پس از وجود و خلقتشان است .
   (اصول كافى «کِتابُ التَّوحید» باب صفات ذات جلد 1 ص 144 روایت 2)


*** ألَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ  . آيا كسي كه چيزي را آفريده، نمي‏داند چه آفريده است و حال‌ آنكه او خود  لطیف و باريك‌بين و  خبیر  و بسیار آگاه است؟!! (سوره مُلك آیه ‌14)

3- علم خداوند به اشیاء بعد از ایجاد و خلقت آنها . 

علمِ فعلی خداوند که از صفاتِ فعل و از مقامِ فعل و ایجاد و خلقت انتزاع می شود نه از مقام ذات  عبارت است از اینکه  وجودِ عینی و خاصِّ شئی (همه موجودات عالَم با وجودِخاصّشان) بدون هیچ مانع و حاجب و  واسطه ای نزد خداوند مُتعال ظهور و حضور و عینیّت داشته باشد . به عبارت دیگر علم فعلی الهی (فعل به معنای اسم مصدری به لحاظ مصنوعات و مخلوقات الهی) ، نفسِ واقعیت و ظهور و تحقق اشیاء در محضر پروردگار می باشد و خداوند به علم ذاتی اَزَلی خویش به همه اَشیاء و آفریده ها احاطه علمی دارد و همه موجودات بالفعل در محضر پروردگار حاضر هستند و هیچ چیزی از او غائب نیست . لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرضِ . به اندازه سنگینی ذرّه ای در آسمانها و زمین از علم او دور نخواهد ماند.(سوره سَبَأ آیه 3.) . علمِ خداوندِ مُتعال به مخلوقات و موجودات و اشیاء پس از ایجاد و خلقت آنها  از نوع علم تفصیلی و حضوری است . علم فعلی خداوندِ سبحان از صفات فعل است نه از صفات ذات . صفت فعل و علم فعلی ، صفتي است كه بیانگر رابطه و ارتباطِ فعل خدا با مخلوقاتش می باشد . اَشیاء و مخلوقاتِ خارجی  دو جهت دارند : یک جهت آن است که به عنوان اینکه مخلوقات الهی هستند لذا اضافه و انتساب به خالقشان دارند و جهت دیگر اینکه چون اَشیاء و مخلوقات خارجی محکوم به زمان و مکان و دگرگونی و تبدیل و تبدُّل و تغییر و تغیُّر و حد و حدود هستند لذا مُنتسَب به زمان و مکان و مانند آن می شوند . برخی از آیات قرآن کریم دلالت دارند بر اینکه علم خداوند (علم فعلی) در زمان خاصی محقق شد و یا محقق می شود . به عنوان مثال خداوند متعال در آیه 31 سوره محمد(ص) می فرماید : وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ. ما همه شما را قطعاً می آزمائیم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و اهل صبر  از میان شما چه کسانی هستند ، و اَخبار (اَعمال و اَسرار درونی)شما را بیازماییم تا حقیقت مطلب آشکار و معلوم گردد  .  اینکه  فرمود :وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّي نَعْلَمَ... . شما را می آزماییم تا بدانیم ... معنایش آن است که : تا عمل و نیت شما (از جهت اخلاص و عدم اخلاص و صدق و عدم صدق)  در حضور او تحقق و عینیّت يابد و معلوم شود که چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ . و به اصطلاح : تا سیه روی شود هر که در او غش باشد .  وقتی که امتحان و آزمایش الهی در محضرش تحقق یافت ، عقل بر اساس  اینکه  رابطه بينِ خالق و مخلوقش را مي ‏سنجد و می فهمد  لذا  مفهوم علم را در اینجا انتزاع می کند و می گوید خدا دانست یا می داند . این عبارتِ «خدا دانست یا می داند» عبارت مطلق و بدون قیدی نیست تا  نتیجه بگیریم که خدا مطلقا چه قبل از آزمایش و چه بعد از آزمایش علم دارد بلکه چون سخن از مقام فعل الهی است لذا این دانستن هم مقید به مقام فعل (بعد ازتحقق آزمایش) می باشد و مقام فعل هم همانطوری که بیان کردیم مقید به زمان و مکان و مانند آن است. پس اين دانستن  (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ) ، صفتِ فعل و علمِ فعلی الهی است که بعد از تحقق امتحان و آزمایش است نه قبل از آن . قبل از آزمایشِ مردم ، امتحانی نیست تا علم فعلی خداوند نسبت به آن مطرح باشد و به اصطلاح سالبه به انتفاء موضوع است . مثلا امتحان و آزمایش اُمّت پیغمبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) در عصر پیغمبر ما است نه عصر حضرت آدم  (عَلَیهِِ السَّلامُ) . در آن زمان امتحانی از امت پیغمبر (ص) وجود نداشت تا دانستن و ندانستن مطرح شود (سالبه به انتفاء موضوع است) چون در زمان آدم (ع)  امت پیغمبر (ص) امتحان نشدند لذا علم به آن هم وجود ندارد.  پس معناي اين آيه این نیست كه شما را بیازماییم تا رفع جهل از ما شود  بلكه معنایش آن است که  شما را مي ‏آزماييم تا فعل و کار و عَملتان  در حضور   ما تحقق و عینیت يابد و این همان علم فعلی خداوند به اَشیاء و معلوم ها و مخلوقات بعد از ایجادشان است  که با تحلیل عقلی از مقام فعل (افعال الهی بعد از ایجاد) انتزاع می شود.

 

* وَ قَولُهُ : («لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى...»)  ، إِلَخ ، تَعليلُُ لِلبَعثِ وَ اللّامُ لِلغايَةِ وَ المُرادُ بِالحِزبَينِ : اَلطّائِفَتانِ مِن أَصحابِ الكَهفِ حِينَ سَأَلَ بَعضُهُم بَعضاََ بَعدَ البَعثِ : قائِلاََ «كَمْ لَبِثْتُمْ؟!» «قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»  «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ . عَلَى ما يُفيدُهُ قَولُهُ تَعالَى فِي الآياتِ التّالِيَةِ: «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» ، إِلَخ .

و جمله «لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى...» (که بخشی از آیه 12 سوره کهف است) تعليل و علّتِ غایی براي بَعث و بیدار کردنِ اصحاب کهف (ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ... آیه 12 سوره کهف) می باشد ، و لام در«لِنَعْلَمَ» برای علتِ غایی و غايت و غرض و هدف است . یعنی غرض و غایت و علتِ غایی بیدار کردن اصحاب کهف آن بود که تا بدانيم و اين امر روشن و آشکار و محقق گردد که کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدتِ خوابشان را بهتر داشته اند. [جمله«لِنَعْلَمَ» (تا بدانيم ...) مفهومش اين نيست كه خداوند متعال «مَعاذَالله» نمی دانسته و مى خواسته در این باره علم تازه اى كسب كند بلکه منظور از آن علم فعلی الهی و تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خـواب بـيـدار كـرديـم تا از یکدیگر در باره مدت زمان خوابشان سؤال کنند تا اين امر و معنى مُحقّق شود که کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدتِ خوابشان را بهتر داشته اند  .  اين نوع تعبير (لِنَعْلَمَ) و مانند آن در قرآن کریم فراوان آمده است که بیانگر علمِ فعلی الهی است و قبلا ذکر کردیم که علم فعلی الهی (فعل به معنای اسم مصدری یعنی مصنوعات و مخلوقات الهی) ، همان نفسِ واقعیت و ظهور و تحقق اشیاء در محضر پروردگار می باشد ] و مراد از دو حزب ، دو طائفه از اصحاب كهف است كه وقتی از خوابِ طولانی بیدار شدند در باره مدّت زمان خوابشان  با هم اختلاف كردند . برخی از آنها در این باره از برخی دیگر سؤال کردند .  يكي پرسيد «كَمْ لَبِثْتُمْ؟! .چه مدت خوابيديد؟! (بخشی ازآیه 19 از سوره کهف)  ، دیگران پاسخ دادند  یا یکی دیگر (تَملیخا که بزرگترینشان بود) به نمایندگی از ديگران پاسخ داد : «قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» گفتند يک روز، يا قسمتی از يک روز(در خواب بودیم) . و چـون درسـت نـتـوانـسـتـند مدت خوابشان را بدانند جواب دادند : «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ . گفتند پروردگارتان بهتر مي‏داند كه چقدر خوابيديد» (بخشی از آیه 19 سوره کهف)

جمله « وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ... كه در آيات بعدي (یعنی آیه 19 از سوره کهف) آمده است همين معنا و سؤال و جوابی که اصحاب کهف در باره مدت زمان خوابشان از هم داشتند را تاييد و افاده مي‏كند كه غرض و غایت و هدف از  بعث و بیدار كردنِ اصحاب كهف همين بوده كه وقتي بيدار ‏شوند در باره مقدار خوابشان با هم اختلاف كنند و از یکدیگر در این باره  پرسش نمایند تا معلوم شود که آيا به ذهن فردي از آنان مي‏رسد كه چقدر خوابيده است ، يا نه ؟! و روشن شود که کدامیک از آنان در شمارش و محاسبه کردن مدت زمان خوابشان بهتر و نیکوتر از دیگری می داند ؟ . در آیه 19 از سوره کهف چنین آمده است :   [ وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. هـمـانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو ببريم همچنین قادر بوديم که آنها را به بيدارى باز گردانيم .  ما اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز خوابیدیم) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. ( آیه 19 از سوره کهف) ]

 بنابراینکه لام در «لِيَتَسَاءلُوا» برای غایت باشد ، غایتِ متوسِّط و میانی بَعث و بیدار کردن اصحاب کهف از خواب طولانی ، همین تسائُل بوده و این تسائُل هم برای غایتی دیگر که همان اِحصاءِ و شمارش مدت زمان خواب طولانی بوده است می باشد تا معلوم شود که از میان اصحاب کهف کدامیک از آنها بطور دقیق مدت زمان را احصاء و شمارش می کند  و روشن گردد که آن کسی که بطور دقیق احصاء می کند کسی است که در طول این مدت خواب ، همه مسائل و حقایق مربوطه را می داند و آگاه بوده است و از کمالات علمی و معنوی و معرفت توحیدی بالاتری برخوردار است و آنگاه همه این مراحل و پرسش و پاسخ ها و احصاء کردن ها نیز برای غایت بالاتر و مهم تری که همان مسئله توحید و معاد و امور تربیتی و مسئله ابتلاء و امتحان الهی بوده است می باشد.

* وَ أَمَّا قَولُ القائِلِ : إِنَّ المُرادَ بِالحِزبَينِ : اَلطّائِفَتانِ مِن قَومِهِم : اَلمُؤمِنُونَ وَ الكافِرُونَ .  كَأَنَّهُمُ اختَلَفُوا فِي أَمَدِ لَبثِهِم فِي الكَهفِ بَينَ مُصيبِِ فِي إِحصائِهِ وَ مُخطِىءِِ فَبَعَثَهُمُ اللهُ تَعالَى لِيُبَيَّنَ ذلِكَ وَ يَظهَرَ، وَ المَعنَى : أَيقَظناهُم لِيَظهَرَ أَيُّ الطّائِفَتَينِ المُختَلِفَتَينِ مِنَ المُؤمِنينَ وَ الكافِرينَ فِي أَمَدِ لَبثِهِم ، مُصيبَةُُ فِي قَولِها ، فَبَعيدُ .

و اما قول برخی از مفسرین که گفته اند مراد از دوحزب (در آیه 12 از سوره کهف) دو طائفه و دو گروه از مردم یعنی دسته مؤمنین و دسته کافرین  در عصرِ اصحابِ کهف بوده اند که در باره اِحصاء و مُحاسبه مدت زمان خوابِ اصحاب کهف در غار با هم اختلاف کرده اند که طائفه مؤمنین در اِحصاء و شمارش دوران خوابِ اصحابِ کهف ، دارای  نظر و رأی مُصیب و درست بودند و دسته کافرین در این باره نظر نادرست و خطا داشتند و خداوند مُتعال  اصحابِ كهف را بيدار كرد تا سخنِ درست را بگویند و حقیقت و حق مطلب آشکار گردد و معنای آیه 12 از سوره کهف (ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً) هم این است که : أَيقَظناهُم لِيَظهَرَ أَيُّ الطّائِفَتَينِ المُختَلِفَتَينِ مِنَ المُؤمِنينَ وَ الكافِرينَ فِي أَمَدِ لَبثِهِم ، مُصيبَةُُ فِي قَولِها :  ما آنها یعنی اصحاب کهف را بیدار کردیم تا ظاهر و روشن  شود که قول و نظر کدام دسته از طائفه مُؤمنین و طائفه کافرین در باره اِحصاء و محاسبه کردن مدت زمان خواب اصحاب کهف که با هم در باره آن اختلاف داشتند ، مُصیب و صحیح و مطابق با واقع است و معلوم گردد که کدامیک از این دو طائفه خطا کرده اند ؟  ،  قول و سخنی بعید و دور از واقع است .

* وَ قَولُهُ : «أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» فِعلُ ماضِِ مِنَ الإِحصاءِ  وَ «أَمَداً» مَفعُولُهُ وَ الظّاهِرُ أَنَّ «لِمَا لَبِثُوا» قَيدُُ لِقَولِهِ «أَمَداً» وَ ما مَصدَرِيَّةُُ . أَي : أَيُّ الحِزبَينِ عَدَّ أَمَدَ لَبثِهِم وَ قِيلَ : «أَحْصَى» اِسمُ تَفضيلِِ مِنَ الإِحصاءِ بِحَذفِ الزَّوائِدِ كَقَولِهِم : «هُوَ أَحْصَى لِلمالِ وَ أَفلَسُ مِن اِبنِ المُذَلَّقِ»  وَ «أَمَداً» مَنصُوبُُ بِفِعلِِ يَدُلُّ عَلَيهِ «أَحْصَى» وَ لا يَخلُو مِن تَكَلُّفِِ  وَ قِيلَ غَيرُ ذلِكَ .

كلمه «أَحْصَى» در جمله «أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً .آیه 12 از سوره کهف» فعل ماضى است كه از باب اِفعال گرفته شده است(أَحْصَى ، یُحصِی ، اِحصاءََآ . شمرد -مُحاسبَه کرد). و كلمه «أَمَداً» مفعول آن است و ظاهرا جمله «لِمَا لَبِثُوا» قيد براى «أَمَداً» می باشد  و «ما» در «لِمَا لَبِثُوا» مصدريّه است که مابعدش را تأویل به مُفرَد و مصدر  می برد که همان معنای لَبث و مَکث و درنگ کردن است (تأویل به مصدر و مفرد در اینجا به این معنا است که ماءمصدریه و مانند آن جمله ای را که روی آن در آمده است به مصدرش بر می گرداند و با اسم بعدش به صورت مُفرد و غیر جمله یعنی مُضاف و مضافُُ اِلَیه در می آید که به منزله یک کلمه است ) و در این صورت که جمله به تأویل مصدر و مفرد برده شد معنای آیه شریفه چنین می شود :  أَيُّ الحِزبَينِ عَدَّ أَمَدَ لَبثِهِم . یعنی  كداميك از دو طائفه از اصحابِ کهف  مدت خواب و مَكث و درنگشان را شمرده و محاسبه کرده اند . بعضى ديگر از مفسرين كلمه «أَحْصَى»را اسم تفضيل از مصدر «اَلاِحصاء» دانسته و گفته اند كه «أَحْصَى» اسم تفضيل از مصدر «اَلاِحصاء» می باشد كه حروف زائدش (الف و لام و همزه آخر) ‍ حذف شده است و اسم تفضیل آن به صورت «أَحْصَى» بر وزن «اَفعَلُ»  در آمده است همچنانكه عرب ها به عنوان ضَربُ المَثَل مى گويند: «هُوَ أَحْصَى لِلمالِ وَ أَفلَسُ مِن اِبنِ المُذَلَّقِِ» یعنی او خیلی مالش را می شمارد و در عین حال بدبخت تر و فقیر تر و مُفلس تر و وَرشکسته تر از اِبن مُذَلَّق است . در این کلام ، کلمه «أَحْصَى» و «أَفلَسُ» به صورت اسم تفضیل آمده است . و كلمه  «أَمَداً» منصوب به فعل مقدَّری است كه كلمه «أَحْصَى» که اَفعَل تَفضیل است بر آن دلالت دارد . اینکه  کلمه «أَحْصَى» را اسم تفضیل بگیریم و «أَمَداً» را منصوب بدانیم به فعلِ مقدّری که کلمه «أَحْصَى» بر آن دلالت داشته باشد خالی از تکلُّف و به زحمت انداختن و تلاش بی ثمر نیست. البته تفسیرهای دیگری هم برای این آیه(آیه 12 از سوره کهف) شده است که در کُتُب تفسیری ذکر گردیده است .

 

*** اِبنُ المُذَلَّق : وَ هُوَ رَجُلُُ مِن بَنِی عَبدِ شَمسِِ، فَقیرُُ ، مُدقِعُُ . ما کانَ یَحصُلُ عَلَی بَیتِِ لَیلَةََ وَ فِی القامُوسِ اللُّغَةِ : اِبنُ المُذَلَّقِ مِن عَبدِ شَمسِِ لَم یَکُن یَجِدُ بَیتاََ لَیلَةََ وَ لا اَبُوهُ وَ لا اَجدادُهُ . فَقیلَ : اَفلَسُ مِن اِبنِ المُذَلَّقِ .

اِبنُ المُذَلَّق مردی از طایفه عبد شمس یا  بَنی عَبدشَمس بود که خود و اَجدادش به اِفلاس و بدیختی و و ذلت و خواری و فقر و نداری ضَربُ المَثَل و معروف بودند به گونه ای که نه خودش و نه آباء و اجدادش نتوانستند خانه ای فراهم کنند و حتی یک شب هم در خانه ای نیارمیدند و همیشه خاکنشین و فقیر و بدبخت و آواره و بی خانمان بودند  و عرب ها برای بیانِ نهایتِ اِفلاس و بیچارگی و فقر به او مَثَل می زدند . « رجوع شود به  کتاب مَجمَعُ الأَمثال از اَبُوالفَضل مَیدانی . این کتاب از کتاب‌های مَرجَع در موضوع «ضَرب‌ُالمثل‌های کُهَن عربی» محسوب می گردد .

تذکر : اَفعَل تفضیل از فعلی ساخته می شود که پنج شرط داشته باشد که یکی از آن ها آن است که از ثلاثی مجرد باشد و دوم اینکه آن فعل تامّ و صحیح باشد یعنی ناقص نباشد و حرف آخرش حروف علّه نداشته باشد . با توجه به این نکته ادبی باید بدانیم که کلمه «أَحْصَى» فعل ثلاثی مجردش ناقص یایی و یا ناقص واوی است لذا از آن ، اسم تفضیل ساخته نمی شود مگر اینکه ضرورتی در کار باشد و مورد نادر باشد .

* حَصَی ، یَحصِی ، حَصیاََ الرَّجُلُ : آن مَرد با ریگ به او زد

*أَحْصَى الشّئَ : آن چیز را شمرد

* اَلحَصَی : ریگ - سنگریزه


* وَ مَعنَى الآياتِ الثَّلاثِ أَعنِي قَولَهُ : «
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ ... » إِلَى قَولِهِ : «أَمَداً» : إِذ رَجَعَ الشُّبّانُ إِلَى الكَهفِ فَسَأَلُوا عِندَ ذلِكَ رَبَّهُم قائِلينَ : «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ» ما نَنجُو بِهِ مِمّا يُهَدِّدُنا بِالتَّخييرِ بَينَ عِبادَةِ غَيرِكَ وَ بَينَ القَتلِ وَ أَعِدَّ لَنا مِن أَمرِنا هُدىََ نَهتَدِي بِهِ إِلَى النَّجاةِ فَأَنَمناهُم فِي الكَهفِ سِنينَ مَعدُودَةََ ثُمَّ أَيقَظناهُم لِيُتَبَيَّنَ أَيُّ الحِزبَينِ عَدَّ أَمَداََ لِلَبثِهِم.

و معناى آيات سه گانه 10 و 11 و 12 از سوره کهف (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (*) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (*) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً) اين است : وقتى جوانان به غار برگشتند و پناه آوردند و در آنجا  ساکن شدند و جای گرفتند از پروردگار خود در همان موقع درخواست كردند و چنین عرضه داشتند  : «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» [رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً]  پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بُریده و کوتاه شد و راه چاره منقطع گشت) به ما از ناحيه خودت رحمتى عطا كن كه بوسیله آن  نجات و خلاصی و رهایی یابیم از آنچه (یعنی از تهدیدات دستگاه طاغوتی دقیانوس) که عَمَلاََ ما را به دو امر مخیَّر می کند و دو راه بیشتر پیش روی خود نداریم :  1- یا اختیار کنیم عبادت و پرستش و بندگی غیر ترا (مَعاذَالله دقیانوس را بندگی و پرستش کنیم)  2- و یا اینکه تسلیم دقیانوس و دقیانوسیان نشویم و  کُشته شویم و زیر بار غیر بندگی تو نرویم .  و نیز اصحاب کهف در آن شرایط خاص چنین دعا کردند : وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (رَشَداََ به معنای هُدیََ) یعنی : وَ أَعِدَّ لَنا مِن أَمرِنا هُدىََ نَهتَدِي بِهِ إِلَى النَّجاةِ. پروردگارا راه نجاتي براي ما مُهیّا و فراهم ساز  که به سبب آن  به نجات رهنمون گردیم و از گرفتاری که به آن دچار شدیم خلاصی پیدا کنیم . (وقتی که اصحاب کهف با تضرّع و زاری به درگاه خداوند چنین دعاهایی کردند خداوند نیز به آنها عنایت فرمود و دعاهایشان را به این صورت اجابت فرمود که) پس سالهاى معدودى ايشان را در غارخوابانديم و آنگاه بيدارشان كرديم تا معلوم شود كداميك از دو طائفه مدت خواب خود را مى دانند  و آن را شمارش و محاسبه کرده و به یاد داشته اند .

در ترجمه و توضیح صفحات پیشین از متن تفسیر اَلمیزان( جلد13ص 265) در باره جمله دعائیه اصحاب کهف و اجابت دعاهایشان مطالبی(احتمالات و تفسیرهایی )ذکر شده بود که به  جهت تناسب ، عین همان مطالب را در اینجا ذکر می کنیم :


* وَ قَولُهُ : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» تَفريعُُ لِدُعائِهِم عَلَى أُوِيِّهِم كَأَنَّهُم اِضطَرُّوا لِفَقدِ القُوَّةِ وَ انقِطاعِ الحِيلَةِ إِلَى المُبادَرَةِ إِلَى المَسأَلةِ، وَ يُؤَيِّدُهُ قَولُهُم : «مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» فَلَولا أَنَّ المَذاهِبَ  اَعْیَتْهُم وَ الأَسبابُ تَقَطَّعَت بِهِم وَ اليَأسُ أَحاطَ بِهِم ما قَيَّدُوا الرَّحمَةَ المَسئُولَةَ أَن تَكُونَ مِن لَدُنهُ تَعالَى بَل قالُوا: «آتِنَا رَحْمَةً» كَقَولِ غَيرِهِم «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ»: اَلبَقَرَة: 201 «رَبَّنا [وَ] آتِنا ما وَعَدتَنا عَلَى رُسُلِكَ»: آل عِمران: 194 . فَالمُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ : اَلتَّأيِيدُ الإِلَهِيُّ إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ.


و قول خداوند که فرمود : «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پس گفتند: پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن. آیه دَهُم از سوره کهف » این جمله و عبارتِ دعایی از طرفِ اصحابِ کهف از نظر معنا دارای دو احتمال است : 1-  احتمال اول آن است که این عبارت متفرِّع و فرعِ برای دعا کردنشان بر رجوع و پناه آوردن به آن غار است و به عبارت دیگر این دعایشان متفرِّع و مرتبط و منوط  به مسئله رجوع و پناه بردن به آن غار است و با توجه به آن شرایط خاصی که دچار شدند لذا چنین دعایی را به پیشگاه الهی عرضه داشتند . آنها برای حفظ  ایمان  و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند و هنگامی که مدتی دچار سختی های غارنشینی شدند و دستشان از همه جا کوتاه شد دست به دعا بلند کردند و به درگاه الهی عرضه داشتند که : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره منقطع گشت) ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کنگويا اصحاب کهف وقتي که همه درها و تمام راه چاره ها را بسته دیدند و  ناتواني و بيچارگي  را در خود احساس کردند مضطر به اين شدند كه مبادرت کنند و سبقت بجویند در اینکه از درگاه خداوند کمک و عنایتِ خاصّ مسئلت نمايند و جمله «مِن لَّدُنكَ» این مطلب را تأیید می کند که آنها دستشان از همه جا کوتاه شده و ناتوان بودند و هیچ راه چاره ای نداشتند زيرا اگر همه راه ها بر آنها بسته نبود و تمام سبب ها و راه چاره ها بر آنها منقطع نبود و يأس و نوميدي از هر طرف بر آنان احاطه نكرده بود رحمتي را كه از خداوند درخواست و مسئلت كرده بودند مقيد و مشروط  به قيد «مِن لَّدُنكَ» نمي‏كردند ، بلكه  بدون قید «مِن لَّدُنكَ» مي‏گفتند «رَبَّنَا آتِنَا رَحْمَةً» یعنی خدايا به ما رحمتي بفرست همچنان كه ديگران (غیراصحاب کهف)  بدون قید «مِن لَّدُنكَ» چنین گفته و مي‏گويند : «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةََ. سوره بقره آیه 201» و يا مي‏گويند : «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمیعادَ. پروردگارا آنچه را بوسیله پیامبرانت به ما وعده فرمودى ، به ما عطا کن و ما را در روز رستاخیز ، رسوا مگردان . زیرا تو هیچ گاه از وعده خود ، تخلف نمى کنى.  سوره آل عمران آیه 194.»  پس مراد از رحمتِ درخواست شده(رحمتِ خاص) از خداوند در واقع همان  تاييد و تقویت و نُصرت و نجاتِ الهي بوده است در جائي كه مُؤيدي غير از او نيست . («إِذ لا مُؤَيِّدَ غَيرُهُ» زیرا که در حقیقت  مؤیِّدی غیر از او  نیست و همه تأیید ها و تقویت ها و نصرت ها و قدرت ها از ناحیه خداوند متعال است . )


* وَ يُمكِنُ أَن يَكُونَ المُرادُ بِالرَّحمَةِ المَسئُولَةِ «مِن لَدُنهُ» بَعضُ المَواهِبِ وَ النِّعَمِ المُختَصَّةِ بِهِ تَعالَى كَالهِدايَةِ الَّتِي يُصَرَِّحُ فِي مَواضِعَ مِن كَلامِهِ بِأَنَّها مِنه ُ خاصَّةََ، وَ يُشعِرُ بِهِ التَّقييدُ بِقَولِهِ «مِن لَّدُنكَ»، وَ يُؤَيِّدُهُ وُرُودُ نَظيرِهِ فِي دُعاءِ  الرّاسِخينَ فِي العِلمِ ، اَلمَنقُولِ فِي قَولِهِ : «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» : آل عِمران: 8 . فَما سَأَلُوا إِلَّا الهِدايَةَ.

2- احتمال دوم آن است که  ممكن  است مراد از رحمتی که اصحاب کهف  در آیه دَهُم از سوره کهف در قالب دعا از نزدِ خداوندِ مُتعال درخواست و مسئلت نمودند ( رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً .پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن )، بعضی از مواهب و بخشش ها و عنایات و نعمت های خاصه الهی باشد مثل هدایت خاصه الهی که خداوندِ مُتعال در برخی از آیات قرآن کریم تصریح نموده است(و یا تصریح شده است) که آن هدایت ، فقط از جانب خداوند است و تقييد به جمله «مِن لَّدُنكَ» نیز به همین مطلب و معنایی که گفته شده  اِشعار و اشاره دارد( گفته شد که شاید مراد و منظور از رحمتی که اصحاب کهف از نزدِخداوند مسئلت کردند بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه» باشد) . و نیز  ورود نظير اين دعاء با قيد «مِن لَّدُنكَ» در دعاي راسخين در علم (محمد«صَ» و آل محمد «عَلَیهِمُ السَّلام» و برخی از خواص ) كه در قرآن کریم آمده است این معنا و اين احتمال را تاييد مي‏كند که مراد و منظور از رحمتی که  از نزدِخداوند مسئلت شده ، بعضی از مواهب و نعمت های خاصه الهی «همانند هدایتِ خاصه الهی»می باشد ، چنانچه در آیه هشتم از سوره آل عمران فرموده است : («رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» راسخانِ در علم ، می گویند:  پروردگارا دلهایمان را ، بعد از آنکه ما را هدایت کردی ، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود ، رحمتی بر ما ببخش ، زیرا تو بخشنده ای  . سوره آل عمران آیه 8 .) . پس آنها (اصحاب کهف و یا راسخون در علم) چیزی جز هدایت خاصه الهی را از نزد خداوند متعال مسئلت و درخواست نکردند و خواسته آنان فقط عنایت و  هدایتِ خاصه بوده است .

 

* وَ قَولُهُ : «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً» اَلمُرادُ مِن أَمرِهِم [«مِن أَمرِنا»] : اَلشَّأنُ الَّذِي يَخُصُّهُم وَ هُم عَلَيهِ وَ قَد هَرَبُوا مِن قَومِِ يَتَتَبِّعُونَ المُؤمِنينَ وَ يَسفِكُونَ دِمائَهُم وَ يُكرِهُونَهُم عَلَى عِبادَةِ غَيرِ اللهِ ،  وَ الْتَجَئُوا إِلَى كَهفِِ وَ هُم لايَدرُونَ ما ذا سَيَجرِي عَلَيهِم؟ وَ لا يَهتَدُونَ [وَ لا یَعلَمُونَ] أَيَّ سَبيلِِ لِلنَّجاةِ يَسلُكُونَ؟ وَ مِن هُنا يَظهَرُ أَنَّ المُرادَ بِالرُّشدِ : اَلأِهتِداءُ إِلَى ما فِيهِ نَجاتُهُم.
فَالجُملَةُ أَعنِي قَولَهُ :
«وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً»  عَلَى أَوَّلِ الأِحتِمالَينِ السّابِقَينِ فِي مَعنَى الرَّحمَةِ ، عَطفُ تَفسيرِِ عَلَى قَولِهِ : «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» وَ عَلَى ثانِيهِما مَسأَلَةُُ بَعدَ مَسأَلَةِِ.

و در جمله («وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً . و راه نجاتي براي ما فراهم ساز. آیه 10 از سوره کهف») مراد از «أَمرِنا» آن شأن و وضع  و حالتی  است كه مخصوص به خود آنان(اصحاب کهف) بوده که دچارش بودند . وضعِ آنها چنین بود که برای حفظ  ایمان  و دینشان که آیین مسیحیت بود (جهت خلاصی از تعقیب دقیانوسیان و رهایی از شرّشان) راهی جز رجوع به غار نداشتند . و به خاطر شرایط خاصی که داشتند از ميان قوم خود بيرون آمده و فرار كردند . آنها (اصحاب کهف)از قومی فرار کردند که (طبق دستور طاغوت آن زمان یعنی دقیانوس) مُؤمنین و مُوحِّدین و خداپرستان را تعقیب و جستجو می کردند و آنان را بر عبادت و بندگی غیر خدا (یعنی دقیانوس و مانند او) وادار و اجبار می نمودند و اگر مؤمنین تسلیم نمی شدند خونشان را می ریختند و به قتل می رساندند . آنان برای حفظ ایمان و جانشان پناهنده به غار شدند در حالي كه نمي‏دانستند چه چیزی و چه سرنوشتی بر آنها جاری خواهد شد و سرانجامِ كارشان به كجا کشیده خواهد شد  و چه بر سرشان مي ‏آيد و نمی دانستند که به غیر از آن غار چه طریقی و راهی را جهت نجات خود طی نمایند ؟!! ، و  به عبارت دیگر  غير از پناهندگي به غار هيچ راه نجات ديگري سُراغ نداشتند .  و از اینجا (یعنی از مطلبی که در باره ««أَمرِنا»» گفتیم) معلوم و روشن مي‏شود كه مراد از رُشد همان راه یافتن و اِهتِداء به چیزی است که مایه نجاتشان بود و به عبارت دیگر مراد از رُشد همان رسیدن و راه يافتن و اهتداء به روزنه خلاصی و  نجات است .پس اين جمله  يعني جمله «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ، بنا بر احتمال اول  از دو احتمالي كه قبلا و سابِقاََ در معناي «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده  گذشت ، عطف تفسير بر جمله «آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً» خواهد بود ، و بنا بر احتمال دوم ، درخواست و دعای  ديگري غير  «رَحمتِِ مَسؤُلَه» و درخواست شده خواهد بود .


* قَولُهُ تَعالَى: «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً» قالَ فِي الكَشّافِ ، أَي ضَرَبنا عَلَيها حِجاباََ مِن أَن تَسمَعَ يَعنِي أَنَمناهُم إِنامَةََ ثَقيلَةََ لاتُنَبِّهُهُم فيها الأَصواتُ كَما تَرَى المُستَثقَِلَ فِي نَومِهِ يُصاحُ بِهِ فَلا يَسمَعُ وَ لا یَستَنبِهُ فَحُذِفَ المَفعُولُ الَّذِي هُوَ الحِجابُ كَما يُقالُ : [فُلانُُ]بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ. «اِنتَهَى» .

قول خداوند در آیه 11 از سوره کهف چنین است :  «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. » .اصحاب کهف هنگامی که از شرِّحاکمِ ستمگرِِ روم (یعنی دقیانوس) به غار پناهنده شدند با تضرُّع به درگاه الهی عرضه داشتند  : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً . پروردگارا (اکنون که دست ما از همه جا بریده و کوتاه شد و راه چاره بر ما بسته و منقطع گشت)  رحمتی خاص از سوي خودت بر ما عطا فرما .] خداوند هم جهتِ اجابتِ دعا و درخواست و حاجتشان فرمود : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم ، و سالها در خواب فرو رفتند. » پس به خواب رفتن اصحاب کهف در واقع نوعی اجابتِ دعایشان بوده است و خداوند متعال از این طریق به آنها راحتی و آرامش داد  و از اضطراب و نگرانی خارج شدند و در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش  و فعالیت باز ماندند .

 برای جمله(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) سه معنا و تفسیر مطرح شده است :

1-  تفسیر و معنای اول : جارُ الله زَمخشري خوارَزمی در تفسير كَشّاف خود گفته : «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» : یعنی حجابی بر گوشهایشان زدیم که مانع می شود از اینکه گوش هایشان بشنوند (حجاب و  پرده و مانعی بر گوشهایشان زديم تا نشنوند)  و به عبارت ديگر : آنها را به خوابِ ثقیل و سنگینی فرو بردیم که صداهای اطراف غار آنها را متنبِّه و بیدار نمی کرد و متوجه صداها نمی شدند.  همانند کسی که مُستَثقِل در نَوم  و  در خوابِ سنگین باشد و می بینی که چنین شخصی اگر بر او صیحه و بانگ و فریاد هم  زده شود باز نمی شنود و  مُتنبِّه و متوجِّه و بیدار نمی گردد . حالت خواب اصحاب کهف هم اینچنین بود . پس کلمه «حِجاباََ» که مفعولِ «ضَرَبنا»  می باشد در این آیه شریفه حذف شده است .  همچنانكه در اصطلاحِ عرب ها وقتی که می گویند : [فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ  ، يُريدُونَ : بَنَى عَلَيهَا القُبَّةَ : فلانی روی زوجه و  همسرش بنا کرد ، منظور و مقصودشان این است که روی قبر همسرش قُبَّه و  گنبدی  بنا کرد  که در اینجا  مفعولِ فعلِ«بَنَى» که کلمه «اَلقُبَّة» باشد  به جهت واضح بودن حذف شده است چون مقصود و معنا از این کلام معلوم است و  همه مي‏دانند كه مراد از این جمله «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» آن است که فلانی گنبدی و ساختمانی   روی قبر زوجه اش بنا كرده است . «اِنتَهَى کَلامُهُ . پایان یافت کلام زمخشری» .  

پس در آیه 11 از سوره کهف که می فرماید : (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ .ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم)  مراد از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ» ، معنای کنایه ای و استعاره ای می باشد که دلالت بر خوابِ سنگین آنها می کند . خواب عمیق آن است که گوش ها از کار بیفتند و صدا ها را نشنوند .پس در آیه 11 از سوره کهف مراد و منظور از «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ»  معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است همچنانکه در لسان و در اصطلاح عرب ها وقتی که می گویند : «[فُلانُُ] بَنَى عَلَى اِمرَأَتِهِ» معنای استعاره ای مراد است به این معنا که فلانی گنبدی   روی قبر زوجه اش بنا كرده است .

* وَ قالَ فِي المَجمَعِ : وَ مَعنَى ضَرَبنا عَلَى آذانِهِم سَلَّطنا عَلَيهِمُ النَّومَ ، وَ هُوَ مِنَ الكَلامِ البالِغِ فِي الفَصاحَةِ  ،  يُقالُ : ضَرَبَهُ اللهُ بِالفالِجِ إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ، قالَ قُطرُبُ : هُوَ كَقَولِ العَرَبِ : ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ ، قالَ الأَسوَدُ بنُ يُعفَرُ وَ قَد كانَ ضَريراََ :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَبا لَكَِ أَنَّنِي       ضُرِبَت(ضَرَبَت)عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .


وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .

2-  تفسیر و معنای دوم : صاحبِ تفسیرِمَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) در تفسیر مَجمعُ البیان گفته است : معناي «ضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» اين است كه ما خواب را بر گوشهايشان مسلط كرديم ، و اين تعبير بیانگرِ نهايتِ درجه فصاحت است . این تعبیر قرآنی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) شبیه آن  گفتاری است که عرب ها مي‏گويند : (ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ»  إِذَا ابتَلاهُ اللهُ بِهِ ) عرب ها برای کسی که مبتلا به بیماری فَلَج شده باشد چنین می گویند : ضَرَبَهُ اللهُ «بِالفالِجِ»  خدا زد او را به «فالِج»   یعنی  خداوند او را مبتلاي به « بیماری فَلَج» كرد . بیماری فَلَج  بر او مسلَّط شد و کسی که دچار بیماری فلج شود از حرکت و تلاش باز می ماند . اصحاب کهف نیز وقتی که خواب بر گوشهايشان مسلط  شد در غار آرمیدند و از حرکت و تلاش باز ماندند .

قُطرُب (محمد بن مُستَنیر بصری مشهور به قُطرُب که شاگرد سِیبوَیه بود)  در باره این تعبیرِ قرانی (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) گفته است  : اين تعبير نظير قول و سخنِ عرب است كه مي‏گويد : «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ إِذا مَنَعَهُ مِنَ التَّصَرُّفِ . امیر و حاکم بر دست فلانی زد هنگامی که او را از تصرف در امور منع نماید . »  منظور از اين تعبيرِ «ضَرَبَ الأَميرُ عَلَى يَدِ فُلانِِ »آن است كه امير و حاکم ، فلاني را از دخالت و تصرفِ در امور و کارها باز داشت  و منع کرد . به عبارت دیگر : امیر دست فلانى را از دخالت و تصرف در کارها کوتاه نمود. در این آیه شریفه نیز معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است و  معنایش آن است که خداوند گوش های اصحاب کهف را از کار انداخت و دیگر نمی شنوند . آنها بواسطه خواب از جنب و جوش و حرکت و تلاش بازماندند و در غار آرمیدند .

اَسوَد بن يَعفُر نَهشَلِی تَمیمی  عراقی ( از شُعَرای عصر جاهلیت می باشد که 23 سال قبل از هجرت فوت کرده است (وَ يُقالُ يُعفَرُ ، بِضَمِّ الياءِ . و «یُعفَر» به ضًمِّ یاء هم  گفته می شود.) كه مردي ضَریر و نابينا بود گفته است :

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا أَباََ لَكَِ أَنَّنِي    ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ .

يعني : از حوادثِ بدِ روزگار و دهر و دنیا «لا أَباََ لَكَِ» دو معنی ممکن است داشته باشد : 1- «لا أَباََ لَكَِ» یعنی ای روزگار و ای دنیای بی پدر که اظهار نگرانی از دنیا و حوادث آن است 2- «لا أَباََ لَكَِ» این حوادثِ بدِ روزگار و دنیا همراه و مصاحِبِ تو نباشد و تو دچارش نشوی و دامنگیرت نگردد ) اينكه  زد  یا زده شد بر من  زمین با اَسداد و موانعِ گوناگون . یعنی یکی از حوادث روزگار و دنیا آن است که بواسطه اَسداد و موانعِ مختلفی که سرِ راهم پیدا شد بر زمين زده شدم (زمین خورده حوادث شدم) و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و جایی نمی توانم بروم . زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .

در شعرِ اَسوَد بن يَعفُر  که گفته (... ضَرَبَت (ضُرِبَت) عَلَيَّ الأَرضُ بِالأَسدادِ)معنای استعاره ای مراد است . یعنی من زمین خورده حوادث شدم و زمینگیر گشتم و راه به جایی نمی برم و زمین با همه وسعتش بر من تنگ  و  همه راه هایم کور و بسته شد .  در آیه 11 از سوره کهف نیز مراد از (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) معنای استعاره ای و کنایه ای مراد است . فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ به معنای «سَدَّدنا آذَانَهُمْ عَن نُفُوذِ الأَصواتِ اِلَیه» یعنی  گوش هایشان را از نفوذِ اَصوات و صداها ، سدّ و منع و جلوگیری کردیم . کنایه از اینکه آنها را به خواب فرو بردیم .

* وَ هذا مِن فَصيحِ لُغاتِ القُرآنِ الَّتي لا يُمكِنُ أَن يُتَرجَمَ بِمَعنََى يُوافِقُ اللَّفظَ. . اِنتَهَی .

آنگاه قُطرُب گفته است که این تعبیر(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) از تعابیر بسیار فصیح قرآنی است و ترجمه‌ای که دقیقا  معنای این لفظ  و تعبیر را برساند وجود ندارد  . نقل از تفسیرمَجمع البَيان ج‏۶، ص698 .  «اِنتَهَی کَلامُهُ»پایان یافت کلام صاحبِ تفسیرِ مَجمَع البيان .


* وَ ما ذَكَرَهُ[اَلطَّبَرَسِیُّ] مِنَ المَعنَى أَبلَغُ مِمّا ذَكَرَهُ الزَّمَخشَرِيُّ .

اين معنائي كه صاحبِ تفسیرِ مَجمع البیان (مرحوم اَمین الأِسلام طَبرسی تَفرشی) براي جمله  (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كرده است از معناي زمخشري بليغ‏ تر و رساتر می باشد .


* وَ هُنا مَعنَى ثالِثِِ وَ إِن لَم يَذكُرُوهُ : وَ هُوَ أَن يَكُونَ إِشارَةُُ إِلَى ما تَصنَعُهُ النِّساءُ عِندَ إِنامَةِ الصَّبِيِّ غالِباََ مِنَ الضَّربِ عَلَى أُذُنِهِ بِدِقِّ الأَكُفِّ أَوِ الأَنامِلِ عَلَيها دَِقّا ََ نَعيماََ لِتَتَجَمَّعَ حاسَّتُهُ عَلَيهِ فَيَأخُذُهُ النَّومُ بِذلِكَ فَالجُملَةُ كِنايَةُُ عَن إِنامَتِهِم سِنِينَ مَعدُودَةََ بِشَفَقَةِِ وَ حَنانِِ كَما تَفعَلُ الأُمُّ المُرضِعِ بِطِفلِهَا الرَّضِيعِ.


3تفسیر و معنای سوم  :  و در رابطه با آیه 11 از سوره کهف که می فرماید :(فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ)  معناي سومي هم وجود دارد اگر چه مفسرين آن را  ذکر نکرده اند  و آن اين است كه مقصود از «زدن بر گوش» اشاره به آن کار و  رفتاري است كه غالبا زنان هنگام خواباندن بچه ‏ها و کودکان خود  آن را انجام مي‏دهند  و آن اين است كه يا با كف دست و يا با سرِ انگشت به گوش بچه  به نرمی و آرامی مي‏زنند تا حواسش از همه جا جمع شده در يك جا متمركز شود  و به اين وسيله خوابش ببرد ، پس جمله (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ) كنايه از اين است كه خداوند متعال آنان را با  شَفَقَت و مهربانی به خواب بُرد همانگونه كه مادرِ شیردِه مِهربان با بچه شيرخوار خود عمل مي‏كند .

*****************        **************     ****************

 

*  وَ الآياتُ الثَّلاثُ - كَما تَرَى - تَذكُرُ إِجمالَ قِصَّتِهِم [وَ]تُشيرُ بِذلِكَ إِلَى جِهَةِ كَونِهِم مِن آياتِ اللهِ وَ غَرابَةِ أَمرِهِم، تُشيرُ الآيَةُ الأُولَى إِلَى دُخُولِهِمُ الكَهفَ وَ مَسأَلَتِهِم لِلنَّجاةِ ، وَ الثّانِيَةُ إِلَى نَومِهِم فِيهِ سِنينَ عَدَداََ، وَ الثّالِثَةُ إِلَى تَيَقُّظِهِِم وَ انتِباهِهِم وَ اختِلافِهِم فِي تَقديرِ زَمانِ لَبثِهِم. فَلِإِجمالِ القِصَّةِ أَركانُُ ثَلاثَةُُ تَتَضَمَّنُ كُلُّ واحِدَةِِ مِنَ الآياتِ الثَّلاثِ واحِداََ مِنها وَ عَلَى هذَا النَّمَطِ تَجرِي الآياتُ التّالِيَةُ المُتَضَمِّنَةُ لِتَفصيلِ القِصَّةِ غَيرَ أَنَّها تُضيفُ إِلَى ذلِكَ بَعضَ ما جَرَى بَعدَ ظُهُورِ أَمرِهِم وَ تَبَيُّنِ حالِهِم لِلنّاسِ ، وَ هُوَ الَّذِي يُشيرُ إِلَيه ِ قَولُهُ : «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» إِلَى آخِرِ آياتِ القِصَّةِ.

و اين آيات سه گانه(آيات 10 و 11 و 12  از سوره کهف)همانگونه که می بینید به طور اِجمال داستان اصحاب كهف را يادآورى و ذکر نموده است و این آیات سه گانه به نحو اجمال اشاره می کند که قصه و ماجرای اصحاب کهف از آیات الهی و امر شگفت انگیزی است . آيه اوّل به چگونگی داخل شدن آنها در غار و درخواستشان برای نجات ( از ظلم و ستم و شرک و کفرِ حاکمِ زمانشان یعنی دقیانوس و  گرفتاری و مشکلی که با آن مواجه بودند) اشاره می کند، و  آیه دوم شاره دارد به اینکه اصحاب کهف سال هایی معدود و مشخص(309 سال) در غار به خواب رفتند . و آيه سوم به بيدار شدن و اختلاف و گفتگویشان در مقدار زمانى كه خوابيدند اشاره می نماید. پس اجمالِ قِصّه اصحاب کهف سه ركن دارد كه هر يك از اين آيات سه گانه ، دربردارنده و متضمّنِ يكى از آن رکن ها می باشد . و بر همين مِنوال و روش جاری می گردد آيات بعدى كه متضمن و دربردارنده تفصيل قِصّه و ماجرای اصحاب کهف است  جز اينكه آيات بعدی ، مطالب و جزئیات و قضایایی را که پس از  ظهور و آشکار شدن داستان آنها برای مردم ، رخ داده است ، اضافه و بیان مى كند   ، و آيه  (وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ ... آیه 21 سوره کهف) تا آخِرِ آياتِ قِصّه و داستانِ اصحاب کهف ، به آن جزئیات اشاره می کند .   [ وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدا . و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم  تا بدانند که وعده خداوند در مورد رستاخيز حق است و در پايان جهان و قيامِ قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند ، گروهي ميگفتند: بنايي بر آنان بسازيد  تا براي هميشه از نظر پنهان شوند !! و از آنها سخن نگوييد که پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!!  ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند  و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند گفتند: ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم  تا خاطره آنان فراموش نشود. (سوره کهف آیه 21 .) .]


قَولُهُ تَعالَى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ. کهف.13.» إِلَى آخِرِ الآيَةِ . شُرُوعُُ فِي ذِكرِ ما يُهِمُّ مِن خُصُوصِياتِ قِصَّتِهِم تَفصيلاََ، وَ قَولُهُ : «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» أَي آمَنُوا إِيماناََ مَرضِيّاََ لِرَبِّهِم وَ لَولا ذلِكَ لَم يَنسِبهُ إِلَيهِم قَطعاََ.  وَ قَولُهُ : «وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى» اَلهُدَى بَعدَ أَصلِ الإِيمانِ مُلازِمُُ لِارتِقاءِ دَرَجَةِ الإِيمانِ الَّذِي فِيهِ اِهتِداءُ الأِنسانِ إِلَى كُلِّ ما يَنتَهِي إِلَى رِضوانِ اللهِ . قالَ تَعالَى: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ»: اَلحَديد: 28.

 آیه 13 از سوره کهف را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم . در آیه 13 چنین آمده است : نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جوانان و جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند ، و ما بر هدايتشان افزوديم.(سوره کهف آیه 13.)

خصوصیات و ویژگی های  مهم  داستان و قصه اصحاب کهف به طور مُفصّل  و مشروح  از آیه «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . آیه 13_سوره کهف»  شروع می شود . و معناي اينكه خداوند در این آیه فرمود : («إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ : آنها جوانان و جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند») اين است كه اصحاب كهف جوانان و جوانمردانی بودند كه به پروردگار خود ايماني آوردند كه مورد رضايت و خشنودی پروردگارشان بود و اگر ایمانشان مورد رضایت و قبول خداوند نبود ، آن (ایمان) را  به آنان نسبت نمي‏ داد و نمي‏ فرمود : ايمان آوردند به پروردگارشان و از اینکه خداوند صفتِ ایمان را به آنها نسبت داد و فرمود : (آمَنُوا بِرَبِّهِمْ : به پروردگارشان ايمان آوردند)  معلوم می شود که خداوند مُتعال حتما از ایمانشان راضی و خشنود است و این یکی از ویژگی های ممتاز اصحاب کهف می باشد. و قول خداوند متعال در آیه 13 از سوره کهف که فرمود :(«وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى : و ما بر هدايتشان افزوديم»)  مراد از هدایت در این آیه شریفه ، هدایت بعد از تحقُّقِ اصل ایمان است . [اَلهُدَى بَعدَ أَصلِ الإِيمانِ مُلازِمُُ لِارتِقاءِ دَرَجَةِ الإِيمانِ الَّذِي فِيهِ اِهتِداءُ الأِنسانِ إِلَى كُلِّ ما يَنتَهِي إِلَى رِضوانِ اللهِ] یعنی  هدايت بعد از اصلِ ايمان ملازمه با ارتقاء درجه ايمان دارد ، آن درجه از ایمانی  كه باعث مي‏شود انسان به سوي هر چيزي كه منتهي به  رضایت و خشنودي خدا است هدايت و رهنمون گردد و کسی که به این درجه از ایمان برسد پیوسته و همیشه همّت و کوشش و سعیش بر آن است که همه کارهایش برای رضایت و خشنودی پروردگارش باشد ، و به این درجه از ایمان ( یعنی  ایمان بعد از ایمان و  هدایت بعد ار ایمان که دال بر درجه ایمان است) اشاره دارد قول خداوند مُتعال در آیه 28 از سوره حدید که فرمود :«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» . ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن ( در میان مردم و در مسیر زندگی خود ) راه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند غفور و رحیم است. سوره حدید آیه 28 .

مرحوم علامه طباطبایی در جلد نوزدهم از تفسیر اَلمیزان ص199 ذَیل آیه 28 از سوره حدید درباره ایمان بعد از ایمان (و هدایت بعد از تحقق اصل ایمان که بیانگر درجه ایمان است)  چنین می فرماید :

قَولُهُ تَعالَى: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ... « إِلَخ» ، أُمِرَ الَّذينَ آمَنُوا ، بِالتَّقوَى وَ الإيمانِ بِالرَّسُولِ مَعَ أَنَّ [هُم] الَّذينَ استَجابُوا الدَّعوَةَ فَآمَنُوا بِاللهِ آمَنُوا بِرَسُولِهِ أَيضاََ دليلُُ  عَلَى أَنَّ المُرادَ بِالإِيمانِ بِالرَّسُولِ : اَلأِتِّباعُ التّامُّ وَ الطّاعَةُ الكامِلَةُ لِرَسُولِهِ فِيما يَأمُرُ بِهِ وَ يَنهَى عَنهُ سَواءُُ كانَ ما يَأمُرُ بِهِ أَو يَنهَى عَنهُ حُكماََ مِنَ الأَحكامِ الشَّرعِيَّةِ أَو صادِراََ عَنهُ بِما لَهُ مِن وِلايَةِ أُمُورِ الأُمَّةِ كَما قالَ تَعالَى: «فَلا وَ رَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»: اَلنِّساء: 65.

فَهذا إِيمانُُ بَعدَ إِيمانِِ وَ مَرتَبَةُُ فَوقَ مَرتَبَةِ الإِيمانِ الَّذي رُبَّما يَتَخَلَّفُ عَنهُ أَثَرُهُ فَلا يَتَرَتَّبُ عَلَيهِ لِضَعفِهِ ، وَ بِهذا يُناسِبُ قَولُهُ : «يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ» وَالکِفْلُ : اَلحَظُّ وَ النَّصيبُ فَلَهُ ثَوابُُ عَلَى ثَوابِِ كَما أَنَّهُ إِيمانُُ عَلَى إِيمانِِ.

در آيـه 28 از سوره حدید («يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ... ) كـسـانـى كـه ايـمـان آورده بودند و به اصطلاح اهل ایمان بودند از جانب خداوند مُتعال امـر به تقوی و پرهیزکاری و ایمان به رسول الله (ص) شدند بـا ايـن كه اين اشخاص قبلا و از پیش ، دعوت دينى و دعوت خدا و رسول(ص) را پذيرفته بودند و قهرا و طبیعتا به خدا و نيز به رسـولش ايـمـان آورده بودند[ فَالَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ آمَنُوا بِرَسُولِهِ أَيضاََفَأَمرُ المُجَدَّدِ بِأیمانِهِم بِالرَّسُولِ بَعدَ اِیمانِهِم بِاللهِ وَ بِرسُولِهِ دَلیلُُ عَلَى أَنَّ المُرادَ بِالإِيمانِ بِالرَّسُولِ : اَلأِتِّباعُ التّامُّ وَ الطّاعَةُ الكامِلَةُ لِرَسُولِهِ ... ] پـس امـر دوباره و  مـجـدد بـه ايـمـان آوردن بـه رسـول الله (ص) دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـراد از ايـن ايـمـان در آیه 28 از سوره حدید ، پـيـروى كـامـل و اطـاعـت تـامّ از رسـول الله (ص) اسـت در آنچه که  امر و نهی می نماید ، چـه ايـن  امـر و نـهـى رسـولخدا (ص) مـربـوط بـه حُـكـمـى از احـكـام شـرعیّه بـاشـد و چه حکمی از احکام ولایتی و حکومتی باشد که از باب حاکمِ امت اسلامی از ناحیه او صادر می گردد  همچنانكه خداوند متعال در آیه 65 از سوره نساء به این حکم حکومتی و ولایتی اشاره می فرماید : «فَلا وَ رَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً . به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافات خود ، تو را (به عنوان اینکه حاکم اسلامی هستی و ولایت بر امور مسلمین داری) به قضاوت و داوری طلبند و سپس از داوری تو ، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند.  سوره نساء آیه 65».

پـس ايـمـانـى كه در آيه 28 از سوره حدید بدان امر شده است  ايمانى بعد از ايمان ، و مرتبه اى بالاتر از  ايمانِ قبلی و پیشین می باشد . آن ایمان قبلی و پیشینی که ضعیف بوده و امکان داشت که اثر و یا آثارچنین ایمانی با کوچک ترین امتحان و  فراز و فرودی از ایمان و شخص مؤمن جدا گردد و  درهم بریزد و از بین برود  پس ایمانی که ضعیف باشد ممکن است که اثر و یا آثارش به جهت ضعف ایمان  مترتب نشود و دوام و استمرارنداشته باشد . لذا ایمانی پس از ایمان اولیه لازم است تا اثر و یا آثارش مترتب و ماندگار باشد و آن مرتبه اى از ایمان اسـت كـه بـه خـاطـر ايـن كـه قوى و مستحکم است اثر و یا آثارش نیز از آن تخلُّف نمى كند و همیشه استمرار دارد، و با همين معنای از ایمان مناسبت دارد قول خداوند مُتعال در ادامه آیه 28 از سوره حدید که فرمود: «يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ . تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد»، و کلمه «كِفل» در این آیه  به معناى حَظّ و نصيب است . پس كسى كه داراى ايـن مرتبه  از ايمان(یعنی ایمان بعد از ایمان) باشد حتما ثوابى روى ثواب و نیز ايمانى روى ايمان خواهد داشت و اثر و آثار نورانی چنین ایمانی از ایمان و شخص مؤمن در دنیا و آخرت مُنفکّ و جدا نمی گردد و  همیشه پابرجا و مستمر و با دوام است و در روز قیامت نیز نور همین ایمان پیشاپیش مؤمنین خواهد بود و آنها در پرتو نور ایمانشان حرکت می کنند و به منازل و مقامات بهشتی می رسند . يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعي‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ. ( این پاداش بزرگ ) در روزی است که مردان و زنان باایمان را می نگری که نورشان پیش رو و در سمت راستشان بسرعت حرکت می کند ( و به آنها می گویند: ) بشارت باد بر شما امروز به باغهایی از بهشت که نهرها زیر ( درختان ) آن جاری است جاودانه در آن خواهید ماند و این همان رستگاری بزرگ است .  سوره حدید آیه 12 .

 

* قَولُهُ تَعالَى: "وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا" إِلَى آخِرِ الآياتِ الثَّلاثِ .  اَلرَّبطُ هُوَ الشَّدُّ ، وَ الرَّبطُ عَلَى القُلُوبِ كِنايَةُُ عَن سَلبِ القَلَقِ وَ الأِضطِرابِ عَنها، وَ الشَّطَطُ : اَلخُرُوجُ عَنِ الحَدِّ و َ التَّجاوُزُ عَنِ الحَقِّ ، وَ السُّلطانُ :  اَلحُجَّةُ وَ البُرهانُ .   وَ الآياتُ الثَّلاثُ تَحكِي الشَّطرَ الأَوَّلَ مِن مُحاوَرَتِهِم حِينَ انتَهَضُوا لِمُخالَفَةِ الوَثَنِيَّةِ وَ مُخاصَمَتِهِم «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» * «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً». وَ قَد أَتَوا بِكَلامِِ مَملُوءِِ حِكمَةََ وَ فَهماََ رامُوا بِهِ إِبطالَ رُبُوبِيَّةِ أَربابِ الأَصنامِ مِنَ المَلائِكَةِ وَ الجِنِّ وَ المُصلِحينَ مِنَ البَشَرِ ، اَلَّذينَ رامَتِ الفَلسَفَةُ الوَثَنِيَّةُ إِثباتَ أُلُوهِيَّتِهِم وَ رُبُوبِيَّتِهِم دُونَ نَفسِ الأَصنامِ الَّتي هِيَ تَماثيلُ وَ صُوَرُُ لِأُولئِكَ الأَربابِ تَدعُوها عامَّتُهُم آلِهَةََ وَ أَرباباََ ، وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلَى ذلِكَ قَولُهُ : "عَلَيْهِم" حَيثُ أُرجِعَ إِلَيهِم ضَميرُ «هُم» اَلمُختَصُّ بِأُولِى العَقلِ . فَبَدئُوا بِأِثباتِ تَوحيدِهِ بِقَولِهِم: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» فَأَسنَدُوا رُبُوبِيَّةَ الكُلِّ إِلَى واحِدِِ لا شَريكَ لَهُ ، وَ الوَثَنِيَّةُ تُثبِتُ لِكُلِّ نَوعِِ مِن أَنواعِ الخَلیقَةِ [الخَلقِیَّةِ] إِلهاََ وَ رَبّاََ كَرَبِّ السَّماءِ وَ رَبِّ الأَرضِ وَ رَبِّ الإِنسانِ . ثُمَّ أَكَّدُوا ذلِكَ بِقَولِهِم: « لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً» وَ مِن فائِدَتِهِ نَفيُ الآلِهَةِ الَّذينَ تُثبِتُهُمُ الوَثَنِيَّةُ فَوقَ أَربابِ الأَنواعِ كَالعُقُولِ الكُلِّيَّةِ الَّتي تَعبُدُهُ «الصّابِئَةُ» وَ «بَرَهما» وَ «سِيوا» وَ «وِشنَو» اَلَّذينَ تَعبُدُهُمُ البَراهِمَةُ وَ البُوذِيَّةُ وَ أَكَّدُوهُ ثانِياََ بِقَولِهِم : «لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» فَدَلُّوا عَلَى أَنَّ دَعوَةَ غَيرِهِ مِنَ التَّجاوُزِ عَنِ الحَدِّ بِالغُلُوِّ فِي حَقِّ المَخلُوقِ بِرَفعِهِ إِلَى دَرَجَةِ الخالِقِ . ثُمَّ كَرُّوا عَلَى القَومِ فِي عِبادَتِهِم غَيرَ اللهِ سُبحانَهُ بِاتِّخاذِهِم آلِهَةََ فَقالُوا: «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» فَرَدُّوا قَولَهُم بِأَنَّهُم لا بُرهانَ لَهُم عَلَى ما يَدَّعُونَهُ [حَتّی] يَدُلُّ  عَلَيهِ دَلالَةََ بَيِّنَةََ. وَ مَا استَدَلُّوا بِهِ مِن قَولِهِم : إِنَّ اللهَ سُبحانَهُ أَجَلُّ مِن أَن يُحيطَ بِهِ إِدراكُ خَلقِهِ فَلا يُمكِنُ التَّوَجُّهُ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ وَ لَا التَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِالعُبُودِيَّةِ فَلا يَبقَى لَنا إِلّا أَن نَعبدَ بَعضَ المَوجُوداتِ الشَّريفَةِ مِن عِبادَهِ المُقَرَّبينَ لِيُقَرِّبُونا اِلَیهِ زُلْفي مَردُودُُ إِلَيهِم أَمّا عَدَمُ إِحاطَةِ الإِدراكِ بِهِ تَعالَى فَهُوَ مُشتَرَكُُ بَينَنا مَعاشِرَ البَشَرِ وَ بَينَ مَن يَعبُدُونَهُ مِنَ العِبادِ المُقَرَّبينَ ، وَ الجَميعُ مِنّا وَ مِنهُم يَعرِفُونَهُ بِأَسمائِهِ وَ صِفاتِهِ وَ آثارِهِ كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ . عَلَى أَنَّ جَميعَ الصِّفاتِ المُوجِبَةِ لِاستِحقاقِ العِبادَةِ مِنَ الخَلقِ وَ الرِّزقِ و المُِلك [بِضَمِّ المیمِ اَو بِکَسرِهِ] وَ التَّدبيرِ ، لَهُ وَحدَهُ وَ لايَملِكُ غَيرُهُ شَيئاََ مِن ذلِكَ فَلَهُ أَن يُعبَدَ وَ لَيسَ لِغَيرِهِ ذلِكَ . ثُمَّ أَردَفُوا قَولَهُم: «لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» بِقَولِهِم "فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً" وَ هُوَ مِن تَمامِ الحُجَّةِ الرّادَّةِ لِقَولِهِم، وَ مَعناهُ أَنَّ عَلَيهِم أَن يُقيمُوا بُرهاناََ قاطِعاََ عَلَى قَولِهِم فلَو لَم يُقيمُوهُ كانَ قَولُهُم مِنَ القَولِ بِغَيرِ عِلمِِ فِي اللهِ وَ هُوَ أِفتِراءُ الكِذبِ عَلَيهِ تَعالَى وَ الأِفتِراءُ ظُلمُُ وَ الظُّلمُ عَلَى اللهِ أَعظَمُ الظُّلمِ . هذا فَقَد دَلُّوا بِكَلامِهِم هذا أَنَّهُم كانُوا عُلَماءَ بِاللهِ أُولِي بَصيرَةِِ فِي دينِهِم ، وَ صَدَّقُوا [بِصِدقِ أََعمالِهِم وَ نِیّاتِهِم] قَولَهُ تَعالَى «وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . آیه 13 از سوره کهف» وَ فِي الكَلامِ عَلَى ما بِهِ مِنَ الإِيجازِ قُيُودُُ تَكشِفُ عَن تَفصيلِ نَهضَتِهِم فِي بادِئِها فَقَولُهُ تَعالَى: "وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ" يَدُلُّ عَلَى أَنَّ قَولَهُم: "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» لَم يَكُن بِإِسرارِ النَّجوَى وَ فِي خَلَإِِ مِن عَبَدَةِ الأَوثانِ بَل كانَ بِإِعلانِ القَولِ وَ الإِجهارِ بِهِ فِي ظَرفِِ تَذُوبُ مِنهُ القُلُوبُ وَ تَرتاعُ النُّفُوسُ وَ تَقشَعِرُّ الجُلُودُ فِي مَلَإِِ مُعانِدِِ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ يُعَذِّبُ وَ يَفتِنُ . وَ قَولُهُ : "لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً" بَعدَ قَولِهِ "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" - وَ هُوَ جَحدُُ وَ إِنكارُُ - فِيهِ إِشعارُُ وَ تَلويحُُ إِلَى أَنَّهُ كانَ هُناكَ تَكليفُُ إِجبارِيُُّ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ دُعاءُ غَيرِ اللهِ [وَ دُعاءُُ لِغَیرِاللهِ تَعالَی] . وَ قَولُهُ : "إِذْ قَامُوا فَقَالُوا" «إلَخ» يُشيرُ إِلَى أَنَّهُم فِي بادِئِ قَولِهِم كانُوا فِي مَجلِسِِ يَصدُرُ عَنهُ الأَمرُ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ الإِجبارِ عَلَيها وَ النَّهيُِ عَن عِبادَةِ اللهِ وَ السِّياسَةُ المُنتَحِلِيَّةُ [لِمُنتَحلیهِ] بِالقَتلِ وَ العَذابِ كَمَجلِسِ المَلِكِ أَو مَلَئِهِ أَو مَلَإِ عامِِّ كَذلِكَ فَقامُوا وَ أَعلَنُوا مُخالَفَتَهُم وَ خَرَجُوا وَ اعتَزَلُوا القَومَ وَ هُم فِي خَطَرِِ عَظيمِِ يُهَدِّدُهُم وَ يَهجُمُ عَلَيهِم مِن كُلِّ جانِبِِ كَما يَدُلُّ عَلَيهِ قَولُهُم: «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ. کهف.الآیة16» وَ هذا يُؤَيِّدُ ما وَرَدَت بِهِ الرِّوايَةُ - وَ سَيَجئُ الخَبَرُ - أَنَّ سِتَّةََ مِنهُم كانُوا مِن خَواصِّ المَلِكِ يَستَشيرُهُم فِي أُمُورِهِ فَقامُوا مِن مَجلِسِِ وَ أَعلَنُوا التَّوحيدَ وَ نَفَي الشَّريكَ عَنهُ تَعالَى. وَ لا يُنافِي ذلِكَ ما سَيَأتِي مِنَ الرِّواياتِ أَنَّهُم كانُوا يُسِرُّونَ إِيمانَهُم وَ يَعمَلُونَ بِالتَّقِيَّةِ لِجَوازِ أَن يَكُونُوا سائِرينَ عَلَيها ثُمَّ يُفاجِئُوا القَومَ بِإِعلانِ الإِيمانِ ثُمَّ يَعتَزِلُوهُم مِن غَيرِ مَهلِِ فَلَم تَكُن تَسَعُهُم إِدامَةُ التَّظاهُرِ بِالإِيمانِ وَ إِلّا قُتِلُوا بِلاشَكِِّ . وَ رُبَّما احتُمِلَ أَن يَكُونَ المُرادُ بِقِيامِهِم قِيامُهُم لِلهِ نُصرَةََ مِنهُم لِلحَقِّ وَ قَولُهُم : "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم فِي أَنفُسِهِم وَ قَولُهُم : «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ ، أَو يَكُونَ المُرادُ قِيامُهُم لِلهِ وَ جَميعُ ما نُقِلَ مِن أَقوالِهِم إِنَّما قالُوها فِيما بَينَ أَنفُسِهِم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ وَ تَنَحَّوا عَنِ القَومِ وَ عَلَى الوَجهَينِ يَكُونُ المُرادُ بِالرَّبطِ عَلَى قُلُوبِهِم أَنَّهُم لَم يَخافُوا عاقِبَةَ الخُرُوجِ وَ الهَرَبِ مِنَ المَدينَةِ وَ هِجرَةِ القَومِ لكِنَّ الأَظهَرَ هُوَ الوَجهُ الأَوَّلُ .

 سه آیه از آیات سوره کهف یعنی آیات 14 و 15 و 16  را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم . این سه آیه با ترجمه اش به شرح زیر است : 

وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً . و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم که اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام  سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عُدول و تجاوز كرده ‏ايم . (کهف .14) .

هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً . اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري بر این کار و  برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود  نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر و ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!)(کهف. 15) .

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً . و  هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان سايه رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (کهف .16) .

كلمه رَبط به معناي مُحكم بستن است(اَلرَّبطُ هُوَ الشَّدُّ) . و رَبط بر دلها كنايه از سلب اضطراب و قَلَق و نگرانی و تشویش از آنها است.(وَ الرَّبطُ عَلَى القُلُوبِ كِنايَةُُ عَن سَلبِ القَلَقِ وَ الأِضطِرابِ عَنها) . و كلمه شَطَط به معناي خروج از حدّ و تجاوز از حقّ است.(وَ الشَّطَطُ : اَلخُرُوجُ عَنِ الحَدِّ و َ التَّجاوُزُ عَنِ الحَقِّ) . و كلمه سُلطان به معناي حُجّت و برهان است.( وَ السُّلطانُ : اَلحُجَّةُ وَ البُرهانُ). اين آيات سه ‏گانه ( آیات 14 و 15 و 16 از سوره کهف) قسمت اول از گفتگوي اصحاب كهف را حكايت مي‏كند مبنی بر اینکه  وقتی بر ضدّ بُت‏ پرستي قيام نمودند و با آن به مُخاصمه و مبارزه برخاستند گفتند : رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً ... پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم...  ( وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً * هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً .  یعنی : و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام  سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عُدول و تجاوز كرده ‏ايم . * اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري بر این کار و  برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود  نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر و ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟! .آیه 14 و 15 سوره کهف )  و به عبارتی دیگر : هنگامي كه قيام كردند گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است ، ما به غير او اِله و معبود ديگري را نمي‏خوانيم ، چرا كه اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام  سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عدول و تجاوز كرده ‏ايم . * ببين كه مردم ما چگونه بغير از خدا  خداياني گرفته اند ، اينها اگر دليل قاطعي بر رُبوبيّت ايشان نياوَرَند ظالم ترین و ستمكارترين مردم هستند ، زيرا ستمكارتر از كسي كه بر خدا افتراء و دروغ ببندد كيست ؟ 

اين قسمت از گفتگوي اصحاب كهف مملوّ از حكمت و فهم است  و در اين فراز از گفتگوي خود خواسته ‏اند رُبوبيّت و اُلُوهیّتِ ارباب بُتها از ملائكه و جنّ و مُصلحين بشر را كه فلسفه وَثَنَيَّت و بت پرستی ،اُلُوهيّت و مقام خدایی و رُبوبیّت و معبودیّت آنها را اثبات كرده باطل كنند ، نه اُلُوهیّت و رُبُوبيّت خود اَصنام و  بُتها را كه مُشتي مجسمه ها و تصويرها برای آن ارباب ها و خدايان بوده که عموم مردم آن زمان آن ها (مُجسّمه ها و تماثیل) را به عنوان خدایان و اربابان می خواندند و می نامیدند  . شاهد بر اين معنا( که اصحاب کهف با این سخنشان در صدد نفی رُبوبيّت و اُلُوهیّتِ اربابان بُتها از ملائكه و جنّ و مُصلحين بشر بودند نه نفی اُلُوهیّت و رُبوبیّت خودِ اَصنام و بُت ها ) كلمه "عَلَيْهِم" در آیه «...لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ...» است كه ضمیر «هُم» که مخصوص صاحبان عقل است به آنها (یعنی اربابانِ بُتها از ملائكه و جن و مُصلحين و کُمَّلین بشر) بر می گردد نه به خود اَصنام و بُت ها . و این مطلب می فهماند که منظور و مقصود اصحاب کهف از این سخنشان که گفتند : «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً... * هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ»  اِبطال رُبوبيّت و اُلُوهیّتِ ملائكه و جنّ و كُمّلين و مُصلِحین از بشر بوده است که به عنوان اَربابان بت ها محسوب می شدند  و گرنه اگر منظورشان اِبطال رُبوبيّتِ بت ها و مجسمه ‏ها  و تماثیل و تصاویر بود کلمه «عَلَيها» آورده می شد نه "عَلَيْهِم" . آري ، اصحاب كهف در اين قسمت از مُحاوَره و گفتگوی خود  با جمله «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» توحيد را اثبات نموده و رُبُوبيّت تمامي عالَم را منحصر به رَبّ واحدي كرده ‏اند كه شريك ندارد  و اين غير آن چيزي است كه فلسفه وَثَنَيَّت مي‏گويد . وَثَنَيَّت براي هر نوع از انواع مخلوقات ، اِله و خالق و ربّ و پروردگاری قائل هستند . اِله و پروردگاری براي آسمانها و اِله و پروردگاری براي زمين و  اِله و پروردگاری براي انسانها و همچنين براي هر قسم از موجودات نیز ربّ و پروردگار جداگانه قائلند.  [ وَ الوَثَنِيَّةُ تُثبِتُ لِكُلِّ نَوعِِ مِن أَنواعِ الخَلیقَةِ (الخَلقِیَّةِ) إِلهاََ وَ رَبّاََ كَرَبِّ السَّماءِ وَ رَبِّ الأَرضِ وَ رَبِّ الإِنسانِ .] .

آنگاه اصحاب کهف براي تأكيد توحيد و نفی خدایان دیگر اضافه كرده‏ اند كه :  «لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً» - ما به غير او اِله و خدای ديگري را نمي‏خوانيم و فائده اين تأكيد  همان نفي آلِهه و خدایانی ‏است كه فلسفه وَثَنَيَّت و بُت پرستی آنها را به عنوان مافوق «اَربابُ الأَنواع» اثبات مي‏كرد  مانند عُقول كُلِّيه‏ اي (عُقول و مُدبِران آسمانی که هر یک از آنها  کلی هستند و تدبیر کننده موجودات زمینی می باشند ) كه صابئين آنها را عبادت مي‏ كردند و لازم به یادآوری است که گروهی از صابئین در منطقه بَینُ النَّهرَین(دجله و فرات) که خاستگاه تمدن های کُهَن است زندگی می کردند و در سرزمین بَینُ النَّهرَین تمدّن های سُومِری و آکِدی و آشوری و بابِلی همگی به ایدئولوژی چند خدایی و پرستش «ربُّ النَّوع» اعتقاد و باور داشته اند . و نیز مانند « بَرَهما» (Brahma) و «شِيوا»(shiva) و «وِشنَو»(vishnu) كه براهمه و بودائيان آنها را مي‏ پرستيدند. [ وَ مِن فائِدَتِهِ نَفيُ الآلِهَةِ الَّذينَ تُثبِتُهُمُ الوَثَنِيَّةُ فَوقَ أَربابِ الأَنواعِ كَالعُقُولِ الكُلِّيَّةِ الَّتي تَعبُدُهُ «الصّابِئَةُ» وَ «بَرَهما» وَ «سِيوا» وَ «وِشنَو» اَلَّذينَ تَعبُدُهُمُ البَراهِمَةُ وَ البُوذِيَّةُ ] .

[ توضیحی کوتاه در باره صابئین : در قرآن کریم علاوه بر دین و آیین اسلام  از چهار دین و آیین دیگر نیز یاد شده است که عبارتند از 1- آیین مسیحیّت یا تَرسا یا نصرانی با کتاب آسمانی اِنجیل  2-آیین یهود یا جُهود یا کلیمی با کتاب آسمانی تورات . البته فرق هایی نیز بین این تعبیرات وجود دارد  3- آیین مَجوس یا زردُشت یا آتش پرست یا گبر . البته اگر چه به مَجوسی ها ، آتش پرست می گویند ولی بر اساس آیات و روایات وارده مَجوس به معنای آتش پرستی نیست. در روایتی از پیامبر اکرم «صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ» در باره مجوس چنین آمده است : اِنَّ المَجُوسَ کانَ لَهُم نَبِیُُّ فَقَتَلُوهُ وَ کِتابُُ اَحرَقُوهُ : جماعتِ مجوس پیامبر و کتاب آسمانی ای داشتند که پیامبرشان را به قتل رساندند و کتابش را آتش زدند وَسائِلُ الشّیعه جلد 11- ابوابُ جِهادِ العَدُوِّ . باب 49 صفحه 96.» 4- صابئین . کلمه صابئین سه بار در قرآن کریم آمده است : در سوره بقره آیه 62 چنین آمده است : إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصاري‏  وَ الصَّابِئينَ  مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ . کسانی که به اسلام و پیامبر اسلام «صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ»   ایمان آورده اند،و کسانی که به آئین یهود گرویدند و نَصاری و صابئان (ستاره پرستان و پیروان حضرت یحیی و حضرت نوح) هر گاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آوَرند ، و عمل صالح انجام دهند ، پاداششان نزد پروردگارشان مُسلّم است و هیچ گونه ترس و اندوهی برای آنها نیست.  هر کدام از پیروان ادیان الهی ، که در عصر و زمان خود ، بر طبق وظایف و فرمان دین عمل کرده اند ، مأجور و رستگارند.  و نیز در سوره مائده آیه 69 چنین آمده است :إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا  وَ الصَّابِئُونَ  وَ النَّصاري‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ .آنها که ایمان آورده اند ، و یهود و صابئان و مسیحیان ، هر گاه به خداوند یگانه و روز جزا ، ایمان بیاورند ، و عمل صالح انجام دهند ، نه ترسی بر آنهاست ، و نه غمگین خواهند شد. و همچنین در آیه 17 از سور حجّ آمده است : إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئينَ وَ النَّصاري‏ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ . مسلّماً کسانی که ایمان آورده اند ، و یهود و صابئان [ ستاره پرستان ] و نَصاری و مَجوس و مُشرکان ، خداوند در میان آنان روز قیامت داوری می کند  و حق را از باطل جدا می سازد . خداوند بر هر چیز گواه  و از همه چیز آگاه  است. 

از نظر ریشه تاریخی می توان گفت که  صابئین گروهی بودند که  قبل از آیین زردشت زندگی می کرده اند و در صدر اسلام دارای جمعیت زیاد و مشهور بودند و به تدریج جمعیّتشان به کمی و کاستی گرایید و اکنون نیز با پراکندگی جمعیتی که دارند تعدادشان  شاید به صد هزار هم نرسد . در اینکه صابئین چه کسانی هستند اختلاف زیادی بین صاحبنظران وجود دارد . اختلاف از نظر واژه صابئین و نیز اقسام صابئین و اعتقادات آنها و اینکه کدام دسته از آنها از اهل کتاب هستند و کدام دسته از آنها از اهل کتاب نیستند و اینکه آیا جِزیه گرفتن از آنها جایز است یا نه و ... ؟.  برخی از علماء و مُحققان بر این باورند که آنها مُوحِّد هستند ولی به تأثیر ستارگان و تقدیس اَجرام فَلَکی نیز اعتقاد وافر دارند . صابئین دو دسته هستند : 1- مَندائیان 2- حَرّانیان .مَندا «mandā»به معنای عرفان و شناخت و علم است . اصطلاحِ (مَندا اِد حَیِی « mandā «ed haii ») به معنای عرفان  و شناخت هستی است. این واژه بیان گر هستی شناسی مَندایی می باشد. مَندایی یعنی کسی که منسوب به عرفان می­باشد. صابئین معتقد به عُقول كُلِّيه‏ بودند .به اعتقاد آنها عقول کلیه ، عُقول و روحانیان و مُدبِران آسمانی هستند که هر یک از آنها  کلی هستند و تدبیر کننده موجودات و حوادث زمینی می باشند. هر مدبِّر و روحانی آسمانی بر یک فَلَک آسمانی استقرار دارند و هفت عقل و روح و مدبِّر بر هفت فَلَک و سیّاره (سَیّارات و اَفلاکِ سَبعَه) حکمرانی می کنند و معتقدند که این عقول کلیه واسطه بین خدا و انسان می باشند . روی این جهت صابئین به تأثیرات کَواکِب و سیّارات و ستارگان و تقدیس آنها اعتقاد و باور وافر دارند .  ] .


وَ أَكَّدُوهُ ثانِياََ بِقَولِهِم : «لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» فَدَلُّوا عَلَى أَنَّ دَعوَةَ غَيرِهِ مِنَ التَّجاوُزِ عَنِ الحَدِّ بِالغُلُوِّ فِي حَقِّ المَخلُوقِ بِرَفعِهِ إِلَى دَرَجَةِ الخالِقِ . ثُمَّ كَرُّوا عَلَى القَومِ فِي عِبادَتِهِم غَيرَ اللهِ سُبحانَهُ بِاتِّخاذِهِم آلِهَةََ فَقالُوا: «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» فَرَدُّوا قَولَهُم بِأَنَّهُم لا بُرهانَ لَهُم عَلَى ما يَدَّعُونَهُ [حَتّی] يَدُلُّ  عَلَيهِ دَلالَةََ بَيِّنَةََ. وَ مَا استَدَلُّوا بِهِ مِن قَولِهِم : إِنَّ اللهَ سُبحانَهُ أَجَلُّ مِن أَن يُحيطَ بِهِ إِدراكُ خَلقِهِ فَلا يُمكِنُ التَّوَجُّهُ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ وَ لَا التَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِالعُبُودِيَّةِ فَلا يَبقَى لَنا إِلّا أَن نَعبدَ بَعضَ المَوجُوداتِ الشَّريفَةِ مِن عِبادَهِ المُقَرَّبينَ لِيُقَرِّبُونا اِلَیهِ زُلْفي مَردُودُُ إِلَيهِم أَمّا عَدَمُ إِحاطَةِ الإِدراكِ بِهِ تَعالَى فَهُوَ مُشتَرَكُُ بَينَنا مَعاشِرَ البَشَرِ وَ بَينَ مَن يَعبُدُونَهُ مِنَ العِبادِ المُقَرَّبينَ ، وَ الجَميعُ مِنّا وَ مِنهُم يَعرِفُونَهُ بِأَسمائِهِ وَ صِفاتِهِ وَ آثارِهِ كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ . عَلَى أَنَّ جَميعَ الصِّفاتِ المُوجِبَةِ لِاستِحقاقِ العِبادَةِ مِنَ الخَلقِ وَ الرِّزقِ و المُِلك [بِضَمِّ المیمِ اَو بِکَسرِهِ] وَ التَّدبيرِ ، لَهُ وَحدَهُ وَ لايَملِكُ غَيرُهُ شَيئاََ مِن ذلِكَ فَلَهُ أَن يُعبَدَ وَ لَيسَ لِغَيرِهِ ذلِكَ

اصحاب كهف مُجددا جهت تأکید بر نفي اُلُوهيّت آلِهه و خدایانِ جعلی در ادامه گفتارشان چنین گفتند :  («لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» - اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام  سخني بگزاف گفته ايم و از راه حقّ عُدول و تجاوز كرده ‏ايم .)  و با اين جمله و کلام خود دلالت و راهنمایی کردند و فهماندند كه خواندنِ غير خدا تجاوز و عُدول و خروج از حقّ و حدّ و غُلوّ و زیاده روی در حقِّ مخلوق و بالا بردن آن تا درجه و مرتبه خالق است .آنگاه به مردمِ مُشرک و بُت پرستِ عصر خود در پرستش غير خداي سُبحان و اتِّخاذ آلِهه و خدایانِ جعلی با بیان و منطقِ رسا و گویا حمله كرده و گفتند : ( «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ .اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري بر این کار و  برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود  نمي آورند؟!» ) و عقيده آنان (بُت پرستان معاصر اصحاب کهف) را چنين ردّ كرده‏ اند كه آنها دليل و بُرهان واضح و روشني بر آنچه ادّعاء مي‏كنند ندارند . و اين دليلي كه بت ‏پرستان آورده‏ اند  :  كه خداي سُبحان بزرگتر از آن است كه در احاطه ادراك خلق و مخلوقات قرار بگیرد [ و به اصطلاح : ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الأَربابِ؟ . خاک و خاک نشین را با آفریننده افلاک چه کار؟] ، پس امکان ندارد که بدون واسطه و  مستقیماََ از طریق عبادت به سوی او توجه نمود و نیز بدون واسطه ممکن نیست که با عبودیّت و بندگی ، به سوی او  تقرّب جُست لذا برای ما بندگان چاره ای باقی نمی ماند جز اینکه پرستش کنیم برخی از موجودات شریف و محترم و مقدّسی که از بندگان مقرَّب الهی هستند  تا آن موجودات شریفه ما را به خدا نزدیک کنند و به منزلتى نزد او برسانند ، مردود است و دليلي است كه به ضرر خود آنها می باشد ، زيرا اوّلاََ احاطه نيافتن ادراك بشر به خداوند متعال اشكالي است كه ميان همه ما افراد بشر و بین مقرّبین از بندگان الهی که عبادتش می کنند مشترك است . بعلاوه  همه ما یکتاپرستان و مُوحِّدین و نیز مُقربین بارگاه الهی(موجودات شریفه) هر کس به قدر توان و طاقتِ وجودی و ادراکیش او را تنها به اسماء و صفات و آثارش مي‏شناسند و هیچ کسی احاطه و ادراک و علم و شناخت و معرفتِ استدلالی و  حتی معرفت قلبی به ذات مقدّسه ربوبیه و اَحَدیّتِ ذاتیّه و مقامِ «غَیبُ الغُیوبی» ندارد . عطّار نیشابوری در این باره می گوید : خداوندی که ذاتش بی زوال است - خِرَد در وصف ذاتش گنگ و لال است و حافظ شیرازی نیز دراین باره چه زیبا سروده است : عَنقا شکار کس نشود دام بازچین *  کانجا همیشه باد به دست است دام را. و باز حافظ با یک ظرافتی می فرماید : کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست * آنقدر هست که بانگ جَرَسی می‏آید . پس هر كس به قدر توان و طاقتش او را از راه اسماء و صفات و آثارش می شناسد و هر کس به اندازه معرفتش بايد او را بپرستد .(كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ ) . علاوه بر اينكه تمامي صفاتي كه معبود را مستحقّ عبادت مي‏كند از قبيل خلقت كردن ، رزق و روزی دادن و مالكيّت و فرمانروایی و تدبير عالَم و امثال آن همه منحصرا  و حقیقتاََ از صفات خداوند مُتعال است ، و غير خدا  چيزي از آن صفات را  به نحو حقیقی و مستقلّ دارا نیست ، پس فقط خداوند شایسته پرستش و عبادت و بندگی است و همه باید تنها او را بپرستند و غیر خدا سزاوار عبادت و پرستش نیست .


ثُمَّ أَردَفُوا قَولَهُم: «لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ» بِقَولِهِم "فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً" وَ هُوَ مِن تَمامِ الحُجَّةِ الرّادَّةِ لِقَولِهِم، وَ مَعناهُ أَنَّ عَلَيهِم أَن يُقيمُوا بُرهاناََ قاطِعاََ عَلَى قَولِهِم فلَو لَم يُقيمُوهُ كانَ قَولُهُم مِنَ القَولِ بِغَيرِ عِلمِِ فِي اللهِ وَ هُوَ أِفتِراءُ الكِذبِ عَلَيهِ تَعالَى وَ الأِفتِراءُ ظُلمُُ وَ الظُّلمُ عَلَى اللهِ أَعظَمُ الظُّلمِ . هذا فَقَد دَلُّوا بِكَلامِهِم هذا أَنَّهُم كانُوا عُلَماءَ بِاللهِ أُولِي بَصيرَةِِ فِي دينِهِم ، وَ صَدَّقُوا [بِصِدقِ أََعمالِهِم وَ نِیّاتِهِم] قَولَهُ تَعالَى «وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . آیه 13 از سوره کهف»

وَ فِي الكَلامِ عَلَى ما بِهِ مِنَ الإِيجازِ قُيُودُُ تَكشِفُ عَن تَفصيلِ نَهضَتِهِم فِي بادِئِها فَقَولُهُ تَعالَى: "وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ" يَدُلُّ عَلَى أَنَّ قَولَهُم: "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» لَم يَكُن بِإِسرارِ النَّجوَى وَ فِي خَلَإِِ مِن عَبَدَةِ الأَوثانِ بَل كانَ بِإِعلانِ القَولِ وَ الإِجهارِ بِهِ فِي ظَرفِِ تَذُوبُ مِنهُ القُلُوبُ وَ تَرتاعُ النُّفُوسُ وَ تَقشَعِرُّ الجُلُودُ فِي مَلَإِِ مُعانِدِِ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ يُعَذِّبُ وَ يَفتِنُ .

آنگاه گفتار گذشته و قبلی خود يعني جمله (« لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ . چرا دليل آشکاري بر این کار و  برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود  نمي آورند؟! ») را با اين كلام ديگرِ خود « فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً . و چه کسي ظالم تر و ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!)» : رديف و ضمیمه كردند تا حُجّت و برهاني كه در ردّ كلام ِ كفّار و وَثَنِیُّون و بت پرستان اقامه كرده بودند تمام و کامل گردد . و معنای سخن اصحاب کهف که گفتند :«« لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (سوره کهف. آیه 15). اين است كه : بر مشركين و وَثَنِیُّون و بُت پرستان است كه برهاني قاطع و واضح بر صحّت گفتارشان اقامه كنند كه اگر اقامه نكنند سخنشان سخني بدون دليل و علم بوده و دروغ و اِفترایي خواهد بود كه به خدا بسته‏ اند ، و افتراء ، ظلم به ساحتِ قُدس الهی و عدم رعایتِ حدّ و حریمِ پروردگار است  و ظلم بر خدا که همان عدمِ رعایت حقِّ حقتعالی است از بزرگترين ظلمها می باشد . این نکات و مطالبی که ذکر شد به نیکی دریافت کن و در ذهن و جانت نگهدار .  همانا اصحاب کهف با اين سخنان حکیمانه و عالمانه خود به ما فهماندند كه انسان هایی عالِم و خداشناس و به اصطلاح  در ردیف  علماء بالله و داراي بصيرت و بینش عمیق دینی بوده‏ اند و وعده خداوند مُتعال را كه در باره ‏آنها فرموده :«وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى . و ما بر هدايتشان افزوديم . آیه 13 از سوره کهف» با صِدق و صداقت در نیّات و اعمالشان تصدیق و تأیید کردند و این وعده در حقّشان عملي شده و تحقق پیدا کرده است و مشمول هدایت و عنایت خاصّه الهی واقع شدند . در اين كلام یعنی آیه 14 از سوره کهف : (وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً) با همه اختصارش قيودي است كه از تفصيل نهضت آنان و جزئيّات آن در ابتداي امر خبر مي‏دهد ، مثلا از قيد«وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ» فهميده مي‏شود كه گفتار بعديشان یعنی «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ...» (كه بیانگر پیام توحیدی و نفی شرک و بت پرستی است)  از مُشركين و بت پرستانِ عصرشان پنهان نمي ‏داشتند بلكه این سخنان را بطور عَلني و آشکارا در ميان آنان بیان می کردند ، و در موقعيتي و هنگامی این سخنان را آشکارا و عَلَناََ  اظهار می داشتند كه دل ها در آن زمان  از ترس و هراس ذوب و آب می شد  و  دل ها  و جان های افراد دچار رَوع و ترس و وحشت و لرزش می گشت و پوست بدنها از شدّت اضطراب و نگرانی مُنقَبِض و جمع مي‏ شده و به اِرتِعاش و لرزش در می آمده است . آنها یعنی جوانمردانِ کهف درميان جمعي قدرتمند از دشمنانشان چنین سخنانی را اظهار مي‏داشتند كه مي‏دانستند به دنبال اظهاراتشان خونريزي و عذاب و شكنجه و فتنه و گرفتاری و بلاء خواهد بود و با وجود همه  تهدیدات و خطرهایی که وجود داشت  با تمام قوّت و قدرت و جرئت  فریاد توحیدی و ضد بت پرستی سر می دادند


وَ قَولُهُ : "لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً" بَعدَ قَولِهِ "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" - وَ هُوَ جَحدُُ وَ إِنكارُُ - فِيهِ إِشعارُُ وَ تَلويحُُ إِلَى أَنَّهُ كانَ هُناكَ تَكليفُُ إِجبارِيُُّ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ دُعاءُ غَيرِ اللهِ [وَ دُعاءُُ لِغَیرِاللهِ تَعالَی] . وَ قَولُهُ : "إِذْ قَامُوا فَقَالُوا" «إلَخ» يُشيرُ إِلَى أَنَّهُم فِي بادِئِ قَولِهِم كانُوا فِي مَجلِسِِ يَصدُرُ عَنهُ الأَمرُ بِعِبادَةِ الأَوثانِ وَ الإِجبارِ عَلَيها وَ النَّهيُِ عَن عِبادَةِ اللهِ وَ السِّياسَةُ المُنتَحِلِيَّةُ [لِمُنتَحلیهِ] بِالقَتلِ وَ العَذابِ كَمَجلِسِ المَلِكِ أَو مَلَئِهِ أَو مَلَإِ عامِِّ كَذلِكَ فَقامُوا وَ أَعلَنُوا مُخالَفَتَهُم وَ خَرَجُوا وَ اعتَزَلُوا القَومَ وَ هُم فِي خَطَرِِ عَظيمِِ يُهَدِّدُهُم وَ يَهجُمُ عَلَيهِم مِن كُلِّ جانِبِِ كَما يَدُلُّ عَلَيهِ قَولُهُم: «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ. کهف.الآیة16» وَ هذا يُؤَيِّدُ ما وَرَدَت بِهِ الرِّوايَةُ - وَ سَيَجئُ الخَبَرُ - أَنَّ سِتَّةََ مِنهُم كانُوا مِن خَواصِّ المَلِكِ يَستَشيرُهُم فِي أُمُورِهِ فَقامُوا مِن مَجلِسِِ وَ أَعلَنُوا التَّوحيدَ وَ نَفَي الشَّريكَ عَنهُ تَعالَى. وَ لا يُنافِي ذلِكَ ما سَيَأتِي مِنَ الرِّواياتِ أَنَّهُم كانُوا يُسِرُّونَ إِيمانَهُم وَ يَعمَلُونَ بِالتَّقِيَّةِ لِجَوازِ أَن يَكُونُوا سائِرينَ عَلَيها ثُمَّ يُفاجِئُوا القَومَ بِإِعلانِ الإِيمانِ ثُمَّ يَعتَزِلُوهُم مِن غَيرِ مَهلِِ فَلَم تَكُن تَسَعُهُم إِدامَةُ التَّظاهُرِ بِالإِيمانِ وَ إِلّا قُتِلُوا بِلاشَكِِّ . وَ رُبَّما احتُمِلَ أَن يَكُونَ المُرادُ بِقِيامِهِم ،  قِيامُهُم لِلهِ نُصرَةََ مِنهُم لِلحَقِّ وَ قَولُهُم : "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم فِي أَنفُسِهِم وَ قَولُهُم : «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» «إِلَخ» قَولاََ مِنهُم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ ، أَو يَكُونَ المُرادُ قِيامُهُم لِلهِ وَ جَميعُ ما نُقِلَ مِن أَقوالِهِم إِنَّما قالُوها فِيما بَينَ أَنفُسِهِم بَعدَ ما خَرَجُوا مِنَ المَدينَةِ وَ تَنَحَّوا عَنِ القَومِ وَ عَلَى الوَجهَينِ يَكُونُ المُرادُ بِالرَّبطِ عَلَى قُلُوبِهِم أَنَّهُم لَم يَخافُوا عاقِبَةَ الخُرُوجِ وَ الهَرَبِ مِنَ المَدينَةِ وَ هِجرَةِ القَومِ لكِنَّ الأَظهَرَ هُوَ الوَجهُ الأَوَّلُ .

و در این سخن اصحاب کهف "لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً" که حاکی از جَحد و انکار است و بعد از  "رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ" آن را بیان کردند ، اِشعار و تلویح و اشاره است به اینکه در زمان حکومت جائرانه و ظالمانه و مشرکانه دَقیانوس و دقیانوسیان ،  تکلیف اجباری به عبادت اَوثان و بت ها  و دعوت به غیر خدواند مُتعال وجود داشته است که مخالفت با آن عواقب و تَبَعات سختی داشته است و هر کسی جرئت مخالفت و سرپیچی با آن را نداشته است . و از قيد ، «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا» استفاده مي‏شود كه اين عده از جوانان ابتداي مخالفتشان در مجلس و محفل و انجمنی بوده كه دستور به عبادت و پرستش بُتها از آنجا صادر مي‏شده است و اعضاي آن ، مردم را مجبور به بُت‏ پرستي نموده از عبادت خداوند متعال باز مي‏داشتند و سیاست  و برنامه و دستور  مُسلّم و حتمی و پذیرفته شده از طرف آنها  ، کشتن و شکنجه مخالفین و خداپرستان بود . (و به عبارت دیگر سیاست و برنامه منسوبین و مأمورین به آن مجلسِ حکومتی  چنان بود  که مخالفین و خدا پرستان را بکشند و یا شکنجه و آزار دهند ) ، حال اين مجلسِ حکومتی که مبارزه و مخالفت اصحاب کهف از آنجا آغاز شده ممکن است که مجلس سُلطان بوده باشد و يا مجلسي بوده كه وُزَراءِ سلطان آن را تشكيل می دادند و يا مجلسی عمومي بوده است که از طرف حکومت تشکیل می شده و عموم مردم از طبقات مختلف در آن شرکت می کردند به هر حال  اين جوانمردانِ کهف بر ضدِّ ظلم و کفر و شرک و بُت پرستی قیام  و جهاد می کنند  و عَلَناََ مخالفت خود را اعلام داشته و از آن مجلسِ حکومتی شرک آلود و ضدّ توحیدی بيرون مي‏ آيند  و از مردم شهر كناره ‏گيري مي‏كنند  و در حالي اين قيام و مبارزه را شروع كردند كه در خطر عظيمي بودند و از هر سو  مورد تهدید و حمله و هجوم ناجوانمردانه قرار می گرفتند آنچنانکه قول و گفتارشان در آیه 16 از سوره کهف  به این مطلبی که ذکر شد (از همه جهات مورد هجوم و تهدید بودند) اشاره دارد : ( وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً . ( آنها بعد از قیام عَلَنی خود بر ضد شرک و بت پرستی با توجه به شرایط تهدید آمیز و خطرناک محیط خود به یکدیگر گفتند :) و  هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان سايه رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! .)  در این آیه شریفه از عبارتِ «فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ» فهمیده می شود که آنها یعنی اصحاب کهف در تعقیب و تهدید و هجومِ مردم و عوامل حکومتی بودند . و اين مطلب( که اصحاب کهف بر ضدِّ ظلم و کفر و شرک و بُت پرستی قیام  و جهاد کردند و بعد دچار تهدید و هجوم واقع شدند) نیز خود مؤيدِ مُفادِ رواياتي است كه در باره  داستان اصحاب كهف آمده است و به زودي (درجلد13 قسمت بحث روایی ص302 و 304 از المیزان) خبر و روایت و حکایتشان خواهد آمد كه : شش نفر از آنان جزء خواصّ سلطان و از وُزَراء او بوده ‏اند و پادشاه در امور حکومتی و مملکتی خود با آنان مشورت مي‏ كرده است ، پس اصحاب کهف همان کسانی بودند كه از مجلسِ سلطانِ وقت ( دَقیانوس) قیام و خیزش توحیدی خود را آغاز کردند و بر ضد ظلم و شرک و بت پرستی برخاستند و  اعتقاد به توحيد و وَحدانیت پروردگار را اعلام نمودند و هر شرک و شريكي را از خدا نفي كردند . و اين مطلبِ مذکور با مضمون رواياتي كه مي ‏گويد اصحاب كهف ايمان خود را پنهان مي‏داشتند و با تقيّه در بین مردم رفتار مي ‏كردند منافاتي ندارد ، زيرا ممكن است عمري را اينچنين سَیر و سپری کرده باشند و سپس به طور ناگهاني تقيه را شكسته و ايمان به توحيد را اعلام نمودند و بعد از آن بدون درنگ و فوتِ وقت به سرعت و شتاب از مردم و قومِ خود كناره‏ گيري نمودند و طبق برنامه از پیش تعیین شده  به سمت غارِ مورد نظر حرکت نمودند تا از آسیب و خطراتشان در امان باشند و دیگر زمینه و مَجالي براي آنها نمانده بود كه تظاهُر به ايمان را ادامه دهند ، زيرا اگر چنين مجالي بود و ادامه می دادند قطعا و بِلاشَکّ توسط مردم و هیأت حاکمه و عوامل حکومتی كشته مي‏شدند . و چه بسا از ناحیه برخی از مفسرین احتمال داده شده است كه : 1- مراد از قيامِ اصحابِ كهف قيامشان براي ياري و نصرت حقّ و تصمیمشان بر ثبات و پایداری و استقامت بر کلمه توحید بوده است و اينكه گفته‏ اند «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ...پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است .(کهف .آیه 14)» گفتاري بوده كه در دل و یا در بین خودشان زمزمه مي ‏كرده ‏اند نه اینکه بطور آشکارا در بین مردم بیان کرده باشند!! . و جمله «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ...(کهف .آیه 16)» گفتار ايشان در هنگام خروجشان از شهرِ خود  بوده است . 2- و يا ممكن است مقصود از قيامشان قيام براي خدا و ياري و نصرت حقّ و تصمیمشان بر ثبات و پایداری و استقامت بر کلمه توحید بوده باشد  و همه اقوال و سخنانی  هم كه از ايشان نقل شده  گفتارها و گفتگوهايي بوده است ميان خودشان كه بعد از خارج شدن از شهرِ خود و دور شدن از مردم به ميان آورده ‏اند . و بنا بر دو وجهي كه ذكر شد منظور از رَبط بر قلوبِ ايشان که در آیه 14 از سوره کهف که آمده (وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ . و دلهايشان را مُحکم ساختيم) ، اين است كه ايشان از عاقبت و سرنوشتِ خارج شدن از ميان مردم و فرار از شهرِ خود و دوري از مردم نهراسيدند و بیم و ترسی به خود راه ندادند  ولی از دو وجهی که ذکر شد  وجه اوّل  [ از نظر دلالت و هماهنگی و تناسُب و سنخیتِ با آیات سه گانه ای(آیاتِ 14 و15 و16) که مُنعکس کننده سخنان اصحابِ کهف می باشد ]  اَظهَر و  روشن‏تر است  زیرا اصحاب کهف قیامشان در دو مرحله بوده است : مرحله نخست آن است که در ابتدای کار به جهت آماده نبودن شرایط محیط و وجود اختناق شدید و حفظ و  مراعاتِ تقیّه ، قیامِ ابتدایی و غیر علنی برای توحید و بر ضد بُت پرستی داشتند و به صورت یک گروه متحد و هماهنگ با هم تبادل نظر داشتند لذا برخی از سخنان آنها ناظر به مرحله ابتدایی قیامشان است و در شهر خود مخفیانه با هم سخن می گفتند و  در مرحله دوم  قیامشان را آشکار  کردند و برخی سخنان را بطور علنی در شهر خود بیان می کردند و وقتی که احساس خطر جدّی کردند از شهرشان خارج شدند و در حین خروجِ از شهر نیز سخنان و گفتگوهایی با هم داشتند که در آیه  16 از سوره کهف به آن اشاره شده است . پس مطلب آنچنانکه در وجه دوم آمده  نمی تواند قابل قبول باشد و اینگونه نیست که همه سخنان و گفتگوهایشان در خارج از شهر و  در حین خروج و فرار از قوم و شهرشان باشد .

 

** اَلخَلق : فطرت -خلقت - آفریدن - آفرینش - سرشت - نهاد - طبیعت - مُرُوّت - صاف و مَرمَری

** اَلخَلیق : شایسته - لایق - خوش اندام و کاملُ الخَلقَة . جمع آن : خُلُق و خُلَقاء

** اَلخَلیقَة : طبیعت - مخلوقات خدا - چاه در وقت حفر کردن . جمع آن : خَلائق


** کلمه «مَلَا» با مشتقّاتش در ۳۰ جای قرآن آمده است و اصل معنای آن به معنای پُرشدن و پُرکردن می باشد . و در قرآن کریم  بیشتر به معنای جماعت اَعیان و اَشراف آمده است که هیبت و قدرت و امکانات ظاهری آنان چشم و دل مردم را پُر می کند . «تَملَأُ هَیبَتُهُمُ الصُّدُورَ وَ العُیُونَ» یعنی هَیبت و حِشمت و جلال و عظمت و قدرت و امکانات ظاهری آنها ، دلها و چشم های مردم را پُر می کرد و مردم جرئت نمی کردند که برخلاف آنها نظر و یا اقدام کنند .


** انّ مُوسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) لَمّا سَأَلَ رَبَّهُ اَن یَنظُرَ الَیهِ ، نُودِیَ مِنَ المَلَأِ الأَعلَی : ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الأَربابِ .   * منبع : مِصباحُ الهِدایَة (از کُتُب مُهمّ عرفانی) از عِزُّالدّین محمود کاشانی ؛ ص 210 .

*قَولُهُ تَعالَى: («وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ . «اَلکَهف. الآیة16.») إِلَى آخِرِ الآيَةِ . اَلأِعتِزالُ وَ التَّعَزُّلُ : اَلتَّنَحِّي عَن أَمرِِ ، وَ النَّشرُ : اَلبَسطُ ، وَ المِرفَقُ بِكَسرِ المِيمِ وَ فَتحِ الفاءِ وَ بِالعَكسِ وَ بِفَتحِهِما : اَلمُعامَلَةُ بِلُطفِِ .هذا هُوَ الشَّطرُ الثّانِي مِن مُحاوَرَتِهِم جَرَت بَينَهُم بَعدَ خُرُوجِهِم مِن بَينِ النّاسِ وَ اعتِزالِهِم إِيّاهُم وَ ما يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ وَ تَنَحيّهِم عَنِ الجَميعِ يُشيرُ بِهِ بَعضُهُم عَلَيهِم أَن يَدخُلُوا الكَهفَ وَ يَتَسَتَّرُوا فيهِ مِن أَعداءِ الدّينِ .وَ قَد تَفَرَّسُوا بِهُدىََ إِلهِيِِّ [وَ بِعنایَةِِ اِلهِیَّةِِ] أَنَّهُم لَو فَعَلُوا ذلِكَ عامَلَهُمُ اللهُ مِن لُطفِهِ وَ رَحمَتِهِ بِما فيهِ نَجاتُهُم مِن تَحَكُّمِ القَومِ وَ ظُلمِهِم وَ الدَّليلُ عَلَى ذلِك َ قَولُهُم بِالجَزمِ : («فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ»)  «إِلَخ» وَ لَم يَقُولُوا: عَسَى أَن يَنشُرَ أَو لَعَلَّ .وَ هذانِ اللَّذانِ تَفَرَّسُوا بِهِما مِن نَشرِ الرَّحمَةِ وَ تَهيِئَةِ المِرفَقِ هُمَا اللَّذانِ سَأَلُوهُما بَعدَ دُخُولِ الكَهفِ إِذ قالُوا - كَما حَكَى اللهُ - «رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ».وَ الاستِثناءُ فِي قَولِهِ : «وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» اِستِثناءُُ مُنقَطِعُُ فَإِنَّ الوَثَنِيّينَ لَم يَكُونُوا يَعبُدُونَ اللهَ مَعَ سائِرِ آلِهَتِهِم حَتّى يُفيدَ الأِستِثناءُ إِخراجَ بَعضِ ما دَخَلَ أَوَّلاََ فِي المُستَثنَى مِنهُ فَيَكُونُ مُتَّصِلاََ .  فَقَولُ بَعضِهِم : إِنَّهُم كانُوا يَعبُدُونَ اللهَ وَ يَعبُدُونَ الأَصنامَ كَسائِرِ المُشرِكينَ وَ كَذا قَولُ بَعضِِ آخَرَ : يَجُوزُ أَنَّهُ كانَ فِيهِم مَن يَعبُدُ اللهَ مَعَ عِبادَةِ الأَصنامِ فَيَكُونُ الأِستِثناءُ مُتَّصِلاََ ، فِي غَيرِ مَحَلِّهِ ، إِذ لَم يُعهَد مِنَ الوَثَنِيّينَ عِبادَةُ الله ِ سُبحانَهُ مَعَ عِبادَةِ الأَصنامِ ، وَ فَلسَفَتُهُم لاتُجيزُ ذلِكَ ، وَ قَد أَشَرنا إِلَى حُجَّتِهِم فِي ذلِكَ آنِفا.ََ

كلمه «اِعتِزال» و همچنين «تَعَزُّل» به معناى دورى و کناره گیری از چيزى است و كلمه «نَشر» به معناى بسط  و گستردن و انتشار است  و «مِرفَق» به کسرِ ميم و فتحِ فاء ، و همچنين بِالعَكس  «مَرفِق» به فتح میم و کسر فاء و نيز«مَرفَق» به فتح  میم و فاء  به معناى رفتار و معامله و برخورد همراه با لطف و نرمی است .

اين آيه شریفه  فراز و بخش دوم از مُحاوَره و گفتگویی که میان خودِ «اصحاب کهف» بعد از خارج شدن از ميان مردم و دوری و کناره گیری و اِعتِزالشان از آنها و از خدايانشان جریان یافت ، حكايت مى‏كند كه بعضى از ايشان با این قول و سخن خود (که در آیه 16 از سوره کهف به آن اشاره شده) به سائرین و بقیه اصحاب کهف اشاره و  پيشنهاد كرده و گفتند كه جهت مَصونیّت و دوری از تهدید و تعقیبِ قوم و دقیانوسیان و عوامل حکومتی داخل غار شوند و خود را از دشمنان دينشان  پنهان كنند . و به تحقیق آنها (اصحاب کهف) با فراست و هوشمندی و دقّتی که داشتند به لطف و عنایت و اِلهامِ الهی دریافتند كه اگر چنين كنند  و به غار پناهنده شوند خداوند مُتعال با لطف و رحمتش با آنان معامله می فرماید و آنها را از تَحَکُّم و اِستِبداد و زورگویی و ظلم و ستم قومشان نجات و خلاصی می دهد .  دلیل بر این مطلب که پیشنهاد و طرحِ رفتن به غار یک الهام و هدایت و عنایت الهی بوده  این است که آنها این طرح را به طور جزم و قطع  مطرح کرده و گفتند :فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً . به غار پناه ببريد که پروردگارتان سايه رحمتش را بر شما مي گستراند . و در اين امر ، آسایش و  آرامشي براي شما فراهم مي سازد .آیه 16 از سوره کهف» .)  . در اين جمله به طور جَزم و حَتم گفتند: ... يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ . «پروردگارتان از لطف و رحمتش براى شما مى ‏گستراند»  و نگفتند : عَسَى أَن يَنشُرَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ«اميد است  که پروردگارتان سایه لطف و رحمتش را برای شما بگستراند .» و نيز نگفتند : لَعَلَّ أَن يَنشُرَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتِهِ . «شاید که پروردگارتان سایه لطف و رحمتش را برای شما بگستراند» بلکه با عبارتی  گفتند که دلالت بر تحقّق و وقوعِ رحمت و آسایش از جانب پروردگار داشت. و اين دو مژده و بشارتِ الهی  يعنى : 1-  بَسط و نشر رحمت  2- و تهيّه و فراهم شدن مِرفَق و آسایش و آرامش ، كه اصحاب کهف با هوشمندی و فراست و با عنایت و الهامِ الهی به آن ها پی برده بودند  همان دو خواهش و خواسته ای بود كه بعد از دخول و وارد شدن در غار از درگاه خداوند مسئلت و درخواست کرده بودند زیرا همانگونه که قرآن کریم از آنها حکایت و نقل نموده است  آنان بعد از داخل شدن در غار به پیشگاه الهی چنین عرضه داشتند : «رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً .  پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي (خاص)  عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز. آیه 10 از سوره کهف ».

استثناء در این آیه شریفه : «وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» ، استثناء مُنقطع است نه مُتّصل . زيرا وَثَنى ‏ها و بُت پرست ها ، خداوندمُتعال را با ساير خدايان خود نمى‏ پرستيدند تا چنین استثنایی افاده کند خارج کردن برخی از افرادی را که از ابتداء داخل در مُستثنی مِنه بوده  و بعد با استثناء خارج شده باشد و در نتيجه استثناء در این آیه استثناء مُتصل باشد و به عبارت دیگر  وَثَنى ‏ها و بُت پرست ها ، خداوند متعال را با ساير خدايان خود نمى‏ پرستيدند  و خداوند داخل در معبودان و از مصادیق عبادت شده های آنان نبوده است تا در نتيجه استثناء مُتصل محسوب شود  و به عبارت سوم  هيچ وقت سابقه نداشته و معهود نبوده كه وَثَنى‏ ها و بُت پرستان خداى سبحان را با بُت هاى خود پرستيده  و عبادت کرده باشند تا در نتيجه استثناء در این آیه شریفه استثناء مُتصل حساب شود.

[توضیحی در باب استثناء : در ارتباط با مسئله استثناء چهار چیز لازم است : 1- مُستثنی مِنه 2- اَدات و ابزار استثناء مانند اِلّا و غَیر و حاشا و...  3- مُستَثی  4- حُکمی که در جمله استثائیّه وجود دارد .  در قالب مثال این چهار چیز را روشن می سازیم . مانند : جائَنِی القَومُ اِلّا زَیداََ . در این مثال کلمه «اَلقَومُ» که درجمله قبل از «اِلّا» آمده است ، مُستَثنی مِنه می باشد و مُستثَنی مِنه باید یک امر کلی باشد تا بتوان از آن چیزی و مصداقی را «حُکما» و از نظر حُکم خارج و استثناء نمود . پس مُستَثنی مِنه نمی تواند یک چیز جزیی باشد . حرف «اِلّا»  هم از اَدات و ابزار استثناء می باشد  و کلمه «زَیدُُ» نیز مُستَثنی است  و فعل «جائَنی» دالّ بر حُکم «آمدن» است .  در این مثال شخص زید را از حُکمِ «آمدن قَوم» جدا و استثناء کردیم یعنی همه قوم پیش من آمدند بجز زید . استثناء در یک تقسیم بر دو قسم است : اول : استثناء مُتصل : استثناء مُتصل آن است که مُستَثنی از جنس مُستَثنی مِنه و از مصادیق آن باشد و از اول هم داخل در مُستَثنی مِنه بوده باشد و سپس توسط اَدات و ابزار استثناء از حکمِ مُستَثنی مِنه خارج شود . مانند مثالی که ذکر شد : جائَنِی القَومُ اِلّا زَیداََ. زید از اول داخل در مُستَثنی منه یعنی «اَلقَومُ» بوده و بعد از نظرِ حکم یعنی «آمدن» از آن خارج شده است و ترجمه مثال چنین است که : همه قوم پیش من آمدند مگر زید . یعنی زید نیامد . در اینجا دو حکم وجود دارد . یک حکم (آمدنِ قَوم)  که مربوط به قبل از اَدات استثناء«اِلّا» است و حکم دیگر (نیامدن زید) که بعد از اَدات استثناء می باشد .  دوم : استثناء مُنقَطِع : و اما استثناء مُنقَطِع  از اسمش پیداست که در این نوع استثناء ، مُستَثنی از جنس مُستَثنی مِنه و داخل در آن  و از مصادیق آن نیست بلکه مُنقطع و بیگانه از آن است و از اول هم داخل در آن نبوده است . مثل :جائَنِی القَومُ اِلّا حِماراََ .  معنایش این است که همه قوم پیش من آمدند بجز الاغ  . در این مثال  مُستَثنی که حِمار و الاغ باشد از اول داخل در مُستَثنی مِنه یعنی «اَلقَومُ» و از جنس قوم نبوده است . باید توجه داشت که  «مُستثنی» در استثناءِ مُنقطع اعمّ از اینکه جمله استثنائیّه ، مُثبت یا منفی باشد همیشه منصوب خواهد بود . در آیه شریفه : «وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» استثناء در آن از نوع استثناء مُنقطِع است نه متّصل  .]  

 پس اينكه بعضى  از مُفسِّرين (همانند جارُالله زَمَخشری درتفسیر كَشّاف، ج 2، ص 707.) گفته ‏اند كه مردمانِ هم عصر با اصحابِ کهف  همانند ساير مُشركين هم خدا  و هم بُت ها و  آلِهه و خدایانِ خود را عبادت می کردند و می پرستیدند  و همچنين اينكه بعضى ديگر (همانند مرحوم طَبَرَسی در تفسیر «مَجمَعُ البیان» ج 6 ص 454.) گفته‏ اند ممكن است كه در ميان آن مردم ، بعضى ها  هم خدا  و هم بُت ها و  آلِهه و خدایانِ خود را عبادت می کردند و می پرستیدند و بدين جهت استثناء در آيه شریفه مُتصل است نه منقطع ، سخنى نابجا  و بدون دلیل است، زيرا هيچ وقت سابقه نداشته و معهود نبوده است كه وَثَنى‏ ها و بُت پرستان خداى سُبحان را با بُت هاى خود پرستيده  و عبادت کرده باشند و به عبارت دیگر هیچ وقت خداوندمتعال را جزو معبودهای خود محسوب نکردند . و پایه ها و مَبانی  فلسفی و  فکری و عقیدتی بُت پرستی و  وَثَنِيّت چنين اجازه ‏اى را نمى‏ دهد که در کنار عبادت و پرستشِ بُت ها و اَصنام ، خداوند هم مورد پرستش و عبادت قرار گیرد و به عبارت دیگر بُت و صَنَم پرستی و غیر خدا پرستی در واقع نفی یکتاپرستی  است و با توجه به مبانی فلسفی وَثَنِیَّت ، جمع بین این دو ممکن نیست  !!! ، و ما  آنِفاََ و به تازگی و همین چند صفحه  پیش  به فلسفه و حجّت و دلیل  آنها و نیز ردّ دلیلشان  اشاره كرديم . قبلا گفته شد که  فلسفه وَثَنَيَّت براي هر نوع از انواع مخلوقات ، اِله و خالق و ربّ و پروردگاری قائل است . اِله و پروردگاری براي آسمانها و اِله و پروردگاری براي زمين و  اِله و پروردگاری براي انسانها و همچنين براي هر قسم از موجودات نیز ربّ و پروردگار جداگانه قائلند.  [ وَ الوَثَنِيَّةُ تُثبِتُ لِكُلِّ نَوعِِ مِن أَنواعِ الخَلیقَةِ (الخَلقِیَّةِ) إِلهاََ وَ رَبّاََ كَرَبِّ السَّماءِ وَ رَبِّ الأَرضِ وَ رَبِّ الإِنسانِ . اَلمیزان -جلد 13 ص269] . آنها دليل و بُرهان واضح و روشني بر آنچه ادّعاء مي‏كنند ندارند . و اين دليلي كه بت ‏پرستان آورده‏ اند  :  كه خداي سُبحان بزرگتر از آن است كه در احاطه ادراك خلق و مخلوقات قرار بگیرد [ و به اصطلاح : ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الأَربابِ؟ . خاک و خاک نشین را با آفریننده افلاک چه کار؟] ، پس امکان ندارد که بدون واسطه و  مستقیماََ از طریق عبادت به سوی او توجه نمود و نیز بدون واسطه ممکن نیست که با عبودیّت و بندگی ، به سوی او  تقرّب جُست لذا برای ما بندگان چاره ای باقی نمی ماند جز اینکه پرستش کنیم برخی از موجودات شریف و محترم و مقدّسی که از بندگان مقرَّب الهی هستند  تا آن موجودات شریفه ما را به خدا نزدیک کنند و به منزلتى نزد او برسانند ، مردود است و دليلي است كه به ضرر خود آنها می باشد ، زيرا اوّلاََ احاطه نيافتن ادراك بشر به خداوند متعال اشكالي است كه ميان همه ما افراد بشر و بین مقرّبین از بندگان الهی که عبادتش می کنند مشترك است . بعلاوه  همه ما یکتاپرستان و مُوحِّدین و نیز مُقربین بارگاه الهی(موجودات شریفه) هر کس به قدر توان و طاقتِ وجودی و ادراکیش او را تنها به اسماء و صفات و آثارش مي‏شناسند و هیچ کسی احاطه و ادراک و علم و شناخت و معرفتِ استدلالی و  حتی معرفت قلبی به ذات مقدّسه ربوبیه و اَحَدیّتِ ذاتیّه و مقامِ «غَیبُ الغُیوبی» ندارد . عطّار نیشابوری در این باره می گوید : خداوندی که ذاتش بی زوال است - خِرَد در وصف ذاتش گنگ و لال است و حافظ شیرازی نیز دراین باره چه زیبا سروده است : عَنقا شکار کس نشود دام بازچین *  کانجا همیشه باد به دست است دام را. و باز حافظ با یک ظرافتی می فرماید : کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست * آنقدر هست که بانگ جَرَسی می‏آید . پس هر كس به قدر توان و طاقتش او را از راه اسماء و صفات و آثارش می شناسد و هر کس به اندازه معرفتش بايد او را بپرستد .(كُلُُّ عَلَى قَدرِ طاقَتِهِ فَلَهُ أَن يَتَوَجَّهَ إِلَيهِ بِالعِبادَةِ عَلَى قَدرِ مَعرِفَتِهِ ) . علاوه بر اينكه تمامي صفاتي كه معبود را مستحقّ عبادت مي‏كند از قبيل خلقت كردن ، رزق و روزی دادن و مالكيّت و فرمانروایی و تدبير عالَم و امثال آن همه منحصرا  و حقیقتاََ از صفات خداوند مُتعال است ، و غير خدا  چيزي از آن صفات را  به نحو حقیقی و مستقلّ دارا نیست ، پس فقط خداوند شایسته پرستش و عبادت و بندگی است و همه باید تنها او را بپرستند و غیر خدا سزاوار عبادت و پرستش نیست .

*** وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً . 

و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان مُتمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عُمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست . هر کس را خدا هدايت کند ، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت!  . (سوره کهف .آیه 17) .


وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً .


و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها دستهاي خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهباني مي کرد). اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (18) .


قَولُهُ تَعالَى: «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ» إِلَى آخِرِ الآيَتَينِ(آیه 17 و 18 سوره کهف) .  اَلتَّزاوُرُ هُوَ التَّمايُلُ مَأخُوذُُ مِنَ الزَّوْر بِمَعنَى المَيلِ ، وَ القَرْضُ : اَلقَطعُ  ، وَ الفَجْوَةٍ : اَلمُتَّسَعُ مِنَ الأَرضِ وَ ساحَةُ الدّارِ وَ المُرادُ بِذاتِ اليَمينِ وَ ذاتِ الشِّمالِ : اَلجِهَةُ الَّتِي تَلِي اليَمينَ أَوِ الشِّمالَ أَوِ الجِهَةُ ذاتَ اِسمِ اليَمينِ أَوِ الشِّمالِ وَ هُما جِهَتَا اليَمينِ وَ الشِّمالِ . وَ هاتانِ الآيَتانِ تُمَثِّلانِ الكَهفَ وَ مُستَقَرَّهُم مِنهُ وَ مَنظَرَهُم وَ ما يَتَقَلَّبُ عَلَيهِم مِنَ الحالِ أَيّامَ لَبثِهِم فيهِ وَ هُم رُقُودُُ وَ الخِطابُ لِلنَّبِيِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) بِما أَنَّهُ سامِعُُ لا بِما أَنَّهُ هُوَ  وَ هذا شائِعُُ فِي الكَلامِ  وَ الخِطابُ عَلى هذَا النَّمَطِ يَعُمُّ كُلَّ سامِعِِ مِن غَيرِ أَن يَختَصَّ بِمُخاطَبِِ خاصِِّ . فَقَولُهُ : «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ» يَصِفُ مَوقِعَ الكَهفِ وَ مَوقِعَهُم فيهِ وَ هُم نائِمُونَ وَ أَمّا إِنامَتُهُم فيهِ بَعدَ الأُوِيِّ إِلَيهِ وَ مُدَّةِ لَبثِهِم فيهِ فَقَدِ اكتَفَي فِي ذلِكَ بِما أُشيرَ إِلَيهِ فِي الآياتِ السّابِقَةِ مِن إِنامَتِهِم وَ لَبثِهِم وَ ما سَيَأتِي مِن قَولِهِ : (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ . سوره کهف آیه 25.) «إَلَخ» ، إِيثاراََ لِلإِيجازِ .


كلمه «تَزاوُر» به معناى مَیل و تمايُل است كه از ماده «
زَوْر» به معناى مَيل گرفته شده است . و كلمه «قَرْض» به معناى قطع و بريدن است . و كلمه «فَجْوَة» به معناى زمين پهناور و وسيع و فضاى خانه است  و مراد از «ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» : 1- یا آن جهتی است که در سَمت راست یا چپِ انسان و به عبارت دیگر در طَرَفِ دستِ راست و طَرَفِ دستِ چپ قرار دارد  2-  و یا آن جهت و جانبی است که دارای  نامِ یَمین (راست) و  شِمال (چپ)  می باشد و به عبارت دیگر  يا  جانب و ناحیه و سَمت و طَرَفى است كه به خود آن طرف ،  راست و چپ گفته مى‏ شود و به هر حال «یَمین» و «شِمال» به معنای سَمتِ راست و چپ که معروف گفته می شود .

اين دو آيه شریفه ، غارِ اصحاب كَهف و محلِّ استقرارشان در آن و  اوضاع و منطقه جغرافيايى آن و منظره و حالاتی که در ایّام اقامتشان در آنجا بر آنها گذشت را  تَمثیل و تصویر و تَجَسُّم می نماید و مى‏ فهماند كه اصحاب كهف در غار در آن روزگارى كه آنجا بودند چه حال و وضع و ویژگی داشتند و وقتى به خواب رفتند چگونه بودند.

خطاب در آيه(17 از سوره کهف) به نبیّ مُکرَّم اسلام  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  به عنوان اینکه آن جناب سامِع و شنونده خطاب  است می باشد  نه اينكه  آن حضرت  مخصوص به آن خطاب باشد  بلكه روى سخن در این آیه شریفه  با همه مردم است  و اين شیوه و روش سخن گفتن در کلام و خطابِ عُرفی شیوع و رواج دارد و در عُرف مردم  مُتعارَف است كه مثلاََ با کلام و سخنی  يك نفر را مُخاطب قرار داده ولى همه افراد  را اراده مى ‏كنند بدون اینکه آن کلام به مُخاطب خاصّی اختصاص داشته باشد .

پس  آيه شريفه «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ»  موقعیّت و محلّ غار و نیز موقعیّت اصحاب کهف را که در آنجا به خواب رفتند  وصف و  توصیف و بیان  مى ‏كند و مى‏ فهماند كه خودِ غارِ کهف چه وضعی داشته و همچنین اصحاب كهف بعد از به خواب رفتن در چه وضع و حالتی بودند و اما اينكه بعد از رجوع به آن غار چطور ‏ به خواب رفتند و چقدر خوابشان طول كشيد بيان نكرده است و نیز این آیه شریفه در این رابطه (که خوابشان چگونه بود و چقدر به درازا کشید) از باب ایجاز و اختصارِ در سخن به همان اشاراتى كه در آيات قبل بوده و نیز به اشاراتى كه به زودى در ذَيل جمله (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ . سوره کهف آیه 25.) خواهد آمد اكتفاء نموده است . و به عبارت دیگر  اگر آیه 17 سوره کهف به اين خصوصيات نپرداخته به منظور ایثار و  انتخاب و گزینشِ طریقِ اِیجاز و اختصار گویی بوده است.

*** اَلزَّور  به فتح زاء  :  دیدن کردن- میل- قصد - جَناغ سینه - استخوانِ جَناغ سینه - جَناغ یا مَفصَل استخوان های سینه- اراده مُحکم - عقل-  خِرَد-  شَبَح و سیاهی که از دور پیدا است - دیدار کننده یا دیدار کنندگان- بزرگوار - آقا - رهبر - مِهتَر- پیشوا-کج کردن - کج شدن - خَم شدنِ جَناغ سینه ، زيارت كننده - خيال و شَبَح  كه در شب ديده شود ، بالاى ميان سينه يا مُلتَقاى اطرافِ استخوانهاى سينه - « فَرَسٌ عَرِيضُ الزَّوْر »: اسبِ فراخ سينه -  نيروى تصميم و اراده . اين واژه در مفرد و مُثَنّى و جمع يكسان بكار مى رود ؛ « رجُلٌ زَوْرٌ »: مرد زائر و زیارت کننده  ، « رِجالٌ زَوْرٌ : مردان زائر » و « نِساءٌ زَوْرٌ : زنان زائر»

*** اَلزُّور  به ضمّ زاء : عقل - خِرَد  -  قول و سخن مُنحرف از حقّ- شرک به خدا - قدرت - دروغ -باطل - رأی - نظر - بزرگوار - آقا - رهبر - پیشوا - مِهتَر - لذّتِ غذا و گوارایی آن - عطرِ غذا - نرمی و لطافت و خوبی و تازگی جامه و لباس - مجلس طَرَب و آوازخوانی -شهادت و گواهی دروغ ؛ « شَهَادَةُ الزُّور » : شهادت و گواهی دروغ ، نيرو ؛ « اخَذَهُ بِالزُّورِ »: یعنی  با زور آن چيز را از او گرفت  . 

در کتاب لُغَوی «اَقرَبُ المَوارِد» از سَعید شَرتُونی لُبنانی آمده است که کلمه «زَوْر» از بابِ ( نَصَرَ یَنصُرُ نَصراََ « زارَ یَزُورُ زَوْراََ وَ زِیارَةََ» ) به معنای قصد است و زیارت نیز از همین باب است . مثل آیه «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ» . «سوره تَکاثُر آیه 2»   و از بابِ (عَلِمَ یَعلَمُ  «زَوِرَ ، یَزوَرُ  زَوَراََ»  ) و (کَرُمَ یَکرُمُ «زَوُرَ ، یَزوُرُ») به معنای میل و انحراف است  مثل آیه 17 از سوره کهف : «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ. و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان مُتمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عُمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند،» . و در کتاب مُفرَداتِ راغِب اصفهانی که به بررسی لُغات قرآنی می پردازد آمده است : «زَوْر» به فتح زاء به معنای بالای سینه است . زُرتُ فُلاناََ : یعنی با سینه خود او را ملاقات کردم یعنی رو در رو  و  مقابل و روبرو ، با او  برخورد و دیدار و زیارت کردم . و نیز «زَوْر» به فتح زاء  میل و انحراف سینه است . و «اَزوَر» کسی است که سینه اش متمائل و کج باشد .  و «تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ»  یعنی میل کرد-متمایل شد . و «بِئر زَوْراء» چاهی است که کج کَنده باشند .  و «زُور» به ضمّ زاء به معنای دروغ می باشد  و علت اینکه دروغ را «زُور» می گویند آن است که از جهت و مسیر خود که راستی و صدق باشد مُنحرف و کج شده است و در آیه 4 از سوره فرقان آمده است : وَ قالَ الَّذينَ کَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْکٌ نِ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً . و کسانی که کفر ورزیدند گفتند: این ( قرآن ) جز دروغی نیست که آن را  محمّد (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) بافته است و گروهی دیگر ( از یهودیان ) نیز او را بر آن یاری کرده اند! پس حقّا که ( در این نسبت ) ظلم و دروغی ( بزرگ ) مرتکب شده اند .

* الزَّوَر : کج شدن  - کج کردن - خم شدن جَناغ سینه .

* وَالمَعنَى: وَ تَرَى أَنتَ وَ كُلُّ راءِِ يُفرَضُ اِطِّلاعُهُ عَلَيهِم وَ هُم فِي الكَهفِ يَرَى الشَّمسَ إِذا طَلَعَت تَتَزاوَرُ وَ تَتَمايَلُ عَن كَهفِهِم جانِبَ اليَمينِ فَيَقَعُ نُورُها عَلَيهِ ، وَ إِذا غَرَبَت تَقطَعُ جانِبَ الشِّمالِ فَيَقَعُ شُعاعُها عَلَيهِ وَ هُم فِي مُتَّسَعِِ مِنَ الكَهفِ لاتَنالُهُ الشَّمسُ . وَ قَد أَشارَ سُبحانَهُ بِذلِكَ إِلَى أَنَّ الكَهفَ لَم يَكُن شَرقِيّاََ وَ لاغَربِيّاََ لايَقَعُ عَلَيهِ شُعاعُ الشَّمسِ إِلّا فِي أَحَدِ الوَقتَينِ بَل كانَ قُطبِيّاََ يُحاذِي بِبابِهِ القُطبَ فَيَقَعُ شُعاعُ الشَّمسِ عَلَى أَحَدِ جانِبَيهِ مِن داخِلِِ طُلُوعاََ وَ غُرُوباََ ، وَ لا يَقَعُ عَلَيهِم لِأَنَّهُم كانُوا فِي مُتَّسَعِِ مِنهُ فَوَقاهُمُ اللهُ بِذلِكَ مِن أَن يُؤذِيَهُم حَرُّ الشَّمسِ أَو [ مِن اَن یَتَغَیَّرُوا وَ یَتَبَدَّلُوا] يِغَيرِ أَلوانِهِم أَو [مِن اَن] يُبلَي ثيابُهُم بل كانوا مُرتاحِينَ فِي نَومَتِهِم مُستفِيدينَ مِن رَوحِ الهَواءِ المُتَحَوِّلِ عَلَيهِم بِالشُّرُوقِ وَ الغُرُوبِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ، وَ لَعَلَّ تَنكيرُ فَجْوَةٍ لِلدَّلالَةِ عَلَى وَصفِِ مَحذُوفِِ وَ التَّقديرُ :  «وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ لا يُصيبُهُم فِيهِ شُعاعُها».

و معناى آيه 17 از سوره کهف اين است كه: تو مى‏ بينى و هر بيننده ‏اى هم كه فرض شود از كار و حال آنان(اصحاب کهف) که در غار بودند اطلاع و خبر داشته باشد  مى ‏بيند آفتاب را كه وقتى طلوع مى‏ كند ، از طرف غارِ آنها به سمت راست مُتمايل مى‏ شود و در نتيجه نورش بطور غیر مستقیم به داخل غار واقع می گردد و وقتى خورشید غروب مى‏ كند ، از جانبِ  چپِ غار عبور می کند و می گذرد و شعاع و پَرتُوِ آن به صورت غیر مستقیم به داخل غار می افتد (و به عبارت دیگر خورشید به هنگام طلوع ، از غارشان به سمت راست متمائل می شود و نورش به داخل غار می افتد و به هنگام  غروب ، سَمتِ شِمال و چپِ غار را قطع و طی می کند و در می نَوَردد) و در نتيجه شُعاع و پَرتُو آن به داخل غار مى‏ افتد و اصحاب غار در  وسط و عمق و  فضاى وسيع از غار قرار دارند كه آفتاب به آنان نمى‏ رسد. خداى سبحان با این بيان كوتاه (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ ...) اين معانى را فهمانده است كه اوّلا غارِ اصحابِ كهف  در سَمتِ شرقى و غربى واقع نبوده است تا از نور و شُعاع و پَرتُوِ آفتاب فقط يك وعده  يا صبح و يا بعد از ظهر استفاده كند بلكه غار اصحاب کهف قُطبى بوده و درب غار به طرف قُطبِ جنوبى(نیمکُره جنوبی نَه نیمکُره شمالی) قرار داشته است به گونه ای که نور و شُعاع و پَرتُوِ خورشید از هر یک از دو طرف غار(جانب راست و چپ ) به هنگام طلوع و غروبِ آفتاب به داخل آن می تابید  و ثانيا آفتاب مستقیما به خود آنان نمى‏ تابيده است ، چون از درب و دهانه ورودی غار دور بودند و در فضاى وسيع و در وسط و عُمقِ غار (به دور از تابش مستقیم آفتاب) قرار داشتند. خداوند به اين وسيله ايشان را از حرارت و تابشِ آفتاب و دگرگون شدنِ رنگ و رويشان و پوسيدنِ لباسهايشان حفظ فرموده است . و ثالثا در خواب خود راحت و آسوده بوده ‏اند ، زيرا هواى خوابگاه و استراحتگاهشان حَبس و محبوس و بسته نبوده است بلكه هوای لطیف و دلپذیر همواره در فضاى غار از طرف شرق و غرب در جریان بوده است  و اصحاب غار هم در گذرگاه و مسیر نسیم و گردش هوا ی مطبوع قرار داشته ‏اند و از آن مستفید و بهره مند می شدند و آنها در فضاى وسيع و در وسط و عُمقِ غار(به دور از شُعاع و پَرتُوِ تابشِ مستقیم آفتاب) قرار داشتند. و بعيد نيست كه از نكره آمدن «فَجْوَة» نيز اين معنا  يعنى دور بودن از شُعاع و پَرتُوِ تابش آفتاب استفاده شود و بتوان گفت كه نكره بودن «فَجْوَة» دليل بر اين است كه وصفی (جمله وصفیه : لا يُصيبُهُم فِيهِ شُعاعُها) در كلام حذف شده و تقديرش چنین بوده است : «وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ لا يُصيبُهُم فِيهِ شُعاعُها» یعنی  آنها در فضاى وسيع و در وسط و عُمقِ غار قرار داشتند به گونه ای که شعاع و پَرتُوِ تابشِ خورشید به آنها نمی رسید و اصابت نمی کرد  .

* وَ قَد ذَكَرَ المُفَسِّرُونَ أَنَّ الكَهفَ كانَ بُابُهُ مُقابِلاََ لِلقُطبِ الشِّمالِيِّ يُسامِتُ بَناتَ النَّعشِ ، وَ الجانِبُ الأَيمَنُ مِنهُ ما يَلِي المَغرِبَ وَ يَقَعُ عَلَيهِ شُعاعُ الشَّمسِ عِندَ طُلُوعِها وَ الجانِبُ الأَيسَرُ مِنهُ ما يَلِي المَشرِقَ وَ تَنالُهُ الشَّمسُ عِندَ غُرُوبِها ، وَ هذا مَبنِيُُّ عَلَى أَخذِ جِهَتَيِ اليَمينِ وَ الشِّمالِ لِلكَهفِ بِاعتِبارِ الدّاخِلِ فيهِ ، وَ كَأَنَّ ذلِكَ مِنهُم تَعويلاََ عَلَى ما هُوَ المَشهُورُ أَنَّ هذَا الكَهفَ واقِعُُ فِي بَلدَةِ أِفِسُوسَ مِن بِلادِ الرُّومِ الشَّرقِيِّ فَإِنَّ الكَهفَ الَّذِي هُناكَ قُطبِيُُّ يُقابِلُ بابُهُ القُطبَ الشِّمالِيَّ مُتَمايِلاََ قَليلاََ إِلَى المَشرِقِ عَلَى ما يُقالُ .

مشهور از مفسرين (ازجمله فَخرُ الدّین رازى در«مَفاتیحُ الغَیب» که معروف به تفسیر کبیر است در  جلد 21 ص 99 و شَهابُ الدّین آلوسی در تفسیر «رُوحُ المَعانى» ج 15 ص 223 و مرحوم طَبَرسی در تفسیر «مَجمَعُ البَيان» ج 6 ص 456.) گفته‏ اند كه دربِ غار  مقابل و روبروى قُطب شمال (در نیمکره شمالی) بوده كه همجهت و هم سَمت با ستاره‏ هاى «بَناتُ النَّعش» است  و قهرا سَمتِ راستِ غار به طرف مغرب  قرار دارد و شعاع و نور آفتاب بطور غیر مستقیم در هنگام طلوعش بدانجا مى ‏افتد و طرفِ چپِ غار به  سمتِ مشرق واقع است و آفتاب در هنگام غروب به داخلش می رسد و مى ‏تابد. البته اين در صورتى صحيح است كه مقصود از طرفِ راست و چپ غار ، راست و چپش‏ براى كسى باشد كه مى‏ خواهد وارد و داخل آن شود  نه كسى كه در داخل آن غار نشسته باشد و بخواهد خارج گردد که در این صورت بر عکس می شود یعنی سمت راست غار به طرف مشرق و سمت چپ غار به طرف مغرب خواهد بود . و به نظر مى ‏رسد اين تحديد و حدّ و حدودی كه مشهور از مُفسّرين از جهت موقعیّت جغرافیایی  برای غارِ اصحابِ کهف بیان كرده‏ اند به جهتِ تَعویل و اعتماد بر چیزی بوده  كه در رابطه با غار اصحاب کهف مشهور بوده است . زيرا معروف و مشهور بوده كه غار اصحاب كهف همان غارى است كه در شهر اِفِسُوس(ephesus) از شهرهاى روم شرقى قرار دارد و آن غار همان خصوصیات و ویژگی ها را دارد كه مشهور از مفسرين گفته‏ اند زیرا کهف و غاری که در آن منطقه (شهر اِفِسُوس «ephesus»)واقع است قطبی می باشد و دهانه‏ و درب آن مقابل قُطبِ شمال است و به طورى كه گفته ‏اند ، كمى به طرفِ مشرق مُتمايل است.

 

 

* وَ المَعمُولُ فِي اعتِبارِ اليَمينِ وَ اليَسارِ لِمِثلِ الكَهفِ وَ البَيتِ وَ الفُسطاطِ وَ كُلِّ ما لَهُ بابُُ أَن يُؤخَذا بِاعتِبارِ الخارِجِ مِنهُ دُونَ الدّاخِلِ فِيهِ فَإِنَّ الإِنسانَ أَوَّلُ ما أَحَسَّ الحاجَةَ إِلَى اعتِبارِ الجِهاتِ أَخذُها لِنَفسِهِ فَسُمِّىَ ما يَلِي رَأسَهُ وَ قَدَمَهُ عُلواََ وَ سُفلاََ [عِلواََ وَ سِفلاََ] وَ فَوقَ وَ تَحتَ ، وَ سُمِّىَ ما يَلِي وَجهَهُ قُدّامَ وَ ما يُقابِلُهُ خَلفَ، وَ سُمِّىَ الجانِبُ القَوِيُّ مِنهُ وَ هُوَ الَّذِي فِيهِ يَدُهُ القَوِيَّةُ ، يَميناََ ، وَ الَّذِي يُخالِفُهُ شِمالاََ وَ يَساراََ ثُمَّ إِذا مَسَّتِ الحاجَةُ إِلَى اعتِبارِ الجِهاتِ فِي شَئِِ فَرَضَ الإِنسانُ نَفسَهُ مَكانَهُ فَما كانَ مِن أَطرافِ ذلِكَ الشَّئِ يَنطَبِقُ عَلَيهِ الوَجهُ وَ هُوَ الطَّرَفُ الَّذِي يَستَقبِلُ بِهِ الشَّئُ غَيرَهُ تَعَيَّنَ بِهِ قُدّامَهُ وَ بِما يُقاطِرُهُ ، خَلفَهُ ، وَ بِما يَنطَبِقُ عَلَيهِ يَمينُ الإِنسانُ مِن أَطرافِهِ ، يَمينُهُ وَ كَذا بِيَسارِ الإِنسانِ ، يَسارُهُ .وَ إِذ كانَ الوَجهُ فِي مِثلِ البَيتِ وَ الدّارِ وَ الفُسطاطِ وَ كُلِّ ما لَهُ بابُُ ، طَرَفَهُ الَّذِي فِيهِ البابُ كانَ تَعَيُّنُ يَمينِهِ وَ يَسارِهِ بِاعتِبارِ الخارِجِ مِنَ البابِ دُونَ الدّاخِلِ مِنهُ ، وَ عَلَى هذا يَكُونُ الكَهفُ الَّذِي وَصَفَتْهُ الآيَةُ بِما وَصَفَتْ ، جُنُوبِيّاََ يُقابِلُ بابُهُ القُطبَ الجُنُوبِيَّ لا كَما ذَكَرُوهُ ، وَ لِلكَلامِ تَتِمَّةُُ سَتُوافِيكَ إِن شاءَ اللهُ . وَ عَلَى أَيِّ حالِِ كانَ وَضعُهُم هذا مِن عِنايَةِ اللهِ وَ لُطفِهِ بِهِم لِيَستَبقِيَهُم بِذلِكَ حَتَّي يَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ ، وَ إِلَيهِ الإِشارَةُ بِقَولِهِ[تَعالَی] عَقيبِهِ : «ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً . ».

 و معمول و متعارف در اعتبار و تعیین چپ و راست در خصوص غار و خانه و خيمه و هر چيز ديگرى كه داراى درب است اين است كه چپ و راست شخصى را كه از آن بيرون و خارج مى ‏شود در نظر بگيرند نه شخصى كه وارد آن مى ‏شود، و صحيح هم همين است زیرا اولين احساسِ نیاری كه انسان نسبت به اخذ و  اعتبار جهاتِ ششگانه (بالا و پائين، چپ و راست، و عقب و جلو) دارد ، احتياج و نیاز خودش به اين جهت ها  می باشد لذا جهات سِتّه و ششگانه را ابتدا برای خود و سپس برای چیزهای دیگر اخذ و اعتبار  می کند  ، روی این جهت آنچه كه بالاى سرش قرار دارد بالا و فوق ، و آنچه پائينِ پايش است پائين و تحت ، و آنچه پيش رويش قرار دارد جلو و آنچه پشت سرش است عقب و آنچه در سمت قوى‏تر ِ بدنش يعنى سمت راست او قرار دارد، يمين (راست) و آنچه در طرف مُخالف آن قرار گرفته يَسار (چپ) ناميده شده است، اين اولين بارى است كه انسان احتياج به اين اعتبارات و جهاتِ سِتَّه را در باره خویش احساس مى‏ كند. بعد از اين احساس اگر احتياج پيدا كرد به اينكه جهات مذكور را در چيز ديگرى اعتبار نموده و تعيين كند، خودش را جاى آن چيز قرار می دهد و فرض می کند .[ فَما كانَ مِن أَطرافِ ذلِكَ الشَّئِ يَنطَبِقُ عَلَيهِ الوَجهُ وَ هُوَ الطَّرَفُ الَّذِي يَستَقبِلُ بِهِ الشَّئُ غَيرَهُ تَعَيَّنَ بِهِ قُدّامَهُ وَ بِما يُقاطِرُهُ ، خَلفَهُ ، وَ بِما يَنطَبِقُ عَلَيهِ يَمينُ الإِنسانُ مِن أَطرافِهِ ، يَمينُهُ وَ كَذا بِيَسارِ الإِنسانِ ، يَسارُهُ ]  پس آنچه از اطراف آن شئ  که منطبق  و برابر با وجه و صورتِ انسان باشد - و وجه هم آن طرفی است که بواسطه آن با چیز دیگر مقابل و روبرو می گردد -   به عنوان قُدّام و جلو ، مُعیّن و اعتبار می گردد و آنچه را که همقطار و پشت سرش می باشد به عنوان خَلف و عقب و پشت سر  محسوب می شود و آنچه از اطراف آن شئ  با سمتِ راست انسان منطبق باشد ، به عنوان یمین و راست و آنچه را که با سمت  یسار و چپ انسان منطبق باشد به عنوان طرف چپ مُعیّن می شود . و به عبارت دیگر  خودش را جاى آن چيز قرار می دهد پس آنچه از اطراف آن چيز با اطراف خود منطبق مى‏ شود همان را  وجه و جهت آن چیز مى ‏نامد مثلا جلو و نماى آن چيز را با وجه و روى خود منطبق كرده  و پشت خود را پشت آن و راستش را راست آن و چپش را چپ آن اعتبار مى‏كند. 

و چون وجه و روى خانه و خيمه و هر چيزى كه درب دارد همان طرفى است كه درب  در آن طرف قرار گرفته است ، قهرا سَمتِ چپ و راست خانه هم چپ و راست كسى خواهد بود كه از خانه بيرون مى ‏آيد نه كسى كه داخل آن  مى ‏شود . و بنا بر اين ، غار اصحاب كهف با آن توصيفى كه قرآن كريم از وضع جغرافيايى آن كرده است ، جنوبى خواهد بود ، يعنى دربِ غار به طرف قُطب جنوب بوده است نه آن طور كه مشهور از مفسرين گفته ‏اند . آنها گفته اند که  كه دربِ غار  مقابل و روبروى قُطب شمال (در نیمکره شمالی) بوده كه همجهت و هم سَمت با ستاره‏ هاى «بَناتُ النَّعش» است . البته اين بحث تتمّه‏ و تکمله اى دارد كه به زودى خواهد آمد- ان شاء اللَّه.

و به هر حال ، اين وضع و حالی كه اصحاب كهف در غار داشتند و از نظر جغرافیایی در موقعیت مناسب و خوبی بودند و ویژگی های آن در آیه 17 از سوره کهف بیان شد   از عنايت الهى و لطف او نسبت به ايشان بوده است تا به همين حالت  که در خواب بودند ايشان را زنده  و باقی نگهدارد (حَتَّي يَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ) تا آن مهلتی را(309 سال قمری برابر با 300 سال شمسی) که خداوند برای خوابشان مقرر و معیّن نموده بود به پایان خود برسد .  و لذا دنبال آيه فرموده: «ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً . اين از آيات خداست . هر کس را خدا هدايت کند ، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت!  . (سوره کهف .آیه 17) .»

 

*** بَناتُ النَّعش  : صورت های فَلَکی دُبِّ اَصغر(خِرس کوچک) و دُبِّ اَکبر(خِرس بزرگ) را در زبان عربی بَناتُ النَّعش می گویند . بَناتُ النَّعش یا ستاره های شمالی در نیمکره شمالی آسمان در جهت قطب قرار دارد . بَناتُ النَّعش بر دو قسم است : 1- بَناتُ النَّعش کُبری یا هفت برادران یا هفت خواهران  2- بَناتُ النَّعش صُغری . صورت فَلَکی  بَناتُ النَّعش نام هفت ستاره در آسمان است که قسمتی از صورت فَلَکی دُبِّ اکبر را تشکیل می دهند . گاهی این صورت فلکی را بَناتُ النَّعش کُبری می نامند .اگر بَنات‌ُالنَّعش را به‌طور مطلق و بدون پسوند به کار ببرند ، منظور همان بَناتُ النَّعش کُبری است . چهار ستاره ای که به شکل یک مستطیل است نعش و سه ستاره دیگر را بَنات می گویند . امروزه هفت خواهران یا هفت خواهر نام دیگر خوشه پروین(ثُرَیّا) یا هفت ستاره درخشان که به صورت خوشه انگور در آسمان جلوه گر است می باشد . خوشه پروین از بیش از صدها ستاره تشکیل شده است اما هفت ستاره اصلی آن با چشم غیر مسلّح قابل رؤیت است به طوری که گذشتگان برای سنجش بینایی از آن استفاده می کردند . خوشه پروین صورت فَلَکی گاو را در آسمان تشکیل می دهد . ضمنا ستاره قُطبی یا ستاره جُدَیّ (که مُصغَّر جَدی به معنای بز است) در انتهای صورت فلکی دُبِّ اصغر (خِرس کوچک) قرار دارد .  ستاره قُطبی که در نزدیکی قطب شمال آسمان قرار دارد به جهت ثابت بودن در مکان قطب شمالی و عدم تغییر و جابجایی ،  از اهمیت بسیاری در جهت یابی و تعیین قبله دارد و انسان ها و دریا نوردان و مسلمانان  از قدیم الأیام  تا کنون در جهت یابی و تعیین قبله از ستاره جُدَیِ یا ستاره قطبی استفاده می کردند و می کنند  .

Related image

تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان  جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت چهارم .

با ترجمه و توضیح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی



 

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (14) هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15)‏ وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتَهِ و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)‏ وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءََ ظَاهِراً وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً (23) إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) .


آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! (9) .

زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص  عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز)  (10) .


ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. (11) .

سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشکار گردد که)  کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدت خوابشان را بهتر داشته اند. (12) .


ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.(13) .


و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که
اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام  سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عدول و تجاوز كرده ‏ايم . (14) .


اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند، 
چرا دليل آشکاري بر این کار و  برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود  نمي آورند؟!  و چه کسي ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!) (15) .


و (به آنها گفتيم:) هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (16) .


و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست! هر کس را خدا هدايت کند، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! (17) .

و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمتِ راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها  بازو ها و  دست هاي خود را بر دهانه غار به حالت نگهبانی و هجوم و حمله  گشوده بود و مراقبت مي کرد. اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد!  .  (18) .


اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز!) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. (19) .


چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند، و در آن صورت، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد) (20) .
و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است، و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: (بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند ! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!) ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: (ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود. ) (21) .


گروهي خواهند گفت: (آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!) و گروهي مي گويند: (پنچ نفر بودند، که ششمين آنها سگشان بود. ) -همه اينها سخناني بي دليل است- و گروهي مي گويند: (آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود. ) بگو: (پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!) جز گروه کمي، تعداد آنها را نمي دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو ، و از هيچ کس جز خدا درباره آنها سؤال مکن . (22) .


و هرگز در مورد کاري نگو : (من فردا آن را انجام مي دهم). (23) .


مگر اينکه خدا بخواهد . و هرگاه فراموش کردي و «اِن شاءَ اللهُ» نگفتی ، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بياور ، و بگو : (اميدوارم که پروردگارم مرا به راهي روشنتر از اين هدايت کند) (24) .

آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. (25) . [يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقف آنها در آن غار  309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است . مَجمَعُ البَیان]


بگو: (خداوند از مدت دَرنگ و اقامت و توقفشان در آن غار  آگاهتر است، غيب آسمانها و زمين از آن اوست . راستي چه بينا و شنواست! . آنها هيچ وَليّ و سرپرستي جز او ندارند .  و او هيچ کس را در حُکم و فرمان و فرمانروایی خود شرکت نمي دهد و از کسی در باره چیزی اجازه و مشورت نمی گیرد) (26) .

 


***  وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً***

و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمتِ راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها  بازو ها و  دست هاي خود را بر دهانه غار به حالت نگهبانی و هجوم و حمله  گشوده بود و مراقبت مي کرد. اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (سوره کهف آیه 18) .


* وَ قَولُهُ :«وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ». اَلأَيقاظُ جَمعُ «يَقِظ» وَ «يَقظان» وَ الرُّقُودُ جَمعُ «راقِد» وَ هُوَ النّائِمُ ، وَ فِي الكَلامِ تَلويحُُ إِلَى أَنَّهُم كانُوا مَفتُوحِي الأَعيُنِ حالَ نَومِهِم كَالأَيقاظِ. وَ قَولُهُ : «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ» .  أَي : وَ نُقَلِّبُهُمْ جِهَةَ اليَمينِ وَ جِهَةَ الشِّمالِ ، وَ المُرادُ : نُقَلِّبُهُمْ تارَةََ مِنَ اليَمينِ إِلَى الشِّمالِ وَ تارَةََ مِنَ الشِّمالِ إِلَى اليَمينِ لِئَلّا تَأكُلَهُمُ الأَرضُ ، وَ لا تُبلَى ثِيابُهُم، وَ لاتَبطُلُ قُواهُمُ البَدَنِيَّةُ بِالرُّكُودِ وَ الخُمُودِ طُولَ المَكثِ. وَ قَولُهُ : «وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ » .  اَلوَصيدُ : فِناءُ البَيتِ وَ قِيلَ : عَتَبَةُ الدّارِ وَ المَعنى : كانُوا عَلَى ما وُصِفَ مِنَ الحالِ وَ الحالُ أَنَّ كَلبَهُم مُفتَرِشُُ بِذِراعَيهِ ، باسِطُُ لَهُما بِفِناءِ الكَهفِ وَ فِيهِ إِخبارُُ بِأَنَّهُم كانَ لَهُم كَلبُُ يُلازِمُهُم وَ كانَ ماكِثاََ مَعَهُم طُولَ مَكثِهِم فِي الكَهفِ. وَ قَولُهُ : «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» بَيانُ أَنَّهُم وَ حالَهُم هذا الحالَ كانَ لَهُم مَنظَرُُ مُوحِشُُ هائِلُُ لَو أَشرَفَ عَلَيهِمُ الإِنسانُ فَرَّ مِنهُم خَوفاََ مِن خَطَرِهِم تَبَعُّداََ [وَ تَحَذُّراََ] مِنَ المَكرُوهِ المُتَوَقَّعِ مِن ناحِيَتِهِم وَ مَلَأََ قَلبَهُ الرَّوعُ وَ الفَزَعُ ، رُعباََ  وَ سَرَى إِلَى جَميعِ الجَوارِحِ فَمُلِأَ الجَميعُ رُعباََ،  وَ الكَلامُ فِي الخِطابِ الَّذِي فِي قَولِهِ : « لَوَلَّيْتَ» وَ قَولِهِ : «وَ لَمُلِئْتَ» كَالكَلامِ فِي الخِطابِ الَّذِي فِي قَولِهِ : «وَ تَرَى الشَّمْسَ...کهف.17». وَ قَد بانَ بِما تَقَدَّمَ مِنَ التَّوضيحِ أَوَّلاََ : اَلوَجهُ فِي قَولِهِ : «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» وَ لَم يَقُل: وَ لَمُلِئَ قَلبُكَ رُعباََ . وَ ثانِياََ : اَلوَجهُ فِي تَرتيبِ الجُملَتَينِ: «لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» وَ ذلِكَ أَنَّ الفِرارَ وَ هُوَ التَّبَعُّدُ مِنَ المَكرُوهِ مَعلُولُُ لِتَوَقُّعِ وُصُولِ المَكرُوهِ تَحَذُّراََ مِنهُ ، وَ لَيسَ بِمَعلُولِِ لِلرُّعبِ الَّذِي هُوَ الخَِشْيَةُ وَ تَأَثُّرُ القَلبِ ، و َالمَكرُوهُ المُتَرَقَّبُ يَجِبُ أَن يَتَحَذَّرَ مِنهُ سَواءُُ كانَ هُناكَ رُعبُُ أَو لَم يَكُن. فَتَقديمُ الفِرارِ عَلَى الرُّعبِ لَيسَ مِن قَبيلِ تَقديمِ المُسَبَّبِ عَلَى سَبَبِهِ بَل مِن تَقديمِ «حُكمِ الخَوفِ» عَلَى [حُصُولِ] الرُّعبِ وَ هُما حالانِ مُتَغايِرانِ قَلبِيّانِ ، وَ لَو كانَ بُدِّلَ الخَوفُ [بَدَّلَ الخَوفَ] مِنَ الرُّعبِ لَكانَ مِن حَقِّ الكَلامِ تَقديمُ الجُملَةِ الثّانِيَةِ وَ تَأخيرُ الأُولَى [ وَ کانَتِ الجملةُ فِی الآیَةِ الشَّریفَةِ هکَذا : لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ خَوفاََ وَ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً] وَ أَمّا بِناءََ عَلَى ما ذَكَرناهُ فَتَقديمُ «حُكمِ الخَوفِ» عَلَى «حُصُولِ الرُّعبِ» وَ هُما جَميعاََ أَثَرانِ لِلأِطِّلاعِ عَلَى مَنظَرِهِمُ الهائِلِ المُوحِشِ ، أَحسَنُ وَ أَبلَغُ لِأَنَّ الفِرارَ أَظهَرُ دَلالَةََ عَلَى ذلِكَ مِنَ الأِمتِلاءِ بِالرُّعبِ .

«وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ .و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !» . كلمه «اَيقاظ» یعنی بیدار ها  جمع «يَقُِظ» و «يَقظان» به معنای بيدار ، و كلمه «رُقُود»  یعنی خواب رفتگان و خفتگان جمع «راقِد» یعنی خواب رفته  و خفته و خوابیده ،  می باشد . و در كلام و سخن خدا یعنی آیه 18 از سوره کهف  تلویح و اشاره شده است به اينكه اصحاب کهف در حال خواب ، چشمانشان باز بوده است، زيرا مى ‏فرمايد:  وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ  یعنی و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !!

«وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ . و ما آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم تا بدنشان سالم بماند.» مراد و مقصود اين است كه آنان را يك بار از طرف راست به چپ و بار ديگر از جانب چپ به راست مى‏ گردانيم تا زمین بدنهايشان را که متصل و چسبیده به کفِ غار بوده نخورَد و از بین نَبَرد  و نیز لباس هایشان نپوسد  و قُواى بدنيّشان در اثر ركود  و خُمود و بى ‏حركتى و بی تَحرّکی در طول مدّتِ اقامتشان در غار(که 309 سال قمری بوده) از كار نيفتد.

«وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ . و سگِ آنها  بازو ها و  دست هاي خود را بر دهانه غار به حالت نگهبانی گشوده بود و مراقبت مي کرد» .  كلمه «وَصيد» به معناى درگاهِ و پیشگاه خانه است و بعضى از مفسّرین(مثل سیّد مَحمود شَهابُ الدّین اَفَندی آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى در  ج 15  ص 229.) گفته است که کلمه «وَصید» به معناى «عَتَبَةُ الدّارِ » آستان یا آستانه خانه است ، و معناى آيه شریفه اين است كه: اصحاب كهف كه وضع و حالشان بیان شد  در حالى آن وضع را داشتند كه سگشان دو بازو  و دستان خود را به حالت نگهبانی  روى زمين و دمِ دربِ غار ، مُفترِش و پهن كرده بود ، و ضمنا جمله(وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ )  خبر مى ‏دهد كه  اصحاب كهف سگی  داشتند که  پیوسته  ملازمشان بود  و در طول اقامتشان در غار با آنها همراه بوده است .

 و قول و سخن خدا که فرمود :«لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً اگر نگاهشان مي کردي، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و هَراس و  وحشت پُر مي شد! . » بیانگر آن است که آنها در حالی که در خواب بودند و چشمانشان کاملا باز بود در چنین حالتی ، وضع و حالشان آن چنان وحشتناک و ترستاک بود  كه اگر كسى از نزديك بر حالشان اشراف و اطلاع پیدا می کرد و آنان را مى ‏ديد  از ترس و از خطرى كه از ايشان احساس مى‏ كرد پا به فرار مى‏ گذاشت تا خود را از چیز مكروه و نامطلوب و ناگوار و ناخوشایندی که از ناحيه آنان احساس مى‏ كند دور بدارد. و  قلب آدمى از ديدن وضع و حال آنان سرشار از وحشت و ترس مى شد‏  و از قلب و دلش به سراسر اعضاء و جوارح و  وجودش  سرایت می کرد و سراپاى او  پر از رُعب و وحشت می گشت. سخن و کلام  ما در باره خطاب"لَوَلَّيْتَ" و" لَمُلِئْتَ"  همان سخنی است كه در باره خطاب"وَ تَرَى الشَّمْسَ... آیه 17 از سوره کهف"بیان شد .  در رابطه با آیه 17 از سوره کهف قبلا گفته شد که خطاب در این آيه به نبیّ مُکرَّم اسلام  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  به عنوان اینکه آن جناب سامِع و شنونده خطاب  است می باشد  نه اينكه  آن حضرت  مخصوص به آن خطاب باشد  بلكه روى سخن در این آیه شریفه  با همه مردم است  و اين شیوه و روش سخن گفتن در کلام و خطابِ عُرفی شیوع و رواج دارد و در عُرف مردم  مُتعارَف است كه مثلاََ با کلام و سخنی  يك نفر را مُخاطب قرار داده ولى همه افراد  را اراده مى ‏كنند بدون اینکه آن کلام به مُخاطب خاصّی اختصاص داشته باشد . در اینجا یعنی در آیه 18 از سوره کهف نیز خطاب به پیامبر اکرم (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  به عنوان اینکه آن حضرت شنونده خطاب است ، می باشد نه اینکه آن بزرگوار مخصوص به این خطاب باشد بلکه خطاب الهی در این آیه شریفه به همه مردم است به این معنا که اگر هر کسی  اطلاع و آگاهی بر  وضع و حال اصحاب کهف پیدا می کرد و آنها را می دید  از آنان مي گريخت و سر تا پايش از ترس و وحشت پُر مي شد! .


** تذکر 1- : عبارت (وَ ملأ قَلبهُ الرَّوع وَ الفَزَع ، رُعباََ .) به دو صورت ممکن است خوانده شود : 1-وَ مَلَأَ قَلبَهُ الرَّوعَ وَ الفَزَعَ ، رُعباََ .  یعنی اطلاع بر حال و منظره وحشتناکشان در غار ، قلب و دل آدمی را  به جهت رُعبی که حاکم می شد سرشار و مملوّ از ترس و وحشت می کرد . طبق این معنایی که ذکر شد  در این صورت  «مَلَأَ»فعل معلوم است و ضمیر مستتر در آن  فاعل می باشد که به «اطّلاع از حال آنان» برمی گردد  و دو مفعول می گیرد که عبارت است از  کلمه «قَلبَهُ»  و  کلمه «اَلرَّوعَ» و   «اَلفَزَعَ» هم عطف به  «اَلرَّوعَ»  می باشد  و  کلمه «رُعْباً» نیز مفعول له حصولی است  . 2- وَ مُلِأَ قَلبُهُ الرَّوعَ وَ الفَزَعُ ، رُعباََ . و  قلب آدمى از جهت رُعب ، از ديدن آنان سرشار از وحشت و ترس مى‏ گردد . در این صورت «مُلِأَ» فعل مجهول است و «قَلبُهُ» نائب فاعل و «اَلرَّوعَ» مفعول دوم و منصوب است . و کلمه ««رُعْباً»» تمییز می باشد .

** تذکر 2-  :در جمله  «فَمُلِأَ الجَميعُ رُعباََ»  ، مُلِأَ  فعل مجهول و اَلجَمیعُ  نائب فاعل است و کلمه رُعباََ  تمییز می باشد .

** تذکر 3- در عبارت و جمله(لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً) . کلمه «فِراراََ» ممکن است مفعول مطلق تأکیدی باشد و عاملش (لَوَلَّيْتَ) می باشد و فعل «لَوَلَّيْتَ» هم به معنای «لَفَرَرتَ» باشد . و نیز ممکن است که «فِرَاراً» مفعول لَه تحصیلی باشد .  یعنی همانا رو بر می گردانی تا فرار کنی . کلمه «فَِرار» به کسر فاء و فتح آن  (هر دو) صحیح است ولی در قرآن «فِراراََ» به کسر فاء آمده است .

از شرح و  توضيحى كه گذشت دو نكته روشن گرديد : 1- يكى اينكه چرا فرمود : (وَ لَمُلِئْتَ «مِنْهُمْ» رُعْباً . از ترس از ايشان پُر مى‏ شوى) و نفرمود : (وَ لَمُلِئَ قَلبُكَ رُعباََ . دلت پُر از ترس مى‏ شود).  2-  دوم اينكه وجه ترتیب و به دنبال هم آمدن دو جمله در آیه 18 از سوره کهف چیست؟  چرا اول فرمود"لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً" و سپس فرمود:"وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً" ؟ . اما نكته اول : اینکه در آیه 18 از سوره کهف «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» آمده است و نفرمود  «وَ لَمُلِئَ قَلبُكَ رُعباََ» .وجه و جهت این مطلب روشن  و واضح است زیرا پُر شدن ترس و رُعب در همه اعضاء و جوارح و در همه وجود آدمی معلول اِمتِلاء و پُر شدن رُعب و هراس در قلب است لذا با بیان و ذکر جمله (لَمُلِئْتَ «مِنْهُمْ» رُعْباً) که به منزله معلول است نیازی به ذکر علتش یعنی «وَ لَمُلِئَ قَلبُكَ رُعباََ» نمی باشد. و به عبارت دیگر بیان و ذکر معلول  در واقع بیان و ذکر علت هم هست وَ لاعَکسَ . وقتی گفته می شود که همه اعضاء و جوارح سرشار از ترس شد معلوم می شود که قلبِ انسان سرشار از ترس و رُعب است  ولی بیانِ علت ملازم با بیان معلول نیست . یعنی وقتی که قلب پُر از رُعب و ترس باشد ممکن است در اعضاء و جوارح نیز ظاهر شود اما لازمه اش آن نیست که حتما  ترس و رُعب در اعضاء و جوارح نیز مشهود باشد . و به عبارت سوم گاهی قلب و دل آدمی به شدت مرعوب چیزی می شود و ترس بر می دارد بدون اینکه این ترس آشکار گردد و گاهی نیز قلب انسان نه تنها مرعوب می شود بلکه سرشار ار رعب می گردد و به همه وجود و اعضاء و جوارح سرایت می کند. خداوند در این آیه شریفه می فرماید با دیدن صحنه و منظره خواب اصحاب کهف همه وجود و اعضاء و جوارحت مملوّ از رعب می گردد نه اینکه فقط مرعوب شوی و قلبت به شدت ترسان و مرعوب گردد .    و اما نکته دوم که چرا در آیه شریفه اول فرمود«لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً» و سپس فرمود:«وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» ؟ بیانش آن است که  «فِرار» به معناى تَبَعُّد و دور كردن خويش از مكروه و حادثه بد و ناگوار و ناخوشایند است  و فرار در واقع معلول توقع و انتظارِ رسيدن مكروه و ناگواری و ناخوشایندی است، نه معلول رُعب و ترس كه حالتى است درونى و باطنی و تَاثُّرى است كه در قلب پيدا مى‏ شود و اینگونه نیست که  به دنبال رُعب حتما «فِرار» تحقق یابد  زیرا که چه بسا قلبِ انسان دچار ترس و رُعب مى‏ شود ولى فرار نمى ‏كند و چه بسا  كه آدمی بدون رُعب و ترس هم بايد فرار کند زیرا اگر فرار نکند فرضا دچار خسارت و ضرر و زیان جانی یا مالی می گردد . به عبارت دیگر کلمه « رُعْباً» مفعول لَه حصولی است  نه  مفعول له تحصیلی . مفعول له حصولی آن است فعل و کار و عمل به جهت حاصل بودن آن واقع شده است مثل (قَعَدتُ عَنِ الحَربِ جُبناََ . بازماندم از جنگ به جهت ترس) . در این مثال بازماندن از جنگ به جهت ترسی بوده که حاصل و موجود بوده است . در آیه شریفه نیز کلمه «رُعباََ» مفعول له حصولی است یعنی فرار کردن به جهت حاصل بودن و موجود بودن رُعب و ترس است . انسان بواسطه رُعبی که موجود است فرار می کند تا به خطر و ضرری که مورد انتظار و توقع است نرسد نه اینکه فرار می کند تا از خودِ رُعب و ترس دور شود و خلاصی یابد  و به عبارت سوم در آیه شریفه 18 از سوره کهف عنایت و توجه به حکم و اثرِ خوف که همان فرار کردن از خطر و ضرر موردِ توقّع و انتظار است می باشد  نه اینکه عنایت و توجه به خودِ رُعب و حصول رُعب شده باشد تا از آن خلاصی پیدا شود پس «فرار» برای تَبَعُّد و دوری از رُعب نیست بلکه برای دوری از مکروه و ناخوشایندی که مورد انتظار و توقع است می باشد . به هر حال (عقلا و شرعا و فطرتا) واجب است  که از هر امرِ مكروه و نامطلوب و حادثه ناگواری كه توقُّع و انتظارِ تحققش می رود پرهیز و اجتناب و  تَحَذُّر و دوری شود و به عبارت دیگر بايد از آن فرار نمود چه ترسى در دل ايجاد شده باشد و يا نشده باشد. پس اينكه «فرار»  مقدم بر رُعب  آورده شده است از باب تقدُّم و تقديم مُسبَّب(فرار) بر سبب(رُعب و ترس) نيست زیرا بیان شد که فرار معلول و مُسبَّب از رُعب نیست  تا از باب  تقدیم مسبب بر سبب باشد ، بلكه از باب تقديم حكم و اثرِ خَوف( که فرارِ از خطر و ضرر باشد)  بر حُصول رُعب ( که خشیت و تأثُّر قلبی و باطنی است) می باشد  چون خَوف و رُعب دو حالت متغاير قلبى و باطنی و درونی هستند و اگر  در این آیه شریفه به جاى كلمه «رُعْب» كلمه «خَوف» ذکر می شد حق كلام اين بود  كه جمله دومى مقدم  و جمله اوّلى مؤخَّر آورده شود  چون  فرار مُسبّب از خَوف است نه مُسبب از رُعب و این دو کلمه(خَوف و رُعب) اگر چه هر دو از حالات و صفات قلبی و باطنی  و  به معنای ترس است ولی با دقت در جوانب این دو کلمه معلوم می شود که هر یک از آن دو  معنای خاصی را افاده می کند  . خَوف فقط به معنای ترس نیست بلکه خوف علاوه بر اینکه معنای ترس دارد در واقع عکس العمل در برابر یک عاملِ مَخوف و ترس آور و خطر آفرین و آسیب زا می باشد و لذا به دنبال خَوف ، فرار خواهد بود  ولی رُعب اینگونه نیست بلکه فقط به معنای ترس است که خصوصیت امتِلاء و پر بودن در آن لحاظ شده است. پس رُعب که صفت و حالت قلبی و باطنی است به معنای ترس زیاد و فراوان است )  و در این صورت (اگر در آیه شریفه به جاى كلمه «رُعْب» كلمه «خَوف» ذکر می شد) جمله و عبارت چنین می شد : «لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ خَوفاََ وَ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً». و اما بنا بر آنچه ما گفتيم هر چند خَوف و رُعب هر دو از آثار  اطلاع يافتن بر منظره ‏ وحشتناك و ترسناکِ خوابِ اصحاب کهف  است ولی تقدیم و مقدم داشتنِ «اثر و حکمِ خَوف» بر حصولِ رُعب در بیان معنای مورد نظر که ذکر شد  بليغ ‏تر  و رساتر و بهتر است  زیرا قبلا گفته شد که فرار معلول رُعب نیست بلکه معلول خَوف می باشد و فرار هم به جهت تَبَعُّد و دوری از خطر و خسارت و ضرری است که مورد توقع و انتظار می باشد و با توجه به مطالب ذکر شده می توان گفت که  كلمه «فرار» و نیز عبارت (لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً ) دلالتش برای بیان معنای مورد نظر ، روشن تر و واضح تر است از امتِلاء به رُعب که از عبارت(لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً) فهمیده می شود . روی این جهت جمله «لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً» مقدم  بر «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» شده است

 

**  ذِرَاع از ماده ذَرع : جمع آن  أَذْرُع و ذُرْعان است .  اَلذِّراعُ مِنَ الأِنسانِ : فاصله بین سر آرنج تا نوك انگشتِ ميانه  انسان است - دست انسان از آرَنج تا سر انگشتان - ما بین مُچِ دست و آرَنج -  دست - ساعِد  -ساقِ دست- بازو  . ذِراع در گاو و گوسفند بالای پاچه  و  در اسب و شتر بالای کفِ پا است . ذِراع واحد اندازه گیری طول می باشد . ذِراع 50 تا 70 سانتیمتر می باشد .  ذِراعَین  یعنی دو بازو

** اَلعَتَبَة  : جمع آن عَتَب و عَتَبات است . عَتَبَة (عَتَبَةُ الدّارِ) یعنی آستانه در -درگاه خانه - آستانه خانه -جناب- حضرت - پیشگاه - چهار چوبه دربِ خانه.  عَتَبَه یعنی چهار چوبه حرم هر یک از ایمّه (ع) -  مقبره هریک از ائمّه معصومین (عَلَیهِِمُ السَّلامُ ) - عَتَباتِ عالِیات به معنای آستانه‌های بلندمرتبه است و به مزارها و مَراقِد مقدس ائمّه معصومین  (عَلَیهِِمُ السَّلامُ )  گفته می‌شود که در شهرهای کربلا و نجف و کاظمین و سامرّاء  قرار دارند . گاهی هم  تعبیر اَعتابِ مُقدَّسه و عَتَبات نیز برای اشاره به آنها به کار می‌رود.

** اَلفِناء : جمع آن  اَفنِیَة و فُنِیّ است . فِناء (فِناءُ الدّارِ)یعنی  آستانه در - پیشگاه خانه -درگاه خانه - دَمِ در - حیاط و محوّطه خانه

** یَقُِظ  «به ضمّ و کسر قاف» ، یَقظان : بیدار- هوشیار- زیرک - آگاه به امور . جمع آن «اَیقاظ» می باشد .

** اَلوَصید : از  ماده «وَصد» بر وزن مَنع  در اصل به معنای «انضمام چیزی به چیز دیگر است به نحوی که کاملا بر آن منطبق شود .  و «وَصید» بمعنای «درگاه» منزل می‌باشد ظاهرا از این جهت که محلّی است که درب در آنجا بر منزل بسته و مُنطبق می‌گردد.  - دهانه غار  - عَتَبَه درِ خانه-آستانه دربِ خانه - چهار چوبه درب خانه- دَمِ در .  گیاهانی که نزدیک هم کاشته شده اند - غار - کوه - آغُل و آشیانه ای که در کوه برای حیوانات و مواشی و دام ها و گوسفند ها از سنگ درست می کنند  . طبق گفته راغب اصفهانی در کتاب مفرداتش ، «وَصید» در اصل به معنای انباری و اتاقی است که در کوهستان برای ذخیره اموال ایجاد می کنند و در آیه 18 از سوره کهف به معنای دهانه غار می باشد . كلمه «وَصيد» به معناى «فِناءُ البَيتِ»  درگاهِ خانه است . و بعضى از مُفسّرین(مثل شَهابُ الدّین آلوسی صاحب تفسیر «روحُ المَعانى» ج 15  ص 229.) گفته است که کلمه «وَصید» به معناى «عَتَبَةُ الدّارِ » یعنی آستانه خانه است  . در قاموس قرآن از استاد سید علی اکبر قُرَشی ج7 ص221 در باره کلمه وَصد  بر وزن مَنع چنین آمده است : وَصد به معنای بافتن و ثُبوت آمده است . وَصَدَ الثَّوبَ : نَسَجَهُ یعنی لباس را بافت . وَصَدَ الشَّئُ یعنی ثابت شد . وَصَدَ بِالمَکانِ یعنی در مکان مُقیم شد و اقامت کرد .  حضرت آیت الله العُظمی عَلّامه جوادی آملی در جلسه دوازدهم از تفسیر سوره کهف  در باره معنای کلمه وَصید و اینکه کدام معنا در آیه شریفه مناسب تر است چنین می فرماید : ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾ اينها با سگ آمده بودند بيرون ، خُب ، نگهبانِ اينها بود . اين سگ در وَصيد بود ، آيا وصيد به معناي فِنا (است) ؟، فِنا يعني آستان ، پيشگاه . اينكه «حَلّت بِفِنائِك» يعني پيشگاه تو ، «وَ أَناخَت بِرَحلِكَ» [بِحارُالأَنوار، ج97، ص337. بِحارُالأَنوار، ج 45، ص 218 و 115. مُفاتيحُ الجَنان، زيارت مخصوصه‏ امام حسین «ع»]. پيشگاه ،  فِناء يعني آستان .  پيشگاه ، آن دمِ در است. برخي ها خواستند بگويند وصيد ، عََتَبَه است. عَتَبَه اين چهارچوب را مي‌گويند . عَتَبَه‌ بوسي اين چهارچوب را مي‌گويند .  اعتاب مقدّسه اين چهارچوبها را مي‌گويند و  گر نه آن حرم و آن ضريح را نمي‌گويند . عَتَبات آن داخل حرم را نمي‌گويند .  اَعتاب ، حرمها را ، اين چارجوبها را مي‌گويند . عَتَبه ، عَتَبه‌بوسي ، عَتَبَه‌بوسي يعني همين چهارچوب‌بوسي كه تبرّك است . اَعتاب كه مي‌گويند ، اَعتاب مقدّسه از همين قبيل است ، عَتَبات از همين قبيل است ، وقتي كه وارد مي‌شدند اين چهارچوبها را مي‌بوسيدند . خُب ، حالا اين وَصيد به معني عَتَبَه است يا به معني آستانه؟ برخي ها همان آستانه معنا كردند كه با نگهباني سگ سازگارتر است . برخي ها به عَتَبه  . شايد همان تعبيرِ آستانه ، آستان  يعني دمِ در آن  اَوليٰ باشد

** اَلرَّوع : ترس- بی تابی- بی قراری  - اِعجاب کسی را برانگیختن- رُعب و ترسِ خفیف  . ترس سبک و خفیفی را  که بر قلب مُسلَّط و  چیره می شود رَوع می نامند چه  این حالت در اثر فَزَع و بی تابی و بی قراری باشد و یا این که به جهت شگفتی و تعجب در جمال و کمال چیزی باشد.

** اَلرُّوع : قلب یا بندِ دل- هوش- ذکاوت

** اَلرَّوَع : شجاعت - زیبایی- حسن- جمال  . 

** اَلرّائِع : شگفت انگیز- زیبا - ترسیده

** اَلفَزَع : وحشت - ترس- بی قراری - گرفتگی و نفرت و ناراحتی از امر مَخوف و ترسناک - خَوف و ترسِ  شدید از ضرر ناگهانی - «فَزَع» مرتبه و درجه ای از خَوف و ترس است. اگر ترس و آثار آن در انسان به طور ناگهانی ایجاد شده باشد و نتواند آن را تحمّل کند  آن را فَزَع می گویند  . مانند: «إِذْ دَخَلُوا عَلي‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلي‏ سَواءِ الصِّراطِ. » (سوره ص آیه 22) .در آن هنگام که  آن دو فرشته جهت آزمایش بی مقدمه و ناگهانی  بر داود  وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد گفتند: «نترس ، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده است . اکنون در میان ما بحق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن .

** رَعَبَ ، یَرعَبُ رَعباََ وَ رُعباََ : ترسید .   رَعَبَ الرَّجُلَ : آن مرد را ترسانید  . رَعَبَ الأِناءَ اَوِ الحَوضَ : ظرف یا حوض را پُر (از آب)کرد .

**  اَلرَّعب : طلسم - اَفسون

** اَلرُّعب : ترس-وحشت - دستپاچگى . جَوهرى آن را خَوف و طَبَرسى خَوف و فَزَع گفته است . در اَقرَبُ المَوارِد آمده است كه رُعب مصدر است به معنى ترسيدن و ترساندن  یعنی هم لازم و هم متعدى استعمال شده است . و نيز اسم است به معنای فَزَع . ولى راغبِ اصفهانی می گويد: رُعب به معنای  انقطاع و بریدن و نومیدی و لاعلاجِى بر اثر اِمتِلاء و پُر شدنِ از خَوف و ترس می باشد .  و با توجه به معنای اِمتِلاء و پُر شدن که در کلمه رُعب است لذا  در لغت چنین آمده است :«رَعَبتُ الحَوضَ» : یعنی حوض را پُر (از آب) كردم .  «السَّيلُ الرّاعِب» یعنی سيلى كه درّه را پُر مى‏ كند و موجب ترس و هراس و وحشت می شود . سَيل و آب فراواني که با پُرکردن بيابان موجب ترس مي‌شود «سَيل راعِب» نام دارد.  با توجه به اینکه  اصل ، عدمِ تَرادُف است لذا بايد رُعب با خَوف فرق داشته باشد «رُعب»  که صفت و حالت قلبی و باطنی و درونی برای انسان است سه اصل دارد: 1- خَوف و ترس 2- اِمتِلاء و پُربودن 3- انقطاع و بریدن و نومیدی . جامع ترین و اصلی ترین معنا  برای رُعب همان چیرگی و تسلط و اِستیلاءِ خَوف و ترس بر قلب است که آرامش و  امنیّت درونی را به کلی سلب می کند. اما مفاهیم اِمتِلاء و انقطاع و نومیدی از لوازم آن معنای اصلی(چیرگی و تسلط و اِستیلاءِ خَوف و ترس بر قلب) می باشد  چرا که استیلاء بر چیزی ، ملازم آن است که از مُستولِی پُر شود. . پس کسی که حالتِ رُعب برایش حاصل و غالب  شود در واقع از هر چیزی که مشغول آن بوده و  از هر غَرَض و هدفی منقطع و بریده و نومید می گردد .

كلمه رُعب پنج بار در قرآن آمده است : 

1- سَنُلْقي‏ في‏ قُلُوبِ الَّذينَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمينَ . بزودی در دلهای کافران ، بخاطر اینکه بدون دلیل ، چیزهایی را برای خدا همتا قرار دادند ، رُعب و ترس می افکنیم و جایگاه آنها ، آتش است و چه بد جایگاهی است جایگاه ستمکاران . (سوره آل عمران آیه 151)

2- وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ في‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقاً  . و خداوند گروهی از اهل کتاب [ یهود ] را که از آنان [ مشرکان عرب ] حمایت کردند از قلعه های مُحکمشان پایین کشید و در دلهایشان رُعب افکند ( و کارشان به جایی رسید که ) گروهی را به قتل می رساندید و گروهی را اسیر می کردید!! . (سوره اَحزاب آیه 26) .

3- إِذْ يُوحي‏ رَبُّکَ إِلَي الْمَلائِکَةِ أَنِّي مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقي‏ في‏ قُلُوبِ الَّذينَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ . و ( به یاد آر ) موقعی را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: «من با شما هستم کسانی را که ایمان آورده اند ، ثابت قدم دارید . بزودی در دلهای کافران ترس و وحشت می افکنم . ضربه ها را بر بالاتر از گردن ( بر سرهای دشمنان ) فرود آرید . و همه انگشتانشان را قطع کنید . (سوره اَنفال آیه 12)

4-هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ في‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ . او کسی است که کافرانِ از اهل کتاب را در نخستین برخورد ( با مسلمانان ) از خانه هایشان بیرون راند . گمان نمی کردید آنان خارج شوند ، و خودشان نیز گمان می کردند که دِژهای مُحکمشان آنها را از عذاب الهی مانع می شود امّا خداوند از آنجا که گمان نمی کردند به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت افکند ، بگونه ای که خانه های خود را با دستِ خویش و با دستِ مؤمنان ویران می کردند پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم . (سوره حشر آیه 2)

5وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً . و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمتِ راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها  بازو ها و  دست هاي خود را بر دهانه غار به حالت نگهبانی و هجوم و حمله  گشوده بود و مراقبت مي کرد. اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد! (سوره کهف آیه 18) .

** خَوف :  بیم - ترس-  هراس - وحشت - نگرانی -اضطراب - بی قراری و ناامنی و ضدّ آرامش  .  خَوف موجب اضطراب و سلب آرامش و سلبِ تمرکز در انسان می شود . خَوف به معنای پیش بینی و یا تصور امر نامطلوب و ناگوار از روی نشانه های قطعی و یا ظنی و یا خیالی و توهمی و یا مشکوک است . گاهی برخی افراد حتی از سایه خود در شب می ترسند !! . و نیز گاهی یک پدیده مشکوک سبب نگرانی و ترس و اضطراب می شود .  خَوف در امور دنیوی و اخروی هر دو به کار می رود . «خَوف» و مشتقات آن مجموعا 124 مرتبه و در 112  آیه از قرآن کریم به کار رفته است . خَوف برخلاف خشیت عبارت است از ترتيبِ اثرِ عملي و پرهيز از گزند هر عامل مضّر و زیانبار است هر چند كه با تأثر و اعتقاد قلبي به مضرّ بودن آن همراه نباشد، مانند هراس انسان از مار و عقرب و خود نگهداري از آن  ولی خَشيت همان تَأثُّر قلبي و اعتقاد به تأثير چيزي است. بدين معنا كه انسان كسي يا چيزي را منشأ اثر و مبدأ تأثير بداند و از او هراسان و متأثر گردد مثل خَشیَت از مقامِ پروردگار که علماء ربّانی از این ویژگی برخوردارند  . مفسران در ذيل آيه 182 از سوره بقره («فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ . و کسی که از انحرافِ وصیت کننده  و تمایل یک جانبه او به بعض ورَثه  ، یا از گناه او  که مبادا وصیّت به کار خلافی کند  بترسد ، و میان آنها را اصلاح دهد ، گناهی بر او نیست و مشمولِ حکم تبدیلِ وصیّت نمی باشد. خداوند ، آمرزنده و مهربان است.)  گفته‌اند: خَوف براي چيزي است که  آن چیز يا واقع نشده است  و يا علم  و ظن و توقع  و انتظار  به وقوع آن وجود داشته باشد. 

 

** خَشیَت  : خَوفِ آمیخته با تعظیم  را  خَشیت می گویند  و  خشیت بیشتر در جایی بکار می رود که نسبت به مقام و منزلت  کسی  که از او خَشیَت داریم علم و آگاهی و شناخت داشته باشیم  و  چون  علماء ربّانی  معرفت و شناخت به مقام و منزلت پروردگار دارند لذا در قرآن کریم متصف و مخصوص به صفتِ خَشیَت شدند و در سوره فاطر آیه 28  در باره آنان چنین آمده است : «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء» هر آینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى‏ ترسند. «خَشيت» همان خَوف همراه با مراقبت و خودنگهداري است؛ يعني اين كه انسان همراه با هراس و ملاحظه‏ اي كه دارد، مراقب اعمال خويش باشد و خودنگهداري كند. هر يك از دو واژه «خَوف» و «خَشيت» در زبان فارسي به «ترس» ترجمه مي‏شود. از اين رو در مُسامحاتِ عرفي جاي يك‏ديگر استعمال مي‏شوند. برخي نيز گمان كرده‏ اند كه فرقي با يك‏ديگر ندارند، ولی حق اين است كه از حيث لغت با يك‏ديگر تفاوت دارند، زيرا خَشيت همان تَأثُّر قلبي و اعتقاد به تأثير چيزي است. بدين معنا كه انسان كسي يا چيزي را منشأ اثر و مبدأ تأثير بداند و از او هراسان و متأثر گردد، در حالي كه خَوف عبارت است از ترتيب اثر عملي و پرهيز از گزند هر عامل مضّر و زیانبار است  هر چند كه با تأثر و اعتقاد قلبي به مضرّ بودن آن همراه نباشد، مانند هراس انسان از مار و عقرب و خود نگهداري از آن. «خَشیَت»: مراقبت و نگهداری نفس به همراه خَوف و ترس را خَشیَت نامند. به بیان دیگر؛ خشیت ترسی است که با تعظیم و بزرگداشت چیزى همراه است و بیشتر این حالت از راه علم و آگاهى نسبت به چیزى که از آن خَشیَت و بیم هست، حاصل مى ‏شود. در برابر خشیت ، اهمال کاری، غفلت و بی مبالاتی است.

** «حَذَر»: یعنی پرهیز و دورى کردن از چیز ترسناک و هراس آور. با مراجعه به موارد استعمال این واژه خواهیم دید که به معناى ترس نیست، بلکه به معناى پرهیز و احتیاط از خطر آینده است .  مانند آیۀ «یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُم»؛ ‏هر فریاد را بر علیه خود گمان می کنند آنها دشمن ‏اند پس از آنها بپرهیز.  با توجّه به آنچه در معنای خَوف گفته شد، ارتباط حَذَر با ترس در پرهیز و دوری از چیزی است که شخص از آن می ترسد  .   حَذَر : این واژه و مشتقات آن 21 مرتبه در قرآن کریم به کار رفته است و غالباً به معنای احتیاط ، مواظب بودن و به هوش بودن نسبت به چیزی  و یا نسبت به ضرر ظنی یا قطعی می باشد . اصل در  این ماده، پرهیز و مراقبت ناشی از خَوف است، نه مطلق پرهیز و نه مطلق خَوف .  و آمادگی و تجهیز  و هوشیاری از لوازم و آثار  این اصل است؛ «وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیر...»  (آل عمران: 28)؛ و خدا شما را از خودش مى ‏ترساند که بازگشت به سوى اوست.

 

*** قَولُهُ تَعالَى: «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» اِلَى آخِرِ الآيَتَينِ . اَلتَّساؤلُ  :  سُؤالُ بَعضِ القَومِ بَعضاََ ، وَ الوَرِقُ بِالفَتحِ فَالكَسرِ : اَلدَّراهِمُ وَ قِيلَ هُوَ الفِضَّةُ مَضرُوبَةََ كانَت أَو غَيرَها، وَ قَولُهُ : «إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ . » . أي : إِن يَطَّلِعُوا عَلَيكُم أَو إِن يَظفَرُوا بِكُم . وَ الإِشارَةُ بِقَولِهِ : «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ» [اِشارَةُُ] إِلَى إِنامَتِهِم بِالصُّورَةِ الَّتِي مَثَّلَتهاَ الآياتُ السّابِقَةُ .  أي  : كَما أَنَمناهُم فِي الكَهفِ دَهراََ طَويلاََ عَلَى هذَا الوَضعِ العَجيبِ المُدهِشِ الَّذي كانَ آيَةََ مِن آياتِنا ، كَذلِكَ بَعَثناهُم وَ أَيقَظناهُم لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ . وَ هذَا التَّشبيهُ وَ جَعلُ التَّساؤُلِ غايَةََ لِلبَعثِ مَعَ ما تَقَدَّمَ مِن دُعائِهِم لَدَى وُرُودِ الكَهفِ وَ إِنامَتِهِم إِثرَ ذلِكَ ، يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُم إِنَّما بُعِثُوا مِن نَومَتِهِم لِيَتَسَاءلُوا فَيَظهَرَ لَهُم حَقيقَةُ الأَمرِ ، وَ إِنَّما أُنيمُوا وَ لَبِثُوا فِي نَومَتِهِم دَهراََ لِيُبعَثُوا ،وَ قَد نَوَّمَهُمُ اللهُ إِثرَ دُعائِهِم وَ مَسأَلَتِهِم رَحمَةََ مِن عِندِ اللهِ وَ اهتِداءََ «مُهَيَّأََ» مِن أَمرِهِم . فَقَد كانَ أَزعَجَهُم اِستِيلاءُ الكُفرِ عَلَى مُجتَمَعِهِم وَ ظُهُورُ الباطِلِ وَ إِحاطَةُ القَهرِ وَ الجَبرِ وَ هَجَمَ عَلَيهِمُ اليَأسُ وَ القُنُوطُ مِن ظُهُورِ كَلِمَةِ الحَقِّ وَ حُرِّيَّةِ أَهلِ الدّينِ فِي دِينِهِم فَاستَطالُوا لَبثَ الباطِلِ فِي الأَرضِ وَ ظُهُورَهُ عَلَى الحَقِّ [ أَوْ ] کَالَّذي مَرَّ عَلي‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّي يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ . وَ بِالجُملَةِ لَمّا غَلَبَت عَلَيهِم هذِهِ المَزعَمَةُ وَ استَيأَسُوا مِن زَوالِ غَلَبَةِ الباطِلِ أَنامَهُمُ اللهُ سِنينَ عَدَداََ ثُمَّ بَعَثَهُم لِيَتَسائَلُوا فَيُجيبُوا بِيَومِِ أَو بَعضِ يَومِِ ثُمَّ يَنكَشِفُ لَهُم تَحَوُّلُ الأَحوالِ وَ مُرورُ مِآتِِ مِنَ السِّنينَ عِندَ غَيرِهِم وَ هِيَ [عِندَهُم] بِنَظَرَةِِ أُخرى كَيَومِِ أَو بَعضِ يَومِِ . فَيَعلَمُوا أَنَّ طُولَ الزَّمانِ وَ قِصَرِهِ لَيسَ بِذاكَ الَّذي يُميتُ حَقاََ أَو يُحيِي باطِلاََ وَ إِنَّما هُوَ اللهُ سُبحانَهُ جَعَلَ ما عَلَى الأَرضِ زينَةََ لَها وَ جَذَبَ إِلَيهَا الإِنسانَ وَ أَجرَى فِيهَا الدُّهُورَ وَ الأَيّامَ «لِیَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ» ، وَ لَيسَ لِلدُّنيا إِلّا أَن تَغُرَّ بِزِينَتِها طالِبِيها مِمَّن أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ . وَ هذِهِ حَقيقَةُُ لاتَزالُ لائِحَةََ لِلإِنسانِ كُلَّما اِنعَطَفَ عَلَى ما مَرَّت عَلَيهِ مِن أَيّامِهِ السّالِفَةِ وَ ما جَرَت عَلَيهِ مِنَ الحَوادِثِ حُلوُها وَ مُرُّها وَجَدَها كَطائِفِِ فِي نَومَةِِ أو سِنَةِِ فِي مِثلِ يَومِِ (مِنَ الأَیّامِ) غَيرَ أَنَّ سُكرَ الهَوَى وَ التَّلَهِّي بِلَهوِ الدُّنيا لايَدَعُهُ أَن يَنتَبِهَ لِلحَقِّ فَيَتَّبِعَهُ لكِنّ لِلهِ سُبحانَهُ عَلَى الإِنسانِ يَومُُ لايَشغَلُهُ عَن مُشاهَدَةِ هذِهِ الحَقيقَةِ «شاغِلُُ» مِن زِينَةِ الدُّنيا وَ زُخرُفِها وَ هُوَ يَومُ المَوتِ كَما عَن عَلِيِِّ (عَلَیهِِ السَّلامُ) : «اَلنَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا .» وَ يَومُُ آخَرُ وَ هُوَ يَومُُ يُطوَي فِيهِ بَِساطُ الدُّنيا وَ زِينَتُها وَ يُقضَي عَلَى العالَمِ الإِنسانِيِّ بِالبَيدِ وَ الأِنقِراضِ . وَ قَد ظَهَرَ بِما تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَهُ تَعالَى: «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ » غايَةُُ لِبَعثِهِم وَ اللّامُ لِتَعليلِ الغايَةِ وَ تَنطَبِقُ عَلَى ما مَرَّ مِنَ الغايَةِ فِي قَولِهِ : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . الکَهف . اَلآیَة 12.». وَ ذَكَرَ بَعضُهُم: أَنَّهُ بَعضُ الغايَةِ وُضِعَ مَوضِعَها لِاستِتباعِهِ لِسائِرِ آثارِ البَعثِ كَأَنَّهُ قيلَ لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم وَ يَنجَرُّ ذلِكَ إِلَى ظُهُورِ أَمرِهِم وَ انكِشافِ الآيَةِ وَ ظُهُورِ القُدرَةِ وَ هذا مَعَ عَدَمِ شاهِدِِ عَلَيهِ مِن جَِهَةِ اللَّفظِ ، تَكَلُّفُُ ظاهِرُُ . وَ ذَكَرَ آخَرُونَ : أَنَّ اللّامَ فِي قَولِهِ : «لِيَتَسَاءلُوا » لِلعاقِبَةِ دُونَ الغايَةِ اِستِبعاداََ لِأَن يَكُونَ التَّساؤُلُ وَ هُوَ أَمرُُ هَيِّنُُ ، غايَةََ لِلبَعثِ وَ هُوَ آيَةُُ عَظيمَةُُ ، وَ فِيهِ أَنَّ جَعلَ اللّامَ لِلعاقِبَةِ لا يُجدِي «نَفعاََ» فِي دَفعِ مَا استَبعَدَهُ إِذ كَما لايَنبَغِي أَن يُجعَلَ أَمرُُ هَيِّنُُ ، غايَةََ مَطلُوبَةََ لِأمرِِ خَطيرِِ وَ آيَةِِ عَظيمَةِِ كَذلِكَ لايَحسُنُ ذِكرُ شَئِِ يَسيرِِ عاقِبَةََ لِأمرِِ ذِي بالِِ وَ آيَةِِ عَجيبَةِِ مُدهِشَةِِ ، عَلَى أَنَّكَ عَرَفتَ صِحَّةَ كَونِ التَّساؤُلِ عِلَّةََ غائِيَّةََ لِلبَعثِ آنِفاََ .

                       [متن عربی اَلمیزان جلد13  از ص275 تا ص277]

* قَولُهُ تَعالَى: «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» اِلَى آخِرِ الآيَتَينِ . اَلتَّساؤلُ  :  سُؤالُ بَعضِ القَومِ بَعضاََ ، وَ الوَرِقُ بِالفَتحِ فَالكَسرِ : اَلدَّراهِمُ وَ قِيلَ هُوَ الفِضَّةُ مَضرُوبَةََ كانَت أَو غَيرَها، وَ قَولُهُ : «إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ . » . أي : إِن يَطَّلِعُوا عَلَيكُم أَو إِن يَظفَرُوا بِكُم . وَ الإِشارَةُ بِقَولِهِ : «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ» [اِشارَةُُ] إِلَى إِنامَتِهِم بِالصُّورَةِ الَّتِي مَثَّلَتهاَ الآياتُ السّابِقَةُ .  أي  : كَما أَنَمناهُم فِي الكَهفِ دَهراََ طَويلاََ عَلَى هذَا الوَضعِ العَجيبِ المُدهِشِ الَّذي كانَ آيَةََ مِن آياتِنا ، كَذلِكَ بَعَثناهُم وَ أَيقَظناهُم لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ .

آیه شریفه 19 و  20 از سوره کهف را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم :

وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً  .  اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم و بیدار نمودیم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز!) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. (سوره کهف آیه 19).

إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً .  چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند، و در آن صورت، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد)  (سوره کهف آیه 20 .) .

كلمه «تَسائُل» مصدر از باب تَفاعُل به معنای سؤال و پرسش عدّه ای از یکدیگر است . این مسئله تَسائُل و سُؤالِ اصحاب کهف از یکدیگر بعد از بیداری از خواب طولانی که در آیه 19 مطرح شده است برای درک و شهود حقایق الهی از جمله مسئله توحید و معاد و بارور ساختن آن در دل و قلب می باشد و منظور از تسائل و پرسش از یکدیکر صِرفا پرسش در باره مدت زمان خوابشان نبوده است بلکه بنابراینکه لام در «لِيَتَسَاءلُوا» برای غایت باشد ، غایتِ متوسِّط و میانی بَعث و بیدار کردن اصحاب کهف از خواب طولانی ، همین تسائُل بوده و این تسائُل هم برای غایتی دیگر که اِحصاء مدت زمان خواب طولانی بوده است می باشد تا معلوم شود که از میان اصحاب کهف کدامیک از آنها بطور دقیق مدت زمان را احصاء و شمارش می کند  و روشن گردد که آن کسی که بطور دقیق احصاء می کند کسی است که در طول این مدت خواب ، همه مسائل و حقایق را می داند و آگاه بوده است و از کمالات بالاتری برخوردار است و آنگاه همه این مراحل و پرسش و پاسخ ها و احصاء کردن ها نیز برای غایت بالاتر و مهم تری که همان مسئله توحید و معاد و امور تربیتی و مسئله ابتلاء و امتحان الهی بوده است می باشد زیرا که در عصرِ اصحاب کهف مشکلِ جامعه و مردم آن زمان در مسئله توحید و معاد و عدم تربیت دینی و الهی و ظلم و فساد بوده است و شرک و بُت پرستی با حمایت و پشتیبانی حکومتِ فاسدِ دقیانوسی در همه جا حاکم بوده و مردمانی که در آن عصر زندگی می کردند آلوده به بُت پرستی و شرک و کفر و انکارِ معاد و سائر مفاسد بودند و با توجه به مباحث و مطالبی که قبلا در باره اصحاب کهف در ضمنِ آیاتِ مربوط به آنها ذکر شد روشن گردید که مسئله اصلي و مهم در قصّهٴ اصحاب كهف نیز تبيين مبدأ و توحید و معاد و امور تربیتی و مسئله ابتلاء و امتحان الهی بوده است و این تَسائُل و سؤال و جواب نیز در همان راستا می باشد . مرحوم علامه طباطبایی در جلد 13 از اَلمیزان ، صفحه 276 ، لامِ در«لِيَتَسَاءلُوا» را لامِ غایت می داند نه لامِ عاقبت و در آنجا فرمودند : وَ قَد ظَهَرَ بِما تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَهُ تَعالَى: «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» غايَةُُ لِبَعثِهِم وَ اللّامُ لِتَعليلِ الغايَةِ وَ تَنطَبِقُ عَلَى ما مَرَّ مِنَ الغايَةِ فِي قَولِهِ : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . یعنی : از بحث ها و مطالب گذشته آشکار و روشن شد که قول خداوند در آیه 19 از سوره کهف که فرمود : «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ»  این جمله ، جمله غائیّه و غایت برای بعث و بیدار کردن اصحاب کهف می باشد و لامِ در آن برای تعلیل و بیان کردن علّتِ غایت واقع شدن جمله «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» برای «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ» می باشد و به عبارت دیگر عبارت «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» غایتِ بعث و بیدار کردن اصحاب کهف است . و اين غايت در جمله «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» با غايتى كه در جمله «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً آیه 12 از سوره کهف» است منطبق می باشد و یا اینکه بگوییم : اين عبارتِ «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» معادل و منطبق با «لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» است و هر دو بیانگر علمِ فعلی الهی است به این معنا که در واقع و در خارج ، عینیت و حقیقتِ مطلب(کمالات برخی از اصحاب کهف و سائر حقایق) برای دیگران معلوم و روشن شود . منطبق بودن در اینجا به این معنا که تسائُل و سؤال و جواب کردن آنها  برای غایتی دیگر که اِحصاء مدت زمان خواب طولانی بوده است می باشد تا برای دیگران معلوم شود که از میان اصحاب کهف کدامیک از آنها بطور دقیق مدت زمان را احصاء و شمارش می کند  و روشن گردد که آن کسی که بطور دقیق احصاء می کند کسی است که در طول این مدتِ خواب ، همه مسائل و حقایق را می داند و آگاه بوده است و از کمالات بالاتری برخوردار است و در جلد 13 از اَلمیزان ص 278 آمده است : [... بَل لِبَيانِ حَقيقَةِِ مِن حَقائِقِ مَعارِفِ التَّوحيدِ ... وَ يَظهَرُ بِذلِكَ أَنَّ القائِلينَ مِنهُم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» كانُوا أَعلَى كَعباََ فِي مَقامِ المَعرِفَةِ مِنَ القائِلينَ : «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» یعنی کلام برخی از اصحاب کهف که گفتندرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» بیانگر حقیقتی از حقایق معارف توحیدی است که آنها دارا بودند ... و با این بیان روشن و آشکار می شود و مى‏ توان فهميد كه گويندگان جمله «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» در مقام معرفت توحیدی و خداشناسى از گويندگان «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» برتر و بالاتر بوده ‏اند ]   و آنگاه همه این مراحل و پرسش و پاسخ ها و احصاء کردن ها نیز برای غایت بالاتر و مهم تری که همان مسئله توحید و معاد و امور تربیتی و مسئله ابتلاء و امتحان الهی بوده است می باشد   حضرت آیت الله علامه عبدالله جوادی آملی که از شاگردان برجسته علامه سید محمدحسین طباطبایی هستند در این رابطه بیان زیبایی دارند . ایشان در جلسه هفدهم از تفسیر سوره کهف فرمودند : [ اصحاب كهف چون قبل از وجود مبارك موساي كليم بودند به شهادت اينكه داستان آنها در تورات آمده اينها به دين حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) متديّن بودند . محور اصلي هم توحيد بود گرچه در خطوط كلّي اخلاق ، فقه و مانند آن با مُشركانِ عصرشان اختلاف داشتند لكن قرآن كريم آن عُنصر اصلي را كه توحيد بود طرح كرد كه اينها مُوحِّد بودند و آنها مُشرك و چون صِرف توحيد كافي نيست و مهم‌ترين عامل تربيت، اعتقاد به مَعاد است و بُرهانِ معاد هم كارِ آساني نيست ذاتِ اَقدس الهي جريان مَعاد را براي اينها تبيين كرد . اينها را با سير انفسي خواباند و بعد بيدار كرد تا اينها با سير انفسي جريان معاد را ادراك كنند و ديگران با سير آفاقي به مسئله معاد پي ببرند . كسي كه خودش سيصد سال مي‌خوابد و بعد بيدار مي‌شود سيري در درون خود دارد و جريان برزخ و امثال برزخ را مشاهده مي‌كند و به اين آيات انفسي راه پيدا مي‌كند اما ديگران كه از حال اينها باخبر مي‌شوند از آيات آفاقي طَرْفي مي‌بندند يعني آنچه را كه اين اشخاص خودشان در خود مشاهده مي‌كنند براي آنها آيات انفسي است ديگران كه از اينها باخبر مي‌شوند براي اينها آيات آفاقي است . هم برهان توحيد را قبلاً ارائه فرمودند،  هم جريان معاد را با اين مسئله تشريح كردند. ] .

کلمه «لِيَتَسَاءَلُوا» می تواند به معنای («لِیَعْلَمُوا» : تا بدانند ، «لِيَتَعَلَّمُوا» : تا تَعَلُّم کنند و فرابگیرند و یاد بگیرند ، «لِيَتَناظَرُوا» : تا مناظره و بحث کنند ، «لِيُباحِثُوا» : تا مباحثه و گفتگو کنند ،«لِيَتَدبَّرُوا» : تا تدبُّر و اندیشه کنند)  باشد  و كلمه «وَرِق» به فَتحِ واو و کسرِ راء به معناى  دِرهَم ها و پول ها است، بعضى از مفسرین(مثل سیّد مَحمود شَهابُ الدّین اَفَندی آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى ، ج 15، ص 229.»)  گفته‏ است که «وَرِق» به معناى پولِ نقره اعمّ از مسکوک(سِکَّه دار) و غیر مسکوک(غیر سِکَّه دار) است. و معناى جمله «إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ . درسوره کهف آیه 20» چنین است :  اگر اطلاع و آگاهی یابند بر شما و يا  اگر ظَفَر و دسترسی بیابند بر شما. و اشاره با جمله («وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ . اينگونه آنها را از خواب برانگيختيم و بیدار نمودیم») در واقع اشاره به خواباندن اصحاب كهف به صورتى  كه آياتِ سابق بيان نموده است نیز می باشد ، يعنى همانگونه كه آنها را روزگاری طولانی (309 سال قمری) در آن کهف و غار به جهت مقصود و منظوری به خواب بردیم خوابی که به صورت شگفت انگیز و مُدِهش و وحشتناک بوده و يكى از آيات و نشانه های قدرت ما محسوب می شد همانطور نیز آنها را به قدرت ما و برای غایت و هدفی که منظور بوده مبعوث و بیدار کردیم تا از يكديگر  تسائُل و پرسش كنند تا حقایق الهی از جمله توحید و معاد برای آنها و جامعه آن زمان روشن و آشکار گردد. و به عبارت دیگر :  اَساساََ غایت و هدف از اینکه  روزگاری طولانی و بیش از سه قرن (309 سال قمری) از طرف خدا خوابانده شدند و در خواب قرار گرفتند برای این بوده که مَبعوث و بیدار شوند تا از یکدیگر در باره وضعیّت خوابشان تسائُل و پرسش کنند تا به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی که در عبارات بعدی از متن اَلمیزان آمده است :حقیقت مطلب در رابطه با مسئله خوابشان و نیز سائر مطالب بر آنان آشکار شود (فَيَظهَرَ لَهُم حَقيقَةُ الأَمرِ).

** اَلوَرِقُ  : این کلمه به صورت های «وَرْق» ،«وِرْق» ،«وُرْق» ، «وَرِق» خوانده شده است و معانی آن عبارتند از : دِرهَم - دَراهِم - پول- پول فلزی - سِکَّه -سِکَّه دِرهَم - سِکّه نقره ای . شِمشِ نقره . مرحوم شیخ طَبَرسی(اَمینُ الأِسلام) در تفسیر مَجمَعُ البَیان و مرحوم راغب اصفهانی در کتاب مفردات ، وَرِق را به معنای دَراهِم ذکر کرده اند  و در کتاب مِصباحُ المُنیر فَیُّومی «وَرِق» را به معنای سِکَّه اعم از مسکوک و غیر مسکوک بیان کرده است . حضرت آیت الله علامه عبدالله جوادی آملی در جلسه شانزدهم و هفدهم از تفسیر سوره کهف در باره کلمه «وَرِق» چنین می فرماید : «فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ» آن روزها سخن از اوراق بهادار و اسكناس و اينها نبود هر چه بود سِكَّه بود . سِكَّه ، ساليان و قرنهاي مُتمادي قبل از اسلام بود ، مُنتها در صدر اسلام با همين شمش طلا و نقره معامله مي‌كردند تا به رهبري وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در عصر عُمَربن‌عَبدالعَزيز سِكّه زده شد . ساليان مُتمادي سِكّه رواج داشت بعد به صورت اسكناس و اوراق بهادار و اينها در آمد . سِكَّه قبلاً بود . قرون متمادي قبل از اسلام بود . وَرِق يعني يكي از اين سكّه‌هاي دِرهَمي . معلوم مي‌شود وَرِقي داشتند وَرِق البته برخي ها گفتند اعمّ از مسكوك و غير مسكوك است . سكّه‌هاي زده شده را مي‌گويند وَرِق ، شمش را هم مي‌گويند وَرِق . حالا آن روز اگر سكه نبود ، شمش بود نظير صدر اسلام .


* وَ هذَا التَّشبيهُ وَ جَعلُ التَّساؤُلِ غايَةََ لِلبَعثِ مَعَ ما تَقَدَّمَ مِن دُعائِهِم لَدَى وُرُودِ الكَهفِ وَ إِنامَتِهِم إِثرَ ذلِكَ ، يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُم إِنَّما بُعِثُوا مِن نَومَتِهِم لِيَتَسَاءلُوا فَيَظهَرَ لَهُم حَقيقَةُ الأَمرِ ، وَ إِنَّما أُنيمُوا وَ لَبِثُوا فِي نَومَتِهِم دَهراََ لِيُبعَثُوا ، وَ قَد نَوَّمَهُمُ اللهُ إِثرَ دُعائِهِم وَ مَسأَلَتِهِم رَحمَةََ مِن عِندِ اللهِ وَ اهتِداءََ مُهَيَّأََ مِن أَمرِهِم . 

اين تشبيه مذکور (که همانگونه که اصحاب کهف را به قدرت خود و به جهت منظور و مقصودی خواباندیم همانطور هم بیدار می کنیم) و نیز تَسائُل و پرسش آنها از یکدیگر بعد از بیدار شدن  که به عنوان غایت و هدفِ بعث و بیدار کردن آنها قرار داده شده است و نیز با توجه و عنایت به دعائى كه در هنگام ورودشان به غار كردند و  مُتَعاقِب و به دنبال آن به خواب رفتند همه اینها خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف براى اين از خواب بيدار شدند تا پس از پرسش و سؤال از يكديگر حقيقت امر بر آنان  روشن و ظاهر گردد . و اَساساََ غایت و هدف از اینکه  روزگاری طولانی و بیش از سه قرن (309 سال قمری) از طرف خدا خوابانده شدند و در خواب قرار گرفتند برای این بوده که مبعوث و بیدار شوند تا از یکدیگر در باره وضعیّت خوابشان تسائُل و پرسش کنند. و خداوند مُتعال هم به دنبال دعا و درخواستِ رحمت از درگاه پروردگارشان آن هنگام که در غار اقامت داشتند و عرضه داشته بودند : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً .پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص عطا کن. آیه 10 از سوره کهف ) و به دنبال دعایی که برای رفع مشکل و گرفتاری شان از پیشگاه الهی مسئلت کرده بودند و عرضه داشتند : «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً . و راه نجاتي براي ما مُهَیّا و فراهم و آماده ساز.آیه 10 از سوره کهف) ، آنها را به خواب طولانی فرو برد و سپس بیدارشان فرمود تا از یکدیگر در باره حقیقت و شماره خوابشان سؤال کنند . و منظور از تَسائُل و پرسش از یکدیکر نیز صِرفا پرسش در باره مدت زمان خوابشان نبوده است بلکه بنابراینکه لام در «لِيَتَسَاءلُوا» برای غایت باشد ، غایتِ متوسِّط و میانی بَعث و بیدار کردن اصحاب کهف از خواب طولانی ، همین تسائُل بوده و این تسائُل هم برای غایتی دیگر که همان اِحصاءِ و شمارش مدت زمان خواب طولانی بوده است می باشد تا معلوم شود که از میان اصحاب کهف کدامیک از آنها بطور دقیق مدت زمان را احصاء و شمارش می کند  و روشن گردد که آن کسی که بطور دقیق احصاء می کند کسی است که در طول این مدت خواب ، همه مسائل و حقایق مربوطه را می داند و آگاه بوده است و از کمالات علمی و معنوی و معرفت توحیدی بالاتری برخوردار است و آنگاه همه این مراحل و پرسش و پاسخ ها و احصاء کردن ها نیز برای غایت بالاتر و مهم تری که همان مسئله توحید و معاد و امور تربیتی و مسئله ابتلاء و امتحان الهی بوده است ، می باشد. البته مرحوم علامه طباطبایی در جلد 13 از اَلمیزان صفحه 276 در ردّ نظر برخی از مفسرین(از قبیل شهابُ الدّین آلوسی) که گفته بودند : جمله «لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم» به عنوان «بعضُ الغایة» جایگزین غایات دیگر است ، فرمود که  این تفسیر ، تکلُّفِ آشکار و بدون دلیل سخن گفتن است  و بعلاوه شاهد و دلیلی از لفظ و عبارتِ این آیه شریفه برای این ادّعا وجود ندارد و جمله «لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم» غایت برای «تَسائُل» است نه اینکه بیانگر غایاتِ دیگر هم باشد ولی باید توجه داشت که این سخن علامه نیز خالی از اشکال نیست زیرا که منعی وجود ندارد که جمله «لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم» بیانگر سائر غایات و آثار باشد و از کلام خود علامه در عبارات قبلی و بعدی نیز فهمیده می شود که «تَسائُل» نمی تواند غایتِ منحصر برای بعث و بیدار شدن اصحاب کهف باشد . مثلا مرحوم علامه طباطبایی در جلد 13 صفحه 276 از اَلمیزان چنین فرمودند : وَ قَد ظَهَرَ بِما تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَهُ تَعالَى: «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ » غايَةُُ لِبَعثِهِم وَ اللّامُ لِتَعليلِ الغايَةِ وَ تَنطَبِقُ عَلَى ما مَرَّ مِنَ الغايَةِ فِي قَولِهِ : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . اَلکَهف . اَلآیَة 12.» یعنی از مطالب گذشته ظاهر و روشن شد که قول خداوند مُتعال در آیه 19 از سوره کهف که فرمود : «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ»  این جمله ، غایت برای بعث و بیدار کردن یا بیدار شدن اصحاب کهف می باشد و به عبارت دیگر هدف و غایتِ بیدار کردن اصحاب کهف برای آن بود : تا از يکديگر در باره وضعیت و چگونگی و مدّت زمانِ خوابشان از یکدیگر سؤال کنند . و لام در «يَتَسَاءلُوا» برای تعلیلِ غایت است و غایت را می رساند . و اين غايت نیز با غايتى كه در آیه 12 از سوره کهف :  «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً .» آمده بود منطبق می باشد  و انطباقش به این صورت است که آیه «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ...» در واقع غایت برای جمله «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» است . پس مسئله انطباقی که مرحوم علامه در این عبارت مطرح می کند نشان می دهد که «تَسائُل» نمی تواند غایت منحصر برای بعث باشد .


تذکر :  به نظر می رسد که این عبارت (وَ اهتِداءََ مُهَيَّأََ مِن أَمرِهِم) که در متن اَلمیزان در جلد13 ص275 آمده است  در رساندن منظور و مقصود ،خیلی مناسب و جالب نیست و بهتر است که کلمه «مُهَيَّأََ» حذف شود . اگر چه منظور مرحوم علامه اشاره به دعای اصحاب کهف در آیه 12 از سوره کهف می باشد . آنها وقتی که وارد غار شدند و همه راه ها را بر خود بسته دیدند و در تنگناه شدید قرار گرفتند و مورد تعقیب و تهدید همه جانبه بودند لذا برای رهایی از مشکلات و گرفتاریهای شدیدی که پیش رو داشتند به درگاه الهی عرضه داشتند : «وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً . و راه خلاصی و نجاتي براي ما مُهَیّا و فراهم و آماده ساز.آیه 10 از سوره کهف)

* فَقَد كانَ أَزعَجَهُم اِستِيلاءُ الكُفرِ عَلَى مُجتَمَعِهِم وَ ظُهُورُ الباطِلِ وَ إِحاطَةُ القَهرِ وَ الجَبرِ وَ هَجَمَ عَلَيهِمُ اليَأسُ وَ القُنُوطُ مِن ظُهُورِ كَلِمَةِ الحَقِّ وَ حُرِّيَّةِ أَهلِ الدّينِ فِي دِينِهِم فَاستَطالُوا لَبثَ الباطِلِ فِي الأَرضِ وَ ظُهُورَهُ عَلَى الحَقِّ [ أَوْ ] کَالَّذي مَرَّ عَلي‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّي يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ .    [ متن عربی اَلمیزان جلد 13 ص275 ]

پس به تحقیق که سیطره و اِستیلاء کُفر و ظهور و غلبه ظاهری باطل و قهر و غلبه و چیرگی و احاطه و تسلُّط و جبر و زورگویی حکومتِ فاسدِ دقیانوسی بر جامعه و مردمِ آن زمان ، اصحاب کهف را به شدّت بی قرار و نگران کرده بود و عرصه را بر آنها تنگ کرده بود . و یأس و نومیدی شدید از ظهور و غلبه کلمه حقّ(توحید و یکتاپرستی) و نومیدی از حرّیّت و آزادی اهل دین در دینشان بر همه وجود آنها(اصحاب کهف) هجوم و یورش برده بود و به عبارت دیگر اصحاب کهف در عصر خود با توجه به حاکمیّت ظاهری اهلِ باطل و با ملاحظه فساد و ظلم و جنایت و اختناقی که از سوی حکومت فاسد و ظالم آن زمان جریان داشت ، از غلبه و پیروزی کلمه حقّ(توحید و یکتاپرستی) و حُرّیّت و آزادی دینداران در دینشان ، احساس یأس و نومیدی شدید می کردند و  درنگ و بقا و استمرار باطل و اهل آن در زمین و ظهور و غلبه آن بر حق را طولانی پنداشته بودند !! . حوصله‏ و طاقت اصحاب کهف از طول‏ كشيدن عمرِ و دورانِ باطل و نيامدن دوران ظهور و غلبه حق بسر آمده بود و نزدیک بود که در این باره دچار شکّ و شبهه و تردید شده شوند كه لطف الهی شامل حالشان گردید و بعد از آنكه وارد غار شدند از خداوند مُتعال درخواست رحمتى از ناحيه خودش و اِهتِدا و هدایتی جهت رهایی و خلاصی نسبت به امر و مشکل و گرفتاری خود نمودند كه  هر چه زودتر از اين دو دلى و سرگردانى و اضطراب و گرفتاری ها و نیز از  تهدیدها و تعقیب های قوم و حکومت فاسد زمانشان نجات يابند . خداوندِ سبحان نيز دعايشان را مُستجاب نمود و آنچه را که درخواست کرده بودند به آنها عنایت فرمود . قضیّه و ماجرای اصحاب کهف از این جهت نیز شبیه ماجرای آن شخصى است كه از دهی مخروبه و ویران که دیوارهای آن روی سقف ها فرو ریخته بود و اجساد و استخوان های اهل آن به هر سو پراکنده بود ، مى‏ گذشت و ناگهان اين سؤال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر این مرده ها و این اجساد و استخوان ها را زنده مى‏ كند و آيا چنين چيزى ممكن است؟  در حالی که  شکّ و شُبهه و تردید فکر و ذهنش را مشغول کرده بود در همان حال خداوند متعال براى اينكه او را از آن سرگردانى و شکّ و تردید نجاتش دهد وی را براى صد سال ميراند و مجددا زنده ‏اش كرد تا حقیقت مطلب برای او روشن و آشکار گردد  . این قضیه در سوره بقره آیه 259 چنین آمده است :   [ أَوْ کَالَّذي مَرَّ عَلي‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّي يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلي‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلي‏ حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَي الْعِظامِ کَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ. یا همانند کسی(یعنی عُزَیر از پیامبران بنی اسرائیل) که از کنار یک آبادی  ویران شده  عبور کرد ، در حالی که دیوارهای آن ، به روی سقفها فرو ریخته بود ، ( و اَجساد و استخوانهای اهل آن ، در هر سو پراکنده بود او با خود ) گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ ، زنده می کند؟!» ( در این هنگام ، ) خدا او را یکصد سال میراند سپس زنده کرد و به او گفت: «چقدر درنگ کردی؟» گفت: «یک روز یا بخشی از یک روز.» فرمود: «نه ، بلکه یکصد سال درنگ کردی! نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود ( که همراه داشتی ، با گذشت سالها ) هیچ گونه تغییری نیافته است! ( خدایی که یک چنین مواد فاسدشدنی را در طول این مدت ، حفظ کرده ، بر همه چیز قادر است! ) ولی به اُلاغ خود نگاه کن ( که چگونه از هم متلاشی شده است! این زنده شدن تو پس از مرگ ، هم برای اطمینان خاطر توست ، و هم ) برای اینکه تو را نشانه ای برای مردم ( در مورد مَعاد و روز رستاخیز ) قرار دهیم. ( اکنون ) به استخوانهای مَرکَب سواری خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته ، به هم پیوند می دهیم  و گوشت بر آن می پوشانیم!» هنگامی که  این حقایق  بر او آشکار شد ، گفت: «می دانم خدا بر هر کاری توانا است».  سوره بقره آیه 259 .]

** زَعَجَ ، یَزعَجُ  زَعْجاً و اَزَعَجَهُ : بی قرار و نگرانش کرد - آشفته خاطرش کرد - پریشان و ناراحتش کرد - عرصه را بر او تنگ نمود - او را از جایش کَند و بیرون نمود - طردش کرد - او را راند - وادارش کرد .


** اَلزَّعَج : آشفتگی خاطر - ناآرامی - پریشانی - ناراحتى

* وَ بِالجُملَةِ [فِی الجُملَةِ] لَمّا غَلَبَت عَلَيهِم هذِهِ المَزعَمَةُ وَ استَيأَسُوا مِن زَوالِ غَلَبَةِ الباطِلِ أَنامَهُمُ اللهُ سِنينَ عَدَداََ ثُمَّ بَعَثَهُم لِيَتَسائَلُوا فَيُجيبُوا بِيَومِِ أَو بَعضِ يَومِِ ثُمَّ يَنكَشِفُ لَهُم تَحَوُّلُ الأَحوالِ وَ مُرورُ مِآتِِ مِنَ السِّنينَ عِندَ غَيرِهِم وَ هِيَ [عِندَهُم] بِنَظْرَةِِ أُخرى كَيَومِِ أَو بَعضِ يَومِِ . فَيَعلَمُوا أَنَّ طُولَ الزَّمانِ وَ قِصَرِهِ لَيسَ بِذاكَ الَّذي يُميتُ حَقاََ أَو يُحيِي باطِلاََ  .

کوتاه سخن اینکه ، وقتی که غلبه پیدا کرد بر اصحاب کهف این گمان و پندار كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست و از ظهور و غلبه کلمه حقّ(توحید و یکتاپرستی) و حرّیّت و آزادی اهل دین در دینشان ، ناامید شده بودند  و از زَوال غلبه باطل احساس نومیدی کرده بودند ، خداوند مُتعال به حکمت بالغه خویش سالهاى مُتمادى و طولانی(309 سال قمری) به خوابشان بُرد و آن گاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند  که چقدر خوابيده‏ اند ؟! ، يكى بگويد يك روز ، ديگرى بگويد پاره ‏اى و بخشی از يك روز ، آن گاه  به اطراف و  پيرامون خود بنگرند و ببينند که  اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده است و كم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته ‏اند و اين چند صد سال كه «به نظر ديگران» چند صد سال بوده برای آنها يك روز و يا بعضى از يك روز به نظر می آمد .  آنگاه از این ماجرای خواب طولانی و بیداریشان بدانند و متوجه شوند كه :  أَنَّ طُولَ الزَّمانِ وَ قِصَرِهِ لَيسَ بِذاكَ الَّذي يُميتُ حَقاََ أَو يُحيِي باطِلاََ . طولانی بودن و یا کوتاه بودنِ زمان و دوران و  روزگار ( کفر و باطل) چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند يا باطلى را زنده كند .


** بِالجُملَةِ  - فِی الجُملَةِ : کلمه «بِالجُملَةِ» با «فِی الجُملَةِ» از نظر معنا و مفهوم متفاوت هستند . «بِالجُملَةِ» به معنای «بطور کلّی» است ولی «فِی الجُملَةِ» به معنای «بطور خلاصه» می باشد .


** طافَ بِهِ الخِیالُ : خواب دید - رؤیا دید


* وَ إِنَّما هُوَ اللهُ سُبحانَهُ جَعَلَ ما عَلَى الأَرضِ زينَةََ لَها وَ جَذَبَ إِلَيهَا الإِنسانَ وَ أَجرَى فِيهَا الدُّهُورَ وَ الأَيّامَ «لِیَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ» [إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا . الکهف.اَلآیة 7 ] ،

و همانا خداوند سبحان آنچه که روی زمین هست زینت و زیور آن قرار داد و انسان ها را به سوی زینت های زمینی جذب کرد و به عبارت دیگر خداوند متعال بر اساس حکمت خویش ، میل و علاقه به متاع ها و زینت های زمینی و دنیایی را در دل های انسان ها قرار داد تا بتوانند از این راه در مدّت مقرَّری که برای هر یک از آنها در این دنیا تعیین شده به زندگی و معیشت خود ادامه دهند . خداوند قرنها و روزگارها را در دنیا  جريان داد تا آنان را بيازمايد كه كدامیک از آنها  نيكوكارترند ؟!! «لِیَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاََ» (این عبارت از آیه 7 از سوره کهف اِقتِباس شده است در آنجا که فرمود : إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا . ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها رابیازماییم که کدامینشان بهتر عمل می کنند.) . [ مرحوم علامه محمد حسین طباطبایی در جلد سیزدهم از تفسیر المیزان ص257  ذَیل آیه 7و 8 از سوره کهف در این باره  چنین فرمودند :وَ لَقَد أُتِىَ فِي الآيَتَينِ بِبَيانِِ عَجيبِِ فِي حَقيقَةِ حَياةِ الإِنسانِ الأَرضِيَّةِ وَ هُوَ أَنَّ النُّفُوسَ الإِنسانِيَّةَ - وَ هِيَ فِي أَصلِ جَوهَرِها عِلوِيَّةُُ شَريفَةُُ - ما كانَت لِتَميلَ إِلَى الأَرضِ وَ الحَياةِ عَلَيها وَ قَد قَدَّرَاللهُ أَن يَكُونَ كَمالُها وَ سَعادَتُهَا الخالِدَةُ بِالأِعتِقادِ الحَقِّ و َ العَمَلِ الصّالِحِ فَاحتالَتِ العِنايَةُ الأِلهِيَّةُ إِلى تَوقِيفِها مَوقِفَ الأِعتِقادِ وَ العَمَلِ وَ إِيصالِها إِلى مِحَكِّ التَّصفِيَةِ وَ التَّطهيرِ وَ إِسكانِهَا الأَرضَ إِلى أَجَلِِ مَعلُومِِ بِإِلقاءِ التَّعَلُّقِ وَ الأِرتِباطِ بَينَها وَ بَينَ ما عَلَى الأَرضِ مِن أَمتِعَةِ الحَياةِ مِن مالِِ وَ وَلَدِِ وَ جاهِِ وَ تَحبِيبِهِ إِلى قُلُوبِهِم فَكانَ ما عَلَى الأَرضِ وَ هُوَ جَميلُُ عِندَهُم  ، مَحبُوبُُ فِي أَنفُسِهِم ، زِينَةُُ لِلأَرضِ وَ حِليَةُُ تَتَحَلَى بِها لِكَونِهِ عَلَيها فَتَعَلَّقَت نُفُوسُهُم عَلَى الأَرضِ بِسَبَبِهِ وَ اطمَأَنَّت إِلَيها .  و به تحقیق در دو آیه هفتم و هشتم از سوره کهف بیان عجیب و شگفت انگیزی در باره حقیقتِ زندگی و حیاتِ زمینی و دُنیَوِی انسان آمده است و آن عبارت است از اینکه نُفُوس و ارواحِ انسانی که اصلِ جوهره و حقیقتشان ، آسمانی و مَلَکوتی و عَرشی و عِلوی و  پاک و شریف و گرانمایه و بلند قَدرند  هرگز مایل نبودند که میل به زمین و حیات دُنیوی و عالَمِ خاکی پیدا کنند ولى خداوندِ مُتَعال چنين تقدير و مقدَّر فرمود كه كمال و سعادتِ جاوید و همیشگی آنها از راه اعتقادِ به حق و عملِ صالح (در عالَم دنیا و در زمین) تأمين گردد . سپس عنایت و توجه و حکمت و تدبیر الهی براین قرار گرفت  و تقدیر خود را چنین اِحتِیال و تدبیر نمود و بکار بست که آن نفوس و ارواح انسانی را در مَوقِف و جایگاهِ کسبِ اعتقادِ حق و عملِ صالح در دنیا قرار دهد و آنها (نُفوسِ انسانی) را در دنیا به محک و بوته امتحان و آزمایش و تصفیه و تطهیر برساند و برای مدتی معلوم و مقدَّر در قالب های اندامِ دنیوی روی زمین اسکان دهد و خداوند این تصفیه و تطهیر و اِسکانشان را با اِلقاء عشق و علاقه و عُلقه بین آنها و بین آنچه که در زمین است از متاع ها و امکانات زندگی از مال و اولاد و مقام و منصب محقق و مقدَّر فرمود و محبت و دوستیِ «ما عَلی الأَرض» و آنچه که در زمین است را (جهتِ زندگی و ادامه حیات و کسب کمالاتِ معنوی) به دل های آنها انداخت .پس آنچه که در زمین است هم مایه زینت و حِلیه و آرایش و آراستگی زمین می باشد و هم برای آن نفوسِ انسانی که به تقدیر الهی به زمین آمده اند و برای مدتی زمینی شده اند  ، جمیل و زیبا و محبوب است و خودشان را که بر روی زمین هستند با آن زینت ها آراسته و مزیّن می کنند . پس به تقدیر و اِلقاءِ الهی ، نفوسِ انسان ها گه گریزان از زمین بودند ، به زمین و آنچه که در آن است عُلقه و علاقه و اُنس پیدا کردند و لذا زندگی زمینی و دنیایی را پذیرفتند و در آن اِسکان و سکونت و اطمینان و آرامش پیدا کردند . اين مطلبی که ذکر شد از آيه (إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا... آنچه که در زمين است ما آن ها را زينت زمين قرار داديم) استفاده می شود و زينت بودنِ امور دنیوی و ماديات و متاع های زندگی فرع بر آن است كه در دل انسان ها و در نظرشان محبوب باشند و به عبارت دیگر تا پیشاپیش اُمور دنیوی و مادیات و متاع های زندگی محبوب و مورد علاقه و وسیله سکونت و آرامش انسان ها نباشند ، زینت بودن آن ها برای زمین معنایی ندارد .  ]

* وَ لَيسَ لِلدُّنيا إِلّا أَن تَغُرَّ بِزِينَتِها طالِبِيها مِمَّن أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ . وَ هذِهِ حَقيقَةُُ لاتَزالُ لائِحَةََ لِلإِنسانِ ، كُلَّما اِنعَطَفَ عَلَى ما مَرَّت عَلَيهِ مِن أَيّامِهِ السّالِفَةِ وَ ما جَرَت عَلَيهِ مِنَ الحَوادِثِ حُلوُها وَ مُرُّها وَجَدَها كَطائِفِِ فِي نَومَةِِ أو سِنَةِِ فِي مِثلِ يَومِِ [ مِنَ الأَیّامِ ] غَيرَ أَنَّ سُكرَ الهَوَى وَ التَّلَهِّي بِلَهوِ الدُّنيا لايَدَعُهُ أَن يَنتَبِهَ لِلحَقِّ فَيَتَّبِعَهُ لكِنّ لِلهِ سُبحانَهُ عَلَى الإِنسانِ يَومُُ لايَشغَلُهُ عَن مُشاهَدَةِ هذِهِ الحَقيقَةِ ، «شاغِلُُ» مِن زِينَةِ الدُّنيا وَ زُخرُفِها وَ هُوَ يَومُ المَوتِ كَما عَن عَلِيِِّ (عَلَیهِِ السَّلامُ) : «اَلنَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا .» وَ يَومُُ آخَرُ وَ هُوَ يَومُُ يُطوَي فِيهِ بَِساطُ الدُّنيا وَ زِينَتُها وَ يُقضَي عَلَى العالَمِ الإِنسانِيِّ بِالبَيدِ وَ الأِنقِراضِ .

 و ماهیّت دنیا  جز اين نیست که با مَظاهر و ظواهر و زر و زیورها  و زینت ها و جلوه های گوناگون خود ، طالبان و جویندگانش را که به تعبیر قرآن کریم گرایش و دلبستگی زمینی دارند و به دنیا چسبیده و دل داده اند و پیروی از هوی و هَوَس دارند گول می زند و  می فریبد .[...وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ . و او به پستی گرایید ، و از هوای نفس پیروی کرد. سوره اعراف آیه 176 .] و اين حقيقت همیشه براى انسان روشن و واضح است که هر وقت به ایام گذشته از عمر خود  با فراز و فرودها و حوادثِ شیرین و تلخی که در پی داشته نظر می اندازد و توجه می کند در می یابد که همه این ایام عمر با حوادث تلخ و شیرین و فراز و فرودهایش همچون رؤیایی در خواب و یا چُرتش در یک روزی از روزها بوده است و به عبارت دیگر  گويى همه اینها يك رؤيایی بوده كه در خواب و چُرت خود در روزی از روزها ديده و مى ‏بيند . ولی مَستى هوى و هَوَس و بازی و سرگرمى با لهو و لَعِب و بازیچه های دنیا و  امور مادى فریبنده دنيوى نمى ‏گذارد که انسان متوجه حق گردد تا از آن پيروى كند . ولی براى خدا روزى است كه در آن روز هیچ شاغلی از شَواغِلِ دُنیَوِی و هیچ اشتغالی از اشتغالات و بازی ها و سرگرمی های آن و هیچ چیزی ديگر از امور و زر و زیورهای عالَمِ طبیعت ، آدمى را به خود سرگرم و مشغول نمی سازد و اين دنيا و زَرق و بَرق هایش آدمى را از مشاهده این حقیقت یعنی »دیدن حق» باز نمى ‏دارد و آن روز ، روز مرگ است . روزی که مرگ فرا رسد و برخی از حجاب ها بالأِجبار مُرتفَع شود آنگاه آدمی حقیقت و یا حقایق انکار ناپذیری را مشاهده خواهد نمود همچنانكه از على (عَلَیهِِ السَّلامُ) در این باره نقل شده است كه فرمود  : اَلنَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا . مردم در خوابند و هنگامی که بمیرند تازه بیدار می شوند و از حقایق نادیده باخبر می گردند . (بِحارُ الأَنوار جلد4 ص43 . حدیث 18. - مَجموعه وَرّام بن اَبِی فِراس نَخَعی حِلّی که همان «تَنبیهُ الخَواطِرِ وَ نُزهَةُ النَّواظِرِ» است.  ج1 ص150-»)  . و روز ديگرى (که همان روز قیامت است) نيز خواهد آمد كه  در آن روز بساط و طومار دنيا و زینت هایش  بَر‏چيده می شود  و  و قضاء و حُکم حتمی الهی برای نابودی و انقراضِ جوامع بشری و عالَم انسانی محقَّق خواهد شد  و دیگر هیچ بشری و هیچ موجودی روی زمین باقی نمی ماند.

شعر :


عاقلا از مرگ تا کی غافلی

تا به کی بر عَیش دنیا مایلی


گوش دل بُگشا و بشنو این کلام

از لِسان حق که «اَلنّاسُ نِیام»


باید از این خواب خوش بیدار شد

سوی منزل با رفیقان یار شد


نیستی تا کی به فکر این سفر

کاین سفر دارد بسی خوف و خَطَر


عمر اگر چون نوح طولانی کنی

خویش را مَحبوس و زندانی کنی


گر خوری چون خِضر آب زندگی

 تا قیامت گر کنی پایندگی


گر به چرخ چارُمین بالا شوی

همدم خورشید چون عیسی شوی


عاقبت زهر اَجَل خواهی چشید

دست از این زندگی باید کشید


گر سلیمانی و گر اسکندری 

چون اَجَل آید ز موری کمتری

*******************

شعر :

کاروانِ زندگی منزل به منزل می رود

چیست تقدیر الهی ، عاقبت مرگ است مرگ

صحبت ما و مَنَت گوش فلک کر می کند

در دمِ آخِر نه آهی ، عاقبت مرگ است مرگ

یُونُسی در بطن ماهی یا که یُوسف بس عزیز

گر به زندان یا به چاهی، عاقبت مرگ است مرگ

ور سُلَیمان حِشمتی یا مور در مُلکِ خدا

گر بخواهی یا نخواهی عاقبت مرگ است مرگ

هر نَفَس از سینه خیزد هست دَقُّ البابِ  مرگ

نوبتت شام و صَباحی ، عاقبت مرگ است مرگ

هر که هستی هرچه هستی نکته ای آموزَمَت

نیست غیر از مرگ راهی عاقبت مرگ است مرگ


   (شعر از مهدی روحانی کاشمری)

 

*** وَ قَد ظَهَرَ بِما تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَهُ تَعالَى: «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ » غايَةُُ لِبَعثِهِم وَ اللّامُ لِتَعليلِ الغايَةِ وَ تَنطَبِقُ عَلَى ما مَرَّ مِنَ الغايَةِ فِي قَولِهِ : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . الکَهف . اَلآیَة 12.». وَ ذَكَرَ بَعضُهُم : أَنَّهُ بَعضُ الغايَةِ وُضِعَ مَوضِعَها لِاستِتباعِهِ لِسائِرِ آثارِ البَعثِ كَأَنَّهُ قيلَ لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم وَ يَنجَرُّ ذلِكَ إِلَى ظُهُورِ أَمرِهِم وَ انكِشافِ الآيَةِ وَ ظُهُورِ القُدرَةِ وَ هذا مَعَ عَدَمِ شاهِدِِ عَلَيهِ مِن جِهَةِ اللَّفظِ ، تَكَلُّفُُ ظاهِرُُ . وَ ذَكَرَ آخَرُونَ : أَنَّ اللّامَ فِي قَولِهِ : «لِيَتَسَاءلُوا » لِلعاقِبَةِ دُونَ الغايَةِ اِستِبعاداََ لِأَن يَكُونَ التَّساؤُلُ وَ هُوَ أَمرُُ هَيِّنُُ ، غايَةََ لِلبَعثِ وَ هُوَ آيَةُُ عَظيمَةُُ ، وَ فِيهِ أَنَّ جَعلَ اللّامَ لِلعاقِبَةِ لا يُجدِي نَفعاََ فِي دَفعِ مَا استَبعَدَهُ إِذ كَما لايَنبَغِي أَن يُجعَلَ أَمرُُ هَيِّنُُ ، غايَةََ مَطلُوبَةََ لِأمرِِ خَطيرِِ وَ آيَةِِ عَظيمَةِِ كَذلِكَ لايَحسُنُ ذِكرُ شَئِِ يَسيرِِ عاقِبَةََ لِأمرِِ ذِي بالِِ وَ آيَةِِ عَجيبَةِِ مُدهِشَةِِ ، عَلَى أَنَّكَ عَرَفتَ صِحَّةَ كَونِ التَّساؤُلِ عِلَّةََ غائِيَّةََ لِلبَعثِ آنِفاََ . وَ قَولُهُ : «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ» دَليلُُ عَلَى أَنَّ السّائِلَ عَن لَبثِهِم كانَ واحِداََ مِنهُم خاطَبَ الباقِينَ وَ سَأَلَهُم عَن مُدَّةِ لَبثِهِم فِي الكَهفِ نائِمِينَ وَ كَأَنَّ السّائِلَ اِستَشعَرَ طُولاََ فِي لَبثِهِم مِمّا وَجَدَهُ مِن لَوثَةِ النَّومِ الثَّقيلِ بَعدَ التَّيَقُّظِ فَقالَ : «كَمْ لَبِثْتُمْ» ؟. وَ قَولُهُ : قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» تَرَدَّدُوا فِي جَوابِهِم بَينَ اليَومِ وَ بَعضِ اليَومِ وَ كَأَنَّهُم بَنَوا اَلجَوابَ عَلَى ما شاهَدُوا مِن تَغَيُّرِ مَحَلِّ وُقُوعِ الشَّمسِ كَأَن أَخَذُوا فِي النَّومِ أَوائِلَ النَّهارِ وَ انتَبَهُوا فِي أَواسِطِهِ أَو أَواخِرِهِ ثُمَّ شَكُّوا فِي مُرُورِ اللَّيلِ عَلَيهِم فَيَكُونُ مَكثُهُم يَوماََ وَ عَدَمِ مُرُورِهِ فَيَكُونُ بَعضَ يَومِِ فَأَجابُوا بِالتَّرديدِ بَينَ يَومِِ وَ بَعضِ يَومِِ وَ هُوَ عَلَى أَيِّ حالِِ جَوابُُ واحِدُُ. وَ قَولُ بَعضِهِم : إِنَّ التَّرديدَ عَلَى هذا يَجِبُ أَن يَكُونَ بَينَ «بَعضِ يَومِِ» وَ «يَومِِ وَ بَعضِِ» لا بَينَ يَومِِ وَ بَعضِ يَومِِ فَالوَجهُ أَن يَكُونَ «أَو» لِلتَّفصيلِ لا لِلتَّرديدِ وَ المَعنَى قال بَعضُهُم: «لَبِثْنا يَوْماً» وَ قالَ بَعضُُ آخَرُ : لَبِثْنا  بَعْضَ يَوْمٍ. لا يُلتَفَتُ إِلَيهِ أَمّا أَوَّلاََ فَلِأَنَّ هذَا المَعنَى لايُتَلَقَّى مِن سِياقِ مِثلِ قَولِهِ : «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» اَلبَتَّةَ وَ قَد أَجابَ بِمِثلِهِ شَخصُُ واحِدُُ بِعَينِهِ  ،  قالَ تَعالَى: «قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»: اَلبَقَرَة: 259. وَ أَمّا ثانِياََ فَلِأَنَّ قَولَهُم: «لَبِثْنا يَوْماً» إِنَّما أَخَذُوهُ عَمَّا اِستَدَلُّوا بِهِ مِنَ الأُمُورِ المَشهُودَةِ لَهُم لِجَلالَةِ قَدرِهِم عَنِ التَّحَكُّم وَ التَّهَوُّسِ وَ المُجازَفَةِ وَ الأُمُورُ الخارِجِيَّةُ الَّتِي يَستَدِلُّ بِهَا الإِنسانُ وَ خاصَّةََ مَن نامَ ثُمَّ اِنتَبَهَ ، مِن شَمسِِ وَ ظِلِِّ وَ نُورِِ وَ ظُلمَةِِ وَ نَحوِ ذلِكَ لاتُشَخِّصُ مِقدارَ اليَومِ التّامِّ مِن غَيرِ زِيادَةِِ وَ نَقيصَةِِ سَواءُُ فِي ذلِكَ «اَلتَّرديدُ وَ التَّفصيلُ» فَالمُرادُ بِاليَوم ِ عَلَى أَيِّ حالِِ ما يَزيدُ عَلىَ لَيلَةِِ بِنَهارِها بَعضَ الزِّيادَةِ وَ هُوَ اِستِعمالُُ شائِعُُ .

* وَ قَولُهُ تَعالَى: «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ . اَلکَهف. اَلآیَة 19.» أَي : قالَ بَعضُُ آخَرُ مِنهُم رَدَّاََ عَلَى القائِلينَ «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» : «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» وَ لَو لَم يَكُن رَدّا ََ لَقالُوا «رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا» . وَ بِذلِكَ يَظهَرُ أَنَّ إِحالَةَ العِلمِ إِلَى اللهِ تَعالَى فِي قَولِهِم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ» لَيسَ لِمُجَرَّدِ مُراعاةِ حُسنِ الأَدَبِ كَما قِيلَ بَل لِبَيانِ حَقيقَةِِ مِن حَقائِقِ مَعارِفِ التَّوحيدِ وَ هِيَ أَنَّ العِلمَ بِحَقيقَةِ مَعنَى الكَلِمَةِ لَيسَ إِلّا لِلهِ سُبحانَهُ فَأِنَّ الإِنسانَ مَحجُوبُُ عَمّا وَراءَ نَفسِهِ لايَملِكُ بِأِذنِ اللهِ إِلّا نَفسَهُ وَ لايُحيطُ إِلّا بِها وَ إِنَّما يَحصُلُ لَهُ مِنَ العِلمِ بِما هُوَ خارِجُُ عَن نَفسِهِ ما دَلَّت عَلَيهِ الأَماراتُ الخارِجِيَّةُ وَ بِمِقدارِ ما يَنكَشِفُ بِها وَ أَمَّا الإِحاطَةُ بِعَينِ الأَشياءِ وَ نَفسِ الحَوادِثِ وَ هُوَ العِلمُ حَقيقَةََ فَإِنَّما هُوَ لِلهِ سُبحانَهُ اَلمُحيطِ بِكُلِّ شَئیِِ ، اَلشَّهيدِ عَلَى كُلِّ شَئیِِ وَ الآياتُ الدّالَّةُ عَلَى هذِهِ الحَقيقَةِ لاتُحصَى . فَلَيسَ لِلمُوَحِّدِ العارِفِ بِمَقامِ رَبِّهِ إِلّا أَن يُسَلِّمَ الأَمرَ لَهُ وَ يَنسِبُ العِلمَ إِلَيهِ وَ لايُسنِدُ إِلَى نَفسِهِ شَيئاََ مِنَ الكَمالِ كَالعِلمِ وَ القُدرَةِ إِلّا مَا اضطُرَّ إِلَيهِ فَيَبدَأُ بِرَبِّهِ فَيَنسِبُ إِلَيهِ حَقيقَةَ الكَمالِ ثُمَّ لِنَفسِهِ ما مَلَّكَهُ اللهُ إِيّاهُ وَ أَذِنَ لَهُ فِيهِ كَما قالَ : «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ»: اَلعَلَق: 5. وَ قالَ : «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»: اَلبَقَرَة: 32. إِلَى آياتِِ أُخرَی كَثيرَةِِ. وَ يَظهَرُ بِذلِكَ أَنَّ القائِلينَ مِنهُم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» كانُوا أَعلَى كَعباََ فِي مَقامِ المَعرِفَةِ مِنَ القائِلينَ  «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» وَ لَم يُريدُوا بِقَولِهِم هذا مُجَرَّدَ إِظهارِ الأَدَبِ وَ إِلّا لَقالُوا : «رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا» وَ لَم يَكُونُوا أَحَدَ الحِزبَينِ اللَّذَينِ أَشارَ سُبحانَهُ إِلَيهِما بِقَولِهِ فِيما سَبَقَ: «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً. اَلکَهف.اَلآیَة12.» فَإِنَّ إِظهارَ الأَدَبِ لايُسَمَّى قَولاََ وَ إِحصاءََ وَ لَا الآتِي بِهِ ذا قَولِِ وَ إِحصاءِِ. وَ الظّاهِرُ أَنَّ القائِلينَ مِنهُم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» غَيرُ القائِلينَ : «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» فَإِنَّ السِّياقَ سِياقُ المُحاوَرَةِ وَ المُجاوَبَةِ كَما قِيلَ وَ لازِمُهُ كَونَ المُتَكَلِّمينَ ثانِياََ غَيرَ المُتَكَلِّمينَ أَوَّلاََ وَ لَو كانُوا هُمُ الأَوَّلينَ بِأَعيانِهِم لَكانَ مِن حَقِّ الكَلامِ أَن يُقالَ : «ثُمَّ قالُوا رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا» بَدَلَ قَولِهِ : «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ » إِلَخ . وَ مِن هُنا يُستَفادُ أَنَّ القَومَ كانُوا سَبعَةََ أَو أَزيَدَ إِذ قَد وَقَعَ فِي حِكايَةِ مُحاوَرَتِهِم «قالَ» مَرَّةََ وَ «قالُوا» مَرَّتَينِ وَ أَقَلُّ الجَمعِ ثَلاثَةُُ فَقَد كانُوا لایَقِلُّ عَدَدُهُم مِن سَبعَةِِ .
* وَ قَولُهُ تَعالَى: «فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ . اَلکَهف.اَلآیَة 19.» مِن تَتِمَّةِ المُحاوَرَةِ وَ فِيهِ أَمرُُ أَو عَرضُُ لَهُم أَن يُرسِلُوا رَسُولاََ مِنهُم إِلَى المَدينَةِ لِيَشتَريَ لَهُم طَعاماََ يَتَغَذَُّونَ بِهِ وَ الضَّميرُ فِي « أَيُّهَا » راجِعُُ إِلَى المَدينَةِ وَ المُرادُ بِها أَهلُها مِنَ الكَسَبَةِ ، اِستِخداماََ . وَ زَكاءُ الطَّعامِ [ زَكاةُ الطَّعامِ ، اَلمُستفادَةُ مِن«أَزْكَى طَعَاماً» ] كَونُهُ طَيِّباََ وَ قَيلَ : كَونُهُ حَلالاََ وَ قِيلَ : كَونُهُ طاهِراََ وَ وُرُودُهُ بِصيغَةِ أَفعَلِ التَّفضيلِ «أَزْكَى طَعَاماً» لايَخلُو مِن إِشعارِِ بِالمَعنَى الأَوَّلِ . وَ الضَّميرُ فِي «مِنْهُ» لِلطَّعامِ اَلمَفهُومِ مِنَ الكَلامِ وَ قِيلَ : لِلأَزكَى طَعاماََ وَ «مِنْ» لِلأِبتِداءِ أَوِ التَّبعيضِ . أَي : لِيَأتِكُم مِن ذلِكَ الطَّعامِ الأَزكَى بِرِزقِِ تَرتَزِقُونَ بِهِ ، وَ َ قِيلَ : اَلضَّميرُ لِلوَرِقِ وَ «مِنْ» لِلبَدَلِیَّةِ وَ هُوَ بَعيدُُ لِأِحواجِهِ إِلَى تَقديرِ ضَميرِِ آخَرَ يَرجِعُ إِلَى [ کَلِمَةِ «الطََّعامِ» فِی ] الجُملَةِ السّابِقَةِ  [ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً ] وَ كَونِهِ ضميرَ التَّذكيرِ وَ قَد أُشيرَ إِلَى الوَرِقِ بِلَفظِ  التَّأنيثِ مِن قَبلُ  .
وَ قَولُهُ تَعالَى : «وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. اَلکَهف.اَلآیَة.19.» اَلتَّلَطُّفُ : إِعمالُ اللُّطفِ و َ الرِّفقِ وَ إِظهارُهُ فَقَولُهُ : « وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً» عَطفُُ تَفسيرِيُُّ لَهُ وَ المُرادُ عَلَى ما يُعطِيهِ السِّياقُ : لِيَتَكَلَّفِ اللُّطفَ مَعَ أَهلِ المَدينَةِ فِي ذَهابِهِ وَ مَجيئِهِ وَ مُعامَلَتِهِ لَهُم كَي لايَقَعَ خُصُومَةُُ أَو مُنازَعَةُُ لِتُؤَدِّيَ إِلَى مَعرِفَتِهِم بِحالِكُم وَ إِشعارِهِم بِكُم وَ قِيلَ : اَلمَعنَى :  لِيَتَكَلَّفِ اللُّطفَ فِي المُعامَلَةِ وَ إِطلاقُ الكَلامِ يَدفَعُهُ .

                          [ متن عربی تفسیر اَلمیزان جلد 13 ص276 تا ص279 . ]


* وَ قَد ظَهَرَ بِما تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَهُ تَعالَى: «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ » غايَةُُ لِبَعثِهِم وَ اللّامُ لِتَعليلِ الغايَةِ وَ تَنطَبِقُ عَلَى ما مَرَّ مِنَ الغايَةِ فِي قَولِهِ : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . اَلکَهف . اَلآیَة 12.»

از مطالب گذشته ظاهر و روشن شد که قول خداوند مُتعال در آیه 19 از سوره کهف که فرمود : «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ»  این جمله ، غایت برای بعث و بیدار کردن اصحاب کهف می باشد و به عبارت دیگر هدف و غایتِ بیدار کردن اصحاب کهف برای آن بود : تا از يکديگر در باره وضعیت و چگونگی و مدّت زمانِ خوابشان از یکدیگر سؤال کنند . و لام در «يَتَسَاءلُوا» برای تعلیلِ غایت است و غایت را می رساند . و اين غايت نیز با غايتى كه در آیه 12 از سوره کهف :  «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً .» آمده بود منطبق می باشد و انطباقش به این صورت است که آیه «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ...» در واقع غایت برای جمله «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» است و قبلا نیز بیان شد که منظور و مراد از تَسائُل و پرسش از یکدیکر  در آیه 19 از سوره کهف ، صِرفا پرسش و سؤال در باره مدت زمان خوابشان نبوده است بلکه بنابراینکه لام در «لِيَتَسَاءلُوا» برای غایت باشد ، غایتِ متوسِّط و میانی بَعث و بیدار کردن اصحاب کهف از خواب طولانی ،همین تسائُل و سؤال و جواب بوده و این تسائُل هم برای غایتی دیگر که همان اِحصاءِ و شمارش مدت زمان خواب طولانی(أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً) بوده است ، می باشد تا معلوم شود که از میان اصحاب کهف کدامیک از آنها بطور دقیق مدت زمان را اِحصاء می کند  و روشن گردد که آن کسی که بطور دقیق اِحصاء می کند کسی است که در طول این مدتِ خواب (309 سال قمری) ، همه مسائل و حقایق را می داند و آگاه بوده است و از کمالات بالاتری برخوردار است و آنگاه همه این مراحل و پرسش و پاسخ ها و احصاء کردن ها نیز برای غایتِ بالاتر و مهم تری که همان مَسئله توحید و مَعاد و امور تربیتی و مَسئله اِبتلاء و اِمتحان الهی بوده است ،  می باشد .


* وَ ذَكَرَ بَعضُهُم : أَنَّهُ بَعضُ الغايَةِ وُضِعَ مَوضِعَها لِاستِتباعِهِ لِسائِرِ آثارِ البَعثِ كَأَنَّهُ قيلَ «لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم» وَ يَنجَرُّ ذلِكَ إِلَى ظُهُورِ أَمرِهِم وَ انكِشافِ الآيَةِ وَ ظُهُورِ القُدرَةِ  وَ هذا  ، مَعَ عَدَمِ شاهِدِِ عَلَيهِ مِن جِهَةِ اللَّفظِ ، تَكَلُّفُُ ظاهِرُُ .

بعضى از مُفسِّرین [مثل سیّد مَحمود شَهابُ الدّین اَفَندی آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى در ج 15 ، ص 229 و تفسير فخر رازى، ج 21، ص 102.] گفته ‏اند : تسائُل در جمله «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» به عنوان بَعضُ الغايَةِ و یکی از غایات است  که جایگزین سائر غایات و دیگر آثار بعث می باشد نه اینکه غایت منحصر تلقّی گردد و به عبارت دیگر جمله مورد بحث  یعنی:«لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» بعضى از غايت  بجاى سائرِ غايات قرار گرفته است يعنى مساله تسائُل و پُرسش از يكديگر ، غايتِ منحصر نمی باشد  بلكه غايت هاى ديگرى نيز هست  که خود به خود به دنبال این غايتِ مذکور (تَسائُل) مترتِّب می گردند . گویا در آیه 19 از سوره کهف ، جمله «لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم» برای این گفته شده و مطرح شده است تا «تسائُل بین اصحاب کهف» منجرّ به ظهور و آشکار شدن حقایق دیگری شود . مثلا از راه تسائُل و پرسش و پاسخ بین خود به این حقائق نیز پی ببرند : 1-  حقیقت مطلب برای آنها در رابطه با مسئله خوابشان آشکار و روشن شود و متوجه شوند که چقدر در خواب بوده اند. 2-  برای آنها روشن گردد که خواب طولانی آنها و بیدارشدن از آن خواب ، آیه ای از آیات الهی بوده است . 3-   قدرت و عظمتِ خداوند برای آنها ظهور بیشتری پیدا کند . 4- مَسئله توحید و مَعاد برای آنها بیشتر روشن گردد 5- از این ماجرای خواب طولانی و بیداریشان بدانند و متوجه شوند كه :  أَنَّ طُولَ الزَّمانِ وَ قِصَرِهِ لَيسَ بِذاكَ الَّذي يُميتُ حَقاََ أَو يُحيِي باطِلاََ(اَلمیزان ج13 ص275) . طولانی بودن و یا کوتاه بودنِ زمان و دوران و  روزگار ( کفر و باطل) چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند يا باطلى را زنده كند . 6-  تَسائُل برای آن است تا معلوم شود که از میان اصحاب کهف کدامیک از آنها بطور دقیق مدت زمان را اِحصاء می کند  و روشن گردد که آن کسی که بطور دقیق اِحصاء می کند کسی است که در طول این مدتِ خواب (309 سال قمری) ، همه مسائل و حقایق را می داند و آگاه بوده است و از کمالات بالاتری برخوردار است ...  و ... . مرحوم علامه طباطبایی در ردّ این نظر( که «تسائُل» جایگزین سائر غایات است) می فرماید : این تفسیر ، تکلُّفِ آشکار و بدون دلیل سخن گفتن است و علاوه بر این از ظاهر لفظ آيه  شاهد و دليلى بر اين تفسير نیز وجود ندارد . ولی باید توجه داشت که این سخن علامه  خالی از اشکال نیست زیرا که منعی وجود ندارد که جمله «لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم» بیانگر سائر غایات و آثار باشد و از کلام خود علامه در عبارات قبلی و بعدی نیز فهمیده می شود که «تَسائُل» نمی تواند غایتِ منحصر برای بعث و بیدار شدن اصحاب کهف باشد . مثلا مرحوم علامه طباطبایی در جلد 13 صفحه 276 از اَلمیزان چنین فرمودند : وَ قَد ظَهَرَ بِما تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَهُ تَعالَى: «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ » غايَةُُ لِبَعثِهِم وَ اللّامُ لِتَعليلِ الغايَةِ وَ تَنطَبِقُ عَلَى ما مَرَّ مِنَ الغايَةِ فِي قَولِهِ : «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» . اَلکَهف . اَلآیَة 12.» یعنی از مطالب گذشته ظاهر و روشن شد که قول خداوند مُتعال در آیه 19 از سوره کهف که فرمود : «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ»  این جمله ، غایت برای بعث و بیدار کردن یا بیدار شدن اصحاب کهف می باشد و به عبارت دیگر هدف و غایتِ بیدار کردن اصحاب کهف برای آن بود : تا از يکديگر در باره وضعیت و چگونگی و مدّت زمانِ خوابشان از یکدیگر سؤال کنند . و لام در «يَتَسَاءلُوا» برای تعلیلِ غایت است و غایت را می رساند . و اين غايت نیز با غايتى كه در آیه 12 از سوره کهف :  «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً .» آمده بود منطبق می باشد  و انطباقش به این صورت است که آیه «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ...» در واقع غایت برای جمله «لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ» است . پس در اینجا ملاحظه می شود  مسئله انطباقی که مرحوم علامه در این عبارت مطرح می کند نشان می دهد که «تَسائُل» نمی تواند غایت منحصر برای بعث باشد بلکه می تواند بیانگر غایات و آثار دیگر نیز باشد  .

* وَ ذَكَرَ آخَرُونَ : أَنَّ اللّامَ فِي قَولِهِ : «لِيَتَسَاءلُوا » لِلعاقِبَةِ دُونَ الغايَةِ اِستِبعاداََ لِأَن يَكُونَ التَّساؤُلُ وَ هُوَ أَمرُُ هَيِّنُُ ، غايَةََ لِلبَعثِ وَ هُوَ آيَةُُ عَظيمَةُُ ، وَ فِيهِ أَنَّ جَعلَ اللّامَ لِلعاقِبَةِ لا يُجدِي «نَفعاََ» فِي دَفعِ مَا استَبعَدَهُ إِذ كَما لايَنبَغِي أَن يُجعَلَ أَمرُُ هَيِّنُُ ، غايَةََ مَطلُوبَةََ لِأمرِِ خَطيرِِ وَ آيَةِِ عَظيمَةِِ ، كَذلِكَ لايَحسُنُ ذِكرُ شَئِِ يَسيرِِ عاقِبَةََ لِأمرِِ ذِي بالِِ وَ آيَةِِ عَجيبَةِِ مُدهِشَةِِ ، عَلَى أَنَّكَ عَرَفتَ صِحَّةَ كَونِ التَّساؤُلِ عِلَّةََ غائِيَّةََ لِلبَعثِ آنِفاََ

بعضى ديگر از مفسِّرین ذکر کرده اند که  لام در جمله «لِيَتَسَاءلُوا» لام عاقبت و نتیجه است  نه لام غايت  و هدف . به این معنا که «تَسائُل» نتیجه طبیعی و قهریِ بیدار شدن و یا بیدار کردن از خواب طولانی اصحاب کهف بوده است نه اینکه بعث و بیدار کردن اصحاب آنها به قصد و به منظور تَسائُل و سؤال از یکدیگر باشد ، چون اِستبعاد كرده ‏اند و بعید دانسته اند از اينكه تَسائُل و پرسش و پاسخ از یکدیگر كه يك مساله آسان و عادی و ساده و  پيش پا افتاده است هدف و غایت از بعث و بیدارکردن یا بیدار شدن اصحاب كهف بوده باشد در حالی که اصل قصّه و ماجرای اصحاب کهف و جریان بیدار شدن آنها بعد از خواب طولانی (309 سال قمری) یکی از آیات و معجزاتِ بزرگ و عظیم الهی است .  در این مطلبی که برخی از مفسرین ذکر کردند که لامِ در «لِيَتَسَاءلُوا» برای عاقبت است نه غایت ، ایراد و اشکال وجود دارد . اشکالش این است که قرار دادن لام برای عاقبت ، نفعی در نفی آنچه که از آن استبعاد کرده اند ندارد و به عبارت دیگر به فرض كه لامِ در«لِيَتَسَاءلُوا» لامِ عاقبت باشد نه لامِ غایت باز هم استبعاد به حال خود باقى است زیرا همانطور كه شایسته نیست يك چیز ساده و آسان و پيش پا افتاده ، هدف و غایتِ از یک امر خطیر همانند جریان خواب و بیدارشدن اصحاب کهف که از آیات  و معجزات عظیم و بزرگ و شگفت انگیز و دهشتناک و وحشتناک الهی است ،  باشد  همچنین نیکو و شایسته نیست که یک مسئله ساده و عادی و پیش پا افتاده ، عاقبت و نتیجه برای چنین امر مهم و عظیمی قرار داده شود . علاوه بر این شما  آنِفاََ و به تازگی و چند سطر و نیز چند صفحه پیش صحّت و صحیح بودن «تَسائُل» به عنوان علت غائی براى ماجرای بعث و بیدارشدن اصحاب كهف را به خوبی دانستید و فهمیدید که اگر لامِ در جمله «لِيَتَسَاءلُوا» برای غایت باشد هيچ استبعاد و بُعدی و اشکالی نداشته و ندارد .

** توضیحی در باره لام غایت و لام عاقبت : کلمه و حرف «لِ» به معنای «برای» است . در کتاب «مُغنِی اللَّبیب» از جَمالُ الدّین اِبن هِشام انصاری در باب اوّل ص 275 برای لامِ جارَّه «لِ» 22 معنی ذکر کرده است که از میان این معانی با فروعاتی که دارد ذکری از لامِ غایت نشده است در حالی که یکی از معانی لام ، غایت می باشد ولی از لامِ عاقبت که به آن «لامُ الصَّیرُورَة» و یا «لامُ المَآل» می گویند یاد شده است .  در کتاب «مُغنِی اللَّبیب»  باب اوّل ص282 در باره لامِ عاقبت چنین آمده است : اَلسّابِعُ عَشَرَ : اَلصَّیرُورَةُ وَ تُسَمَّی لامَ العاقِبَةِ وَ لامَ المَآلِ ، نَحوُ :  فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً . سوره قَصَص آیه 8 . هفدهمین معنای لام ، معنای صیرورت  و منتهی شدن و گردیدن و شدن است که به آن لام عاقبت و نتیجه و لامُ المآل و سرانجام می گویند .

لام غایت یا هدف در جایی و در موردی بکار می رود و استعمال می شود که آن چیز ، مورد نظر و مورد توجه و قصد و نیّت  و هدف باشد  و به عبارت دیگر مقصود و منظور نظر و مطلوب و محبوب باشد . مثل : «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ .  این کتابی است که بر تو نازل کردیم ، تا مردم را از تاریکیهای شرک و ظلم و جهل ، به سوی روشنایی (ایمان و عدل و آگاهی ، ) بفرمان پروردگارشان در آوری» . لام در«لِتُخْرِجَ النَّاسَ» در این آیه شریفه برای غایت است نه عاقبت  یعنی هدایت مردم و انسان ها مطلوب و محبوب خداوند است ولی لامِ عاقبت در جایی بکار می رود که آن چیز از اول مورد نظر و قصد و هدف نیست بلکه خود بخود و قهرا به دنبال کار و عمل حاصل می شود و به اصطلاح نتیجه و عاقبت عمل است  . مثل : فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً .( هنگامی که مادرِ موسی بفرمان خدا او را به دریا افکند ) خاندان فرعون او را از آب گرفتند ، تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد! . سوره قَصَص آیه 8 . لامِ در «لِيَکُونَ» برای عاقبت است نه غایت  .  در اینجا هدف و قصد  فرعون و فرعونیان این نبود که  موسی «ع» را از آب بگیرند تا مایه حُزن و  ناراحتی و غم و اندوه آنان گردد بلکه نتیجه طبیعی و قهری این عمل چنین است که سبب ناخوشایندی و ناراحتی  آنها می شود . مثال دیگر برای لام عاقبت : وَ کَذلِکَ جَعَلْنا في‏ کُلِّ قَرْيَةٍ أَکابِرَ مُجْرِميها لِيَمْکُرُوا فيها وَ ما يَمْکُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ . و ( نیز ) این گونه در هر شهر و آبادی ، بزرگان گنهکاری قرار دادیم ( افرادی که همه گونه قدرت در اختیارشان گذاردیم اما آنها سوء استفاده کرده ، و راه خطا پیش گرفتند ) و سرانجام کارشان این شد که به مکر ( و فریب مردم ) پرداختند ولی تنها خودشان را فریب می دهند و نمی فهمند . سوره اَنعام آیه 123 .لامِ در «لِيَمْکُرُوا فيها» برای عاقبت است نه غایت  یعنی سرانجام و عاقبت و نتیجه کارها و اعمالشان نیرنگ و مکر است .

* وَ قَولُهُ : «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ. اَلکَهف. الآیَة19.» دَليلُُ عَلَى أَنَّ السّائِلَ عَن لَبثِهِم كانَ واحِداََ مِنهُم خاطَبَ الباقِينَ وَ سَأَلَهُم عَن مُدَّةِ لَبثِهِم فِي الكَهفِ نائِمِينَ وَ كَأَنَّ السّائِلَ اِستَشعَرَ طُولاََ فِي لَبثِهِم مِمّا وَجَدَهُ مِن لَوثَةِ النَّومِ الثَّقيلِ بَعدَ التَّيَقُّظِ فَقالَ : «كَمْ لَبِثْتُمْ»؟. وَ قَولُهُ : قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» تَرَدَّدُوا فِي جَوابِهِم بَينَ اليَومِ وَ بَعضِ اليَومِ وَ كَأَنَّهُم بَنَوا اَلجَوابَ عَلَى ما شاهَدُوا مِن تَغَيُّرِ مَحَلِّ وُقُوعِ الشَّمسِ كَأَن أَخَذُوا فِي النَّومِ أَوائِلَ النَّهارِ وَ انتَبَهُوا فِي أَواسِطِهِ أَو أَواخِرِهِ ثُمَّ شَكُّوا فِي مُرُورِ اللَّيلِ عَلَيهِم فَيَكُونُ مَكثُهُم يَوماََ وَ عَدَمِ مُرُورِهِ فَيَكُونُ بَعضَ يَومِِ فَأَجابُوا بِالتَّرديدِ بَينَ يَومِِ وَ بَعضِ يَومِِ وَ هُوَ عَلَى أَيِّ حالِِ جَوابُُ واحِدُُ. وَ قَولُ بَعضِهِم : إِنَّ التَّرديدَ عَلَى هذا يَجِبُ أَن يَكُونَ بَينَ «بَعضِ يَومِِ» وَ «يَومِِ وَ بَعضِِ» لا بَينَ يَومِِ وَ بَعضِ يَومِِ فَالوَجهُ أَن يَكُونَ «أَو» لِلتَّفصيلِ لا لِلتَّرديدِ وَ المَعنَى قال بَعضُهُم: «لَبِثْنا يَوْماً» وَ قالَ بَعضُُ آخَرُ : لَبِثْنا  بَعْضَ يَوْمٍ. لا يُلتَفَتُ إِلَيهِ أَمّا أَوَّلاََ فَلِأَنَّ هذَا المَعنَى لايُتَلَقَّى مِن سِياقِ مِثلِ قَولِهِ : «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» اَلبَتَّةَ وَ قَد أَجابَ بِمِثلِهِ شَخصُُ واحِدُُ بِعَينِهِ  ،  قالَ تَعالَى: «قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»: اَلبَقَرَة: 259. وَ أَمّا ثانِياََ فَلِأَنَّ قَولَهُم: «لَبِثْنا يَوْماً» إِنَّما أَخَذُوهُ عَمَّا اِستَدَلُّوا بِهِ مِنَ الأُمُورِ المَشهُودَةِ لَهُم لِجَلالَةِ قَدرِهِم عَنِ التَّحَكُّم وَ التَّهَوُّسِ وَ المُجازَفَةِ وَ الأُمُورُ الخارِجِيَّةُ الَّتِي يَستَدِلُّ بِهَا الإِنسانُ وَ خاصَّةََ مَن نامَ ثُمَّ اِنتَبَهَ ، مِن شَمسِِ وَ ظِلِِّ وَ نُورِِ وَ ظُلمَةِِ وَ نَحوِ ذلِكَ لاتُشَخِّصُ مِقدارَ اليَومِ التّامِّ مِن غَيرِ زِيادَةِِ وَ نَقيصَةِِ سَواءُُ فِي ذلِكَ [فِی قَولِهِم : لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ] «اَلتَّرديدُ وَ التَّفصيلُ» فَالمُرادُ بِاليَوم ِ عَلَى أَيِّ حالِِ ما يَزيدُ عَلىَ لَيلَةِِ بِنَهارِها بَعضَ الزِّيادَةِ وَ هُوَ اِستِعمالُُ شائِعُُ .

این جمله از آیه 19 از سوره کهف که فرمود : «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ» دليل و بیانگر آن است که سؤال کننده که از مدّت زمان خواب و درنگ آنها (اصحاب کهف) در غار سؤال می کند ، در واقع خودش یکی از آنها بوده که بقیّه و دیگران را مخاطب قرار داده و از آنها در باره مدّت زمان خوابشان سؤال کرده است که : «كَمْ لَبِثْتُمْ؟!» : چه مدت در غار خوابیده اید ؟! و گويا سائل و سؤال کننده ، طولانى بودن مدّت مَكث و خواب را از آن لَوثَه و ناخوشایندی و كسالتى  كه معمولا بعد از بیداری از خوابهاى طولانى و سنگین به آدمى دست مى ‏دهد در خود اِستِشعار و درک و احساس کرده است  لذا حدّ اقلّ به شك افتاده و از سائر همراهان خود پرسيده است که : «كَمْ لَبِثْتُمْ» : چقدر در غار درنگ کردید و خوابیدید ؟!! . و دیگران در پاسخ به این سؤال با تردید جواب دادند و  گفتند: «قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»: گفتند يك روز يا بعضى از يك روز در خواب بودیم ،

و گويا مبنای پاسخ آنها بر این اساس  بوده  که دیدند محلّ و مکان واقع شدن خورشید در آسمان از آن لحظه ای که وارد غار شدند و  به خواب رفته بودند تغيير كرده است . مثل اینکه شروعِ خوابشان اوائل روز (فرضاََ ساعت شش صبح) بوده است و  وقتى بيدار شدند ديدند آفتاب و خورشید در اواسط  روز(12 ظهر) و يا اواخر آن(شش عصر و نزدیکی های غروب) است ، آنگاه شك كردند که آیا در حین خواب ، شبی هم بر آنها گذشته است تا در نتيجه خوابشان «يك روز» طول كشيده باشد و يا  اینکه چنين نبوده است  و در نتيجه «نیمی از  روز» را در خواب بوده‏ اند . روی این جهت در پاسخ به پرسشِ آن سائل با تردید و شک جواب دادند و گفتند : «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» : يك روز یا نیمی از یک روز در خواب بودیم . و به هر حال با توضیحاتی که داده شد معلوم می شود جوابى كه با جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»دادند در واقع يك جواب محسوب می شود نه دو جواب و به عبارت دیگر این جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» برای تفصیل و بیانگر دو پاسخ از ناحیه دو فرد یا دو گروه نیست بلکه برای تردید است و بیانگر یک پاسخ از طرف یک فرد یا یک گروه می باشدو قول بعضى از مُفسِّرين [مثل شَهابُ الدّین آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى، ج 15، ص 229، به نقل از اَبُوحَيّان اَندُلُسی صاحب کتاب «اَلبَحرُ المُحیطُ فِی تَفسیرِ القُرآنِ»] که گفته‏ اند : اگر بنا باشد که این جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» یک جواب باشد نه دو جواب بنابراین واجب است که تردید بین « نیمی از روز» و «یک روز و نیم» باشد نه اینکه تردید بین «یک روز» و «نصف روز» باشد !  پس وجه و دلیل اینکه پاسخ به سؤال با عبارت «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» آورده شده و دَوَران امر بین «یک روز» و «نصف روز» قرار داده شده نه بین «یک روز و نیم» و «نصف روز» ، آن است که «أَوْ» برای تفصیل است نه تردید . پس این جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»که با «أَوْ» همراه است در واقع دو جواب است نه یک جواب و دو جواب بودن هم به این صورت است که در پاسخ به سؤال سائل ، عده ای گفتند : «لَبِثْنا يَوْماً» : یک روز درنگ کردیم و خوابیدیم و برخی دیگر گفتند : لَبِثْنا  بَعْضَ يَوْمٍ : نصف روز خوابیدیم . ( این قول برخی از مفسِّرین)  به دو علت قابل پذیرش نیست و التفات و توجّهی به آن نمی شود :

اولا براى اينكه مُسلَّماََ از سياق جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» به هيچ وجه چنين معنايى (که دو جواب و به نحو تفصیل باشد)  تَلقّی و استفاده نمى‏ شود  و بعلاوه  در سوره بقره آیه 259  همانند اين عبارت  از یک شخصِ معیَّن در پاسخ به سؤال آمده است و وقتی که خداوند از او سؤال کرد : «قالَ کَمْ لَبِثْتَ ؟!» چند سال درنگ کردی ؟  جواب داد  : «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» : گفت یک روز  یا نصف روز درنگ کردم . واضح و روشن است که در آن عبارت معنا ندارد که كلمه «أَوْ» براى تفصيل و جواب از ناحیه دو نفر باشد زیرا در این آیه شریفه ماجرای یک نفر(یعنی عُزَیر از پیامبران بنی اسرائیل) است نه چند نفر . این قضیه در سوره بقره آیه 259 چنین آمده است :   [ أَوْ کَالَّذي مَرَّ عَلي‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّي يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلي‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلي‏ حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَي الْعِظامِ کَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ. یا همانند کسی (یعنی عُزَیر از پیامبران بنی اسرائیل) که از کنار یک آبادی  ویران شده  عبور کرد ، در حالی که دیوارهای آن ، به روی سقفها فرو ریخته بود ، ( و اَجساد و استخوانهای اهل آن ، در هر سو پراکنده بود او با خود ) گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ ، زنده می کند؟!» ( در این هنگام ، ) خدا او را یکصد سال میراند سپس زنده کرد و به او گفت: «چقدر درنگ کردی؟» گفت: «یک روز یا بخشی از یک روز.» فرمود: «نه ، بلکه یکصد سال درنگ کردی! نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود ( که همراه داشتی ، با گذشت سالها ) هیچ گونه تغییری نیافته است! ( خدایی که یک چنین مواد فاسدشدنی را در طول این مدت ، حفظ کرده ، بر همه چیز قادر است! ) ولی به اُلاغ خود نگاه کن ( که چگونه از هم متلاشی شده است! این زنده شدن تو پس از مرگ ، هم برای اطمینان خاطر توست ، و هم ) برای اینکه تو را نشانه ای برای مردم ( در مورد مَعاد و روز رستاخیز ) قرار دهیم. ( اکنون ) به استخوانهای مَرکَب سواری خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته ، به هم پیوند می دهیم  و گوشت بر آن می پوشانیم!» هنگامی که  این حقایق  بر او آشکار شد ، گفت: «می دانم خدا بر هر کاری توانا است».] .

البته می توان  در اینجا به مرحوم علامه طباطبایی اشکال کرد که همانطور که نظیر عبارت«لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» در سوره بقره آیه 259 آمده و دالّ بر یک جواب است همچنین نظیر آن عبارت در سوره مؤمنون آیه 113  چنین آمده است : «قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» که با شواهد و قرائنی  که در سائر آیات در قرآن وجود دارد ، فهمیده می شود که مراد از آن دو جواب و به نحو تفصیل است نه یک جواب و به نه تردید!! در سوره مؤمنون سؤال و جواب بدینگونه آمده است : قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ(آیه 112) قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ(آیه 113) : سپس خداوند متعال به کافران مى گوید: شما در گورهایتان  چه مدت ماندید ؟ *  مى گویند: یک روز یا نیمی از روز را در آن جا به سر بردیم ، دقیقا مدت آن را نمى دانیم ، از فرشتگانِ شمارش کننده بپرس .

و ثانيا ، اينكه عده ای از  اصحاب كهف در پاسخ به سؤال به نحو تردید جواب دادند و گفتند :لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ : یک روز یا نصف روز در خواب بودیم ، این تردیدشان ناشى از استدلالی بوده که از شواهد و قرائنِ مَحسوس و مشهود گرفتند نه اینکه بدون دلیل و از روی میل و هَوَس چیزی گفته باشند  و چنين انسان هایی شأن و قَدر و منزلتشان اجلّ و بزرگتر از اين است كه از روى تَحَكُّم و بدون دلیل و تَهَوُّس  و هَوى و هَوَس و گزافه‏ گويى سخنی بگویند . و شواهد و قرائن خارجى از قبيل آفتاب و سايه و نور و ظلمت و امثال آن كه انسان به وسيله آن استدلال مى ‏كند مخصوصاََ كسانى(مثل اصحاب کهف) كه تازه از خواب برخاسته‏ اند امورى نيست كه مقدار دقيق زمانى كه به خواب رفته‏ اند را بدون کم و زیاد مشخص سازد ، لذا اصحاب کهف هم از روی همین شواهد و قرائن  جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» را به نحو تردید بیان کردند . حال چه  ما كلمه  و حرفِ «أَوْ» در کلامشان «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» را براى ترديد بدانيم يا براى تفصيل تفاوتی ایجاد نمی کند و اطلاق کلمه «يَوْم» بر بیشتر از یک شبانه روز هم  صحیح و هم شایع می باشد . [ فَالمُرادُ بِاليَوم ِ عَلَى أَيِّ حالِِ ما يَزيدُ عَلىَ لَيلَةِِ بِنَهارِها بَعضَ الزِّيادَةِ وَ هُوَ اِستِعمالُُ شائِعُُ  ] . پس  به هر حال  مقصود از كلمه «يَوْم» زيادتر از يك شبانه روز است ، و استعمال كلمه «يك روز» در «يك روز و اندى» نیز  شايع و صحیح  است و تازگى ندارد .

 

* وَ قَولُهُ تَعالَى: «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ . اَلکَهف. اَلآیَة 19.» أَي : قالَ بَعضُُ آخَرُ مِنهُم رَدَّاََ عَلَى القائِلينَ «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» : «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» وَ لَو لَم يَكُن رَدّا ََ لَقالُوا «رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا» . وَ بِذلِكَ يَظهَرُ أَنَّ إِحالَةَ العِلمِ إِلَى اللهِ تَعالَى فِي قَولِهِم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ» لَيسَ لِمُجَرَّدِ مُراعاةِ حُسنِ الأَدَبِ كَما قِيلَ بَل لِبَيانِ حَقيقَةِِ مِن حَقائِقِ مَعارِفِ التَّوحيدِ وَ هِيَ أَنَّ العِلمَ بِحَقيقَةِ مَعنَى الكَلِمَةِ لَيسَ إِلّا لِلهِ سُبحانَهُ فَأِنَّ الإِنسانَ مَحجُوبُُ عَمّا وَراءَ نَفسِهِ لايَملِكُ بِأِذنِ اللهِ إِلّا نَفسَهُ وَ لايُحيطُ إِلّا بِها وَ إِنَّما يَحصُلُ لَهُ مِنَ العِلمِ بِما هُوَ خارِجُُ عَن نَفسِهِ ما دَلَّت عَلَيهِ الأَماراتُ الخارِجِيَّةُ وَ بِمِقدارِ ما يَنكَشِفُ بِها وَ أَمَّا الإِحاطَةُ بِعَينِ الأَشياءِ وَ نَفسِ الحَوادِثِ وَ هُوَ العِلمُ حَقيقَةََ فَإِنَّما هُوَ لِلهِ سُبحانَهُ اَلمُحيطِ بِكُلِّ شَئیِِ ، اَلشَّهيدِ عَلَى كُلِّ شَئیِِ وَ الآياتُ الدّالَّةُ عَلَى هذِهِ الحَقيقَةِ لاتُحصَى . فَلَيسَ لِلمُوَحِّدِ العارِفِ بِمَقامِ رَبِّهِ إِلّا أَن يُسَلِّمَ الأَمرَ لَهُ وَ يَنسِبُ العِلمَ إِلَيهِ وَ لايُسنِدُ إِلَى نَفسِهِ شَيئاََ مِنَ الكَمالِ كَالعِلمِ وَ القُدرَةِ إِلّا مَا مَا اضطُرَّ إِلَيهِ فَيَبدَأُ بِرَبِّهِ فَيَنسِبُ إِلَيهِ حَقيقَةَ الكَمالِ ثُمَّ لِنَفسِهِ ما مَلَّكَهُ اللهُ إِيّاهُ وَ أَذِنَ لَهُ فِيهِ كَما قالَ : «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ»: اَلعَلَق: 5. وَ قالَ : «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»: اَلبَقَرَة: 32. إِلَى آياتِِ أُخرَی كَثيرَةِِ . وَ يَظهَرُ بِذلِكَ أَنَّ القائِلينَ مِنهُم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» كانُوا أَعلَى كَعباََ فِي مَقامِ المَعرِفَةِ مِنَ القائِلينَ  «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» وَ لَم يُريدُوا بِقَولِهِم هذا مُجَرَّدَ إِظهارِ الأَدَبِ وَ إِلّا لَقالُوا : «رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا» وَ لَم يَكُونُوا أَحَدَ الحِزبَينِ اللَّذَينِ أَشارَ سُبحانَهُ إِلَيهِما بِقَولِهِ فِيما سَبَقَ: «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً. اَلکَهف.اَلآیَة12.» فَإِنَّ إِظهارَ الأَدَبِ لايُسَمَّى قَولاََ وَ إِحصاءََ وَ لَا الآتِي بِهِ ذا قَولِِ وَ إِحصاءِِ [ وَ لایُعَدُّ الآتِی بِهِ ذا قَولِِ وَ إِحصاءِِ ] . وَ الظّاهِرُ أَنَّ القائِلينَ مِنهُم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» غَيرُ القائِلينَ : «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» فَإِنَّ السِّياقَ سِياقُ المُحاوَرَةِ وَ المُجاوَبَةِ كَما قِيلَ وَ لازِمُهُ كَونَ المُتَكَلِّمينَ ثانِياََ غَيرَ المُتَكَلِّمينَ أَوَّلاََ وَ لَو كانُوا هُمُ الأَوَّلينَ بِأَعيانِهِم لَكانَ مِن حَقِّ الكَلامِ أَن يُقالَ : «ثُمَّ قالُوا رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا» بَدَلَ قَولِهِ : «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ » إِلَخ . وَ مِن هُنا يُستَفادُ أَنَّ القَومَ كانُوا سَبعَةََ أَو أَزيَدَ إِذ قَد وَقَعَ فِي حِكايَةِ مُحاوَرَتِهِم «قالَ» مَرَّةََ وَ «قالُوا» مَرَّتَينِ وَ أَقَلُّ الجَمعِ ثَلاثَةُُ فَقَد كانُوا لایَقِلُّ عَدَدُهُم مِن سَبعَةِِ .

جمله «قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ .پروردگار شما بهتر مى‏داند كه چقدر خوابيده ‏ايد؟» در آیه 19 از سوره کهف به این معنا است که این عبارتِ«رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» کلام و سخنی است که بعضى ديگر از اصحاب کهف در ردِّ سخن آنهايى كه در مقام پاسخ به سؤالِ سائل گفته بودند :«لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ. يك روز و يا نیمی از روز خوابيديم» ، بیان کردند نه اینکه مؤیِّد و موافق نظر آنان و مساوی و هم سطحِ آنها از نظر کمالات علمی و معرفتی باشند ، چون اگر منظورشان ردِّ كلامِ آنها نبود و به عبارت دیگر اگر موافق نظر آنها و هم سطحِ آنان از نظر کمالات علمی و معرفتی بودند جا داشت که بگويند : «رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا . پروردگار ما بهتر مى‏داند که چقدر در خواب بوده ایم و هیچکدام از ما چیزی نمی دانیم» با بیان پیشین و با توجه به آنچه گذشت این نکته و مطلب روشن و آشکار می گردد که : اینکه این عده خاص از اصحاب کهف در کلام و سخنشان گفتند «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ.پروردگار شما بهتر مى‏داند كه چقدر خوابيده ‏ايد؟» و حقیقت و اصل علم را به خداوند مُتعال حواله و اِسناد دادند ، اين عبارت و تعبیر مذكور صِرفا براى رعايت ادب نسبت به ساحتِ قُدس الهی  نبوده است آن طور كه بعضى از مفسِّرین [مثل شَهابُ الدّین آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى ، ج 15، ص 229.] گفته اند بلكه براى بيان حقيقتى از حقائِقِ معارفِ توحيدی بوده است که این عده خاص از جانب پروردگار به آن حقیقت و معرفت توحیدی و کمالات علمی و معنوی دست یافته بودند  و آن حقیقت و معرفت توحیدی  اين است كه انسان بداند و بفهمد و معرفت پیدا کند که : ( وَ هِيَ أَنَّ العِلمَ بِحَقيقَةِ مَعنَى الكَلِمَةِ لَيسَ إِلّا لِلهِ سُبحانَهُ ) :  علم به معنای حقیقی کلمه فقط و مُنحصراََ برای خداوند مُتعال و مخصوص او است و اگر انسان علم و کمالی دارد از ناحیه خدا می باشد و هیچکس مستقلّاََ علم و کمالی را  واجِد و دارا نیست  ، زيرا انسان نسبت به هر چیزی به از غیر خودش  محجوب و در حجاب جهل و نادانی قرار دارد و درک و علم و احاطه و آگاهی و شناختِ صحیح و دقیق و عمیق و کامل و جامعی از اَشیاء ندارد و به عبارت دیگر علم و شناختش محدود و سطحی و از طریق علائم و نشانه ها است و از درکِ عینیّت و حقیقت و ذاتِ اَشیاء و موجودات عاجز  و ناتوان می باشد و در باره خودش نیز جز به اِذن و اجازه خداوند مُتعال ، مالکیّت و اختیار و علم و احاطه ای ندارد و اگر نسبت به غيرخودش از سائر اشیاء احاطه ‏و علم و آگاهی به حسب ظاهر برایش حاصل شود به همان اندازه و مقداری است که اَمارات و علائم و نشانه های خارجی بر آن دلالت دارند و کاشف و حاکی از آن هستند .   و اما احاطه و علم به هُویّت و ماهیّت و عینیّت و حقیقت و ذات و نفسِ موجودات و حوادث كه علمِ واقعی و حقيقى هم همان است ، چنین علمى مخصوصِ به خداوند سُبحان است ، خداوندی که  كه مُحيط به هر چيز و شاهد و ناظر و گواه بر هر چيز است ، و آياتی از قرآن کریم که  بر اين معنا و حقیقت دلالت كند که همه علوم و کمالات از آنِ خداوند متعال است قابل احصاء و شمارش نیست (کنایه از اینکه آیاتی که در این رابطه وجود دارد بسيار زياد است) . [ فَلَيسَ لِلمُوَحِّدِ العارِفِ بِمَقامِ رَبِّهِ إِلّا أَن يُسَلِّمَ الأَمرَ لَهُ وَ يَنسِبُ العِلمَ إِلَيهِ وَ لايُسنِدُ إِلَى نَفسِهِ شَيئاََ مِنَ الكَمالِ كَالعِلمِ وَ القُدرَةِ إِلّا مَا مَا اضطُرَّ إِلَيهِ فَيَبدَأُ بِرَبِّهِ فَيَنسِبُ إِلَيهِ حَقيقَةَ الكَمالِ ثُمَّ لِنَفسِهِ ما مَلَّكَهُ اللهُ إِيّاهُ وَ أَذِنَ لَهُ فِيهِ ] پس برای انسان مُوحِّد و یکتاپرست و عارف به مقام پروردگارش جز این نیست که  هر امری را به او (خدا) تسلیم و واگذار کند و در هر کاری تسليمِ محض خداوند باشد و علم  و هر کمالی را از آن خدا بداند و به او نسبت دهد  و به خودش نسبت  ندهد و هيچ كمالى همچون علم و قدرت (و سائرِ کمالات) را به خود نسبت ندهد مگر در جايى كه ناچار شود كه در آن صورت حقيقتِ  هر کمالی از قبیل علم و قدرت  و سائر کمالات را ابتداءََ و بالأَصاله و بِالحَقیقَه به خدا نسبت ‏دهد و سپس از آن کمالات آن مقدارى را براى خود بداند و به خویش نسبت  دهد  كه خداوند مُتعال تمليكش كرده و در اختیارش نهاده و اِذن و  اجازه‏ در آن داده است  هم چنان كه در سوره عَلَق آیه 5 در این رابطه (که هر کمالی از جمله علم از آن خداست) چنین فرمود : «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» و به آدم آنچه را كه نمى‏دانست  تعليم نمود . پس همه کمالات علمی و معنوی حضرت آدم ع از ناحیه خداست  و نيز در سوره بقره آيه 32 فرمود: «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا» : فرشتگان گفتند : مُنزّهى تو ، ما علمى نداريم مگر همان مقدار كه تو به ما دادى .  و نيز آياتِ زیادِ ديگری که در این رابطه وارد شده است . ( وَ يَظهَرُ بِذلِكَ أَنَّ القائِلينَ مِنهُم: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» كانُوا أَعلَى كَعباََ فِي مَقامِ المَعرِفَةِ مِنَ القائِلينَ  «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» ) از مطالب و بیاناتی که گذشت آشکار و روشن می گردد و می توان فهمید که گویندگان این جمله : «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ .سوره کهف. آیه 19.» از نظر مقام و منزلتِ عرفانی و معرفت توحیدی و خداشناسى از گويندگان جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» برتر و بالاتر بوده ‏اند زیرا که آنها با این عبارت فهماندند که کمالاتی از قبیل علم و معرفت توحیدی را از ناحیه خداوند  واجِد و دارا هستند و این کمالات را از عنایات الهی می دانستند . و مقصودشان از این قول و سخن که گفتند : «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ .پروردگار شما بهتر مى‏داند كه چقدر درنگ کردید و خوابيده ‏ايد؟» تنها اظهار ادب به ساحتِ قُدس الهی نبوده است بلكه همانطور كه قبلاََ گفته شد نشان دهنده آن است که آنها آشنا و آگاه به معرفتی از معارف توحیدی و واجِد کمالی از کمالات علمی و معنوی هستند و گر نه ممكن بود بگويند: «رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا .پروردگار ما بهتر مى‏داند که چقدر در خواب بوده ایم و هیچکدام از ما چیزی نمی دانیم» و اگر چنین می گفتند در این صورت کلامشان دلالت نمی کرد که اینها دارای مقامات و کمالات علمی و معنوی و معرفت توحیدی هستند و آن وقت اين دسته از اصحابِ کهف  آن عده ‏ و کسانی نمى‏ بودند كه خداى تعالى در باره‏ فضل و کمالشان فرمود : «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً.اَلکَهف.اَلآیَة12.»: سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم و اين امر آشکار گردد که  کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدت خوابشان را بهتر و دقیق تر داشته اند . تا از این طریق فضل و کمالشان برای دیگران معلوم و روشن گردد و روشن شود که آن کسی که بطور دقیق مدّت زمان خواب را احصاء و شمارش می کند کسی است که در طول این مدت خواب(309 سال قمری) ، همه مسائل و حقایق مربوطه را می داند و آگاه بوده است و از کمالات علمی و معنوی و  معرفت توحیدی بالاتری برخوردار است  زیرا صِرف اظهار ادب کردن ، قول و نظر و اِحصاء نامیده نمی شود و به صِرف اظهار ادب ، بجا آورنده ادب  به عنوان صاحب قول و نظر  و احصاء محسوب نمی گردد . و ظاهر امر اين است كه گويندگان «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» غير از گويندگان «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» است، زيرا سياق این عبارات و جملات همانطور كه ديگران [مثل شَهابُ الدّین آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى ج 15، ص 229.] هم گفته ‏اند ، سياق مُحاوَره و گفتگو و سؤال و جواب و پرسش و پاسخ نسبت به یکدیگر است و لازمه ‏اش آن است كه متکلِّمین و گویندگان دوم که جمله«رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» را گفتند غیر از متکلِّمین و گویندگان اول هستند که جمله «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» را بیان کردند پس در اینجا باید يك عده بپرسند و عده ‏اى ديگر نیز پاسخ بگويند و این نشان می دهد که گويندگان جمله دومى غير از گويندگان جمله اوّلى هستند ، و اگر هر دو كلام از يك عده صادر می شد و گویندگان دوم عیناََ همان گویندگان اول بودند حقّ کلام و سخن آن است که بجای «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»  چنین گفته شود  : «ثُمَّ قالُوا رَبُّنا أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْنا»  یعنی : سپس خودشان در جواب خود گفتند : پروردگار ما داناتر است به اينكه چقدر خوابيده‏ ايم .  از اينجا استفاده مى ‏شود كه اصحاب كهف هفت نفر يا بيشتر بوده ‏اند، نه كمتر ، زيرا در حكايت و ماجرای گفتگوى آنها  یک مورد تعبير به «قالَ» و دو جا نیز تعبیر به «قالُوا» آمده بود و چون  از نظر ادبیّات عرب كمترين و اقلِّ جمع  سه تا است لذا تعداد اصحاب کهف از هفت نفر كمتر نبوده است زیرا حدّ اقلّ  سه نفر از آنها سؤال كرده‏ اند و  سه نفر هم جواب داده‏ اند ، و يك نفر نیز آن سائل و سؤال کننده ای است كه در آیه 19 از سوره کهف  كلمه «قالَ» در باره او آمده بود : قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ . يکي از آنها گفت: چه مدت خوابيديد؟! .


* وَ قَولُهُ تَعالَى: «فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ . اَلکَهف.اَلآیَة 19.» مِن تَتِمَّةِ المُحاوَرَةِ وَ فِيهِ أَمرُُ أَو عَرضُُ لَهُم أَن يُرسِلُوا رَسُولاََ مِنهُم إِلَى المَدينَةِ لِيَشتَريَ لَهُم طَعاماََ يَتَغَذَُّونَ بِهِ وَ الضَّميرُ فِي « أَيُّهَا » راجِعُُ إِلَى المَدينَةِ وَ المُرادُ بِها أَهلُها مِنَ الكَسَبَةِ ، اِستِخداماََ . وَ زَكاءُ الطَّعامِ [ زَكاةُ الطَّعامِ ، اَلمُستفادَةُ مِن«أَزْكَى طَعَاماً» ] كَونُهُ طَيِّباََ وَ قَيلَ : كَونُهُ حَلالاََ وَ قِيلَ : كَونُهُ طاهِراََ وَ وُرُودُهُ بِصيغَةِ أَفعَلِ التَّفضيلِ «أَزْكَى طَعَاماً» لايَخلُو مِن إِشعارِِ بِالمَعنَى الأَوَّلِ .

ادامه آیه 19 از سوره کهف را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم . ادامه آیه چنین است : ( «فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و باید مقداري از آن براي روزي شما بياورد . اما بايد دقت کند ، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد . ) این بخش از آیه 19 از سوره کهف نيز دنباله و تتمّه و تکمله مُحاوَره و گفتگوى اصحاب کهف می باشد  كه در آن ، امر (فرمان و دستور) و یا عَرض و پیشنهاد و درخواست برای اصحاب کهف است . به این معنا که یکی از آنها  به سائر از اصحاب کهف (با توجه به مقام و موقعیتی که دارد) دستور و یا پیشنهاد می دهد که یک نفر را به شهر بفرستند تا طعام و خوراکی و غذایی برايشان بخرد و تهیّه نماید تا با آن تغذیه کنند . ضمير در «أَيُّها» به کلمه «اَلْمَدِينَة»بر مى‏ گردد و مقصود از آن کسبه و کاسبان و بازاریان و ساکنین و اهل مدينه است نه خود مدینه و شهر . يعنى كداميك از اهل شهر و ساکنین آن ، طعام بهتر و پاکیزه تری دارد تا از او بخرد و بياورد  و اين قِسم اِضمار و ضمیر آوردن را استخدام گويند و استخدام یکی از مُحسَّنات و آرایه ها و صنایع معنوی علمِ بدیع است  و دارای اقسام گوناگون می باشد که یکی از انواع آن استخدام به نحو اِضمار است . استخدام به شکل اِضمار  آن است که  از لفظی که دو معنی دارد يکی از آن دو معنای لفظ  اراده شود و از ضميری که به آن لفظ بر گردد معنای ديگرش اراده شود ، يا دو ضميری که  به آن لفظ باز می گردد ، از يک ضمير معنايی و از ضمير ديگر معنای ديگر اراده شود . مثل آیه 12 و 13 از سوره مؤمنون : وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) و همانا ما انسان را از عصاره‌اى از گِل آفريديم . سپس او را به صورت نطفه در جايگاهى استوار و مُستحکم قرار داديم .  در این دو آیه شریفه کلمه «الْإِنْسان» به معنای حضرت آدم «ع» و نیز به معنای بنی آدم می باشد و مراد از «اَلْإِنْسان» در اینجا حضرت آدم «ع» است ولی مراد از ضمیر مفعولی در «جَعَلْناهُ» که به لفظ «الْإِنْسان» بر می گردد ، بنی آدم می باشد . و اما استخدام به نحو اِضمار در عبارت ««فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً...آیه 19 از سوره کهف» به این صورت است که  کلمه «اَلْمَدِينَة» به معنای «شهر» و نیز «اهل و ساکنین شهر» آمده است و مراد از آن در اینجا ، شهر است ولی مراد از ضمیر مؤنَّث در«أَيُّها» که به لفظ «اَلْمَدِينَة» بر می گردد ، اهل شهر می باشد نه خود شهر . [ وَ زَكاءُ الطَّعامِ او زَكاةُ الطَّعامِ ، اَلمُستفادَةُ مِن«أَزْكَى طَعَاماً» كَونُهُ طَيِّباََ وَ قَيلَ : كَونُهُ حَلالاََ وَ قِيلَ : كَونُهُ طاهِراََ وَ وُرُودُهُ بِصيغَةِ أَفعَلِ التَّفضيلِ «أَزْكَى طَعَاماً» لايَخلُو مِن إِشعارِ بِالمَعنَى الأَوَّلِ .  كلمه «أَزْكى» که اَفعَلُ التَّفضیل است به معنای  پاكيزه ‏تر می باشد و از ماده زَکاء  یا زكاة  است و برای «زَکاةُ الطَّعام» که از کلمه «أَزْكَى طَعَاماً»  استفاده شده است  سه معنا ذکر کرده اند : 1-  زكاتِ طعام  همان طیِّب و پاكيزه بودن آن است. 2-  بعضى [مثل شَهابُ الدّین آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى ج 15، ص 230 و تفسير فَخر رازى، ج 21، ص 103.] گفته‏ اند: زکات طعام به معنای حلال بودن‏  آن است . 3-  بعضى ديگر گفته ‏اند زکات طعام به معنای پاک و طاهر بودن آن است، ولی اينكه كلمه «أَزْكَى طَعَاماً» به صورت صيغه اَفعَل تفصيل  آورده شده است خالی و دور از اِشعار و اشاره به معنای اول نيست زیرا که مقصود و منظور از «أَزْكَى طَعَاماً» همان معناى اول  یعنی «پاكيزه ‏تر» می باشد. پس «زَکاةُ الطَّعام» به معنای طیِّب و پاک و پاکیزه بودن است . البته «أَزْكَى طَعَاماً» بودن به این است که آن طعام و آن شئ هم حلال و هم  پاك باشد و اگر پاک باشد ولی حلال نباشد و یا اگر حلال باشد ولي آلوده باشد آن وقت دیگر «أَزْكَى طَعَاماً» نخواهد بود .

* وَ الضَّميرُ فِي «مِنْهُ» لِلطَّعامِ اَلمَفهُومِ مِنَ الكَلامِ وَ قِيلَ : لِلأَزكَى طَعاماََ وَ «مِنْ» لِلأِبتِداءِ أَوِ التَّبعيضِ . أَي : لِيَأتِكُم مِن ذلِكَ الطَّعامِ الأَزكَى بِرِزقِِ تَرتَزِقُونَ بِهِ ، وَ َ قِيلَ : اَلضَّميرُ لِلوَرِقِ وَ «مِنْ» لِلبَدَلِیَّةِ وَ هُوَ بَعيدُُ لِأِحواجِهِ إِلَى تَقديرِ ضَميرِِ آخَرَ يَرجِعُ إِلَى [ کَلِمَةِ «الطََّعامِ» فِی ] الجُملَةِ السّابِقَةِ  [ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً ] وَ كَونِهِ ضميرَ التَّذكيرِ وَ قَد أُشيرَ إِلَى الوَرِقِ بِلَفظِ  التَّأنيثِ مِن قَبلُ  .

در رابطه با مَرجَع ضمیر در«مِنْهُ» در آیه («فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. ) چندین نظر وجود دارد : 1-  ضمير در «مِنْهُ» به کلمه «طَعام» برمى ‏گردد كه از جمله «أَزْكى‏ طَعاماً» فهمیده مى‏ شود .  2- بعضى [مثل شَهابُ الدّین آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى ج 15، ص 231.] گفته‏ اند که ضمیر «مِنْهُ» به «أَزْكى‏ طَعاماً» برمى‏ گردد و حرفِ «مِنْ» در «...فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ...آیه 19 از سوره کهف» براى ابتداء و يا تبعيض است كه اگر تبعيض باشد معناى جمله چنین است : لِيَأتِكُم مِن ذلِكَ الطَّعامِ الأَزكَى بِرِزقِِ تَرتَزِقُونَ بِهِ ...پس باید مقداري از آن طعامِ پاک و پاکیزه را براي روزي شما بياورد تا با آن ارتزاق نمایید . و اگر برای اِبتِداء باشد معنای جمله چنین می شود : پس باید برای شما از نخستین و اوّلین آن طعامِ پاکیزه به عنوان رزق و روزی بیاورد تا با آن ارتزاق کنید . و به عبارت دیگر به اولین طعامِ پاکیزه ای که در آن شهر دسترسی پیدا کرد همان را برای شما بیاورد .   3- عده ای ديگر گفته اند که ضمير «مِنْهُ» به كلمه «وَرِق» بر مى گردد ، آنگاه حرف «مِنْ» را  به معنای بَدَل و عوض گرفته و گفته اند: معناى جمله «...فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ...آیه 19 از سوره کهف» اين است كه : پس باید بياورد برای شما رزقى بدل و عوض از پول و  سِکّه درهم .  ولى اين احتمال به دو دلیل بعيد است : 1- چون اگر ضمیر در «مِنْهُ» به کلمه «وَرِق» برگردد آنگاه ضمیری وجود ندارد که به مرجعِ ضمیر یعنی «طَعام» در جمله قبلی برگردد و مستلزم آن است که ضمير ديگرى تقدیر گرفته شود  كه به کلمه «طَعام» در جمله قبلى (فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً) برگردد . 2- برای اینکه ضمیر در«مِنْهُ» ، ضمیر مُذکّر است نه ضمیر مُؤنَّث  و اگر بنا بود که ضمیر به کلمه «وَرِق» بر مى گشت بايد به صورت مؤنث «مِنْها» آورده مى شد نه «مِنْهُ» و حال آنکه قبلا در خود آیه 19 از سوره کهف نسبت به کلمه «وَرِق» با عبارت (بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ) معامله مؤنَّث شده و با اسم اشاره مؤنَّث(هَذِهِ)  به تأنیث بودن کلمه «وَرِق»  اشاره شده است . 


* وَ قَولُهُ تَعالَى : «وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. اَلکَهف.اَلآیَة.19.» اَلتَّلَطُّفُ : إِعمالُ اللُّطفِ و َ الرِّفقِ وَ إِظهارُهُ فَقَولُهُ : « وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً» عَطفُُ تَفسيرِيُُّ لَهُ وَ المُرادُ عَلَى ما يُعطِيهِ السِّياقُ : لِيَتَكَلَّفِ اللُّطفَ مَعَ أَهلِ المَدينَةِ فِي ذَهابِهِ وَ مَجيئِهِ وَ مُعامَلَتِهِ لَهُم كَي لايَقَعَ خُصُومَةُُ أَو مُنازَعَةُُ لِتُؤَدِّيَ إِلَى مَعرِفَتِهِم بِحالِكُم وَ إِشعارِهِم بِكُم وَ قِيلَ : اَلمَعنَى :  لِيَتَكَلَّفِ اللُّطفَ فِي المُعامَلَةِ وَ إِطلاقُ الكَلامِ يَدفَعُهُ .

در آیه شریفه «وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. سوره کهف.آیه 19.» جمله «وَ لْيَتَلَطَّفْ» فعل امر غائب  و از باب تَفَعُّل است و مصدر آن «تَلَطُّف» می باشد و «تَلَطُّف»  به معناى اِعمال لُطف و توجّه و ظرافت و دقت و باریک بینی و هوشمندی و اظهار رِفق و  مُدارا است و جمله : «وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً» عطف تفسير برای عبارت «وَ لْيَتَلَطَّفْ» و توضیح و تفسیر آن است و مراد و مقصود از اين كلام («وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً») به طورى كه از سياقِ آیه بر مى آید آن است كه بايد اين شخص و فردی را ‍ كه به شهر مى فرستيد در اِعمال و بکارگیری لُطف و  دقت و ظرافت  نسبت به  اهل شهر در رفت و برگشت و معامله كردن  با آنها نهایتِ سعی و کوشش را بنماید  تا مبادا خصومتى يا نزاعى واقع شود كه مُنجرِّ به اين شود كه مردم به حال و راز و ماجرای شما  پی ببرند  و بعضى ديگر جمله مذکور را  اينطور معنا كرده اند كه در معامله با آنها نهایتِ  ظرافت و توجه  و هوشمندی  را  اِعمال کند  ولى واقع مطلب آن است که این کلام وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً») مطلق است  و اطلاق این کلام  قید معامله را دفع و نفی می کند و قيدى براى خصوص معامله در این کلام نيست.

** زَکا ، یَزکُو ، زَکاءََ ، زُکُوّاََ ، -  زَکِیَ یَزکَی زَکیً  ، اَلزَّرعُ :  زراعت و کشاورزی نشو و نما کرد - رُشد کرد - پاک شد - نیکو شد - خوب شد


** «زَكَا الزَّرعُ زَكاءََ :  نَما  :  زراعت رشد و نمو کرد

** زَکا یَزکُو زَکاءً - زَکِیَ یَزکَی زَکیً ، اَلرَّجلُ: آن مرد پاک و وارسته و صالح و نیکو شد - وضعش خوب شد و در ناز و نعمت افتاد - پاک و نیکوکار شد .

 


** «زَكاة» از ماده «زَكا يَزْكو زكاةً» است  وَ فِی الحَدیثِ : لِکُلِّ شَىْء زَکَاةٌ : برای هر چیزی زکاتی است .  کلمه «زَكاة» معانی گوناگونی دارد که عبارتند از : نُخبه و برگزیده - عصاره و خالص هز چیز  - صدقه- زکات اموال - طهارت- پاکیزگی- تطهیر و پاک کردن- رشد كردن - فزوني و افزایش يافتن - باليدن - پاك و پاكيزه گرديدن - پالايش شدن و نيكو گشتن و حاصلخيز و نيك شدن زمين .  کلمه «زَكاة» به معنای مصدر و نیز اسم مصدری آمده است و در اصل به معنای زیادت و نُمُوّ و طهارت  می باشد و معنای اصطلاحی و شزعی زکات نیز بی ارتباط با معنای لغوی آن نیست زیرا که زکاتِ مال سبب رشد و نُمُوّ و پاکی و طهارت و پاکیزگی مال می شود .

** اَلطَّیِّب : گوارا - پاک و پاکیزه - حلال - نیکو - خوب - لذیذ .


** برای «مِنْ» در حدود پانزده معنا ذکر شده است که يكى از آن معانی ، اِبتِداء غایت و مقصود است و در کتاب عَواملِ مُلاّ مُحسِن فیض کاشانی چنین آمده است : مِنْ لِابتِداءِ الغایَةِ مَکاناََ نَحوُ (نَحوَ) : سِرتُ مِنَ البَصرَةِ اِلَی الکُوفَةِ  اَو زَماناََ نَحوُ : صُمتُ مِن یَومِ الجُمُعَةِ وَ لِلتَّبعیضِ نَحوُ : اَخَذتُ مِنَ الدَّراهِمِ وَ لِلبَدَلِ نَحوُ قَولِهِ تَعالَی : وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . اَلزُّخرُف.اَلآیَة60. .

یعنی از جمله معانی «مِنْ» آن است که برای اِبتِداءِ غایت و مقصود مکانی و زمانی می باشد . غایت مکانی مثل سِرتُ مِنَ البَصرَةِ اِلَی الکُوفَةِ یعنی سیر کردم از ابتدای کوفه تا بصره . به عبارت دیگر ابتدای غایت و مقصود و مسافت از کوفه بوده است . و غایت زمانی مثل :صُمتُ مِن یَومِ الجُمُعَةِ . یعنی از اِبتِداء روز جمعه روزه گرفتم . پس  یکی از معانی «مِنْ» برای بيان ابتداى غايت و مقصود و مسافت است يعنى  ما بعد «مِنْ» ، ابتداء و آغازِ غایت و مقصود و مسافت براى فعلِ ماقبلش است  و معنای غالبی برای «مِنْ» همین معنا می باشد . مثال دیگر که «مِنْ» برای ابتدای غایت و مقصود و مسافت آمده است آیه اوّل از سوره اِسراء می باشد :   سُبْحانَ الَّذي أَسْري‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذي بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ . منزّه است آن خداىی که بنده اش محمّد (ص) را در یک شب از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ( بَیتُ المُقدَّس ) که پیرامون آن را برکت دادیم ، سیر داد . آرى ، ما او را بدان جا بردیم تا بخشى از آیات و نشانه هاى (عظمت و قدرت) خود را به او بنمایانیم . به یقین ، خداوند در خواست بندگانش را مى شنود و به حال آنان بیناست ، از این روى در پیامبر شایستگى این کرامت را دید و آن را به او عطا کرد . سوره اِسراء آیه 1 . . در این آیه شریفه «مِنْ» برای ابتدای غایت و مقصود و مسافت است .  یکی دیگر از معانی «مِنْ» ، تَبعیض به معنای بعض می باشد . مثل : أَخَذتُ مِنَ الدَّراهِمِ  یعنی بعضي از درهم ها را گرفتم .   حرفِ «مِنْ» در جمله آیه «...فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ...آیه 19 از سوره کهف» براى ابتداء و يا تبعيض است كه اگر تبعيض باشد معناى جمله چنین است : لِيَأتِكُم مِن ذلِكَ الطَّعامِ الأَزكَى بِرِزقِِ تَرتَزِقُونَ بِهِ : ...پس باید مقداري از آن طعامِ پاک و پاکیزه را براي روزي شما بياورد تا با آن ارتزاق نمایید . و اگر برای اِبتِداء باشد معنای جمله چنین می شود : پس باید برای شما از نخستین و اوّلین آن طعامِ پاکیزه به عنوان رزق و روزی بیاورد تا با آن ارتزاق کنید. و به عبارت دیگر به اولین طعامِ پاکیزه ای که در آن شهر دسترسی پیدا کرد همان را برای شما بیاورد . و یکی دیگر از معانی «مِنْ» به معنای بَدَل و تَعویض و عوض است . مثل : وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . و هر گاه بخواهیم به جای شما در زمین فرشتگانی قرار می دهیم که جانشین ( شما ) گردند . سوره زُخرُف آیه 60 . . و نیز مثل آیه «...فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ...آیه 19 از سوره کهف» که  برخی از مفسِّرین «مِنْ» در «مِنْهُ» را به معنای بدل و عوض گرفته اند .

وَ قَولُهُ تَعالَى: «إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً. .اَلکَهف.اَلآیَة20.» تَعليلُُ لِلأَمرِ بِالتَّلَطُّفِ وَ بَيانُُ لِمَصلَحَتِهِ . ظَهَرَ عَلَى الشَّئِ : بِمَعنَى : اِطَّلَعَ عَلَيهِ وَ عَلِمَ بِهِ وَ بِمَعنَى : ظَفِرَ بِهِ وَ قَد فُسِّرَتِ الآيَةُ بِكُلِِّ مِنَ المَعنِيَينِ وَ الكَلِمَةُ عَلَى ما ذَكَرَهُ الرّاغِبُ مَأخُوذَةُُ مِنَ الظَّهرِ بِمَعنَى الجارِحَةِ مُقابِلِ البَطنِ فَكانَ هُوَ الأَصلُ ثُمَّ استُعيرَ لِلأَرضِ فَقيلَ : ظَهرُ الأَرضِ مُقابِلُ بَطنِها ثُمَّ أُخِذَ مِنهُ الظُّهُورُ بِمَعنَى الأِنكِشافِ مُقابِلِ البُطُونِ لِلمُلازَمَةِ بَينَ الكَونِ عَلَى وَجهِ الأَرضِ وَ بَينَ الرُّؤيَةِ وَ الأِطِّلاعِ وَ كَذا بَينَهُ وَ بَينَ الظَّفَرِ وَ كَذا بَينَهُ وَ بَينَ الغَلَبةِ ، عادَةََ [ عُرفاََ ] ، فَقيلَ : ظَهَرَ عَلَيهِ : أَي : اِطَّلَعَ عَلَيهِ وَ عَلِمَ بِمَكانِهِ أَو ظَفِرَ بِهِ أَو غَلَبَهُ ثُمَّ اِتَّسَعُوا فِي الأِشتِقاقِ فَقالُوا : «أَظهَرَ» وَ «ظاهَرَ» وَ «تَظاهَرَ» وَ «اِستَظهَرَ» إِلَى غَيرِ ذلِكَ . وَ ظاهِرُ السِّياقِ أَن يَكُونَ «يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ» بِمَعنَى : يَطَّلِعُوا عَلَيكُم وَ يَعلَمُوا بِمَكانِكُم فَإِنَّهُ أَجمَعُ المَعانِي لِأَنَّ القَومَ كانُوا ذَوِي أَيدِِ وَ قُوَّةِِ وَ قَد هَرَبُوا وَ استَخفَوا مِنهُم فَلَوِ اطَّلَعُوا عَلَيهِم ظَفِرُوا بِهِم وَ غَلَبُوهُم عَلَى ما أَرادُوا .
آیه 20 از سوره کهف را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم : («إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً . چرا که اگر آنان از وضع و حال شما آگاه شوند ، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش باز مي گردانند ، و در آن صورت ، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد .سوره کَهف.آیه 20.») . اين آيه تعلیل برای امر و دستور به تَلَطُّفی است که در آیه 19 از  سوره کهف آمده بود و مصلحت و فلسفه امر به تَلَطُّف را نیز بيان مى كند . در آیه 19 از سوره کهف چنین آمده بود : ( «وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً . اما بايد دقت کند ، و هيچ کس را از وضع و حال شما آگاه نسازد.» ) قبلا بیان شد که جمله «وَ لْيَتَلَطَّفْ» فعل امر غائب  و از باب تَفَعُّل است و مصدر آن «تَلَطُّف» می باشد و «تَلَطُّف» به معناى اِعمال لُطف و توجّه و ظرافت و دقت و باریک بینی و هوشمندی و اظهار رِفق و  مُدارا است . و نیز قبلا گفته شد که مراد و منظور از جمله («وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً»سوره کهف آیه 19 .) به طورى كه از سياقِ و اُسلُوبِ آِیه بدست می آید آن است كه بايد اين شخص و فردی را ‍ كه به شهر مى فرستيد در اِعمال و بکارگیری لُطف و  دقت و ظرافت و هوشمندی و رِفق و مُدارا  نسبت به  اهل شهر در رفت و برگشت و معامله كردنش  با آنها نهایتِ سعی و کوشش را بنماید  تا مبادا خصومتى يا نزاعى واقع شود كه مُنجرِّ به اين شود كه مردم به حال و راز و ماجرای شما  پی ببرند . 

کلمه «إِنْ يَظْهَرُوا» فعلِ مضارعِ مجزوم به «إِنْ شرطیّه» می باشد و فعلِ ماضیش ، «ظَهَرَ» است . و  معنای کلمه «ظَهَرَ» چنین است : ظَهَرَ عَلَى الشَّئِ : یعنی اطلاع و علم و آگاهی بر آن چیز پیدا کرد  و نیز به این معنا است که بر آن چیز ظَفَر و دسترسی پیدا نمود . پس برای «ظَهَرَ» دو معنا است : 1-«ظَهَرَ» یعنی : اطّلاع و علم و آگاهی پیدا کرد 2- «ظَهَرَ» یعنی : ظَفَر و دسترسی پیدا نمود و آیه 20 از سوره کهف طبق هر یک از دو معنایی که برای «ظَهَرَ» بیان شده ، تفسیر شده است و معنای آیه شریفه طبق این دومعنا چنین می شود : اگر مخالفین و دشمنان بر حال و وضع و مکان شما اطلاع و علم و آگاهی پیدا کنند بر شما ظَفَر و دسترسی و تسلُّط می یابند و سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش باز مي گردانند ، و در آن صورت ، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد . و کلمه «ظَهَرَ» و «إِنْ يَظْهَرُوا» بنابر آنچه که راغب اصفهانی در کتاب مُفرداتش گفته از کلمه ظَهْر(به فتحِ ظاء و سکون هاء) گرفته شده است . و «ظَهْر» در مقابل «بَطن»  به معنای جارِحَه و قسمت بیرونی و ظاهری بدن انسان است مانند پُشت و کمر و دست و پا و سر  ولی «بَطن» به معنای قسمت  درونی و  داخلی و باطنی انسان اعمّ از جسمی و معنوی است مثل اَمعاء و اَحشاءِ انسان یعنی روده ها و دل و جگر و کَبِد و کُلیه که در درون شکم  وجود دارد و مثل روح و قلب و مغز و فکر و نیت و قصد و تصمیم و عزم و همّت و اراده که در باطن و ماورای جسم انسان وجود دارد . پس معنای اصلی کلمه «ظَهْر» که در مقابل «بَطن» قرار دارد ، همان جارِحه و قسمت بیرونی بدن انسان است . سپس کلمه «ظَهْر» بطور اِستعاره و مَجاز بر پُشت و روی و سطحِ زمین نیز اطلاق شده است و به پُشت و سطحِ زمین در برابر درون آن ، «ظَهْرُ الأَرض»  و به قسمت داخلی و باطنی آن ، بَطنُ الأَرض یعنی درون زمین  گفته شده است . سپس از این معنایی که برای «ظَهْرُ الأَرض» بیان شد ، معنای ظهور و اِنکشاف و پیدایی که در مقابل معنای بُطون  و ناپیدایی است از آن گرفته شده است و ظهور نیز به معانی مختلفی همچون  اطّلاع و علم و آگاهی يافتن و نیز ظفر يافتن و غلبه کردن آمده است و علت اینکه معنای ظهور و انکشاف و پیدایی از «ظَهْرُ الأَرض» گرفته شده به این جهت است  که بودن شخص بر سطح و روى زمين ملازمه عرفی و عادی با ديدن و اطلاع يافتن و ظهور و انکشاف و پیدایی دارد و معمولا کسی که روی زمین باشد بطور عادی و طبیعی اطراف و پیرامون خود را می بیند و اطلاع و اشراف و دسترسی و غلبه و تسلط بر اطراف و جوانب خویش دارد .  و همچنين بین بودن بر روى زمين و ظَفَر و دسترسی يافتن و بودن بر روی زمین و غلبه یافتن و چیره شدن  ملازمه عادى و عُرفی وجود دارد .  [ فَقيلَ : ظَهَرَ عَلَيهِ : أَي : اِطَّلَعَ عَلَيهِ وَ عَلِمَ بِمَكانِهِ أَو ظَفِرَ بِهِ أَو غَلَبَهُ. ] و لذا برای جمله «ظَهَرَ عَلَيهِ» چندین معنا گفته شده است : 1-  اطلاع و آگاهی يافت بر آن . 2-  به مكان او علم و شناخت پیدا کرد . 3- بر او ظفر و دسترسی و تسلُّط  يافت . 4-  بر او غلبه  و چیرگی پیدا كرد . علاوه بر مطالب پیشین که در باره معنای «ظَهْر» و «ظَهَرَ» از نظر لُغَوی گفته شد ، اُدباء و اهل ادب در رابطه با چیزهایی که از آن اشتقاق می یابد و از آن گرفته می شود نیز توسعه اى قائل شده اند به طورى كه کلمه «ظَهْر» و«ظَهَرَ» از باب اِفعال  و باب مُفاعَلَه و باب تَفاعُل و باب اِستِفعال و باب های دیگر نیز آمده است . مثل : «أَظهَرَ بر وزن اَفعَلَ» وَ «ظاهَرَ بر وزن فاعَلَ» وَ «تَظاهَرَ بر وزن تَفاعَلَ» وَ «اِستَظهَرَ بر وزن اِستَفعَلَ»

و از سياق آیه 19 و آیه  20 از سوره کهف بر مى آيد كه جمله «يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ» به معنای : اطلاع یابند بر شما و علم و آگاهی یابند بر مکان و محل شما ، می باشد . و از میان چند معنایی که برای کلمه«ظَهَرَ» بیان شد جامع ترین آن ها همان معنای علم و اطلاع یافتن است چون سائر معانی همچون ظفر یافتن و غلبه کردن  مترتب بر علم و اطلاع یافتن می باشد و معمولاََ کسی که علم و اطلاع برچیزی حاصل کند می تواند بر آن چیز ظفر و غلبه پیدا کند و در خصوص ماجرای اصحاب کهف نیز همین معنای علم و آگاهی و اطلاع يافتن نیز مورد نظر و توجه است چون اصحاب كهف قبلا از وُزَراء و نزدیکان و مُشاورین سلطان و شاه (دقیانوس)  و گروهی قدرتمند و نيرومند و مُتنفِّذ بوده اند و به جهت قیام و مبارزه ای که با شرک و بُت پرستی کرده بودند از ناحیه مردم و حکومت وقت تحت تعقیب و تهدید قرار گرفتند و لذا جهت حفظ جانشان و خلاصی از آنها فرار نموده و خود را در غار پنهان کرده بودند و اگر مخالفین و دشمنان بر حال و وضع و مکانشان اطلاع و علم و آگاهی پیدا می کردند بر آنها ظَفَر و دسترسی و تسلُّط می یافتند و با اراده و نیت شومی که در باره آنها داشتند بر آنان غلبه می یافتند  و اراده و قصد پلیدشان را بر آنها جاری می کردند . لذا  در آیه 19 و  20 از سوره کهف سفارش مى كند  که : ( وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً» آیه 19 . * «إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً .آیه 20 .. اما بايد دقت کند ، و هيچ کس را از وضع و حال شما آگاه نسازد . * چرا که اگر آنان از وضع و حال شما آگاه شوند ، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش باز مي گردانند ، و در آن صورت ، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد)


** اَلجارِحَة : عضو بدن مثل دست و سر و پا - حیوان شکارکننده مثل سگ و مُرغ شکاری . جَوارِح جمع جارِحَه است . جَوارِح در لغت به معنای قسمت خارجی و بیرونی بدن مثل دست و پا و سر و گوش و چشم و زبان است. جَوارِح  یا اعضاء ظاهری در برابر جَوانِح یا ابزارهای باطنی می باشد و جَوانِح مربوط به باطن انسان مثل  روح و قلب و مغز و فکر و نیت و قصد و تصمیم و عزم و همّت و اراده است .در دعای کمیل نیز چنین آمده است : يَا رَبِّ يَا رَبِّ قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِی وَ اشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِی . اى پروردگارم، اى پروردگارم ای پروردگارم  اعضايم را در راه خدمتت نيرو و قدرت و توانایی ببخش و دلم را بر عزم و همّت استوار و محكم كن . یعنی خدایا هم نیرومندی جسمی و ظاهری و هم نیرومندی روحی و باطنی به من عطا فرما .  و نیز جَوارِح به معنای حیوانات شکاری مثل باز و قوش و عقاب و سگ شکاری آمده است . در سوره مائده آیه 4 کلمه جَوارِح آمده است :  يَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَيْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ. از تو سؤال می کنند چه چیزهایی برای آنها حلال شده است؟ بگو: «آنچه پاکیزه است ، برای شما حلال گردیده ( و نیز صید ) حیوانات شکاری و سگهای آموخته ( و تربیت یافته ) که از آنچه خداوند به شما تعلیم داده به آنها یاد داده اید ، ( بر شما حلال است ) پس ، از آنچه این حیوانات برای شما ( صید می کنند و ) نگاه می دارند ، بخورید و نام خدا را ( به هنگام فرستادن حیوان برای شکار ، ) بر آن ببرید و از ( معصیت ) خدا بپرهیزید که خداوند سریع الحساب است. » سوره مائده آیه 4 . .   و مراد ازجَوارِح در این آیه به معنای حیوانات شکاری همچون سگ های تربیت شده برای شکار است نه هر نوع حیوان شکاری .


** ظَهَرَ عَلَى الشَّئِ  : اِطَّلَعَ عَلَيهِ وَ عَلِمَ بِهِ وَ ظَفِرَ بِهِ و غَلَبَهُ : یعنی اطلاع و علم و آگاهی و ظَفَر و دسترسی و غلبه بر آن چیز پیدا کرد .

** اَلظَّهر : پُشت - کمر - سطح - ظاهر - رو - قسمت خارجی - شتر باری - مال فراوان - زمین سِفت و سخت - راه خشکی یا بیابان  .

** ظهَرَ ، یَظهَرُ  ظُهُوراََ : آشکار شد - ظاهر شد

** ظَهَرَ یَظهَرُ  ظَهْراََ : به کمرش زد

** ظَهَرَ بِعِلمِهِ : به دانش خود افتِخار کرد


** ظَهَرَ یَظهَرُ  ظَهْراََ وَ ظُهُوراََ  ،  اَلبَیتَ : بالای خانه رفت

** ظَهَرَ عَلَیهِ : بالای آن رفت -به او کمک کرد

** ظَهَرَ بِفُلانِِ وَ عَلَیهِ : بر فلانی پیروز شد

 

وَ قَولُهُ : «يَرْجُمُوكُمْ» أَي : يَقتُلُوكُم بِالحِجارَةِ وَ هُوَ شَرُّ القَتلِ وَ يَتَضَمَّنُ مَعنَى النَّفرَةِ وَ الطَّردِ وَ فِي اختِيارِ الرَّجمِ عَلَى غَيرِهِ مِن أَصنافِ القَتلِ إِشعارُُ بِأَنَّ أَهلَ المَدينَةِ عامَّةََ كانُوا يُعادُونَهُم لِدِينِهِم فَلَو ظَهَرُوا عَلَيهِم بادَرُوا إِلَيهِم وَ تَشارَكُوا فِي قَتلِهِم وَ القَتلُ الَّذِي هذا شَأنُهُ يَكُونُ بِالرَّجمِ عادَةََ [وَ طَبیعَةََ] . وَ قَولُهُ : «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ» ، اَلظّاهِرُ أَنَّ الإِعادَةَ مُضَمِّنُُ [مُتَضَمِّنُُ] مَعنَى الإِدخالِ وَ لِذا عُدِّيَ بِ«فِي» دُونَ «إِلَى» . وَ كانَ لازِمُ دُخُولِهِم فِي مِلَّتِهِم عادَةََ [وَ طَبیعَةََ] - وَ قَد تَجاهَرُوا بِرَفضِها وَ سَمُّوها شَطَطاََ مِنَ القَولِ وَ افتِراءََ عَلَى اللهِ بِالكِذبِ - أَن لايَقنَعَ القَومُ بِمُجَرَّدِ اعتِرافِهِم بِحَقِّيَّةِ المِلَّةِ ، «صُورَةََ» [و بحسب الظاهر]، دُونَ أَن يَثِقُوا بِصِدقِهِم فِي الأِعتِرافِ وَ [یَلزَمُ اَن] يُراقِبُوهُم فِي أَعمالِهِم [حَتّی یُشارِکُوا النّاسَ] فَيُشارِكُوا النّاسَ فِي عِبادَةِ الأَوثانِ وَ الإِتيانِ بِجَميعِ الوَظائِفِ الدِّينِيَّةِ الَّتِي لَهُم وَ الحِرمانِ عَنِ العَمَلِ بِشَئِِ مِن شَرائِعِ الدِّينِ الإِلهِيِّ وَ التَّفَوُّهِ بِكَلِمَةِ الحَقِّ .

و جمله «يَرْجُمُوكُمْ» در آیه 20 از سوره کهف ، معنايش این است که شما را بطور دسته جمعی با سنگ به قتل می رسانند و به اصطلاح سنگسار می شوید . و این نوع كشتن از بدترين انواع كشتن ها است، زيرا کُشتن و قتل کسی با سنگ بطور دسته جمعی علاوه بر كُشته شدن ، منفوريت و مطروديت مقتول و کشته شده را هم همراه دارد و در اينكه در آیه 20 از سوره کهف از میان همه اقسام قتل ، خصوص رَجم و سنگسار اختيار شد خود مُشعِر بر اين است و می فهماند كه عموم مردم و اهل شهر که بُت پرست بودند به جهت حمایت و یاری و پشتیبانی از آیین بُت پرستی شان که مورد تعرَّض و اِعتراض قرار گرفته بود با اصحاب كهف دشمنى داشته اند زيرا که آنها از کیش و آیین بُت پرستی خارج شده و بر ضد بُت پرستی و کفر و شرک ، خروج و قیام کرده بودند لذا عموم مردم شهر برای یاری و کمک به آیین خود  در پی یافتن اصحاب کهف و قتل و سنگسارشان بودند . بنابراين اگر  به حال و وضع و مکانشان اطلاع و آگاهی پیدا می کردند بى درنگ جهت کیفر و مُجازاتشان در پی آنها می رفتند و با سنگسار کردن آنان مشارکت در قتلشان می نمودند و تنها قتلی که همه می توانند در آن مشارکت کنند و به نحو دسته جمعی انجام دهند رَجم و سنگسار می باشد که از بدترین انواع قتل و کشتن است .

ظاهر عبارتِ («أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ . سوره کَهف.آیه 20.») اين است كه كلمه «اِعاده» که مصدر فعل«يُعِيدُون» است متضمن معناى داخل كردن می باشد و لذا در این آیه شریفه «يُعِيدُوكُمْ» مُتعدی به حرف «فِی» شده است نه «اِلَی» در حالی که این کلمه معمولا با «اِلَی» که دلالت بر جهت و میل و گرایش دارد مُتعدی می گردد .  اگر «يُعِيدُوكُمْ» با«فِی» مُتعدّی گردد دلالت بر استقرار و دخول می کند و معنای جمله «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ» چنین است : ... یا بُت پرستان داخل می کنند شما را در دین و آیینشان و شما باید تسلیم آنها و مُستقرّ در آیین شان باشید . و اگر با «اِلَی» مُتعدّی گردد معنای «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ» چنین می شود : ... یا بُت پرستان وادار می کنند شما را به آیین شان و شما باید اعتراف به آیین آنها کنید و به آن میل و علاقه نشان دهید  و ضمنا مُتعدّی شدن با «اِلَی» این معنا را نیز اِفاده می کند که «مَعاذالله» اصحاب کهف قبلا بُت پرست بودند و میل به آن داشتند و بعدها از بُت پرستی اِعراض کرده اند و اگر بُت پرستان به آنان دسترسی پیدا کنند دوباره آنها را به بُت پرستی بازمی گردانند !! و این در حالی است که بُت پرستان جز به تسلیم و استقرار صد در صدی اصحاب کهف به آیین بت پرستی راضی و قانع نبودند و لذا در آیه شریفه ذکرِ حرفِ «فِی» متناسب با این حال و مقام است نه ذکر «اِلَی» .  مخالفین و دشمنان اصحاب کهف که بُت پرستان تحت حکومت دقیانوس بودند اگر بر آنها دسترسی پیدا می کردند یا همه آنها را سنگسار می کردند و یا مجبور می کردند که داخل در آیین بُت پرستی شوند و در عمل نیز مثل بُت پرستان رفتار نمایند و صِرف ادّعا و اعتراف آنها بر حقّانیّت بُت پرستی را کافی نمی دانستند . پس لازمه اجبار به تسلیم و دخول اصحاب کهف در دین و آیین بت پرستی آن است که مردمِ بُت پرست دست از سر آنان برندارند و اینطور نبوده که به صِرف ادعاى اينكه بگويند ما از دين توحيد دست برداشته ايم از ايشان بپذيرند و جُرمشان را ببخشند بلكه به خاطر اينكه تَجاهُر و تَظاهُر به دين توحيد و خروج  و رَفض و ترک از دين بُت پرستى کرده بودند و عَلَناََ و آشکارا بُت پرستى را ایده و عقیده و گفتاری انحرافی و خُرافى و موهوم و افتراء و دروغ بر خدا معرفى مى كردند [ وَ قَد تَجاهَرُوا بِرَفضِها وَ سَمُّوها شَطَطاََ مِنَ القَولِ وَ افتِراءََ عَلَى اللهِ بِالكِذبِ ] لذا بت پرستان طبیعتاََ و عادتا نبايد به صِرف اعترافِ صوری و ظاهری اصحاب کهف به حقّانيت بُت پرستى ، قناعت كنند ، بلكه بايد آنقدر آنها را زیر نظر داشته باشند و بر اعمال و رفتارشان مراقبت و نظارت و تعقيب كنند تا نسبت به صدق ادعايشان  اعتماد و اطمينان پيدا كنند و جزو بُت پرستان قرار گیرند و با مردم بُت پرست در عبادت بُت ها و انجام وظائف و مراسم بُت پرستی شریک شوند و از انجام  هر نوع مراسم توحیدی و تعالیم دينی الهى و نیز از بیان هر نوع سخن و کلمه حقّی محروم شوند و نتوانند حتى كلمه ای و سخنی از خدا و دين توحيدی بگویند .

** سؤال و اشکال :  سؤال این است که
آیا تقدیم و تأخیر  در آیه 20 از سوره کهف رعایت شده است؟ در آیه 20 از سوره کهف چنین آمده است : («إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً . چرا که اگر آنان از وضع و حال شما آگاه شوند ، سنگسارتان مي کنند ، يا شما را به آيين خويش باز مي گردانند ، و در آن صورت ، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد») . در واقع باید اینطور باشد که اول آنها را ودار به پذیرفتن آیین بت پرستی کنند و اگر قبول نکنند و زیربار نروند آنگاه سنگسارشان کنند . حال «سؤال» این است که چرا اول سنگسار آمده و بعد اعاده به آیین بت پرستی ؟

پاسخ : براي اينكه بُت پرستان با شناختی که از اصحاب کهف داشتند دیگر امیدی به رجوع و برگشت آنها به آیین بُت پرستی نداشتند و قصد و نیتشان نابود کردن و کُشتن اصحاب کهف بود روی این جهت اول جمله «يَرْجُمُوكُمْ» که دلالت بر رَجم و سنگسار می کند آورده شده است و سپس اِعاده و برگرداندن به آیین بُت پرستی به نحو احتمال که جمله «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ» بر آن دلالت دارد ذکر شده است 


** تذکر 1 : به نظر می رسد که متن عربی اَلمیزان در رابطه با کلمه«عادَةََ» که در بالا ذکر شده  اگر به این صورت باشد مناسب تر و شایسته تر است : [ وَ كانَ لازِمُ دُخُولِهِم فِي مِلَّتِهِم  - وَ قَد تَجاهَرُوا بِرَفضِها وَ سَمُّوها شَطَطاََ مِنَ القَولِ وَ افتِراءََ عَلَى اللهِ بِالكِذبِ - أَن لايَقنَعَ القَومُ  «عادَةََ» [وَ طَبیعَةََ] بِمُجَرَّدِ اعتِرافِهِم بِحَقِّيَّةِ المِلَّةِ ، صُورَةََ . ] .


** تذکر 2 : در جمله [ أَن لايَقنَعَ القَومُ بِمُجَرَّدِ اعتِرافِهِم بِحَقِّيَّةِ المِلَّةِ ، «صُورَةََ» ] کلمه «صُورَةََ» مربوط به «بِمُجَرَّدِ اعتِرافِهِم» می باشد .

**  كلمه «شَطَط» در آیه 14 از سوره کهف ذکر شده است: وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً . و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام  سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عدول و تجاوز كرده ‏ايم  .  «شَطَط» به معناي خروج از حدّ و تجاوز از حقّ است . و در اَلمیزان ج13 ص268. ذَیل آیه 14 از سوره کهف در باره کلمه «شَطَط» چنین آمده است : وَ الشَّطَطُ : اَلخُرُوجُ عَنِ الحَدِّ و َ التَّجاوُزُ عَنِ الحَقِّ .

* وَ هذا كُلُّهُ لابَأسَ بِهِ عَلَى مَنِ اضطُرَّ عَلَى الإِقامَةِ فِي بِلادِالكُفرِ وَ الأِنحِصارِ بَينَ أَهلِهِ كَالأَسيرِ المُستَضعَفِ بِحُكمِ العَقلِ وَ النَّقلِ وَ قَد قالَ تَعالَى: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ»: اَلنَّحل:اَلآیَة 106 . وَ قالَ تَعالَى: «إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»: آل عِمران:اَلآیَة 28 . فَلَهُ أَن يُؤمِنَ بِقَلبِهِ وَ يُنكِرُهُ بِلِسانِهِ وَ أَمّا مَن كانَ بِنَجوَةِِ مِنهُم وَ هُوَ حُرُُّ فِي اِعتِقادِهِ وَ عَمَلِهِ ثُمَّ أَلقَى بِنَفسِهِ فِي مَهلَكَةِ الضَّلالِ وَ تَسَبَّبَ إِلَى الأِنحِصارِ فِي مُجتَمَعِ الكُفر فَلَمْ یَسْتَطِعْ اَلتَّفَوُّهَ بِكَلِمَةِ الحَقِّ وَ حَرُمَ التَّلَبُّسُ [ وَ حَرُمَ مِنَ لتَّلَبُّسِ ] بِالوَظائِفِ الدِّينِيَّةِ الأِنسانِيَّةِ ، فَقَد حَرَّمَ عَلَى نَفسِهِ السَّعادَةَ وَ لَن يُفلِحَ أَبَداََ قالَ تَعالَى: «إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمي‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً .»: اَلنِّساء: اَلآیَة . 97. .

                 [ اَلمیزان جلد 13 ص280 . ]

به حکم و دلیل عقل و نقل (شرع)  تظاهُر به كفر و انکار حق و اِعترافِ صوری و ظاهری به حقّانیّت آیین کفر (مثل بُت پرستی و مانند آن) از روى  تقیّه و اضطرار نسبت به كسى كه مُضطرّ و ناچار به اقامت و سکونت در بلاد کفر باشد و همانند یک اسیرِ مُستضَعف و ناتوان و ضعیف ، محصور و گرفتار در بین اهل کفر و ظلم قرار گیرد همه این موارد بلامانِع و جائز است . وَ هذا كُلُّهُ لابَأسَ بِهِ عَلَى مَنِ اضطُرَّ . یعنی همه این موارد برای کسی که مُضطرّ به اضطرارِ ابتدائی و اوّلی باشد از نظر عقلی و شرعی بلامانِع و جائز است و هیچ اشکالی ندارد و اما کسی که از روی اختیار ، خودش را مضطر به اضطرار ثانوی نماید  موارد ذکر شده برای او جائز نیست بلکه چه بسا معاقَب و مورد کیفر و عقاب و ملامت و مذَمَّت واقع شود اگر چه ممکن است حین اضطرار ، اختیاری نداشته باشد ولی این اضطرار و امتناع و عدم اختیار منافاتی با اختیار داشتن او ندارد زیرا از اول قدرت و اختیار داشت که خویش را در اضطرار قرار ندهد و به اصطلاح : اَلأِضطِرارُ اَوِ الأِمتِناعُ بِالأِختِیارِ لایُنافِی الأِختِیارِ . یعنی اضطرار و امتناع و عدم قدرت و سلب اختیاری که مَنشأ آن از روی اختیار بوده منافاتی با مُختار بودن و اختیار داشتن ندارد. مثلا کسی که از روی اختیار ، خودش را از طبقه دوم ساختمانی به زیر می اندازد اگر چه هنگام افتادن دیگر اختیاری ندارد و نمی تواند جلو افتادن را بگیرد ولی چنین شخصی و مانند او مسؤل عمل و کارش است و مورد عقاب و مؤاخذه و ملامت قرار می گیرد و نیز مانند کسی که روان گردان و یا شراب می خورد و بعد بی اختیار کسی را به قتل می رساند. یقینا چنین افرادی که با سوء استفاده از اختیار خود سبب سلب اختیار از خویش شدند کیفر و مجازات می شوند .   پس کسی که مُضطرّ به اضطرارِ ابتدائی باشد می تواند تقیّه نماید و تظاهر به کفر و انکار حق کند و در باره جواز و مشروعیّت این کار در سوره نَحل آیه 106 چنین آمده است : (مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ کسانی که بعد از ایمان کافر شوند - بجز آنها که تحت فشار و اِکراه و اضطرار واقع شده اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است - آری ، آنها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده اند ، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظیمی در انتظارشان می باشد . . سوره نحل آیه 106 . .) و نيز در سوره آل عمران آیه 28 فرموده است : (لا يَتَّخِذِالْمُؤْمِنُونَ الْکافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِکَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في‏ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَي اللَّهِ الْمَصيرُ .  افراد باایمان نباید به جای مؤمنان ، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند ، هیچ رابطه ای با خدا ندارد ( و پیوند او بکلّی از خدا گسسته می شود ) مگر اینکه از آنها بپرهیزید ( و به خاطر هدفهای مهمتری تقیّه کنید ) . خداوند شما را از ( نافرمانی ) خود ، بر حَذَر می دارد و بازگشت ( شما ) به سوی خداست.  سوره آل عمران آیه 28 . .)

مُفاد این آیات ذکر شده آن است که  کسی که مُضطرّ به اضطرارِ ابتدائی باشد و ناچار به اقامت و سکونت در بلاد کفر شود و زير فشار كفار و زير نظر آنان و محصور و در چنگالشان قرار گیرد مى تواند قلباََ معتقد و مؤمن به حق و حقیقت باشد و با حفظ و رعایتِ ملاحظاتی با زبانش  انكارِ حق کند و اما كسى(مانند اصحاب كهف ) كه از ميان كُفّار خلاصی و  نجات یافته است و آزادى در عقیده و عمل دارد و بعد از روی اختیار ، خود را در مَعرض مَهلکه ضلالت و گمراهی بیندازد و سبب محصور شدن خویش در محیط و جامعه کفر و ضلالت شود و نتواند به گفتار و سخن حق لب بگشاید و از انجام وظائف دینی و انسانی محروم و ممنوع شود  براى چنین کسی که مضطر به اضطرار ثانوی باشد و با دست خود و به اختیار خویش دچار اضطرار و مهلکه شده است  تظاهر به کفر و انکار حق جائز نیست زیرا که او با اِلقای خویش در مَعرض مَهلکه ضلالت و واقع شدن در محیط کفر ، سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت را بر خود حرام  و ممنوع نموده است و ديگر هرگز روى رستگارى را نخواهد دید و مشمول آیه 97 از سوره نساء خواهد بود که خداوند متعال فرمود : : (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمي‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً . کسانی که فرشتگان ( قبض ارواح ) ، روح آنها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند ، به آنها گفتند: «شما در چه حالی بودید؟ ( و چرا با اینکه مسلمان بودید ، در صفِ کفّار جای داشتید؟! ) » گفتند: «ما در سرزمین خود ، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آنها [ فرشتگان ] گفتند: «مگر سرزمین خدا ، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آنها ( عذری نداشتند ، و ) جایگاهشان دوزخ است ، و سرانجام بدی دارند . سوره نساء آیه 97 . .).


** به نظر می رسد  که در عبارتِ «وَ حَرُمَ التَّلَبُّسُ بِالوَظائِفِ الدِّينِيَّةِ الأِنسانِيَّةِ» که در متن عربی بالا ذکر شده است یک حرف «مِن» قبل از کلمه «التَّلَبُّسُ» لازم باشد  و عبارت به این شکل باشد بهتر است : «وَ حَرُمَ مِنَ لتَّلَبُّسِ بِالوَظائِفِ الدِّينِيَّةِ الأِنسانِيَّةِ»

** حَرَمَ یَحرِمُ و حَرِمَ یَحرَمُ حِرماََ و حَریماََ و حِرماناََ و حَرِماََ و حِرمَةََ و حَریمَةََ ، اَلشَّئَ : محرومش کرد - ممنوعش کرد .

** حَرَمَ  و حَرِمَ و حَرُمَ الأُسقُفُ فُلاناََ : اُسقُف فلانی را با تکفیر از جمع مؤمنین اخراج و طرد کرد .

** حَرِمَ یَحرَمُ حَرَماََ و حَراماََ و حَرُمَ یَحرُمُ حُرماََ و حُرُماََ و حُرمَةََ و حَرِمَةََ و حَراماََ ، عَلَیهِ الأَمرُ : کار بر او مشکل شد  - ممنوع شد .

** حَرِمَ یَحرَمُ حَرَماََ و حَراماََ ، فِی القِمارِ : در قمار باخت .

** حَرَّمَ الشَّئَ :حرام و تحریم کرد آن چیز را .

** حَرَّمَ و اَحرَمَ : وارد ماه حرام شد .


** اَلنَّجوَة» به معنای مکان مرتفعی که انسان در آن از سیل نجات می یابد  - زمین مُرتَفع و بلند .

** اَلنَّجو : مناجات کردن - راز گفتن - قطع کردن - رها شدن - رها کردن - نجات یافتن - خلاصی - رهایی .

* وَ بِهذا يَظهَرُ وَجهُ تَرَتُّبِ قَولِهِ : «وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً» عَلَى قَولِهِ : «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ» وَ يَندَفِعُ ما قيلَ : إِنَّ إِظهارَ الكُفرِ بِالإِكراهِ مَعَ إِبطانِ الإِيمانِ مَعفُوُُّ عَنهُ فِي جَميعِ الأَزمانِ فَكَيفَ رُتِّبَ عَلَى العَودِ فِي مِلَّتِهِم عََدَمُ الفَلاحِ أَبَداََ مَعَ أَنَّ الظّاهِرَ مِن حالِهِم ، اَلكُرهُ ، هذا فَإِنَّهُم لَو عَرَضُوا بِأَنفُسِهِم عَلَيهِم أَو دَلُّوهُم بِوَجهِِ عَلَى مَكانِهِم فَأَعادُوهُم فِي مِلَّتِهم وَ لَو عَلَى كُرهِِ كانَ ذلِكَ مِنهُم تَسَبُّباََ اِختِيارِيّاََ إِلَى ذلِكَ وَ لَم يُعذَرُوا اَلبَتَةَ . وَ قَد أَجابُوا عَنِ الإِشكالِ بِوُجُوهِِ أُخَرَ غَيرِ مُقنِعَةِِ : مِنها : أَنَّ الإِكراهَ عَلَى الكُفرِ قَديَكُونُ سَبَباََ لِاستِدراجِ الشَّيطانِ إِلَى استِحسانِهِ وَ الأِستِمرارِ عَلَيهِ وَ فِيهِ أَنَّ لازِمَ هذَا الوَجهِ أَن يُقالَ: «وَ يُخافُ عَلَيکُم أَن لا تُفلِحُوا أَبَداََ» لا أَن يُقضَى بِعَدَمِ الفَلاحِ قَطعاََ . وَ مِنها : أَنَّهُ يَجُوزُ أَن يَكُونَ أَرادَ يُعيدُوكُم [ أَنَّهُ يَجُوزُ وَ یُمکِنُ أَن یُریدُوا  اَن يُعيدُوكُم ] إِلَى دِينِهِم بِالأِستِدعاءِ دُونَ الإِكراهِ وَ أَنتَ خَبيرُُ بِأَنَّ سِياقَ القِصَّةِ لا يُساعِدُ عَلَيهِ . وَ مِنها : أَنَّهُ يَجُوزُ [یُمکِنُ] أَن يَكُونَ فِي ذلِكَ الوَقتِ كانَ لا يَجُوزُ التَّقِيَّةُ بِإِظهارِ الكُفرِ مُطلَقاََ وَ فِيهِ عَدَمُ الدَّليلِ عَلَى ذلِكَ . وَ مِنها : أَنَّهُ يَجُوزُ أَن يَكُونَ فِي ذلِكَ الوَقتِ كانَ لا يَجُوزُ التَّقِيَّةُ بِإِظهارِ الكُفرِ مُطلَقاََ وَ فِيهِ عَدَمُ الدَّليلِ عَلَى ذلِكَ . وَ سِياقُ ما حُكِىَ مِن مُحاوَرَتِهِم أَعنِي قَولَهُ : «لَبِثْتُمْ» إِلَى تَمامِ الآيَتَينِ ، سِياقُُ عَجيبُُ دالُُّ عَلَى كَمالِ تَحابِّهِم فِي اللهِ وَ مُواخاتِهِم [مُؤاخاتِهِم] فِي الدِّينِ وَ أَخذِهِم بِالمُساواةِ بَينَ أَنفُسِهِم وَ نُصحِ بَعضِهِم لِبَعضِِ وَ اِشفاقِ بَعضِهِم عَلَى بَعضِِ فَقَد تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَ القائِلينَ : «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» تَنبيهُُ وَ دَلالَةُُ عَلَى مَوقِعِِ [مَوقِفِِ] مِنَ التَّوحيدِ [وَ] أَعلَى وَ أَرفَعُ دَرَجَةِِ مِمّا يَدُلُّ عَلَيهِ قَولُ الآخَرينَ « لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» . ثُمَّ قَولُ القائِلِ : «فَابْعَثُوا » حَيثُ عَرَضَ بَعثَ الرَّسُولِ عَلَى الجَميعِ وَ لَم يَستَبِدَّ بِقَولِ : «لِیَذْهَبْ أَحَدُكُم»  وَ قَولُهُ : «أَحَدَكُم» وَ لَم يَقُل «اِذْهَبْ يا فُلانُ أَو اِبْعَثُوا فُلاناََ» وَ قَولُهُ : «بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ» فَأَضافَ الوَرِقَ إِلَى الجَميعِ ، كُلُّ ذلِكَ دَليلُ المُواخاةِ [المُؤاخاةِ] وَ المُساواةِ .

 

     [ اَلمیزان جلد 13 ص 281 . ]

                   

* وَ بِهذا يَظهَرُ وَجهُ تَرَتُّبِ قَولِهِ : «وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً» عَلَى قَولِهِ : «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ» وَ يَندَفِعُ ما قيلَ : إِنَّ إِظهارَ الكُفرِ بِالإِكراهِ مَعَ إِبطانِ الإِيمانِ مَعفُوُُّ عَنهُ فِي جَميعِ الأَزمانِ فَكَيفَ رُتِّبَ عَلَى العَودِ فِي مِلَّتِهِم عََدَمُ الفَلاحِ أَبَداََ مَعَ أَنَّ الظّاهِرَ مِن حالِهِم ، اَلكُرهُ ، هذا فَإِنَّهُم لَو عَرَضُوا بِأَنفُسِهِم عَلَيهِم أَو دَلُّوهُم بِوَجهِِ عَلَى مَكانِهِم فَأَعادُوهُم فِي مِلَّتِهم وَ لَو عَلَى كُرهِِ كانَ ذلِكَ مِنهُم تَسَبُّباََ اِختِيارِيّاََ إِلَى ذلِكَ وَ لَم يُعذَرُوا اَلبَتَةَ .

و با این بیانی که در رابطه با حکم مُضطرّ و حکمِ مورد اضطرار و تقیه داشتیم (و گفتیم که تظاهر به کفر و انکارحقّ برای کسی که سکونت و اقامت در بلاد کفر دارد و همانند یک اسیر در چنگال کفّار گرفتار است ، جائز است و اما کسی که از روی اختیار ، خودش را مضطر به اضطرار ثانوی نماید  موارد ذکر شده برای او جائز نیست بلکه چه بسا مورد کیفر و عقاب و توبیخ واقع شود ) ، وجه و جهت و علّتِ ترتّب و مترتِّب شدن جمله «وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً» بر جمله «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ» كاملا روشن مى گردد و نیز اشکالی که از سوی بعضی ها در رابطه با این ترتُّب گفته شده است خود به خود دفع و برطرف می شود .  اشكال اين است كه اظهار كفر از سوی مُؤمنین به جهت اِجبار و اكراه و مخفی نگهداشتن ايمان در قلب ، همیشه و در جمیع اَعصار و دوره ها از سوی خداوند و طبقِ اَدیان و شرایع گذشته ، مَعفُوُُّ عَنهُ و مورد عفو و بخشش بوده است و چنین اشخاصی مورد مؤاخذه و عقاب و عِتاب واقع نمی گشتند پس چرا و چگونه در آیه 20 از سوره کهف در رابطه با جریان اصحاب کهف جمله «وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً . هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد» بر جمله «أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ . يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند» مترتِّب شده است و به عبارت دیگر چگونه  در این آیه و در رابطه با اصحاب کهف که در مقام اکراه و اضطرار هم بودند ، عدمِ فلاح و رستگاری اَبَدی بر بازگشت و عود به آیین و دین کفّار مترتِّب گشته است و بیانگر آن است که اگر اصحاب کهف با وجود اضطرار به آیین کفار برگردند و به ناچار انکار حق و اقرار به باطل بکنند اگر چه در دل ایمان به حق داشته باشند هرگز رستگار نمی شوند با اینکه ظاهر حال و وضع اصحاب کهف نشان می دهد که آنها واقعاََ و حقیقتاََ دچار اضطرار و اکراه بوده اند ؟! و به عبارت سوم با اينكه شرایط اکراه و اِجبار و اضطرارِ اصحاب كهف از حال و وضعشان هُوَيدا و آشکار بوده است و حاکمیّت حاکم زمانشان یعنی دقیانوس بر آنها تسلّط داشته و به اصطلاح ، آنها واقعاََ مُضطرّ بودند پس چرا خداوند مُتعال در آیه 20 از سوره کهف ،  عَود و اِعاده و برگشتن آنها از روی اضطرار به آیین کفّار را هلاكت ابدى برای آنان دانسته است اگر چه آنها در دل ایمان و اقرار به حق داشته باشند ؟ . هذا فَإِنَّهُم لَو عَرَضُوا بِأَنفُسِهِم عَلَيهِم ...  این جواب و دفع اشکالی که از كلام ما به دست مى آيد و در بالا به آن اشاره کردیم بدینگونه  است كه اگر آنها (اصحاب کهف) خود را بر کفّار و مردمِ بُت پرستِ زمانشان عرضه مى كردند و بین مردم آشکار می شدند و يا آنها را به نحوى به  مکان و مخفى گاهشان دلالت و راهنمایى مى نمودند  آنگاه بُت پرستان و کفّار آنها را  اگر چه به زور و اجبار و اکراه به آیین خود بر می گرداندند در این صورت در واقع آنان خود را به اختيار و به دست خویش گرفتار كفر و شرك نموده اند و خودشان با اختیارشان سببِ اضطرار و پذیرش کفر و انکار حق شدند و در این حال عذرشان دیگر موجه نیست و قطعاََ و حتما معذور نمی باشند و قبلا نیز بیان کردیم که اگر چه ممکن است حین اضطرار ، اختیاری نداشته باشند ولی این اضطرار و امتناع و عدم اختیاری که خود سبب آن بودند منافاتی با اختیار داشتنشان ندارد زیرا از اول قدرت و اختیار داشتند که خویش را در اضطرار قرار ندهند و به اصطلاح : اَلأِضطِرارُ اَوِ الأِمتِناعُ بِالأِختِیارِ لایُنافِی الأِختِیارِ . یعنی اضطرار و امتناع و عدم قدرت و سلبِ اختیاری که سبب و مَنشأ آن از روی اختیار بوده منافاتی با مُختار بودن و اختیار داشتن ندارد . مثلا كسى كه خود را به اختيار به سوی درّه ای عمیق و خطرناک پرتاب نماید اگر چه هنگام سقوط و افتادن در درَّه دیگر اختیاری ندارد و نمی تواند جلو افتادن و سقوط و متلاشی شدن را بگیرد ولی چنین شخصی و مانند او مسؤل عمل و کارش است و مورد عقاب و مؤاخذه و ملامت قرار می گیرد زیرا که وی از اول اختیارِ افتادن و نیفتادن در درّه را داشته است .

* وَ قَد أَجابُوا عَنِ الإِشكالِ بِوُجُوهِِ أُخَرَ غَيرِ مُقنِعَةِِ : مِنها : أَنَّ الإِكراهَ عَلَى الكُفرِ قَديَكُونُ سَبَباََ لِاستِدراجِ الشَّيطانِ إِلَى استِحسانِهِ وَ الأِستِمرارِ عَلَيهِ وَ فِيهِ أَنَّ لازِمَ هذَا الوَجهِ أَن يُقالَ: «وَ يُخافُ عَلَيکُم أَن لا تُفلِحُوا أَبَداََ» لا أَن يُقضَى بِعَدَمِ الفَلاحِ قَطعاََ . وَ مِنها : أَنَّهُ يَجُوزُ أَن يَكُونَ أَرادَ يُعيدُوكُم [ أَنَّهُ يَجُوزُ وَ یُمکِنُ أَن یُریدُوا  اَن يُعيدُوكُم ] إِلَى دِينِهِم بِالأِستِدعاءِ دُونَ الإِكراهِ وَ أَنتَ خَبيرُُ بِأَنَّ سِياقَ القِصَّةِ لا يُساعِدُ عَلَيهِ . وَ مِنها : أَنَّهُ يَجُوزُ [یُمکِنُ] أَن يَكُونَ فِي ذلِكَ الوَقتِ كانَ لا يَجُوزُ التَّقِيَّةُ بِإِظهارِ الكُفرِ مُطلَقاََ وَ فِيهِ عَدَمُ الدَّليلِ عَلَى ذلِكَ .

و همانا ديگران نیز ار این اشکال فوق الذِّکر جواب هایی داده اند که مُقنِع و قانع کننده نمی باشد  : 1- یکی از آن وجوه که در پاسخ به اشکال بیان شده [و شَهابُ الدّین آلُوسی صاحب تفسیر «رُوحُ المَعانى» نیز در جلد 15، ص 235 ، آن را آورده است] این است که شاید منظور از ترتُّب در آیه 20 از سوره کهف این باشد که اگر انسان بدون دلیل شرعی و عقلی خود را در بلاد کفر و شرک گرفتار سازد  و در پذیرش کفر دچار اکراه و اضطرار گردد گاهی چنین اكراه و اجباری بر كفر  سبب مى شود که شيطان به تدريج کفر و باطل را در نظر انسان مُستحسَن و نیکو جلوه دهد بطوری که در نهایت آدمی را به اعتقاد و استمرار در کفر و باطل  کشاند و عاقبت به شرّ کند  . ولی در اين وجهی که بیان شد اشکال وجود دارد و صحيح نيست زیرا اگر چنين ترس و خوفى بود لازمه اش آن است که در آیه 20 از سوره کهف چنین گفته شود : (وَ يُخافُ عَلَيکُم أَن لا تُفلِحُوا أَبَداََ) يعنى در اين صورت ترس آن هست كه هرگز رستگار نشويد  نه اينكه بطور قطعی حکم به عدم فلاح و رستگاری بشود کما اینکه در آیه شریفه چنین است و حکم قطعی به عدم فلاح شده است و فرمود :  «وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً . هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد» 2- یکی دیگر از آن وجوه که در پاسخ به اشکال مذکور بیان شده  [و مرحوم امینُ الأِسلام شیخ طَبَرسی صاحب مَجمَع البَيان در جلد 6 ص 457 نیز آن را ذکر کرده است]  آن است كه ممكن است كفّار به بهانه ارتباط و دوستی و رفاقت با شما ، از شما استدعا و خواهش و درخواست کنند که به دین و آیینشان برگردید نه اینکه اکراه و اجبار و تحمیل عقیده باشد . ولى این وجه هم پذیرفته نیست و شما آگاه هستید و می دانید که سياقِ قِصّه و ماجرای اصحاب کهف با اين توجيه  مساعدت و سازگارى ندارد . 3-  وجه سوم از وجوهی که در پاسخ به اشکال مزبور بیان شده آن است که ممكن است در آن عصر و روزگار تقيه مطلقا و به هیچ وجه جائز نبوده  است و هیچ کسی حقِ اظهار کفر و شرک را نداشته است و قهرا در چنين فرضى اگر کسی از روی تقیّه و اضطرار به دین و آیین کفر بر می گشت هرگز به فلاح و رستگاری نمی رسید .  اين جواب نيز دارای اشکال و  ناتمام است زیرا دليلى بر این مطلب وجود ندارد و صِرف احتمال است و اشکال را رفع و برطرف نمی سازد .

* وَ سِياقُ ما حُكِىَ مِن مُحاوَرَتِهِم أَعنِي قَولَهُ : «لَبِثْتُمْ» إِلَى تَمامِ الآيَتَينِ ، سِياقُُ عَجيبُُ دالُُّ عَلَى كَمالِ تَحابِّهِم فِي اللهِ وَ مُواخاتِهِم [مُؤاخاتِهِم] فِي الدِّينِ وَ أَخذِهِم بِالمُساواةِ بَينَ أَنفُسِهِم وَ نُصحِ بَعضِهِم لِبَعضِِ وَ اِشفاقِ بَعضِهِم عَلَى بَعضِِ فَقَد تَقَدَّمَ أَنَّ قَولَ القائِلينَ : «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ» تَنبيهُُ وَ دَلالَةُُ عَلَى مَوقِعِِ [مَوقِفِِ] مِنَ التَّوحيدِ [وَ] أَعلَى وَ أَرفَعُ دَرَجَةِِ مِمّا يَدُلُّ عَلَيهِ قَولُ الآخَرينَ « لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» . ثُمَّ قَولُ القائِلِ : «فَابْعَثُوا » حَيثُ عَرَضَ بَعثَ الرَّسُولِ عَلَى الجَميعِ وَ لَم يَستَبِدَّ بِقَولِ : «لِیَذْهَبْ أَحَدُكُم»  وَ قَولُهُ : «أَحَدَكُم» وَ لَم يَقُل «اِذْهَبْ يا فُلانُ أَو اِبْعَثُوا فُلاناََ» وَ قَولُهُ : «بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ» فَأَضافَ الوَرِقَ إِلَى الجَميعِ ، كُلُّ ذلِكَ دَليلُ المُواخاةِ [المُؤاخاةِ] وَ المُساواةِ .

و سياقِ گفتگو و مُحاوَره اى كه از ايشان  یعنی اصحاب کهف در آیه 19 و 20 از سوره کهف حكايت و نقل شده سياقِ عجيبى است . گفتگوی شگفت انگیزی که از عبارتِ سؤالی «كَمْ لَبِثْتُمْ؟» شروع شده و تا آخر این دو آیه شریفه ادامه دارد و دلالت کننده و بیانگرِ كمال عشق و مِهر و محبّتشان به يكديگر در راه خدا و برادريشان در دين و برابری و مُساواتشان در بين يكديگر (با توجه به عدالت خواهیشان و با عنایت به شرایط حادّی که بطور مساوی دچارش بودند) و خير خواهى و اِشفاق و دلسوزی و محبتشان نسبت به هم ، می باشد . و  آیه 19 و 20  در سوره کهف چنین آمده است : وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً .* إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً . یعنی :  اينگونه آنها را از خواب برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: چه مدت خوابيديد؟! گفتند: يک روز، يا بخشي از يک روز را خوابیدیم! و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند گفتند: پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از بین خودتان را با اين سِکّه و پولی که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذا و طعام پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي و آذوقه شما بياورد . اما بايد دقت کند ، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. * چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند ، يا شما را به آيين (کفر و بُت پرستی) خويش باز مي گردانند ، و در آن صورت ، هرگز روي رستگاري و سعادت را نخواهيد ديد . 

قبلا در مباحث پیشین بیان شد که بعضی از اصحاب کهف از نظر مقامات و کمالات علمی و معنوی و معرفت توحیدی و آگاهی به ماجرای خواب 309 ساله شان از برخی دیگر بالاتر و برتر بوده اند و گفته شد که قول و سخنِ آن دسته از اصحاب کهفی که در جواب از سؤالِ سائل که گفته بود : «كَمْ لَبِثْتُمْ؟ چه مدت در غار درنگ کردید و خوابيديد؟» گفته بودند «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ . پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است» این سخن و پاسخشان تنبیه و دلالت بر مقام و موقِف و موقعیِّت و جایگاه و منزلتی از  معرفت توحيدی آنها دارد  و نیز این سخن و کلامشان بالاتر و کامل تر و رفیع تر و بلند مرتبه تر از سخن آنهایی است که در پاسخ به سؤالِ سائل گفتند «لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ .يک روز، يا بخشي از يک روز خوابیدیم» . و اما برادرى و مواساتشان از اينجا فهميده مى شود كه يكى از ايشان وقتى مى خواهد پيشنهاد كند كه كسى را به شهر بفرستيم تا غذا و طعامِ پاکیزه ای فراهم نماید  نظر و پیشنهادش را بطور استبدادی و  اجباری و دستوری و آمرانه متوجّه فرد خاصّی نمی کند و نمی گوید :«لِیَذْهَبْ أَحَدُكُم» یعنی  باید یکی از شما برود بلکه مؤدّبانه به صورت خطاب عمومی و  عام  مى گويد : «فَابْعَثُوا أَحَدَكُم» یعنی يكى از بین خودتان را به شهر بفرستيد . به عبارت دیگر بطور خاص به یکی از آنها امر نمی کند که : فلانی پاشو و برخیز  و برو شهر...  بلکه پیشنهادش را به صورت عمومی و مؤدّبانه و محترمانه مطرح می کند و مى گويد :  «فَابْعَثُوا أَحَدَكُم» . و نیز در مقام پیشنهاد و اظهار نظر اینچنین گفت : «.... أَحَدَكُم» یکی از میان خودتان را به شهر بفرستید و به صورت امری و دستوری نگفت  «اِذْهَبْ يا فُلانُ أَو اِبْعَثُوا فُلاناََ» . ای فلانی تو برو  یا فلانی را بفرستید . و وقتى هم خواست که اسم پول و دِرهَم و دینار و یا سکه را ببرد نگفت پولمان را و يا از پولمان به او بدهيد تا به شهر برود ، بلكه گفت:  «فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ» یعنی اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه و پولی که داريد به شهر بفرستيد تا غذا و طعام پاکیزه ای فراهم سازد . و در این کلام ، وَرِق (سِکّه و پول) را به همه نسبت داد ، همه اينها بیانگر ِمراتبِ برادرى و مُواسات آنها و نشانگرِ ادبشان می باشد .

تذکر : به نظر می رسد که در متن عربی بالا  عبارتِ (... أَن يَكُونَ أَرادَ يُعيدُوكُم) صحیح نباشد و شایسته است که عبارت چنین آورده شود  : ... أَنَّهُ يَجُوزُ وَ یُمکِنُ أَن یُریدُوا  اَن يُعيدُوكُم إِلَى دِينِهِم ...

** اَخا ، یَأخو ، اُخُوَّةََ  : برادر شد - دوست شد . اَخاهُ : دوست و بردار او شد . باب مُفاعَلَه آن چنین می شود : آخَی ، یُؤاخِی ، اِخاءََ ، مُؤاخاةََ ، اِخاوَةََ . : برادری کرد - دوست شد

** وَخی ، یَخی ، وَخیاََ ، اَلأَمرَ : آهنگ انجام کار یا مطلبی را کرد  .  باب مُفاعَلَه آن چنین است : واخَی ، یُواخِی ، مُواخاةََ ، فُلاناََ : با فلانی برادری کرد

* ثُمَّ قَولُهُ : (فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً)  «إِلَخ» وَ قَولُهُ : (وَ لْيَتَلَطَّفْ) «إِلَخ» نُصحُُ وَ قَولُهُ : (إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ) «إِلَخ» نُصحُُ لَهُم وَ إِشفاقُُ عَلَى نُفُوسِهِم بِما هُم مُؤمِنُونَ عَلَى دِينِهِم . وَ قَولُهُ تَعالَى: (بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ) عَلَى ما فِيهِ مِنَ الإِضافَةِ وَ الإِشارَةِ المُعَيَّنَةِ لِشَخصِ الوَرِقِ ، مُشعِرُُ بِعِنايَةِِ خاصَّةِِ بِذكرِها فَإِنَّ سِياقَ اِستِدعاءِ اَن یَبْعَثُوا أَحَداََ لِاشتِراءِ طَعامِِ لَهُم لا يَستَوجِبُ بِالطَّبعِ ذِكرَ الوَرِقِ الَّتِي يَشتَرِي بِهَا الطَّعامَ وَ الإِشارَةَ إِلَيها بِشَخصِها وَ لَعَلَّها إِنَّما ذُكِرَت فِي الآيَةِ مَعَ خُصُوصِيَّةِ الإِشارَةِ لِأَنَّها كانَت هِيَ السبَبَبُ لِظُهُورِ أَمرِهِم وَ انكِشافِ حالِهِم لِأَنَّها حِينَ أَخرَجَها رَسُولُهُم لِيَدفَعَها ثَمَناََ لِلطَّعامِ كانَت مِن مَسكُوكاتِ عَهدِِ مَرَّت عَلَيها ثَلاثَةُ قُرُونِِ وَ لَيسَ فِي آياتِ القِصَّةِ ما يُشعِرُ بِسَبَبِ ظُهُورِ أَمرِهِم وَ انكِشافِ حالِهِم إِلّا هذِهِ اللَّفظَةُ.

جمله (فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً) و جمله (وَ لْيَتَلَطَّفْ) در آیه 19 از سوره کهف نشان دهنده مراتبِ نصیحت و خيرخواهى آنان نسبت به هم می باشد . و جمله (إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ) علاوه بر اینکه خیر خواهی آنها نسبت به یکدیگر را می فهماند ، بیانگر و نشانگر اِشفاق و دلسوزی و مهربانى آنان نسبت به يكديگر به عنوان اینکه مؤمن و پایبند به دینشان هستند ، می باشد و  به عبارت دیگر نشان می دهد كه چقدر نسبت به نفوس و افرادی که اهل ایمان و مؤمن و معتقد به دینند ، مُشفِق و دلسوزند و براى آنان ارزش  و احترام قائل بودند . و در جمله (بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ) در آیه 19 از سوره کهف با  توجه  به اینکه کلمه «وَرِقِ» به «كُمْ» اضافه شده و با عنایت به اینکه کلمه «هَذِهِ»  اشاره مُعیّنی به  وَرِق و سِکّه و دِرهَم و پول خاص و مشخصی دارد  همه این امور اِشعار دارد و می فهماند که آنها یعنی اصحاب کهف ، عنايت و توجه و قصد خاصى به ذکر این «اضافه» و «اشاره» داشته اند و به عبارت دیگر از ذکر و نام بردن کلمه «وَرِقِ» که اضافه به «كُمْ» شده و نیز از اشاره کردن به آن با لفظ «هَذِهِ» ، نظر و مقصود خاصی داشته اند و از این طریق نکته هایی را به دیگران فهمانده اند. پس اینکه به سِکَّه و پول اشاره  می کنند و پول را به مجموع خودشان نسبت می دهند و می گویند : (...فَابْعَثُوا أَحَدَكُم «بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ» إِلَى الْمَدِينَةِ... :يک نفر از بین خودتان را با اين سِکّه و پولتان به شهر بفرستيد تا طعام و غذای پاکیزه ای فراهم کند) همه اینها بیانگر نکات و مقاصدی است که مورد توجه و نظر آنها بوده است و بی جهت ذکر نشده است و گر نه اگر مقصود خاصی از ذکر و بیانِ این امور نداشتند نیازی به ذکر «اضافه» و «اشاره» در جمله (بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ) نبوده است ، «فَإِنَّ سِياقَ اِستِدعاءِ اَن یَبْعَثُوا أَحَداََ لِاشتِراءِ طَعامِِ لَهُم لا يَستَوجِبُ بِالطَّبعِ ذِكرَ الوَرِقِ الَّتِي يَشتَرِي بِهَا الطَّعامَ وَ الإِشارَةَ إِلَيها بِشَخصِها» . زیرا سیاقِ استِدعاء و درخواستشان مبنی بر اینکه یک نفر را بفرستند به شهر تا طعام و غذا بخرد ، این سیاق طبعاََ و طبیعتاََ مستوجب و مقتضی آن نیست که از وَرِق و پول خاصّی ذکر و یاد شود و بطور خاص به آن اشاره گردد که با آن غذا و طعام بخرد زیرا آنها بعد از بیدار شدن از خواب طولانی(309 سال قمری) احساس گرسنگی می کردند و دنبال غذا بودند و نیازی نبود که این قید و قیود ها را ذکر کنند و به عبارت دیگر کلام آنها که گفته بودند : «...فَابْعَثُوا أَحَدَكُم... يک نفر از بین خودتان را به شهر بفرستید» سیاق این کلام بیانگر آن است که آنها گرسنه بودند و می خواستند مقداری غذا تهیه شود تا سدّ و رَفع جوع و گرسنگی نمایند و لزومی نداشت که پول و سِکّه خاصی را معرفی و اشاره کنند و یا آن را اضافه به ضمیر بارِز «كُمْ» کنند . از اینکه به این امور یعنی «اضافه» و «اشاره» و مانند آن توجه کردند و متذکر شدند  نشان می دهد و می فهماند که نکته ها و مقاصدی را در نظر داشته اند . یکی از نکاتی که از جمله «بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ» استفاده می شود آن است که آنها عنایت و توجه و اشاره به پول پاک و حلال داشته اند یعنی با هر پولی غذا و طعام نخرند . معنای جمله «بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ»  این است که با این سِکّه و پول تان که از پیش در اختیار تان بوده و پاک و حلال است  غذا و طعام پاکیزه فراهم کنید . و اما ذکر و نام بردنِ خاص از وَرِق و پول در آیه 19 از سوره کهف در جمله «بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ» با خصوصیّت و ویژگی اشاره که کلمه «هَذِهِ» آن را می فهماند و  اشاره مُعیّنی به  وَرِق و سِکّه و دِرهَم و پول خاص و مشخصی دارد ، شاید براى اين بوده كه همین سِکّه و پول در واقع سببِ اصلی برای فاش شدن راز و کار و حال و وضعشان بوده است . زیرا وقتى که رَسول و فرستاده آنان پول و سِکّه را در آوُرد و به فروشنده داد تا مَبلَغِ طعام و غذا را بپردازد در این هنگام معلوم و آشکار شد که پول و سِكه اى که پرداخت شده از سِکّه های بسیار قديمى است و مربوط به سيصد سال قبل می باشد . و در آياتِ مربوط به قصّه و ماجرای اصحاب کهف  غير از اين وَرِق و سِکّه و پول چيز ديگرى که سببِ فاش شدن راز و کار و حالشان را بفهماند ، وجود ندارد و تنها چیزی که اسرارشان را آشکار کرد همین سِکّه بوده است . 


Related image


تفسیر سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربی کتابِ اَلمیزان  جلد 13.علامه طباطبایی»+قسمت پنجم .

با ترجمه و توضیح و شرح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی


أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (14) هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15)‏ وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمَتَهِ و يُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)‏ وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءََ ظَاهِراً وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً (23) إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) .

آيا گمان کردي اصحابِ کَهف و رَقيم (که همان اصحاب کهف است) از آيات عجيب ما بودند؟! (9) .

زماني را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: (پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي خاص  عطا کن ، و راه نجاتي براي ما فراهم ساز)  (10) .


ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. (11) .

سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشکار گردد که)  کدامیک از آن دو گروه از اصحابِ کهف حسابِ مدت خوابشان را بهتر داشته اند. (12) .


ما داستان آنان را بحق براي تو بازگو مي کنيم، آنها جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.(13) .


و دلهايشان را مُحکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: (پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم، که اگر چنین کنیم و غیر او را بخوانيم در اين هنگام  سخني بگزاف گفته ايم و از راه حق عدول و تجاوز كرده ‏ايم . (14) .


اين قومِ ما هستند که معبودهايي جز خدا انتخاب کرده اند،  چرا دليل آشکاري بر این کار و  برای ادّعای خدایی خدایانِ جعلی خود  نمي آورند؟!  و چه کسي ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!) (15) .


و (به آنها گفتيم:) هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي پرستند کناره گيري کرديد، به غار پناه ببريد ، که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مي گستراند، و در اين امر ، آرامشي براي شما فراهم مي سازد! (16) .


و (اگر در آنجا بودي) خورشيد را مي ديدي که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمايل مي گردد، و به هنگام غروب ، به سمت چپ، و آنها در محل وسيعي (در عمق و وسط) از آن (غار) قرار داشتند، اين از آيات خداست! هر کس را خدا هدايت کند، هدايت يافته واقعي اوست، و هر کس را گمراه نمايد، هرگز وَليّ و راهنمايي براي او نخواهي يافت! (17) .

و (اگر به آنها نگاه مي کردي) مي پنداشتي بيدارند، در حالي که در خواب فرو رفته بودند !! و ما آنها را به سمتِ راست و چپ مي گردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگِ آنها  بازو ها و  دست هاي خود را بر دهانه غار به حالت نگهبانی و هجوم و حمله  گشوده بود و مراقبت مي کرد. اگر  اطلاع و آگاهی بر حال آنها پیدا می کردی و  وضع و حالشان را می دیدی ، از آنان مي گريختي، و سر تا پاي تو از ترس و وحشت پُر مي شد!  .  (18) .
اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند، يکي از آنها گفت: (چه مدت خوابيديد؟!) گفتند: (يک روز، يا بخشي از يک روز!) (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: (پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است . اکنون يک نفر از خودتان را با اين سِکّه اي که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کدام يک از آنها غذاي پاکيزه تري دارند ، و مقداري از آن براي روزي شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. (19) .


چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مي کنند، يا شما را به آيين خويش بازمي گردانند، و در آن صورت، هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد) (20) .
و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است، و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: (بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند ! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!) ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: (ما مسجدي در کنار (مَدفَن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود. ) (21) .


گروهي خواهند گفت: (آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!) و گروهي مي گويند: (پنچ نفر بودند، که ششمين آنها سگشان بود. ) -همه اينها سخناني بي دليل است- و گروهي مي گويند: (آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود. ) بگو: (پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!) جز گروه کمي، تعداد آنها را نمي دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو ، و از هيچ کس جز خدا درباره آنها سؤال مکن . (22) .


و هرگز در مورد کاري نگو : (من فردا آن را انجام مي دهم). (23) .


مگر اينکه خدا بخواهد . و هرگاه فراموش کردي و «اِن شاءَ اللهُ» نگفتی ، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بياور ، و بگو : (اميدوارم که پروردگارم مرا به راهي روشنتر از اين هدايت کند) (24) .

آنها در غارشان سيصد سال درنگ کردند ، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. (25) . [يهوديان در مورد مقدار توقّفِ اصحابِ كهف در آن غار از حضرت امیرالمؤمنین على «عَلَیهِ السَّلام» سؤال كردند. آن حضرت  در پاسخ به آنها فرمود: اقامت و توقف آنها در آن غار  309 بوده است . آنها گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است.  آن حضرت فرمود : نُه سال اضافی به خاطر تفاوت سال شمسى و قمرى است . مَجمَعُ البَیان]

بگو: (خداوند از مدت دَرنگ و اقامت و توقفشان در آن غار  آگاهتر است، غيب آسمانها و زمين از آن اوست . راستي چه بينا و شنواست! . آنها هيچ وَليّ و سرپرستي جز او ندارند .  و او هيچ کس را در حُکم و فرمان و فرمانروایی خود شرکت نمي دهد و از کسی در باره چیزی اجازه و مشورت نمی گیرد) (26) .

 

*** قَولُهُ تَعالَى: «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» قالَ فِي المُفرَداتِ :،عَثَرَ الرَّجُلُ يَعثُرُ عَثْراً و عُثُوراً إِذا سَقَطَ وَ يُتَجَوَّزُ بِهِ فِيمَن يَطَّلِعُ عَلَى أَمرِِ مِن غَيرِ طَلَبِهِ قالَ تَعالَى: فَإِنْ عُثِرَ عَلى‌ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً (اَلمائِدَة-اَلآیَة.107.) . يُقالُ عَثَرتُ عَلَى كَذا . قالَ : «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» أَي : وَقَّفناهُم عَلَيهِم مِن غَيرِ أَن طَلَبُوا . اِنتَهَى کَلامُهُ . وَ التَّشبيهُ فِي قَولِهِ : «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» كَنَظيرِهِ فِي قَولِهِ : «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ . اَلکَهف.اَلآیَة :19 . .» : أَي : وَ كَما اَنَمناهُم [ أَنساهُم ] دَهراََ ثُمَّ  بَعَثْنَاهُمْ لِكَذا وَ كَذا ، كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ ،  وَ مَفعُولُ « أَعْثَرْنَا» هُوَ النّاسُ اَلمَدلُولُ عَلَيهِ بِالسِّياقِ كَما يَشهَدُ بِهِ ذَيلُ الآيَةِ ،  وَ قَولُهُ : «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» ضَميرُ الجَمعِ [فیه] لِلنّاسِ وَ المُرادُ بِوَعدِ اللهِ عَلَى ما يُعطيهِ السِّياقُ : اَلبَعثُ وَ يَكُونُ قَولُهُ : «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا » عَطفاََ تَفسيرِيّاََ لِسابِقِهِ . وَ قَولُهُ : «إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ» ظَرفُُ لِقَولِهِ : «أَعْثَرْنَا» أَو لِقَولِهِ : «لِيَعْلَمُوا» وَ التَّنازُعُ : اَلتَّخاصُمُ . قيلَ : أَصلُ التَّنازُعِ ، اَلتَّجاذُبُ وَ يُعَبَّرُ بِهِ عَنِ التَّخاصُمِ وَ هُوَ بِاعتِبارِ أَصلِ مَعناهُ يُتَعَدَّى بِنَفسِهِ ، وَ بِاعتِبارِ التَّخاصُمِ يُتَعَدَّى بِفِي كَقَولِهِ تَعالَى: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ .النِّساء اَلآیة«59»» اِنتَهَى کلامُ القائِلِ . وَ المُرادُ بِتَنازُعِ النّاسِ بَينَهُم أَمرَهُم تَنازُعُهُم فِي أَمرِ البَعثِ وَ إِنَّما أُضيفَ إِلَيهِم إِشعاراََ بِاهتِمامِهِم وَ اِعتِنائِهِم بِشَأنِهِ . فَهذِهِ حالُ الآيَةِ مِن جِهَةِ مُفرَداتِها بِشَهادَةِ بَعضِها عَلَى بَعضِِ  . وَ المَعنَى عَلَى ما مَرَّ : وَ كَما أَنَمناهُم ثُمَّ بَعَثناهُم لِكذا وَ كَذا ، أَطلَعنَا النّاسَ عَلَيهِم فِي زَمانِِ يَتَنازَعُونَ : أَي  : [یَتَنازَعُ] اَلنّاسُ بَينَهُم فِي أَمرِ البَعثِ ، لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ بِالبَعثِ حَقُُّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَ . أَوِ المَعنَى أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعلَمَ النّاسُ مُقارِناََ لِزَمانِِ يَتَنَازَعُونَ فِيهِ بَينَهُم فِي أَمرِ البَعثِ ، أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَق .

                [ اَلمیزان جلد 13 ص 282 و ص283 .]


* قَولُهُ تَعالَى: «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» قالَ فِي المُفرَداتِ :،عَثَرَ الرَّجُلُ يَعثُرُ عَثْراً و عُثُوراً إِذا سَقَطَ وَ يُتَجَوَّزُ بِهِ فِيمَن يَطَّلِعُ عَلَى أَمرِِ مِن غَيرِ طَلَبِهِ قالَ تَعالَى: فَإِنْ عُثِرَ عَلى‌ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً (اَلمائِدَة-اَلآیَة.107.) . يُقالُ عَثَرتُ عَلَى كَذا . قالَ : «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» أَي : وَقَّفناهُم عَلَيهِم مِن غَيرِ أَن طَلَبُوا . اِنتَهَى کَلامُهُ . وَ التَّشبيهُ فِي قَولِهِ : «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» كَنَظيرِهِ فِي قَولِهِ : «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ . اَلکَهف.اَلآیَة :19 . .» : أَي : وَ كَما اَنَمناهُم [ أَنساهُم ] دَهراََ ثُمَّ  بَعَثْنَاهُمْ لِكَذا وَ كَذا ، كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ ،  وَ مَفعُولُ « أَعْثَرْنَا» هُوَ النّاسُ اَلمَدلُولُ عَلَيهِ بِالسِّياقِ كَما يَشهَدُ بِهِ ذَيلُ الآيَةِ ،  وَ قَولُهُ : «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» ضَميرُ الجَمعِ [فیه] لِلنّاسِ وَ المُرادُ بِوَعدِ اللهِ عَلَى ما يُعطيهِ السِّياقُ : اَلبَعثُ وَ يَكُونُ قَولُهُ : «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا » عَطفاََ تَفسيرِيّاََ لِسابِقِهِ . وَ قَولُهُ : «إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ» ظَرفُُ لِقَولِهِ : «أَعْثَرْنَا» أَو لِقَولِهِ : «لِيَعْلَمُوا» وَ التَّنازُعُ : اَلتَّخاصُمُ . قيلَ : أَصلُ التَّنازُعِ ، اَلتَّجاذُبُ وَ يُعَبَّرُ بِهِ عَنِ التَّخاصُمِ وَ هُوَ بِاعتِبارِ أَصلِ مَعناهُ يُتَعَدَّى بِنَفسِهِ ، وَ بِاعتِبارِ التَّخاصُمِ يُتَعَدَّى بِفِي كَقَولِهِ تَعالَى: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ .النِّساء اَلآیة«59»» اِنتَهَى کلامُ القائِلِ .

آیه 21 از سوره کهف  را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم . آیه شریفه چنین است : ( وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً . و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند در مورد  قیامت و  رستاخيز حق است ، و در پايانِ جهان و قيامِ قيامت شکي نيست . در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند ، گروهي ميگفتند بنايي بر آنان بسازيد تا براي هميشه از نظر پنهان شوند  و از آنها سخن نگوييد که پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند و آن را دليلي بر رستاخيز  و معاد ديدند گفتند ما مسجدي در کنار مَدفَن آنها مي سازيم تا خاطره آنان فراموش نشود . )

راغب اصفهانی در کتابِ مفرداتش گفته است : کلمه «عَثْر» و «عُثُور»  که مصدر عَثَرَ ، یَعثُرُ  است به معناى سقوط می باشد . عَثَرَ الرَّجُلُ : یعنی ساقط شد آن مرد . يَعثُرُ : یعنی ساقط می گردد . «فُلانُُ عَثَرَ» یعنی فلانى افتاد و ساقط شد ، ولى این کلمه مجازا در مورد كسى كه خود بخود و بدون جستجو و طلب به مطلبى اطلاع پيدا مى كند نیز  استعمال می گردد  و گفته می شود : «عَثَرتُ عَلَى كَذا» يعنى به فلان مطلب بدون پیگیری و جستجو  اطلاع يافتم . و کلمه عَثَرَ و عَثْر و عُثُور در آیه 107 از سوره مائده به همین معنای مجازی (اطلاع و آگاهی بدون طلب و جستجو کردن) بکار رفته است : ( «فَإِنْ عُثِرَ عَلى‌ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ .» یعنی : پس اگر خود بخود معلوم و آشکار شد كه آن دو شاهد غير مسلمان در سفر گناه و خيانت كرده‌اند و سوگندشان ناحقّ بوده، دو نفر ديگر كه مسلمان هستند و شهادت بر ضررشان تمام شده و به ميّت نزديك‌ترند برخاسته و به خدا سوگند ياد نمايند كه قطعاً گواهى ما وارثان مسلمان از گواهى آن دو غير مسلمانى كه خيانتشان آشكار شده به حقّ نزديك‌تر است و بگويند ما از حدّ و حقّ تجاوز نكرده‌ايم كه اگر چنين كنيم قطعاً از ستمكارانيم. ) . و نیز در آیه 21 از سوره کهف به همین معنای مجازی استعمال شده است : «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» يعنى اين چنين مردم را بر مکان و محلّ آنان (اصحاب کهف) آگاه و  واقف نموديم بدون اينكه آنها این آگاهی را با جستجو بدست آورده باشند .اِنتَهَى کَلامُهُ : کلام راغب در رابطه با معنای کلمه «عَثَرَ» پایان یافت  . و تشبيهى كه در جمله «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ آیه 21 از سوه کهف» است همانند تشبيهى است كه در جمله «وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ  . آیه 19 از کهف آمده است ، و معنايش اين است : همانطور كه به قدرت و حکمت بالغه خویش روزگاری طولانی یعنی سه قرن (309سال قمری) آنها (اصحاب کهف) را در خواب فرو بردیم و در بوته فراموشی از جامعه و مردم ، سپردیم و سپس برای فلان غایت و فلان هدف بيدارشان نموديم ، همچنین بر اساس حکمت خود که توجه دادن به مسئله معاد است ، مردم را آگاه به حال و وضع آنها (اصحاب کهف) کرديم ، تا بدانند که وعده خداوند در مورد  قیامت و  رستاخيز حق است  و در پايانِ جهان و قيامِ قيامت شکي نيست . و مفعول «أَعْثَرْنَا» درجمله «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» كلمه «اَلنّاس» است كه سياق و مُفادِ آیه 21 از سوره کهف بر آن دلالت دارد ، و ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ...» بر این مطلب گواهی می دهد که مفعول «أَعْثَرْنَا» درجمله «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» كلمه «اَلنّاس»می باشد و در قول خداوند مُتعال که فرمود : «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» ضمیر جمع در کلمه «لِيَعْلَمُوا» به «اَلنّاس» بر می گردد و این نیز دلالت دارد که مفعول «أَعْثَرْنَا» کلمه «اَلنّاس» است . و مراد از (وَعْداللَّهِ : وعده خدا) به طورى كه از مُفاد و سياقِ آیه 21 از سوره کهف استفاده مى شود مسأله بَعث و رستاخیز و مَعاد و قيامت است ، پس در حقيقت جمله «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا» عطف تفسيرى برای جمله ماقبلش «أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» می باشد . و جمله ظرفیّه «إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ» که با «إِذْ» همراه است ، ظرف و معمول براى «أَعْثَرْنَا» و يا براى «لِيَعْلَمُوا»می باشد و یکی از آن دو فعل ، عامل در جمله ظرفیّه است . و كلمه «تَنازُع» به معناى «تَخاصُم» و خُصومت و دشمنى است . گفته شده است که کلمه «تَنازُع» در اصل  به معناى تَجاذُب است و از مفهوم و معنای تَخاصُم با کلمه «تَنازُع» نیز تعبیر آورده می شود و به عبارت دیگر کلمه «تَنازُع» درمعنای تَخاصُم استعمال مى شود و کلمه «تَنازُع» به اعتبار معناى اصلى اش  که تَجاذُب و نزاع و کشمکش و جرّ و بَحث و جذب کردن و کشیدن یکدیگر باشد ، مُتعدى بنفسه و بی واسطه است ولی به اعتبار معناى تَخاصُم و خصومت ، مُتعدّی با واسطه می باشد و  با حرفِ «فِی» مُتعدی می گردد  و در آیه 59 از سوره نساء : ( «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» پس اگر درباره چيزى نزاع كرديد آن را به حكم خدا و پيامبر «ص» ارجاع دهيد ) تَنازُع به معنای تَخاصُم و مُتعدّی به «فِی» می باشد . اِنتَهَى کَلامُ القائِلِ . پایان یافت کلامِ آن قائل .


* وَ المُرادُ بِتَنازُعِ النّاسِ بَينَهُم أَمرَهُم تَنازُعُهُم فِي أَمرِ البَعثِ وَ إِنَّما أُضيفَ إِلَيهِم إِشعاراََ بِاهتِمامِهِم وَ اِعتِنائِهِم بِشَأنِهِ .  فَهذِهِ حالُ الآيَةِ مِن جِهَةِ مُفرَداتِها بِشَهادَةِ بَعضِها عَلَى بَعضِِ  . وَ المَعنَى عَلَى ما مَرَّ : وَ كَما أَنَمناهُم ثُمَّ بَعَثناهُم لِكذا وَ كَذا ، أَطلَعنَا النّاسَ عَلَيهِم فِي زَمانِِ يَتَنازَعُونَ : أَي : [یَتَنازَعُ] اَلنّاسُ بَينَهُم  فِي أَمرِ البَعثِ ، لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ بِالبَعثِ حَقُُّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَ . أَوِ المَعنَى : أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعلَمَ النّاسُ مُقارِناََ لِزَمانِِ يَتَنَازَعُونَ فِيهِ بَينَهُم فِي أَمرِ البَعثِ ، أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَق .

و مراد از تَنازُعِ مردم در بين خود و درباره امر خود که در آیه 21 از سوره کهف به آن اشاره شده است : (إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ : در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند) ، تنازعشان در مسأله بَعث و معاد و قيامت است . در آن زمان دو تنازُع بین مردم وجود داشت : 1- تنازعِ قبل از وُقوف و اطلاع و آگاهی مردم از جریان اصحاب کهف . این تنازع در باره مسئله معاد و قیامت بوده که عده ای به آن اعتقاد و باور داشتند و برخی دیگر مُنکر آن بودند . ماجرای اصحاب کهف یکی از آیات بزرگ الهی بود که حقّانیّتِ تحقق و واقعیّت مسئله معاد را اثبات نمود و در این رابطه بر همه مردم اتمام حجت شد . 2- تَنازُعِ بعد از وُقوف و آگاهی مردم از ماجری اصحاب کهف . وقتی که مردم از این ماجرا مطلع شدند در اطراف غار جمع شدند تا اصحاب کهف را ببینند و پس از دیدن آنها به اذن و فرمان الهی همه اصحاب کهف قبض روح شدند و پس از چند ساعت بعد از بیدار شدن از دنیا رفتند . در این هنگام بود که مردم در باره آنها به نزاع و بحث پرداختند . عده ای که از موحِّدین و خداپرستان و مؤمنین بودند گفتند : «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً.» : ما مسجدي در کنار مَدفَن آنها مي سازيم تا خاطره آنان فراموش نشود . و عده ای دیگر که از منکران و کافران و مشرکان و بُت پرستان بودند جهت انحراف افکار عمومی گفتند : «فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» بنايي و دیواری بر آنان بسازيد تا براي هميشه از نظر پنهان شوند ! و از آنها سخن نگوييد که پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است !  . تنازُعی که در این آیه شریفه (آیه 21 از سوره کهف) به آن اشاره شده است مربوط به تنازعِ اول می باشد که مردمِ آن عصر قبل از آگاهی از جریان اصحاب کهف در بین خود راجع به مسئله معاد با هم بحث و نزاع و گفتگو داشتند . 

و در آیه 21 از سوره کهف در جمله «إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» کلمه «أَمْر» که به معنای بَعث و معاد و قیامت است به «هُمْ» اضافه شده است .  اگر «أَمْر» یعنی مَعاد و قيامت به مردم نسبت داده شده است  به جهت آن است که مردم آن عصر ،  توجه و اِعتناء و اِهتمامِ زيادى در باره شَأن و مسئله مَعاد داشتند و در این رابطه بین مُنکرین (کُفار و مشرکین و بُت پرستان)  و مُؤمنین و موحِّدین و خدا پرستان نزاع ها و  بحث های زیادی رخ می داد . تا حال مطالبی که در رابطه با آیه 21 از سوره کهف بیان شد بیشتر در باره مفردات این آیه شریفه و دلالت و شهادت بعضى از كلمات آن بر معناى بعضى ديگر بوده است . مثلا قبلا بیان شد که : مُفاد و سیاق و ذيل آيه 21 از سوره کهف كه مى فرمايد: «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ...» بر این مطلب گواهی و شهادت می دهد و دلالت دارد که مفعول «أَعْثَرْنَا» درجمله «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» كلمه «اَلنّاس»می باشد و در قول خداوند مُتعال که فرمود : «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» ضمیر جمع در کلمه «لِيَعْلَمُوا» به «اَلنّاس» بر می گردد و این نیز دلالت دارد که مفعول «أَعْثَرْنَا» کلمه «اَلنّاس» است .  و اما در باره معنای آیه شریفه بنابر مطالبی که بیان شد می توان دو معنا برای آن ذکر نمود :  1-  یا معنایش چنین است : همانطور كه ما آنان را به خواب فرو بردیم و سپس براى منظور و غایتی  چنين و چنان بيدارشان نموديم  همچنين مردم را در آن هنگامی که با هم در باره مسئله مَعاد نزاع داشتند از حال آنان (اصحاب کهف) مُطَّلع و با خبر كرديم تا حقیقت و حقانیّت معاد تا حدودی برای مردم ثابت گردد  و به عبارت دیگر در زمانی که مردم  درباره معاد و قيامت با هم  تنازُع و نزاع و بحث داشتند  ، در همین هنگام و مُقارِن این بحث ها و نزاع ها ماجرای اصحاب کهف را به عنوان یکی از آیات و نشانه ها ی بزرگ الهی برای مردم آشکار ساختیم تا حقیقت مسئله معاد و قیامت تا حدّی برای مردم روشن و ثابت شود . «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ بِالبَعثِ حَقُُّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَ» تا همه بدانند كه وعده خدا در باره بَعث و نُشُور و قيامت و معاد حق است و در تحقُّق و  فرا رسيدن ساعت یعنی معاد ،  شك و ريب و تردیدی وجود ندارد . 2- و يا معنايش اين است كه ما مردم را بر مکان و محلِّ آنان واقف و آگاه ساختيم تا مردم ، درست در هنگامی که درگیر بحث و نزاع  و گفتگو در باره قیامت و معاد در بین خود بودند بدانند كه وعده خدا حق است و جای هیج شبهه و انکاری در آن نیست .


**  در جمله «وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ» : «أَعْثَرْنَا» فعل و فاعل است و مفعول آن «اَلنّاس» است که سیاق و مفاد و نیز ذیل آیه 21 از سوه کهف بر آن دلالت داد و ضمیر در«عَلَيْهِمْ» به اصحاب کهف بر می گردد .

** عَثَرَ ، یَعثُرُ و عَثَرَ ، یَعثِرُ  و   عَثِرَ ، یَعثَرُ  و  عَثُرَ ، یَعثُرُ  عَثْراً و عَثِيراً و عِثَاراً  : لیز خورد و افتاد - سقوط کرد -  سِکَندَری خورد - سِکَندَرِی خوردن یعنی بسر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن  بر اثر بند شدن پا به چیزی و سَکَندر بزبان رومی به معنای سَر می باشد  -


** عَثَرَ  و   عَثِرَ و  عَثُرَ اَلفَرَسُ و العِرقُ : اسب لغزید و سِکَندَری خورد و به رو افتاد - رگ جهید

** عَثَرَ ، یَعثُرُ  عَثْراً و عُثُوراً عَلَى السِّرِّ وَ غَيرِهِ : بر راز و سرّ آن آگاه و مطّلِع شد- از راز سَر در آورد - آن را پیدا کرد و بدست آورد - یافت - تحصیل کرد  -  كلمه‌ «عُثُور» به معناى آگاهى بدون تجسّس و جستجو است.

** عَثَرَ : اشتباه کرد - لغزید - افتاد - - سقوط کرد - خطا کرد - به خطا رفت .

** وَقَّفَ فُلاناََ عَلَی ذَنبِهِ : فلانی را بر گناهش آگاه و واقف کرد .

** تَجَوَّزَ فِی الکَلامِ : سخن به مجاز گفت

** جاذَبَهُ :  با او نزاع کرد

** التَّجاذُب : جذب کردن و کشیدن یکدیگر - روی در هم کشیدن و روی برتافتن و اِعراض کردن - تنازُع و نزاع کردن . علت اینکه تَنازُع به معنای تَجاذُب آمده آن است که طَرَفَینِ نزاع  در حین نزاع و بحث ، لباس و یا دست و پای و اعضای یکدیکر را می گیرند و می کَشند و به قصد زدن به یکدیگر کشیده و جذب می شوند .

** تَجاذَبا : بر سر چیزی با هم نزاع کردند- کشمکش و جرّ و بحث کردند .

** تَجَاذَبَ ، یَتَجاذَبُ ، تَجَاذُباً [ جَذَبَ ] اَلرَّجُلانِ الشَّئَ : آن دو مرد چيزى را در كشيدند.

** تَجَاذَبَ القَومُ اَطرافَ الحَدِيثِ : آن قوم با هم به سخن و گفتگو پرداختند .

** اَطلَعَ عَلَی الشَّئِ : بر چیزی مُشرِف شد و اشراف و اطلاع پیدا نمود- بر آن چیز از بالا نگاه کرد

** اَطلَعَهُ عَلَی السِّرِّ : راز را به او گفت - او را از راز با خبر کرد .


وَ أَمّا دَلالَةُ بَعثِهِم عَنِ النَّومِ عَلَى أَنَّ البَعثَ يَومَ القِيامَةِ حَقُُّ فَإِنَّما هُوَ مِن جِهَةِ أَنَّ اِنتِزاعَ أَرواحِهِم عَن أَجسادِهِم [فِی] ذاكَ الدَّهرِ الطَّويلِ وَ تَعطيلَ شُعُورِهِم وَ رُكُودَ حَواسِّهِم عَن أَعمالِها وَ سُقُوطَ آثارِ القُوَى البَدَنِيَّةِ كَالنَّشوِ وَ النَّماءِ وَ نَباتِ الشَّعرِ وَ الظُّفرِ وَ تَغَيُّرِ الشِّكلِ وَ ظُهُورِ الشَّيبِ وَ غَيرِ ذلِكَ وَ سَلامَةَ ظاهِرِ أَبدانِهِم وَ ثِيابِهِم عَنِ الدُّثُورِ وَ البَلىِ ثُمَّ رُجُوعِهِم إِلَى حالِهِم يَومَ دَخَلُوا الكَهفَ بِعَينِها ، يُماثِلُ اِنتِزاعَ الأَرواحِ عَنِ الأَجسادِ بِالمَوتِ ثُمَّ رُجُوعِها إِلَى ما كانَت عَلَيها ، وَ هُما مَعاََ مِن خَوارِقِ العادَةِ لا يَدفَعُهُما إِلّا الأِستِبعادُ [وَ التَّعَجُّبُ] مِن غَيرِ دَليلِِ . وَ قَد حَدَثَ هذَا الأَمرُ فِي زَمانِِ ظَهَرَ التَّنازُعُ بَينَ طائِفَتَينِ مِنَ النّاسِ مُوحِّدِِ يَرَى مُفارِقَةَ الأَرواحِ الأَجسادَ عِندَ المَوتِ ثُمَّ رُجُوعِها أِلَيها فِي البَعثِ وَ مُشرِكِِ يَرَى مُغايَرَةَ الرُّوحِ البَدَنَ وَ مُفارِقَتَها لَهُ عِندَ المَوتِ لكِنَّهُ لا يَرَى البَعثَ وَ رُبَما رَأَى التَّناسُخَ . [ هذا مَذهَبُ عامَّةِ الوَثَنِیّینَ فَهُم لایَرَونَ بُطلانَ الأِنسانِ بِالمَوتِ وَ اِنَّما یَرَونَ نَفیَ البَعثِ وَ اِثباتَ التَّناسُخِ ] . فَحُدُوثُ مِثلِ هذِهِ الحادِثَةِ فِي مِثلِ تِلكَ الحالِ [حالِ التَّنازُعِ بَينَ طائِفَتَينِ مِنَ النّاسِ] لا يَدَعُ رَيباََ لِأُولئِكَ النّاسِ أَنَّها آيَةُُ إِلهِيَّةُُ قُصِدَ بِها إِزالَةُ الشَّكِّ عَن قُلُوبِهِم فِي أَمرِ البَعثِ بِالدَّلالَةِ بِالمُماثِلِ عَلَى المُماثِلِ وَ رَفعُ الأِستِبعادِ [وَ التَّعَجُّبِ] بِالوُقُوعِ . وَ يُقوَى هذَا الحَدسُ مِنهُم وَ يَشتَدُّ بِمَوتِهِم بُعَيدَ الأِنبِعاثِ فَلَم يَعيشُوا بَعدَهُ إِلّا سُوَيعاتِِِِ لَم تَسَع أَزيَدَ مِن اِطِّلاعِ النّاسِ عَلَى حالِهِم وَ اجتِماعِهِم عَلَيهِم وَ استِخبارِهِم عَن قِصَّتِهِم وَ إِخبارِهِم بِها . 

       [ اَلمیزان جلد 13 ص 283 و ص284 .]


* وَ أَمّا دَلالَةُ بَعثِهِم عَنِ النَّومِ عَلَى أَنَّ البَعثَ يَومَ القِيامَةِ حَقُُّ فَإِنَّما هُوَ مِن جِهَةِ أَنَّ اِنتِزاعَ أَرواحِهِم عَن أَجسادِهِم [فِی] ذاكَ الدَّهرِ الطَّويلِ وَ تَعطيلَ شُعُورِهِم وَ رُكُودَ حَواسِّهِم عَن أَعمالِها وَ سُقُوطَ آثارِ القُوَى البَدَنِيَّةِ كَالنَّشوِ وَ النَّماءِ وَ نَباتِ الشَّعرِ وَ الظُّفرِ وَ تَغَيُّرِ الشِّكلِ وَ ظُهُورِ الشَّيبِ وَ غَيرِ ذلِكَ وَ سَلامَةَ ظاهِرِ أَبدانِهِم وَ ثِيابِهِم عَنِ الدُّثُورِ وَ البَلىِ ثُمَّ رُجُوعِهِم إِلَى حالِهِم يَومَ دَخَلُوا الكَهفَ بِعَينِها ، يُماثِلُ اِنتِزاعَ الأَرواحِ عَنِ الأَجسادِ بِالمَوتِ ثُمَّ رُجُوعِها إِلَى ما كانَت عَلَيها ، وَ هُما مَعاََ مِن خَوارِقِ العادَةِ لا يَدفَعُهُما إِلّا الأِستِبعادُ [وَ التَّعَجُّبُ] مِن غَيرِ دَليلِِ .

سؤال : ممکن است سؤال شود که بیدار شدن اصحاب کهف چه دلالتى دارد بر اینکه بَعث و برانگیخته شدن در روز قيامت حق است و به عبارت دیگر این دو مسئله چه ارتباط و  چه مشابهتی نسبت به هم دارند ؟! جوابش آن است که  : و اما دلالت و وجه مشابهتِ بَعث و بیدار شدن اصحاب کهف از خوابشان بر برانگیخته شدن در روز قیامت و مَعاد از اين جهت است كه در دوران و روزگار طولانی خوابِ اصحاب کهف (309 سال قمری) جان ها و اَرواحشان در عالم خواب  از اَجساد و بدنهايشان كنده و جدا  شده بود و نیز در اين مدت همه مََشاعِر و قُوای ادراکی شان تعطيل گشته و  ادراکات حِسّی و حواسِّ پنجگانه ظاهری و باطنی آنها از کار باز ایستاده و متوقِّف گشته بود . ( حواسّ ظاهری عبارتند از : 1- بینایی یا باصِره  2- شنوایی یا سامِعه  3- بَساوایی یا لامِسه 4- چشایی یا ذائِقه 5- بویایی یا شامَّه  و حواسِّ باطنی نیز عبارتند از : 1- حسِّ مشترک  2- قوّه واهمه  3- قوه خیال  4- قوّه حافظه  5- قوه مُتصرِّفه . قوّه متصرِّفه اگر در تصرف و اختیار و در استِخدامِ قوّه عاقله که مافوق همه قوای ظاهری و باطنی است ، باشد به آن قوّه مُتفکِّره یا مُفکِّره می گویند و اگر تحت تصرُّف قوّه واهمه باشد به آن قوه مُتََخَیِّله یا مُصَوِّرَه گفته می شود  ) و همچنین همه آثارِ ظاهری حیات و زندگى  و قُواى بدنى  و جسمی آنان  از قبیل رُشد و نُمُوِّ جسمی  و  روییدن و رویش مو و ریش  و ناخن و تغییر شکل و قیافه  و ظهور و آشکار شدن علائم پیری از كار افتاده بود و به عبارت دیگر بدنهای آنها ديگر نَشو و نَما نكرد و موى سر و ریش و ناخن هايشان ديگر بلند نشد و  شكل و قيافه آنها دگرگون نگرديد . اگر جوان بودند پير نشدند و اگر صحیح و سالم بودند  ، مريض و بیمار نشدند ، ظاهر بدنها و لباسهايشان  محو و مُندرس و پوسيده نشد  و پس از سه قرن به خواب رفتن (309 سال قمری) مثل آن روزی كه داخل غار شده بودند بدون هیجگونه تغییر و دگرگونی جسمی و بدنی بار دیگر برگشتند و زنده شدند و همه این امور و آثارِ خواب اصحابِ کهف و جدا شدن ارواحشان از اَبدانشان و بیدار شدنشان بعد از خواب طولانی در واقع و  بِعَينِه نظير  و مُماثِل و همانندِ جدا شدن ارواح و جان ها از اَجساد و بدن های انسان ها بواسطه مرگ می باشد  که در روز قیامت دوباره  به همان حال و صورتی که بودند برانگیخته می شوند و برمی گردند  و هر دو  ماجرا یعنی ماجرای خوابِ اصحاب کهف و مسئله مرگ و محشور شدن در روز قیامت از این جهت که امری خارق العاده هستند با هم مشترک و مُشابِه  و مُماثِل هم می باشند . لا يَدفَعُهُما إِلّا الأِستِبعادُ [وَ التَّعَجُّبُ] مِن غَيرِ دَليلِِ . و باز نمی دارد و جلوگیری نمی کند از پذیرش و قبول این دو حقیقت مگر استبعاد (بعید دانستن آن ها) و تعجّبی که هیچ دلیلی ندارد . و به عبارت دیگر کسى كه قصّه و ماجرای خوابِ اصحاب کهف را اعتقاد و باور داشته باشد نمى تواند جریان معاد و مسئله برانگیختن شدن در روز قیامت را  ایمان و باور نداشته باشد زیرا که این دو ماجرا مثل و مماثل هم هستند و قاعده فلسفی هم در این رابطه آن است که :  («حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ واحِدُُ اَو سَواءُُ». نِهایةُ الحِکمة از علامه طباطبایی مرحله اول فصل پنجم ص 32.) یعنی حوادثِ مُشابِه و همانند  از جهت امکان و عدم امکان (امتناع) حکمِ همانند و مثل هم دارند و هيچ دليلى بر نفى آن جز صِرفِ استبعاد و تعجَّب کردن  وجود ندارد .

* وَ قَد حَدَثَ هذَا الأَمرُ فِي زَمانِِ ظَهَرَ التَّنازُعُ بَينَ طائِفَتَينِ مِنَ النّاسِ مُوحِّدِِ يَرَى مُفارِقَةَ الأَرواحِ الأَجسادَ عِندَ المَوتِ ثُمَّ رُجُوعِها أِلَيها فِي البَعثِ وَ مُشرِكِِ يَرَى مُغايَرَةَ الرُّوحِ البَدَنَ وَ مُفارِقَتَها لَهُ عِندَ المَوتِ لكِنَّهُ لا يَرَى البَعثَ وَ رُبَما رَأَى التَّناسُخَ . [ هذا مَذهَبُ عامَّةِ الوَثَنِیّینَ فَهُم لایَرَونَ بُطلانَ الأِنسانِ بِالمَوتِ وَ اِنَّما یَرَونَ نَفیَ البَعثِ وَ اِثباتَ التَّناسُخِ ] .

و اين قضيه و ماجرای خوابِ اصحاب کهف در زمانى رخ داده است كه دو طائفه از مردم  در آن عصر  در رابطه با مسئله مَعاد و قیامت با هم  تنازُع و نزاع و  اختلاف داشته اند . يك طائفه از آنها مُوحِّدان و خداپرستانی بوده اند كه اعتقاد داشتند ارواحِ انسان ها بعد از مفارقتشان از بدن ها  بواسطه مرگ ، دو باره در روز قيامت به بدنها بر مى گردند لذا اعتقاد به بَعث و مَعاد داشتند و طائفه ديگر مشركان و بُت پرستانی بودند که باور داشتند  روحِ انسان با بدنش مُغایرت دارد و در هنگام مرگ از بدن جدا مى شود و به بدن ديگرى مُلحق می گردد  که همان تناسخِ است که باطل و فاسد می باشد. آنها اعتقادی به بَعث و مَعاد و برانگیخته شدن در روز قیامت نداشتند بلکه قائل به تناسخ بودند. [ هذا مَذهَبُ عامَّةِ الوَثَنِیّینَ فَهُم لایَرَونَ بُطلانَ الأِنسانِ بِالمَوتِ وَ اِنَّما یَرَونَ نَفیَ البَعثِ وَ اِثباتَ التَّناسُخِ ] . این مطلبی که بیان شد عقیده و اعتقادِ عامَّه و عموم بُت پرستان و مُشرکان  است .  آنها  قائل نیستند که  انسان  بواسطه مرگ ، باطل و نابود می شود  بلکه با ادّعای اثباتِ تناسخ  ، مدّعی و معتقدند که  آدمى بعد از مرگ در روز قیامت برانگیخته نمی شود بلکه به بدن دیگری می پیوندد .


* فَحُدُوثُ مِثلِ هذِهِ الحادِثَةِ فِي مِثلِ تِلكَ الحالِ [حالِ التَّنازُعِ بَينَ طائِفَتَينِ مِنَ النّاسِ] لا يَدَعُ رَيباََ لِأُولئِكَ النّاسِ أَنَّها آيَةُُ إِلهِيَّةُُ قُصِدَ بِها إِزالَةُ الشَّكِّ عَن قُلُوبِهِم فِي أَمرِ البَعثِ بِالدَّلالَةِ بِالمُماثِلِ عَلَى المُماثِلِ وَ رَفعُ الأِستِبعادِ [وَ التَّعَجُّبِ] بِالوُقُوعِ . وَ يُقوَى هذَا الحَدسُ مِنهُم وَ يَشتَدُّ بِمَوتِهِم بُعَيدَ الأِنبِعاثِ فَلَم يَعيشُوا بَعدَهُ إِلّا سُوَيعاتِِِِ لَم تَسَع أَزيَدَ مِن اِطِّلاعِ النّاسِ عَلَى حالِهِم وَ اجتِماعِهِم عَلَيهِم وَ استِخبارِهِم عَن قِصَّتِهِم وَ إِخبارِهِم بِها .

پس حدوث و واقع شدن مثلِ حادثه و جریانِ خوابِ اصحاب کهف در چنين حال و عصرى که دو طائفه از موحِّد و مُشرک در مسأله  بَعث و برانگیخته شدن و مَعاد و قیامت با هم تنازع و نزاع و بحث و گفتگو داشتند ، هيچ شك و تردیدی برای آن مردم باقى نمى گذارد كه اين داستان و ماجرا در واقع  آيت و نشانه ای از نشانه های الهى است که  مقصود و منظور از آن از بين بردن شك و ترديدِ دلها  در رابطه با مسئله قيامت و معاد  است و دلیلِ ازاله و زائل شدن شدن شک هم آن است که این دو ماجرا ، مُماثِل و همانند هم هستند و قاعده فلسفی هم در این رابطه آن است که :  («حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ واحِدُُ اَو سَواءُُ». نِهایةُ الحِکمة از علامه طباطبایی مرحله اول فصل پنجم ص 32.) یعنی حوادثِ مُشابِه و همانند  از جهت امکان و عدم امکان (امتناع) حکمِ همانند و مثل هم دارند . اگر مسئله امکان و ممکن بودن در بین باشد باید هر دو ممکن باشند و اگر مسئله امتناع و ممتنع بودن در بین است باید هر دو ممتنع باشند و  عقلا قابل پذیرش نیست که بگوییم قصه و ماجرای اصحاب کهف ، واقع شده ولی ماجرای معاد و قیامت و برانگیخته شدن ممتنع باشد!! . و به عبارت دیگر منظور و مقصود از حادثه خوابِ اصحاب کهف که از آیات و نشانه های الهی می باشد آن است که مردم بفهمند كه اگر این آیت ممکن باشد پس آن آيتِ دیگر یعنی مسئله  قیامت و معاد نيز ممكن خواهد بود و واقع خواهد شد  و «حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ واحِدُُ اَو سَواءُُ» پس در تحقّق و  واقع شدن مَعاد و برانگیخته شدن در روز قیامت هيچ اِستبعاد و تعجّبی  نباید وجود داشته باشد . در رابطه با اصحاب کهف این حدس و نظر تقویت و مُحکم می شود که آنها کمی بعد از انبعاث و بیدار شدن  از دنیا رفتند . پس آنها بعد از انبعاث و بیدار شدن چند ساعتی بیش زندگی  نکردند و این چند ساعت هم بیش از این گنجایش نداشت که مردم بر حال آنها اطلاع حاصل کنند و در اطرافشان اجتماع نمایند و از قصّه و ماجرای آنان که از آیات الهی بوده  استخبار و خبر و گزارش تهیه کنند و بعد آن را برای دیگران نقل کنند تا حقیقت و حقّانیّت معاد برای مردم روشن شود و به عبارت دیگر این چند ساعتی که اصحاب کهف بعد از سیصد و نُه سال قمری بیدار شدند صِرفا جهت آگاه شدن مردم از این نشانه بزرگ الهی بوده است تا دلیل و نشانه ای از طرف خداوند برای حقانیت مَعاد و قیامت باشد و حُجّت بر همه مردم تمام شود  و سپس اصحابِ كهف بعد از چند ساعتى كه مردم از حال آنان آگاه و مُطّلع شدند از دنيا رفتند و منظور و مقصود خداوند مُتعال هم  این بوده  كه از طریق خواب طولانی برای اصحاب کهف و سپس بیدارشدن شان از آن خواب ، آيت و نشانه ای برای مردم آشکار سازد تا حقیقت و واقعیت  مسئله معاد و قیامت برای همه روشن گردد  و حجت بر همگان تمام شود و برای کسی مجال انکار و استبعاد و تعجُّب وجود نداشته باشد .

** سُوَیعَة : مُصغَّر و تصغیر شده  کلمه «ساعَة» است  .

** ساوَعَ ، یُساوِعُ ، مُساوَعةََ و سِواعاََ : ساعتی با او معامله کرد یا قرار داد بست .

** دَثَرَ ، یَدثُرُ ، دُثُوراََ اَلرَّسمُ : آثار و باقیمانده یک چیز محو شد .

** دَثَرَ الثَّوبُ : لباس کثیف و چرکین شد .  دَثَرَ الرَّجلُ : آن مرد پیر شد

** داثِر : محو شده

**   تذکر :  در عبارتِ لا يَدَعُ رَيباََ لِأُولئِكَ النّاسِ أَنَّها آيَةُُ إِلهِيَّةُُ قُصِدَ بِها إِزالَةُ الشَّكِّ عَن قُلُوبِهِم فِي أَمرِ البَعثِ بِالدَّلالَةِ بِالمُماثِلِ عَلَى المُماثِلِ وَ رَفعُ الأِستِبعادِ [وَ التَّعَجُّبِ] بِالوُقُوعِ . کلمه «رَفعُ» در «وَ رَفعُِ الأِستِبعاد»  به رفع خوانده  می شود تا عطف بر «اِزالَةُ الشَّکِّ» باشد .


** بُعَيْدَ :  مُصغَُّر و تصغیر شده  کلمه «بَعد» می باشد  - بزودى - کمی بعد از ...  -  در فاصله اى نه چندان دور

** بَعيد : دور


**معانی لغوی و اصطلاحی تَناسُخ :

تَناسُخ از ماده «نَ ، سَ ، خَ» : انتقال و نقل روح پس از مرگ در بدن دیگری - پی در پی آمدن - دست به دست گرداندن  - جابجایی - زائل کردن - از بین بردن و برطرف کردن - باطل کردن . تَناسُخ به معنای برداشتن چیزی و گذاشتن چیز دیگری به جای آن یا تغییر دادن چیزی به چیز دیگر است ؛ مثل «نَسَخَتِ الشَّمسُ الظِّلََ» (خورشید سایه را برطرف و زائل کرد و جای آن را گرفت). کلمه «نَسخ» در اصطلاح فقه به معنای برداشتن حُکمی در شریعت به وسیله حُکم دیگر و جایگزین کردن حُکم دوم بجای حُکم اول است و مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی معروف به میرزای قمی در کتاب «قوانین الأُصول»  در تعریف نَسخ گفته است : اَلنَسخُ رَفعُ الحُکمِ الشَّرعِیِّ بِدَلیلِِ شَرعِیِِّ مُتَأَخَّرِِ عَلَی وَجهِِ لَولاهُ لَکانَ ثابِتاً . یعنی نَسخ عبارت است از رفع حکم شرعی بواسطه دلیل شرعی متأخّر(بعدی) به گونه ای که اگر آن حکمِ بعدی نبود ، حکم اول ، ثابت و برقرار می بود و استمرار می داشت . و معنای نسخ در لغت چنین آمده است : اَلنَّسخُ هُوَ إِزالَةُ شَئِِ بِشَئِِ  یَتَعَقَّبُهُ کَنَسخِ الشََّمسِ الظِّلَّ ، وَ الظِّلِّ الشَّمسَ ، وَ الشَّیبِ  الشَّبابَ . نسخ یعنی از بین بردن و زائل نمودنِ چیزی به وسیله چیزی دیگر که به دنبال آن در می آید، مثل نسخ و از بین بردنِ خورشید سایه را و نسخِ سایه ، نور خورشید را  و نیز مانند نسخ پیری جوانی را که پیری جوانی را نسخ می کند و از بین می برد . به آمد و شد و عبور و مرور زمان‌ها که در پی یکدیگر می آیند و می روند «تَناسُخ اَزمِنَه» گفته می شود - تَناسَخَتِ الأَزمِنَةُ :  یعنی زمان ها پی در پی و به دنبال هم آمدند و رفتند . مرحوم ملاصدرای شیرازی در جلد 9 از اسفار ص 4  تَناسخ را چنین تعریف کرده است  : فَالتَّناسُخُ بِمَعنَی اِنتِقالِ النَّفسِ مِن بَدَنِِ عُنصُرِیِِّ اَو طَبیعِیِِّ اِلَی بَدَنِِ آخَرَ مُنفَصِلِِ عَنِ الأَوَّلِ ... . یعنی تناسخ به معنای انتقال نفس و روح از بدن عُنصری یا طبیعی به بدن و یا جسم دیگری که غیر از بدن اول است ، می باشد و همه اقسام تناسخ اعمِّ از تناسخ نزولی و تناسخ صعودی از نظر ملّاصدرا مُحال است مگر تناسخ مَلَکوتی که اشکالی ندارد چون تناسخ مَلَکوتی در واقع همان تجسُّم و تمثُّل اعمال در جهان آخرت است [ و امام صادق (عَلَیهِِ السَّلامُ )  فرمود : مَنْ يَزْرَعْ خَيْراََ يَحْصُدْ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرّاََ يَحْصُدْ نَدامَةً وَ لِكُلِّ زارِعٍ ما زَرَعَ : هر كس خوبى بكارد ، رفاه و خشنودى و سرور و شادمانی درو مى كند و هر كس بدى بكارد ، پشيمانى درومى كند و هر كس هر چه بكارد همان را برداشت مى كند .  اَلکافی ج 2 ص 458 . حدیث 19 . بِحارُ الأَنوار ج  یا 78 و یا 75  ص 373 . ] .
تَناسُخ (Tanasukh) یا سَمسارَه «Samsara»  یا وازایش یا باززایی یا تولُّدی دوباره «rebirth» یا تَکوین دوباره یا بازتَن یابی که بیشتر در ادیان هندى به کار مى رود ، اصطلاحی کلامی و فلسفی و عرفانی  به معنای انتقال روح از جسمی به جسم دیگر پس از مرگ و بازگشت دوباره آن به دنیا است . تناسخ یکی از موضوعات و مَباحِث قدیمی عِلمُ النَّفس است ریشه اعتقاد به تَناسُخ شبه قارّه هند است و از آنجا به سایر فرهنگ‌ها سرایت کرده است . و قِدمَتِ بحث و گفتگو درباره تناسخ به هزاران سال قبل برمی گردد و به نوعی می توان گفت که  همه آیین ها و نِحله ها و مذاهب و مکتب ها در جهت نفی و یا اثبات آن بحث و گفتگو و اظهار نظر کرده اند تا جایی که مرحوم صدرالمتألِّهین شیرازی در جلد 9 از کتاب اسفار ص 6 گفته است : «وَ لِذا قِیلَ ما مِن مَذهَبِِ اِلّا وَ لِلتَّناسُخِ فِیهِِ قَدَمُُ راسِخُُ» :  یعنی گفته شده است که هیچ مذهب و آیین و مکتبی نیست که  مسئله تناسخ در آن از جهت ردّ یا اثبات ، جایگاه و  مقامِ راسخ و شامخ و مُهمّی نداشته باشد . در مسئله تناسُخ اختلافات زیادی از جهت مفهومی و تعریف و تفسیر آن وجود دارد . تناسُخ با مفهوم و تعریف گوناگونی که دارد از اعتقادات و باورهای آیین هایی مانند هندو و بودا و دائو  و مانو و بَرَهما و جینیسم و سیکیسم و اهل حق و غُلات شیعه می باشد   . بر مبنای تَناسُخ ، روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکی کامل ، بارها در بدنهای مختلف وارد شده و به این جهان بر می‌گردد و کیفیّت زندگی  او بسته به رفتار و کردار  در زندگی گذشته اش دارد . طرفداران تناسخ معتقدند روح دو گروه از انسان ها به دنیا باز نمی گردد: اوّل آنان که در مسیر سعادت به کمال نهایی رسیده اند که پس از مرگ به کمال مطلق نایل می آیند. اینان کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند و کاستی های زندگی گذشته خویش را با سعی و عمل جبران کنند .  دسته دوم آنان که در حد بالای شقاوت قرار دارند. اینان نیز به دنیا باز نمی گردند؛ زیرا در ایام زندگی آن چنان به انحراف گراییده و راه سعادت را به روی خود بسته اند که دچار سقوط ابدی گردیده و نمی توانند با بازگشت به دنیا، گذشته ننگین خویش را جبران نمایند و به سعادت و کمال گرچه نسبی و محدود باشد برسند .  آنان بر این باورند که تناسخ و بازگشت به دنیا مخصوص دسته سوم است؛ یعنی گروه های متوسط که بین تکامل یافتگان سعادت مند و ساقط شدگان شقاوت مند هستند، اینان وقتی از دنیا می روند دوباره روحشان به دنیا باز می گردد و به تناسب خلق و خوی متفاوتی که دارند با شکل های مختلف و گوناگون به دنیا بر می گردند. از این رو برای هر شکلی نام مخصوصی گذاشته اند. اگر روح انسان به بدن انسان دیگری عود کند و انتقال یابد  آن را "نَسخ" و اگر به بدن حیوان منتقل گردد ، "مَسخ" و اگر  در یکی از نباتات و گیاهان داخل شود ، "فَسخ" و اگر به یکی از جمادات تعلق بگیرد "رَسخ" می نامند . مرحوم ملّاصدرای شیرازی درجلد 9 اسفار ص 4  ضمن مُحال دانستن تَناسخ ، اقسام آن را هم بیان می کند : ...  فَالتَّناسُخُ بِمَعنَی اِنتِقالِ النَّفسِ مِن بَدَنِِ عُنصُرِیِِّ اَو طَبیعِیِِّ اِلَی بَدَنِِ آخَرَ مُنفَصِلِِ عَنِ الأَوَّلِ مُحالُُ سَواءاََ کانَ فِی النُزُولِ ، اِنسانِیّاََ کانَ وَ هُوَ النَّسخُ اَو حَیوانِیّاََ وَ هُوَ المَسخُ او نَباتِیّاََ وَ هُوَ الفَسخُ اَو جَمادِیّاََ وَ هُوَ الرَّسخُ ، اَو فِی الصُّعُودِ وَ هُوَ بِالعَکسِ مِنَ الَّذِی ذَکَرناهُ . یعنی : پس آن تناسخی که به معنای انتقال نفس و روح از بدن عُنصری یا طبیعی به بدن و یا جسم دیگری که غیر از بدن اول است ، باشد ، مُحال خواهد بود و از نظر محال بودن فرقی بین تناسخ نزولی و تناسخ صعودی وجود ندارد و هر دو قسمش محال است . اقسام تناسخ نزولی عبارتند : 1- انتقال نفس و روح از انسانی به انسان دیگر که آن را نَسخ گویند 2-  انتقال روح از انسان به حیوان که آن را مَسخ نامند 3- انتقال روح از انسان به نَبات و گیاه که آن را فَسخ خوانند  4- انتقال روح از انسان به جماد که به آن رَسخ گفته می شود . تناسخ صعودی نیز که محال است به عکس آن اقسامی است که ذکر کردیم . یعنی تناسخ صعودی  آن است که نفس و روح از مرتبه پایین تر به مرتبه بالاتر انتقال یابد . مثلا روح از جسم نباتی و گیاهی به بدن حیوانی منتقل شود و سپس از بدن حیوانی به جسم انسانی وارد شود و آنگاه از جسم انسانی به مراتب بالاتر مثل فرشته یا جِرم آسمانی منتقل گردد . جامع همه این اقسامِ تَناسُخِ باطل همان تناسخ مُلکی می باشد . تناسخ  مُلکی را چنین تعریف کرده اند : اِنتِقالُ النَّفسِ مِن بَدَنِِ اِلَى بَدَنِِ آخَرَ  اَو اِنتِقالُ النَّفسِ الأِنسانِيَّةِ مِن جِسمِِ اِلَى جَسَدِِ آخَرَ : تناسخ مُلكى كه به آن تناسخ «مُنفَصِل» ، «اِنفِصالى» ، «ظاهرى» و «اِنتِقالى» نیز می گويند عبارت است از انتقال و نقلِ نَفس و روح از یک بدن به بدن دیگر یا انتقال نَفس و روحِ انسانی از جسم و بدنی به جسد و بدنی دیگر .پس همه اقسام تناسخ از نظر ملّاصدرا مُحال است مگر تناسخ مَلَکوتی که اشکالی ندارد چون تناسخ مَلَکوتی (یا تناسخ اتصالی ، باطنی ، کَونی) در واقع همان تجسُّم و تمثُّل اعمال در جهان آخرت است . تناسخ مَلَکوتی : عبارت است از انتقال روح و نفس از بدن دنیوی انسان به بدن اُخرَوی‌ او  به همراه آنچه از فضائل و رذائل که در دنیا کسب کرده است . این قسم از تناسخ به عقیده حُکَماء و فلاسفه از جمله از دیدگاه ملّا صدرا جائز و بلااشکال است و آیات و روایات نیز مؤیِّد آن می باشد . علامه حسن زاده آملی در تعريف تناسخ مَلَكُوتى، كه به آن تناسخ متصل یا اتصالى و باطنى و كَونى هم گفته می شود چنین می گوید : «ظُهُورُ مَلَكاتِ النَّفسِ عَلَى مُثُلِها وََ صُوَرِها المُناسَبَةِ لَها لَدَى النَّفسِ وَ فِى صُقعِها وَ حاقِّ ذاتِها»؛ تناسخ ملكوتى آن است كه مَلَكات نفس به صورت‌هاى مِثالى مناسب با آن مَلَكات در نزد نفس و بلكه در ذات نفس ظهور يابند . (حسن حسن‌زاده آملى، سَرح‌ُالعُيُون فى شَرح‌ِالعُيُون  ص811.)


** فرقه تَناسُخِیَّه :  یعنی کسانی که قائل به تَناسُخ هستند .  تناسُخِیان معتقدند که نُفوس و اَرواح انسانی پس از مرگ در صورتی مُجرّد و بی نیاز از اَبدان و اَجساد  می شوند که همه کمالاتِ نفسانی و روحانی را بالفعل ، واجد و دارا گردند و هیچ چیزی از کمالاتشان در مرتبه بالقوّه باقی نمانده باشد و اما نفوس و اَرواحی که حائز همه کمالات نباشند و بخشی از کمالاتشان بالقوّه مانده باشد در این صورت از اَبدانی به اَبدانی دیگر منتقل می شوند تا به غایت و نهایت کمال از جهت علمی و اخلاقی برسند .  تَناسُخِیّه این نوع انتقال را نَسخ می گویند  .  طرفداران و معتقدان به تناسخ می گویند ارواح دو گروه از انسان ها به دنیا  برنمی گردند : اوّل آنانی که در مسیر زندگی و طریق سعادت و نیکبختی و رستگاری به نهایت کمال رسیده باشند . آنها نقص و کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند  و نقصان خود را جبران کنند  .  دسته دوم آنهایی  که در مسیر زندگی و دوران عمرشان به نهایت شر و شقاوت رسیده باشند . اینها نیز به دنیا برنمی گردند زیرا در ایام زندگی آنچنان  منحطّ و منحرف  و ساقط شده اند که همه راه های خیر و سعادت را به روی خود بسته اند و راهی برای جبران ندارند . فرقه تَناسُخِیَّه  بر این باورند که تناسخ و بازگشت به دنیا مخصوص انسان های متوسط  می باشد . یعنی  آنهایی که نه به کمال سعادت رسیده اند و نه به نهایت شقاوت به عبارت دیگر نه خوبِ خوبند و نه بدِ بد بلکه در بَینابَین هستند . این دسته از افراد بعد از مرگ به دنیا بر می گردند و در قالب های مختلف تناسخ به حیات و زندگی مجدد باز می گردند . قائلین به تناسخ عقیده دارند که در پاره ای از موارد ، برگشت ارواح به دنیا برای جبران کاستی ها و به منظور کمال نفس و نیل به مدارج عالی انسانی است . همچنین می گویند : یکی از علل بازگشت ارواح به دنیا این است که خوبان در زندگی ، دوباره از پاداش اخلاق حمیده و اعمال پسندیده خویش برخوردار گردند و بدان نیز کیفر خوی ناپسند و رفتار زشت خود را ببینند ، چون بسا افرادی که با سجایای انسانی زیست کرده و عمرشان به پاکی طی شده است ، اما همواره گرفتار محرومیت های گوناگون بوده و دوران حیاتشان با فقر و تنگدستی و آلام و رنج ها و بیماری ها سپری گردیده است، اینان در زندگی بعد به پاداش اخلاق پسندیده خود نایل می شوند و از نعمت رفاه و سلامت جسم برخوردار می گردند و چه بسیار افرادی که در زندگی پیشین دارای اخلاق زشت و رفتار ناپسند بوده اند و مردم از دست آنان رنجیده اند و از انواع نعمت ها بهره مند بوده اند. ارواح اینان در زندگی بعد به تناسب اخلاقشان، به صورت حیوانات و حشرات، نباتات، جمادات و یا انسان های ناقص، معلول، بیمار و مطرود جامعه باز می گردند و در هر صورت گرفتار عذاب روحی و جسمی هستند . اگر روح به بدن انسان دیگری عود کند "نَسخ" است و اگر به صورت حیوان عود کند ، "مَسخ" و اگر  در نباتات و گیاهان حلول کند ، "فَسخ" و اگر به جمادات تعلق گیرد "رَسخ" می باشد و  معناى «تناسخ ارواح» نیز این است که ارواح و نفوس انسان ها پس از مرگ به دنیا باز می گردند و  از جسمى به جسم  دیگر منتقل مى شوند . نظریه تناسخ و عقائد فرقه تَناسُخیّه به دلائل متعدد عقلی و نقلی مردود و باطل است و ما در اینجا  به چند دلیل عقلی و نیز برخی از ادله نقلی از آیات و روایات را  ذکر می کنیم : 

و اما دلیل عقلی : 1- تناسخ سبب  اجتماع دو نفس در یک بدن است و اجتماع دو نفس در یک بدن نیز محال می باشد . این استدلال را می توان به صورت یک قیاس شرطی  که مرکب از دو قضیّه مقدم  و تالی است بدینگونه تبیین نمود :  مقدم : اگر نفس و روح براساس تناسخ پس از مرگ انسان به بدن انسان دیگری منتقل شود -  تالی :  لازم می‌آید که دو نفس در یک بدن جمع شود . - تالی که اجتماع دو نفس در بدن واحد  است باطل و محال می باشد پس مقدم نیز که تناسخ و  انتقال روح از بدنی به بدن دیگر است نیز محال خواهد بود . بیان ملازمه چنین است که بر اساس حرکت جوهری در حکمت متعالیه ملّاصدرایی وقتی که بدن استعداد و قابلیّت و آمادگی پیدا کرد در این صورت روح و نفسی که نسبت به همه کمالات علمی و عملی بِالقُوّه است در بدن حادث می شود و به آن تعلق پیدا می کند و تشخص هر انسانی نیز با یک نفس می باشد نه دو نفس و این مطلب امری بدیهی و واضح است. حال اگر نفس دیگری که با مرگْ از بدن دیگری جدا شده است به این بدنِ دوم تعلق بگیرد، لازم می‌آید که دو نفس در یک بدن جمع شوند : یکی نفسی که در بدن دوم حادث شده بود و همراه آن است و دوم نفسی که از باب تناسخ از بدن دیگر جدا شده و به این بدن دوم منتقل شده است و اجتماع دو نفس در یک بدن محال است . زیرا لازمه‌اش آن است که چیزی که واحد است و یک تشخص و هویّت انسانی دارد در همان حال کثیر و دو تا باشد  و دارای دو تشخص گردد و به عبارت دیگر تعلق دو نفس به یک بدن ،  موجب دو تشخص  برای انسان واحد است و باعث می شود که یک موجود ، دو وجود داشته باشد و یک انسان دو انسان شود در حالی که هر انسانی یک تشخص و هویت انسانی و نیز یک وجود دارد .   2-  تناسخ سبب تعطیلی نفس در تدبیر بدن است . این استدلال را نیز می توان به صورت یک قیاس شرطی بدینگونه بیان نمود : مقدم : اگر تناسخ جایز باشد و نفس و روح از بدنی به بدن دیگر منتقل شود -  تالی : لازم می‌آید که برای زمانی هرچند اندک  ، نفس از تدبیر بدن باز بماند و  تعطیل شود .  تالی باطل و فاسد و محال است پس مقدم نیز باطل و محال  است .  بیان ملازمه چنین است : زمانِ جدایی نفس از بدن سابق و قبلی  غیر از زمانِ تعلّق نفس به بدن لاحق و بعدی است ، زیرا جدایی و تعلق ، در یک زمان نمی تواند صورت بگیرد زیرا که مفارقت و تعلّق ، دو امر متضادند و ناگفته پیداست که تحقق دو امر متضاد در مکان و زمان واحد محال است و به اصطلاح ، اجتماعِ ضدّین محال می باشد . از سوی دیگر ، تردیدی وجود ندارد که پشت‌سرهم آمدن و تحقُّقِ دو «آنِ» زمانی محال است زیرا تحقُّق و وجودِ هر «آن» به از بین رفتن و اِنصرام و اِنعِدامِ آنِ قبلی است و «آن» نیز مُنتَهی‌اِلَیه و نهایتِ زمان است و برای تحقق دو «آن» ، به دو زمان نیاز است که در این صورت ، دو «آن» و دو لحظه از زمان (آنِ زمان اول و آنِ زمانِ دوم) از هم جدا شده و  تَوالی دو «آن» نخواهد بود چنان‌که کنار هم قرارگرفتن دو نقطه نیز محال است به همان بیانی که در باره عدم امکان توالی دو «آن» گفته شد زیرا که وجود هر نقطه به اِنصرام و انعدام و عبور از نقطه قبلی است . در رابطه با تناسخ که انتقال نفس و روح از بدنی به بدن دیگر است  لازمه اش  آن است که بین «آنِ» مفارقت و «آنِ» تعلّق باید زمانی فاصله شود که در آن فاصله زمانی هر چند هم که خیلی ناچیز و کم باشد ، نفس به بدن تعلق نخواهد داشت و این همان تعطیلی نفس و روح در تدبی بدن است و  تعطیلی نفس و روح از بدن محال است زیرا خلاف حکمت الهی است و اساساً نفس‌بودنِ نفس به تدبیر بدن است . بنابراین تناسخ محال است . مرحوم ملاصدرا ی شیرازی در جلد 9 از اسفار ص12  استدلال مزبور را به این شکل تقریر می‌نماید : حُجَّةُُ اُخرَی عامَّةُُ :  هِیَ اَنَّ النَّفسَ اِذا فارَقَتِ البَدَنَ کانَ «آنُ» مُفارَقَتِهِ عَنِ البَدَنِ الأَوَّلِ غَیرَ «آنِ» اِتِّصالِهِ بِالبَدَنِ الثّانِی وَ بَینَ کُلِّ آنَینِ زَمانُُ [مُتَخَلَّلُُ] فَیَلزَمُ کَونَها بَینَ البَدَنَینِ مُعَطَّلَةََ عَنِ التَّدبیرِ وَ التَّعطیلُ مُحالُُ . دلیل عام دیگر که بر استحاله تناسخ دلالت دارد این است که هنگامی که نفس و روح از بدن انسان جدا شود و به بدن دیگری تعلق بگیرد در این صورت  «آنِ» مفارقتِ نفس از بدنِ اوّلی غیر از «آنِ» اتصال آن به بدنِ دوّمی است و بی‌تردید بین هر دو «آن» ، زمانی مُتخلَّل و فاصله شده است و لازمه این تخلُّل و فاصله زمانی بین دو «آن» این است که نفس و روح در این فاصله زمانی هر چند  هم که اندک  باشد در بین دو بدن معطل و بدون تدبیر کردن باشد  درحالی‌ که تعطیلی نفس در تدبیر بدن محال است.   3- بازگشت فعل به قوه یا اجتماع قُوّه و فعل . این استدلال را نیز می توان به صورت یک قیاس شرطی بدینگونه تقریر نمود  : مقدم : اگر نفس و روح پس از مرگ انسان به بدن دیگری تعلق بگیرد  -  تالی : لازمه اش بازگشت نفس از مرتبه بِالفِعل بودن به مرحله بِالقُوّه و استعدادِ محض است  و یا اجتماع قوه و فعل خواهد بود . تالی که بازگشت نفس از فعل به قوه و یا اجتماع قوه و فعل باشد باطل و محال است پس مقدم نیز باطل و محال می باشد . بیان ملازمه بدین‌ ترتیب است که هر نفس در ابتدای تعلّقش به بدن ، نسبت به مجموعه‌ای از کمالات علمی و عملی ، بِالقُوّه است . نفس مانند بدن در طول حیاتش از قوه به فعلیت و از نقص به کمال می‌رسد . این نفس در ابتدا حالت قوه و استعداد دارد و به هنگام جدایی از بدن ، حالت بِالفِعل و کمال  دارد . حال اگر نفس پس از خروج از قوه ، یعنی به هنگام مرگ ، به بدن دیگری تعلق گیرد ، لازم می‌آید که مجدداً از حالت فعلیت به قوه بازگردد . به تعبیر دیگر ، نفسی که فعلیت یافته ، به استعداد و قوه برگردد و این مطلب (رجوع نفس و روح از فعلیت به قوه) به جهاتی باطل و محال است : 1- به دلیل اینکه سبب ترکیب شئ بِالفِعل و بِالقُوّه است یعنی یک چیز (یک نفس و یک روح) هم بالفعل باشد و هم بالقوه که محال است زیرا که اجتماع ضدین است  و اجتماع ضدین عقلا محال است . توضیح اینکه ، نفس و بدن باهم در حرکتند ، یعنی همان‌طور که روح از جهل به علم و از عجز به قدرت می‌رسد ، بدن هم از کودکی به جوانی و در نهایت به پیری می‌رسد . حال اگر روح انسانی با مرگ به بدن جنینی وارد شود ، لازم می‌آید که به اعتبار «بدن قبلی» که از آن مُنسلِخ و جدا شده بِالفِعل باشد و به اعتبار اینکه منتقل به بدن جنین شده که در مرحله قوه و استعداد و پذیرش است ، بِالقُوّه باشد  و  چنین چیزی محال است  زیرا ترکیب بین شئ بِالفِعل (روح کسی که مُرده) و شئ بِالقُوّه (بدن جَنین که قوه و استعداد و پذیرش محض می باشد)  که اجتماع ضدین می باشد محال است . 2- به دلیل اینکه موجب  ترکیب وجدان و فقدان است که اجتماع متناقضین می باشد . توضیح اینکه، اگر فعل به قوه برگردد ، معنایش این است که امر بالفعل ،  استعدادِ رجوع به آن قوه را داشته است ، مثلاً اگر روحِ یک جوان بخواهد به یک نوزاد برگردد ، باید فعلیت روح جوان ، قوه باشد و این محال است  زیرا فعلیت ، وجدان است و قوه ، فقدان ، و در این صورت لازم می‌آید وجدان ، فقدان شود ، یعنی بِالفِعل، بِالقُوّه شود و پیداست که ترکیب وجدان و فقدان و نیز تبدّل وجدان به فقدان محال است و منتهی به اجتماع نقیضین می شود که  عقلاََ محال است .  باز گشت نفس از فعل به قوه را که محال بود می توان به بیان و تقریری دیگری بدین شرح مطرح نمود : مرحوم ملّا صدرا  در جلد سوم از کتاب اسفار با اثبات حرکت جوهری  به نتائج مهمی در مباحث نظری و معرفتی و فلسفی و عرفانی رسیدند که یکی از نتائج بسیار مهم  این است که  نفس ناطقه انسان ، جِسمانِیّةُ الحُدُوث و رُوحانِیَّةُ البَقاء  است . یعنی نفس ناطقه انسان با حدوث بدن حادث می شود و حدوث می یابد و با حرکت جوهری ارتقاء ذاتی و استکمال ذاتی می یابد تا جایی که در بقاء دیگر به آن جسم و بدن قبلی نیاز ندارد و به اصطلاح  به مرحله «رُوحانِیَّةُ البَقاء» می رسد . و این نظریه ملّا صدرا که فرمود نفس ناطقه ، جِسمانِیّةُ الحُدُوث و رُوحانِیَّةُ البَقاء است ناظر به رد نظریه فلاسفه مشّایی است . پیروان حکمت مشّایی و اِبن سینایی معتقدند که نفس ناطقه انسان ، رُوحانِیَّةُ الحُدوث و رُوحانِیَّةُ البَقاء می باشد . این نظریه فلاسفه مشّایی در باب نفس ناطقه انسانی دارای اشکالات اساسی متعددی است و لذا قابل قبول نیست . مرحوم صدرالمتألِّهین شیرازی در اسفار ج 9 ص 16 و 17 و 18 در حکمت متعالیه صدرایی خود بر مبناى نظریه حرکت جوهرى نحوه تکوُّن و پیدایش نفس و روح و بقاى آن را به گونه اى تعریف و تبیین مى کند که تناسخ مطلقاً ناممکن مى شود . طبق این نظریه نفس و بدن در ابتداى حدوث خود امورى بِالقُوّه و داراى حرکت جوهرى ذاتى هستند . میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادى عُنصُری و طبیعى وجود دارد که موجب مى شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند . نفوس و ارواح انسان ها بر اساس حرکت جوهری در مدت حیات جسمانى خود از قوه به فعل مى رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعى تَحصُّل و فعلیّت پیدا می کنند چه این تحصل و فعلیت در سعادت و مَلَکِیَّت و فرشته گون بودن باشد چه در شقاوت و شیطنت و سَبُعِیّت و بَهِمیَّت باشد  . بنابراین وقتى نفس بِالفِعل شد محال است که بار دیگر در حدِّ قوه و پذیرش و استعدادِ محض شود همچنانکه محال است حیوان و یا انسانی که به مرتبه بلوغ رسیده دوباره به مرحله نطفه باز گردد . حرکت جوهرى بازگشت پذیر نیست و سیرِ قهقرایی ندارد . حال اگر نفس و روحی پس از مرگ انسان بر اساس تناسخ به بدنى دیگر تعلق بگیرد چه آن بدنِ دیگر در حالت جنینى باشد چه غیر آن  لازم مى آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است  زیرا که سر از اجتماع ضدّین یا اجتماع نقیضین در می آورد .

و اما ادله نقلی از آیات و روایات :


اسلام، بازگشت دائمی ارواح به دنیا را در قالب های گوناگون تناسخ اعمّ از نزولی و صعودی به صراحت رد  و نفی می کند . قرآن کریم در سوره مؤمنون آیه 99 و 100  در این باره می فرماید : حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ . (آنها یعنی کفار و مردمان بد کردار همچنان به اعمال و كردارهاى زشت خود ادامه مى‌دهند و از مرگ غافلند) تا زمانی که یکی از آنان را مرگ فرا رسد آنگاه می گوید : پروردگارا مرا به دنیا باز گردان شايد در آنچه از خود به جاى گذاشته‌ام (از مال و ثروت و ...)، كار نيكى انجام دهم یا شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم (در حیات آینده) انجام دهم و جبران نمایم ( به او گفته می شود) :  كَلَّا : هرگز چنین نخواهد شد ، این سخنی است (گزاف و بی اساس) که به ظاهر و به ناچار بیان می کند (و به آن ترتیب اثر داده نمی شود زیرا که او سخنی غیر واقعی گفته است و اگر برگردد به گفته خودش عمل نخواهد کرد) و از پی مرگِ آنها عالمِ برزخ است تا روزی که قیامت فرا رسد و از قبرها بر انگیخته شوند .


چند روایت در ردّ تَناسُخ  : 1- قال الرِّضا (عَلَیهِِ السَّلامُ)  : مَن  دانَ (قالَ) بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرُُ بِاللهِ العَظیمِ یُکَذِّبُ (یَکذِبُ) بِالجَنَّةِ وَ النّار  :  امام رضا (ع) فرمود : هر کس گرایش به تناسُخ داشته و قائل به آن باشد به خدای بزرگ کافر شده  است و بهشت و جهنّم را تکذیب می کند و دروغ می پندارد ... (بِحارُالأنوار ج 4 ص 320 . بحار الأنوار، ج25، ص137. )  2- قال الرِّضا (عَلَیهِِ السَّلامُ)  فرمود :  «مَنْ قَالَ بِالتَّنَاسُخِ فَهُوَ کافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مُکذِّبٌ بِالْجَنَّةِ وَ النَّارِ .  امام رضا (ع) فرمود : هرکس قائل و  مُعتقد به تناسخ باشد به خدای بزرگ کافر شده است و تکذیب کننده  بهشت و جهنّم است . (وَسائِل الشّیعَة جلد 18 ص 557 . بابُ جُملَةِ ما یَثبُتُ بِهِ الکُفرُ وَالأِرتِدادُ .) 3- عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ أَنَّهُ سَأَلَ الزِّنْدِیقُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ˜† فَقَالَ أَخْبِرنِی عَمَّنْ قَالَ بِتَنَاسُخِ الْأَرْوَاحِ مِنْ أَیِّ شَئِِ قَالُوا ذَلِکَ وَ بِأَیِّ حُجَّةٍ قَامُوا عَلَی مَذَاهِبِهِمْ ؟ قَالَ : إِنَّ أَصْحَابَ التَّنَاسُخِ قَدْ خَلَّفُوا وَرَاءَهُمْ مِنْهَاجَ الدِّینِ وَ زَیَّنُوا لِأَنْفُسِهِمُ الضَّلَالَاتِ  وَ أَمرَجُوا أنفُسَهُم فِی الشَّهَوَاتِ...  وَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ لَا بَعْثَ وَ لَا نُشُورَ وَ الْقِیَامَةُ عِنْدَهُمْ خُرُوجُ الرُّوحِ مِنْ قَالَبِهِ وَ وُلُوجُهُ فِی قَالَبٍ آخَرَ إِنْ کَانَ مُحْسِناً فِی القَالَبِ الْأَوَّلِ أُعِیدَ فِی قَالَبٍ أَفْضَلَ مِنْهُ حُسْناً فِی أَعْلَی دَرَجَةِ الدُّنْیَا وَ إِنْ کَانَ مُسِیئاً أَوْ غَیْرَ عَارِفٍ صَارَ فِی بَعْضِ الدَّوَابِّ الْمُتْعَبَةِ فِی الدُّنْیَا أَوْ هَوَامَّ مُشَوَّهَةِ الْخِلْقَةِ. (اَلْإِحْتِجَاجِ لِلطَّبْرِسِيُّ ، ج 2 ، ص200.- بِحارُالأَنوار، ج4، ص 320. - بحار ج58، ص33. ) . در کتاب اِحتِجاج طبرسی از هِشامِ بْنِ الْحَکَمِ  نقل می کند که  امام صادق (عَلَیهِِ السَّلامُ)  در پاسخ به زنديقي كه از ايشان پرسيد چرا گروهي قائل به تناسخ ارواح‌ هستند و از كجا به اين مطلب معتقد شده‌اند و حجّت و برهان و دليلشان بر اين مذهب چيست ؟!  فرمود : معتقدین و اصحاب و اهل تناسخ ، به دین پشت پا زدند و راه و طریقِ دین و دیانت را  پشت سر انداختند و رها کردند و گمراهی‌ها را برای خود زینت  و جلوه داده‌اند  و خود را در وادی شهوات رها ساختند [و مُنکرِ ضروریّات دین مانند معاد و قیامت و بهشت و جهنّم شدند و مُنکرِ ضروریّاتِ دین نیز کافر است] ... آنها گمان می کنند که نه بهشتی وجود دارد و نه آتش جهنمی ، نه مبعوث شدنی و نه نُشور و رستاخیزی و قیامت به‌ نظر آنها به این است که روح از پیکر و قالب بدنی خارج  می شود و در قالب دیگر وارد می گردد . اگر شخصِ مُتوفَّی و مُرده در قالب پیشین ،  انسان نیکوکاری بوده در این صورت در بدن نیکوتری به بهترین حالت از زندگی دنیوی قرار می‌گیرد و اگر در قالب پیشین ، انسان بدکرداری بوده و یا معرفت نداشته در بدن حیواناتی قرار می‌گیرد که درد و رنج زیادی می‌کشند یا در بدن حشراتی قرار می‌گیرند که آفرینش عجیب و غریبی دارند .

**  نظر علماء و اندیشمندان اسلامی در باره تناسخ :   1-  قُطبُ الدّین شیرازی در باره تَناسُخ چنین می گوید : اَلتَّناسُخُ بِمَعنَی اِنتِقالِ نُفُوسِ الأَشقِیاءِ اِلَی الأَجسادِ الحَیوانِیَّةِ ، اَلمُناسَبَةِ لَها فِی الأَخلاقِ وَ الأَفعالِ : تناسخ یعنی انتقال نفوس و اَرواحِ اشقیاء بعد از مرگ به اَجساد و اَبدان و  پیکرهای حیوانی  که در اخلاق و اَفعال با آنها مُناسبت  و سِنخیّت و مشابهت دارد . 2-  میر سیّد شریف جرجانی  در ص31 از کتابِ اصطلاح نامه خود که «اَلتَّعریفات» نام دارد درباره تناسخ چنین می گوید : اَلتَّناسُخُ عِبارَةُُ عَن تَعَلُّقِ الرُّوحِ بِالبَدَنِ بَعدَ المُفارَقَةِ مِن بَدَنِِ آخَرَ مِن غَیرِ تَخَلُّلِ زَمانِِ بَینَ التَّعَلُّقَینِ لِلتَّعَشُّقِ الذّاتِیِّ بَینَ الرُّوحِ وَ الجَسَدِ : تناسخ عبارت است از تعلق روح به بدن پس از مفارقت از بدنی دیگر به جهت عشق و گرایش ذاتی ای که میان روح و جسد(بدن) وجود دارد بدون آنکه  بین این دو تعلق ،  فاصله زمانی ایجاد شود .  3- علامه حسن زاده آملی در باره تناسخ می گوید : تناسخ مُلکی یا مادّی آن است که نفس پس از آنکه از بدن عُنصری خویش منقطع شد به پیکر دیگری منتقل شود چه آن پیکر دیگر انسان باشد که تَناسُخ است یا پیکر حیوان باشد که تَماسُخ است یا پیکر نبات و درخت باشد که تَفاسُخ گویند و یا پیکر جماد باشد که تَراسُخ نام دارد . صدر المتألِّهین تمام این اقسام را تناسُخ مُلکی نامیده است چون نَفس در عالَم مادی از بدنی به بدن دیگر انتقال یافته است . 4-  مرحوم شيخ صدوق (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) درباره تناسخ چنين  می گوید : «وَالقَولُ بِالتَّناسُخِ باطِلُُ  و مَن دانَ [قالَ] بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرُُ ، لِأَنَّ فِي التَّناسُخِ إِبطالُ الجَنَّةِ وَ النّارِ . یعنی قول به تناسخ باطل است و هر کس گرایش به تناسُخ داشته و قائل به آن باشد کافر است زیرا تناسخ اِبطال و اِنکار بهشت و جهنم است (و اعتقاد به بهشت و جهنم از ضروریّات دین است و مُنکرِ ضروریّاتِ دین نیز کافر است) . 5- مرحوم سيد مرتضي (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) قائل است که  اهل تناسخ  از مسلمانان شمرده نمی شوند و مسلمان نیستند : «اَصحابُ التَّناسُخِ لايُعَدُّونَ مِنَ المُسلِمِينَ ... لِكُفرِهِم وَ ضَلالِهِم». یعنی اهل تناسخ به جهت کفر و ضلالت و گمراهیشان از مسلمین محسوب نمی شوند ... (رسائل المرتضی، ج1، ص 425.)  6- مرحوم كاشِفُ الغِطاء (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) همه انواع و اقسام تناسخ را باطل و مردود دانسته و مي‌گويد  ادله عقلي و نقلي در ابطال آن وجود دارد : قامَتِ الأَدِلَّةُ العَقلِيَّةُ وَ النَّقلِيَّةُ عَلَى بُطلانِ التَّناسُخِ بِجَميعِ أَنواعِهِ .  7- مرحوم علّامه طباطبایی (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) در این باره می فرماید : تناسخ این است که بگوییم: نفس آدمی بعد از آن که به نوعی کمال، استکمال کرد و از بدن جدا شد، به بدن دیگری منتقل شود. این محال است؛ زیرا از دو صورت خارج نیست. یا بدنی که نفس مورد گفت وگو می خواهد به آن وارد شود، خودش نفس دارد یا ندارد. اگر نفس داشته باشد، مستلزم آن است که یک بدن، دارای دو نفس بشود و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد می باشد (که محال بودنش روشن است. بطلان وجود دو روح در یک بدن به این جهت است که تشخّص و شخصیت هر انسانی، واحد است اگر دو روح در یک بدن باشد، معنایش این می شود که هر فردی دو نفر و دو ذات و دو انسان باشد و این بدیهی البطلان است؛ زیرا بالوجدان چنین چیزی را در خود نمی یابد) و اگر نفس ندارد، مستلزم آن است که چیزی که به فعلیت رسیده، دوباره بالقوّه شود. این هم محال است.(تفسیر المیزان، ج1، ص 211؛ ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص 315.8- مرحوم شیخ مفید (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) درباره معتقدان به تناسخ می گوید : وَ قَد اَبطَلَ هؤُلاءِ جَمیعَ الشَّرائِعِ وَ السُّنَنِ (المسائل السّرویه، ص 46.) ؛ اهل تناسخ همه شرائع و سنت های دینی را باطل کرده اند. 9- مرحوم مُلّاصدرای شیرازی (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) درجلد 9 از اَسفار که به مَباحِث مهمّی همچون تَناسُخ و نَفس و معاد می پردازد در طی چهار فصل به اِبطال تَناسُخ اَرواح پرداخته است و در ورود به این بحث مهم چنین عنوان داده است : بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ . اَلبابُ الثّامِنُ : «فِی اِبطالِ تَناسُخِ النُّفُوسِ وَ الأَرواحِ وَ دَفعِ ما تَشَبَّثَ بِهِ اَصحابُ التَّناسُخِ وَ فِیهِ فُصولُُ» اَلفَصلُ الأَوَّلُ فِی اِبطالِهِ بِوَجهِِ عَرشِیِِّ : به نام خداوند بخشنده بخشایشگر . باب هشتم مربوط به اِبطال تناسُخ نفوس و ارواح و دفع و جواب به ادلّه ای است که اهل تناسخ و طرفداران و معتقدینش به آن ها تشبُّث و تمسُّک کرده اند و در این باب چند فصل (چهارفصل) در رابطه با مسأله تناسخ وجود دارد .  مرحوم ملاصدرا  در صفحه 6 از کتاب اَسفار در باره توجه آیین ها و مکاتب و اندیشمندان  و حکماء مختلف به «مسئله تَناسُخ» و اهمیّت آن می گوید : «وَ لِذا قِیلَ ما مِن مَذهَبِِ اِلّا وَ لِلتَّناسُخِ فِیهِِ قَدَمُُ راسِخُُ» :  یعنی گفته شده است که هیچ مذهب و آیین و مکتبی نیست که  مسئله تناسخ در آن از جهت ردّ یا اثبات ، جایگاه و  مقامِ راسخ و شامخ و مُهمّی نداشته باشد .  مکتبی نیست مگر اینکه در باره تناسخ از جهت نفی و اثبات نظر داده است .  و نیز می گوید :  وَ ظَنِّى أَنَّ ما هُوَ مَنقُولُُ عَن أَساطینِ الحِکمَةِ کَأَفلاطُونَ وَ مَن قَبلَهُ مِن أَعاظِمِ الفَلسَفَةِ مِثلِ سُقراطَ وَ فِیثاغُورِسَ وَ أَغاثاذِیمُونَ وَ إِنباذقُلِسَ مِن إِصرارِهِم عَلَى التَّناسُخِ لَم یَکُن مَعناهُ إِلَّا الَّذِى وَرَدَ فِی الشَّریعَةِ بِحَسَبِ النَّشأَةِ الآخِرَةِ . ملاّ صدرا می گوید : به گمانم چنین می رسد که آنچه از بزرگان حکمت و فلسفه مثل افلاطون و کسانی که قبل از او بودند مانند سُقراط و فِیثاغُورِس و أَغاثاذِیمُون و إِنباذقُلِس  نقل شده که آنها اصرار بر تناسخ داشتند منظور و مقصودشان تَناسخ مصطلح و معروف  که مورد اشکال و مردود است نبوده بلکه مرادشان چیزی است که در شریعت به اِعتبار عالَمِ آخرت وارد شده است و آن در واقع همان مَسخِ باطنی و تَناسُخِ مَلَکوتی و تجسُّم اعمال و به تعبیر دقیق تر تَمثُّل اعمال مى‏ باشد و نظرحکماء و فلاسفه  که می گویند نفوس و ارواح انسانی در آخرت بر صورت اعمال و نیات و باطنشان محشور می­ گردند ، مطابق  مذهب و رأی  و نظرِ انبیاء (ع) می باشد . ( اَسفار ملاّصدرا جلد 9 ص 6 . ) و نیز ملاّ صدرا در باره خطر لغزش در فهم تَناسخ  و افتادن در دام  آن چنین می گوید :  اِعلَم أَنَّ هذِهِ المَسأَلَةَ مِن مَزالِّ الأَقدامِ وَ مَزالِقِ الأَفهامِ . یعنی  بدان که مسأله تناسخ از مسائل باریک و  بُغرَنج و پیچیده ای است که محلّ لغزش قَدَم های کسانی است که در این وادی  ورود می کنند و میدان لغزش فهم ها و اندیشه هایی که می خواهند آن را درک نمایند . (و چه بسیار کسانی که در دام تناسخ افتادند که هم خود منحرف و کافر شدند و هم دیگران را به انحراف و کفر کشاندند .)  .  ( اَسفار ملاّصدرا جلد 9 ص 2 .)  و همچنین فرمودند : نَحنُ بِفَضلِ اللهِ وَ إِلهامِهِ عَلِمنا بِبُرهانِِ قَوِیِِّ عَلَى نَفیِ التَّناسُخِ مُطلَقاََ سَواءُُ کانَ بِطَریقِ النُّزُولِ أَوِ الصُّعُودِ . یعنی : ما به لطف و فضل و اِلهامِ الهی با برهان قوی و اُستوار دانستیم که  تناسخ به هر دو قسمِ نزولی و صعودی آن ، باطل  و مردود است  .( اَسفار ملاّصدرا جلد 9 ص 2 .) . 

10 - مرحوم آیت الله محمد هادی معرفت (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) در «رساله فرضیه بازگشت روح» می نویسد : سه موضوع در شریعت مقدّس اسلام آمده و به آن اعتراف شده است که بی شباهت به مسأله تناسخ نیست. گر چه این شباهت فقط ظاهری است و حقیقت آن ، از حقیقت تناسخ به کلّی جدا است :
1-  رجعت :
رجعت رستاخیزِ کوچکی است که همگانی نیست و قبل از رستاخیز بزرگ تحقّق پیدا می کند و فقط جنبه اختصاصی دارد و این رجعت  پس از ظهور حضرت حجّت 
(عَلَیهِِ السَّلامُ)  است که امامان و بزرگان ایمان و نیز سرجُنبانانِ کفر و زَندَقَه باز خواهند گشت و حوادثی مخصوص اینان رخ خواهد داد . روایات بسیاری به این مطلب تصریح دارند . این رجعت و بازگشت در همان بدن های اولیه واقع خواهد شد لذا نبایستی با تناسخی که دیگران می گویند که بازگشت در قالب های جدید و بدن های دیگر است ، اشتباه شود .
2- مَسخ :
در ملّت های سابق بسیار اتّفاق می افتاد که مورد غضب الهی قرار می گرفتند و خداوند آن ها را تبدیلِ و تغییرِ صورت می داده و به شکل میمون ها یا خوک ها در می آورده است. چنان چه درباره «اَصحابُ السَّبت »  چنین آمده است : «
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» پس چون از آنچه نهى شده بودند تجاوز كردند، به آنان گفتيم: به شكل ميمون‌هاى طرد شده در آييد. (سوره اعراف آیه 166) .  بر یهودیان فرض و واجب بود که روز شنبه از صید ماهی خودداری کنند ، ولی اینان با طرح نیرنگ آمیزی ، ماهیان را که در آن روز به طور آزاد و دسته های فراوان در گردش می آمدند ، در حوضچه هایی حَبس می کردند و سپس روز بعد آن ها را می گرفتند ، لذا خداوند آن ها را بر اثر همین نیرنگ بازی ، مورد غضب قرار داده و به صورت میمون هایی در آورد . (تفسیر المیزان ، ج8 ، ص 316 - تفسیر عیاشی، ج2، ص 34 .) . اینک این «مَسخ» فقط تغییر و تبدیلِ شکل است ولی بدن ، همان بدن است و این دگرگونی فقط در ظاهر و اندام آنان صورت گرفته است نه در صورت نوعیّه آنها بلکه صورت نوعیه و تشخص نفسیّه آنها همان انسان بود ، لذا نبایستی مسأله مَسخ  با مسأله «تناسخ» که جدا شدن روح از بدن و داخل شدن در بدن دیگر است ، اشتباه شود.
3- تجلّی :
تجلّی عبارت است از تجلّی روح و ظاهر شدن آن با همان جسم مِثالی و  روحانیش منتهی با پائین آوردن درجه ارتعاشات آن  تا قابل رؤیت شود به همان صورت اصلی انسانی یا به صورت حیوانات .
در روایات بسیاری نیز آمده است(
بِحارُالأَنوار، ج61، ص 110.) که روح می تواند خود به خود ، بدون آن که احتیاج به بدن داشته باشد ، در همین جهان ظاهر شود ، خواه به صورت اصلی خودش ، یا به صورت یکی از حیوانات زشت ، طبق کردار و روشی که داشته است و این را در اصطلاح «تجلّی روح» می گویند . در تفسیر عیاشی آمده است : حضرت موسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) از خداوند درخواست کرد که از پدرش حضرت آدم  (عَلَیهِِ السَّلامُ) دیداری نماید ، پس با وی ملاقات کرد و پرسش هایی چند از وی کرد ، که بیشتر جنبه اعتراض داشت و حضرت آدم (عَلَیهِِ السَّلامُ) جواب هایی داد که بِالأَخره حضرت موسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) قانع شد . (بِحارُ الأَنوار، ج11، ص 188. )  و نیز آمده است  که عُمَر بن سَعد پس از کشته شدنش به صورت بوزینه ای که در گردنش زنجیری بود ، ظاهر شد و خانواده خود را شناخت  ولی  آنها  نتوانستند وی را بشناسند . (بِحارُالأَنوار، ج61، ص111.)
پس مسأله تجلّی نباید با مسأله «تناسخ» اشتباه شود زیرا تجلّی ، ظاهر شدن روح است با همان قالب های مِثالی و  برزخی و روحانی  ولی تناسخ ، بازگشت در قالب مادّی و بدنی دیگری است


 


 اقسام چهارگانه تناسخ به بیانی دیگر :


1- نُسوخیه : معتقدند روح انسان پس از مرگ، به بدن انسان دیگری منتقل می گردد . اگر انسان مُرده، انسان خوبی باشد، روحش به بدن یکی از خوبان تعلّق خواهد گرفت و اگر بد بوده باشد به بدن یکی از بدان تعلق می گیرد.
2- مُسوخیه : معتقدند روح انسان بد پس از مرگ به حیوانات خبیث مانند گرگ تعلّق می گیرد و روح انسان خوب، به حیوانات مفید و خوب مانند آهو منتقل می شود .
3- رُسوخیه : می گویند روح انسان خوب پس از مرگ در جمادات مفید مانند معادن گران بها حلول می کند و روح انسان بد در جمادات پست و بی ارزش انتقال می یابد .
4- فُسوخیه : ادّعا می کنند روح انسان های خوب پس از مرگ به گیاهان مفیدی مانند گل ها تعلّق می گیرد و روح انسان های بد به گیاهان بی منفعت و مضر مانند حَنظل منتقل می گردد .

 

** آیا تناسخ همان رجعتی است که از ضروریات شیعه است؟  پاسخ :  احمد امین مصری که در دو کتاب خود به نام های «فَجرُ الأِسلام» و «ضُحَى الأِسلام» تهمت ها و نسبت ها و دروغ هایی را به شیعه و شیعیان نسبت می دهد  با برداشت غلط از مسأله رجعت و یکی دانستن آن با مسأله تناسخ می گوید : تَحتَ التَّشَیُّعِ ظَهَرَ القَولُ بِتَناسُخِ الأَرواحِ :  قول به تناسخ تحت لِوای مذهب شیعه آشکار شد . (فَجرُ الأِسلام . احمد امین مصری ص 277 .) .  این قول و سخن آقای احمد امین مصری فاسد و باطل  است  زیرا با دقت و بررسی در این دو مسئله کاملا واضح و روشن می گردد که  مسئله رجعت غیر از تناسخ است . اگر رجعت، تناسخ باشد زنده شدن مردگان به دست عیسی (عَلَیهِِ السَّلامُ) نیز تناسخ است و حشر و نشر در قیامت و معاد جسمانی نیز باید تناسخ باشد .  بنابراین کسانی که رجعت را تناسخ می دانند یا معنای تناسخ را نفهمیده اند یا معنای رجعت را ، یا معنای هر دو را . مرحوم آیت الله شیخ محمد رضا مظفر در کتاب (عَقائِدُ الأِمامِیَّة، ص 121.) در نقد كساني كه رجعت را مساوي با تناسخ مي‌دانند، فرموده است: آناني كه تناسخ را مساوي با رجعت دانسته‌اند، فرق بين تناسخ و معاد جسماني را به خوبي درك نكرده‌اند . معناي تناسخ انتقال نفس از بدني به بدني ديگر است كه غير از بدن اول و منفصل از آن مي‌باشد درحالي‌ كه رجعت ، از نوع معاد جسماني است . معاد جسماني رجوعِ خودِ بدنِ اول [در قالب مثالی و برزخی] با تمام مشخصات است . رجعت نيز چنين است . اگر رجعت تناسخ باشد ، زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسي (عَلَیهِِ السَّلامُ) و معاد جسماني نيز بايد نوعي از تناسخ باشد درحالي‌كه چنين چيزي براي هيچ مسلماني پذيرفته نيست.

 


** اَلتَّناسُخِیَّة : کسانی که معتقدند ارواح پس از مرگ از بدنی به بدن دیگر منتقل می شوند .

** تَناسُخُ الأَزمِنَةِ وَ القُرُونِ : گذشتن و پی در پی آمدنِ زمان ها و قرن ها

** نَسَخَ ، یَنسَخُ ، نَسخاََ ، اَلشَّئَ : چیزی را از بین بُرد - زائل کرد - چیزی را باطل کرد -  مَسخش کرد

** نَسَخَ الکِتابَ : از روی کتاب نُسخه برداری کرد

** ناسَخَ ، یُناسِخُ ، مُناسَخَةََ : یکدیگر را زائل و باطل و مَسخ کردند

** تَناسَخَ ، یَتَناسَخُ ، تَناسُخاََ : یکدیگر را از بین بردند - باطل و مَسخ کردند

** تَناسَخُوا الشَّئَ : چیزی را دست به دست کردند - پی در پی آن را وارد کردند .

** تَناسَخَتِ الأَزمِنَةُ : زمان ها پی در پی آمدند .

** تَناسَخَ الوَرَثةُ : وَرَثه یکی بعد از دیگری مُردند در حالی که ارث تقسیم نشده بود .

** تناسخ از بحث های کلامی ، فلسفی است


 

 

ادامه دارد ........


** آيت الله سيد اصغر سعادت ميرقديم لاهيجي


**********************************************************

*تفسير سوره کهف بر اساسِ« متنِ عربي کتابِ اَلميزان جلد 13.علامه طباطبايي+با ترجمه و شرح مختصر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت اول


 
 

1-[تفسیر سوره کهف+اَلمیزان+ توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه +قسمت اوّل :  http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15095  ] .

2-[ تفسیر سوره کهف+اَلمیزان+توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت دوّم: http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15166  ]

3-[تفسیر سوره کهف+المیزان+ توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت سوّم http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15203  ]

4-[ تفسیر سوره کهف+المیزان+ توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت چهارم : http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15375   ]

5[ تفسیر سوه کهف+اَلمیزان+توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+قسمت پنجم : http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=15494]


 


 


موضوعات مرتبط: حکیم عسکری,مطالب مربوط به استادسید اصغر سعادت میرقدیم,
برچسب‌ها: ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,